تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 33012 / دانلود: 3244
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۱۹

نویسنده:
فارسی

1

2

آيه (۹۵) تا (۱۰۰) و ترجمه

( قال أتعبدون ما تنحتون ) (۹۵)( و الله خلقكم و ما تعملون ) (۹۶)( قالوا ابنوا له بنيانا فالقوه فى الجحيم ) (۹۷)( فأ رادوا به كيدا فجعلناهم الا سفلين ) (۹۸)( و قال إنى ذاهب إلى ربى سيهدين ) (۹۹)( رب هب لى من الصالحين ) (۱۰۰)

ترجمه:

۹۵ - او (ابراهيم ) گفت: آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خود مى تراشيد؟

۹۶ - با اينكه خداوند هم شما را آفريده و هم بتهائى را كه مى سازيد!

۹۷ - آنها گفتند بناى مرتفعى براى او بسازيد، و او را در جهنمى از آتش بيفكنيد!

۹۸ - آنـهـا طـرحـى بـراى نـابـودى ابـراهـيـم ريخته بودند ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم.

۹۹ - (او از ايـن مـهلكه به سلامت بيرون آمد) و گفت: من به سوى پروردگارم مى روم او مرا هدايت خواهد كرد.

۱۰۰ - پروردگارا! به من از (فرزندان ) صالح ببخش.

تفسير:

نقشه هاى مشركان شكست مى خورد

سرانجام بعد از ماجراى بت شكنى، ابراهيم را به همين اتهام به دادگاه كشاندند.

او را مـورد سـؤ ال قـرار داده و از او خواستند توضيح دهد كه حادثه وحشتناك بتخانه به دست چه كسى انجام يافته؟ قرآن شرح اين ماجرا را در سوره انبيأ بيان كرده و در آيات مـورد بـحـث تنها به يك فراز حساس آن قناعت مى كند و آن آخرين سخن ابراهيم با آنان در زمـيـنه باطل بودن بت پرستى است مى گويد: ابراهيم گفت آيا چيزى را پرستش مى كنيد كه با دست خود مى تراشيد؟!( قال اتعبدون ما تنحتون ) .

هـيـچ آدم عاقلى مصنوع خود را پرستش مى كند؟ هيچ ذى شعورى در برابر مخلوق خود زانو به زمين مى زند؟ كدام عقل و منطق به شما چنين اجازه اى داده است؟!

مـعـبـود بـايـد خالق انسان باشد نه مخلوق او، اكنون درست بنگريد و معبود حقيقى را پيدا كنيد: خداوند هم شما را آفريده، و هم بتهائى را كه مى سازيد( و الله خلقكم و ما تعملون ) .

آسـمـان و زمـيـن هـمـه مـخـلوق اويـند و زمان و مكان همه از او است، بايد سر بر آستان چنين خالقى نهاد و او را پرستش و نيايش كرد.

ايـن دليـلى اسـت بـسـيـار قـوى و دنـدانـشـكـن كـه هـيـچ پـاسـخـى در مقابل آن نداشتند.

مـا در جـمله ما تعملون به اصطلاح ما موصوله است (نه ما مصدريه ) مى خواهد بگويد خدا هم شما را آفريده و هم مصنوعاتتان را، اگر بر بتها كلمه

مـصنوع انسان يا معمول انسان اطلاق شود به خاطر شكلى است كه انسان به آن مى دهد، و گر نه ماده آنرا هم خدا آفريده است، اين درست به اين مى ماند كه مى گويند اين فرش، آن خـانـه، و آن اتـومـبـيـل سـاخـتـه انسان است. مسلما منظور اين نيست كه انسان مواد آنها را ساخته بلكه صورت آنها به دست انسان شكل مى گيرد.

امـا اگـر مـا را مـصـدريـه بـگـيـريـم مـفـهـومـش ايـن است كه خداوند هم شما را آفريده و هم اعمال شما را البته اين معنى غلط نيست و بر خلاف پندار بعضى سر از جبر در نمى آورد چـرا كـه اعـمـال ما هر چند به اراده ما انجام مى گيرد اما اراده و قدرت بر تصميم گيرى و نـيـروهاى ديگرى را كه افعال خود را با آن انجام مى دهيم همه از ناحيه خدا است، ولى با ايـنـحـال آيـه نـاظـر به اين معنى نيست، بلكه ناظر به بتها است مى گويد خدا هم خالق شـمـا اسـت و هـم بـتـهائى كه ساخته و پرداخته ايد و لطف سخن نيز در همين است، چرا كه بحث از بتها بوده نه از اعمال آدمى.

در حقيقت اين آيه شبيه مطلبى است كه در داستان موسى و ساحران آمده كه مى گويد:( فاذا هـى تـلقـف مـا يافكون ) : موسى عصا را رها كرد مار عظيمى شد و آنچه را به دروغ ساخته بودند بلعيد (منظور مارهاى ساختگى ساحران است ) (اعراف - ۱۱۷)

ولى مـى دانـيـم زورگـويـان و قـلدران هـرگـز بـا مـنـطـق و استدلال آشنا نبوده اند، به همين دليل اين برهان گويا و نيرومند ابراهيم (عليه‌السلام ) در قلب سردمداران نظام جبار بابل اثر نگذاشت، هر چند گروهى از توده مردم مستضعف را بيدار كرد، اما مستكبران كه پيشرفت اين منطق توحيدى را مزاحم منافع خويش مى ديدند با مـنـطـق زور و سرنيزه و آتش به ميدان آمدند، منطقى كه هرگز جز آن را نمى فهمند، تكيه بر قدرت خويش كردند و فرياد زدند براى او بناى مرتفعى بسازيد و در ميان آن آتـش بـيـفـروزيـد و او را در جـهـنمى سوزان بيفكنيد!( قالوا ابنوا له بنيانا فالقوه فى الجحيم ) .

از اين تعبير استفاده مى شود كه قبلا دستور داده شد چهار ديوارى بزرگى ساختند، سپس در درون آن آتـش افـروختند، شايد به اين منظور كه هم آتش را از پراكنده شدن و خطرات احـتمالى مهار كنند، و هم دوزخى را كه ابراهيم، بت پرستان را با آن تهديد مى كرد عملا به وجود آورند!

درسـت اسـت كـه بـراى سـوزانـدن انسانى همچون ابراهيم يك بار كوچك هيزم كافى بود، ولى بـراى ايـنـكـه سـوز دل خـود را از شـكـستن بتها فرو بنشانند، و به اصطلاح انتقام خويش را به حد اعلى بگيرند، و در ضمن شكوه و عظمتى به بتها بخشند كه آبروى بر بـاد رفـتـه آنـهـا شـايد برگردد، و نيز زهر چشمى از همه مخالفان خود بگيرند كه اين حـادثـه ديـگر در تاريخ بابل تكرار نگردد، اين درياى آتش را به وجود آوردند (توجه داشته باشيد جحيم در لغت به معنى آتشهائى است كه روى هم متراكم شده است ).

بـعـضـى بـنيان را در اينجا به منجنيق تفسير كرده اند كه وسيله پرتاب اشيأ سنگين از فـاصـله هـاى دور بـود، ولى غـالب مـفـسـران هـمـان تـفـسـيـر اول را برگزيده اند كه بنيان همان ساختمان و چهار ديوارى بزرگ است.

در ايـنـجـا قـرآن به ريزه كاريها و جزئيات اين مسأله كه در سوره انبيأ آمده است اشاره نمى كند، تنها در يك جمع بندى فشرده و جالب پايان اين ماجرا را چنين بيان مى كند: آنها بـراى نـابـودى ابـراهـيـم نـقـشـه دقـيـقى طرح كرده بودند، ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم( فارادوا به كيدا فجعلناهم الاسفلين ) .

كيد در اصل به معنى هر گونه چاره انديشى است، خواه در طريق صحيح باشد يا غلط هر چند غالبا در موارد مذموم استعمال مى شود، و با توجه بـه ايـنـكـه در ايـنـجا به صورت نكره آمده، نكره اى كه دلالت بر عظمت و اهميت مى كند، اشـاره بـه نقشه وسيع و گسترده اى است كه آنها براى نابود ساختن ابراهيم و برچيدن اثرات تبليغ قولى و عملى او طرح كرده بودند.

آرى خداوند آنها را اسفل و پائين قرار داد، و ابراهيم را در مرتبه اعلى همانگونه كه منطقش برترى داشت در حادثه آتش سوزى نيز خدا او را برتر قرار داد، و دشمنان نيرومندش را بـه سـقـوط كـشـانـيـد، آتـش را بر او سرد و سالم ساخت و بى آنكه حتى يك تار موى او بسوزد از آن درياى آتش سالم به درآمد!

يـك روز نـوح را از غرق نجات مى دهد، و روز ديگر ابراهيم را از حرق تا روشن كند آب و آتش سر بر فرمان او دارند و آنچه مى گويد خدا آن مى كنند.

ابراهيم (عليه‌السلام ) از اين حادثه هولناك و توطئه خطرناكى كه دشمن براى او چيده بـود سـالم و سـربـلنـد بـيـرون آمـد و چـون رسـالت خـود را در بـابـل پـايان يافته مى ديد تصميم بر مهاجرت به اراضى مقدس شام گرفت و گفت من بـه سـوى پـروردگـارم مـى روم، او مـرا هـدايـت خـواهـد كـرد( و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين ) .

بديهى است خداوند مكانى ندارد اما مهاجرت از محيط آلوده به محيط پاك مهاجرت به سوى خدا است.

مـهـاجـرت بـه سـرزمـيـن انـبيأ و اوليا و كانونهاى وحى الهى مهاجرت به سوى خدا است همانگونه كه سفر به مكه سفر الى الله ناميده مى شود.

بـعـلاوه مـهـاجـرت بـراى انـجـام وظـيـفـه و رسالت الهى سفر به سوى دوست محسوب مى گردد، و در اين سفر هادى و راهنما در همه جا خدا است.

و در اينجا نخستين تقاضايش از خدا كه در آيات فوق منعكس است تقاضاى فرزند صالح بـود، فـرزنـدى كه بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد، و برنامه هاى نيمه تمامش را بـه پـايان برساند، اينجا بود كه عرض كرد: پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش( رب هب لى من الصالحين ) .

چه تعبير جالبى فرزند صالح و شايسته، شايسته از نظر اعتقاد و ايمان، شايسته از نظر گفتار و عمل، و شايسته از تمام جهات.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه يـك جـا ابـراهيم خودش تقاضا مى كند كه در زمره صالحان باشد، چـنـانكه قرآن از قول او نقل مى كند:( رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين ) : پروردگارا! به من علم و دانش مرحمت فرما، و مرا به صالحان ملحق كن (شعرأ - ۸۳).

و در اينجا تقاضا مى كند كه فرزندان صالح به من مرحمت فرما، چرا كه صالح وصفى است جامع كه تمام شايستگى هاى يك انسان كامل در آن جمع است.

خـداونـد نـيـز ايـن دعـا را مـسـتـجـاب كـرد، و فـرزنـدان صـالحـى هـمـچـون اسـمـاعـيـل و اسـحـاق بـه او مـرحـمـت فـرمـود، چنانكه در آيات بعد همين سوره مى خوانيم و بـشـرنـاه بـاسـحـاق نـبيا من الصالحين ما او را بشارت داديم به تولد اسحق پيامبرى از صالحان.

و در مـورد اسـمـاعـيـل مـى گـويـد:( و اسـمـاعـيـل و ادريـس و ذا الكـفـل كـل مـن الصـابـريـن و ادخـلنـاهـم فـى رحـمـتـنـا انـهـم مـن الصـالحـيـن ) : و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را به ياد آور كه همه از صابران بودند، و ما آنها را در رحمت خود وارد كرديم چرا كه از صالحان بودند (انبيأ - ۸۶ و ۸۵).

نكته ها:

۱ - خالق همه چيز او است

در آيـات مـورد بـحـث خـوانـديـم( و الله خـلقـكـم و ما تعملون ) : ابراهيم به بت پرستان مى گويد هم خودتان مخلوق خدا هستيد و هم بتهاى ساختگى شما.

بعضى آيه فوق را توجيهى براى مذهب فاسد جبر پنداشته اند (به اين ترتيب كه ما در جـمـله مـا تعملون را ما مصدريه گرفته اند و گفته اند: مفهوم جمله اين مى شود كه خداوند شـمـا و اعـمـالتـان را آفـريـده اسـت، و هـنـگـامـى كـه اعمال ما مخلوق خدا است پس ما از خودمان اختيارى نداريم.

اين سخن از چند جهت بى اساس است:

اولا چـنـانـكه گفتيم منظور از ما تعملون در اينجا بتهائى است كه با دست خود مى ساختند، نـه اعـمـال انـسـانـهـا، و بـدون شـك آنـها اين مواد را از عالم خلقت مى گرفتند ولى به آن شكل مى دادند (بنابراين ما ما موصوله است ).

ثانيا اگر مفهوم آيه آن باشد كه آنها پنداشته اند دليلى مى شد به نفع بت پرستان، نـه بـر ضـد آنـهـا، چـرا كـه آنـهـا مـى تـوانـسـتـنـد بـگـويـنـد چـون عمل بت سازى و بت پرستى ما را خدا آفريده پس ما در اين ميان بى تقصير هستيم!.

ثـالثـا بـه فـرض ايـنـكـه مـعـنـى آيـه چـنـيـن بـاشـد بـاز دليـل بـر جـبـر نـيـسـت، زيرا در عين آزادى اراده و اختيار باز هم به يك معنى خداوند خالق اعـمـال مـا اسـت، چـرا كـه ايـن آزادى اراده و قـدرت بـر تـصميم گيرى و نيروهاى جسمى و فـكـرى و مـادى و مـعـنـوى را چـه كسى به ما داده است جز خداپس خالق او است در عين اينكه فعل، فعل اختيارى ما است.

۲ - هجرت ابراهيم (عليه‌السلام )

بسيارى از پيامبران در طول عمر خود براى اداى رسالت خويش اقدام به هجرت كردند كه از جمله آنها ابراهيم بود كه در آيات مختلف قرآن روى مساله هجرت او تكيه شده است.

از جـمـله در سـوره عـنـكـبـوت آيـه ۲۶ مـى خـوانـيـم:( و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم ) : گفت من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است و قرآن اين سخن را بعد از مسأله آتش سوزى ابراهيم در آنجا آورده است.

حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه رهـبران الهى هنگامى كه رسالت خويش را در يك نقطه به اتمام مى رسـانـدنـد، و يـا مـحـيـط را آمـاده بـراى گـسـترش ‍ دعوت خويش نمى ديدند، براى اينكه رسـالت آنـهـا مـتـوقـف نگردد دست به مهاجرت مى زدند، و اين مهاجرتها سرچشمه بركات فـراوانـى در طـول تـاريـخ اديـان شد، تا آنجا كه تاريخ اسلام از نظر ظاهر و معنا بر محور هجرت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دور مى زند، و اگر هجرت نبود اسلام در بـاتـلاق بـت پـرسـتان مكه براى هميشه فرو رفته بود. هجرت بود كه به اسلام و مـسـلمـيـن جـان تـازه داد، و هـمه چيز را به نفع آنها دگرگون ساخت، و بشريت را در مسير جديدى قرار داد.

بـلكـه بـه يـك معنى هجرت يك برنامه عمومى براى فرد فرد مؤ منان است كه هر وقت در طـول زنـدگـى آنـهـا مـحـيـط را نـامـناسب براى اهداف مقدس خود ديدند و آن را به صورت بـاتـلاق عـفـن يـافـتـنـد كـه هـمـه چـيـز در آن مى پوسد موظف به هجرتند بايد رخت سفر بربندند و به سرزمين آماده ترى كوچ كنند كه ملك خدا محدود نيست.

اما هجرت پيش از آنكه جنبه برون ذاتى داشته باشد جنبه درون ذاتى دارد، نخست در درون دل و جـان هـجـرتـى بـايـد كرد، هجرت از آلودگيها به سوى پاكيها هجرت از شرك به ايمان و هجرت از گناه به طاعت پروردگار بزرگ.

ايـن هـجـرت درونـى سـرآغـازى خـواهـد بـود بـراى تـحـول فـرد و جـامـعه، و مقدمه اى براى هجرت برونى در جلد چهارم تفسير نمونه بحث مشروحى پيرامون اسلام و مهاجرت ذيل آيه ۱۰۰ سوره نسأ صفحه ۸۹ به بعد آورده ايم.

آيه (33) تا (40) و ترجمه

( فإ نهم يومئذ فى العذاب مشتركون ) (33)( إنا كذلك نفعل بالمجرمين ) (34)( إنهم كانوا إذا قيل لهم لا إله إلا الله يستكبرون ) (35)( و يقولون ائنا لتاركوا ألهتنا لشاعر مجنون ) (36)( بل جأ بالحق و صدق المرسلين ) (37)( إ نكم لذائقوا العذاب الا ليم ) (38)( و ما تجزون إلا ما كنتم تعملون ) (39)( إلا عباد الله المخلصين ) (40)

ترجمه:

33 - همه آنها (پيشوايان و پيروان گمراه ) در آن روز در عذاب الهى مشتركند.

34 - (آرى ) ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم.

35 - چرا كه وقتى به آنها لا اله الا الله گفته مى شد استكبار مى كردند.

36 - و پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم؟!

37 - چنين نيست، او حق آورده، و پيامبران پيشين را تصديق كرده است.

38 - اما شما (مستكبران كوردل ) به طور مسلم عذاب دردناك (الهى ) را خواهيد چشيد.

39 - و جز به اعمالى كه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد.

40 - جز بندگان مخلص پروردگار (كه از همه اين مجازاتها بركنارند).

تفسير:

سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان

بـه دنـبـال بـيان مخاصمه پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه در آيات گـذشـتـه آمـد، در آيـات مـورد بـحـث سـرنـوشـت هـر دو گـروه را يـكـجـا بـيـان كـرده، و عوامل بدبختى آنها را شرح مى دهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: هـمه آنها در آن روز، تابع و متبوع، پيرو و پيشوا، در عذاب الهى مشتركند( فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون ) .

البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ و عذاب الهى نيست، چرا كه مسلما كسى كه مايه انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود.

ايـن آيـه در حـقـيـقـت شـبيه آيه 48 سوره غافر است كه مستكبران خودخواه به مستضعفين در عـقـائد بـعـد از مـحـاجـه و مـخـاصـمـه مـى گـويـند: ما همگى در دوزخيم چرا كه خداوند ميان بـنـدگـانـش حـكـمـى عـادلانـه كـرده اسـت:( قـال الذيـن اسـتـكـبـروا انـا كـل فيها ان الله قد حكم بين العباد ) و اين منافاتى با آيه 13 سوره عنكبوت ندارد كه مى فرمايد:( و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) : آنها در قيامت هم بارهاى سنگين خود را بر دوش مـى كشند و هم بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خويش كه بر اثر اغوا و اضـلال ديـگـران و تـشـويـق بـه گـنـاه و بـدعـت گـذاردن حاصل شده است.

سـپـس بـراى تـأكيد بيشتر مى افزايد: ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم( انا كذلك نفعل بالمجرمين ) .

اين سنت هميشگى ما است، سنتى كه از قانون عدالت نشات گرفته است.

و بـعـد بـه بـيـان ريـشـه اصـلى بدبختى آنها پرداخته مى گويد: آنها چنان بودند كه وقتى كلمه توحيد و لا اله الا الله به آنان گفته مى شد استكبار مى كردند( انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا الله يستكبرون ) .

آرى ريـشـه تـمـام انـحرافات آنها تكبر و خود برتربينى، و زير بار حق نرفتن و بر سـر سـنـتـهـاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن، و به همه چيز غير از آن با ديده تحقير نگريستن بود.

نقطه مقابل روح استكبار همان خضوع و تسليم در برابر حق است كه اسلام واقعى همين است و بس، آن استكبار مايه تيره روزى است، و اين خضوع و تسليم خمير مايه سعادت.

جـالب ايـنـكـه در بـعـضى از آيات قرآن عذاب الهى مستقيما در ارتباط با استكبار معرفى شـده، چنانكه در آيه 20 سوره اعراف مى خوانيم:( فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تـسـتكبرون فى الارض بغير الحق ) : امروز عذاب خوار كننده جزاى شما است به خاطر آنكه در زمين به ناحق استكبار مى كرديد.

ولى آنـهـا بـراى ايـن گـنـاه بـزرگ خـود عذرى بدتر از گناه مى آوردند، و پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم؟!( و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون ) .

شـاعـرش مـى ناميدند چون سخنانش آنچنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مـى بـرد كـه گـوئى موزون ترين اشعار را مى سرايد، در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود و مجنونش مى خواندند به خاطر اينكه رنگ محيط بخود نـمـى گـرفـت، و در برابر عقايد خرافى انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است، در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!

سپس قرآن براى نفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى افزايد: چنين نيست، او حق آورده و پيامبران پيشين را تصديق كرده است( بل جأ بالحق و صدق المرسلين ) .

مـحـتـواى سـخـنـان او از يـكـسـو، و هـمـاهـنـگـى آن بـا دعـوت انـبـيـأ از سـوى ديـگـر دليل صدق گفتار او است.

امـا شـمـا اى مـستكبران كوردل و گمراهان بدزبان بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيد چشيد( انكم لذائقوا العذاب الاليم ) .

ولى گمان نكنيد كه خداوند انتقامجو است و مى خواهد انتقام پيامبرش را از شما بگيرد چنين نيست شما جز به اعمالتان جزا داده نمى شويد( و ما تجزون الا ما كنتم تعملون ) .

در حقيقت همان اعمال شما است كه در برابر شما مجسم مى شود و با شما مى ماند و شما را شـكنجه و آزار مى دهد، كيفر شما همان عمل خودتان است، همان استكبار و كفر و بى ايمانى، هـمـان تـهـمـت شـعـر و جنون به آيات الهى و پيامبرش بستن، همان ظلم و بيدادگريها و زشتكاريها.

و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كـه در حـقـيـقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثنأ كرده، مى گويد: جز بندگان مخلص پروردگار كه از همه اين كيفرها بدور و بركنارند( الا عباد الله المخلصين ) .

واژه عـبـاد الله بـه تـنـهائى براى بيان ارتباط اين گروه به خداوند كافى است، ولى هـنـگـامـى كه مخلصين در كنار آن قرار مى گيرد عمق و جان ديگرى به آن مى بخشد، آن هم مـخـلص بـصـورت صـيـغـه اسـم مفعول كسى كه خدا او را خالص كرده است، خالص از هر گونه شرك و ريا، و از هر گونه وسوسه هاى شيطانى و شوائب هواى نفس.

آرى تـنـهـا ايـن گـروهـنـد كـه بـه اعـمـالشـان جـزا داده نـمـى شـونـد، بـلكـه خـدا بـا فضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بيحساب پاداش ‍ مى گيرند.

نكته:

پاداش مخلصين

دقـت در آيات قرآن نشان مى دهد كه مخلص (به كسر لام ) بيشتر در مواردى به كار رفته كـه انـسـان در مـراحـل خـودسـازى اسـت، و هـنـوز بـه تـكـامل لازم نرسيده است ولى مخلص (به فتح لام ) به مرحله اى گفته مى شود كه انسان بـعـد از مـدتـى جـهـاد بـا نـفـس و طـى مـراحل معرفت و ايمان به مقامى مى رسد كه از نفوذ وسـوسـه هـاى شـيـاطـيـن مـصـونـيـت پـيـدا مـى كـنـد، چـنـانـكـه قـرآن از قـول ابـليـس نـقـل مـى كـنـد:( فـبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ) : به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد! (سوره ص آيه 83).

ايـن جـمـله كـه مـكـرر در آيـات قـرآن آمده عظمت مقام مخلصين را روشن مى سازد اين مقام، مقام يوسفهاى صديق بعد از عبور از آن ميدان آزمايش بزرگ است،( كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشأ انه من عبادنا المخلصين ) : ما اين

چـنـيـن بـرهان خويش را به يوسف نشان داديم تا بدى و فحشأ را از او دور سازيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود (سوره يوسف آيه 24)

ايـن مـقـام كـسـانـى اسـت كـه در جـهـاد اكـبـر پيروز مى شوند و دست لطف پروردگار تمام نـاخـالصـيـها را از وجودشان بر مى چيند، و در كوره حوادث آنچنان ذوب مى شوند كه جز طلاى معرفت خالص در آنها چيزى نمى ماند.

و ايـنـجـا اسـت كـه پـاداش آنـهـا بـه مـعـيـار عمل داده نمى شود، بلكه پاداششان به معيار فضل و رحمت خدا است.

علامه طباطبائى در اينجا سخنى دارد كه فشرده اش اين است:

خـداوند در آيه مورد بحث مى گويد: همه مردم پاداش اعمالشان را مى گيرند جز بندگان مخلص خدا.

چـرا كـه آنـهـا بـه حـكم مقام عبوديت خود را مالك هيچ چيز نمى دانند، جز آنچه خدا مى خواهد اراده نمى كنند، و جز آنچه او مى طلبد انجام نمى دهند.

و بـه حـكـم مـخلص بودن، خدا آنان را براى خويش برگزيده، و تعلق خاطرى به غير ذات پاك او ندارند.

نـه زرق و بـرق دنـيـا و نـه نـعـمـتـهـاى عـقـبـى، و در دل آنها چيزى جز الله نيست!. روشن است كسى كه داراى اين ويژگى است لذت و نعمت و موهبت و روزيش چيزى است غير از آنـچه ديگران دارند، چنانكه در آيات بعد مى آيد اولئك لهم رزق معلوم: آنها روزى خاص و ويـژه اى دارنـد كـه از ديـگـران جـدا اسـت. درسـت است كه آنها همچون ساير بهشتيان در بـهـشـت زندگى دارند اما بهره آنها شباهتى به بهره هاى ديگران ندارد (آنها از جلوه هاى ذات پـاك خـدا از لذات باطنى او بهره مى برند و قلبشان از پيمانه شوق او لبريز، و غرق عشق و وصال او هستند).

آيه(41) تا (49) و ترجمه

( أولئك لهم رزق معلوم ) (41)( فواكه و هم مكرمون ) (42)( فى جنات النعيم ) (43)( على سرر متقابلين ) (44)( يطاف عليهم بكأس من معين ) (45)( بيضأ لذة للشاربين ) (46)( لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ) (47)( و عندهم قصرت الطرف عين ) (48)( كأ نهن بيض مكنون ) (49)

ترجمه:

41 - براى آنها (بندگان مخلص ) روزى معين و ويژه اى است.

42 - ميوه هاى گوناگون پر ارزش، و آنها مورد احترامند.

43 - در باغهاى پرنعمت بهشت.

44 - بر تختها روبروى يكديگر تكيه زده اند.

45 - گرداگرد آنها قدحهاى لبريز از شراب طهور را مى گردانند

46 - شرابى كه سفيد و درخشنده و لذتبخش براى نوشندگان است.

47 - شرابى كه نه در آن مايه فساد عقل است نه موجب مستى مى گردد.

48 - و نـزد آنـهـا همسرانى است كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند و چشمانى درشت (و زيبا) دارند.

49 - گـوئى (از لطـافـت و سـفـيـدى ) هـمـچـون تـخـم مـرغـهـايـى هـسـتـنـد كـه (در زيـر بال و پر مرغ ) پنهان مانده (و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده است ).

تفسير:

گوشه اى از نعمتهاى بهشتى

در آخـرين آيه بحث گذشته سخن از عباد الله مخلصين به ميان آمد، آيات مورد بحث مواهب و نـعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد، بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد:

نخست مى گويد: براى آنها روزى معلوم و معينى است( اولئك لهم رزق معلوم ) .

آيـا اين خلاصه همان نعمتهائى است كه در آيات بعد تشريح شده و بيانگر نعمتهاى آنها است كه در اينجا به صورت سربسته بيان گشته است؟

يـا اشـاره بـه نـعـمـتـهـاى نـاشـنـاخـتـه مـعـنـوى و غـيـر قابل توصيفى است كه در صدر نعمتهاى بهشتى قرار گرفته؟

جـمـعـى از مفسران آن را به صورت اول تفسير كرده اند، در حالى كه بعضى ديگر آن را به صورت دوم.

تـنـاسب بحث و جامعيت نعمتها با معنى دوم سازگارتر است، و به اين ترتيب نخستين نعمت از نعمتهاى هفتگانه كه در آيات مورد بحث آمده مواهب معنوى و لذات

روحـانـى و درك جـلوه هـاى ذات پـاك حـق، و سـرمـسـت شدن از باده طهور عشق او است، همان لذتى كه تا كس نبيند نمى داند.

و اينكه مواهب مادى بهشت در آيات قرآن به تفصيل آمده، اما مواهب معنوى و لذات روحانى به صـورت سـربـسـتـه بـيـان شـده بـه خـاطـر هـمـيـن اسـت كـه اولى قابل توصيف است و دومى غير قابل توصيف!.

در مـعنى رزق معلوم سخنان فراوان ديگرى نيز گفته شده، آيا وقتش معلوم است؟ يا بقأ و دوامـش؟ و يـا سـائر مـشـخـصـات آن؟ امـا بـنـابر آنچه در بالا گفتيم كلمه معلوم تعبير سربسته اى است براى اين مواهب توصيف ناشدنى.

سـپـس بـه بـيان نعمتهاى ديگر پرداخته، و قبل از هر چيز از نعمتهاى بهشتى نام مى برد آنـهـم نـعمتهائى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مى شود، مى گويد: براى آنها ميوه هاى رنگارنگ است (فواكه ).

و آنها گرامى و مكرمند( و هم مكرمون ) .

نـه هـمـچـون حـيـوانـاتـى كـه آذوقه در مقابل آنها مى ريزند بلكه به صورت ميهمانهاى عزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائى مى شود.

از نـعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گراميداشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مـى آيـد، مـى فـرمـايـد: جـايگاه آنها در باغهاى سرسبز و پر نعمت بهشت است( فى جنات النعيم ) .

هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنها حاضر است.

و از آنـجـا كـه يـكـى از بـزرگـتـرين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان يكرنگ و باصفا است، در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده

مـى گويد: بهشتيان بر تختها روبروى يكديگر نشسته اند و چشم در چشم هم دارند( على سرر متقابلين ) .

از هـر درى سـخـن مـى گـويـنـد، گـاه از گـذشته خويش در دنيا، و زمانى از نعمتهاى عظيم پـروردگـار در آخـرت گـاه از صـفـات جمال و جلال خدا سخن مى گويند، و گاه از مقامات اوليـأ و كـرامـات آنـها، و از مسائل ديگرى كه آگاهى بر آنها براى ما زندانيان اين دنيا قابل درك نيست!

سـرر جمع سرير به تختهائى گفته مى شود كه در مجلس سرور و انس بر آن قرار مى گـيـرنـد، هـر چـنـد گـاهـى بـه معنى وسيعترى نيز اطلاق شده است، تا آنجا كه گاه به تـابـوت ميت نيز سرير گفته مى شود، شايد به اين اميد كه مركب سرورى براى او به سوى آمرزش الهى و بهشت جاودانش باشد.

در پـنـجـمـيـن مـرحـله از بيان مواهب بهشتيان سخن از نوشابه و شراب طهور آنها است، مى فـرمـايـد: قـدحهاى لبريز از شراب طهور گرداگرد آنها در حركت است و هر لحظه اراده كـنـنـد از پيمانه آن سيراب مى شوند و در عالمى از نشاط و معنويت فرو مى روند( يطاف عليهم بكاس من معين ) .

ايـن ظـرفـهـا در گـوشـه اى قـرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند، بلكه به مقتضاى تعبير يطاف عليهم گرد آنها مى گردانند!

كـاس (بـر وزن رأ س ) نزد اهل لغت به ظرفى گفته مى شود كه پر و لبريز باشد، و اگـر خـالى باشد معمولا به آن قدح مى گويند. راغب در مفردات مى گويد: الكاس الانأ بما فيه من الشراب: كاس به معنى ظرفى است كه پر از نوشيدنى باشد.

معين از ماده معن (بر وزن صحن ) به معنى جارى است، اشاره به اينكه در آنجا چشمه هائى از شـراب طـهـور در جريان است كه هر لحظه پيمانه ها را از آن پر مى كنند و گرداگرد بهشتيان مى گردانند، چنان نيست كه اين شراب طـهـور پـايـان گـيـرد و يـا براى تهيه آن نياز به زحمت و درد و رنجى باشد يا كهنه و خراب و فاسد شود.

سـپـس بـه تـوصـيـفى از ظروف آن شراب طهور پرداخته مى گويد: آنها سفيد و درخشنده است و لذتبخش براى نوشندگان (بيضأ لذة للشاربين ).

بـعـضـى از مـفـسـران بـيـضأ را صفت ظروف اين شراب گرفته اند و بعضى توصيفى بـراى خـود شـراب طهور يعنى اين شراب همچون شرابهاى خوشرنگ دنيا نيست، شرابى است پاك، خالى از رنگهاى شيطانى، سفيد و شفاف.

البته معنى دوم با جمله لذة للشاربين مناسبتر است!

از آنـجـا كـه نـام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در آيه بعد با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مـى شـويـد و مـى گـويـد: آن خـمـر شـراب طـهـور نـه مـايـه فـسـاد عقل است، و نه موجب مستى مى شود( لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ) .

و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست.

غول (بر وزن قول ) در اصل به معنى فسادى است كه به طور پنهانى در چيزى نفوذ مى كند و اينكه به قتلهاى مخفى و ترور در ادبيات عرب غيلة گفته مى شود از همين نظر است.

يـنـزفـون در اصل از ماده نزف (بر وزن حذف ) به معنى از بين بردن چيزى به صورت تـدريـجـى است. اين واژه هنگامى كه در مورد آب چاه به كار رود مفهومش اين است كه آب را تـدريـجا از چاه بكشند تا پايان يابد. در مورد خونريزى تدريجى كه منتهى به ريختن تمام خون بدن شود نيز تعبير نزف الدم به كار مى رود.

در هـر حـال مـنـظـور از آن در آيـه مـورد بـحـث از بـيـن رفـتـن تـدريـجـى عـقـل و رسـيـدن بـه حـد سـكـرات كـه در مـورد شراب طهور بهشت مطلقا وجود ندارد، نه از عقل مى كاهد و نه فساد توليد مى كند.

اين دو تعبير به طور ضمنى بيان بسيار ظريف و دقيقى است در مورد شرابهاى دنيا و مواد الكلى كه به صورت تدريجى و مخفيانه در وجود انسان نفوذ مى كند و فساد و تباهى مى آفـريـنـد، نـه تـنـها عقل و سلسله اعصاب را به ويرانى مى كشد، كه در تمام دستگاههاى بـدن انـسـان از قـلب گـرفته تا عروق، و از معده تا كليه ها و كبد، تأثير مخرب غير قابل انكارى دارد، گوئى انسان را ترور مى كند و نابود مى سازد.

و نيز عقل و هوش انسان را همانند آب چاه تدريجا مى كشد تا آن را خشك و خالى مى كند!

ولى شراب طهور الهى در قيامت از همه اين صفات خالى است.

و سـرانـجـام در شـشـمـين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده، مى گويد: نزد آنها هـمـسـرانـى اسـت كـه جـز به شوهران خود عشق نمى ورزند، به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند( و عندهم قاصرات الطرف عين ) .

طرف در اصل به معنى پلك چشمها است و از آنجا كه به هنگام نگاه كـردن پلكها به حركت در مى آيند اين كلمه كنايه از نگاه كردن است بنابراين تعبير به قـاصـرات الطـرف بـه مـعنى زنانى است كه نگاهى كوتاه دارند و در تفسير آن احتمالات متعددى داده شده كه در عين حال قابل جمع است.

نخست اينكه: آنها تنها به همسران خود نگاه مى كنند، چشم خود را از همه چيز برگرفته، و به آنان مى نگرند.

ديـگـر ايـنكه: اين تعبير كنايه از اين است كه آنها فقط به همسرانشان عشق مى ورزند، و جز مهر آنها مهر ديگرى را در دل ندارند كه اين خود يكى از بزرگترين امتيازات يك همسر است كه جز به همسرش نينديشد و جز به او عشق نورزد.

تـفـسـيـر ديـگـر ايـنكه آنها چشمانى خمار دارند، همان حالت مخصوصى كه در بسيارى از اشعار شعرا به عنوان يك توصيف زيبا از چشم مطرح است البته معنى اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان معانى نيز بى مانع است.

كلمه عين (بر وزن مين ) جمع عينأ به معنى زن درشت چشم است.

بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بـحث توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده و پـاكـى و قـداسـت آنها را با اين عبارت بيان مى كند: بدن آنها از شدت پاكى و ظرافت و سـفـيـدى و صـفا همچون تخم مرغهائى است كه نه دست انسان آن را لمس كرده و نه گرد و غـبـارى بر آن نشسته، بلكه در زير بال و پر مرغ پنهان و پوشيده مانده است!( كانهن بيض مكنون ) .

بيض جمع بيضه به معنى تخم مرغ است (هر نوع مرغ )، و مكنون از ماده كن (بر وزن جن ) به معنى پوشيده و مستور است.

ايـن تـشبيه قرآن هنگامى به درستى روشن مى شود كه انسان در آن لحظاتى كه تخم از مـرغ جـدا مـى شـود، و هـنـوز دسـت انـسـانـى بـه آن نـرسـيـده، و زيـر بال و پر مرغ قرار دارد آن را از نزديك بنگرد، كه شفافيت و صفاى عجيبى دارد.

بـعـضـى از مـفـسـران مـكـنون را به معنى محتواى تخم مرغ گرفته اند كه در زير پوست پـنـهـان اسـت، و در واقـع تـشـبـيه مزبور اشاره به موقعى است كه تخم مرغ را پخته و پـوسـت آن را يـكـجـا جـدا كـنـند كه در آن حالت علاوه بر سفيدى و درخشندگى، لطافت و نرمى خاصى دارد، به هر حال تعبيرات قرآن در بيان حقائق به قدرى عميق و پر محتواى است كه با يك تعبير كوتاه و لطيف مطالب زيادى را با لطافت خاصى منعكس مى كند.

نكته:

نظرى بر مجموع آيات گذشته

مواهب گوناگونى كه درباره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى از مواهب مادى و مـعـنوى است، و همانگونه كه گفتيم نخستين موهبت كه از جمله سربسته اولئك رزق معلوم اسـتـفـاده مـى شـود مـربـوط بـه مـواهـب مـعـنـوى و روحـانـى اسـت كـه بـا هـيـچ زبـانـى قابل شرح نمى باشد.

و اما شش قسمت ديگر كه ميوه هاى بهشتى، و مشروب طهور و همسران خوب، و احترام كافى، و مسكن پاك، و همنشينان شايسته و لايق است ابعاد مختلفى از نعمتهاى بهشتى را بازگو مى كند كه غالبا آميخته اى است از مواهب مادى و معنوى.

ولى ايـنـهـا همه سخنانى است كه با زبان ما مطرح شده و هرگز نمى تواند تمام جوانب نعمتهاى بهشتى را منعكس سازد.

اصولا همانگونه كه گفتيم زبان و گوش و درك و ديد ديگرى لازم است، و الفـاظ و جـمـله بـنـديـهـا و سـخـنان ديگرى تا بتواند شرح اين ماجرا را بگويد و به تـعـبـيـر ديـگـر حـقـيـقـت نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى آن گـونـه كـه هـسـت از اهل دنيا مكتوم خواهد بود، جز اينكه بروند و ببينند و دريابند!

بـه هـر حـال بـنـدگـان مـخـلص و آنـهـا كـه بـه مـرحـله كـمال علم و ايمان رسيده اند آن قدر در پيشگاه خدا عزيزند كه الطاف بيكران الهى در حق آنها به وصف نمى گنجد و هر چه فكر كنيم از آن برتر و بالاتر است.


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33