تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30956
دانلود: 2812


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30956 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (101) تا (110) و ترجمه

( فبشرناه بغلام حليم ) (101)( فـلمـا بـلغ مـعـه السـعى قال يابنى إنى أرى فى المنام أنى أذبحك فانظر ماذا ترى قال يا ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى إن شأ الله من الصابرين ) (102)( فلما أسلما و تله للجبين ) (103)( و ناديناه أن يا ابرهيم ) (104)( قد صدقت الرءيا إنا كذلك نجزى المحسنين ) (105)( إن هذا لهو البلؤ ا المبين ) (106)( و فديناه بذبح عظيم ) (107)( و تركنا عليه فى الاخرين ) (108)( سلام على إبرهيم ) (109)( كذلك نجزى المحسنين ) (110)

ترجمه:

101 - ما او (ابراهيم ) را به نوجوانى بردبار و پر استقامت بشارت داديم.

102 - هـنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد گفت: فرزندم من در خواب ديدم كه بـايـد تـو را ذبـح كنم! بنگر نظر تو چيست؟ گفت: پدرم هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت!

103 - هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد...

104 - او را ندا داديم كه اى ابراهيم!

105 - آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى، ما اينگونه نيكوكاران را جزا مى دهيم.

106 - اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است.

107 - ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم.

108 - و نام نيك او را در امتهاى بعد باقى گذارديم.

109 - سلام بر ابراهيم باد!

110 - اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

تفسير:

ابراهيم در قربانگاه

در آيـات گـذشـتـه بـه ايـنـجـا رسـيـديـم كـه ابـراهـيـم بـعـد از اداى رسـالت خـويش در بابل از آنجا هجرت كرد، و نخستين تقاضايش از پروردگار اين بود كه فرزند صالحى به او عطا فرمايد، زيرا تا آن روز صاحب فرزندى نشده بود.

نـخـسـتين آيه مورد بحث سخن از اجابت اين دعاى ابراهيم به ميان آورده، مى گويد: ما او را به نوجوانى حليم و بردبار و پر استقامت بشارت داديم( فبشرناه بغلام حليم ) .

در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است: بشارت تولد فرزندى پسر، و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى، و بشارت به صفت والاى حلم.

در تـفـسـيـر حـليـم گـفـتـه انـد كـسـى اسـت كـه در عـيـن تـوانـائى در هـيـچ كـارى قـبـل از وقـتـش شتاب نمى كند، و در كيفر مجرمان عجله اى به خرج نمى دهد. روحى بزرگ دارد و بر احساسات خويش مسلط است.

راغـب در مـفردات مى گويد: حلم به معنى خويشتندارى به هنگام هيجان غضب است، و از آنجا كـه ايـن حـالت از عـقـل و خـرد نـاشـى مـى شـود گـاه بـه مـعـنـى عـقـل و خـرد نـيـز بـه كـار رفـتـه، و گـر نـه مـعـنـى حـقـيـقـى حـلم هـمـان اسـت كـه در اول گفته شد، ضمنا از اين توصيف استفاده مى شود كه خداوند بشارت بقاى اين فرزند را تـا زمانى كه به سنى برسد كه قابل توصيف به حلم باشد داده است، و چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد او مقام حليم بودن خود را به هنگام ماجراى ذبح نشان داد، همانگونه كه ابراهيم نيز حليم بودن خود را در آن هنگام، و هم در موقع آتش سوزى آشكار ساخت.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه واژه حـليـم پـانزده مرتبه در قرآن مجيد تكرار شده، ووصفى است براى خـداونـد جـز در دو مـورد كه به صورت توصيفى براى ابراهيم و فرزندش در كلام خدا آمده است، و در يك مورد توصيفى است براى شعيب از زبان ديگران.

واژه غـلام بـه عـقيده بعضى به هر كودكى قبل از رسيدن به سن جوانى گفته مى شود و بـعـضى آن را به كودكى كه از ده سال گذشته و هنوز به سن بلوغ نرسيده است اطلاق كرده اند.

از تـعـبـيـرات مـخـتـلفـى كـه در لغـت عـرب آمـده مـى تـوان اسـتـفـاده كـرد كـه غـلام حـد فـاصـل مـيـان طـفـل (كـودك ) و شـاب (جـوان ) اسـت كـه در زبـان فارسى از آن تعبير به نوجوان مى كنيم.

سـرانجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارت الهى متولد شد، و قلب پدر را كه در انتظار فرزندى صالح سالها چشم به راه بود روشن ساخت دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسيد.

در ايـنـجـا قـرآن مى گويد: هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد( فلما بلغ معه السعى ) .

يـعـنـى بـه مـرحـله اى رسـيـد كـه مى توانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و كوشش كند و او را يارى دهد.

بـعـضـى سعى را در اينجا به معنى عبادت و كار براى خدا دانسته اند، البته سعى مفهوم وسيعى دارد كه اين معنى را نيز شامل مى شود ولى منحصر به آن نيست، و تعبير معه (با پدرش ) نشان مى دهد كه منظور معاونت پدر در امور زندگى است.

بـه هـر حـال بـه گـفته جمعى از مفسران، فرزندش در آن وقت 13 ساله بود كه ابراهيم خـواب عـجـيب و شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد ايـن پيامبر عظيم الشان است، در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.

ابراهيم وحشتزده از خواب بيدار شد، مى دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسه هاى شيطانى دور است، اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه تاكيدى بود بر لزوم اين امر و فوريت آن.

مـى گـويـنـد نـخـستين بار در شب ترويه (شب هشتم ماه ذى الحجه ) اين خواب را ديد، و در شبهاى عرفه و شب عيد قربان (نهم و دهم ذى الحجه ) خواب تكرار گرديد، لذا براى او كمترين شكى باقى نماند كه اين فرمان قطعى خدا است.

ابـراهيم كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرافراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايد دل بـه دريـا بـزنـد و سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندى را كه يك عمر در انتظارش بوده و اكنون نوجوانى برومند شده است با دست خود سر ببرد!

ولى بـايـد قـبـل از هـر چـيـز فـرزنـد را آمـاده ايـن كـار كـند، رو به سوى او كرد و گفت: فـرزنـدم مـن در خـواب ديـدم كـه بـايـد تـو را ذبـح كـنـم بـنـگـر نـظـر تـو چـيـسـت؟!( قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى ) .

فـرزنـدش كـه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در هـمـيـن عـمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهـى اسـتـقـبال كرد، و با صراحت و قاطعيت گفت: پدرم هر دستورى به تو داده شده است اجرا كن( قال يا ابت افعل ما تؤ مر ) .

و از نـاحـيـه مـن فـكـر تـو راحـت بـاشـد كـه بـه خـواست خدا مرا از صابران خواهى يافت( ستجدنى ان شأ الله من الصابرين ) .

اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است و چه ريزه كاريهائى در آن نهفته است؟.

از يـكـسـو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند 13 ساله مطرح مى كند و از او نظر خـواهـى مـى كـنـد، بـراى او شـخـصـيـت مـسـتـقـل و آزادى اراده قـائل مـى شـود، او هـرگـز نـمـى خواهد فرزندش را بفريبد، و كوركورانه به اين ميدان بـزرگ امـتـحـان دعـوت كـنـد او مـى خـواهد فرزند نيز در اين پيكار بزرگ با نفس شركت جويد، و لذت تسليم و رضا را همچون پدر بچشد!

از سـوى ديـگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد، نمى گويد مرا ذبـح كن، بلكه مى گويد هر ماموريتى دارى انجام ده، من تسليم امر و فرمان او هستم، و مخصوصا پدر را با خطاب يا ابت! (اى پدر!) مخاطب مى سازد، تـا نشان دهد اين مسأله از عواطف فرزندى و پدرى سر سوزنى نمى كاهد كه فرمان خدا حاكم بر همه چيز است.

و از سـوى سوم مراتب ادب را در پيشگاه پروردگار به عالى ترين وجهى نگه مى دارد، هرگز به نيروى ايمان و اراده و تصميم خويش تكيه نمى كند، بلكه بر مشيت خدا و اراده او تكيه مى نمايد و با اين عبارت از او توفيق پايمردى و استقامت مى طلبد.

و بـه ايـن تـرتـيـب هـم پـدر و هـم پـسـر نـخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مى گذرانند.

در ايـن مـيـان چـه ها گذشت؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده، و تنها روى نقاط حساس اين ماجراى عجيب انگشت مى گذارد.

بـعـضى نوشته اند: فرزند فداكار براى اينكه پدر را در انجام اين ماموريت كمك كند، و هـم از رنـج و انـدوه مـادر بـكـاهـد، هـنـگـامـى كه او را به قربانگاه در ميان كوههاى خشك و سوزان سرزمين منى آورد به پدر گفت: پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم، مى ترسم از پاداشم كاسته شود!

پـدر جـان كـارد را تـيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد!

پـدرم قـبـلا پـيـراهـنـم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود، چرا كه بيم دارم چون مادرم آنرا ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود.

آنـگاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى او است، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت، و هر گاه دلتنگ شود آنرا در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.

لحـظـه هـاى حـسـاسى فرا رسيد، فرمان الهى بايد اجرا مى شد، ابراهيم كه مقام تسليم فرزند را ديد او را در آغوش كشيد، و گونه هايش را بوسه داد و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند، گريه اى كه بيانگر عواطف و مقدمه شوق لقاى خدا بود.

قـرآن هـمين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مى گويد: هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين فرزند را بر خاك نهاد...( فلما اسلما و تله للجبين ) .

بـاز قـرآن ايـنـجـا را بـه اخـتصار برگزار كرده و به شنونده اجازه مى دهد تا با امواج عواطفش قصه را همچنان دنبال كند.

بـعـضـى گـفـتـه انـد منظور از جمله تله للجبين اين بود كه پيشانى پسر را به پيشنهاد خـودش بر خاك نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بيفتد و عواطف پدرى به هيجان در آيد و مانع اجراى فرمان خدا شود!

بـه هـر حـال ابـراهـيـم صـورت فرزند را بر خاك نهاد و كارد را به حركت در آورد و با سـرعـت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود، و تنها عشق خدا بود كه او را در مسيرش بى ترديد پيش مى برد.

اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد!...

ابراهيم در حيرت فرو رفت بار ديگر كارد را به حركت در آورد ولى باز كارگر نيفتاد، آرى ابـراهـيـم خـليـل مـى گـويـد: بـبـر! امـا خـداونـد جليل فرمان مى دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.

اينجا است كه قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى به همه انتظارها پايان داده، مى گويد: در اين هنگام او را ندا داديم كه اى ابراهيم( و ناديناه ان يا ابراهيم ) .

آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى( قد صدقت الرؤ يا ) .

ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم( انا كذلك نجزى المحسنين ) .

هـم بـه آنـها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم، و هم نمى گذاريم فرزند دلبندشان از دسـت برود، آرى كسى كه سر تا پا تسليم فرمان ما است و نيكى را به حد اعلا رسانده جز اين پاداشى نخواهد داشت.

سپس مى افزايد: اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است( ان هذا لهو البلأ المبين ) .

ذبـح كـردن فرزند با دست خود، آنهم فرزندى برومند و لايق، براى پدرى كه يك عمر در انـتـظـار چـنـيـن فـرزنـدى بـوده كـار سـاده و آسـانـى نـيـسـت، چـگـونـه مـى تـوان دل از چـنـيـن فـرزنـدى بركند؟ و از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا بى آنكه خم به ابـرو آورد بـه امـتـثـال ايـن فـرمـان بـشتابد، و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد، بطورى كه از نظر آمادگى هاى روانى و عملى چيزى فروگذار نكند؟

و از آن عجيب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود، كه با آغوش باز و بـا اطـمـيـنـان خـاطـر بـه لطـف پـروردگـار و تـسـليـم در بـرابـر اراده او بـه استقبال ذبح شتافت.

لذا در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت هـنـگـامـى كـه ايـن كـار انـجـام گـرفـت جبرئيل

(از روى اعجاب ) صدا زد: الله اكبر الله اكبر!...

و فرزند ابراهيم صدا زد: لا اله الا الله، و الله اكبر!...

و پدر قهرمان فداكار نيز گفت: الله اكبر و لله الحمد.

و اين شبيه تكبيراتى است كه ما روز عيد قربان مى گوئيم.

امـا بـراى ايـنـكـه برنامه ابراهيم ناتمام نماند، و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و آرزوى ابـراهـيـم بـرآورده شـود، خـداونـد قـوچـى بـزرگ فـرسـتـاد تـا به جاى فرزند قـربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم حج و سرزمين منى از خود بگذارد، چنانكه قرآن مى گويد: ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم (و فديناه بذبح عظيم ).

در ايـنـكـه عـظـمـت ايـن ذبح از چه نظر بوده از نظر جسمانى و ظاهرى؟ و يا از جهت اينكه فـداى فـرزنـد ابـراهـيـم شد؟ و يا از نظر اينكه براى خدا و در راه خدا بود؟ و يا از اين نظر كه اين قربانى از سوى خدا براى ابراهيم فرستاده شد؟

مفسران گفتگوههاى فراوانى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه تمام اين جهات در ذبح عظيم جمع، و از ديدگاههاى مختلف داراى عظمت باشد.

يـكـى از نـشـانـه هـاى عـظـمـت ايـن ذبـح آن اسـت كـه بـا گـذشـت زمـان سـال بـه سـال وسـعـت بـيـشـتـرى يـافـتـه، و الان در هـر سـال بـيـش از يـك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مى دارد.

فدينا از ماده فدا در اصل به معنى قرار دادن چيزى به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از شخص يا چيز ديگر است لذا مالى را كه براى آزاد كردن اسير مى دهند فديه مى گويند، و نيز كفاره اى را كه بعضى از بيماران بجاى روزه مى دهند به اين نام ناميده مى شود.

در ايـنـكـه ايـن قـوچ بـزرگ چگونه به ابراهيم (عليه‌السلام ) داده شد بسيارى معتقدند جـبـرئيـل آورد، بـعـضـى نـيز گفته اند از دامنه كوههاى منى سرازير شد، هر چه بود به فرمان خدا و به اراده او بود.

نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلكه خاطره آن را جـاويـدان سـاخـت، چـنـانـكـه در آيـه بعد مى گويد: ما نام نيك ابراهيم را در امتهاى بعد باقى و برقرار ساختيم( و تركنا عليه فى الاخرين ) .

او اسوه اى شد براى همه آيندگان، و قدوه اى براى تمام پاكبازان و عاشقان دلداده كوى دوست، و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آينده تا پايان جهان جاودان نموديم او پدر پيامبران بزرگ، او پدر امت اسلام و پيامبر اسلام بود.

سلام بر ابراهيم (آن بنده مخلص و پاكباز باد)( سلام على ابراهيم ) .

آرى، ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم( كذلك نجزى المحسنين ) .

پـاداشـى بـه عـظمت دنيا، پاداشى جاودان در سراسر زمان، پاداشى درخور سلام و درود خداوند بزرگ!

جـالب تـوجـه اينكه جمله كذلك نجزى المحسنين يك بار اينجا ذكر شده، و يك بار در چند آيه قبل، اين تكرار حتما نكته اى دارد.

مـمـكـن اسـت دليـلش ايـن بـوده بـاشـد كـه در مـرحـله اول خداوند پيروزى ابراهيم را در امتحان بزرگش تصديق مى كند، و كارنامه قبولى او را امضا مـى فـرمـايـد، اين خود جزا و پاداش بزرگى است، و اين مهمترين مژده اى بود كه خداوند بـه ابـراهـيـم داد، سـپـس مـسـأله فدا كردن ذبح عظيم و جاودان ماندن نام و سنت او و درود فـرسـتـادن خـدا بـر او را كـه سـه مـوهـبت بزرگ ديگر است مطرح كرده و آن را به عنوان پاداش نيكوكاران معرفى مى كند.

نكته ها:

1 - ذبيح الله كيست؟

در ايـنكه كدام يك از فرزندان ابراهيم (اسماعيل يا اسحق ) به قربانگاه برده شد و لقب ذبـيـح الله يـافت؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است، گروهى اسحاق را ذبيح مى دانند و جـمـعـى اسـمـاعـيـل را، نـظـر اول را بـسـيـارى از مـفـسـران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شيعه برگزيده اند.

امـا آنـچـه بـا ظـواهـر آيـات مـخـتـلف قـرآن هـمـاهـنـگ اسـت ايـن اسـت كـه ذبـيـح اسماعيل بوده است، زيرا:

اولا: در يـكـجـا مـى خـوانـيـم:( و بـشـرناه باسحاق نبيا من الصالحين ) : ما او را بشارت به اسحاق داديم كه پيامبرى بود از صالحان (صافات 112).

ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبى نشان مى دهد كه خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از اين مـاجـرا و بـه خـاطر فداكاريهاى ابراهيم به او داد، بنابراين ماجراى ذبح مربوط به او نبود.

بعلاوه هنگامى كه خداوند نبوت كسى را بشارت مى دهد، مفهومش اين است كه زنده مى ماند، و اين با مسأله ذبح در كودكى سازگار نيست.

ثـانـيا: در آيه 71 سوره هود مى خوانيم:( فبشرناه باسحق و من ورأ اسحاق يعقوب ) : ما او را بـه تـولد اسـحاق بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب بعد از اسحاق اين آيه نشان مى دهد كه ابراهيم مطمئن بود اسحاق مى ماند و فرزندى همچون يعقوب از او به وجود مى آيد، بنابراين نوبتى براى ذبح باقى نخواهد ماند.

كسانى كه ذبيح را اسحاق مى دانند در حقيقت اين آيات را ناديده گرفته اند.

ثـالثـا: روايـات بـسـيـارى در مـنـابـع اسـلامـى آمـده اسـت كـه نـشـان مـى دهـد ذبـيـح اسماعيل بوده است به عنوان نمونه:

در حـديـث مـعـتـبـرى كـه از پـيامبر گرامى اسلام نقل شده مى خوانيم: انا ابن الذبيحين: من فـرزنـد دو ذبـيحم و منظور از دو ذبيح يكى پدرش عبدالله است كه عبدالمطلب جد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نذر كرده بود او را براى خدا قربانى كند سپس يكصد شـتـر بـه فـرمـان خـدا فـدأ او قـرار داد و داسـتـانـش مـشـهـور اسـت، و ديـگـر اسماعيل بود، زيرا مسلم است كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از فرزندان اسماعيل است، نه اسحاق.

در دعـائى كـه از عـلى (عليه‌السلام ) از پيامبر گرامى (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده مـى خـوانـيـم: يـا مـن فـدا اسـمـاعـيـل من الذبح: اى كسى كه فدائى براى ذبح اسماعيل قرار دادى.

در احـاديـثـى كـه از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عليهما‌السلام ) نـقـل شـده مـى خـوانـيـم: هـنـگـامـى كـه سـؤ ال كـردنـد ذبـيـح كـه بـود فـرمـودنـد: اسماعيل.

در حـديـثـى كـه از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عليهما‌السلام ) نـقـل شـده نـيـز مـى خـوانـيـم: لو عـلم الله عـزوجـل شـيـئا اكـرم مـن الضـان لفـدا بـه اسـمـاعـيـل: اگـر حـيـوانـى بـهـتـر از گـوسـفـنـد پـيـدا مـى شـد آنـرا فـديـه اسماعيل قرار مى داد.

خـلاصـه روايـات در ايـن زمـيـنـه بـسـيـار اسـت كـه اگـر بـخـواهـيـم هـمـه آنـهـا را نقل كنيم سخن به درازا مى كشد.

در بـرابـر اين روايات فراوان كه هماهنگ با ظاهر آيات قرآن است روايت شاذى بر ذبيح بـودن اسـحـاق دلالت دارد كـه نـمـى تـوانـد مـقـابـله بـا روايـات گـروه اول كند، و نه با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است.

از همه اينها گذشته اين مسأله مسلم است كودكى را كه ابراهيم او را با مادرش به فرمان خـدا بـه مـكـه آورد و در آنـجا رها نمود، و سپس ‍ خانه كعبه را با كمك او ساخت، و طواف و سـعـى بـا او بـجـا آورد اسـمـاعـيـل بـود، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه ذبـيـح نـيـز اسماعيل بوده است، زيرا برنامه ذبح مكمل برنامه هاى فوق محسوب مى شده.

البته آنچه از كتب عهد عتيق (تورات كنونى ) بر مى آيد اين است كه ذبيح، اسحاق بوده است.

و از ايـنجا چنين به نظر مى رسد كه بعضى از روايات غير معروف اسلامى كه اسحاق را ذبيح معرفى مى كند تحت تأثير روايات اسرائيلى است و احتمالا از مجعولات يهود است، يـهـود چـون از دودمـان اسـحـاق بـودنـد مايل بودند اين افتخار را براى خود ثبت كنند و از مسلمانان كه پيامبرشان زاده اسماعيل بود سلب كنند، هر چند از طريق انكار واقعيات باشد!

بـه هـر حـال آنچه براى ما از همه محكمتر است ظواهر آيات قرآن است كه به خوبى نشان مـى دهـد كـه ذبـيـح اسـمـاعـيـل بـوده اسـت گـر چـه بـراى مـا تـفـاوتى نمى كند كه ذبيح اسـمـاعـيـل باشد يا اسحاق هر دو فرزند ابراهيم و پيامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشن شدن اين ماجراى تاريخى است.

2 - آيا ابراهيم مامور به ذبح فرزند بود؟

از سـؤ الات مـهـم ديـگرى كه در اين بحث براى مفسران مطرح است اين است كه آيا ابراهيم راستى مامور به ذبح فرزند بود، يا به مقدمات آن دستور داشت؟

اگر مامور به ذبح بوده، چگونه پيش از انجام آن، اين حكم الهى نسخ شد؟ در حالى كه نـسـخ قـبـل از عـمـل جـايـز نـيـسـت، و ايـن مـعـنـى در عـلم اصول فقه اثبات شده است.

و اگر مامور به مقدمات ذبح بوده است اين افتخار مهمى نخواهد بود.

و ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد اهـمـيـت مـسـأله از ايـنـجـا نـاشـى مـى شـود كـه ابـراهـيـم احـتـمـال مـى داد بـعـد از انـجـام ايـن مـامـوريـت و فـراهـم كـردن مـقـدمـات دسـتـور بـه اصل ذبح داده شود، و امتحان بزرگ او همينجا بود مطلب جالبى به نظر نمى رسد.

بـه عـقـيـده مـا ايـن گـفـتگوها از اينجا ناشى مى شود كه ميان اوامر امتحانى و غير امتحانى فـرق نـگـذاشـتـه انـد، امـرى كـه بـه ابـراهيم شد يك امر امتحانى بود، مى دانيم در اوامر امـتـحـانـى اراده جـدى تعلق به اصل عمل نگرفته است، بلكه هدف آن است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت فرمان دارد؟ و اين در جائى است كه شخص مورد آزمايش از اسرار پشت پرده آگاه نيست.

و بـه ايـن تـرتـيـب در ايـنـجـا نـسـخ واقـع نـشـده اسـت كـه در صـحـت آن قبل از عمل بحث و گفتگو شود.

و اگـر مـى بـيـنـيـم خـداونـد بـعـد از اين ماجرا به ابراهيم مى گويد: قد صدقت الرؤ يا: خوابى را كه ديده بودى تحقق بخشيدى به خاطر آن است كه آنچه در توان داشت در زمينه ذبـح فـرزنـد دلبـنـد انجام داد، و آمادگى روحى خود را در اين زمينه از هر جهت به ثبوت رسانيد و از عهده اين آزمايش به خوبى برآمد.

3 - چگونه خواب ابراهيم مى توانست حجت باشد؟

در مورد خواب و خواب ديدن سخن بسيار است كه ما شرح مبسوطى از آن را در تفسير سوره يوسف ذيل آيه 4 آورديم.

آنچه در اينجا لازم است به آن توجه شود اين است كه چگونه ابراهيم خواب را حجت دانست و آن را مـعـيـار عـمـل خـود قـرار داد؟ در پـاسـخ ايـن سـؤ ال گـاه گـفـته مى شود كه خوابهاى انبيأ هرگز خواب شيطانى، يا مولود فعاليت قوه واهمه نيست بلكه گوشه اى از برنامه نبوت و وحى آنها است.

و به تعبير ديگر ارتباط انبيأ با مصدر وحى گاهى به صورت القأ به قلب است.

و گاه از طريق ديدن فرشته وحى.

و گاه از راه شنيدن امواج صوتى كه به فرمان خدا ايجاد شده.

و گاه از طريق خواب است.

و بـه اين ترتيب در خوابهاى آنها هيچگونه خطا و اشتباهى رخ نمى دهد، و آنچه در خواب مى بينند درست همانند چيزى است كه در بيدارى مى بينند.

و گـاه گـفـتـه مـى شـود كـه ابـراهـيـم (عليه‌السلام ) در حـال بـيـدارى از طريق وحى آگاهى يافت كه بايد به خوابى كه در زمينه ذبح مى بيند عمل كند.

و گـاه گـفـتـه مـى شـود: قرائن مختلفى كه در اين خواب بود، و از جمله اينكه در سه شب مـتـوالى عـينا تكرار شد، براى او علم و يقين ايجاد كرد كه اين يك ماموريت الهى است و نه غير آن.

بـه هـر حـال هـمـه ايـن تـفـسـيرها ممكن است صحيح باشد و منافاتى با هم ندارد و مخالف ظواهر آيات نيز نمى باشد.

4 - وسوسه هاى شيطان در روح بزرگ ابراهيم اثر نگذاشت

از آنـجـا كـه امـتـحـان ابـراهـيـم يـكـى از بـزرگـتـريـن امـتـحـانـات در طول تاريخ بود، امتحانى كه هدفش اين بود قلب او را از مهر و عشق غير خدا تهى كند، و عشق الهى را در سراسر قلب او پرتوافكن سازد، طبق بعضى از روايات شيطان به دست و پـا افـتـاد، كـارى كـنـد كـه ابراهيم از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد، گاه به سراغ مادرش هاجر آمد، و به او گفت ميدانى ابراهيم چه در نظر دارد؟ مى خواهد فرزندش را امروز سر ببرد!

هـاجـر گـفـت: بـرو سـخـن مـحال مگو كه او مهربانتر از اين است كه فرزند خود را بكشد، اصولا مگر در دنيا انسانى پيدا مى شود كه فرزند خود را با دست خود ذبح كند؟

شيطان به وسوسه خود ادامه داد و گفت او مدعى است خدا دستورش داده.

هاجر گفت: اگر خدا دستورش داده پس بايد اطاعت كند و جز رضا و تسليم راهى نيست!!

گـاهـى بـه سـراغ فـرزنـد آمـد و بـه وسـوسـه او مشغول شد از آن هم نتيجه اى نگرفت، چون اسماعيل را يك پارچه تسليم و رضا يافت.

سـرانـجـام بـه سراغ پدر آمد و به او گفت ابراهيم! خوابى را كه ديدى خواب شيطانى است! اطاعت شيطان مكن!

ابـراهـيـم كه در پرتو نور ايمان و نبوت او را شناخت بر او فرياد زد دور شو اى دشمن خدا.

در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت: ابـراهيم نخست به مشعرالحرام آمد تا پسر را قربانى كند، شـيـطـان بـه دنـبـال او شـتـافـت، او بـه مـحـل جـمـره اولى آمـد شـيـطـان بـه دنبال او آمد، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب كرد، هنگامى كه به جـمره دوم رسيد باز شيطان را مشاهده نمود هفت سنگ ديگر بر او انداخت، تا به جمره عقبه آمد هفت سنگ ديگر بر او زد (و او را براى هميشه از خود مايوس ساخت ).

و ايـن نـشـان مى دهد كه وسوسه هاى شياطين در ميدانهاى بزرگ امتحان نه از يكسو كه از جـهات مختلف صورت مى گيرد، هر زمان به رنگى، و از طريقى مردان خدا بايد ابراهيم وار شـياطين را در همه چهره ها بشناسند، و از هر طريق وارد شوند راه را بر آنها ببندند و سنگسارشان كنند، و چه درس بزرگى؟!

5 - فلسفه تكبيرات در منى

مـى دانـيـم از دسـتـورهـائى كـه در مـورد عـيـد اضحى در روايات اسلامى آمده است تكبيرات مـخـصـوصـى اسـت كـه هـمـه مسلمانان، چه آنها كه در مراسم حج شركت كرده اند و در منى هستند، و چه آنها كه در ساير نقاط مى باشند، بعد از نمازها مى گويند (منتهى كسانى كه در مـنـى باشند بعد از 15 نماز كه نخستين آن نماز ظهر روز عيد است و كسانى كه در غير منى باشند بعد از 10 نماز تكرار مى كنند) و صورت تكبيرات چنين است:

الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله، و الله اكبر، الله اكبر، و لله الحمد، الله اكبر على مـا هـدانـا، و هـنـگـامـى كـه ايـن دسـتـور را بـا حـديـثـى كـه سـابـقـا نـقـل كـرديـم مـقـايـسـه مى كنيم مى بينيم در حقيقت اين تكبيرات مجموعه اى است از تكبيرات جبرئيل و اسماعيل و پدرش ابراهيم و چيزى افزون بر آن.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن تـعـبـيـرات خـاطـره پـيـروزى ابـراهـيـم و اسماعيل را در آن ميدان بزرگ آزمايش در نظرها زنده مى كند، و به همه مسلمانان چه در منى و چه در غير منى الهام مى بخشد.

ضـمـنـا از روايات اسلامى معلوم مى شود كه نامگذارى سرزمين منى به اين اسم به خاطر آن اسـت كـه ابـراهـيـم هـنـگـامـى كـه بـه ايـن سـرزمـيـن رسـيـد و از عـهـده امـتـحـان بـرآمـد جـبـرئيـل بـه او گـفـت هـر چـه مى خواهى از پروردگارت بخواه، او از خدا تمنى كرد كه دسـتـور دهـد بـه عـنـوان فداى فرزندش اسماعيل قوچى را ذبح كند، و اين تمناى او انجام شد.

6 - حج يك عبادت مهم انسان ساز

سـفر حج در حقيقت يك هجرت بزرگ است، يك سفر الهى است، يك ميدان گسترده خودسازى و جهاد اكبر است.

مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد كه عميقا با خاطره مجاهدات ابراهيم و فرزندش اسـمـاعـيل و همسرش هاجر آميخته است، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از اين نكته غـفـلت كـنـيـم بـسـيـارى از مـراسـم آن بـه صـورت مـعـمـا در مـى آيـد، آرى كـليـد حل اين معما توجه به اين آميختگى عميق است.

هـنـگـامـى كـه در قربانگاه در سرزمين منى مى آئيم تعجب مى كنيم اين همه قربانى براى چيست؟ اصولا مگر ذبح حيوان مى تواند حلقه اى از مجموعه يك عبادت باشد؟!

امـا هنگامى كه مسأله قربانى ابراهيم را به خاطر مى آوريم كه عزيزترين عزيزانش و شـيـريـن تـريـن ثمره عمرش را در اين ميدان در راه خدا ايثار كرد، و بعدا سنتى به عنوان قربانى در منى به وجود آمد، به فلسفه اين كار پى مى بريم.

قـربـانـى كـردن رمـز گـذشـت از هـمـه چيز در راه معبود است، قربانى كردن مظهرى است بـراى تـهـى نـمـودن قـلب از غير ياد خدا، و هنگامى مى توان از اين مناسك بهره تربيتى كافى گرفت كه تمام صحنه ذبح اسماعيل و روحيات اين پدر

و پـسـر بـه هـنگام قربانى در نظر مجسم شود، و آن روحيات در وجود انسان پرتو افكن گردد.

هنگامى كه به سراغ جمرات (سه ستون سنگى مخصوصى كه حجاج در مراسم حج آنها را سـنـگباران مى كنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها مى زنند) اين معما در نـظـر ما خودنمائى مى كند كه پرتاب اينهمه سنگ به يك ستون بى روح چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ و چه مشكلى را حل مى كند؟ اما هنگامى كه به خاطر مى آوريم اينها ياد آور خاطره مبارزه ابراهيم قهرمان توحيد با وسوسه هاى شيطان است كه سه بار بر سر راه او ظـاهر شد و تصميم داشت او را در اين ميدان جهاد اكبر گرفتار سستى و ترديد كند، امـا هر زمان ابراهيم قهرمان او را با سنگ از خود دور ساخت، محتواى اين مراسم روشنتر مى شود.

مـفـهـوم ايـن مـراسـم ايـن اسـت كـه هـمـه شـمـا نـيـز در طـول عـمـر در ميدان جهاد اكبر با وسوسه هاى شياطين روبرو هستيد، و تا آنها را سنگسار نكنيد و از خود نرانيد پيروز نخواهيد شد.

اگـر انـتـظـار داريد كه خداوند بزرگ همانگونه كه سلام بر ابراهيم فرستاده و مكتب و ياد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى كند بايد خط او را تداوم بخشيد.

و يـا هـنـگـامـى كه به صفا و مروه مى آئيم و مى بينيم گروه گروه مردم از اين كوه كوچك به آن كوه كوچكتر مى روند، و از آنجا به اين باز مى گردند، و بى آنكه چيزى به دست آورده بـاشـند اين عمل را تكرار مى كنند، گاه مى دوند، و گاه راه مى روند، مسلما تعجب مى كنيم كه اين ديگر چه كارى است، و چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟!

امـا هـنـگـامـى كه به عقب بر مى گرديم، و داستان سعى و تلاش آن زن با ايمان هاجر را بـراى نـجـات جـان فرزند شيرخوارش اسماعيل در آن بيابان خشك و سوزان به خاطر مى آوريم كه چگونه بعد از اين سعى و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانيد چشمه زمزم از زيـر پـاى نـوزادش جـوشـيدن گرفت، ناگهان چرخ زمان به عقب بر مى گردد، پرده ها كـنـار مـى رود، و خـود را در آن لحـظـه در كنار هاجر مى بينيم، و با او در سعى و تلاشش همگام مى شويم كه در راه خدا بى سعى و تلاش كسى به جائى نمى رسد!

و بـه آسـانى مى توان از آنچه گفتيم نتيجه گرفت كه حج را بايد با اين رموز تعليم داد، و خـاطـرات ابراهيم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشيد، تا هم فلسفه آن درك شـود و هم اثرات عميق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتوافكن گردد، كه بدون آن آثار، قشرى بيش نيست.