تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30955
دانلود: 2812


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30955 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (95) تا (100) و ترجمه

( قال أتعبدون ما تنحتون ) (95)( و الله خلقكم و ما تعملون ) (96)( قالوا ابنوا له بنيانا فالقوه فى الجحيم ) (97)( فأ رادوا به كيدا فجعلناهم الا سفلين ) (98)( و قال إنى ذاهب إلى ربى سيهدين ) (99)( رب هب لى من الصالحين ) (100)

ترجمه:

95 - او (ابراهيم ) گفت: آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خود مى تراشيد؟

96 - با اينكه خداوند هم شما را آفريده و هم بتهائى را كه مى سازيد!

97 - آنها گفتند بناى مرتفعى براى او بسازيد، و او را در جهنمى از آتش بيفكنيد!

98 - آنـهـا طـرحـى بـراى نـابـودى ابـراهـيـم ريخته بودند ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم.

99 - (او از ايـن مـهلكه به سلامت بيرون آمد) و گفت: من به سوى پروردگارم مى روم او مرا هدايت خواهد كرد.

100 - پروردگارا! به من از (فرزندان ) صالح ببخش.

تفسير:

نقشه هاى مشركان شكست مى خورد

سرانجام بعد از ماجراى بت شكنى، ابراهيم را به همين اتهام به دادگاه كشاندند.

او را مـورد سـؤ ال قـرار داده و از او خواستند توضيح دهد كه حادثه وحشتناك بتخانه به دست چه كسى انجام يافته؟ قرآن شرح اين ماجرا را در سوره انبيأ بيان كرده و در آيات مـورد بـحـث تنها به يك فراز حساس آن قناعت مى كند و آن آخرين سخن ابراهيم با آنان در زمـيـنه باطل بودن بت پرستى است مى گويد: ابراهيم گفت آيا چيزى را پرستش مى كنيد كه با دست خود مى تراشيد؟!( قال اتعبدون ما تنحتون ) .

هـيـچ آدم عاقلى مصنوع خود را پرستش مى كند؟ هيچ ذى شعورى در برابر مخلوق خود زانو به زمين مى زند؟ كدام عقل و منطق به شما چنين اجازه اى داده است؟!

مـعـبـود بـايـد خالق انسان باشد نه مخلوق او، اكنون درست بنگريد و معبود حقيقى را پيدا كنيد: خداوند هم شما را آفريده، و هم بتهائى را كه مى سازيد( و الله خلقكم و ما تعملون ) .

آسـمـان و زمـيـن هـمـه مـخـلوق اويـند و زمان و مكان همه از او است، بايد سر بر آستان چنين خالقى نهاد و او را پرستش و نيايش كرد.

ايـن دليـلى اسـت بـسـيـار قـوى و دنـدانـشـكـن كـه هـيـچ پـاسـخـى در مقابل آن نداشتند.

مـا در جـمله ما تعملون به اصطلاح ما موصوله است (نه ما مصدريه ) مى خواهد بگويد خدا هم شما را آفريده و هم مصنوعاتتان را، اگر بر بتها كلمه

مـصنوع انسان يا معمول انسان اطلاق شود به خاطر شكلى است كه انسان به آن مى دهد، و گر نه ماده آنرا هم خدا آفريده است، اين درست به اين مى ماند كه مى گويند اين فرش، آن خـانـه، و آن اتـومـبـيـل سـاخـتـه انسان است. مسلما منظور اين نيست كه انسان مواد آنها را ساخته بلكه صورت آنها به دست انسان شكل مى گيرد.

امـا اگـر مـا را مـصـدريـه بـگـيـريـم مـفـهـومـش ايـن است كه خداوند هم شما را آفريده و هم اعمال شما را البته اين معنى غلط نيست و بر خلاف پندار بعضى سر از جبر در نمى آورد چـرا كـه اعـمـال ما هر چند به اراده ما انجام مى گيرد اما اراده و قدرت بر تصميم گيرى و نـيـروهاى ديگرى را كه افعال خود را با آن انجام مى دهيم همه از ناحيه خدا است، ولى با ايـنـحـال آيـه نـاظـر به اين معنى نيست، بلكه ناظر به بتها است مى گويد خدا هم خالق شـمـا اسـت و هـم بـتـهائى كه ساخته و پرداخته ايد و لطف سخن نيز در همين است، چرا كه بحث از بتها بوده نه از اعمال آدمى.

در حقيقت اين آيه شبيه مطلبى است كه در داستان موسى و ساحران آمده كه مى گويد:( فاذا هـى تـلقـف مـا يافكون ) : موسى عصا را رها كرد مار عظيمى شد و آنچه را به دروغ ساخته بودند بلعيد (منظور مارهاى ساختگى ساحران است ) (اعراف - 117)

ولى مـى دانـيـم زورگـويـان و قـلدران هـرگـز بـا مـنـطـق و استدلال آشنا نبوده اند، به همين دليل اين برهان گويا و نيرومند ابراهيم (عليه‌السلام ) در قلب سردمداران نظام جبار بابل اثر نگذاشت، هر چند گروهى از توده مردم مستضعف را بيدار كرد، اما مستكبران كه پيشرفت اين منطق توحيدى را مزاحم منافع خويش مى ديدند با مـنـطـق زور و سرنيزه و آتش به ميدان آمدند، منطقى كه هرگز جز آن را نمى فهمند، تكيه بر قدرت خويش كردند و فرياد زدند براى او بناى مرتفعى بسازيد و در ميان آن آتـش بـيـفـروزيـد و او را در جـهـنمى سوزان بيفكنيد!( قالوا ابنوا له بنيانا فالقوه فى الجحيم ) .

از اين تعبير استفاده مى شود كه قبلا دستور داده شد چهار ديوارى بزرگى ساختند، سپس در درون آن آتـش افـروختند، شايد به اين منظور كه هم آتش را از پراكنده شدن و خطرات احـتمالى مهار كنند، و هم دوزخى را كه ابراهيم، بت پرستان را با آن تهديد مى كرد عملا به وجود آورند!

درسـت اسـت كـه بـراى سـوزانـدن انسانى همچون ابراهيم يك بار كوچك هيزم كافى بود، ولى بـراى ايـنـكـه سـوز دل خـود را از شـكـستن بتها فرو بنشانند، و به اصطلاح انتقام خويش را به حد اعلى بگيرند، و در ضمن شكوه و عظمتى به بتها بخشند كه آبروى بر بـاد رفـتـه آنـهـا شـايد برگردد، و نيز زهر چشمى از همه مخالفان خود بگيرند كه اين حـادثـه ديـگر در تاريخ بابل تكرار نگردد، اين درياى آتش را به وجود آوردند (توجه داشته باشيد جحيم در لغت به معنى آتشهائى است كه روى هم متراكم شده است ).

بـعـضـى بـنيان را در اينجا به منجنيق تفسير كرده اند كه وسيله پرتاب اشيأ سنگين از فـاصـله هـاى دور بـود، ولى غـالب مـفـسـران هـمـان تـفـسـيـر اول را برگزيده اند كه بنيان همان ساختمان و چهار ديوارى بزرگ است.

در ايـنـجـا قـرآن به ريزه كاريها و جزئيات اين مسأله كه در سوره انبيأ آمده است اشاره نمى كند، تنها در يك جمع بندى فشرده و جالب پايان اين ماجرا را چنين بيان مى كند: آنها بـراى نـابـودى ابـراهـيـم نـقـشـه دقـيـقى طرح كرده بودند، ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم( فارادوا به كيدا فجعلناهم الاسفلين ) .

كيد در اصل به معنى هر گونه چاره انديشى است، خواه در طريق صحيح باشد يا غلط هر چند غالبا در موارد مذموم استعمال مى شود، و با توجه بـه ايـنـكـه در ايـنـجا به صورت نكره آمده، نكره اى كه دلالت بر عظمت و اهميت مى كند، اشـاره بـه نقشه وسيع و گسترده اى است كه آنها براى نابود ساختن ابراهيم و برچيدن اثرات تبليغ قولى و عملى او طرح كرده بودند.

آرى خداوند آنها را اسفل و پائين قرار داد، و ابراهيم را در مرتبه اعلى همانگونه كه منطقش برترى داشت در حادثه آتش سوزى نيز خدا او را برتر قرار داد، و دشمنان نيرومندش را بـه سـقـوط كـشـانـيـد، آتـش را بر او سرد و سالم ساخت و بى آنكه حتى يك تار موى او بسوزد از آن درياى آتش سالم به درآمد!

يـك روز نـوح را از غرق نجات مى دهد، و روز ديگر ابراهيم را از حرق تا روشن كند آب و آتش سر بر فرمان او دارند و آنچه مى گويد خدا آن مى كنند.

ابراهيم (عليه‌السلام ) از اين حادثه هولناك و توطئه خطرناكى كه دشمن براى او چيده بـود سـالم و سـربـلنـد بـيـرون آمـد و چـون رسـالت خـود را در بـابـل پـايان يافته مى ديد تصميم بر مهاجرت به اراضى مقدس شام گرفت و گفت من بـه سـوى پـروردگـارم مـى روم، او مـرا هـدايـت خـواهـد كـرد( و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين ) .

بديهى است خداوند مكانى ندارد اما مهاجرت از محيط آلوده به محيط پاك مهاجرت به سوى خدا است.

مـهـاجـرت بـه سـرزمـيـن انـبيأ و اوليا و كانونهاى وحى الهى مهاجرت به سوى خدا است همانگونه كه سفر به مكه سفر الى الله ناميده مى شود.

بـعـلاوه مـهـاجـرت بـراى انـجـام وظـيـفـه و رسالت الهى سفر به سوى دوست محسوب مى گردد، و در اين سفر هادى و راهنما در همه جا خدا است.

و در اينجا نخستين تقاضايش از خدا كه در آيات فوق منعكس است تقاضاى فرزند صالح بـود، فـرزنـدى كه بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد، و برنامه هاى نيمه تمامش را بـه پـايان برساند، اينجا بود كه عرض كرد: پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش( رب هب لى من الصالحين ) .

چه تعبير جالبى فرزند صالح و شايسته، شايسته از نظر اعتقاد و ايمان، شايسته از نظر گفتار و عمل، و شايسته از تمام جهات.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه يـك جـا ابـراهيم خودش تقاضا مى كند كه در زمره صالحان باشد، چـنـانكه قرآن از قول او نقل مى كند:( رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين ) : پروردگارا! به من علم و دانش مرحمت فرما، و مرا به صالحان ملحق كن (شعرأ - 83).

و در اينجا تقاضا مى كند كه فرزندان صالح به من مرحمت فرما، چرا كه صالح وصفى است جامع كه تمام شايستگى هاى يك انسان كامل در آن جمع است.

خـداونـد نـيـز ايـن دعـا را مـسـتـجـاب كـرد، و فـرزنـدان صـالحـى هـمـچـون اسـمـاعـيـل و اسـحـاق بـه او مـرحـمـت فـرمـود، چنانكه در آيات بعد همين سوره مى خوانيم و بـشـرنـاه بـاسـحـاق نـبيا من الصالحين ما او را بشارت داديم به تولد اسحق پيامبرى از صالحان.

و در مـورد اسـمـاعـيـل مـى گـويـد:( و اسـمـاعـيـل و ادريـس و ذا الكـفـل كـل مـن الصـابـريـن و ادخـلنـاهـم فـى رحـمـتـنـا انـهـم مـن الصـالحـيـن ) : و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را به ياد آور كه همه از صابران بودند، و ما آنها را در رحمت خود وارد كرديم چرا كه از صالحان بودند (انبيأ - 86 و 85).

نكته ها:

1 - خالق همه چيز او است

در آيـات مـورد بـحـث خـوانـديـم( و الله خـلقـكـم و ما تعملون ) : ابراهيم به بت پرستان مى گويد هم خودتان مخلوق خدا هستيد و هم بتهاى ساختگى شما.

بعضى آيه فوق را توجيهى براى مذهب فاسد جبر پنداشته اند (به اين ترتيب كه ما در جـمـله مـا تعملون را ما مصدريه گرفته اند و گفته اند: مفهوم جمله اين مى شود كه خداوند شـمـا و اعـمـالتـان را آفـريـده اسـت، و هـنـگـامـى كـه اعمال ما مخلوق خدا است پس ما از خودمان اختيارى نداريم.

اين سخن از چند جهت بى اساس است:

اولا چـنـانـكه گفتيم منظور از ما تعملون در اينجا بتهائى است كه با دست خود مى ساختند، نـه اعـمـال انـسـانـهـا، و بـدون شـك آنـها اين مواد را از عالم خلقت مى گرفتند ولى به آن شكل مى دادند (بنابراين ما ما موصوله است ).

ثانيا اگر مفهوم آيه آن باشد كه آنها پنداشته اند دليلى مى شد به نفع بت پرستان، نـه بـر ضـد آنـهـا، چـرا كـه آنـهـا مـى تـوانـسـتـنـد بـگـويـنـد چـون عمل بت سازى و بت پرستى ما را خدا آفريده پس ما در اين ميان بى تقصير هستيم!.

ثـالثـا بـه فـرض ايـنـكـه مـعـنـى آيـه چـنـيـن بـاشـد بـاز دليـل بـر جـبـر نـيـسـت، زيرا در عين آزادى اراده و اختيار باز هم به يك معنى خداوند خالق اعـمـال مـا اسـت، چـرا كـه ايـن آزادى اراده و قـدرت بـر تـصميم گيرى و نيروهاى جسمى و فـكـرى و مـادى و مـعـنـوى را چـه كسى به ما داده است جز خداپس خالق او است در عين اينكه فعل، فعل اختيارى ما است.

2 - هجرت ابراهيم (عليه‌السلام )

بسيارى از پيامبران در طول عمر خود براى اداى رسالت خويش اقدام به هجرت كردند كه از جمله آنها ابراهيم بود كه در آيات مختلف قرآن روى مساله هجرت او تكيه شده است.

از جـمـله در سـوره عـنـكـبـوت آيـه 26 مـى خـوانـيـم:( و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم ) : گفت من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است و قرآن اين سخن را بعد از مسأله آتش سوزى ابراهيم در آنجا آورده است.

حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه رهـبران الهى هنگامى كه رسالت خويش را در يك نقطه به اتمام مى رسـانـدنـد، و يـا مـحـيـط را آمـاده بـراى گـسـترش ‍ دعوت خويش نمى ديدند، براى اينكه رسـالت آنـهـا مـتـوقـف نگردد دست به مهاجرت مى زدند، و اين مهاجرتها سرچشمه بركات فـراوانـى در طـول تـاريـخ اديـان شد، تا آنجا كه تاريخ اسلام از نظر ظاهر و معنا بر محور هجرت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دور مى زند، و اگر هجرت نبود اسلام در بـاتـلاق بـت پـرسـتان مكه براى هميشه فرو رفته بود. هجرت بود كه به اسلام و مـسـلمـيـن جـان تـازه داد، و هـمه چيز را به نفع آنها دگرگون ساخت، و بشريت را در مسير جديدى قرار داد.

بـلكـه بـه يـك معنى هجرت يك برنامه عمومى براى فرد فرد مؤ منان است كه هر وقت در طـول زنـدگـى آنـهـا مـحـيـط را نـامـناسب براى اهداف مقدس خود ديدند و آن را به صورت بـاتـلاق عـفـن يـافـتـنـد كـه هـمـه چـيـز در آن مى پوسد موظف به هجرتند بايد رخت سفر بربندند و به سرزمين آماده ترى كوچ كنند كه ملك خدا محدود نيست.

اما هجرت پيش از آنكه جنبه برون ذاتى داشته باشد جنبه درون ذاتى دارد، نخست در درون دل و جـان هـجـرتـى بـايـد كرد، هجرت از آلودگيها به سوى پاكيها هجرت از شرك به ايمان و هجرت از گناه به طاعت پروردگار بزرگ.

ايـن هـجـرت درونـى سـرآغـازى خـواهـد بـود بـراى تـحـول فـرد و جـامـعه، و مقدمه اى براى هجرت برونى در جلد چهارم تفسير نمونه بحث مشروحى پيرامون اسلام و مهاجرت ذيل آيه 100 سوره نسأ صفحه 89 به بعد آورده ايم.