تفسیر نمونه جلد ۲۰

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26052
دانلود: 2696


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26052 / دانلود: 2696
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 20

نویسنده:
فارسی

آيه (1) تا (5) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( حم ) (1)( تنزيل من الرحمن الرحيم ) (2)( كتب فصلت أيته قرأنا عربيا لقوم يعلمون ) (3)( بشيرا و نذيرا فأعرض أكثرهم فهم لا يسمعون ) (4)( و قالوا قلوبنا فى أكنة مما تدعونا إليه و فى أذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل إننا عملون ) (5)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - حم.

2 - اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است.

3 - كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده است، فصيح و گويا براى جمعيتى كه آگاهند.

4 - قرآنى كه بشارت دهنده و بيم دهنده است، ولى اكثر آنان رويگردان شدند، لذا چيزى نمى شنوند.

5 - آنها گفتند: قلبهاى ما در پوششهائى قرار گرفته، و گوشهاى ما سنگين است، و ميان ما و تو حجابى وجود دارد، حالا كه چنين است تو به دنبال عمل خود باش ما هم براى خود عمل مى كنيم.

تفسير:

باز هم عظمت قرآن

در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پيوسته بتهاى مشركان را مذمت مى كرد، و قرآن را بر آنها مى خواند تا به راه توحيد بازگردند، اما آنها مى گفتند: اين شعر محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، و بعضى مى گفتند اين (كهانت ) است (كهانت غيب گوئيهائى بود كه گروهى به ادعاى ارتباط با جنيان داشتند) و بعضى مى گفتند اينها خطبه هاى زيبائى است كه او مى خواند (و نامش را قرآن گذاشته است ).

روزى (ابو جهل ) به (وليد بن مغيره ) كه از رجال معروف آنها بود، و عرب در اختلافات خود و در مشكلات از او داورى و نظر خواهى مى كرد، گفت: اى (ابا عبد شمس ) (ابا عبد شمس كنيه وليد بود) اينهائى را كه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد: چيست؟ سحر است؟ يا كهانت است؟ يا خطبه؟

گفت: بگذاريد سخنانش را بشنوم، نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد در حالى كه در حجر اسماعيل نشسته بود گفت: اى محمد! چيزى از اشعارت را براى من بخوان!

فرمود: شعر نيست، بلكه كلام خدا است كه پيامبران و رسولانش را با آن مى فرستاده، گفت: هر چه هست بخوان؟

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قرائت سوره حم سجده را آغاز كرد، هنگامى كه بسم الله الرحمن الرحيم را شنيد مسخره كرد و گفت: مردى در يمامه داريم نامش (رحمن ) است، مثل اينكه او را مى خوانى!

فرمود: نه، خدا را مى خوانم كه (رحمن ) و (رحيم ) است.

سپس ادامه داد، هنگامى كه به آيه (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود) (آيه 13 همين سوره ) رسيد، (وليد) از شنيدن آن لرزيد و مو بر تنش راست شد، از جا برخواست و به سوى خانه خود رفت و به سراغ قريش نيامد!

قريش گفتند: اى (ابوجهل )! مثل اينكه (وليد بن مغيره ) متمايل به دين محمد شده است، آيا نمى بينى به سراغ ما نيامد، و سخنان او را پذيرفت، و به منزلش رفت؟ به همين جهت قريش سخت غمگين شدند.

روز ديگر (ابوجهل ) به سراغ او آمد گفت: اى عمو! (وليد عموى ابوجهل بود) ما را سر به زير و رسوا كردى!

وليد گفت: مگر چه شده، فرزند برادر؟

گفت: تو دلباخته آئين محمد شدى؟

وليد گفت: من به هيچوجه دلبستگى پيدا نكردم، و من بر همان دين قبيله و نياكانم هستم، ولى من سخن سخت و پيچيده اى از او شنيدم كه از شنيدنش مو بر تن انسان راست مى شود!

ابو جهل گفت: شعر است؟

گفت: ابدا، شعر نيست.

گفت: خطبه هاى موزون است؟

گفت: نه، خطبه كلامى است به هم پيوسته و يكنواخت، و اين سخنانى است متفاوت كه هموزن يكديگر نمى باشد، اما درخشندگى خاصى دارد!

گفت كه (كهانت ) است؟!

گفت: نه.

گفت: پس چيست؟

گفت: بگذار در آن بينديشم!

روز بعد گفتند: اى وليد! فكرت به كجا رسيد؟

گفت: بگوئيد (سحر) است چون دلها را مى گيرد و با خود مى برد!!

اينجا بود كه قسمتى از آيات سوره (مدثر) (آيات 11 - 30) درباره او نازل شد.

اين روايت به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد آيات اين سوره پر جاذبه و تكان دهنده است، تا آنجا كه در انديشمند متعصب عرب چنين عكس ‍ العملى را بجا مى گذارد.

به تفسير آيات باز گرديم.

باز در آغاز اين سوره به (حروف مقطعه ) برخورد مى كنيم (حم ) كه براى دومين بار در آغاز سوره هاى قرآن خودنمائى مى كند، بارها پيرامون تفسير حروف مقطعه بحث كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم جز اينكه بعضى (حم ) را نام سوره و يا (ح ) را اشاره به (حميد) و (م ) را اشاره به مجيد كه دو نام از نامهاى بزرگ خداوند است دانسته اند.

سپس اشاره به عظمت قرآن كرده مى گويد: (اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است )( تنزيل من الرحمن الرحيم ) .

(رحمت عامه ) خداوند و (رحمت خاصه ) او دست به دست هم داده اند و نزول اين آيات را سبب شده است، آياتى كه براى دوست و دشمن مايه رحمت است، و براى اولياى خدا بركات و رحمتهاى ويژه اى در بردارد. در حقيقت صفت بارز اين كتاب آسمانى كه در لابلاى تمام آياتش همچون عطر در ذرات برگ گل قرار گرفته همان (رحمت ) است، رحمت براى كسانى كه راه آن را بپويند و از تعليماتش الهام گيرند.

بعد از بيان اجمالى فوق درباره قرآن به بيان تفصيلى پرداخته، و اوصاف پنجگانه اى براى اين كتاب آسمانى بيان مى كند، اوصافى كه ترسيم روشن و گويائى از چهره اصلى قرآن در بردارد.

نخست مى گويد: (اين كتابى است كه آياتش مبين، و هر مطلبى را در جاى خود بيان كرده، و شرح و تفصيل تمام نيازمنديهاى انسان را در تمام زمينه ها ذكر نموده است )( كتاب فصلت آياته ) .

(كتابى است فصيح و گويا)( قرآنا عربيا ) .

(براى جمعيتى كه آگاهند و جوياى حقيقتند)( لقوم يعلمون ) .

(قرآنى كه بشير و نذير است، و اميد بخش و بيم آفرين، نيكان را بشارت مى دهد و مجرمان را تهديد مى كند)( بشيرا و نذيرا ) .

(اما اكثر آنها رويگردان شدند لذا چيزى نمى شنوند)( فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون ) .

به اين ترتيب نخستين امتياز اين كتاب بزرگ آسمانى اين است كه مسائل مختلف مورد نياز بشر در آن تبيين و تشريع شده است به گونه اى كه هر كس در هر سطحى از فكر و انديشه باشد و در هر مرحله اى از نياز روحى به مقدار فكر و نياز خويش از آن بهره مى گيرد.

وصف ديگرش اين است كه مجموعه اى كامل است، زيرا قرآن از ماده قرائت در اصل به معنى جمع كردن اجزاى سخن است.

در توصيف سوم فصاحت و بلاغت مخصوص آن را بيان مى كند، كه حقايق را صريح و دقيق، بى كم و كاست و گويا و رسا، و در عين حال زيبا و جذاب منعكس مى سازد.

توصيف چهارم و پنجم بيانگر تاءثير عميق تربيتى آن است، از طريق بشارت و انذار، گاه چنان آياتش در تشويق نيكان و پاكان اوج مى گيرد كه تمام وجود انسان را به وجد مى آورد، و گاه در تهديد و انذار فاسدان و مجرمان چنان تكان دهنده است كه مو بر تن انسان راست مى شود، و اين دو اصل تربيتى را دوش به دوش يكديگر در آياتش پيش مى برد.

ولى افسوس كه متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند، گوئى كرند و هيچ نمى شنوند، گوش ظاهرشان سالم است، ولى روح شنوائى و درك حقايق را از محتواى كلام از دست داده اند.

اما عكس العمل منفى اين كوردلان به همين جا ختم نمى شد، بلكه تلاش و كوشش داشته كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را از دعوت خود ماءيوس سازند، و به او ثابت كنند كه در مقابل دعوت تو گوش شنوائى در اين ديار نيست، و بيهوده تلاش مكن! چنانكه در آيه بعد مى گويد: (آنها گفتند: قلبهاى ما در برابر دعوت تو در پوششهائى قرار گرفته، و گوشهاى ما سنگين است، و ميان ما و تو حجابى وجود دارد)!( و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه و فى آذاننا و قر و من بيننا و بينك حجاب ) .

(حالا كه چنين است كار به كار ما نداشته باش توبه سراغ عمل و برنامه هاى خود باش، و ما به عقائد و مذهب خود عمل مى كنيم )( فاعمل اننا عاملون ) .

درست همانند بيمار نادان و ابلهى كه از دست طبيب مسيحا نفسى فرار مى كند و سعى دارد از همه وسائل براى جدا ساختن خود از او كمك گيرد.

نخست مى گفتند: عقل و فكر ما گوئى در محفظه هائى قرار گرفته كه چيزى در آن وارد نمى شود!

توجه داشته باشيد (اكنه ) جمع (كنان ) به معنى پوشش است، نه يك پوشش كه در حقيقت پوششهاى جهل و تعصب، پوشش ‍ لجاجت و عناد، پوشش تقليد كوركورانه و مانند آن قلبهاى آنها را فرا گرفته بود.

آنها مى گفتند: علاوه بر اين كه عقل ما چيزى درك نمى كند گوش ما هم سنگين است، و سخنان تو را نمى شنويم يعنى هم مركز اصلى از كار افتاده و هم ابزار و وسيله ها!.

از همه اينها گذشته گوئى در ميان ما و تو پرده ضخيمى كشيده شده كه اگر گوش سالمى هم مى داشتيم صدايت به گوش ما نمى رسيد، پس ‍ چرا اين همه خود را خسته مى كنى، فرياد مى زنى، دل مى سوزانى، شب و روز تبليغ مى كنى، ما را به حال خود بگذار كه در اينجا كالاى تو مشترى ندارد! تو بر دين خود و ما هم بر آئين خود!!

اين نهايت وقاحت و بى شرمى و نادانى است كه انسان با تمام وجودش اينچنين از حق گريزان باشد:

در چشم اين سياهدلان صبح كاذب است در روشنى اگر يد بيضا كند كسى!

قابل توجه اينكه نمى گفتند: و بيننا و بينك حجاب (ميان ما و تو حجابى است ) بلكه كلمه (من ) را به آن مى افزودند و مى گفتند: و من بيننا و بينك حجاب: تا تاءكيد بيشترى را بيان كنند، زيرا با افزودن اين كلمه مفهوم جمله چنين مى شود: تمام فاصله ميان ما و تو را حجابى پر كرده بديهى است، و البته حجابى كه تمام اين فاصله را در برگيرد بايد بسيار ضخيم باشد، و طبيعى است سخن گفتن از پشت چنين حجاب كمترين اثرى نخواهد داشت.

جمله (فاعمل اننا عاملون ) ممكن است براى ماءيوس ساختن پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از ناحيه كافران گفته شده باشد كه تو مشغول برنامه خويش باش و ما مشغول برنامه آئين خويش هستيم.

و نيز ممكن است يكنوع تهديد نسبت به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد كه تو هر كار از دستت ساخته است انجام ده، ما هم آنچه در توان داريم بر ضد شخص تو و آئين تو انجام خواهيم داد، و اين نهايت لجاجت آنها را بيان مى كند.

آيه (6) تا (8) و ترجمه

( قل إنما انا بشر مثلكم يوحى إلى انما إلهكم إله واحد فاستقيموا إليه و استغفروه و ويل للمشركين ) (6)( الذين لا يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون ) (7)( إن الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون ) (8)

ترجمه:

6 - بگو من فقط انسانى مثل شما هستم كه اين حقيقت بر من وحى مى شود كه معبود شما تنها يكى است، پس تمام توجه خويش را به او كنيد، و از وى آمرزش طلبيد، واى بر مشركان!

7 - همانها كه زكات را ادا نمى كنند، و آخرت را منكرند.

8 - اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند پاداشى جاودانى دارند.

تفسير:

مشركان چه كسانى هستند؟

اين آيات همچنان سخن از مشركان و كافران مى گويد، و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده، و دفع هر گونه توهم و اشتباه در زمينه دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).

مى فرمايد: (بگو من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من وحى مى شود كه معبود شما فقط يكى است( قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد ) .

نه مدعى فرشته بودنم، و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه خداوند و نه فرزند خدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مى شود، من هرگز نمى خواهم شما را مجبور به پذيرش اين آئين كنم، تا آن گونه كه گفتيد سرسختانه در برابر من بايستيد و مقاومت يا تهديد كنيد، راهى است روشن پيش پاى شما مى گذارم، و بيش از اين وظيفه اى ندارم، تصميم گيرى نهائى با خود شما است.

سپس ادامه مى دهد اكنون كه چنين است تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد و از شرك و گناه توبه و استغفار نمائيد( فاستقيموا اليه و استغفروه ) .

سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مى افزايد: (واى بر مشركان )( و ويل للمشركين ) .

آيه بعد به معرفى مشركان پرداخته، و جمله اى را در اين زمينه بازگو مى كند كه منحصر به اين آيه است مى فرمايد: (همان كسانى كه زكات را ادا نمى كنند و نسبت به آخرت كافرند)( الذين لاياتون الزكاة و هم بالاخرة هم كافرون ) .

در حقيقت معرف آنها دو چيز است: ترك زكات، و انكار معاد.

اين آيه در ميان مفسران گفتگوهاى زيادى برانگيخته است، و در تفسير آن احتمالات فراوانى داده اند، علت اصلى آن اين است كه زكات يكى از فروع اسلام است، چگونه ترك آن دليل بر كفر و شرك مى شود؟

بعضى ظاهر آيه را حفظ كرده و گفته اند ترك زكات هر چند تواءم با انكار وجوب آن نباشد باز نشانه كفر است.

بعضى ديگر ترك تواءم با انكار را دليل بر كفر دانسته اند، چرا كه زكات از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر مى باشد.

جمعى گفته اند: زكات در اينجا به معنى تطهير و پاكيزگى است، و منظور از ترك زكات ترك پاكسازى صفحه دل از لوث شرك است، همانگونه كه در آيه 81 سوره كهف نيز آمده است (خيرا منه زكاة ) (فرزندى كه از او پاكتر باشد).

ولى اشكال مطلب در اينجا است كه تعبير به لايوتون (نمى پردازند وادا نمى كنند) هيچگونه تناسبى با اين معنى ندارد.

بنابراين راهى جز اين نيست كه منظور همان اداء زكات باشد.

مشكل ديگر اينجا است كه زكات در سال دوم هجرت در مدينه تشريع شد، و اين آيات مكى است، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ سوره فصلت از نخستين سوره هائى است كه در مكه نازل شده، لذا ناچار شده اند كه زكات را در اينجا به معنى هرگونه (انفاق در راه خدا) تفسير كنند، يا بگويند اصل وجوب زكات در مكه نازل شده بود، اما حد و حدود و نصاب و مقدار آن در سال دوم هجرت نازل گرديد.

به هر حال آنچه در اينجا نزديكتر به مفهوم آيه است اين است كه منظور از زكات همان مفهوم عام انفاق بوده باشد، و ذكر آن در نشانه هاى شرك به خاطر اين است كه انفاقهاى مالى در راه خداوند يكى از روشنترين نشانه هاى ايثار و گذشت و عشق به الله است، چرا كه مال از محبوبترين امور نزد انسان مى باشد، و انفاق و ترك انفاق مى تواند شاخصى براى شرك و ايمان در بسيارى از موارد گردد تا آنجا كه بعضى اموال خويش را از جان خود نيز محبوبتر دارند و نمونه هاى آن را در طول زندگى ديده ايم.

و به عبارت ديگر منظور ترك انفاقى است كه نشانه عدم ايمان آنها به خدا است و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده، و يا ترك زكات تواءم با انكار وجوب آن است.

نكته ديگرى كه مى تواند به روشن شدن تفسير آيه كمك كند اين است كه (زكات ) در ميان دستورات اسلام وضع خاصى دارد، و پرداختن آن نشانه به رسميت شناختن حكومت اسلامى بوده است، و ترك آن غالبا نوعى طغيان و سركشى و قيام بر ضد حكومت اسلامى محسوب مى شده، و مى دانيم قيام بر ضد حكومت اسلامى موجب كفر است.

گواه اين سخن مطلبى است كه در تاريخ اسلام درباره (اصحاب رده ) (گروهى كه بعد از وفات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرتد شدند) آمده است، آنها جمعى از طوايف (بنى طى ) و (غطفان ) و (بنى اسد) بودند كه از دادن زكات به ماموران حكومت اسلامى سر باز زدند، و به اين طريق پرچم مخالفت را برافراشتند، مسلمانان وفادار به قرآن با آنها پيكار كردند و آنان را در هم كوبيدند

درست است كه موقع نزول اين آيه هنوز حكومت اسلامى تشكيل نشده بود، ولى اين آيه مى تواند در عين حال اشاره سربسته اى به مطلب فوق باشد.

در تواريخ آمده است كه اهل رده بعد از وفات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفتند: اما الصلاة فنصلى، و اما الزكاة فلا يغصب اموالنا!: (نماز را مى خوانيم، اما زكات نه، ما اجازه نخواهيم داد اموال ما غصب گردد)! به دنبال اين ماجرا مسلمانان تصميم گرفتند با اين گروه به پيكار برخيزند و آن را دليل بر ارتدادشان مى دانستند.

در آخرين آيه مورد بحث به معرفى گروهى كه در نقطه مقابل اين مشركان بخيل و بى ايمان قرار دارند، و جزاى آنها، پرداخته مى گويد: (كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون ) .

(ممنون ) از ماده (من ) در اينجا به معنى قطع يا نقص است، بنابراين (غير ممنون ) يعنى (غير مقطوع ) و بدون نقص، بعضى واژه (منون ) (بر وزن زبون به معنى مرگ را نيز از همين ماده دانسته اند و همچنين (منت گذاردن با زبان ) را، چرا كه اولى قطع و پايان عمر است، و دومى نعمت و شكر را قطع مى كند.

بعضى از مفسران نيز گفته اند: منظور از (غير ممنون ) در اينجا اين است كه هيچگونه منتى بر مؤ منان در اين اجر و پاداش گذارده نمى شود (ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد).

نكته:

اهميت فوق العاده زكات در اسلام:

آيه فوق با تعبير تكان دهنده اش تاءكيد مجددى است بر اهميت اين فريضه اسلامى، خواه به معنى زكات واجب گرفته شود يا به مفهوم وسيع و گسترده تر، و بايد چنين باشد زيرا:

(زكات ) يكى از عوامل مهم عدالت اجتماعى و مبارزه با فقر و محروميت، و پر كردن فاصله هاى طبقاتى، و تقويت بنيه مالى حكومت اسلامى، و پاكسازى روح و جان از حب دنيا و مال پرستى، و خلاصه وسيله بسيار مؤ ثرى براى قرب الهى است.

در بسيارى از روايات اسلامى تعبيراتى آمده است كه نشان مى دهد (ترك زكات ) در سر حد كفر است و شبيه تعبيرى است كه در آيات فوق آمده، به عنوان نمونه:

1 - در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه از جمله وصاياى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به على (عليه‌السلام ) اين بود: يا على كفر بالله العظيم من هذه الامه عشرة، و عد منهم مانع الزكاة... ثم قال يا على! من منع قيراطا من زكات ماله فليس بمؤ من و لا مسلم و لا كرامة، يا على! تارك الزكات يسئل الله الرجعة الى الدنيا، و ذلك قوله عز و جل حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون...:

(اى على! ده طايفه از اين امت به خداوند بزرگ كافر شده اند، و يكى از اين ده گروه را مانع الزكات شمرد... سپس فرمود: اى على! هر كس ‍ قيراطى از زكات مالش را نپردازد نه مؤ من است و نه مسلمان و ارزشى در پيشگاه خدا ندارد.

اى على! تارك الزكات به هنگام مرگ تقاضاى بازگشت به اين دنيا (براى جبران گناه عظيم خود مى كند اما پذيرفته نمى شود) و اين همان است كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده: زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى گويد پروردگارا! مرا بازگردانيد (اما پاسخ منفى مى شنود)...

2 - در حديث ديگرى از امام صادق آمده است: ان الله عز و جل فرض ‍ للفقراء فى اموال الاغنياء فريضة لا يحمدون الا بادائها و هى الزكاة بها حقنوا دمائهم و بها سموا مسلمين: (خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضه اى قرار داده كه جز با اداء آن شايسته ستايش نيستند، و آن زكات است كه به وسيله آن خون خود را حفظ مى كنند و نام مسلمان بر آنها گذارده مى شود).

3 - بالاخره در حديث ديگرى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: من منع قيراطا من الزكاة فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيا: (كسى كه قيراطى از زكات را منع كند يا بايد يهودى از دنيا برود يا نصرانى ).

در زمينه اهميت زكات در اسلام، و فلسفه آن، و همچنين تاريخ وجوب زكات در اسلام، و ساير خصوصيات مربوط به آن در جلد 8 از صفحه 6 به بعد (ذيل آيه 60 سوره توبه ) مشروحا بحث كرده ايم.