آيه (51) و ترجمه
(
و ما كان لبشر أن يكلمه الله إلا وحيا أو من وراى حجاب أو يرسل رسولا فيوحى بإذنه ما يشاء إنه على حكيم
)
(51)
ترجمه:
51 - شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحى، يا از وراء حجاب، يا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند، چرا كه او بلند مقام و حكيم است.
شان نزول:
بعضى از مفسران شان نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه حاصلش چنين است: جمعى از يهود خدمت پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) آمدند و عرض كردند: چرا تو با خداوند سخن نمى گوئى؟ و به او نگاه نمى كنى؟ اگر پيامبرى همانگونه كه موسى (عليهالسلام
) با او سخن گفت و به او نگاه كرد تو نيز چنين كن، ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه همين كار را انجام دهى، پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: موسى هرگز خدا را نديد، اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوند متعال تشريح كرد).
تفسير:
طرق ارتباط پيامبران با خداوند
همانگونه كه در آغاز اين سوره گفتيم در اين سوره تكيه خاصى روى مساءله وحى و نبوت شده است، سوره با مساءله وحى آغاز شد، و با مساءله وحى كه همين آيات است پايان مى يابد.
و از آنجا كه در آيات گذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اين آيات از مهمترين نعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مساءله وحى و ارتباط انبياء با خدا است سخن مى گويد.
نخست مى فرمايد: (شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (و با او روبرو گردد، چرا كه او منزه از جسم و جسمانيت است ) مگر از طريق وحى و الهام مرموز به قلب او)(
و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا
)
.
(يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب )(
او من ورأ حجاب
)
.
آنگونه كه موسى بن عمران در كوه طور سخن مى گفت، و پاسخ مى شنويد، از طريق امواج صوتى كه خداوند در فضا ايجاد مى كند بى آنكه كسى او را مشاهده كند چرا كه او مشاهده كردنى نيست.
(و يا از طريق فرستادن رسولى كه پيام الهى را به او ابلاغ كند)(
او يرسل رسولا
)
.
آنگونه كه فرشته وحى و پيك الهى (جبرئيل امين ) بر پيامبر اسلام نازل مى شد.
(در اين هنگام فرستاده الهى به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد به پيامبرش وحى مى كند)(
فيوحى باذنه ما يشاء
)
.
آرى راهى براى سخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست (چرا كه او بلند مقام و حكيم است )(
انه على حكيم
)
.
بالاتر از آن است كه ديده شود، يا با زبان سخن گويد، و تمام افعالش حكيمانه است، و ارتباطش با پيامبران روى حساب.
اين آيه در حقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرى ممكن است توهم كنند مساءله وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند، و با او سخن مى گويند اين آيه روح و حقيقت وحى را به صورت فشرده و دقيقى منعكس كرده است.
از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه راه ارتباط پيامبران با خدا منحصر به سه راه بوده است:
1 - القاى به قلب - كه در مورد بسيارى از انبيا بوده است مانند نوح كه مى گويد(
فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا
)
: (ما به نوح وحى كرديم كه كشتى در حضور ما و مطابق فرمان ما بساز) (مؤ منون - 27).
2 - از پشت حجاب - آن گونه كه خداوند در كوه طور با موسى سخن مى گفت(
و كلم الله موسى تكليما
)
(نساء - 164).
بعضى نيز (من وراء حجاب ) را شامل رؤ ياى صادقه نيز مى دانند.
3 - از طريق ارسال رسول - آن گونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) آمده(
قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله
)
: (بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد (دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرد) (بقره - 97).
البته وحى بر پيامبر اسلام منحصر به اين طريق نبوده است، از طرق ديگر نيز صورت گرفته است.
اين نكته نيز قابل توجه است كه وحى از طريق القاى به قلب گاه در بيدارى صورت مى گرفته، چنانچه در بالا اشاره شد، و گاه در خواب و رؤ ياى صادقه، چنانكه در مورد ابراهيم و دستور ذبح اسماعيل آمده است (هر چند بعضى آن را مصداق من وراء حجاب دانسته اند).
گر چه شاخه هاى اصلى وحى همان سه شاخه مذكور در آيه فوق است، ولى بعضى از اين شاخه ها، خود نيز شاخه هاى فرعى ديگرى دارد، چنانكه بعضى معتقدند نزول وحى از طريق فرستادن فرشته وحى خود به چهار طريق صورت مى گرفته:
1 - آنجا كه فرشته بى آنكه بر پيامبر ظاهر شود در روح او القاء مى كرده است، چنانكه در حديثى از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مى خوانيم: ان روح القدس نفث فى روعى انه لن تموت نفس حتى تستكمل رزقها فاتقوا الله و اجملوا فى الطلب: (روح القدس در قلب من اين معنى را دميده كه هيچكس نمى ميرد تا روزى خود را به طور كامل بگيرد، بنابراين از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى حريص نباشيد).
2 - گاه فرشته به صورت انسانى در مى آمد و پيامبر را مخاطب مى ساخت و مطالب را به او مى گفت (چنانكه در مورد ظهور جبرئيل به صورت دحيه كلبى در احاديث آمده است ).
3 - گاه به صورتى بود كه همچون زنگ در گوشش صدا مى كرد و اين سخت ترين نوع وحى بر پيامبر بود به گونه اى كه حتى در روزهاى بسيار سرد صورت مباركش غرق عرق مى شد، و اگر بر مركب سوار بود مركب چنان سنگين مى شد كه بى اختيار به زمين مى نشست.
4 - گاه جبرئيل به صورت اصليش كه خدا او را بر آن صورت آفريده بود بر پيامبر ظاهر مى شد و اين در طول عمر پيغمبر تنها دو بار صورت گرفت (همان گونه كه در سوره نجم - آيه 12 شرح آن خواهد آمد).
نكته ها:
1 - وحى در لغت و قرآن و سنت:
اصل وحى چنانكه راغب در مفردات مى گويد اشاره سريع است خواه با كلام رمزى باشد، و يا صداى خالى از تركيب كلامى، و يا اشاره با اعضا (با چشم و دست و سر) و يا با نوشتن.
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در وحى اشاره از يكسو و سرعت از سوى ديگر نهفته شده، و به همين دليل براى ارتباط مرموز و سريع انبياء با عالم غيب، و ذات پاك پروردگار، اين كلمه استخدام شده است.
در قرآن مجيد و لسان اخبار وحى به معانى مختلفى به كار رفته است، گاه در مورد انبيا، گاه در انسانهاى ديگر، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى ميان انسانها، و گاه ارتباط مرموز شياطين و گاه در مورد حيوانها.
جامعترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از على (عليهالسلام
) در پاسخ شخصى كه از مساءله وحى سؤ ال نمود نقل شده، امام آن را به هفت قسم تقسيم فرمود: 1 - وحى رسالت و نبوت مانند انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا داود زبورا: (ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم، و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (طوائف بنى اسرائيل ) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم، و به داود زبور داديم ).
2 - وحى به معنى الهام مانند و اوحى ربك الى النحل: (پروردگارت به زنبور عسل الهام فرستاد).
3 - وحى به معنى اشاره مانند: فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا: (زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام خدا را تسبيح گوئيد).
4 - وحى به معنى تقدير مانند: و اوحى فى كل سماء امرها (خداوند در هر آسمانى تقدير و تدبير لازم را فرمود).
5 - وحى به معنى امر مانند: و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى: (به خاطر بياور هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد).
6 - وحى به معنى دروغپردازى مانند: و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا: (اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به يكديگر مى گفتند).
7 - وحى به معنى خبر مانند: و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات (و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك را به آنها خبر داديم ).
البته بعضى از اين اقسام هفتگانه مى تواند شاخه هائى داشته باشد كه بر حسب آن موارد استعمال وحى در كتاب و سنت افزايش خواهد يافت، و لذا تفليسى در كتاب (وجوه القرآن ) وحى را بر ده وجه شمرده، و بعضى عدد را از اين هم بيشتر دانسته اند.
اما از يك نظر از مجموع موارد استعمال وحى و مشتقات آن مى توان نتيجه گرفت كه وحى از سوى پروردگار دو گونه است: (وحى تشريعى ) و (وحى تكوينى ): (وحى تشريعى ) همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد، و رابطه خاصى ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.
(وحى تكوينى ) در حقيقت همان غرائز و استعدادها و شرائط و قوانين تكوينى خاصى است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.
2 - حقيقت اسرار آميز
وحى در مورد (ماهيت وحى ) سخن بسيار گفته شده،ولى از آنجا كه اين ارتباط مرموز از حدود ادراكات ما خارج است اين بيانات نيز نمى تواند ترسيم روشنى از مسأله كند، و حتى گاه به بيراهه كشانده شده، آنچه گفتنى است در حقيقت در آيه مورد بحث به صورت فشرده و زيبائى بيان شده است، و بيش از آن تلاش و كوشش دانشمندان در اين بحث به جائى نرسيده است، در عين حال لازم است بعضى از تفسيرها را كه فلاسفه قديم و جديد درباره وحى گفته اند در اينجا ياد آور شويم:
الف - تفسير بعضى از فلاسفه قديم
آنها روى مقدمات مفصلى معتقد بودند كه وحى عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پيامبر با (عقل فعال ) كه سايه آن بر عالم (حس مشترك ) و (خيال ) نيز گسترده مى شود.
توضيح اينكه: آنها معتقد بودند كه روح انسانى داراى سه قوه است (حس مشترك ) كه با آن صور محسوسات را ادراك مى كند، و (قوه خيال ) كه با آن صورتهاى جزئيه ذهنى را درك مى نمايد و (قوه عقليه ) كه با آن صور كليه را درك مى كند.
اين از يكسو، از سوى ديگر، آنها اعتقاد به افلاك نه گانه بطلميوسى داشتند، و براى افلاك، نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند، و مى افزودند: اين نفوس فلكى از موجودات مجردى بنام (عقول ) الهام مى گيرند، و به اين ترتيب (نه عقل ) مربوط به (افلاك نه گانه ) قائل بودند.
از سوى سوم، عقيده داشتند كه نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعليت يافتن استعدادها و درك حقايق، بايد از وجود مجردى كه آن را (عقل فعال ) مى ناميدند كسب فيض كنند، كه نامش (عقل دهم ) يا (عقل عاشر) بود، و نام (عقل فعال ) را به اين مناسبت بر آن مى گذاردند كه سبب فعليت استعدادهاى عقول جزئيه بود.
از سوى چهارم، معتقد بودند هر قدر روح انسان قويتر باشد ارتباط و اتصالش با عقل فعال كه منبع و خزانه معلومات است بيشتر خواهد بود، بنابراين يك روح قوى و كامل مى تواند در كوتاهترين مدت وسيعترين معلومات را به فرمان خدا از (عقل فعال ) كسب كند.
و همچنين هر اندازه قوه خيال قويتر باشد، بهتر مى تواند اين مفاهيم را در لباس صورتهاى حسى قرار دهد، و هر اندازه حس مشترك قويتر گردد انسان صور محسوسه خارجيه را بهتر درك مى كند.
سپس از مجموع اين مقدمات چنين نتيجه مى گرفتند: روح پيامبر چون فوق العاده قوى است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسيار زياد است، و به همين دليل مى تواند در اكثر اوقات معلومات را به صورت كلى از عقل فعال بگيرد.
و از آنجا كه قوه خياليه او نيز بسيار قوى است، و در عين حال تابع قوه عقليه است، مى تواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور كليه كه از عقل فعال دريافت داشته، بدهد، و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببيند! مثلا اگر آن حقايق كلى از قبيل معانى و احكام باشد به صورت الفاظى بسيار موزون، و در نهايت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در نهايت كمال بشنود!
و چون قوه خياليه او تسلط كامل بر حس مشترك دارد مى تواند به اين صور جنبه حسى دهد و پيامبر آن شخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود!
نقد و بررسى
البته اين بيان متكى بر مقدماتى است كه امروز بسيارى از آنها مردود شناخته شده، از جمله افلاك نه گانه بطلميوسى، و نفوس و عقولى كه متعلق به آنها است فعلا جزء اساطير محسوب مى شود چرا كه هيچ دليلى بر اثبات آنها در دست نيست و يا حتى دلائلى برخلاف آن در دست داريم.
و از سوى ديگر اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن به روشنى درباره وحى استفاده مى شود هماهنگ نيست، زيرا آيات قرآن با صراحت وحى را يكنوع ارتباط با خدا مى شمرد كه گاه از طريق الهام به قلب، و گاه به واسطه فرشته وحى و يا شنيدن امواج صوتى، صورت مى گيرد، و اعتقاد به اينكه اينها نتيجه فعاليت قوه خياليه و حس مشترك و مانند آن است بسيار بى پايه و ناهماهنگ با آيات قرآن است، و عيب مهم ديگر آن اين است كه پيامبر را هم رديف فلاسفه و نوابغ مى شمرد، با عقلى قويتر و روحى نيرومندتر، در حالى كه مى دانيم راه وحى از راه ادراكات عقليه جدا است، اين دسته از فلاسفه بى آنكه توجه داشته باشند به تخريب مبانى وحى و نبوت پرداخته اند (و چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند).
شرح بيشتر پيرامون اين موضوع در لابلاى بحثهاى آينده خواهد آمد.
ب - تفسير جمعى از فلاسفه جديد در مورد وحى
اين گروه از فلاسفه به طور خلاصه وحى را به عنوان يكى از مظاهر (شعور باطن ) يا (شعور ناآگاه ) مى شمرند.
در دائرة المعارف قرن بيستم در ماده (وحى ) چنين آمده است: (غربيها تا قرن شانزده ميلادى مانند ساير ملتها قائل به وحى بودند، چون كتابهاى مذهبى آنان پر از اخبار انبياء بود، علم جديد آمد و قلم روى كليه مباحث روحى و ماوراء طبيعى كشيد، و مسأله وحى نيز جز افسانه هاى قديمى شمرده شد!...
قرن نوزده ميلادى فرا رسيد جهان روح به وسيله دانشمندان به كمك دلائل حسى اثبات شد، مساءله وحى نيز مجددا زنده گرديد، اين مباحث را روى اسلوب تجربى و عملى دنبال كردند، و به نتائجى رسيدند كه هر چند با نظريه علماى اسلامى تفاوت داشت اما قدم برجسته به سوى اثبات موضوع مهمى محسوب مى شود كه روزى از خرافات شمرده مى شد.
اين جمعيت روى مباحث روحى مطالعه كردند و تاكنون (هنگام تاءليف دائرة المعارف ) پنجاه جلد كتاب بزرگ از طرف جمعيت مزبور پيرامون مطالب فوق نگاشته شده، و بسيارى از مسائل روحى به كمك آنها حل گرديد از جمله مسأله وحى بود.
سخن در اين زمينه بسيار است اما جان كلام آنها اين است كه وحى را (تجلى شعور ناآگاه ) (وجدان مخفى ) مى شمرند، كه به مراتب از شعور آگاه قويتر و نيرومندتر است، و چون پيامبران مردان فوق العاده اى بوده اند وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومند بوده، و تراوشهاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است.
نقد و بررسى
ناگفته پيداست كه آنچه را اين گروه گفته اند صرفا يك فرضيه است، و هيچگونه دليلى بر آن اقامه نكرده اند و در حقيقت آنها پيامبران را مردانى با نبوغ فكرى و عظمت شخصيت معرفى كرده اند، بى آنكه رابطه آنها را با مبداء جهان هستى، خداوند، و دريافت علوم از ناحيه او، و از بيرون وجود خود، پذيرفته باشند.
تمام اشتباه آنها از اينجا سرچشمه مى گيرد كه خواسته اند وحى را با معيارهاى علوم تجربى خود دريابند، و هر چه از اين قلمرو بيرون است نفى كنند، و موجودات عالم را مساوى با آن بدانند كه آنها درك كرده اند و آنچه را درك نكرده اند معدوم بشمرند.
اين طرز تفكر آثار شومى نه تنها در بحث وحى كه در بسيارى از مباحث فلسفى و عقيدتى ديگر از خود به جاى گذاشته است، و اصولا اين طرز تفكر از پاى بست ويران است زيرا منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها با هيچ دليلى ثابت نكرده اند.
ج - نبوغ فكرى
بعضى ديگر مطلب را از اين هم فراتر برده اند و وحى را رسما نتيجه نبوغ فكرى انبيا پنداشته اند، و مى گويند آنها مردانى بودند پاك فطرت و داراى نبوغ فوق العاده كه با آن مصالح جامعه انسانى را درك مى كردند و به صورت معارف و قوانينى بر انسانها عرضه مى داشتند.
اين سخن در حقيقت انكار صريح نبوت انبيا، و تكذيب گفته همه آنها، و متهم ساختن آنها به انواع خلاف گوئيها است(
العياذ بالله
)
.
به تعبير روشنتر هيچيك از اينها تفسير وحى نيست فرضيه هائى است كه در حدود افكار خود ساخته و پرداخته اند، و چون نخواسته اند بپذيرند كه ماوراى معلومات آنها حقايق ديگرى است به اين بيراهه ها كشانده شده اند.
حق كلام درباره وحى
بدون شك ما نمى توانيم از رابطه وحى و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم، چرا كه اين يكنوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما، و يكنوع ارتباطى است خارج از ارتباطهاى شناخته شده ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و ما فوق ادراكات ما.
به راستى چگونه يك انسان خاكى با مبدا عالم هستى ارتباط پيدا مى كند؟ و چگونه خداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت، با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه بر قرار مى سازد؟ و در لحظه نزول وحى چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط از ناحيه او است؟!
اينها سؤ الاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است، و اصرار در فهم آن بسيار بى مورد.
تنها مطلبى كه براى ما در اينجا معقول و قابل طرح است اصل وجود يا امكان چنين ارتباط مرموزى است.
ما مى گوئيم هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد، بلكه به عكس ما ارتباطهاى مرموزى را در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم، و اين ارتباطها نشان مى دهد كه ما فوق حواس و ارتباطهاى ما نيز درك و ديده هاى ديگرى وجود دارد.
بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشنتر سازيم.
فرض كنيد ما در ميان شهر كوران (البته كوران مادرزاد!) با دو چشم بينا زندگى كنيم، تمام اهل شهر چهار حسى هستند (بنابراينكه مجموع حواس ظاهرى انسان را پنج حس بدانيم ) تنها ما هستيم كه آدم (پنج حسى ) مى باشيم، پيوسته با چشم خود حوادث زيادى را در آن شهر مى بينيم، و به اهل شهر خبر مى دهيم، اما آنها همه تعجب مى كنند، كه اين حس مرموز پنجم چيست كه دايره فعاليتش اينگونه وسيع و گسترده است؟ و هر قدر بخواهيم درباره حس بينائى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم بى فايده است، جز شبح مبهمى در ذهن آنها چيزى نمى آيد، از يكسو نمى توانند منكر آن شوند، چون آثار گوناگونش را مى يابند و حس مى كنند، و از سوى ديگر نمى توانند حقيقت بينائى را دريابند، چون در تمام عمر حتى يك لحظه بينا نبوده اند.
نمى گوئيم وحى حس ششم است، بلكه مى گوئيم يكنوع درك و ارتباط با عالم غيب و ذات پاك خداوند است كه چون ما فاقد آن هستيم حقيقت آن را درك نمى كنيم، هر چند از طريق آثار به وجودش ايمان داريم.
ما همين اندازه مى بينيم مردانى بزرگ با دعوتى كه محتواى آن ما فوق افكار بشر است به سوى انسانها مى آيند و آنها را به خداوند و آئين الهى دعوت مى كنند، و معجزات و خارق عاداتى كه آن نيز فوق طاقت بشر است با خود دارند كه ارتباطشان را با عالم غيب روشن مى سازد، آثار نمايان است اما حقيقت امر مخفى. مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشف كرده ايم كه اگر با پديده وحى برخورد كرديم و درك حقيقت آن بر ما مشكل شد آن را نفى كنيم.
ما حتى در عالم حيوانات پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم، مگر پرندگان مهاجر كه در مسافرت طولانى خود گاهى در سال هيجده هزار كيلومتر راه طى مى كنند و از قطب شمال به جنوب و بالعكس حركت مى نمايند زندگى اسرار آميزشان براى ما روشن است؟
آنها چگونه جهت يابى مى كنند، و راه را دقيقا مى شناسند؟ گاه در روزها و گاه در شبهاى تاريك سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند، در حالى كه ما اگر بدون وسائل فنى و دليل راه حتى يكصدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم مى شويم، اين چيزى است كه هنوز علم و دانش نتوانسته است پرده از روى آن بردارد، گروههائى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولا به هنگام تخمريزى به زادگاه اصلى خود كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد باز مى گردند آنها از كجا زادگاه خود را به اين آسانى مى يابند؟
و امثال اين پديده هاى مرموز در جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است، و همينهاست كه ما را از توسل به انكار و نفى باز مى دارد، و توصيه شيخ الرئيس ابو على سينا را به ياد ما مى آورد كه: كل ما قرع سمعك من الغرائب فضعه فى بقعة الامكان لم يذدك عنه قاطع البرهان: (هر چه از عجائب بشنوى آن را انكار مكن، و در بقعه امكان جاى ده، مادام كه دليل قاطعى تو را مانع نشود)!
اكنون ببينيم ماديها براى انكار مسأله وحى چه دست و پائى كرده اند.
منطق منكران وحى
بعضى از آنها هنگامى كه مسأله وحى مطرح مى شود پاسخ عجولانه اى به آن مى دهند و مى گويند: چنين چيزى بر خلاف علم است!
و اگر بپرسيم كجاى آن بر خلاف علم است؟ با يك لحن قاطع و غرور آميز مى گويند: همين اندازه كه علوم طبيعى چيزى را ثابت نكرد كافى است كه آن را انكار كنيم؟ اصولا مطلبى براى ما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم تجربى ثابت شده باشد!
از اين گذشته در بررسيها و پژوهشهاى علمى درباره جسم و روان انسان به حس مرموزى كه بتواند ما را با جهان ماوراء طبيعت مربوط كند برخورد نكرده ايم.
پيامبران از جنس ما بودند، چگونه ميتوان باور كرد كه آنها احساس يا ادراكى ماوراى احساسات و ادراكات ما داشته اند؟
ايراد هميشگى و پاسخ هميشگى
اينگونه برخورد ماديها با مساءله وحى منحصر به اين مورد نيست، آنها در برابر تمام مسائل مربوط به (ماوراء طبيعت ) چنين قيافه اى را به خود مى گيرند، و ما نيز در همه جا براى رفع اشتباه آنها مى گوئيم:
فراموش نكنيد قلمرو علم (البته آنها هر جا علم مى گويند به معنى علوم تجربى و طبيعى است ) جهان ماده است، معيارها و ابزارهائى كه براى مباحث علمى پذيرفته شده آزمايشگاهها، تلسكوبها، ميكروسكوبها و سالنهاى تشريح همه در همين محدوده كار مى كنند، اين علوم با اين ابزارها و معيارها مطلقا در مورد خارج از محدوده عالم ماده نمى تواند سخن بگويد، نه نفى و نه اثبات، دليل آن هم روشن است، و آن اينكه اين معيارها توانائى محدود، و قلمرو خاصى دارند.
بلكه ابزار هر يك از علوم طبيعى، نيز براى علم ديگر فاقد توانائى و كاربرد است، فى المثل اگر ميكرب سل را در پشت تلسكوبهاى عظيم نجومى نبينيم نمى توانيم آن را انكار كنيم، و يا اگر ستاره پلوتون با ميكرسكوبها و ذره بينها قابل مشاهده نباشد نبايد زير سؤ ال قرار گيرد!
ابزار شناخت در هر جا متناسب همان علم است، و ابزار شناخت براى ماوراء طبيعت چيزى جز استدلالات نيرومند عقلى كه راه ما را به سوى آن جهان بزرگ باز مى كند نخواهد بود.
آنها كه علم را از قلمروش خارج مى كنند در حقيقت نه عالمند و نه فيلسوف، مدعيانى هستند خطاكار و گمراه.
ما همين اندازه مى بينيم كه مردانى بزرگ آمدند و مسائلى به ما ارائه كرده اند كه از قدرت بشر خارج است و ارتباط آنها را با خارج از جهان ماده مسلم مى سازد، اما اين ارتباط مرموز چگونه است؟ براى ما روشن نيست، مهم اين است كه ما مى دانيم چنين ارتباطى وجود دارد.
چند حديث پيرامون مسأله وحى
روايات فراوانى پيرامون مساءله وحى در منابع اسلامى وارد شده كه گوشه هايى از اين ارتباط اسرار آميز پيامبران را با مبدء وحى روشن مى سازد:
1 - از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه وحى بر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) از طريق فرشته نازل مى شد حال پيامبر عادى بود، اما هنگامى كه ارتباط مستقيم و بدون واسطه برقرار مى گشت، پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) سنگينى فوق العاده اى احساس مى كرد، تا آنجا كه گاه مدهوش مى شد، چنانكه در توحيد صدوق از امام صادق (عليهالسلام
) نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: الغشية التى كان تصيب رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) اذا نزل عليه الوحى؟ قال ذلك اذا لم يكن بينه و بين الله احد، ذاك اذا تجلى الله له: آن حالت مدهوشى كه به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به هنگام وحى دست مى داد چه بود؟ فرمود: اين در هنگامى بود كه در ميان او و خداوند هيچكس واسطه نبود و خداوند مستقيما بر او تجلى مى كرد!.
2 - ديگر اين كه هنگامى كه جبرئيل بر آن حضرت (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نازل مى شد بسيار مؤ دبانه و توام با احترام بود، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليهالسلام
) آمده است: كان جبرئيل اذا اتى النبى قعد بين يديه قعدة العبيد، و كان لا يدخل حتى ليستاذنه: (هنگامى كه جبرئيل خدمت پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مى آمد همچون بندگان در برابر حضرتش مى نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد)!.
3 - از روايات ديگرى استفاده مى شود كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) با يك توفيق الهى (و شهود باطنى ) جبرئيل را به خوبى تشخيص مى داد، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليهالسلام
) آمده است: كه فرمود: ما علم رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) ان جبرئيل من قبل الله الا بالتوفيق: (پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نمى دانست جبرئيل از طرف خدا است مگر از طريق توفيق الهى ).
4 - در حديث ديگرى كه از ابن عباس نقل شده تفسيرى براى مساءله مدهوش شدن پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به هنگام نزول وحى ديده مى شود كه قابل توجه است:
او مى گويد كان النبى اذا نزل عليه وحى وجد منه الما شديدا و يتصدع راسه، و يجد ثقلا (و ذلك ) قوله انا سنلقى عليك قولا ثقيلا، و سمعت انه نزل جبرئيل على رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) ستين الف مره: (هنگامى كه وحى به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نازل مى شد احساس درد شديدى مى كرد و سر مباركش درد مى گرفت، و در خود سنگينى فوق العاده مى يافت، و اين همان است كه قرآن مى گويد ما به زودى بر تو گفتار سنگينى القاء مى كنيم، سپس مى افزايد: من شنيده ام كه جبرئيل 60 هزار بار بر رسول خدا نازل شد)!.