تفسیر نمونه جلد ۲۰

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25982
دانلود: 2685


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25982 / دانلود: 2685
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 20

نویسنده:
فارسی

آيه (67) و (68) و ترجمه

( هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا أشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل ) (67)( و لتبلغوا أجلا مسمى و لعلكم تعقلون هو الذى يحيى و يميت فاذا قضى أمرا فانما يقول له كن فيكون ) (68)

ترجمه:

67 - او كسى است كه شما را از خاك آفريد سپس از نطفه، بعد از علقه (خون منعقد) سپس شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستد، بعد به مرحله كمال قوت مى رسيد، بعد از آن پير مى شويد، و (در اين ميان ) گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند، و هدف اين است به سرآمد عمر خود برسيد و شايد تعقل كنيد.

68 - او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند، و هنگامى كه چيزى را اراده كند تنها به آن مى گويد: موجود باش! او نيز بلافاصله موجود مى شود.

تفسير:

مراحل هفتگانه خلقت انسان

بار ديگر در ادامه آيات توحيدى به بخشى از (آيات انفسى ) پرداخته مراحل تطور خلقت انسان را از خاك، و دوران جنينى، و دوران حيات در دنيا تا هنگام مرگ، در هفت مرحله بيان مى كند، تا هم عظمت قدرت و ربوبيت او روشن شود و هم مواهب و نعمتهايش بر بندگان.

مى فرمايد (او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، بعد از علقه (چيزى شبيه به خون منعقد) بعد شما را به صورت طفلى از شكم مادر بيرون مى فرستد، سپس به مرحله كمال و قوت و توانائى مى رسيد، بعد از آن به مرحله پيرى، هر چند گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند و هدف آن است كه به سرآمد عمر خود برسيد، شايد تعقل كنيد)( هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغوا اجلا مسمى و لعلكم تعقلون ) .

به اين ترتيب نخستين مرحله، مرحله تراب و خاك است كه اشاره به آفرينش آدم جد نخستين ما از خاك مى باشد، و يا خلقت همه انسانها از خاك، چرا كه مواد غذائى كه وجود انسان و حتى نطفه او را تشكيل مى دهد اعم از مواد حيوانى و گياهى همه از خاك مايه مى گيرد.

مرحله دوم مرحله نطفه است كه مربوط به همه انسانها جز آدم و همسرش حوا است.

مرحله سوم مرحله اى است كه نطفه تكامل يافته، و نمو قابل ملاحظه اى نموده، و به صورت يك قطعه خون بسته در آمده است.

بعد از اين مرحله (مضغه ) (چيزى شبيه به گوشت جويده ) و مرحله ظهور اعضاء، مرحله حس و حركت است كه قرآن در اينجا سخنى از اين سه مرحله به ميان نياورده هر چند در آيات ديگر به آن اشاره كرده است.

در اينجا چهارمين مرحله را مرحله تولد جنين ذكر مى كند، و مرحله پنجم را مرحله تكامل قدرت و قوت جسمى كه بعضى آن را سن سى سالگى مى دانند كه در آن حداكثر نمو قواى جسمانى حاصل مى شود و بعضى آن را كمتر يا بيشتر گفته اند، البته ممكن است در افراد متفاوت باشد و قرآن از آن تعبير به (بلوغ اشد) كرده است.

از آن به بعد مرحله عقب گرد و از دست دادن نيروها آغاز مى شود و تدريجا دوران پيرى كه مرحله ششم است فرا مى رسد.

سرانجام پايان عمر كه آخرين مرحله است فرا مى رسد و انتقال از اين سرا به سراى جاويدان تحقق مى يابد.

آيا با اينهمه تغييرات و تطورات منظم، و حساب شده، باز هم جاى ترديد در قدرت و عظمت مبداء عالم هستى و الطاف و مواهب او وجود دارد؟

قابل توجه اينكه در چهار مرحله اول كه مربوط به آفرينش از خاك و نطفه و علقه و تولد طفل است تعبير به (خلقكم ) (شما را آفريد) شده، و هيچ نقشى براى خود انسان در آن قائل نيست، ولى در سه مرحله بعد از تولد يعنى مرحله وصول به نهايت قوت جسمانى، و بعد از آن پيرى، و بعد پايان عمر، تعبير (لتبلغوا) (تا برسيد) و (لتكونوا) (تا بوده باشيد) آمده است كه هم اشاره اى است به استقلال وجودى انسان بعد از تولد و هم احتمالا اشاره اى است به اين حقيقت كه اين دورانهاى سه گانه ممكن است با حسن تدبير يا سوء تدبير خود انسان جلوتر يا عقب تر شود، و گاه پيرى زودرس، يا مرگ زودرس، دامان انسان را بگيرد، و اين نشان مى دهد كه تعبيرات قرآن تا چه حد دقيق و حساب شده است.

تعبير به يتوفى در مورد مرگ - چنانكه قبلا هم گفته ايم - اشاره به اين است كه (مرگ ) در منطق قرآن به معنى فنا و نابودى نيست، بلكه فرشتگان مرگ روح انسان را دريافت مى دارند و به عالم پس از مرگ منتقل مى سازند، اين تعبير كه بارها در قرآن تكرار شده ديدگاه اسلام را در مورد مرگ به خوبى نشان مى دهد، و مرگ را از مفهوم مادى آن كه فنا و نيستى است به كلى در مى آورد و دريچه به عالم بقا معرفى مى كند.

جمله (و منكم من يتوفى من قبل ) (بعضى از شما پيش از اين مى ميرند) ممكن است اشاره به قبل از رسيدن به مرحله پيرى باشد، يا اشاره به تمام مراحل قبلى، يعنى قبل از رسيدن به هر يك از مراحل امكان مرگ وجود دارد.

اين نيز قابل توجه است كه تمام اين مراحل را با كلمه (ثم ) به يكديگر عطف كرده، كه نشانه ترتيب تواءم با فاصله است، جز مرحله اخير يعنى رسيدن به پايان زندگى كه به وسيله واو عطف شده، اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه رسيدن به پايان عمر هميشه بعد از پيرى نخواهد بود چرا كه بسيار جوان مرد و يكى پير نشد و يا حتى افرادى قبل از رسيدن به دوران جوانى مى ميرند.

درباره اجل مسمى در جلد 5 تفسير نمونه صفحه 148 و جلد ششم صفحه 157 و جلد 11 صفحه 281 بحث كرده ايم ).

در آخرين آيه مورد بحث سخن از مهمترين مظاهر قدرت پروردگار يعنى مساءله حيات و مرگ به ميان مى آورد، همان دو پديده اى كه با تمام پيشرفت علوم بشر هنوز جزء معماهاى ناگشوده است، مى فرمايد: (او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند)( هو الذى يحيى و يميت ) .

آرى حيات و مرگ به معنى وسيع كلمه، چه در گياهان و چه انواع حيوانات و انسانها به دست خداوند است، حيات در اشكال مختلف و انواع گوناگون ظاهر مى شود.

جالب اينكه از موجودات زنده تك سلولى گرفته، تا حيوانات غول پيكر و از اعماق اقيانوسهاى تاريك و ظلمانى گرفته، تا پرندگانى كه بر اوج آسمانها پرواز مى كنند، از گياه ذره بينى بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج اقيانوس شناور است، تا درختانى كه ده ها متر طول قامت دارند، هر يك داراى نوعى حيات و شرائطى مخصوص به خود مى باشند و به همين نسبت مرگهاى آنها نيز متفاوت است، و بدون شك چهره هاى حيات متنوعترين چهره هاى جهان خلقت و اعجاب انگيزترين آنها است مخصوصا انتقال از جهان بى جان به جهان موجودات زنده، و انتقال از جهان حيات به مرگ داراى شگفتيهائى است كه اسرار آفرينش ‍ را بازگو مى كند، و هر كدام آيتى است از آيات قدرت خدا.

اما قابل توجه اينكه هيچيك از اين مسائل مهم و پيچيده در برابر قدرت او صعوبت و اشكالى ندارد، و به محض اراده و فرمانش صورت مى گيرد.

لذا در پايان آيه مى فرمايد: (هنگامى كه چيزى را اراده كند تنها به او مى گويد موجود باش، او نيز بلافاصله موجود مى شود)!( فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) .

حتى تعبير به (كن ) (موجود باش ) و به دنبال آن (فيكون ) (موجود مى شود) نيز از عدم گنجايش الفاظ است، والا حتى نياز به جمله كن نيست، اراده خداوند همان و تحقق يافتن موجودات همان.

آيه (69) تا (76) و ترجمه

( الم تر إلى الذين يجدلون فى أيت الله أنى يصرفون ) (69)( الذين كذبوا بالكتب و بما أرسلنا به رسلنا فسوف يعلمون ) (70)( إذ الا غلل فى أعنقهم و السلسل يسحبون ) (71)( فى الحميم ثم فى النار يسجرون ) (72)( ثم قيل لهم أين ما كنتم تشركون ) (73)( من دون الله قالوا ضلوا عنا بل لم نكن ندعوا من قبل شيا كذلك يضل الله الكفرين ) (74)( ذلكم بما كنتم تفرحون فى الا رض بغير الحق و بما كنتم تمرحون ) (75)( ادخلوا أبوب جهنم خلدين فيها فبئس مثوى المتكبرين ) (76)

ترجمه:

69 - آيا نديدى كسانى را كه مجادله در آيات ما مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى شوند؟

70 - كسانى كه كتاب (آسمانى ) و آنچه را بر فرستادگان خود نازل كرديم تكذيب كردند، اما به زودى (نتيجه كار خود را) مى فهمند.

71 - در آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مى كشند.

72 - و در آب جوشان وارد مى كنند، سپس در آتش دوزخ افروخته مى شوند!

73 - سپس به آنها گفته مى شود: كجا هستند آنچه را شريك خدا قرار مى داديد؟

74 - همان معبودهائى را كه جز خدا پرستش مى كرديد؟ آنها مى گويند: همه از نظر ما پنهان و گم شدند، بلكه ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش ‍ نمى كرديم! اينگونه خداوند كافران را گمراه مى سازد!

75 - اين به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روى غرور و مستى به خوشحالى مى پرداختيد.

76 - از درهاى جهنم وارد شويد، و جاودانه در آن بمانيد، و چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران؟!

تفسير:

سرنوشت ستيزه جويان مغرور

باز هم در اين آيات سخن از كسانى است كه در آيات الهى به مجادله بر مى خيزند، و در برابر دلائل نبوت و محتواى دعوت انبيا سر تسليم فرود نمى آورند، در اين آيات سرنوشت چنين اشخاصى به طرز روشنى ترسيم شده است.

نخست مى گويد: (آيا نديدى كسانى كه در آيات الهى مجادله مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى گردند)( ا لم تر الى الذين يجادلون فى آيات الله انى يصرفون ) .

اين مجادله و گفتگوهاى تواءم با لجاجت و عناد، اين تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى بى پايه سبب مى شود كه آنها از صراط مستقيم به بيراهه كشيده شوند، چرا كه حقايق تنها در پرتو روح حقجوئى آشكار مى گردد.

در حقيقت بيان اين مطلب در صورت يك استفهام تعجب آميز از شخص پيامبر بيانگر اين است كه هر انسان بى طرفى به وضع آنها نگاه كند از انحراف آنها در شگفتى فرو ميرود كه با اينهمه آيات و نشانه هاى روشن چگونه حق را نمى بينند؟!

سپس به توضيح بيشتر درباره آنها پرداخته، مى افزايد: (همان كسانى كه كتاب آسمانى و آنچه را بر رسولان خود نازل كرديم تكذيب كردند)( الذين كذبوا بالكتاب و بما ارسلنا به رسلنا ) .

قابل توجه اينكه در اين سوره بارها از (مجادله كنندگان در آيات الهى ) سخن به ميان آمده است كه در سه مورد به صورت الذين يجادلون فى آيات الله مطرح شده، (آيه 35 و 56 و آيه مورد بحث ) و قرائن نشان مى دهد كه مقصود از (آيات الله ) بيشتر همان آيات نبوت، و محتواى كتب آسمانى است، البته از آنجا كه آيات توحيد و مسائل مربوط به معاد نيز در كتب آسمانى مطرح بوده آنها نيز در قلمرو مجادله آنها قرار داشته است.

آيا اين تكرار براى تاءكيد اين مطلب مهم است و يا در هر دو مورد مطلب جديدى منظور بوده؟

احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد، چرا كه هر يك از اين آيات سه گانه مطلب خاصى را تعقيب مى كند.

در آيه 56 سخن از انگيزه اينگونه مجادله ها يعنى كبر و غرور و خود برتربينى است.

در حالى كه در آيه 35 از مجازات دنيوى آنها كه مساله مهر نهادن خداوند بر دلهاى آنان است بحث مى كند.

و در آيه مورد بحث گفتگو از مجازات اخروى آنها و انواع كيفرهاى دوزخى است.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه (يجادلون ) به صورت فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد، اشاره به اينكه اينگونه افراد كه آيات الهى را تكذيب كرده اند براى توجيه عقائد و اعمال زشت خود مرتبا به مجادله و گفتگوهاى بى اساس مى پردازند.

به هر حال در پايان آيه آنها را با اين سخن تهديد مى كند: (آنان به زودى نتيجه شوم كار خود را مى فهمند)( فسوف يعلمون ) .

(آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنها قرار گرفته و با اين غل و زنجير آنها را مى كشند)( اذ الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يسحبون ) .

(به درون آب جوشان، و سپس در آتش دوزخ سوزانده مى شوند)!( فى الحميم ثم فى النار يسجرون ) .

(يسجرون ) از ماده (سجر) (بر وزن فجر) به گفته راغب در مفردات به معنى بر افروختن آتش و شعله ور ساختن آن است، و به گفته جمعى ديگر از ارباب لغت و مفسران به معنى پر كردن تنور از آتش ‍ است.

به همين جهت بعضى از آيه چنين فهميده اند كه اين گروه از كافران خود آتشگيره هاى دوزخ مى شوند همانگونه كه در آيه 24 سوره بقره مى خوانيم:( فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة ) : (از آتشى بپرهيزيد كه هيزم آن سنگها و انسانها است و جمعى از اين تعبير چنين فهميده اند كه تمام وجود آنها پر از آتش مى شود) (البته اين دو معنى با هم منافاتى ندارد).

اين نوع مجازات براى مجادله كنندگان و مستكبران لجوج در حقيقت عكس العملى است مناسب با اعمال آنها در اين جهان، آنها از روى كبر و غرور به تكذيب آيات الهى پرداختند، و خود را در زنجيرهاى تقليدها و تعصبهاى كوركورانه گرفتار ساختند، در آن روز با نهايت ذلت و خوارى غل و زنجير بر گردن آنها مى نهند و آنها را در آب سوزان مى كشند و سپس ‍ به آتشگيره هاى دوزخ تبديل مى شوند.

علاوه بر اين عذابهاى جسمانى آنها را با يك سلسله عذابهاى دردناك روحى مجازات مى كنند، از جمله همان است كه در آيه بعد به آن اشاره كرده، مى فرمايد: (سپس به آنها گفته مى شود كجا هستند آنچه را شريك خداوند قرار مى داديد)؟!( ثم قيل لهم اينما كنتم تشركون ) .

(همان معبودهائى را كه جز خدا پرستش مى كرديد) (من دون الله ).تا از شما شفاعت كنند و از ميان اين عذابهاى دردناك و امواج متلاطم آتش.

دوزخ رهائى بخشند، مگر بارها نگفتيد كه ما اينها را به خاطر آن پرستش مى كنيم كه شفيعان ما باشند؟ پس كجا رفت شفاعتشان؟!

ولى آنها با سرافكندگى و سرشكستگى در پاسخ (مى گويند: آنها از نظر ما پنهان شدند و نابود و هلاك گشتند به طورى كه هيچ خبرى از آنها نيست )( قالوا ضلوا عنا ) .

بدون شك - همانگونه كه در ساير آيات قرآن نيز آمده - اين معبودان دروغين در جهنم هستند، و اى بسا در كنارشان باشند، اما از اين نظر كه هيچ نقش و تاثير و خاصيتى ندارند گوئى گم و گور شده اند!

سپس آنها مى بينند كه اصل اعتراف به عبوديت بتها داغ ننگى بر پيشانيشان است، لذا در مقام انكار بر مى آيند و مى گويند: (ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش نمى كرديم )!( بل لم نكن ندعوا من قبل شيئا ) .

اينها اوهام و خيالاتى بيش نبودند كه ما آنها را واقعيتهائى مى پنداشتيم، سرابهائى بودند در بيابان زندگى ما كه آنها را آب گمان مى كرديم، اما امروز براى ما روشن شده كه آنها اسمهائى بى مسمى و الفاظى بى معنى و مفهومند كه پرستش آنها جز ضلالت و گمراهى و بيهودگى هيچ نبود، بنابر اين آنها يك واقعيت غير قابل انكار را بازگو مى كنند.

احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز وجود دارد كه آنها در مقام دروغگوئى بر مى آيند، به گمان اينكه خود را با دروغ از رسوائى برهانند، چنانكه در آيه 23 و 24 سوره انعام مى خوانيم:( ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين انظر كيف كذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) :

(پاسخ عذر آنها جز اين نيست كه مى گويند به خدائى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم، ببين چگونه به خودشان نيز دروغ مى گويند، و آنچه را به دروغ شريك خدا مى پنداشتند از انظارشان گم مى شود)!

در پايان آيه مى فرمايد: (اينگونه خداوند كافران را گمراه مى سازد( كذلك يضل الله الكافرين ) .

كفر و لجاجت آنها پرده و حجابى بر قلب و فكر آنها مى شود، لذا راه مستقيم حق را گذارده، در بيراهه گام مى نهد، و در قيامت نيز از راه بهشت محروم شده به بيراهه دوزخ كشيده مى شوند، آرى اينچنين خداوند كافران را گمراه مى سازد.

آيه بعد به علت گرفتاريهاى اين گروه، در اينهمه بلا و مصيبت و عذاب اشاره كرده، مى گويد: (اين عذابها به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روى غرور و مستى شهوات به خوشحالى مى پرداختيد)!( ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون ) .

از مخالفت با پيامبران و كشتن مؤ منان و در فشار گذاردن محرومان و مستضعفان لذت مى برديد، و از ارتكاب گناهان و قانون شكنيها در خود احساس غرور و سربلندى مى كرديد، اكنون بايد كفاره آنهمه شادى بيجا و غرور و غفلت و مستى شهوت را در ميان اين غل و زنجيرها، و در لابلاى شعله هاى آتش بدهيد.

(تفرحون ) از ماده (فرح ) به معنى شادى و خوشحالى است كه گاهى ممدوح است و شايسته، همانگونه كه در آيه 4 - 5 سوره روم آمده است( و يومئذ يفرح المؤ منون بنصر الله ) : در آن روز ( كه روميان اهل كتاب بر مشركان مجوس پيروز گردند) مؤ منان شاد خواهند شد.

و گاه مذموم است و بر اساس باطل، چنانكه در داستان قارون در آيه 76 سوره قصص مى خوانيم:( اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين ) : (به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند اينهمه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد).

البته اين تفاوت بايد از قرائن شناخته شود، و پيداست كه در آيه مورد بحث (فرح ) از نوع دوم منظور است.

(تمرحون ) از ماده (مرح ) (بر وزن فرح ) به گفته جمعى از ارباب لغت و مفسران به معنى شدت فرح، و گستردگى آن است.

و بعضى آن را به معنى شادى به خاطر مطالب بى اساس دانسته اند.

در حالى كه بعضى ديگر آن را به معنى شادى توام با يكنوع طرب و به كار گرفتن نعمتهاى الهى در مسير باطل شمرده اند

ظاهر اين است كه همه اين معانى به يك مطلب باز مى گردد، زيرا شدت شادى و افراط در آن سر از همه اين مسائل در مى آورد، و با انواع گناهان و آلودگيها و عياشى و هوسرانى توام مى شود. آرى اينگونه شاديهاى توام با غرور و غفلت و بى خبرى، و همراه با هوسرانى و شهوت، انسان را به سرعت از خدا دور مى كند، و از درك حقايق باز مى دارد، واقعيتها را شوخى، و حقايق را مجاز جلوه مى دهد، و چنين كسانى سرنوشتى جز آنچه در آيات فوق گفته شد ندارند. اينجاست كه به آنها خطاب مى شود كه: (وارد شويد از درهاى جهنم، و جاودانه در آن بمانيد)( ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها ) . (و چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران )( فبئس مثوى المتكبرين ) . اين جمله تاءكيد مجددى است بر اينكه سرچشمه اصلى بدبختيهاى آنها همان كبر و غرور بوده است، همان كبرى كه ام الفساد و حجاب در برابر ديدگان حق بين انسان و عامل مقاومت در برابر انبياء و اصرار در مسير باطل است. در اين آيه باز به (ابواب جهنم ) (درهاى دوزخ ) برخورد مى كنيم. آيا داخل شدن از درهاى دوزخ به اين معنى است كه هر گروهى از درى وارد مى شوند؟ يا يك گروه از درهاى متعدد مى گذرند؟ به اين معنى كه دوزخ همانند بعضى از زندانهاى وحشتناك و تو بر تو از بندها يا طبقات گوناگون تشكيل شده، گروهى از گمراهان سرسخت بايد از همه اين طبقات بگذرند، و در (درك اسفل ) و (قعر جهنم ) جاى گيرند! شاهد اين سخن حديثى است كه از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) در تفسير آيه لها سعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم (حجر - 34) نقل شده كه فرمود: ان جهنم لها سبعة ابواب، اطباق بعضها فوق بعض، و وضع احدى يديه على الاخرى، فقال هكذا!: (جهنم هفت در دارد، هفت طبقه بعضى بالاى بعضى قرار گرفته، سپس يكى از دستهاى خود را روى ديگرى قرار داد و فرمود اينچنين )!. در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد كه خلاصه اش اين است: درهاى جهنم - همانند درهاى بهشت - اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم يا بهشت مى كشاند، هر نوع از گناهان، و هر نوع از اعمال خير، درى محسوب مى شود، در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است، مطابق اين تفسير عدد 7 براى (تكثير) است نه (تعداد) و اينكه گفته مى شود بهشت داراى هشت در است اشاره به افزون بودن عوامل رحمت از عوامل عذاب و غضب است (دقت كنيد). اين دو تفسير با هم تضادى ندارند.

آيه (77) و (78) و ترجمه

( فاصبر إن وعد الله حق فإ ما نرينك بعض الذى نعدهم أو نتوفينك فإ لينا يرجعون ) (77)( و لقد أرسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك و ما كان لرسول أن يأتى باية إلا بإذن الله فإذا جاء أمر الله قضى بالحق و خسر هنالك المبطلون ) (78)

ترجمه:

77 - صبر كن كه وعده خدا حق است، هر گاه قسمتى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم در حال حياتت به تو ارائه دهيم، يا تو را (پيش از آن ) از دنيا ببريم (مهم نيست ) چرا كه بازگشت آنها به سوى ماست.

78 - ما پيش از تو رسولانى فرستاديم، گروهى از آنان سرگذشتشان را براى تو بازگو كرده ايم، و گروهى را براى تو بازگو نكرده ايم، هيچ پيامبرى حق نداشت معجزهاى جز به فرمان خدا بياورد، و هنگامى كه فرمان خداوند (براى مجازات آنها) صادر شود در ميان آنها به حق داورى خواهد شد، و در آن هنگام اهل باطل زيان خواهند كرد.

تفسير:

باز هم صبر كن

به دنبال بحثهاى گذشته در زمينه كارشكنيهاى كفار و كبر و غرور و تكذيب آنها نسبت به آيات الهى در دو آيه مورد بحث پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را دلدارى داده، امر به صبر و استقامت در مقابل اين مشكلات مى كند.

نخست مى فرمايد: (اكنون كه چنين است صبر و شكيبائى پيشه كن كه وعده خدا حق است )( فاصبر ان وعد الله حق ) .

هم وعده پيروزى كه به تو داده شده، و هم وعده مجازات دردناك مستكبران مغرور و تكذيب كننده، هر دو حق است و بدون شك تحقق مى يابد.

سپس براى اينكه دشمنان حق چنين تصور نكنند كه اگر در مجازاتشان تاخيرى رخ دهد مى توانند از چنگال كيفر و عذاب الهى بگريزند اضافه مى كند: (هر گاه قسمتى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم در حال حياتت به تو نشان دهيم، و يا پيش از آنكه آنها گرفتار عذاب شوند تو را از دنيا ببريم مهم نيست، چرا كه در هر حال به سوى ما بازگشت مى كنند) و ما به وعده هاى خود درباره آنان عمل خواهيم كرد( فاما نرينك بعضى الذى نعدهم او نتوفينك فالينا يرجعون ) .

وظيفه تو تنها ابلاغ آشكار و اتمام حجت بر همگان است، تا دلهاى بيدار در پرتو تبليغ تو روشن گردد، و براى مخالفان نيز جاى عذر و بهانه اى باقى نماند، تو به هيچ چيزى جز به انجام اين وظيفه دلبستگى نداشته باش، و حتى در بند اين نباش كه آتش سوزان دلت نسبت به اين گروه سركش با مجازات سريع الهى تسكين يابد.

اين سخن در ضمن، تهديد روشنى نسبت به آنها است تا بدانند در هر حال.

در چنگال عذاب الهى گرفتار خواهند شد، همانگونه كه گروهى از آنان در همين دنيا در ميدان بدر و صحنه هاى مشابه آن به كيفر خود رسيدند، گروه بيشترى در قيامت سزاى اعمال خود را خواهند ديد.

باز براى مزيد تسلى خاطر و دلدارى پيامبر اشاره به وضع مشابه پيامبران پيشين مى كند، كه آنها نيز گرفتار چنين مشكلاتى بودند ولى همچنان به راه خود ادامه دادند، و پيروزى را در آغوش گرفتند، مى فرمايد: (ما پيش از تو رسولانى فرستاديم، سرگذشت گروهى از آنان را در قرآن براى تو بازگو كرده ايم، هر چند سرگذشت گروهى ديگر را براى تو بيان ننموديم )( و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك ) .

هر كدام با صحنه هائى از اين قبيل و مشكلاتى طاقت فرسا دست به گريبان بودند، و در مقابل آنها اقوام لجوج و متكبر و مغرور فراوان قرار داشتند، ولى سرانجام آئين حق پيروز گشت و ظالمان و مجرمان مغلوب شدند.

و از آنجا كه مشركان و كافران بهانه جو و لجوج هر روز در برابر انبياى الهى تقاضاى معجزه دلخواه خود را داشتند، و مشركان زمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز همين شيوه را تكرار مى كردند، قرآن در دنباله اين سخن اضافه مى كند: (هيچ پيامبرى حق نداشت و نمى توانست معجزهاى جز به فرمان خدا بياورد)!( و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن الله ) .

اصولا همه معجزات در اختيار خدا است، و بازيچه دست كفار نمى تواند باشد، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در برابر معجزات اقتراحى آنان هرگز نمى تواند سر تسليم فرود آورد، آنچه را براى هدايت مردم، و پيدا كردن حق ضرورى و لازم است بر دست پيامبرانش ظاهر مى سازد.

سپس با لحنى جدى و تهديد آميز به كسانى كه مى گفتند اگر راست مى گوئى چرا عذاب الهى به سراغ ما نمى آيد هشدار مى دهد كه: (هنگامى كه فرمان الهى براى مجازات اين منكران لجوج صادر شود در ميان آنها به حق داورى خواهد شد، و پيروان باطل در آن هنگام زيان خواهند كرد)( فاذا جاء امر الله قضى بالحق و خسر هنالك المبطلون ) .

در آن روز درهاى توبه بسته مى شود، راههاى بازگشت مسدود مى گردد، و ناله ها و فريادها و شيونها بجائى نخواهد رسيد، آن روز است كه رهروان راه باطل به روشنى مى بينند كه تمام سرمايه هاى هستى خود را از كف داده و متاعى نخريدند بلكه گرفتار خشم و غضب و كيفر دردناك الهى شده اند، پس چرا اينهمه اصرار دارند كه آن روز غير قابل برگشت فرا رسد؟!

مطابق اين، تفسير، آيه فوق اشاره به (عذاب استيصال ) است.

ولى جمعى از مفسران اين آيه را اشاره به فرمان عذاب در قيامت دانسته اند، در آنجاست كه داورى حق در ميان همگان مى شود، و پيروان باطل به خسران و زيانكار بودن خود از هر جهت آگاه مى شوند.

تعبير آيه 27 سوره جاثيه نيز مؤ يد اين تفسير است، آنجا كه مى فرمايد:( و يوم تقوم الساعة يومئذ يخسر المبطلون ) : (هنگامى كه قيامت برپا شود در آن روز پيروان باطل خسارت مى بينند.

ولى تعبير به (امر الله ) و مانند آن در آيات متعددى در مورد عذاب دنيا به كار رفته است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه معنى گسترده اى داشته باشد كه هم عذاب دنيا را شامل شود و هم مجازات آخرت را، و در هر دو صحنه زيانكارى مبطلين آشكار مى شود.

قابل توجه اينكه در حديثى مى خوانيم: در شهر مدينه دلقكى بود كه مردم را مى خنداند و گاه اظهار مى داشت كه اين مرد (امام سجاد على بن الحسين (عليه‌السلام ) مرا خسته كرده است، تا به حال نتوانسته ام او را بخندانم، لذا روزى امام (عليه‌السلام ) عبور مى كرد، آن مرد آمد و عباى حضرت را از دوش مباركش برداشت و رفت، امام (عليه‌السلام ) اعتنائى به او نكرد، همراهان به دنبال او رفتند و عبا را از وى گرفتند و بر دوش حضرت افكندند، امام (عليه‌السلام ) پرسيد اين شخص كه بود؟ عرض كردند: دلقكى است كه اهل مدينه را مى خنداند، فرمود به او بگوئيد: ان لله يوما يخسر فيه المبطلون (خداوند روزى دارد كه در آن روز اهل باطل زيان مى بينند)!.

نكته:

عدد پيامبران الهى

بسيارى از مفسران به تناسب آيات فوق در اينجا بحثى درباره تعداد پيامبران الهى مطرح كرده اند، و روايات مختلفى در اين زمينه نقل شده است.

روايت مشهور در اين زمينه عدد يكصد و بيست و چهار هزار را نشان مى دهد، در حالى كه در بعضى از روايات عدد پيامبران هشت هزار شمرده شده است كه چهار هزار از بنى اسرائيل و چهار هزار از غير آنها بوده اند.

در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه‌السلام ) چنين آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام فرمود: خلق الله عز و جل ماة الف نبى و اربعة و عشرين الف نبى انا اكرمهم على الله و لا فخر، و خلق الله عز و جل ماة الف وصى و اربعة و عشرين الف وصى، فعلى اكرمهم على الله و افضلهم: (خداوند 124 هزار پيامبر آفريد كه من از همه آنها نزد خداوند گرامى ترم در عين حال فخر و مباهاتى نمى كنم.

(و غرورى به خود راه نمى دهم ) و خداوند 124 هزار وصى آفريد كه على (عليه‌السلام ) از همه آنها نزد خداوند گرامى تر و برتر است ).

در روايت ديگرى از (انس بن مالك ) از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين نقل شده است: بعثت على اثر ثمانية آلاف نبى، منهم اربعة آلاف من بنى اسرائيل (من به دنبال 8 هزار پيامبر مبعوث شده ام كه چهار هزار از آنها از بنى اسرائيل بودند).

اين دو حديث با هم منافاتى ندارد، زيرا ممكن است حديث دوم اشاره به انبياى بزرگ باشد (همانگونه كه مرحوم علامه مجلسى در توضيح اين سخن بيان كرده است ).

باز در حديث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه در پاسخ سؤ ال (ابوذر) از تعداد پيامبران الهى عدد 124 هزار را بيان فرمود، و به دنبال سؤ ال از تعداد رسولان از ميان آنها عدد 313 نفر را ذكر نمود.

و نيز در حديث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از ذكر عدد 124 هزار ميخوانيم: 5 نفر از آنها الو العزم بودند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).

روايات ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده كه عدد بالا را تاييد مى كند.

به هر حال از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اين روايت خبر واحد نيست - چنانكه (بر سوئى ) از بعضى از علما در تفسير (روح البيان ) نقل كرده است، بلكه اخبار متعدد و مستفيض اين مطلب را تاييد مى كند كه پيامبران الهى 124 هزار نفر بودند، اخبارى كه در منابع مختلف اسلامى وارد شده است.

قابل توجه اينكه عدد پيامبرانى كه نام آنها صريحا در قرآن آمده است فقط 26 نفر است و آنها عبارتند از:

آدم - نوح - ادريس - صالح - هود - ابراهيم - اسماعيل - اسحاق يوسف - لوط - يعقوب - موسى - هارون - شعيب - زكريا - يحيى عيسى - داود - سليمان - الياس - اليسع - ذو الكفل - ايوب - يونس - عزير و محمد (عليهم الصلاة و السلام ).

ولى پيامبران ديگرى نيز هستند كه در قرآن اشاراتى به آنها شده بى آنكه صريحا نام آنها بيان شود، مانند (اشموئيل ) كه در آيه 248 سوره بقره به عنوان و قال لهم نبيهم به او اشاره شده است.

(و ارميا) كه در آيه 259 بقره به عنوان او كالذى مر على قرية....

و (يوشع ) كه در آيه 60 سوره كهف به عنوان و اذ قال موسى لفتاه به او اشاره شده است (بنا بر اينكه يوشع از پيامبران باشد).

و (خضر) كه در آيه 65 كهف به عنوان فوجدا عبدا من عبادنا ذكر شده است.

و همچنين (اسباط بنى اسرائيل ) كه بزرگان قبائل بودند و در آيه 163 سوره نساء تصريح شده كه بر آنها وحى الهى نازل گرديده است:( و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط... )

و اگر در ميان برادران يوسف نيز پيامبرانى وجود داشته اند در سوره يوسف كرارا اشاره به وضع آنها شده است.

كوتاه سخن اينكه: عدد پيامبرانى كه خداوند اشاره به داستان و سرگذشت آنها نموده از 26 نفر بسيار بيشتر است، اين عدد تنها مربوط به آنها است كه نام آنها صريحا ذكر شده.

آخرين سخن در اينجا اينكه: از بعضى از روايات كه در كتب شيعه و اهل سنت آمده استفاده مى شود كه خداوند از ميان سياه پوستان نيز پيامبرى مبعوث كرد، چنانكه طبرسى در مجمع البيان مى گويد: روى عن على انه قال: بعث الله نبيا اسود لم يقص قصته: خداوند پيامبرى سياه پوست مبعوث كرد، هر چند شرح سرگذشت او را در قرآن بيان نكرده است.