تفسیر نمونه جلد ۲۰

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25981
دانلود: 2685


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25981 / دانلود: 2685
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 20

نویسنده:
فارسی

آيه (49) تا (52) و ترجمه

( لا يسام الانسان من دعاء الخير و إن مسه الشر فيوس قنوط ) (49)( و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت إلى ربى إن لى عنده للحسنى فلننبئن الذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ ) (50)( و إذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و إذا مسه الشر فذو دعاء عريض ) (51)( قل ارايتم إن كان من عندالله ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد ) (52)

ترجمه:

49 - انسان هرگز از تقاضاى نيكى (و نعمت ) خسته نمى شود، و هر گاه شر و بدى به او رسد ماءيوس و نوميد مى گردد.

50 - و هر گاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مى گويد: اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده، و گمان نمى كنم قيامت برپا شود (و به فرض كه قيامتى باشد) هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداشهاى نيك است! ما كافران را از اعمالى كه انجام داده اند (به زودى ) آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم.

51 - و هر گاه نعمتى به انسان دهيم روى مى گرداند، و با حال تكبر از حق دور مى شود، ولى هرگاه مختصر ناراحتى به او رسد تقاضاى فراوان و مستمر (براى برطرف شدن آن ) دارد.

52 - بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد چه كسى گمراه تر خواهد بود از كسى كه با آن مخالفت مى كند؟!

تفسير:

اين انسانهاى كم ظرفيت

به تناسب بحثى كه در آيات گذشته درباره مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود، در آيات مورد بحث ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بى ايمان شده، ترسيمى گويا و روشنگر، و تجسمى زنده و آشكار از اين افراد كوتاه فكر و كم ظرفيت.

نخست مى فرمايد: (انسان هرگز از تقاضاى نيكيها، اموال و ثروتها و مواهب زندگى خسته و ملول نمى شود)( لا يسئم الانسان من دعاء الخير ) .

هرگز تنور حرص او از گرمى نمى افتد، هر چه بيشتر پيدا مى كند باز بيشتر مى خواهد، و هر چه به او بدهند باز سير نمى شود.

(اما اگر دنيا به او پشت كند، نعمتهاى او زائل گردد، و شر و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد، به كلى مأيوس و نوميد مى شود)( و ان مسه الشر فيؤس قنوط ) .

منظور از انسان در اينجا (انسان تربيت نايافته )اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار، و احساس مسئوليت در روز جزا روشن نشده، انسانهائى كه بر اثر جهان بينيهاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند، و روح بلندى كه ماوراى آنرا ببيند، و ارزشهاى والاى انسانى را بنگرد، ندارند.

آرى آنها به هنگام اقبال دنيا مسرور و مغرورند، و به هنگام ادبار دنيا مغموم و ماءيوسند، نه پناهگاهى دارند كه به آنها پناه دهد و نه چراغ فروزانى كه نور اميد بر قلب آنها بپاشد.

ضمنا بايد توجه داشت كه (دعاء) گاه به معنى خواندن كسى است، و گاه به معنى طلب كردن چيزى است، و در آيه مورد بحث به معنى دوم مى باشد، بنابراين لا يسئم الانسان من دعاء الخير: يعنى انسان از طلب و تقاضاى نيكيها هرگز ملول و خسته نمى شود.

در اينكه (يئوس ) و (قنوط) به يك معنى است، يعنى انسان نوميد، يا دو معنى مختلف دارد؟ و تفاوت ميان اين دو چيست در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى هر دو را به يك معنى (براى تأكيد) دانسته اند.

ولى بعضى (يئوس ) را از ماده (يأس ) به معنى وجود نوميدى در درون قلب و (قنوط) را به معنى ظاهر ساختن آن در چهره و در عمل دانسته اند.

مرحوم طبرسى در مجمع البيان در ميان اين دو چنين فرق گذاشته كه ياءس نوميدى از خير است و قنوط نوميدى از رحمت.

ولى آنچه از موارد استعمال واژه (يأس ) و (قنوط) در قرآن مجيد به دست مى آيد اين است كه ياءس و قنوط تقريبا در يك معنى به كار مى رود، مثلا در داستان يوسف مى خوانيم كه يعقوب فرزندان خود را از يأس از رحمت الهى بر حذر داشت، در حالى كه آنها در مورد پيدا كردن يوسف هم قلبا مأيوس بودند و هم نشانه هاى يأس را ظاهر كرده بودند (يوسف - 87).

و در مورد قنوط در داستان بشارت فرزند به ابراهيم مى خوانيم كه او از اين مساله اظهار تعجب كرد، اما فرشتگان به او گفتند:( بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين ) : (ما تو را به حق بشارت داديم بنابراين مأيوس نباش )! (حجر - 55).

در آيه بعد به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده، مى فرمايد: (هر گاه ما به انسان رحمتى از سوى خود، بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم، مى گويد: اين به خاطر شايستگى من است و لايق چنين مقام و موهبتى بوده ام )( ولئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى ) .

اين بينواى مغرور فراموش مى كند كه اگر لطف خدا نبود بجاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود، و همچون قارون مستكبر كه وقتى خداوند براى آزمايش او ثروت زيادى به وى بخشيد و به او گفتند تو هم نيكى كن آن گونه كه خدا بر تو روا داشته، گفت: نه، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لياقت ذاتى خودم دارم!( قال انما اوتيته على علم عندى ) (قصص - 78).

در دنباله آيه مى افزايد: اين غرور سرانجام او را به انكار آخرت مى كشاند و مى گويد: من باور ندارم قيامتى در كار باشد)( و ما اظن الساعة قائمة ) .

(و به فرض كه قيامتى در كار باشد، هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است )! خدائى كه در دنيا مرا اينچنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرائى خواهد كرد!( و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) .

نظير اين مطلب در سوره كهف، در داستان آن دو دوستى كه يكى ثروتمند بود و راه كفر و غرور را پيش گرفت، و ديگرى در مسير ايمان ثابت قدم ماند، آمده است: آنجا كه قرآن از زبان آن مرد مغرور كه صاحب باغها و چشمه هاى پر آب بود نقل مى كند:( ما اظن ان تبيد هذه ابدا - و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا ) : (من هرگز گمان نمى كنم قيامت برپا شود، و اگر قيامتى در كار باشد و به سوى پروردگارم بازگردم جايگاهى بهتر و عاليتر از اين خواهم يافت )!! (كهف - 35 و 36).

ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مى كند كه: ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم )( فلننبئن الذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ ) .

همين معنى در جاى ديگر از قرآن مجيد و به تعبير ديگر آمده است: آنجا كه مى فرمايد:( و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انه لفرح فخور ) : (هر گاه به انسان نعمتى را پس از ناراحتى و شدت بچشانيم مى گويد: مشكلات و گرفتاريها براى هميشه از من برطرف شد، و ديگر

برنخواهد گشت، سپس غرق شادى و غفلت و كبر و غرور مى شود (هود- 10).

در آيه بعد سومين حالتى را كه براى اينگونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مى دهد بازگو مى كند كه حالت فراموشكارى به هنگام نعمت، و جزع و فزع به هنگام مصيبت است.

مى فرمايد: (هر گاه به انسان نعمتى دهيم روى مى گرداند، و با تكبر از حق دور مى شود)( و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه ) .

(اما هر گاه مختصر ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و زيادى براى برطرف شدن آن دارد و دعاى مستمر مى كند)( و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض ) .

(نا) از ماده (ناى ) (بر وزن راءى ) به معنى دور شدن مى باشد و هنگامى كه (جانب ) (پهلو) پشت سر آن قرار گيرد كنايه از تكبر و غرور است، چون آدمهاى متكبر صورت خود را بر مى گردانند و با بى اعتنائى دور مى شوند.

(عريض ) به معنى پهن در مقابل طويل است، و عرب اين دو تعبير را در مورد كثرت و زيادى به كار مى برد.

شبيه همين معنى در سوره يونس آمده است:( و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضر مسه كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون ) : (هنگامى كه به انسان مختصر زيانى برسد ما را در همه حال مى خواند، در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف سازيم چنان مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلى نخوانده! اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است )! (يونس - 12).

آرى چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است، به هنگام روى آوردن نعمتها (حريص ) و (مغرور) و (فراموشكار)

و به هنگام پشت كردن نعمتها (مأيوس ) و نوميد و (پر جزع ).

ولى در مقابل، مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آنچنان پرظرفيت و پرمايه اند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مى سازد، و نه ادبار دنيا ضعيف و ناتوان و مأيوس، آنها به مصداق رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله سودمندترين تجارتها، و پرفايده ترين درآمدها، آنها را از ياد خدا غافل نمى سازد، آنها فلسفه تلخيها و شيرينيهاى زندگى را به خوبى مى دانند، آنها مى دانند كه گاه تلخيها زنگ بيدار باش است، و شيرينيها آزمايش و امتحان الهى.

گاه تلخيها مجازات غفلتها است، و نعمتها براى برانگيختن حس ‍ شكرگزارى بندگان.

قابل توجه اينكه در آيات فوق تعبير به (اذقنا) و (مسه ) شده، كه مفهومش اين است با مختصر رو آوردن دنيا يا زوال نعمتها وضع اين افراد كم مايه دگرگون مى شود، و راه غرور، يا نوميدى و ياءس را پيش ‍ مى گيرند، آنها چنان كوتاه فكر و ضعيفند كه طبق ضرب المثل معروف با غوره اى ترش مى شوند و با مويزى شيرين.

آرى يكى از مهمترين آثار ايمان به خدا همان وسعت روح، و بلندى افق فكر، و شرح صدر و آمادگى مقابله با مشكلات و مصائب و مبارزه با هيجانات نامطلوب نعمتها است.

امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) ضمن دعاهائى كه در آن سرمشق به ياران خود مى دهد عرض مى كند: نسئل الله سبحانه ان يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمة، و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية، و لا تحل به بعد الموت ندامة و كئابة:

(از خدا مى خواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنها را مست و مغرور نمى سازد، و هيچ هدفى آنها را از طاعت پروردگار باز نمى دارد، و پس از فرا رسيدن مرگ پشيمانى و اندوه دامانشان را نمى گيرد) ( نهج البلاغه خطبه 64).

در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن را با اين افراد لجوج در ميان مى گذارد، و اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل را با بيانى روشن براى آنها تشريح مى كند، خطاب به پيامبر كرده، مى فرمايد: (به آنها بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند يگانه يكتا باشد (و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در كار باشد) و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه تر خواهد بود از آنكس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد)؟!( قل ارأيتم ان كان من عندالله ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد ) .

البته اين گفتار در مورد كسانى است كه هيچ دليل منطقى در آنها كارگر نيست، در حقيقت آخرين سخنى است كه به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مى شود، و آن اينكه: اگر شما حقانيت قرآن و توحيد و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذيريد مسلما دليل بر نفى آن نيز نداريد، بنابراين اين احتمال باقيست كه دعوت قرآن و مسأله معاد واقعيت داشته باشد، آنگاه فكر كنيد چه سرنوشت تاريك و وحشتناكى خواهيد داشت با اين گمراهى و مخالفت شديد و موضعگيرى در برابر اين مكتب الهى.

اين همان سخنى است كه ائمه دين (عليها‌السلام ) در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مى كردند چنانكه در حديثى كه در كتاب كافى آمده، مى خوانيم: امام صادق (عليه‌السلام ) با (ابن ابى العوجاء) مادى و ملحد عصر خود سخنان بسيارى داشت، آخرين مرحله كه او را در مراسم حج ملاقات كرد بعضى از ياران امام عرض كردند مثل اينكه ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟! امام فرمود: او از اين كوردل تر است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى كه چشمش به امام صادق (عليه‌السلام ) افتاد گفت اى آقا و بزرگ من!

امام فرمود ما جاء بك الى هذا الموضع؟: (تو اينجا براى چه آمده اى )؟!

عرض كرد: عادة الجسد، و سنة البلد، و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحق و رمى الحجارة!: (براى اينكه هم جسم ما عادت كرده، هم سنت محيط اقتضاء مى كند، ضمنا نمونه هائى از كارهاى جنون آميز مردم، و سر تراشيدنها، و سنگ انداختنها را تماشا كنم!!)

امام فرمود: انت بعد على عتوك و ضلالك، يا عبدالكريم!: (تو هنوز بر سركشى و گمراهى خود باقى هستى، اى عبد الكريم )!

او خواست شروع به سخن كند امام فرمود: (لا جدال فى الحج: (در حج جاى مجادله نيست و عباى خود را از دست او كشيد، و اين جمله را فرمود:

ان يكن الامر كما تقول - و ليس كما تقول - نجونا و نجوت، و ان يكن الامر كما نقول - و هو كما نقول - نجونا و هلكت!:

(اگر مطلب اين باشد كه تو مى گوئى (و خدا و قيامتى در كار نباشد) كه مسلما چنين نيست، هم ما اهل نجاتيم و هم تو، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوئيم، و حق نيز همين است، ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى شوى ).

(ابن ابى العوجاء) رو به همراهانش كرد و گفت: وجدت فى قلبى حزازة فردونى، فروده فمات!: (در درون قلبم دردى احساس كردم، مرا بازگردانيد، او را بازگرداندند و به زودى از دنيا رفت )!.

نكته:

در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه: در آيات مورد بحث خوانديم:( اذا مسه الشر فذو دعاء عريض ) : (هنگامى كه به انسان شر و ناراحتى برسد دعاى عريض و مستمر دارد).

ولى در آيه 83 اسراء آمده است:( و اذا مسه الشركان يؤ سا ) : (هنگامى كه بدى به او برسد ماءيوس مى شود) (همين مضمون در آيات مورد بحث نيز آمده بود).

سؤال اين است: دعاى مستمر و كثير دليل بر اميدوارى است، در حالى كه در آيه ديگر مى گويد او نوميد مى شود.

بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤ ال مردم را به دو گروه تقسيم كرده اند گروهى كه به هنگام سختيها به كلى ماءيوس مى شوند، و گروهى كه اصرار در دعا و جزع و فزع دارند.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از ياءس، نوميدى از اسباب عادى است، و اين منافات با تقاضاى از خداوند و دعا كردن ندارد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از (ذو دعاء عريض ) تقاضاى از خداوند نيست، بلكه جزع و فزع فراوان است، شاهد اين سخن آيه 20 سوره معارج است كه مى فرمايد:( ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا ) : (انسان حريص آفريده شده، هنگامى كه ناراحتى به او رسد بسيار جزع و فزع مى كند).

يا اينكه اين دو حالت در دو مرحله به اينگونه افراد كم ظرفيت دست مى دهد، در ابتدا شروع به دعا و تقاضاى زياد از پير و پيغمبر مى كنند، و فرياد و جزع و فزع سر مى دهند، اما چيزى نمى گذرد كه حالت يأس سراسر وجود آنها را فرا گرفته مأيوس و خاموش مى شوند.

آيه (53) و (54) و ترجمه

( سنريهم ءايتنا فى الافاق و فى أنفسهم حتى يتبين لهم إنه الحق أو لم يكف بربك إنه على كل شى ء شهيد ) (53)( إلا إنهم فى مرية من لقاء ربهم إلا إنه بكل شى ء محيط ) (54)

ترجمه:

53 - به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است، آيا كافى نيست كه او بر همه چيز شاهد و گواه است.

54 - آگاه باشيد: آنها از لقاى پروردگارشان در شك و ترديدند، ولى خداوند به همه چيز احاطه دارد.

تفسير:

نشانه هاى حق در جهان بزرگ و كوچك

در اين دو آيه كه سوره فصلت با آن پايان مى گيرد، به دو مطلب مهم كه در حقيقت يك نوع جمع بندى از بحثهاى اين سوره است اشاره شده آيه اول درباره توحيد (يا قرآن ) سخن مى گويد و آيه دوم درباره معاد.

در آيه اول مى فرمايد: (ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در آفاق و اطراف جهان، و همچنين در درون جان خود آنها، به آنان، نشان مى دهيم،

تا براى آنها روشن شود كه خداوند حق است )( سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ) .

(آيات آفاقى ) همچون آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان با نظام دقيقى كه بر آنها حاكم است، و آفرينش انواع جانداران و گياهان و كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بى شمارش، و موجودات گوناگون اسرار آميزش، كه هر زمان اسرار تازه اى از خلقت آنها كشف مى شود، و هر يك آيه و نشانه است بر حقانيت ذات پاك او.

و (آيات انفسى ) همچون آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها، و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحم مادران، و از آن بالاتر اسرار و شگفتيهاى روح انسان مى باشد، كه هر گوشه اى از آن كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان.

درست است كه اين آيات قبلا به اندازه كافى از سوى پروردگار ارائه شده، اما با توجه به جمله (سنريهم ) كه (فعل مضارع ) و دليل بر استمرار است، اين ارائه به طور مستمر ادامه دارد، و اگر انسان صدها هزار سال نيز عمر كند هر زمان كشف تازه و ارائه جديدى از آيات الهى خواهد داشت، چرا كه اسرار اين جهان پايان پذير نيست!

تمام كتابهاى علوم طبيعى و انسانشناسى در تمام ابعادش (علم تشريح، فيزيولوژى، روانشناسى، روانكاوى ) و علوم مربوط به شناخت گياهان و حيوانات، و مواد آلى طبيعت، و هيئت، و غير آن، در حقيقت همه كتب توحيد و معرفة الله هستند، چرا كه عموما پرده از روى اسرار شگفتانگيزى بر مى دارند كه بيانگر علم و حكمت و قدرت بيپايان آفريننده اصلى اين جهان است.

گاه يكى از اين علوم، بلكه يك رشته از دهها رشته از يكى از اين علوم، تمام عمر يك دانشمند را به خود اختصاص مى دهد، و در پايان مى گويد: افسوس كه هنوز از اين رشته چيزى نمى دانم، و آنچه تا به حال دانسته ام مرا به عمق نادانيم رهنمون گرديده!

و در پايان اين آيه اين بيان لطيف و جالب را با جمله زيبا و پر معناى ديگرى تكميل كرده، مى افزايد: (آيا براى آنها كافى نيست كه خداوند شاهد و گواه بر هر چيز است )( او لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد ) .

چه شهادتى از اين برتر و بالاتر كه با خط تكوين قدرت خود را بر پيشانى همه موجودات نوشته است، بر صفحه برگهاى درختان، در لابلاى گلبرگها، در ميان طبقات اسرار آميز مغز، و بر روى پرده هاى ظريف چشم، بر صفحه آسمان و بر قلب زمين، و خلاصه بر همه چيز نشانه هاى توحيد خود را نوشته و گواهى تكوينى داده است.

آنچه در بالا گفته شد يكى از دو تفسير معروف و مشهور اين آيه است كه بر طبق اين تفسير گفتگوى آيه تمام پيرامون مساله توحيد و ظهور آيات حق در آفاق و انفس است.

اما تفسير ديگر ناظر به اعجاز قرآن است، و خلاصه اش چنين است كه خداوند در اين آيه مى گويد: ما معجزات و نشانه هاى گوناگون خود را در نقاط مختلف جزيره عرب، و مناطق ديگر جهان، و در مورد خود اين مشركان، به آنها نشان مى دهيم، تا بدانند اين قرآن بر حق است.

نشانه هاى آفاقى مانند پيروزى اسلام در ميدانهاى مختلف نبرد، و در ميدان مبارزه منطقى، و سپس نقاط مختلفى كه آئين اسلام آنجا را گشود، و بر افكار مردم حاكم گرديد، و همان جمعيتى كه در مكه به هنگام نزول اين آيات به ظاهر آنچنان در اقليت قرار داشتند كه توانائى هيچگونه فعاليت مثبتى براى آنها وجود نداشت آرى همانها به فرمان پروردگار هجرت كردند و در مدت كوتاهى همه جا زير پرچم آنها در آمد، و مكتب آنها از سوى گروه عظيمى از مردم سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت.

و آيات انفسى پيروزى مسلمانان بر مشركان مكه در جنگ بدر، و در روز فتح مكه، و نفوذ نور اسلام در قلب بسيارى از آنها بود.

اين آيات آفاقى و انفسى نشان داد كه قرآن مجيد بر حق است.

همان خدائى كه بر همه چيز شاهد و گواه است بر حقانيت قرآن نيز از اين طريق گواهى داد.

هر يك از اين دو تفسير قرائن و مرجحاتى دارد، ولى با توجه به ذيل آيه و آيه بعد تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.

در تفسير اين آيه اقوال ديگرى نيز هست كه چون قابل ملاحظه نبود از ذكر آنها صرفنظر كرديم.

آخرين آيه اين سوره، سرچشمه اصلى بدبختيهاى اين گروه مشرك و فاسد و ظالم را بيان كرده، مى گويد: (آگاه باشيد كه آنها از ملاقات پروردگار و رستاخيز در شك و ترديدند)( الا انهم فى مرية من لقاء ربهم ) .

و چون ايمان به حساب و جزا ندارند دست به هر جنايتى مى زنند، و تن به هر كار ننگينى مى دهند، پرده هاى غفلت و غرور بر قلب آنها افتاده، و فراموشى ملاقات پروردگار آنها را از اوج عظمت انسانيت به سقوط كشانده است.

اما آنها بايد بدانند كه (خداوند به هر چيزى احاطه دارد)( الا انه بكل شى ء محيط ) .

همه اعمال و گفتار و نيات آنها در پيشگاه علمش روشن است، و تمام آن براى دادگاه بزرگ قيامت ثبت و ضبط خواهد شد.

(مريه ) (بر وزن (جزيه ) و هم بر وزن (قريه ) آمده است ) و به معنى ترديد در تصميم گيرى است، و بعضى آن را به معنى شك و شبهه عظيم مى دانند، ريشه اصلى اين لغت را از (مريت الناقه ) به معنى فشار دادن پستان شتر بعد از گرفتن شير است، به اين اميد كه بقايائى در آن باشد، و چون اين كار با شك و ترديد صورت مى گيرد اين كلمه به معنى (شك و ترديد) آمده است.

و اگر به مجادله (مراء) گفته مى شود، نيز به خاطر اين است كه انسان مى كوشد آنچه را در ذهن طرف است بيرون آورد.

در حقيقت جمله اخير پاسخى است به بعضى از شبهات كفار در مورد معاد، از جمله اينكه: چگونه ممكن است اين خاكهاى پراكنده و به هم آميخته شده از هم جدا گردد؟ و چه كسى مى تواند اجزاى هر انسانى را جمع كند؟ و از اين گذشته چه كسى آگاه از نيات و اعمال و گفتار همه انسانها در طول تاريخ بشر است.

قرآن در پاسخ همه اين سؤ الات مى گويد: خدائى كه به همه چيز احاطه دارد تمام اين مسائل براى او روشن است، و دليل بر احاطه علمى او بر همه چيز تدبير او نسبت به همه اشياء است، چگونه ممكن است مدبر عالم از وضع جهان بيخبر باشد؟!

بعضى از مفسران اين آيه را نيز مربوط به مساله توحيد دانسته اند، نه معاد و گفته اند: منظور اين است كه اين استدلالها در زمينه توحيد پروردگار اين گروه كافر لجوج را سودى نمى بخشد، چرا كه آنها روشنترين دليل توحيد يعنى حضور خداوند را در همه جا و شهود او را بر همه چيز منكرند، با اينحال چگونه مى توانند از دلائل توحيد بهره گيرند؟!.

ولى با توجه به اينكه تعبير (لقاء الله ) در قرآن مجيد معمولا كنايه از قيامت مى باشد اين تفسير بعيد به نظر مى رسد.

نكته ها:

1 - برهان (نظم ) و برهان (صديقين )

مى دانيم فلاسفه از ميان دلائل توحيد به دو دليل اهميت زيادى مى دهند: نخست برهان (نظم ) سپس برهان (صديقين ).

برهان نظم چنانكه از نامش پيداست از نظام عالم هستى و اسرار و دقايق آن به مبدء علم و قدرتى كه آن را ايجاد و تدبير نموده، رهنمون مى گردد، و قرآن مجيد پر است از استدلال به اين دليل روشن، و در همه جا نمونه هائى از آيات حق را در آسمان و زمين، و عالم حيات، و موجودات مختلف، بيان مى كند، و از آن طريق آشكارى به سوى ذات پاكش مى گشايد.

اين دليل براى همه قشرها قابل درك است، و هر كس به مقدار فهم و معلومات خود مى تواند از آن بهره گيرد، بزرگترين دانشمندان به مقدار فهمشان و افراد كم سواد و بى سواد نيز به مقدار دركشان.

ولى برهان (صديقين ) برهانى است كه با آن از ذات به (ذات ) مى رسند و از وجود واجب تعالى به او پى مى برند، و به تعبير ديگر در اينجا ممكنات و مخلوقات واسطه اثبات وجود او نيستند، بلكه خود ذات او دليل بر ذات پاكش مى شود، و مصداق يا من دل على ذاته بذاته مى گردد، و يا مصداق شهد الله انه لا اله الا هو (خداوند گواهى مى دهد كه معبودى غير از او نيست ).

اين استدلال يك استدلال پيچيده فلسفى است كه جز آگاهان به مبادى آن نمى توانند به عمق آن پى برند، و منظور ما در اينجا شرح و بسط آن نيست كه جاى آن كتب فلسفى است، بلكه منظور تنها بيان اين حقيقت است كه بعضى از مفسران آغاز آيه (سنريهم آياتنا فى الافاق ) را اشاره به برهان نظم و علت و معلول دانسته اند، و ذيل آن را (ا و لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد) اشاره برهان صديقين، ولى قرينه روشنى در خود آيه بر اين مطلب وجود ندارد.

2 - حقيقت احاطه خداوند به همه چيز

هرگز نبايد تصور كرد كه احاطه خداوند به همه موجودات فى المثل شبيه احاطه هواى پيرامون كره زمين به كره زمين است، كه اين احاطه دليل بر محدوديت است، بلكه منظور از احاطه پروردگار به همه چيز معنى بسيار دقيقتر و لطيفترى است و آن وابستگى همه موجودات در ذاتشان به وجود مقدس او است.

به تعبير ديگر در عالم هستى يك وجود اصيل و قائم به ذات بيش نيست، و بقيه موجودات امكانيه همه متكى و وابسته به او هستند كه اگر يكدم اين ارتباط از ميان برداشته شود همه فانى و معدوم مى شوند.

اين احاطه همان حقيقتى است كه در كلمات عميق امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) در خطبه اول نهج البلاغه به اين عبارت بيان شده است: (مع كل شى ء لا بمقارنة و غير كل شى ء لا بمزايلة ): (خداوند با همه چيز است اما نه اينكه قرين آنها باشد، و مغاير با همه چيز است نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد).

و اين شايد همان است كه امام حسين (عليه‌السلام ) در آن دعاى پر محتوا و غراء و شيواى عرفه بيان فرموده: ا يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك، حتى يكون هو المظهر لك؟، متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك؟ و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا! و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا.

الهى! آيا براى موجودات ديگر ظهورى است كه براى تو نيست تا آنها نشان دهنده تو باشند؟!

كى پنهان شدى تا نياز به دليلى داشته باشى كه دلالت بر وجودت كند؟ و كى دور شده اى كه آثار تو در عالم هستى ما را به تو رهنمون گردد؟!

كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند، و زيانكار باد تجارت بنده اى كه نصيبى از حب و عشق تو ندارد!.

كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را؟

كى گشته اى نهفته كه پيدا كنم تو را؟!

با صدهزار جلوه برون آمدى كه من

با صدهزار ديده تماشا كنم تو را

3 - آيات (آفاقى ) و (انفسى )

ما هر چه را بتوانيم انكار كنيم نمى توانيم وجود يك نظام حساب شده شگفت انگيز را در عالم هستى، در اطراف خود، و در وجود خودمان، انكار كنيم، گاه يك دانشمند در تمام عمرش به مطالعه ساختمان و اسرار چشم يا مغز يا قلب مى پردازد، و كتابهاى زيادى كه درباره هر يك از اينها نوشته شده مطالعه مى كند و باز هم معترف است كه هنوز اسرار ناگشوده درباره اين موضوعات فراوان است.

وانگهى نبايد فراموش كرد كه علوم دانشمندان امروز محصول مطالعات متراكم ميليونها دانشمند در طول تاريخ بشر است.

و به اين ترتيب در همه جا و بر هر چه بنگريم آثار علم و قدرت بى پايانى را در ماوراى آنها مى بينيم، و هر گياهى كه از زمين رويد (وحده لا شريك له ) گويد، و دل هر ذرهاى را كه بشكافيم آفتابى در ميان آن مى بينيم.

بد نيست از موضوعات مهم و پيچيده جهان چشم بر بنديم، و به موضوعات ساده و به اصطلاح پيش پا افتاده رو آوريم تا ببينيم همانها نيز دلائل روشنى براى اثبات وجود آن مبداء بزرگند.

بد نيست در اينجا دو مثال بياوريم:

1 - حتما مى دانيد در كف پاى هر انسانى گودى مخصوصى است كه به هيچوجه چيز مهمى به نظر نمى رسد، اما وقتى مى شنويم كه در معاينات مخصوص سربازى جوانانى را كه ندرتا فاقد اين گودى كف پا هستند از سربازى معاف مى كنند و يا به كارهاى دفترى مى گمارند متوجه مى شويم كه همين موضوع بسيار ساده چه نقشى حساسى در وجود انسان دارد كه با نداشتن آن به هنگام ايستادن زود خسته مى شود، و به هنگام راه رفتن توانائى لازم براى سربازى را ندارد، اينجاست كه اعتراف مى كنيم همه چيز در عالم حساب شده است حتى

گودى كف پا.

2 - در درون چشم و دهان انسان چشمه هاى جوشانى است كه دقيقا تنظيم شده و از روزنه بسيار ظريف و باريكى در تمام طول عمر و بدون وقفه دو مايه كاملا مختلف روان است، كه اگر نمى بود نه انسان قدرت ديدن داشت، و نه توانائى بر سخن گفتن و جويدن و بلعيدن غذا، و به تعبير ديگر بدون اين دو موضوع ظاهرا كوچك زندگى براى انسان غير ممكن است.

اگر سطح چشم دائما مرطوب نباشد گردش حدقه سخت آزار دهنده و غير ممكن است، و برخورد پلكها با سطح چشم آن را مى خراشد، بلكه آن را از حركت باز مى دارد!

اگر زبان و گلو و دهان مرطوب نباشد نه سخن گفتن ممكن است و نه فرو بردن غذا،تجربه كرده ايد كه وقتى كمى دهان و گلوى انسان خشك مى شود حرف زدن و حتى تنفس كردن و غذا خوردن براى او چقدر مشكل مى شود؟ تا چه رسد به اينكه به كلى اين آب قطع گردد.

درون بينى نيز بايد دائما مرطوب باشد تا برخورد مداوم هوا و عبور آن به آسانى صورت گيرد.

جالب اينكه از روزنه باريكى كه فاضلاب چشم محسوب مى شود آبى كه از غده هاى اشكى مى جوشد سرازير بينى مى شود و آن را مرطوب نگه مى دارد، اگر يكروز اين روزنه بسيار ظريف و باريك بسته شود - چنانكه در بعضى از بيماران مى بينيم - دائما سيلابى از آب چشم بر صورت جارى است و منظره زننده و وضع مزاحمى دارد.

و اگر تناسب چشمه هاى اشك با كشش اين روزنه ها نيز به هم خورد باز همين موضوع تكرار مى شود.

در مورد غده هاى بزاقى دهان نيز مساله همين است كمبود آن زبان و دهان و گلو را خشك و فزونى آن مزاحم سخن گفتن و موجب جريان آب از دهان به خارج است.

تركيب آب چشم كه طعم شورى دارد چنان است كه بافتهاى ظريف چشم را كاملا حفظ مى كند، و به هنگام نشستن گرد و غبار و اشياء ديگر بر چشم به طور خودكار فوران مى يابد و موجود مزاحم را به بيرون پرتاب مى كند.

اما تركيب آب دهان طعم ديگرى ندارد، تا طعم غذاها حفظ شود و املاحى در آن وجود دارد كه عامل بسيار مؤ ثرى براى هضم غذا است.

اگر در جنبه هاى فيزيكى و شيميائى اين دو چشمه جوشان و نظام دقيق و حساب شده و ظرافتها و منافع و بركات آن بينديشيم يقين خواهيم كرد كه نمى تواند عامل تصادف كور و كر به وجود آورنده آن باشد، مطالعه همين يك آيه انفسى به ظاهر كوچك كافى است كه براى ما تبيين كند او حق است( سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم ليتبين لهم انه الحق ) .

امام صادق (عليه‌السلام ) در حديث معروف توحيد مفضل كه پر است از ذكر آيات آفاقى و انفسى پروردگار در اشاره كوتاه و پر معنى به اين مطلب مى فرمايد: اى مفضل! تامل الريق و ما فيه من المنفعة، فانه جعل يجرى جريانا دائما الى الفم، ليبل الحلق و اللهواة فلا يجف، فان هذه المواضع لو جعلت كذلك كان فيه هلاك الانسان، ثم كان لا تستطيع ان يسيغ طعاما اذا لم يكن فى الفم بلة تنفذه، تشهد بذلك المشاهدة:

(در آب دهان و منافعى كه در آن وجود دارد بينديش، اين آب به طور دائم به سوى دهان سرازير است تا حلق و زبان كوچك را (كه نقش ‍ مهمى در بلع غذا دارد) مرطوب نگهدارد و خشك نشود چرا كه اگر اين اعضا خشك شوند انسان هلاك مى شود و اصولا هنگامى كه در دهان رطوبتى نباشد نمى تواند غذائى فرو برد تجربه و مشاهده گواه بر اين معنى است ).

از جسم انسان كه بگذريم روح او كانون عجائبى است كه همه دانشمندان را حيران كرده، و از اين آيات بينات هزاران هزار در عالم هستى وجود دارد كه همه گواهى مى دهند( انه الحق ) .

اينجاست كه بياختيار با سيد الشهداء حضرت امام حسين (عليه‌السلام ) همصدا شده مى گوئيم (عميت عين لا تراك ) خداوندا! كور باد چشمى كه تو را نبيند!

پايان سوره فصلت