تفسیر نمونه جلد ۲۰

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25989
دانلود: 2685


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25989 / دانلود: 2685
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 20

نویسنده:
فارسی

سوره شوري

مقدمه

اين سوره داراى پنجاه و سه آيه است و همه آن در مكه نازل شده (جز چند آيه كه محل گفتگو است )

پنجشنبه 12 ع 1 1405

محتواى سوره شورى

نامگذارى اين سوره به اين نام به خاطر آيه 38 است كه مسلمانان را دعوت به مشورت در امور مى كند، اما از اين كه بگذريم اين سوره ضمن داشتن محتواى عمومى سوره هاى مكى، يعنى بحث از مبداء و معاد و قرآن و نبوت، بحثهاى مختلفى دارد كه به طور خلاصه چنين است:

بخش اول: كه مهمترين بخش اين سوره را تشكيل مى دهد بحث پيرامون وحى و ارتباط خداوند با پيامبران از اين طريق مرموز است، كه مى توان گفت بر تمام سوره سايه افكنده، با آن آغاز مى شود، و با آن پايان مى يابد، و در لابلاى سوره نيز از آن سخن به ميان آمده، و به تناسب آن، بحثهائى پيرامون قرآن و نبوت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و آغاز شروع رسالت از زمان نوح (عليه‌السلام ) مطرح شده.

بخش دوم: اشاراتى است پر معنى به دلائل توحيد، و آيات خداوند در آفاق و انفس كه بحث وحى را تكميل مى كند،و همچنين بحثهائى از توحيد ربوبيت.

بخش سوم: اشاراتى به مساءله معاد و سرنوشت كفار در قيامت دارد اين بخش نسبت به بخشهاى ديگر در اين سوره كم است.

بخش چهارم: يك سلسله مباحث اخلاقى است كه با ظرافت مخصوصى بيان شده، گاه به ملكات برجسته اى همچون استقامت و توبه و عفو و گذشت و شكيبائى و فرونشاندن آتش خشم يا تعبيرات لطيفى دعوت مى كند.

و گاه از ملكات رذيله اى همچون طغيان به هنگام رو آوردن نعمتهاى الهى، و لجاجت، و دنيا پرستى، و جزع و فزع به هنگام بروز مشكلات، با عبارات زنده اى نهى مى كند.

و در نهايت مجموعه اى است كامل و داروئى است شفا بخش براى رهروان راه حق.

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين آمده است: من قراء سورة حم عسق كان ممن تصلى عليه الملائكة، و يستغفرون له و يسترحمون: (كسى كه سوره (شورى ) را تلاوت كند از كسانى است كه فرشتگان بر او رحمت مى فرستند و براى او استغفار و طلب آمرزش مى كنند).

و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: (كسى كه سوره شورى را بخواند روز قيامت با صورتى سفيد و درخشنده همچون آفتاب محشور مى شود، تا به پيشگاه خدا مى آيد، مى فرمايد: بنده من! قرائت سوره حم، عسق را تداوم دادى، در حالى كه پاداش آن را نمى دانستى، اما اگر مى دانستى چه پاداشى دارد هيچگاه از قرائت آن خسته نمى شدى، ولى من امروز پاداش تو را به تو خواهم داد، سپس دستور مى دهد او را وارد بهشت كنند و غرق در نعمتهاى ويژه بهشتى ).

آيه (1) تا (5) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( حم ) (1)( عسق ) (2)( كذلك يوحى إليك و إلى الذين من قبلك الله العزيز الحكيم ) (3)( له ما فى السموت و ما فى الارض و هو العلى العظيم ) (4)( تكاد السموت يتفطرن من فوقهن و الملئكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الا رض إلا إن الله هو الغفور الرحيم ) (5)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - حم.

2 - عسق.

3 - اينگونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند،

4 - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است، و او بلند مرتبه و بزرگ است.

5 - نزديك است آسمانها (به خاطر نسبتهاى نارواى مشركان ) از بالا متلاشى شوند، فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد پروردگار خود را بجا مى آورند، و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند، آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است.

تفسير:

نزديك است آسمانها متلاشى شود!

باز در اين سوره با حروف مقطعه روبرو مى شويم، حروف مقطعه اى كه در يكى از مفصلترين اشكال منعكس شده، يعنى پنج حرف( حم، عسق ) .

(حم ) در آغاز هفت سوره قرآن مجيد است (سوره هاى مؤ من، فصلت، شورى، زخرف، دخان، جاثيه، احقاف ) منتها در خصوص ‍ سوره شورى (عسق ) نيز بر آن افزوده شده است.

كرارا گفته ايم درباره تفسير حروف مقطعه قرآن سخن بسيار گفته شده و هر يك از مفسران در اين زمينه بحثهاى فراوانى دارند، و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى يازده تفسير براى حروف مقطعه قرآن شده است كه قسمتهاى قابل توجه آن را ما قبلا در آغاز سوره هاى (بقره )، (آل عمران )، (اعراف ) و (مريم ) آورده ايم، ولى بعضى ديگر از اين تفسيرها چندان قابل ملاحظه، نيست، لذا از ذكر آن چشم پوشيديم.

ولى پاره اى ديگر از آنها را كه تا حدى قابل ملاحظه است در اينجا مى آوريم هر چند دليل قاطعى براى اثبات آن در دست نيست.

از جمله اينكه (حروف مقطعه ) براى خاموش ساختن كفار و جلب توجه مردم به محتواى قرآن بوده، زيرا مشركان لجوج مخصوصا به يكديگر توصيه كرده بودند هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قرآن ميخواند كسى گوش به آن فرا ندهد،

و با ايجاد سر و صدا و غوغا نگذارند صداى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به گوش مردم برسد، لذا خداوند در آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن (29 سوره ) حروف مقطعه را كه مطلب نوظهورى بوده و جلب توجه مى كرده، قرار داده است.

علامه طباطبائى (رضوان الله تعالى عليه ) احتمال ديگرى ابداع كرده است كه آنرا دوازدهمين تفسير براى اين حروف مى توان شمرد هر چند خود او آنرا به عنوان يك احتمال و حدس بيان نموده است.

و خلاصه آن چنين است: هنگامى كه سوره هائى را كه با (حروف مقطعه ) آغاز مى شود مورد دقت قرار مى دهيم مى بينيم سوره هائى كه با يكنوع حروف مقطعه آغاز مى شود مطالب مشتركى دارند، فى المثل سوره هائى كه با (حم ) شروع مى شود بلافاصله بعد از آن جمله (تنزيل الكتاب من الله ) يا چيزى كه به معنى آن است قرار گرفته، و سوره هائى كه با (الر) شروع مى شود بعد از آن (تلك آيات الكتاب ) و يا شبيه آن است.

و سوره هائى كه با (الم ) آغاز مى گردد به دنبال آن( ذلك الكتاب لا ريب فيه ) يا مفهوم آن است.

از اينجا مى توان حدس زد كه ميان حروف مقطعه، و محتواى اين سوره ها ارتباط خاصى است، تا آنجا كه مثلا سوره اعراف كه با (المص ) شروع شده مضمون و محتوايش جامع ميان مضمون سوره هاى (الم ) و سوره (ص ) است.

البته اين ارتباط ممكن است بسيار عميق و دقيق باشد، و افهام عادى به آن راه نيابد.

و شايد اگر آيات اين سوره ها را در كنار هم بچينيم و با هم مقايسه كنيم مطالب تازه اى براى ما در اين زمينه كشف شود.

تفسير ديگرى كه قبلا نيز به آن اشاره كرده ايم اين است كه اين حروف ممكن است اشارات و رموزى براى نامهاى خدا و نعمتهاى او، و مسائل ديگر باشد، فى المثل در سوره مورد بحث سوره شورى (ح ) را اشاره به رحمن (م ) را به مجيد (ع ) را به عليم (س ) را به قدوس و (ق ) را به قاهر دانسته اند.

گرچه بعضى به اين سخن ايراد كرده اند كه اگر منظور از رموز اين است كه ديگرى آگاه نشود اين معنى در حروف مقطعه صادق نيست،چرا كه اين نامهاى بزرگ خدا در آيات ديگر با صراحت آمده، ولى بايد توجه داشت كه اشارات و رموز هميشه براى محرمانه ماندن مطالب نيست، بلكه گاه جنبه علامت اختصارى دارد، اين معنى در گذشته وجود داشته و در عصر ما نيز بسيار گسترش پيدا كرده است به طورى كه نامهاى بسيارى از مؤ سسات و تشكيلات بزرگ به صورت حروف مقطعه است كه هر كدام را از آغاز يك كلمه انتخاب نموده، سپس با هم تلفيق كرده اند.

بعد از حروف مقطعه، طبق معمول سخن از وحى و قرآن شروع مى شود، مى فرمايد: (اينگونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند) (كذلك يوحى اليك و الى الذين من قبلك الله العزيز الحكيم ).

در حقيقت (كذلك ) اشاره به محتواى اين سوره و مطالب بلند و والاى آن است.

سرچشمه وحى همه جا يكى است، و آن علم و قدرت پروردگار است، و محتواى وحى نيز در اصول و كليات نسبت به تمام پيامبران يكى است، هر چند در خصوصيات آن بر حسب نياز زمان و مسير تكاملى انسانها تغييراتى رخ مى دهد.

قابل توجه اينكه در آيات مورد بحث به هفت وصف از اوصاف كمال خداوند اشاره شده است كه هر كدام از آنها به نحوى در مساءله وحى دخالت دارد، از جمله دو وصفى است كه در همين آيه مى خوانيم( عزيز و حكيم ) .

عزت و قدرت شكست ناپذير او ايجاب مى كند كه توانائى بر وحى و محتواى عظيم آن را داشته باشد، و حكمت او ايجاب مى كند كه وحى الهى از هر نظر حكيمانه و هماهنگ با نيازهاى تكامل انسانها باشد جمله (يوحى ) (وحى مى فرستد) به حكم اينكه فعل مضارع است دليل بر استمرار وحى از آغاز خلقت آدم تا عصر پيامبر خاتم است.

سپس مى افزايد: (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است، و او بلند مرتبه و با عظمت است )( له ما فى السماوات و ما فى الارض و هو العلى العظيم ) .

مالكيت او نسبت به آنچه در آسمان و زمين است ايجاب مى كند كه از مخلوقات خود و سرنوشت آنها بيگانه نباشد، بلكه به تدبير امر آنها بپردازد، و نيازهاى آنها را از طريق وحى بر آنها نازل كند، و اين سومين وصف از هفت وصف كمال او است.

(علو مقام ) و (عظمت ) او كه چهارمين و پنجمين اوصاف او در اين آيات است اشاره به اين است كه او هيچگونه نياز و حاجتى به اطاعت و بندگى بندگان

ندارد، و اگر برنامه هائى براى آنان تنظيم كرده و از طريق وحى فرستاده است تنها براى اين است كه بر بندگان جودى كند.

در آيه بعد مى افزايد (نزديك است آسمانها (به خاطر نزول اين وحى بزرگ از سوى خداوند بزرگ - يا - به خاطر نسبتهاى ناروائى كه مشركان و كفار به ذات پاك او مى دادند و بتها را شريك او مى شمردند از بالا متلاشى شوند)( تكاد السماوات يتفطرن من فوقهن ) .

اين جمله چنانكه اشاره كرديم دو گونه تفسير دارد كه براى هر كدام شاهدى در دست است: نخست اينكه در ارتباط با مساله وحى كه موضوع بحث آيات گذشته بود مى باشد، و در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 21 سوره حشر آمده( لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله ) : (هر گاه اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم به خاطر خوف خداوند خاشع و از هم شكافته مى ديدى )!

آرى اين كلام خدا است كه نزولش از آسمانها لرزه بر آنها مى افكند نزديك است آنها را از هم متلاشى سازد، اگر بر كوهها نازل مى شد از هم مى شكافت چرا كه سخنى است عظيم از سوى خداوندى حكيم، تنها قلب اين انسان لجوج و خيره سر است كه در برابر آن نرم و تسليم نمى شود!

ديگر اينكه نزديك است آسمانها به خاطر شرك و بت پرستى اين مشركان كه پستترين موجودات را همرديف مبداء بزرگ عالم هستى قرار مى دهند از هم متلاشى گردد.

تفسير اول متناسب آيات مورد بحث در زمينه وحى است و تفسير دوم متناسب با آيه 90 و 91 سوره مريم مى باشد كه بعد از ذكر گفتار ناهنجار كفار كه براى خدا فرزند قائل شدند، مى فرمايد:( تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا ) : (نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم پاره شود، و زمين بشكافد، و كوهها به شدت فرو ريزد، چرا كه آنها براى خداوند رحمن فرزندى قائل شدند). اين دو تفسير در عين حال با هم منافاتى ندارد، و مى تواند در مفهوم آيه جمع باشد.

در اينكه چگونه آسمانها و كوهها كه موجوداتى جامدند در برابر عظمت وحى يا گفتار ناهنجار مشركان ممكن است از هم بشكافند تفسيرهاى متعددى وجود دارد كه شرح آن را در سوره مريم ذيل آيات فوق آورده ايم، و خلاصه اش چنين است:

مجموعه عالم هستى، از جماد و نبات و غير آن، داراى يكنوع عقل و شعور است، هر چند ما آن را درك نمى كنيم، و بر همين اساس تسبيح و حمد خدا مى گويند، و در برابر كلام او خاضع و خاشعند.

يا اينكه اين تعبير كنايه از عظمت و اهميت مطلب است، مثل اينكه مى گوئيم حادثه به قدرى عظيم بود كه گوئى آسمان و زمين بر سر ما خراب كردند.

سپس در دنباله آيه مى افزايد: (فرشتگان تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند)( و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ) .

رابطه اين جمله با جمله قبل بنا بر تفسير اول چنين است كه فرشتگان حامل اين وحى بزرگ آسمانى پيوسته حمد و تسبيح خدا بجا مى آورند، و او را به هر كمالى مى ستايند، و از هر نقصى منزه مى شمرند، و چون در محتواى اين وحى بزرگ يك سلسله تكاليف و وظائف الهى است، و احيانا ممكن است براى مؤ منان لغزشهائى پيش آيد، مى گويد آنها به يارى مؤ منان مى شتابند، و براى لغزشهاى آنها از خدا طلب آمرزش مى كنند.

اما بنا بر تفسير دوم تسبيح و حمد ملائكه براى تنزيه خداوند از نسبت شرك به او است، و استغفارشان نيز براى مشركانى است كه بيدار شده و ايمان آورده اند، و راه توحيد را يافته و به سوى پروردگار يكتا باز گشته اند.

جائى كه فرشتگان براى اين گناه بزرگ در مورد گروه با ايمان استغفار كنند به طريق اولى براى ساير گناهان آنها نيز استغفار خواهند كرد و شايد مطلق بودن آيه نيز به همين دليل است.

نظير اين بشارت بزرگ در آيه 7 سوره مؤ من نيز آمده است:( الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ) : (حاملان عرش الهى و فرشتگانى كه پيرامون آن هستند تسبيح و حمد پروردگارشان مى گويند، و براى مؤ منان استغفار مى كنند، و مى گويند: پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته، مؤ منانى را كه از راه تو پيروى كردند بيامرز).

در پايان اين آيه به ششمين و هفتمين اوصاف پروردگار كه آنهم در زمينه غفران و رحمت است و تناسب نزديكى با مساله وحى و محتواى آن در مورد وظائف مؤ منان دارد اشاره كرده مى فرمايد: (آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است )( الا ان الله هو الغفور الرحيم ) .

و به اين ترتيب مجموعه كاملى از اسماى حسناى خداوند را در رابطه با مساءله وحى بيان مى كند، و در ضمن اشاره لطيفى است بر اجابت دعاى فرشتگان در مورد استغفار براى مؤ منان، بلكه علاوه بر آمرزش ‍ رحمتش را نيز بر آن مى افزايد كه فضل او عظيم است.

درباره حقيقت وحى در پايان همين سوره به تناسب آيه 51 - 52 سخن خواهيم گفت.

نكته:

آيا فرشتگان براى همه استغفار مى كنند؟

در اينجا سؤ الى پيش مى آيد، و آن اينكه: جمله (و يستغفرون لمن فى الارض ) در اينجا مطلق است، و نشان مى دهد كه فرشتگان براى تمام اهل زمين استغفار مى كنند، اعم از مؤ من و كافر، آيا اين معنى ممكن است؟

پاسخ اين سؤ ال را آيه 7 سوره مؤ من داده است، زيرا مى گويد يستغفرون للذين آمنوا بنابراين شرط آن ايمان است، بعلاوه آنها معصومند و هرگز براى كسانى كه زمينه آمرزش ندارند تقاضاى محال نمى كنند.

آيه (6) تا (8) و ترجمه

( و الذين اتخذوا من دونه أولياء الله حفيظ عليهم و ما أنت عليهم بوكيل ) (6)( و كذلك أوحينا إ ليك قرأنا عربيا لتنذر أم القرى و من حولها و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه فريق فى الجنة و فريق فى السعير ) (7)( و لو شاء الله لجعلهم أمة وحدة و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظلمون ما لهم من ولى و لا نصير ) (8)

ترجمه:

6 - كسانى كه غير خدا را ولى خود انتخاب كردند خداوند حساب همه اعمال آنها را نگهميدارد، و تو مامور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق كنى.

7 - و اينگونه قرآنى عربى (فصيح و گويا) بر تو وحى كرديم، تا ام القرى و كسانى را كه اطراف آن هستند انذار كنى، و آنها را از روزى كه همه خلائق دور آن روز جمع مى شوند و شك و ترديد در آن نيست بترسانى همان روز كه گروهى در بهشتند و گروهى در آتش!

8 - و اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد (و اجبارا هدايت مى كرد،

ولى هدايت اجبارى فايده اى ندارد) اما خداوند هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند و براى ظالمان ولى و ياورى نيست.

تفسير:

قيامى از (ام القرى )

به تناسب اشاره اى كه در آيات گذشته به مسأله شرك شده، در نخستين آيه مورد بحث به نتيجه كار مشركان و انتهاى مسيرشان پرداخته مى گويد: (كسانى كه غير خدا را ولى خود برگزيدند خداوند حساب اعمال آنها را نگهميدارد، و از نياتشان آگاه است )( و الذين اتخذوا من دونه اولياء الله حفيظ عليهم ) .

تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد.

سپس روى سخن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده، مى گويد: (تو مامور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق سازى )( و ما انت عليهم بوكيل ) .

وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت، و رسانيدن پيام خدا به همه بندگان است شبيه اين جمله در قرآن فراوان است:( لست عليهم بمصيطر ) : (تو سيطره و غلبه بر آنها ندارى ) (غاشيه - 22).

( ما انت عليهم بجبار ) : (تو موظف به اجبار آنها نيستى ) (ق - 45).

( و ما جعلناك عليهم حفيظا ) : (تو مسئول اعمال آنها نيستى و براى اجبار آنان مبعوث نشده اى ) (انعام - 107).

( ما على الرسول الا البلاغ ) : (رسول وظيفه اى جز ابلاغ رسالت ندارد) (مائده - 99).

و بيانگر اين واقعيت است كه خداوند مى خواهد بندگان آزاد باشند و راه او را با اراده و اختيار خود بپويند، چرا كه ارزش واقعى ايمان و عمل صالح در همين است، و ايمان و عمل اجبارى ارزش معنوى ندارد.

بار ديگر به مسأله وحى باز مى گردد، و اگر در آيات قبل از اصل وحى سخن در ميان بود در اينجا سخن از هدف نهائى وحى است، مى فرمايد: (اينگونه قرآنى عربى فصيح و گويا بر تو وحى كرديم تا ام القرى (مكه ) و كسانى را كه در اطراف آن هستند انذار كنى )( و كذلك اوحينا اليك قرانا عربيا لتنذر ام القرى و من حولها ) .

(و آنها را از روزى كه همه خلايق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديدى در آن نيست بترسانى )( و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه ) .

از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند گروهى (در بهشتند، و گروهى در آتش سوزان دوزخ )( فريق فى الجنة و فريق فى السعير ) .

تعبير (كذلك ) ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه همانگونه كه بر انبياى پيشين به زبان خودشان وحى فرستاديم بر تو نيز به زبان خودت قرآنى عربى وحى كرديم (بنابراين (كذلك ) اشاره به جمله (و الى الذين من قبلك ) مى باشد).

و نيز مى تواند اشاره به جمله بعد باشد، يعنى وحى ما بر تو اينگونه است: به صورت قرآنى عربى با هدف انذار.

درست است كه از ذيل آيه يعنى جمله (فريق فى الجنة و فريق فى السعير) استفاده مى شود كه وظيفه پيامبر هم انذار است و هم بشارت، ولى از آنجا كه تاءثير (انذار) در نفوس مخصوصا در افراد نادان و لجوج عميقتر است، در آيه، دو بار فقط روى (انذار) تكيه شده، با اين تفاوت كه در مرحله اول سخن از انذار شوندگان است، و در مرحله دوم سخن از چيزى است كه بايد از آن بترسند يعنى دادگاه قيامت.

روزى كه به خاطر اجتماع عموم انسانها رسوائيش بسيار دردناك و شديد است.

در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيا از جمله (لتنذر ام القرى و من حولها) استفاده نمى شود كه هدف از نزول قرآن انذار مردم مكه و اطراف آن است؟ آيا اين تعبير با جهانى بودن اسلام تضاد ندارد؟!

پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه: كلمه (ام القرى ) كه يكى از نامهاى مكه است از دو واژه تركيب يافته (ام ) كه در اصل به معنى اساس و ابتدا و آغاز هر چيزى است، و مادر را هم به همين جهت (ام ) مى گويند كه اساس و اصل فرزندان است.

و (قرى ) كه جمع (قريه ) به معنى هرگونه آبادى و شهر است، اعم از شهرهاى بزرگ و كوچك يا روستاها، و شواهد زيادى نيز در قرآن بر اين معنى وجود دارد.

اكنون ببينيم چرا (مكه ) را (ام القرى ) ناميده اند؟ (مادر و اصل همه آباديها).

روايات اسلامى تصريح مى كند كه همه زمين نخست زير آب غرق بود و خشكيها تدريجا سر از آب بيرون آوردند (علم امروز نيز اين معنى را پذيرفته است ).

اين روايات مى گويد: نخستين نقطه اى كه از زير آب سر برآورد كعبه بود، و سپس خشكيهاى زمين از كنار آن گسترش يافت كه از آن به عنوان دحو الارض (گسترش زمين ) ياد شده است.

با توجه به اين تاريخچه روشن مى شود كه (مكه ) اصل و اساس و آغاز همه آباديهاى روى زمين است، بنابراين هر گاه گفته شود (ام القرى و من حولها) پيداست كه تمام مردم روى زمين را شامل مى شود.

از اين گذشته مى دانيم اسلام تدريجا گسترش يافت:

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نخست مامور بود بستگان نزديك خود را انذار كند، چنانكه در آيه 214 سوره شعرا مى خوانيم: و انذر عشيرتك الاقربين، تا هستهبندى اسلام محكم شود، و آماده گسترش ‍ گردد.

سپس در مرحله دوم پيامبر مامور شد ملت عرب را تبليغ و انذار كند، چنانكه در آيه 3 سوره فصلت آمده:( قرآنا عربيا لقوم يعلمون ) اين قرآنى است عربى براى قومى كه مى فهمند و درك مى كنند.

و در آيه 44 سوره زخرف نيز آمده است:( و انه لذكر لك و لقومك ) : (اين قرآن مايه تذكر تو و قوم تو است ).

هنگامى كه پايه هاى اسلام در ميان اين قوم قوى و مستحكم شد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ماموريت گسترده ترى يافت، و مامور انذار جهانيان شد، چنانكه در آيه اول سوره فرقان مى خوانيم:( تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا ) : جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند (و آيات فراوان ديگر).

و به خاطر همين ماموريت بود كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نامه به سران بزرگ جهان آن روز در خارج از جزيره عربستان نوشت، و كسراها و قيصرها و نجاشيها را به اسلام دعوت كرد.

و نيز بر اساس همين خط و برنامه بود كه پيروانش براى تبليغ اسلام بعد از او به همه جهان گام نهادند، و تعاليم اسلام را در دنيا منتشر ساختند.

در اينكه چرا روز قيامت (يوم الجمع ) ناميده شده، تفسيرهاى متعددى وجود دارد:

گاه گفته اند به خاطر آن است كه ميان ارواح و اجساد جمع مى شود.

گاه گفته اند از اين نظر است كه بين انسان و عملش جمع خواهد شد.

و يا از اين نظر كه ميان ظالم و مظلوم اجتماع حاصل مى شود.

ولى ظاهر اين است كه منظور اجتماع همه خلايق در آن روز بزرگ است از اولين و آخرين، همانگونه كه در آيه 50 سوره واقعه آمده است:( قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم ) : (بگو اولين و آخرين همگى در موعد روز معينى جمع مى شوند).

و از آنجا كه جمله (فريق فى الجنة و فريق فى السعير) بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود، در آيه بعد مى افزايد: (اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد،و به حكم اجبار هدايت مى كرد و مؤ من مى ساخت ).( و لو شاء الله لجعلهم امة واحدة ) .

اما ايمان اجبارى چه ارزشى دارد؟ و چگونه مى تواند معيار كمال انسانى گردد؟ تكامل واقعى آن است كه انسان با اراده خويش، و در نهايت اختيار و آزادى طى كند.

آيات قرآن پر است از دلائل اختيار و آزادى اراده انسان، اصولا امتياز انسان از جانداران ديگر همين مسأله است، و اگر آزادى انسان از او گرفته شود در حقيقت انسانيت او از او گرفته شده است!

اين بزرگترين امتيازى است كه خداوند به او داده، و راه تكامل را به صورت نامحدود به روى او گشوده است، اين سنت غير قابل تغيير الهى است.

و عجيب است كه گروهى بيخبر هنوز طرفدار مكتب جبرند، و در عين حال دم از مكتب انبيا مى زنند، در حالى كه قبول جبر مساوى است با نفى تمام محتواى مكتب انبيا، نه تكليف مفهومى خواهد داشت، نه سؤ ال و جواب، نه اندرز و نصيحت، و به طريق اولى نه ثواب و عقاب!

نه انسان هرگز در كار خود ترديد مى كند و نه پشيمانى مفهومى خواهد داشت، و نه اصلاح اشتباهات گذشته.

سپس به مساله مهم ديگرى در اين رابطه ميپردازد و توصيف گروهى را كه اهل بهشت و سعادتند در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند با اين عبارت بيان مى كند: (ولى خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند، و براى ظالمان ولى و ياورى نيست )( و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير ) .

با توجه به اينكه گروه دوزخى را با وصف (ظلم ) مشخص مى كند روشن مى شود كه منظور از (من يشاء) (هر كس را بخواهد) در جمله اول گروهى است كه ظالم نيستند.

به اين ترتيب (عادلان ) بهشتى اند، و غرق در رحمت خدا، و ظالمان دوزخيند.

اما بايد توجه داشت كه (ظالم ) در اينجا، و در بسيارى ديگر از آيات قرآن، معنى وسيع و گسترده اى دارد، و تنها شامل كسانى نمى شود كه به ديگران ستم كرده اند،بلكه كسانى كه بر خود ستم كرده، يا آنها كه در عقيده منحرفند، نيز ظالمند، و چه ظلمى برتر از شرك و كفر است؟ لقمان به فرزندش مى گويد:( يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم ) : (فرزندم چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيم است ) (لقمان - 13).

در آيه ديگر مى خوانيم:( الا لعنة الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون ) : (آگاه باشيد لعنت خدا بر ظالمان است، همانها كه مردم را از راه حق باز مى دارند، و آن را دگرگون مى سازند، و به آخرت ايمان ندارند.

در مورد فرق ميان (ولى ) و (نصير) بعضى گفته اند (ولى ) كسى است كه بدون درخواست به انسان كمك كند، اما (نصير) مفهومى اعم دارد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه (ولى ) اشاره به سرپرستى است كه به حكم ولايت و بدون درخواست، حمايت و كمك مى كند، و نصير فريادرسى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد.