تفسیر نمونه جلد ۲۰

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27579 / دانلود: 3080
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۲۰

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

آيه (۴۴) تا (۴۶) و ترجمه

( و من يضلل الله فما له من ولى من بعده و ترى الظلمين لما رأوا العذاب يقولون هل إ لى مرد من سبيل ) (۴۴)( و ترئهم يعرضون عليها خشعين من الذل ينظرون من طرف خفى و قال الذين أمنوا إن الخسرين الذين خسروا أنفسهم و أهليهم يوم القيمة إلا إن الظلمين فى عذاب مقيم ) (۴۵)( و ما كان لهم من اءولياء ينصرونهم من دون الله و من يضلل الله فما له من سبيل ) (۴۶)

ترجمه:

۴۴ - كسى را كه خدا گمراه كند ولى و ياورى بعد از او نخواهد داشت، و ظالمان را (روز قيامت ) مى بينى كه وقتى عذاب الهى را مشاهده مى كنند، مى گويند: آيا راهى به سوى بازگشت (و جبران ) وجود دارد؟!

۴۵ - و آنها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند در حالى كه از شدت مذلت خاشعند، و زير چشمى (به آن ) نگاه مى كنند، و كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند زيان كاران واقعى آنها هستند كه خود و خانواده خويش را روز قيامت از دست داده اند آگاه باشيد كه ظالمان (امروز) در عذاب دائمند.

۴۶ - آنها جز خدا اولياء و ياورانى ندارند كه ياريشان كند، و هر كس را خدا گمراه سازد راه نجاتى براى او نيست.

تفسير:

آيا راه بازگشتى وجود دارد؟

در آيات گذشته سخن از ظالمان و بيدادگران و متجاوزان بود، آيات مورد بحث به سرانجام كار اين گروه و گوشه هائى از مجازاتهاى آنان اشاره مى كند.

نخست آنها را از گمراهانى مى شمرد كه هيچ ولى و سرپرستى ندارند، مى فرمايد: (كسى را كه خدا گمراه كند ولى و ياورى بعد از او نخواهد داشت )( و من يضلل الله فما له من ولى من بعده ) .

براى آنها كه آشنا به تعبيرات قرآن در زمينه هدايت و ضلالتند اين مطلب كاملا روشن است كه نه هدايت جنبه اجبارى دارد، نه ضلالت، بلكه نتيجه مستقيم اعمال انسانها است، گاه انسان كارى انجام مى دهد كه خدا توفيقش را از او سلب كرده و نور هدايت را از قلب او مى گيرد، و او را در ظلمات گمراهى رها مى سازد.

اين عين اختيار است،همانگونه كه اگر كسى به خاطر اصرار در شرب خمر گرفتار انواع بيماريها شد اين اثرات شوم مطلب ناخواسته اى نبوده، با دست خودش آن را فراهم ساخته، كار خداوند تسبيب به اسباب و بخشيدن اثر به اشياء است، و به همين جهت گاه نتيجه ها را به او نسبت مى دهند.

به هر حال اين يكى از دردناكترين مجازاتهاى اين ظالمان است، سپس ‍ مى افزايد: (ظالمان را در روز قيامت مى بينى كه وقتى عذاب الهى را مشاهده مى كنند سخت پشيمان مى شوند، و مى گويند: آيا راهى به سوى بازگشت و جبران اين بدبختيها وجود دارد)؟!( و ترى الظالمين لما راوا العذاب يقولون هل الى مرد من سبيل ) .

بارها قرآن مجيد از تقاضاى بازگشت كافران و ظالمان سخن گفته، كه گاه در آستانه مرگ است، مانند آنچه در آيه ۹۹ و ۱۰۰ سوره مؤ منون آمده( حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت ) : (زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى گويد پروردگارا! مرا بازگردانيد، شايد در آنچه ترك كردم و كوتاهى نمودم عمل صالحى انجام دهم ).

و گاه در قيامت است، در آن هنگامى كه در كنار دوزخ قرار مى گيرند، مانند( و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤ منين ) : (اگر حال آنها را ببينى هنگامى كه در برابر آتش ‍ ايستاده اند و مى گويند: اى كاش به دنيا باز مى گشتيم، و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم، و از مؤ منان بوديم ) (انعام ۲۷).

ولى اين تقاضا به هر صورت باشد با پاسخ منفى روبرو خواهد شد، چرا كه بازگشت امكان پذير نيست، و اين يك سنت غير قابل تغيير الهى است، همانگونه كه انسان از پيرى به جوانى، و از جوانى به كودكى، و از كودكى به عالم جنين باز نمى گردد، سير قهقرائى از عالم برزخ و آخرت به دنيا نيز امكان پذير نيست.

آيه بعد سومين مجازات اين گروه را چنين بيان مى كند: (در آن روز آنها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند، در حالى كه از شدت مذلت خاشعند، و زير چشمى و مخفيانه به آن نگاه مى كنند( و تراهم يعرضون عليها خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفى ) .

حالت وحشت و اضطراب شديدى بر تمام وجودشان حاكم است، و ذلت و تسليم سر تا پاى آنها را فرا گرفته، و ديگر خبرى از آنهمه گردنكشى و ستيزه جوئى و طغيان و ظلم و استبداد و ايذا و آزار مظلومان نيست، و زير چشمى به آتش دوزخ مى نگرند!

اين ترسيمى است از حالت كسى كه شديدا از چيزى مى ترسد و نمى خواهد آن را با تمام چشمش ببيند و در عين حال نمى تواند از آن غافل بماند، ناچار پيوسته مراقب آن است اما با گوشه چشم!

بعضى از مفسران گفته اند كه (طرف خفى ) در اينجا به معنى نگاه كردن آنها با چشم نيم باز است، چرا كه از شدت وحشت قدرت بر گشودن چشم ندارند، يا چنان وارفته و بى رمقند كه حتى حال گشودن چشم را به طور كامل ندارند!

هنگامى كه حال انسان قبل از ورود در آتش چنين باشد، چه بر او خواهد گذشت هنگامى كه وارد دوزخ شود، و در ميان عذاب دردناكش قرار گيرد؟

آخرين مجازاتى كه در اينجا بيان شده شنيدن ملامت و سرزنش دردناك مؤ منان است، چنانكه در پايان آيه آمده است: (كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: زيانكاران واقعى آنها هستند كه سرمايه هاى جان و خانواده خود را در روز قيامت از دست داده، و زيان كرده اند)( و قال الذين آمنوا ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة ) .

چه زيانى از اين بالاتر كه انسان هستى خويشتن را از دست دهد، و سپس ‍ همسر و فرزند و بستگان خود را، و در درون عذاب الهى گرفتار آتش ‍ حسرت و فراق نيز بشود.

سپس مى افزايند: (اى اهل محشر! همه بدانيد كه ظالمان و ستمگران امروز در عذاب دائم خواهند بود)( الا ان الظالمين فى عذاب مقيم ) .

عذابى كه اميد قطع آن نيست، و زمانى و مدتى براى آن تعيين نشده، عذابى كه درون جان و بيرون تن همه را مى سوزاند!

بعيد نيست گوينده اين سخن مؤ منان كامل الايمان، و در صف اول انبيا و اوليا و پيروان خاص آنها باشند، چرا كه آنها از گناه يا كند و سرافرازند، و حق دارند چنين سخنانى را در آنجا بگويند، آنها مظلومانى هستند كه از دست اين ظالمان ناراحتى بسيار ديده اند، و جاى آن دارد كه در آن روز گوينده چنين سخنانى باشند (در بعضى از روايات اهل بيت (عليه‌السلام ) نيز به اين معنى اشاره شده است ).

توجه به اين نكته نيز لازم است كه (عذاب جاويدان ) براى اين ظالمان قرينه بر اين است كه منظور از آن كافران است، همانگونه كه در بعضى ديگر از آيات قرآن اين تعبير آمده است:( و الكافرون هم الظالمون ) : (كافران ظالمانند).

آيه بعد نيز گواه بر اين حقيقت است كه مى گويد: (آنها اولياء و ياورانى ندارند كه آنان را يارى كنند و عذاب الهى را از آنها دفع نمايند)( و ما كان لهم من اولياء ينصرونهم من دون الله ) .

آنها رشته هاى ارتباط خود را با بندگان خالص با انبيا و اولياء بريده اند، لذا در آنجا يار و ياورى ندارند، قدرتهاى مادى نيز در آنجا همه از كار مى افتد، و به همين دليل تك و تنها در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند.

و براى تاءكيد اين معنى در پايان آيه مى افزايد: (هر كس را خداوند گمراه سازد راه نجاتى براى او نيست )( و من يضلل الله فما له من سبيل ) .

در آيات قبل خوانديم( و من يضلل الله فما له من ولى من بعده ) : در آنجا نفى (ولى و سرپرست ) مى كند، و در اينجا نفى (راه نجات ) چرا كه براى رسيدن به مقصد هم بايد (راهى ) باشد و هم (راهنمائى ) اما اين گمراهان هم از آن محرومند و هم از اين.

آيه (۴۷) تا (۵۰) و ترجمه

( استجيبوا لربكم من قبل اءن ياءتى يوم لا مرد له من الله ما لكم من ملجإ يومئذ و ما لكم من نكير ) (۴۷)( فإن أعرضوا فما أرسلنك عليهم حفيظا إن عليك إلا البلغ و إنا إذا إأذقنا الانسن منا رحمة فرح بها و إن تصبهم سيئة بما قدمت أيديهم فإ ن الانسن كفور ) (۴۸)( لله ملك السموت و الا رض يخلق ما يشاء يهب لمن يشاء إنثا و يهب لمن يشاء الذكور ) (۴۹)( أو يزوجهم ذكرانا و إنثا و يجعل من يشاء عقيما إنه عليم قدير ) (۵۰)

ترجمه:

۴۷ - اجابت كنيد دعوت پروردگار خود را پيش از آنكه روزى فرا رسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده خدا نيست، و در آن روز نه پناهگاهى داريد و نه مدافعى.

۴۸ - و اگر آنها روى گردان شوند (غمگين مباش ) ما تو را حافظ آنها قرار نداده ايم، وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است، و هنگامى كه ما رحمتى از سوى خود به انسان مى چشانيم مغرور و غافل مى شود. و اگر بلائى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد به كفران مى پردازند.

۴۹ - مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است، هر چه را بخواهد مى آفريند و به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس ‍ بخواهد پسر.

۵۰ - يا اگر اراده كند پسر و دختر هر دو به آنها مى دهد و هر كس را بخواهد عقيم مى گذارد!

تفسير:

فرزندان همه هداياى او هستند

از آنجا كه در آيات گذشته گوشه اى از مجازات دردناك و هول و وحشت كافران و ظالمان منعكس شده، در آيات مورد بحث روى سخن را به همه مردم كرده، به آنها هشدار مى دهد پيش از آنكه گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند دعوت پروردگارشان را اجابت كرده به راه حق باز آيند.

مى فرمايد: (دعوت پروردگار خويش را اجابت كنيد پيش از آنكه روزى فرا رسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده پروردگار نيست )( استجيبوا لربكم من قبل ان ياتى يوم لا مرد له من الله ) .

و اگر تصور كنيد در آن روز پناهگاهى جز سايه لطف او، و مدافعى جز رحمت او وجود دارد اشتباه است، چرا كه (در آن روز براى شما نه ملجا و پناهى است كه در برابر عذاب الهى پناهتان دهد، و نه يار و ياورى كه از شما دفاع كند)( ما لكم من ملجا يومئذ و ما لكم من نكير ) .

جمله (يوم لا مرد له من الله ) اشاره به روز قيامت است، نه روز مرگ، و تعبير (من الله ) اشاره به اين است كه در برابر اراده و فرمان او دائر بر عدم بازگشت، كسى نمى تواند تصميم ديگرى بگيرد.

به هر حال براى نجات از عذاب راههائى تصور مى شود كه تمام آنها در آن روز بسته است، يكى بازگشت از آنجا به عالم دنيا و جبران خطاها و گناهان است.

ديگر وجود پناهگاهى كه انسان در كنار آن مصون بماند.

و سرانجام وجود كسى كه به دفاع از انسان برخيزد.

هر يك از جمله هاى سه گانه آيه فوق اشاره به نفى يكى از اين سه راه است.

بعضى جمله (ما لكم من نكير) را به اين معنى تفسير كرده اند كه شما هرگز در آنجا نمى توانيد گناهان خود را منكر شويد، چرا كه دلائل و شهود به قدرى زياد است كه جاى انكار نيست، ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.

در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده به عنوان دلدارى از آن حضرت مى فرمايد: با اينهمه (اگر آنها رويگردان شوند غمگين مباش، ما تو را مسئول حفظ آنان از انحراف به طور اجبار قرار نداده ايم ) (فان اعرضوا فما ارسلناك عليهم حفيظا).

(وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت الهى است ) خواه پذيرا شوند و خواه نشوند( ان عليك الا البلاغ ) .

تو بايد رسالت الهى خود را به نحو كامل ابلاغ، و بر آنها اتمام حجت كنى، دلهاى آماده آن را مى پذيرد هر چند گروه زيادى بى خبر اعراض ‍ كنند، تو مسئوليتى در اين زمينه ندارى.

نظير همين معنى در اوائل همين سوره آمده است كه مى فرمايد: (و ما انت عليهم بوكيل ) تو ماءمور وادار ساختن آنها به پذيرش حق نيستى (شورى آيه ۶).

سپس ترسيمى از حال اين جمعيت بى ايمان و اعراض كننده كرده، مى گويد:

(هنگامى كه ما به انسان رحمتى از ناحيه خود مى چشانيم حالت غرور و غفلت به او دست مى دهد، و از ياد خدا غافل مى گردد)( و انا اذا اذقنا الانسان منا رحمة فرح بها ) .

(و هنگامى كه بلائى به خاطر اعمالى كه انجام داده دامانش را بگيرد انسان به كفران مى پردازد)( و ان تصبهم سيئة بما قدمت ايديهم فان الانسان كفور ) .

نه نعمتهاى الهى از طريق انگيزه شكر منعم او را بيدار و به شكرگذارى و معرفت و اطاعت او واميدارد، نه مجازاتهائى كه به خاطر گناهان دامنگيرش مى شود او را از خواب غفلت بيدار مى كند، و نه دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در او اثر مى گذارد.

اسباب هدايت از نظر (تشريع ) دعوت رسولان خدا، و از نظر (تكوين ) گاه نعمت و گاه مصيبت است، اما در اين كوردلان بيخبر هيچ يك از اين امور مؤ ثر نمى افتد، مقصر آنها هستند تو نيستى، تو وظيفه ابلاغ را انجام داده اى.

تعبير (اذا اذقنا) (هنگامى كه بچشانيم ) در آيه فوق در مورد رحمت پروردگار و در بعضى از آيات ديگر قرآن در مورد عذاب الهى، ممكن است اشاره به اين باشد كه نعمتها و مصائب اين دنيا هر چه باشد در مقابل نعمتها و مصائب آخرت چيز اندكى است، و يا اينكه اين افراد كم ظرفيت با مختصر نعمتى مست و مغرور، و با مختصر مصيبتى ماءيوس و كفور مى شوند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه نعمت را به خودش نسبت مى دهد چرا كه مقتضاى رحمت او است، و مصائب و بلاها را به آنها، چرا كه نتيجه اعمال خودشان است.

اين نكته را نيز قبلا گفته ايم كه تعبير به (انسان ) در اين گونه آيات اشاره به طبيعت (انسان تربيت نايافته ) است كه فكرى كوتاه و روحى ضعيف و كوچك دارد، تكرار آن در آيه فوق تاءكيدى است بر همين معنى.

سپس براى نشان دادن اين واقعيت كه هر گونه نعمت و رحمت در اين عالم از سوى خدا است، و كسى از خود چيزى ندارد، به يك مساءله كلى و يك مصداق روشن آن اشاره كرده، مى فرمايد (مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين براى خدا است و هر چه بخواهد مى آفريند)( لله ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء ) .

و به همين دليل همه ريزخوار خوان نعمت او هستند، و نيازمندان لطف و رحمت او، لذا نه غرور به هنگام نعمت منطقى است، و نه ياس به هنگام مصيبت!

نمونه روشنى از اين واقعيت كه هيچكس از خود چيزى ندارد، و هر چه هست از ناحيه او است اينكه: (به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد پسر)( يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور ) .

(يا اگر بخواهد پسر و دختر هر دو به آنها مى دهد، و هر كس را بخواهد عقيم و بى فرزند مى گذارد)( او يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاء عقيما ) .

و به اين ترتيب مردم به چهار گروه تقسيم مى شوند: آنهائى كه تنها پسر دارند و در آرزوى دخترى هستند، و آنها كه دختر دارند و در آرزوى پسرى، و آنها كه هر دو را دارند، و گروهى كه فاقد هر گونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مى كشد.

و عجب اينكه هيچكس نه در زمانهاى گذشته و نه امروز كه علوم و دانشها پيشرفت فراوان كرده قدرت انتخاب در اين مساءله را ندارد، و على رغم تمام تلاشها و كوششها هنوز كسى نتوانسته است عقيمان واقعى را فرزند ببخشد،

و يا نوع فرزند را طبق تمايل انسان تعيين كند گر چه نقش بعضى از غذاها و داروها را در افزايش احتمال تولد پسر يا دختر نمى توان انكار كرد، ولى بايد دانست كه اينها فقط احتمال را افزايش مى دهد، و نتيجه هيچيك قطعى نيست.

و اين يك نمونه بارز از عدم توانائى انسان از يكسو، و نشانه روشن از مالكيت و حاكميت و خالقيت خداوند از سوى ديگر است، چه مثال زنده و آشكارى؟

جالب اينكه: در اين آيات اناث دختران ) را بر ذكور (پسران ) مقدم داشته تا از يكسو بيانگر اهميتى باشد كه اسلام به احياى شخصيت زن مى دهد، و از سوى ديگر به آنها كه به خاطر پندارهاى غلط از تولد دختر كراهت داشتند بگويد او بر خلاف خواسته شما آنچه را كه به آن تمايل نداريد مى دهد، و اين دليل بر اين است كه انتخاب به دست شما نيست.

تعبير به (يهب ) (مى بخشد) دليل روشنى است كه هم دختران هديه الهى هستند و هم پسران، و فرق گذاشتن ميان اين دو از ديدگاه يك مسلمان راستين صحيح نيست، هر دو (هبه ) او مى باشند.

تعبير (يزوجهم ) در اينجا به معنى تزويج نيست، بلكه منظور جمع كردن ميان اين دو موهبت براى گروهى از انسانها است، و به عبارت ديگر واژه (تزويج ) گاه به معنى جمع كردن ميان اشياء مختلف، يا اجناس گوناگون مى آيد، چرا كه زوج در اصل به معنى دو چيز يا دو شخص است كه با يكديگر قرين گردند.

بعضى تعبير فوق را به معنى تولد پسران و دختران به ترتيب پشت سر هم دانسته اند، و بعضى به معنى تولد فرزندان دوقلو كه يكى پسر و ديگرى دختر باشد.

ولى در تعبير فوق هيچ نشانه اى بر اين تفسيرها وجود ندارد.

بعلاوه با ظاهر آيه نيز سازگار نيست، زيرا آيه مى خواهد از گروه سومى خبر دهد كه هم صاحب دخترند و هم صاحب پسر.

به هر حال نه تنها در موضوع تولد فرزندان كه در همه چيز مشيت خداوند حاكم مطلق است، و او قادرى است آگاه و حكيم كه علم و قدرتش با هم قرين است، لذا در پايان آيه مى افزايد: (او دانا و قادر است )( انه عليم قدير ) .

توجه به اين نكته نيز لازم است كه (عقيم ) از ماده (عقم ) (بر وزن بخل و همچنين بر وزن فهم ) در اصل به معنى خشكى و يبوست است كه مانع از قبول اثر مى شود، و زنان عقيم به زنانى مى گويند كه رحم آنها آمادگى براى پذيرش نطفه مرد و پرورش فرزند ندارد، بادهاى (عقيم ) را از اين جهت عقيم مى گويند كه قادر بر پيوند ابرهاى باران زا نيست، و روز (عقيم ) به روزى گفته مى شود كه سرور و شادى در آن نباشد، و اينكه از روز قيامت به عنوان (يوم عقيم ) ياد شده به خاطر آن است كه روزى بعد از آن نيست كه بتوانند به جبران گذشته بپردازند.

و بالاخره اگر به غذاهائى كه ميكرب آنها كاملا كشته شده (معقم ) مى گويند به خاطر آن است كه اين موجودات مضر ديگر در آن پرورش ‍ نمى يابند.

آيه (1) تا (5) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( حم ) (1)( تنزيل من الرحمن الرحيم ) (2)( كتب فصلت أيته قرأنا عربيا لقوم يعلمون ) (3)( بشيرا و نذيرا فأعرض أكثرهم فهم لا يسمعون ) (4)( و قالوا قلوبنا فى أكنة مما تدعونا إليه و فى أذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل إننا عملون ) (5)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - حم.

2 - اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است.

3 - كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده است، فصيح و گويا براى جمعيتى كه آگاهند.

4 - قرآنى كه بشارت دهنده و بيم دهنده است، ولى اكثر آنان رويگردان شدند، لذا چيزى نمى شنوند.

5 - آنها گفتند: قلبهاى ما در پوششهائى قرار گرفته، و گوشهاى ما سنگين است، و ميان ما و تو حجابى وجود دارد، حالا كه چنين است تو به دنبال عمل خود باش ما هم براى خود عمل مى كنيم.

تفسير:

باز هم عظمت قرآن

در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پيوسته بتهاى مشركان را مذمت مى كرد، و قرآن را بر آنها مى خواند تا به راه توحيد بازگردند، اما آنها مى گفتند: اين شعر محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، و بعضى مى گفتند اين (كهانت ) است (كهانت غيب گوئيهائى بود كه گروهى به ادعاى ارتباط با جنيان داشتند) و بعضى مى گفتند اينها خطبه هاى زيبائى است كه او مى خواند (و نامش را قرآن گذاشته است ).

روزى (ابو جهل ) به (وليد بن مغيره ) كه از رجال معروف آنها بود، و عرب در اختلافات خود و در مشكلات از او داورى و نظر خواهى مى كرد، گفت: اى (ابا عبد شمس ) (ابا عبد شمس كنيه وليد بود) اينهائى را كه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد: چيست؟ سحر است؟ يا كهانت است؟ يا خطبه؟

گفت: بگذاريد سخنانش را بشنوم، نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد در حالى كه در حجر اسماعيل نشسته بود گفت: اى محمد! چيزى از اشعارت را براى من بخوان!

فرمود: شعر نيست، بلكه كلام خدا است كه پيامبران و رسولانش را با آن مى فرستاده، گفت: هر چه هست بخوان؟

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قرائت سوره حم سجده را آغاز كرد، هنگامى كه بسم الله الرحمن الرحيم را شنيد مسخره كرد و گفت: مردى در يمامه داريم نامش (رحمن ) است، مثل اينكه او را مى خوانى!

فرمود: نه، خدا را مى خوانم كه (رحمن ) و (رحيم ) است.

سپس ادامه داد، هنگامى كه به آيه (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود) (آيه 13 همين سوره ) رسيد، (وليد) از شنيدن آن لرزيد و مو بر تنش راست شد، از جا برخواست و به سوى خانه خود رفت و به سراغ قريش نيامد!

قريش گفتند: اى (ابوجهل )! مثل اينكه (وليد بن مغيره ) متمايل به دين محمد شده است، آيا نمى بينى به سراغ ما نيامد، و سخنان او را پذيرفت، و به منزلش رفت؟ به همين جهت قريش سخت غمگين شدند.

روز ديگر (ابوجهل ) به سراغ او آمد گفت: اى عمو! (وليد عموى ابوجهل بود) ما را سر به زير و رسوا كردى!

وليد گفت: مگر چه شده، فرزند برادر؟

گفت: تو دلباخته آئين محمد شدى؟

وليد گفت: من به هيچوجه دلبستگى پيدا نكردم، و من بر همان دين قبيله و نياكانم هستم، ولى من سخن سخت و پيچيده اى از او شنيدم كه از شنيدنش مو بر تن انسان راست مى شود!

ابو جهل گفت: شعر است؟

گفت: ابدا، شعر نيست.

گفت: خطبه هاى موزون است؟

گفت: نه، خطبه كلامى است به هم پيوسته و يكنواخت، و اين سخنانى است متفاوت كه هموزن يكديگر نمى باشد، اما درخشندگى خاصى دارد!

گفت كه (كهانت ) است؟!

گفت: نه.

گفت: پس چيست؟

گفت: بگذار در آن بينديشم!

روز بعد گفتند: اى وليد! فكرت به كجا رسيد؟

گفت: بگوئيد (سحر) است چون دلها را مى گيرد و با خود مى برد!!

اينجا بود كه قسمتى از آيات سوره (مدثر) (آيات 11 - 30) درباره او نازل شد.

اين روايت به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد آيات اين سوره پر جاذبه و تكان دهنده است، تا آنجا كه در انديشمند متعصب عرب چنين عكس ‍ العملى را بجا مى گذارد.

به تفسير آيات باز گرديم.

باز در آغاز اين سوره به (حروف مقطعه ) برخورد مى كنيم (حم ) كه براى دومين بار در آغاز سوره هاى قرآن خودنمائى مى كند، بارها پيرامون تفسير حروف مقطعه بحث كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم جز اينكه بعضى (حم ) را نام سوره و يا (ح ) را اشاره به (حميد) و (م ) را اشاره به مجيد كه دو نام از نامهاى بزرگ خداوند است دانسته اند.

سپس اشاره به عظمت قرآن كرده مى گويد: (اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است )( تنزيل من الرحمن الرحيم ) .

(رحمت عامه ) خداوند و (رحمت خاصه ) او دست به دست هم داده اند و نزول اين آيات را سبب شده است، آياتى كه براى دوست و دشمن مايه رحمت است، و براى اولياى خدا بركات و رحمتهاى ويژه اى در بردارد. در حقيقت صفت بارز اين كتاب آسمانى كه در لابلاى تمام آياتش همچون عطر در ذرات برگ گل قرار گرفته همان (رحمت ) است، رحمت براى كسانى كه راه آن را بپويند و از تعليماتش الهام گيرند.

بعد از بيان اجمالى فوق درباره قرآن به بيان تفصيلى پرداخته، و اوصاف پنجگانه اى براى اين كتاب آسمانى بيان مى كند، اوصافى كه ترسيم روشن و گويائى از چهره اصلى قرآن در بردارد.

نخست مى گويد: (اين كتابى است كه آياتش مبين، و هر مطلبى را در جاى خود بيان كرده، و شرح و تفصيل تمام نيازمنديهاى انسان را در تمام زمينه ها ذكر نموده است )( كتاب فصلت آياته ) .

(كتابى است فصيح و گويا)( قرآنا عربيا ) .

(براى جمعيتى كه آگاهند و جوياى حقيقتند)( لقوم يعلمون ) .

(قرآنى كه بشير و نذير است، و اميد بخش و بيم آفرين، نيكان را بشارت مى دهد و مجرمان را تهديد مى كند)( بشيرا و نذيرا ) .

(اما اكثر آنها رويگردان شدند لذا چيزى نمى شنوند)( فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون ) .

به اين ترتيب نخستين امتياز اين كتاب بزرگ آسمانى اين است كه مسائل مختلف مورد نياز بشر در آن تبيين و تشريع شده است به گونه اى كه هر كس در هر سطحى از فكر و انديشه باشد و در هر مرحله اى از نياز روحى به مقدار فكر و نياز خويش از آن بهره مى گيرد.

وصف ديگرش اين است كه مجموعه اى كامل است، زيرا قرآن از ماده قرائت در اصل به معنى جمع كردن اجزاى سخن است.

در توصيف سوم فصاحت و بلاغت مخصوص آن را بيان مى كند، كه حقايق را صريح و دقيق، بى كم و كاست و گويا و رسا، و در عين حال زيبا و جذاب منعكس مى سازد.

توصيف چهارم و پنجم بيانگر تاءثير عميق تربيتى آن است، از طريق بشارت و انذار، گاه چنان آياتش در تشويق نيكان و پاكان اوج مى گيرد كه تمام وجود انسان را به وجد مى آورد، و گاه در تهديد و انذار فاسدان و مجرمان چنان تكان دهنده است كه مو بر تن انسان راست مى شود، و اين دو اصل تربيتى را دوش به دوش يكديگر در آياتش پيش مى برد.

ولى افسوس كه متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند، گوئى كرند و هيچ نمى شنوند، گوش ظاهرشان سالم است، ولى روح شنوائى و درك حقايق را از محتواى كلام از دست داده اند.

اما عكس العمل منفى اين كوردلان به همين جا ختم نمى شد، بلكه تلاش و كوشش داشته كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را از دعوت خود ماءيوس سازند، و به او ثابت كنند كه در مقابل دعوت تو گوش شنوائى در اين ديار نيست، و بيهوده تلاش مكن! چنانكه در آيه بعد مى گويد: (آنها گفتند: قلبهاى ما در برابر دعوت تو در پوششهائى قرار گرفته، و گوشهاى ما سنگين است، و ميان ما و تو حجابى وجود دارد)!( و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه و فى آذاننا و قر و من بيننا و بينك حجاب ) .

(حالا كه چنين است كار به كار ما نداشته باش توبه سراغ عمل و برنامه هاى خود باش، و ما به عقائد و مذهب خود عمل مى كنيم )( فاعمل اننا عاملون ) .

درست همانند بيمار نادان و ابلهى كه از دست طبيب مسيحا نفسى فرار مى كند و سعى دارد از همه وسائل براى جدا ساختن خود از او كمك گيرد.

نخست مى گفتند: عقل و فكر ما گوئى در محفظه هائى قرار گرفته كه چيزى در آن وارد نمى شود!

توجه داشته باشيد (اكنه ) جمع (كنان ) به معنى پوشش است، نه يك پوشش كه در حقيقت پوششهاى جهل و تعصب، پوشش ‍ لجاجت و عناد، پوشش تقليد كوركورانه و مانند آن قلبهاى آنها را فرا گرفته بود.

آنها مى گفتند: علاوه بر اين كه عقل ما چيزى درك نمى كند گوش ما هم سنگين است، و سخنان تو را نمى شنويم يعنى هم مركز اصلى از كار افتاده و هم ابزار و وسيله ها!.

از همه اينها گذشته گوئى در ميان ما و تو پرده ضخيمى كشيده شده كه اگر گوش سالمى هم مى داشتيم صدايت به گوش ما نمى رسيد، پس ‍ چرا اين همه خود را خسته مى كنى، فرياد مى زنى، دل مى سوزانى، شب و روز تبليغ مى كنى، ما را به حال خود بگذار كه در اينجا كالاى تو مشترى ندارد! تو بر دين خود و ما هم بر آئين خود!!

اين نهايت وقاحت و بى شرمى و نادانى است كه انسان با تمام وجودش اينچنين از حق گريزان باشد:

در چشم اين سياهدلان صبح كاذب است در روشنى اگر يد بيضا كند كسى!

قابل توجه اينكه نمى گفتند: و بيننا و بينك حجاب (ميان ما و تو حجابى است ) بلكه كلمه (من ) را به آن مى افزودند و مى گفتند: و من بيننا و بينك حجاب: تا تاءكيد بيشترى را بيان كنند، زيرا با افزودن اين كلمه مفهوم جمله چنين مى شود: تمام فاصله ميان ما و تو را حجابى پر كرده بديهى است، و البته حجابى كه تمام اين فاصله را در برگيرد بايد بسيار ضخيم باشد، و طبيعى است سخن گفتن از پشت چنين حجاب كمترين اثرى نخواهد داشت.

جمله (فاعمل اننا عاملون ) ممكن است براى ماءيوس ساختن پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از ناحيه كافران گفته شده باشد كه تو مشغول برنامه خويش باش و ما مشغول برنامه آئين خويش هستيم.

و نيز ممكن است يكنوع تهديد نسبت به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد كه تو هر كار از دستت ساخته است انجام ده، ما هم آنچه در توان داريم بر ضد شخص تو و آئين تو انجام خواهيم داد، و اين نهايت لجاجت آنها را بيان مى كند.

آيه (6) تا (8) و ترجمه

( قل إنما انا بشر مثلكم يوحى إلى انما إلهكم إله واحد فاستقيموا إليه و استغفروه و ويل للمشركين ) (6)( الذين لا يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون ) (7)( إن الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون ) (8)

ترجمه:

6 - بگو من فقط انسانى مثل شما هستم كه اين حقيقت بر من وحى مى شود كه معبود شما تنها يكى است، پس تمام توجه خويش را به او كنيد، و از وى آمرزش طلبيد، واى بر مشركان!

7 - همانها كه زكات را ادا نمى كنند، و آخرت را منكرند.

8 - اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند پاداشى جاودانى دارند.

تفسير:

مشركان چه كسانى هستند؟

اين آيات همچنان سخن از مشركان و كافران مى گويد، و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده، و دفع هر گونه توهم و اشتباه در زمينه دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).

مى فرمايد: (بگو من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من وحى مى شود كه معبود شما فقط يكى است( قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد ) .

نه مدعى فرشته بودنم، و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه خداوند و نه فرزند خدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مى شود، من هرگز نمى خواهم شما را مجبور به پذيرش اين آئين كنم، تا آن گونه كه گفتيد سرسختانه در برابر من بايستيد و مقاومت يا تهديد كنيد، راهى است روشن پيش پاى شما مى گذارم، و بيش از اين وظيفه اى ندارم، تصميم گيرى نهائى با خود شما است.

سپس ادامه مى دهد اكنون كه چنين است تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد و از شرك و گناه توبه و استغفار نمائيد( فاستقيموا اليه و استغفروه ) .

سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مى افزايد: (واى بر مشركان )( و ويل للمشركين ) .

آيه بعد به معرفى مشركان پرداخته، و جمله اى را در اين زمينه بازگو مى كند كه منحصر به اين آيه است مى فرمايد: (همان كسانى كه زكات را ادا نمى كنند و نسبت به آخرت كافرند)( الذين لاياتون الزكاة و هم بالاخرة هم كافرون ) .

در حقيقت معرف آنها دو چيز است: ترك زكات، و انكار معاد.

اين آيه در ميان مفسران گفتگوهاى زيادى برانگيخته است، و در تفسير آن احتمالات فراوانى داده اند، علت اصلى آن اين است كه زكات يكى از فروع اسلام است، چگونه ترك آن دليل بر كفر و شرك مى شود؟

بعضى ظاهر آيه را حفظ كرده و گفته اند ترك زكات هر چند تواءم با انكار وجوب آن نباشد باز نشانه كفر است.

بعضى ديگر ترك تواءم با انكار را دليل بر كفر دانسته اند، چرا كه زكات از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر مى باشد.

جمعى گفته اند: زكات در اينجا به معنى تطهير و پاكيزگى است، و منظور از ترك زكات ترك پاكسازى صفحه دل از لوث شرك است، همانگونه كه در آيه 81 سوره كهف نيز آمده است (خيرا منه زكاة ) (فرزندى كه از او پاكتر باشد).

ولى اشكال مطلب در اينجا است كه تعبير به لايوتون (نمى پردازند وادا نمى كنند) هيچگونه تناسبى با اين معنى ندارد.

بنابراين راهى جز اين نيست كه منظور همان اداء زكات باشد.

مشكل ديگر اينجا است كه زكات در سال دوم هجرت در مدينه تشريع شد، و اين آيات مكى است، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ سوره فصلت از نخستين سوره هائى است كه در مكه نازل شده، لذا ناچار شده اند كه زكات را در اينجا به معنى هرگونه (انفاق در راه خدا) تفسير كنند، يا بگويند اصل وجوب زكات در مكه نازل شده بود، اما حد و حدود و نصاب و مقدار آن در سال دوم هجرت نازل گرديد.

به هر حال آنچه در اينجا نزديكتر به مفهوم آيه است اين است كه منظور از زكات همان مفهوم عام انفاق بوده باشد، و ذكر آن در نشانه هاى شرك به خاطر اين است كه انفاقهاى مالى در راه خداوند يكى از روشنترين نشانه هاى ايثار و گذشت و عشق به الله است، چرا كه مال از محبوبترين امور نزد انسان مى باشد، و انفاق و ترك انفاق مى تواند شاخصى براى شرك و ايمان در بسيارى از موارد گردد تا آنجا كه بعضى اموال خويش را از جان خود نيز محبوبتر دارند و نمونه هاى آن را در طول زندگى ديده ايم.

و به عبارت ديگر منظور ترك انفاقى است كه نشانه عدم ايمان آنها به خدا است و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده، و يا ترك زكات تواءم با انكار وجوب آن است.

نكته ديگرى كه مى تواند به روشن شدن تفسير آيه كمك كند اين است كه (زكات ) در ميان دستورات اسلام وضع خاصى دارد، و پرداختن آن نشانه به رسميت شناختن حكومت اسلامى بوده است، و ترك آن غالبا نوعى طغيان و سركشى و قيام بر ضد حكومت اسلامى محسوب مى شده، و مى دانيم قيام بر ضد حكومت اسلامى موجب كفر است.

گواه اين سخن مطلبى است كه در تاريخ اسلام درباره (اصحاب رده ) (گروهى كه بعد از وفات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرتد شدند) آمده است، آنها جمعى از طوايف (بنى طى ) و (غطفان ) و (بنى اسد) بودند كه از دادن زكات به ماموران حكومت اسلامى سر باز زدند، و به اين طريق پرچم مخالفت را برافراشتند، مسلمانان وفادار به قرآن با آنها پيكار كردند و آنان را در هم كوبيدند

درست است كه موقع نزول اين آيه هنوز حكومت اسلامى تشكيل نشده بود، ولى اين آيه مى تواند در عين حال اشاره سربسته اى به مطلب فوق باشد.

در تواريخ آمده است كه اهل رده بعد از وفات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفتند: اما الصلاة فنصلى، و اما الزكاة فلا يغصب اموالنا!: (نماز را مى خوانيم، اما زكات نه، ما اجازه نخواهيم داد اموال ما غصب گردد)! به دنبال اين ماجرا مسلمانان تصميم گرفتند با اين گروه به پيكار برخيزند و آن را دليل بر ارتدادشان مى دانستند.

در آخرين آيه مورد بحث به معرفى گروهى كه در نقطه مقابل اين مشركان بخيل و بى ايمان قرار دارند، و جزاى آنها، پرداخته مى گويد: (كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون ) .

(ممنون ) از ماده (من ) در اينجا به معنى قطع يا نقص است، بنابراين (غير ممنون ) يعنى (غير مقطوع ) و بدون نقص، بعضى واژه (منون ) (بر وزن زبون به معنى مرگ را نيز از همين ماده دانسته اند و همچنين (منت گذاردن با زبان ) را، چرا كه اولى قطع و پايان عمر است، و دومى نعمت و شكر را قطع مى كند.

بعضى از مفسران نيز گفته اند: منظور از (غير ممنون ) در اينجا اين است كه هيچگونه منتى بر مؤ منان در اين اجر و پاداش گذارده نمى شود (ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد).

نكته:

اهميت فوق العاده زكات در اسلام:

آيه فوق با تعبير تكان دهنده اش تاءكيد مجددى است بر اهميت اين فريضه اسلامى، خواه به معنى زكات واجب گرفته شود يا به مفهوم وسيع و گسترده تر، و بايد چنين باشد زيرا:

(زكات ) يكى از عوامل مهم عدالت اجتماعى و مبارزه با فقر و محروميت، و پر كردن فاصله هاى طبقاتى، و تقويت بنيه مالى حكومت اسلامى، و پاكسازى روح و جان از حب دنيا و مال پرستى، و خلاصه وسيله بسيار مؤ ثرى براى قرب الهى است.

در بسيارى از روايات اسلامى تعبيراتى آمده است كه نشان مى دهد (ترك زكات ) در سر حد كفر است و شبيه تعبيرى است كه در آيات فوق آمده، به عنوان نمونه:

1 - در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه از جمله وصاياى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به على (عليه‌السلام ) اين بود: يا على كفر بالله العظيم من هذه الامه عشرة، و عد منهم مانع الزكاة... ثم قال يا على! من منع قيراطا من زكات ماله فليس بمؤ من و لا مسلم و لا كرامة، يا على! تارك الزكات يسئل الله الرجعة الى الدنيا، و ذلك قوله عز و جل حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون...:

(اى على! ده طايفه از اين امت به خداوند بزرگ كافر شده اند، و يكى از اين ده گروه را مانع الزكات شمرد... سپس فرمود: اى على! هر كس ‍ قيراطى از زكات مالش را نپردازد نه مؤ من است و نه مسلمان و ارزشى در پيشگاه خدا ندارد.

اى على! تارك الزكات به هنگام مرگ تقاضاى بازگشت به اين دنيا (براى جبران گناه عظيم خود مى كند اما پذيرفته نمى شود) و اين همان است كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده: زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى گويد پروردگارا! مرا بازگردانيد (اما پاسخ منفى مى شنود)...

2 - در حديث ديگرى از امام صادق آمده است: ان الله عز و جل فرض ‍ للفقراء فى اموال الاغنياء فريضة لا يحمدون الا بادائها و هى الزكاة بها حقنوا دمائهم و بها سموا مسلمين: (خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضه اى قرار داده كه جز با اداء آن شايسته ستايش نيستند، و آن زكات است كه به وسيله آن خون خود را حفظ مى كنند و نام مسلمان بر آنها گذارده مى شود).

3 - بالاخره در حديث ديگرى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: من منع قيراطا من الزكاة فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيا: (كسى كه قيراطى از زكات را منع كند يا بايد يهودى از دنيا برود يا نصرانى ).

در زمينه اهميت زكات در اسلام، و فلسفه آن، و همچنين تاريخ وجوب زكات در اسلام، و ساير خصوصيات مربوط به آن در جلد 8 از صفحه 6 به بعد (ذيل آيه 60 سوره توبه ) مشروحا بحث كرده ايم.


13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29