تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30951
دانلود: 2812


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30951 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (111) تا (113) و ترجمه

( إنه من عبادنا المؤ منين ) (111)( و بشرناه بإ سحق نبيا من الصالحين ) (112)( و باركنا عليه و على إسحق و من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين ) (113)

ترجمه:

111 - او (ابراهيم ) از بندگان با ايمان ما است.

112 - ما او را به اسحاق، پيامبرى صالح، بشارت داديم.

113 - ما به او و اسحاق بركت داديم، و از دودمان آنها افرادى نيكوكار به وجود آمدند و افرادى كه آشكارا به خود ستم كردند.

تفسير:

ابراهيم بنده مؤ من خدا

سـه آيـه فـوق آخـريـن آيـاتـى اسـت كـه مـاجـراى ابـراهـيـم و فـرزنـدانـش را تـعـقـيـب و تكميل مى كند، و در حقيقت هم بيان دليلى است بر آنچه گذشت و هم نتيجه اى براى آن.

نخست مى گويد: او (ابراهيم ) از بندگان با ايمان ما است( انه من عبادنا المؤ منين ) .

در حـقـيـقـت ايـن جـمـله دليـلى اسـت بـر آنـچـه گذشت و اين واقعيت را بيان مى كند كه اگر ابراهيم همه هستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش را يكجا در طبق اخلاص گذارد و فداى راه معبود خويش كرد به خاطر ايمان عميق و قويش بود.

آرى همه اينها از جلوه هاى ايمان است و ايمان چه جلوه هاى عجيبى دارد!

در ضـمـن ايـن تـعـبـير به ماجراى ابراهيم و فرزندش گسترش و تعميم مى دهد، و آنرا از صورت يك واقعه شخصى و خصوصى بيرون مى آورد، و نشان مى دهد هر كجا ايمان است ايـثـار و عـشق و فداكارى و گذشت است. ابراهيم همان را مى پسنديد كه خدا مى پسنديد و همان را مى خواست كه خدا مى خواست، و هر مؤ منى مى تواند چنين باشد.

سپس به يكى ديگر از مواهب خدا به ابراهيم سخن مى گويد: مى فرمايد: ما او را بشارت داديـم به اسحاق، كه مقدر بود پيامبر گردد و از صالحان شود( و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين ) .

با توجه به آيه: (فبشرناه بغلام حليم ) كه در آغاز اين ماجرا ذكر شده به خوبى روشن مـى شـود كـه ايـن دو بـشارت مربوط به دو فرزند است، اگر بشارت اخير طبق صريح آيـه مـورد بـحـث مـربـوط بـه اسـحـاق اسـت پـس غلام حليم (نوجوان بردبار شكيبا) حتما اسـمـاعيل است، و آنها كه اصرار دارند ذبيح را اسحاق بدانند هر دو آيه را اشاره به يك مـطـلب دانـسـتـه انـد بـا ايـن تـفـاوت كـه آيـه اول را بـيـان اصـل بـشـارت فـرزنـد مـى دانـنـد و آيـه دوم را بشارت به نبوت مى دانند ولى اين معنى بـسـيـار بـعـيـد است و آيات فوق به وضوح مى گويد كه اين دو بشارت مربوط به دو فرزند بوده است (دقت كنيد).

از ايـن گذشته بشارت نبوت نشان مى دهد كه اسحاق بايد زنده بماند و وظائف نبوت را انجام دهد، و اين با مسأله ذبح سازگار نيست.

جـالب ايـن اسـت كـه در ايـنـجـا بـار ديگر به عظمت مقام صالحان برخورد مى كنيم كه در توصيف اسحاق مى فرمايد مى بايست پيامبر شود و از صالحان گردد و چه والاست مقام صالحان در پيشگاه خداوند بزرگ؟

و در آخـريـن آيـه، سـخـن از بـركـتـى در ميان است كه خدا به ابراهيم و فرزندش اسحاق ارزانى داشت، مى فرمايد: ما به او و اسحاق بركت داديم( و باركنا عليه و على اسحاق ) .

امـا بـركـت در چه چيز؟ توضيحى براى آن داده نشده، و مى دانيم معمولا هنگامى كه فعلى بـه صـورت مـطـلق مى آيد و قيد و شرطى در آن نيست معنى عموم را مى رساند، بنابراين بركت در همه چيز را شامل مى شود، در عمر و زندگى، در نسلهاى آينده، در تاريخ و مكتب و در همه چيز.

اصولا بركت در اصل از برك (بر وزن درك ) به معنى سينه شتر است و هنگامى كه شتر سينه خود را بر زمين مى افكند همين ماده در مورد او به كار مى رود (برك البعير).

و تدريجا اين ماده در معنى ثبوت و دوام چيزى به كار رفته است، بركه آب را نيز از آن جـهـت بـركـه گويند كه آب در آن ثابت است، و مبارك را از اين نظر مبارك مى گويند كه خير آن باقى و برقرار است.

از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آيـه مـورد بـحث اشاره به ثبوت و دوام نعمتهاى الهى بر ابـراهـيـم و اسـحـق (و خاندانشان ) مى باشد و يكى از بركاتى كه خداوند بر ابراهيم و اسحاق داد اين بود كه تمام انبياى بنى اسرائيل از دودمان اسحاق به وجود آمدند در حالى كه پيامبر بزرگ اسلام از دودمان اسماعيل است.

اما براى اينكه توهم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم جنبه نسب و قبيله دارد بلكه در ارتـبـاط بـا مـذهـب و مـكـتـب و ايـمان است، در آخر آيه مى افزايد: از دودمان اين دو، افرادى نيكوكار به وجود آمدند، و هم افرادى كه به خاطر عدم ايمان، آشكارا به خود ستم كردند( من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين ) .

مـحـسـن در ايـنـجـا بـه مـعـنـى مؤ من و مطيع فرمان خدا است، و چه احسان و نيكوكارى از اين بـرتر تصور مى شود؟ و ظالم به معنى كافر و گنهكار است و تعبير به لنفسه اشاره به اين است كه كفر و گناه در درجه اول ظلم بر خويشتن است، آنهم ظلمى واضح و آشكار.

و بـه ايـن تـرتـيـب آيـه فـوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مى كردند ما از فرزندان انبيأ هستيم پاسخ مى گويد كه پيوند خويشاوندى به تنهائى افتخار نيست، مگر اينكه در سايه پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد.

شـاهـد ايـن سـخـن حـديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده كـه خـطـاب بـه بـنـى هـاشـم فـرمـود: لا يـاتينى الناس باعمالهم و تاتونى بانسابكم! اى بنى هاشم نكند در روز قيامت مردم با اعمالشان به سراغ من بيايند و شما بـا انـسـاب و پـيـونـد خـويـشـاونـديـتـان! (آنها پيوند مكتبى داشته باشند و شما پيوند جسمانى.

آيه (114) تا (122) ترجمه

( و لقد مننا على موسى و هرون ) (114)( و نجيناهما و قومهما من الكرب العظيم ) (115)( و نصرناهم فكانوا هم الغالبين ) (116)( و أتيناهما الكتاب المستبين ) (117)( و هديناهما الصرط المستقيم ) (118)( و تركنا عليهما فى الاخرين ) (119)( سلام على موسى و هرون ) (120)( إنا كذلك نجزى المحسنين ) (121)( إنهما من عبادنا المؤ منين ) (122)

ترجمه:

114 - ما به موسى و هارون نعمت بخشيديم.

115 - آنها و قومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم.

116 - و آنها را يارى كرديم تا بر دشمنان خود پيروز شدند.

117 - ما به آنها كتاب (آسمانى ) داديم.

118 - آنها را به راه راست هدايت كرديم.

119 - و ذكر خير آنها را در اقوام بعد باقى گذارديم.

120 - سلام بر موسى و هارون.

121 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

122 - آنها از بندگان مؤ من ما بودند.

تفسير:

مواهب الهى بر موسى و هارون

در اين آيات به گوشه اى از الطاف الهى نسبت به موسى و برادرش هارون اشاره شده، و بـحـثـهـائى هـمـاهـنگ با آنچه درباره نوح و ابراهيم در آيات پيشين گذشت آمده، محتواى آيـات شـبـيـه بـه يكديگر، و الفاظ نيز از جهاتى هماهنگ است، تا يك برنامه تربيتى منسجم را درباره مؤ منان پياده كند.

بـاز در ايـن آيـات از روش اجـمـال و تـفـصـيـل كـه روش قـرآن در نقل بسيارى از حوادث است استفاده شده:

نـخـسـت مى گويد: ما بر موسى و هارون منت گذارديم و آنها را مرهون نعمتهاى خود ساختيم( و لقد مننا على موسى و هارون ) .

منت، چنانكه قبلا هم گفته ايم، در اصل از من بر معنى سنگى است كه با آن وزن مى شود، سـپـس بـه نـعـمـتـهـاى بـزرگ و سـنـگين اطلاق شده است كه اگر جنبه عملى داشته زيبا و پـسـنـديـده اسـت، و اگـر بـا لفـظ و سـخـن بـاشـد زشـت و بـدنـما است، گر چه منت در اسـتـعـمـالات روزمـره بـيـشـتـر بـه مـعـنـى دوم گـفته مى شود، و همين موضوع سبب تداعى نـامـطـلوبـى بـه هـنگام مطالعه آياتى همچون آيات مورد بحث مى شود، ولى بايد توجه داشـت مـنـت در لغـت و اسـتـعـمـالات قـرآن مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كـه مـفـهـوم اول (بخشيدن نعمتهاى سنگين ) را نيز شامل مى شود.

به هر حال خداوند در اين آيه به طور سربسته خبر از نعمتهاى پروزنى مى دهد كه به اين دو برادر ارزانى داشت، و در آيات بعد هفت مورد از اين نعمتها را شرح مى دهد كه هر كدام از ديگرى گرانقدرتر است.

در نـخـسـتـيـن مـرحـله مـى فـرمـايـد: مـا ايـن دو بـرادر و قوم آنها را از اندوه بزرگ رهائى بخشيديم( و نجيناهما و قومهما من الكرب العظيم ) .

چـه انـدوهـى از ايـن بـزرگـتـر كـه بـنـى اسـرائيـل در چـنـگـال فـرعـونـيـان جبار و خونخوار گرفتار بودند؟ پسرانشان را سر مى بريدند، و زنانشان را به خدمتكارى و مردان را به بردگى و بيگارى وامى داشتند.

آرى از دسـت دادن حـريـت و آزادى و گـرفـتـارى در چـنگال سلطان بيرحمى كه نه بر صغير رحم مى كرد و نه بر كبير، و حتى نواميس ‍ قوم و مـلتـى را بـه بازيچه مى گرفت كرب عظيم و اندوه بزرگى بود، و اين نخستين منتى است كه خدا بر قوم بنى اسرائيل نهاد.

در مـرحـله دوم مـى فـرمـايـد: مـا آنـهـا (مـوسـى و هـارون و بـنـى اسـرائيـل ) را يـارى كـرديـم تـا آنـها بر دشمنان نيرومند خود پيروز شدند( و نصرناهم فكانوا هم الغالبين ) .

در آن روز كـه لشـكـر خـونـخـوار فـرعـونى با قدرت و نيروى عظيم و در پيشاپيش آنها شخص فرعون به حركت درآمد، بنى اسرائيل قومى ضعيف و ناتوان و فاقد مردان جنگى و سـلاح كـافـى بودند، اما دست لطف خدا به يارى آنها آمد، فرعونيان را در ميان امواج دفن كـرد، و آنها را از غرقاب رهائى بخشيد و كاخها و ثروتها و باغها و گنجهاى فرعونيان را به آنها سپرد.

در سومين مرحله به مواهب معنوى كه خدا به اين قوم از بند رسته عنايت فرمود اشاره كرده، مى گويد: ما به آن دو كتاب آشكار داديم( و آتيناهما الكتاب المستبين ) .

آرى تـورات كـتـاب مـستبين يعنى كتاب روشنگر بود، و به تمام نيازمنديهاى دين و دنياى بـنـى اسـرائيـل در آن روز پـاسخ مى گفت، همانگونه كه در آيه 44 سوره مائده نيز مى خـوانـيـم( انـا انـزلنـا التـوراة فـيـهـا هـدى و نـور ) . مـا تـورات را نازل كرديم كه هم در آن هدايت بود و هم نور و روشنائى.

در مـرحـله چـهارم باز به يكى ديگر از مواهب معنوى - موهبت هدايت به صراط مستقيم - اشاره كرده، مى گويد: ما آن دو را به راه راست هدايت نموديم( و هدينا هما الصراط المستقيم )

هـمـان راه راسـت و خـالى از هـر گـونه كجى و اعوجاج كه راه انبيأ و اوليأ است، و خطر انحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد.

جـالب ايـنـكـه: در سوره حمد كه در همه نمازها مى خوانيم وقتى كه از خدا تقاضاى هدايت بـه صـراط مـسـتـقـيـم مـى كـنـيـم مـى گـوئيـم: راه كـسـانـى كـه آنـان را مـشـمـول نـعـمـتـهـاى خـود قـرار دادى، نه راه مغضوبين و گمراهان، و اين همان راه انبيأ و اولياست.

در پـنـجمين مرحله به سراغ تداوم مكتب و بقاى نام نيك آنها رفته، مى گويد: ما ذكر خير آنـهـا را در اقـوام بـعـد باقى و برقرار ساختيم (تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند، و مردم جهان از روش و تاريخ آنان الهام گيرند)( و تركنا عليهما فى الاخرين ) .

ايـن هـمـان تـعـبيرى است كه در آيات گذشته درباره ابراهيم و نوح آمده بود، اصولا همه مردان خدا و رهروان بزرگ راه حق، تاريخ و نامشان جاويدان است، و بايد چنين باشد كه آنها متعلق به قوم و ملتى نيستند، بلكه تعلق به تمام جهان انسانيت دارند.

در ششمين مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى و هارون است مى فرمايد: سلام بر موسى و هارون( سلام على موسى و هارون ) .

سلامى از ناحيه پروردگار بزرگ و مهربان.

سلامى كه رمز سلامت در دين و ايمان، در اعتقاد و مكتب، و در خط و مذهب است.

سلامى كه بيانگر نجات و امنيت از مجازات و عذاب اين جهان و آن جهان است.

و در هـفتمين و آخرين مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنها پرداخته، مى گويد آرى ما اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم( انا كذلك نجزى المحسنين ) .

اگر آنها به اين افتخارات نائل شدند بى دليل نبود، آنها محسن بودند، مؤ من و مخلص و فداكار و نيكوكار، و چنين كسانى بايد مشمول اين همه پاداش شوند. قـابـل تـوجـه ايـنكه عين اين عبارت انا كذلك نجزى المحسنين در همين سوره در مورد نوح و ابراهيم موسى و هارون الياس آمده است.

و تـعـبـيـرى شـبيه آن در مورد يوسف (يوسف آيه 22) و گروهى ديگر از انبيأ (انعام آيه 84) نـيـز بـه چـشـم مـى خورد، و همگى گواهى مى دهد كه براى بهره مند شدن از الطاف الهـى بـايـد نـخـسـت در زمـره مـحـسـنـيـن قـرار گـرفـت كـه بـه دنبال آن بركات الهى قطعى است (دقت كنيد).

سـرانـجـام در آخرين آيه مورد بحث به همان دليلى اشاره مى كند كه در داستان ابراهيم و نـوح قبل از آن آمد، مى گويد: آن هر دو (موسى و هارون ) از بندگان مؤ من ما بودند( انهما من عبادنا المؤ منين ) .

ايـمـان اسـت كـه روح انـسـان را چـنـان روشـن و نـيـرومـنـد مى سازد كه به سراغ احسان و نـيـكـوكـارى و پـاكـى و تقوا مى رود، احسانى كه درهاى رحمت الهى را به روى انسان مى گشايد، و انواع نعمتهايش را بر انسان نازل مى كند.

آيه (123) تا (132) و ترجمه

( و إن إلياس لمن المرسلين ) (123)( إذ قال لقومه الا تتقون ) (124)( اتدعون بعلا و تذرون أحسن الخالقين ) (125)( الله ربكم و رب أبائكم الاولين ) (126)( فكذبوه فإنهم لمحضرون ) (127)( إلا عباد الله المخلصين ) (128)( و تركنا عليه فى الاخرين ) (129)( سلام على ال ياسين ) (130)( إنا كذلك نجزى المحسنين ) (131)( إنه من عبادنا المؤمنين ) (132)

ترجمه:

123 - و الياس از رسولان ما بود.

124 - به خاطر بياور هنگامى كه به قومش گفت: آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟

125 - آيا بت بعل را مى خوانيد و بهترين خالقها را رها مى سازيد؟!

126 - خدائى كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شما است.

127 - امـا آنـهـا او را تـكـذيـب كـردنـد ولى مـسـلمـا هـمـگـى در دادگـاه عدل الهى احضار مى شوند.

128 - مگر بندگان مخلص خدا.

129 - ما نام نيك او (الياس ) را در ميان امتهاى بعد برقرار ساختيم.

130 - سلام بر الياسين.

131 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

132 - او از بندگان مؤ من ما است.

تفسير:

پيامبر خدا الياس در برابر مشركان

چـهـارمـيـن سـرگـذشـتى كه از انبيأ پيشين در اين سوره آمده است سرگذشت فشرده اى از الياس است مى فرمايد: الياس از رسولان خدا بود( و ان الياس لمن المرسلين ) .

دربـاره اليـاس و خـصوصيات نسب و زندگى او بحثهائى است كه در نكات آخر اين آيات به خواست خدا خواهد آمد.

سـپس براى شرح اين اجمال به تفصيل پرداخته، مى گويد: به خاطر بياور هنگامى كه بـه قـومـش هـشـدار داد و گـفـت: آيـا پـرهـيـزكـارى پـيـشـه نـمـى كـنـيـد؟( اذ قال لقومه الا تتقون ) .

تقواى الهى و پرهيز از شرك و بت پرستى، از گناه و ظلم و فساد، و از آنچه انسانيت را به تباهى مى كشاند.

در آيـه بـعـد بـا صـراحـت بـيـشـتـرى از ايـن مـسـأله سـخـن مـى گـويـد: آيـا بـت بـعـل را مـى خـوانـيـد و بـهـترين خالقها را رها مى سازيد؟!( اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين ) .

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آنـهـا بـت مـعـروفـى بـه نـام بـعـل داشـتـنـد كـه در مـقـابـل آن سـجـده مـى كـردنـد، اليـاس آنـهـا را از ايـن عمل زشت باز داشت، و به سوى آفريدگار بزرگ جهان و توحيد خالص دعوت كرد.

و از هـمـيـن جا است كه جمعى معتقدند مركز فعاليت الياس شهر بعلبك از شهرهاى شامات بود.

زيرا بعل نام آن بت مخصوص و بك به معنى شهر بود، و از تركيب اين دو با هم بعلبك به وجود آمد، گفته اند اين بت طلائى به قدرى بزرگ بود كه طولش به 20 ذراع مى رسيد! و چهار صورت داشت، و خدمه او بالغ بر چهار صد نفر بود!.

ولى بـعـضـى بـعـل را اسـم بت معينى ندانسته بلكه به معنى مطلق بت گرفته اند ولى بعضى ديگر آن را به معنى رب و معبود مى دانند.

راغـب در مفردات مى گويد: بعل در اصل به معنى شوهر است اما عرب معبودهائى را كه به وسيله آن به خدا تقرب مى جستند بعل مى ناميد.

تعبير به بهترين خالق با اينكه آفريننده واقعى در عالم جز خدا نيست - ظاهرا اشاره به مصنوعاتى است كه انسان با تغيير شكل دادن به مواد طبيعى درست مى كند، و از اين نظر خالق بر او اطلاق مى گردد، هر چند خالق مجازى است.

بـه هـر حـال اليـاس ايـن قـوم بت پرست را سخت نكوهش كرد، و ادامه داد: خدائى را رها مى كـنـيد كه پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شما است( الله ربكم و رب آبائكم الاولين ) .

مـالك و مـربـى هـمـه شـمـا او بـوده و هـسـت، هـر نـعـمـتـى داريـد از او اسـت، و حل هر مشكلى با دست قدرت او ميسر است، غير از او نه سرچشمه خير و بركتى وجود دارد و نه دفع كننده شر و آفتى.

گويا بت پرستان زمان الياس همانند عصر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـراى تـوجـيه كار خود تكيه بر سنت نياكان و پيشينيان مى كردند كه الياس در پاسخ آنها مى گويد: الله رب شما و رب پدران شما است.

تـعـبـيـر بـه رب (مـالك و مـربـى ) بـهـتـريـن محرك براى تفكر و انديشه است، چرا كه مـهـمـتـرين مسأله در زندگى انسان اين است كه بداند از ناحيه چه كسى آفريده شده؟ و امروز صاحب اختيار و مربى و ولى نعمت او كيست؟

امـا ايـن قـوم خـيـره سـر و خـودخـواه گـوش بـه انـدرزهـاى مـستدل، و هدايتهاى روشن اين پيامبر بزرگ الهى فرا ندادند، و به تكذيب او برخاستند( فكذبوه ) .

خـداونـد هـم مـجـازات آنـهـا را در يـك جـمـله كـوتـاه بـيـان كـرده مى فرمايد: آنها در دادگاه عدل الهى، و در عذاب دوزخ او احضار مى شوند( فانهم لمحضرون ) .

و به كيفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسيد.

ولى ظاهرا گروه اندكى از پاكان نيكان و خالصان به الياس ايمان آوردند،

بـراى آنـكه حق آنها فراموش نگردد، بلافاصله مى فرمايد: مگر بندگان مخلص خدا( الا عباد الله المخلصين ) .

در آيات اخير اين داستان همان مسائل چهارگانه اى را كه در سرگذشتهاى پيامبران ديگر (در مـورد مـوسى و هارون و ابراهيم و نوح ) آمده بود به خاطر اهميتى كه دارد تكرار شده است:

نـخـسـت مـى فرمايد: ما نام نيك الياس را در ميان امتهاى بعد جاودان ساختيم( و تركنا عليه فى الا آخرين ) .

امتهاى ديگر زحمات اين انبيأ بزرگ را كه در پاسدارى خط توحيد، و آبيارى بذر ايمان منتهاى تلاش و كوشش را به عمل آوردند، هرگز فراموش نخواهند كرد، و تا دنيا برقرار است ياد و مكتب اين بزرگمردان و فداكار زنده و جاويدان است.

در مرحله دوم مى افزايد: سلام و درود بر الياسين( سلام على الياسين ) .

تـعـبـيـر بـه اليـاسـيـن بـه جـاى اليـاس يا به خاطر اين است كه الياسين لغتى در واژه اليـاس بـود، و هـر دو بـيـك مـعـنى است، و يا اشاره به الياس ‍ و پيروان او است كه به صورت جمعى آمده است.

در مـرحـله سـوم مـى فـرمـايـد: مـا ايـنگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم( انا كذلك نجزى المحسنين ) .

مـنـظـور نـيـكـوكـارى و احـسـان بـه مـعـنـى وسـيـع كـلمـه اسـت كـه عـمـل بـه تـمـام آئيـن و دسـتـورات او را شـامـل مـى شود، سپس مبارزه با هر گونه شرك و انحراف و گناه و فساد.

و در مـرحـله چـهارم ريشه اصلى همه اينها كه ايمان است طرح مى كند و مى گويد: مسلما او (الياس ) از بندگان مؤ من ماست( انه من عبادنا المؤ منين ) .

ايـمـان و عـبـوديـت سـرچـشـمـه احـسـان و احـسـان عـامـل قـرار گرفتن در صف مخلصين است و مشمول سلام خدا شدن.

نكته ها:

1 - الياس كيست؟

در ايـنـكـه اليـاس يـكى از پيامبران بزرگ خدا است ترديدى نيست، و آيات مورد بحث با صراحت اين مسأله را بيان كرده، آنجا كه مى گويد:( ان الياس لمن المرسلين ) .

نـام ايـن پيامبر در دو آيه از قرآن مجيد آمده است: يكى در همين سوره صافات و ديگرى در سوره انعام همراه گروه ديگرى از پيامبران آنجا كه مى فرمايد:( و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين ) (انعام 85).

ولى در اين كه الياس نام ديگر يكى از پيامبرانى است كه در قرآن نامشان آمده، يا مستقلا نام پيغمبرى است، و ويژگيهاى او كدام است؟ مفسران نظرات گوناگونى دارند:

الف: بعضى معتقدند الياس همان ادريس است (زيرا ادريس، ادراس نيز تلفظ شده، و با تغيير مختصرى الياس شده است )

ب: اليـاس از پـيـامـبـران بـنـى اسـرائيـل است، فرزند ياسين از نواده هاى هارون برادر موسى (عليه‌السلام ).

ج: اليـاس هـمـان خـضـر است، در حالى كه بعضى ديگر معتقدند الياس از دوستان خضر اسـت، و هر دو زنده اند، با اين تفاوت كه الياس ‍ ماموريتى در خشكى دارد، ولى خضر در جزائر و درياها، بعضى ديگر ماموريت الياس را در بيابانها و ماموريت خضر را در كوهها مى دانند، و براى هر دو عمر جاودان قائلند، بعضى نيز الياس را فرزند اليسع دانسته اند.

د: اليـاس هـمـان ايـليـا پـيـامـبـر بـنـى اسـرائيـل مـعـاصـر آجـاب پـادشـاه بـنـى اسرائيل بود كه خداوند او را براى تخويف و هدايت اين پادشاه جبار فرستاده.

بعضى او را نيز يحيى تعميد دهنده مسيح دانسته اند.

امـا آنـچـه بـا ظاهر آيات قرآن هماهنگ است اين است كه اين كلمه مستقلا نام يكى از پيامبران اسـت غـيـر از آنـهـا كـه نـامـشـان در قـرآن آمـده، كـه براى هدايت يك قوم بت پرست مأمور گـرديـد، و اكـثـريـت آن قوم به تكذيب او برخاستند، اما گروهى از مؤ منان مخلص به او گرويدند.

و به طورى كه قبلا هم اشاره كرديم بعضى با توجه به اينكه نام بت بزرگ اين قوم بـعـل بوده معتقدند كه اين پيامبر از سرزمين شامات برخاست، و مركز فعاليت او را شهر بعلبك مى دانند كه امروز جزء لبنان است و در مرز سوريه قرار دارد.

بـه هـر حـال درباره اين پيامبر داستانهاى مختلفى در كتابها آمده است و چون مورد اعتماد و اطمينان نبود از نقل آن صرف نظر مى كنيم.

2 - الياسين كيانند؟

مفسران و مورخان در مورد الياسين نظرات متفاوتى دارند:

الف: بـعـضـى آن را لغـتـى در اليـاس مـى دانـنـد، يـعـنـى هـمـانـگـونـه كـه فـى المـثل ميكان و ميكائيل دو تعبير از آن فرشته مخصوص است و سينا و سينين هر دو نام براى سرزمين معروفى است، الياس و الياسين نيز دو تعبير از اين پيغمبر بزرگ است.

ب: بـعضى ديگر آن را جمع مى دانند به اين ترتيب كه الياس با يأ نسبت همراه شده، و الياسى شده، و بعد با يأ و نون جمع بسته شده و الياسيين گرديده و پس از تخفيف اليـاسـيـن شده بنابراين مفهومش كليه كسانى است كه به الياس مربوط بودند و پيرو مكتب او شدند.

ج: آليـاسـيـن بـا الف مـمـدوده تـركـيـبـى اسـت از كـلمـه آل و يـاسـيـن يـاسـيـن طـبـق نـقـلى نـام پـدر اليـاس اسـت، و طـبـق نـقـل ديـگـرى از نـامـهـاى پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، بنابراين آل ياسين به معنى خاندان پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا خاندان ياسين پدر الياس مى باشد.

قـرائن روشـنـى در خـود قـرآن اسـت كـه هـمـان مـعـنـى اول را تـايـيد مى كند كه منظور از الياسين همان الياس است، زيرا بعد از آيه سلام على الياسين به فاصله يك آيه مى گويد:( انه من عبادنا المؤ منين ) (او از بندگان مؤ من ما بود) بـازگـشـت ضـمـير مفرد به الياسين دليل بر اين است كه او يك نفر بيشتر نبوده، يعنى همان الياس.

دليـل ديـگـر ايـنـكـه ايـن آيـات چـهـارگانه اى كه در پايان ماجراى الياس بود عينا همان آيـاتـى اسـت كه در پايان داستان نوح و ابراهيم و موسى و هارون بود، و هنگامى كه اين آيـات را در كنار هم قرار مى دهيم مى بينيم سلامى كه از سوى خدا در اين آيات ذكر شده، به همان پيامبرى است كه در صدر سخن آمده است( سلام على نوح فى العالمين - سلام على ابراهيم - سلام على موسى و هارون ) بنابراين در اينجا هم سلام على الياسين سلام بر الياس خواهد بود (دقت كنيد).

نـكـتـه اى كـه در ايـنـجـا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در بسيارى از تفاسير حـديـثـى نـقـل شـده كـه سـنـد آن بـه ابـن عـبـاس بـرمـى گـردد و او مـى گويد: منظور از آل يـاسـيـن آل مـحـمـد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است چرا كه ياسين از اسمأ پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

در مـعـانـى الاخـبـار صـدوق در بـابـى كـه بـراى تـفـسـيـر آل يـاسـيـن ذكـر كرده پنج حديث در همين زمينه نقل شده كه هيچكدام از آنها به ائمه اهلبيت - جـز يك حديث - منتهى نمى شود، و راوى آن حديث شخصى به نام كادح يا قادح است كه در كتب رجال خبرى از او نيست.

از آنـجـا كـه ايـن اخبار روى فرض اين است كه قرائت آيه فوق را به صورت سلام على آل يـاسـين بخوانيم، و هماهنگى آيات را ناديده بگيريم، و اسناد اين روايات نيز چنانكه ديديم قابل گفتگو است، بهتر اين است كه از قضاوت درباره اين روايات خوددارى كنيم و علم آن را به اهلش بسپاريم.