تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26511
دانلود: 2571


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26511 / دانلود: 2571
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 21

نویسنده:
فارسی

آيه (22) تا (29) و ترجمه

( فدعا ربه إن هؤ لاء قوم مجرمون ) (22)( فاسر بعبادى ليلا إنكم متبعون ) (23)( و اترك البحر رهوا إنهم جند مغرقون ) (24)( كم تركوا من جنت و عيون ) (25)( و زروع و مقام كريم ) (26)( و نعمة كانوا فيها فاكهين ) (27)( كذلك و أورثناها قوما اخرين ) (28)( فما بكت عليهم السماء و الا رض و ما كانوا منظرين ) (29)

ترجمه:

22 - (موسى ) به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت كه اينها قومى مجرمند.

23 - (به او دستور داده شد) بندگان مرا شبانه حركت ده كه آنها به تعقيب شما مى آيند.

24 - (هـنـگامى كه از دريا گذشتيد) دريا را آرام و گشاده بگذار كه آنها لشكر غرق شده اى خواهند بود.

25 - چه بسيار باغها و چشمه ها كه از خود به جاى گذاشتند.

26 - و زراعتها و قصرهاى جالب و گرانقيمت!

27 - و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن متنعم بودند.

28 - اينچنين بود ماجراى آنها و ما اينها را ميراث براى اقوام ديگر قرار داديم.

29 - نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين و نه به آنها مهلتى داده شد.

تفسير:

كاخها و باغها و گنجها را گذاردند و رفتند!

مـوسـى (عليه‌السلام ) از تـمـام وسـائل هـدايـت براى نفوذ در دلهاى تاريك اين مجرمان اسـتـفـاده كـرد، ولى هـيـچ اثرى در فرعونيان نبخشيد، هر درى را مى توانست كوبيد ولى (عاقبت زان در برون نامد سرى )!

لذا ماءيوس شد و چاره اى جز نفرين به آنها نديد، چرا كه قوم فاسدى كه هيچ اميدى به هـدايتشان نباشد حق حيات از نظر نظام آفرينش ندارند، بايد عذاب الهى فرود آيد و آنها را درو كند و صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازد.

لذا نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (موسى به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت كه اينها قومى مجرم و گنهكارند)( فدعا ربه ان هؤ لاء قوم مجرمون ) .

چـه نفرين مؤ دبانه اى؟ نمى گويد خداوندا آنها را چنين و چنان كن، بلكه همين اندازه مى گويد: خداوندا اينها گروهى مجرمند كه اميدى به هدايتشان باقى نمانده.

خـداونـد نـيـز دعـاى او را اجـابـت كـرد، و بـه عـنـوان مـقـدمـه نـزول عـذاب بر فرعونيان و نجات بنى اسرائيل به موسى (عليه‌السلام ) چنين دستور داد: بـنـدگـان مرا شبانه حركت ده كه فرعون و لشكريانش به تعقيب شما خواهند پرداخت( فاسر بعبادى ليلا انكم متبعون ) .

امـا نـگـران نـباش، لازم است آنها شما را تعقيب كنند تا به سرنوشتى كه در انتظار آنها است گرفتار آيند.

مـوسـى (عليه‌السلام ) مـاءمـور اسـت شـبـانـه بـنـدگـان مـؤ مـن خـدا يـعـنـى بـنـى اسـرائيـل را كـه بـه او ايمان آورده بودند، و جمعى از مردم مصر را كه قلبهائى آماده تر داشـتـه و دعـوت او را لبـيـك گـفـتـه انـد بـا خـود حـركـت دهـد، و بـه سـاحـل نـيـل آيد، و به طرز اعجازآميزى از نيل بگذرد و راهى سرزمين موعود يعنى فلسطين گردد.

درسـت اسـت كـه حـركـت مـوسـى و پـيـروانـش شبانه صورت گرفت، اما مسلما حركت جمعيت عظيمى مانند آنها نمى توانست براى مدتى طولانى از نظر فرعونيان مخفى بماند، شايد چـنـد سـاعـتـى بـيـشـتـر نـگـذشـتـه بود كه جاسوسان فرعون خبر اين حادثه عظيم و به اصـطـلاح فـرار دسـتـجـمـعـى بردگان را به گوش او رساندند، فرعون دستور داد با لشكرى عظيم آنها را تعقيب كنند، و جالب اينكه همه اين مطالب با يك اشاره كوتاه و موجز در آيات فوق آمده است( انكم متبعون ) (شما تعقيب خواهيد شد).

آنـچـه در ايـنـجـا به عنوان اختصار حذف شده در آيات ديگرى از قرآن در عباراتى كوتاه بـيـان شـده اسـت، چـنـانـكـه در آيـه 77 طـه مـى خوانيم:( و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بـعـبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لا تخاف دركا و لا تخشى ) : (به موسى وحـى كـرديم كه بندگانم را شبانه بيرون ببر، و براى آنها راهى خشك در دريا بگشا، نه از تعقيب دشمنان خواهى ترسيد، و نه از غرق شدن در دريا)!.

سـپـس در آيات مورد بحث مى افزايد: (هنگامى كه از دريا همگى به سلامت گذشتيد دريا را در آرامش و گشاده بگذار)( و اترك البحر رهوا ) .

منظور از دريا در اين آيات همان رود عظيم نيل است مـفسران و ارباب لغت براى (رهو) (بر وزن سهو) دو معنى ذكر كرده اند: (آرام بودن ) و (گشاده و باز بودن ) و جمع هر دو معنى در اينجا نيز بى مانع است.

امـا چـرا چـنـيـن دسـتـورى بـه موسى (عليه‌السلام ) داده شد؟ طبيعى است كه موسى (عليه‌السلام ) و بنى اسرائيل مايل بودند هنگامى كه خود از دريا گذشتند بار ديگر آبها سر بـر سـر هـم بـگذارند و اين فاصله عظيم را پر كنند، تا آنها با سرعت و به سلامت دور شوند و به سرزمين موعود روى آورند، ولى به آنها دستور داده شد كه به هنگام گذشتن از دريـاى نـيـل عـجله نكنيد، بگذاريد فرعون و لشكريانش تا آخرين نفر وارد شوند، چرا كـه فـرمـان مـرگ و نـابـودى آنـهـا بـه امـواج خـروشـان نيل داده شده است!.

لذا در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (آنـهـا لشـكـرى هستند كه غرق خواهند شد)( انهم جند مغرقون ) .

ايـن فـرمان حتمى خدا در مورد اين گروه مغرور و طغيانگر است كه بايد همگى در همان رود عـظـيـم نـيـل كـه تـمـام ثـروت و قـدرتـشـان از آن سـرچـشـمـه مـى گـرفـت دفن شوند، و عـامـل حـيـاتـشـان، بـا يـك فـرمـان الهـى، تـبـديـل بـه عـامـل مـرگـشـان گـردد. آرى هـنـگـامـى كـه فـرعـون و لشـكـريـانـش بـه سـاحـل نيل رسيدند بنى اسرائيل از سوى ديگر بيرون آمده بودند، با اينكه پيدايش چنين جـادهاى در وسط درياى نيل كافى بود كه هر كودك ابجد خوانى را متوجه تحقق يك اعجاز بـزرگ الهـى سـازد، ولى كـبـر و غـرور به آن خيره سران اجازه درك اين واقعيت آشكار را نـداد تـا بـه اشـتـبـاهـات خويش واقف گردند و رو به درگاه خدا آورند، شايد گمان مى كردند تغيير شكل نيل هم به فرمان فرعون است! و شايد همين سخن را به پيروانش نيز گفت و شخصا وارد جـاده شـد و پـيـروانـش تـا آخـريـن نـفـر بـه دنـبـال او آمـدنـد، ولى نـاگـهـان امـواج نيل همانند ساختمان فرسوده اى كه پايه هاى آن را بشكند يكباره فرو ريخت و همگى غرق شدند.

نـكـتـه اى كـه در ايـن آيـات بـه خـوبى جلب توجه مى كند اختصار فوق العاده آن در عين گويا بودن است كه با حذف جمله هاى اضافى كه از قرائن يا جمله هاى ديگر فهميده مى شـود داستان مشروحى را در سه آيه يا سه جمله كوتاه بازگو كرده است، همين اندازه مى گـويـد: مـوسـى بـه درگـاه پـروردگار عرضه داشت كه اينها مجرمند، به او گفته شد بـندگانم را شبانه حركت ده و شما تعقيب خواهيد شد، دريا را گشاده و آرام رها كن كه آنها لشكرى غرق شده هستند!

تعبير به (غرق شده ) با اينكه هنوز غرق نشده بودند اشاره به قطعى و حتمى بودن اين فرمان الهى است.

اكـنـون بـبـيـنـيم بعد از غرق فرعون و فرعونيان چه ماجراهاى عبرت انگيزى تحقق يافت قـرآن در آيـات بـعـد مـيـراث عـظـيـم آنـهـا را كـه بـه بـنـى اسرائيل رسيد طى پنج موضوع كه فهرست تمام زندگى آنهاست بيان كرده:

نخست مى فرمايد: (چه بسيار باغها و چشمه ها كه از خود بجا گذاشتند و رفتند)!( كم تركوا من جنات و عيون ) .

بـاغـهـا، و چـشـمـه هـا، دو سـرمـايـه از جـالبـتـريـن و ارزنـده تـريـن اموال آنها بود، چرا كه مصر به بركت نيل سرزمينى حاصلخيز و پر باغ بود، اين چشمه ها ممكن است اشاره به چشمه هائى باشد كه از دامن بعضى از كوهها سرازير مى شد و يا شعبه هائى باشد كه از نيل سرچشمه مى گرفت و از باغهاى سرسبز و خرم آنها مى گذشت. و اطلاق چشمه (عين ) بر اين شعبه ها بعيد نيست.

سـپـس مـى افـزايـد: (و زراعـتها، و قصرهاى جالب و زيبا و پر ارزش )( و زروع و مقام كريم ) .

و ايـن دو سـرمـايـه مـهـم ديـگـر آنـهـا بـود، زراعـتـهـاى عـظـيـمـى كـه در بـسـتـر نـيـل در سـرتاسر مصر از انواع و اقسام مواد خوراكى و غير خوراكى و محصولاتى كه هم خود از آن استفاده مى كردند و هم به خارج صادر مى كردند، و اقتصاد آنها بر محور آن مى چـرخـيـد، و هـمـچـنـيـن قـصـرهـا و مـسـاكـن آبـاد كـه يـكـى از مـهـمـتـريـن وسائل زندگى انسان مسكن مناسب است.

البـتـه (كـريـم ) و پـر ارزش بـودن اين قصرها از نظر ظاهرى و از ديدگاه خود آنها بود، و گرنه در منطق قرآن اينگونه مسكنهاى پر زرق و برق طاغوتى و غفلت زا كرامتى ندارد.

بـعـضـى نـيـز احتمال داده اند كه منظور از (مقام كريم ) مجالس ‍ جشن و شادمانى، و يا منابرى باشد كه مداحان و شعرا بالاى آن مى رفتند و فرعون را ستايش مى كردند، ولى معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

و از آنـجـا كـه غـيـر از امـور مـهـم چـهـارگـانـه فـوق، وسـائل تـنـعـم فراوان ديگرى داشتند، به همه آنها نيز در يك جمله كوتاه اشاره كرده مى گـويـد: (و نـعـمتهاى فراوان ديگرى كه در آن متنعم بودند و در ناز و نعمت زندگى مى كردند)( و نعمة كانوا فيها فاكهين )

سـپـس مـى افـزايـد: آرى (ايـنـچـنـيـن بـود ماجراى آنها، و ما همه اين سرمايه ها و ما ترك فرعونيان را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم )!( كذلك و اورثناها قوما آخرين ) .

مـنـظـور از (قـومـا آخرين ) بنى اسرائيل است، چرا كه در آيه 59 سوره شعراء به آن تـصـريـح شده است، و تعبير به (ارث ) اشاره به اين است كه آنها بدون درد سر و خون جگر اينهمه اموال و ثروتها را به چنگ آوردند، همانگونه كه انسان ارث را بى زحمت به چنگ مى آورد قابل توجه اينكه آيه فوق و آيه همانند آن در سوره شعراء نشان مى دهد كـه بـنـى اسـرائيـل بـعـد از غرق فرعونيان به سرزمين مصر بازگشتند، و وارث ميراث فـراعنه شدند و در آنجا حكومت كردند، و مسير حوادث نيز همين را اقتضا مى كند كه بعد از فرو ريختن پايه هاى قدرت فرعونيان در مصر، موسى (عليه‌السلام ) هرگز اجازه نمى داد آن كشور گرفتار خلا سياسى گردد.

امـا ايـن سـخـن بـا آنـچـه در آيـات قـرآن آمـده اسـت كـه بـنـى اسـرائيـل بـعـد از نـجات از چنگال فرعونيان به سوى سرزمين موعود سرزمين فلسطينى حركت كردند كه حوادث آن در قرآن مشروحا آمده منافات ندارد، ممكن است گروهى از آنها در سـرزمـين مصر كه به دست آنها افتاده بود به عنوان نمايندگانى از سوى موسى (عليه‌السلام ) اقامت كرده باشند، و گروه بيشترى راهى ديار فلسطين شده اند.

(تـوضـيـح بـيـشـتـر پـيـرامـون ايـن سـخـن را در جـلد 15 صـفـحـه 239 ذيل آيه 59 شعرا مطالعه فرمائيد).

در آخـريـن آيـه مورد بحث مى فرمايد: (نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين، و نه به هـنـگـام نزول بلا به آنها مهلتى داده شد)!( فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين ) .

گريه نكردن آسمان و زمين بر آنها ممكن است كنايه از حقارت آنها و عدم وجود يار و ياور و دلسـوز بـراى آنـهـا بـاشـد، زيـرا در مـيـان عـرب معمول است.

هـنـگـامى كه مى خواهند اهميت مقام كسى را كه مورد مصيبتى واقع شده بيان كنند مى گويند: (آسمان و زمين بر او گريه كردند و خورشيد و ماه براى فقدان او تاريك شدند).

اين احتمال نيز داده شد كه منظور (گريستن اهل آسمانها و زمين است ) زيرا آنها براى مؤ منان و مقربان درگاه خداوند گريه مى كنند، نه براى جبارانى همچون فرعونيان.

بـعـضى نيز گفته اند: گريه آسمان و زمين يك گريه حقيقى است كه به صورت نوعى دگـرگـونـى و سـرخـى مـخـصـوص (علاوه بر سرخى هميشگى به هنگام طلوع و غروب ) خودنمائى مى كند.

چنانكه در روايتى مى خوانيم: لما قتل الحسين بن على بن ابى طالب (عليه‌السلام ) بكت السـمـاء عـليه و بكائها حمرة اطرافها: (هنگامى كه حسين بن على (عليهما‌السلام ) شهيد شـد آسـمـان بر او گريه كرد، و گريه او سرخى مخصوصى بود كه در اطراف آسمان نمايان شد)!.

در روايـت ديـگـرى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: بكت السماء على يحيى بن زكريا، و على الحسين بن على (عليهما‌السلام ) اربعين صباحا، و لم تبك الا عليهما، قلت و ما بكائها قالت كانت تطلع حمراء و تغيب حمراء:

(آسـمـان بر يحيى بن زكريا (كه از سوى طاغوت زمان خود به طرز بسيار رقت بارى شـهـيـد شـد) و بـر حـسـيـن بـن عـلى (عليهما‌السلام ) چـهـل روز گـريـه كـرد، و بـر ديگرى جز آن دو گريه نكرده است، راوى مى گويد: سؤ ال كـردم گـريـه آسـمـان چه بود؟ فرمود: به هنگام طلوع و غروب سرخى مخصوصى در آسمان ظاهر مى شد).

امـا در حـديـثـى كـه از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده مـى خـوانـيـم: مـا مـن مـؤ مـن الا و له بـاب يـصـعـد مـنـه عـمـله و بـاب ينزل منه رزقه فاذا مات بكيا عليه: (هيچ مؤ منى نيست مگر اينكه درى در آسمان دارد كه عـمـلش از آن بـالا مـى رود، و درى كـه روزيـش از آن نازل مى شود، هنگامى كه مى ميرد اين دو در بر او گريه مى كنند)!.

در ميان اين روايات منافاتى نيست، زيرا در مورد شهادت امام حسين (عليه‌السلام ) و يحيى بـن زكـريـا (عليهما‌السلام ) مساءله جنبه عمومى در تمام آسمان داشته، و آنچه در روايت اخير ذكر شد جنبه موضعى دارد.

به هر حال ميان اين تفسيرها تضادى نيست، و مى تواند همه در مفهوم آيه جمع باشد.

آرى بـراى مـرگ تـبـهـكـاران نـه چشم فلك گريان و نى خاطر خورشيد پژمان گشت آنها موجودات خبيثى بودند كه گوئى هيچ ارتباطى با عالم هستى و جهان بشريت نداشته اند، هـنـگامى كه اين بيگانگان از عالم طرد شدند كسى جاى خالى آنها را احساس نكرد، نه در صـحـنـه زمـيـن، نـه بـر پـهـنـه آسـمـان، و نـه در اعـمـاق قـلوب انـسـانـهـا، و بـه هـمـيـن دليل هيچكس قطره اشكى بر مرگ آنها فرو نريخت.

سخن را در اين آيات با نقل روايتى از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) پايان مى دهيم:

در روايـتـى آمـده اسـت هـنگامى كه امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) بر مدائن گذشت و آثار كسرى (انوشيروان و شاهان ساسانى ) را مشاهده كرد كه نزديك به فروريختن است يكى از كسانى كه در خدمتش بود اين شعر را به عنوان عبرت قرائت كرد:

جرت الرياح على رسوم ديارهم

فكانهم كانوا على ميعاد

(بـادهـا بـر آثـار بـاقيمانده سرزمينشان وزيدن گرفت (و چيزى جز صداى باد در ميان قـصر آنها به گوش نمى رسد) - گوئى آنها همگى وعده گاهى داشتند و به سوى وعده گاهشان شتافتند)!.

امـير مؤ منان على فرمود: چرا اين آيه را نخواندى:( كم تركوا من جنات و عيون و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين... فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين ) .

آيه (30) تا (33) و ترجمه

( و لقد نجينا بنى إسرئيل من العذاب المهين ) (30)( من فرعون إنه كان عاليا من المسرفين ) (31)( و لقد اخترناهم على علم على العالمين ) (32)( و أتيناهم من الايات ما فيه بلؤ امبين ) (33)

ترجمه:

30 - ما بنى اسرائيل را از عذاب ذلتبار نجات بخشيديم.

31 - از فرعون، كه مردى متكبر و از اسرافكاران بود.

32 - ما آنها را با علم خويش بر جهانيان برگزيديم و برترى داديم.

33 - و آياتى (از قدرت خويش ) به آنها داديم كه آزمايش ‍ آشكارى در آن بود (ولى آنها كفران كردند و مجازات شدند).

تفسير:

بنى اسرائيل در بوته آزمايش

در آيـات گـذشـتـه سـخـن از غـرق و هـلاكـت فـرعـونـيـان و نابودى قدرت و شوكت آنها و انـتـقـال آن بـه ديـگـران بـود، آيـات مـورد بـحـث از نـقـطـه مقابل آن سخن يعنى از نجات و رهائى بنى اسرائيل چنين سخن مى گويد:

(مـا بـنـى اسـرائيـل را از عـذاب خـواركـنـنـده رهـائى بـخـشـيـديـم )( و لقـد نجينا بنى اسرائيل من العذاب المهين ) .

از شكنجه هاى سخت و طاقت فرساى جسمى و روحى كه تا اعماق جان آنها نفوذ مى كرد، از سر بريدن نوزادان پسر، و زنده نگه داشتن دختران براى خدمتكارى و هـوسـرانى، از بيگارى و كارهاى بسيار سنگين و مانند آن، و چه دردناك است سرنوشت قوم و ملتى كه در چنگال چنين دشمن خونخوار و ديو سيرتى گرفتار شوند.

آرى خـداونـد ايـن قـوم مـظـلوم را در پـرتو قيام الهى موسى بن عمران (عليهما‌السلام ) از چـنـگـال ايـن ظـالمـان سـفـاك تـاريـخ رهـائى بـخـشـيـد، لذا بـه دنبال آن مى افزايد: (از چنگال فرعون )( من فرعون ) .

(چرا كه او مردى متكبر و از اسرافكاران و متجاوزان بود)!( انه كان عاليا من المسرفين ) .

منظور از (عالى ) در اينجا علو مقام نيست، بلكه اشاره به برترى جوئى او و علو در اسـراف و تـجـاوز است، چنانكه در آيه 4 سوره قصص نيز آمده است:( ان فرعون علا فى الارض ) (فـرعـون در زمـيـن برترى جوئى كرد) (تا آنجا كه حتى دعوى خدائى نمود و خويشتن را رب اعلى ناميد).

(مـسـرف ) از مـاده (اسـراف ) بـه مـعـنـى هـر گـونـه تـجـاوز از حـد در اعـمـال و گـفـتـار است، و به همين دليل در آيات مختلف قرآن در مورد تبهكارانى كه ظلم و فـسـاد را از حـد مـى گـذرانـدنـد واژه (مـسـرف ) بـه كـار رفته است، و نيز به مطلق گـنـاهـان اسـراف گـفـتـه شـده، چـنـانـكـه در آيـه 53 سـوره زمـر مـى خـوانـيـم:( قـل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ) : (بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد)!.

در آيـه بـعـد بـه يـكـى ديـگـر از مـواهـب خـداونـد بـر بـنـى اسـرائيل اشاره كرده، مى گويد: (ما آنها را از روى علم خويش بر جهانيان در آن عصر و زمان برترى داديم و برگزيديم )( و لقد اخترناهم على علم على العالمين ) .

ولى آنها قدر اين نعمتها را ندانستند و كفران كردند و مجازات شدند.

و به اين ترتيب آنها (امت برگزيده عصر خويش ) بودند، زيرا منظور از (عالمين ) مـردم جـهـان در آن عـصـر و زمان است نه در تمام قرون و اعصار، چرا كه قرآن صريحا در سوره آل عمران آيه 110 خطاب به امت اسلامى مى فرمايد:( كنتم خير امة اخرجت للناس... ) شما بهترين امتى بوديد كه به سود مردم قدم به عرصه وجود گذاشتيد.

هـمـان گـونـه كـه در مـورد سـرزمـيـنـهـائى كـه بـنـى اسرائيل وارث آن شدند در آيه 137 سوره اعراف مى فرمايد:( و اورثنا القوم الذين كانوا يـسـتـضـعـفـون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فيها ) : (ما اين قوم مستضعف را وارث مشرقها و مغربهاى پربركت زمين كرديم ).

روشـن اسـت بنى اسرائيل در آن زمان وارث تمام جهان نشدند، و منظور شرق و غرب منطقه خودشان است البـتـه بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه بـنـى اسـرائيـل بـعـضى مزايا داشتند كه در طـول تـاريـخ منحصر به خودشان بوده از جمله كثرت انبياء چرا كه از هيچ قومى اين قدر پيامبر برنخاسته است.

ولى ايـن سـخـن عـلاوه بـر ايـنـكـه مـزيـت مطلق آنها را ثابت نمى كند، مزيتى نمى تواند بـاشـد، چـرا كـه مـمـكـن اسـت كـثـرت قـيـام انـبـيـاء را از مـيـان آنـهـا دليـل بـر نـهايت سركشى و تمرد اين قوم بدانيم، همان گونه كه حوادث مختلف بعد از قيام موسى (عليه‌السلام ) نشان مى دهد كه با اين پيامبر بزرگ چه نكردند؟!.

بـه هـر حال آنچه در بالا در تفسير آيه آورديم چيزى است كه از سوى بسيارى از مفسران در مورد شايستگى نسبى بنى اسرائيل پذيرفته شده است.

ولى با توجه به اينكه اين جمعيت لجوج طبق گفته قرآن همواره پيامبران خود را آزار مى دادند، و با سرسختى و تعصب خاصى در برابر احكام الهى مى ايستادند، و حتى زمانى كه تازه از نيل رهائى يافته بودند پيشنهاد بت سازى به موسى كردند!، ممكن است گفته شود منظور از آيه فوق بيان امتياز نيست بلكه بيان حقيقت ديگرى است، و مـعـنـى آيـه چـنـين است: با وجود اينكه ما علم داشتيم كه آنها از مواهب الهى سوء استفاده مى كنند برترى به آنها داديم تا آنان را بيازمائيم چنانكه از آيه بعد نيز استفاده مى شود كه خداوند مواهب ديگرى نيز به آنها داد تا آنها را بيازمايد.

بـه ايـن ترتيب اين گزينش الهى نه تنها دليل بر مزيت آنها نيست بلكه يك مذمت ضمنى نيز در آن درج است چرا كه حق اين نعمت را ادا نكرده اند و از عهده امتحان برنيامدند.

در آخـريـن آيه مورد بحث به بعضى از مواهب ديگر كه خدا به آنها داده بود اشاره كرده، مى فرمايد: ما آيات و نشانه هائى از عظمت و قدرت خويش به آنان داديم كه در آن آزمايش آشكارى بود( و آتيناهم من الايات ما فيه بلاء مبين ) .

گاه در بيابان (سينا) و در وادى (تيه ) ابرها را بر سر آنها سايه افكن ساختيم، گـاه مـائده مـخـصـوص (مـن و سـلوى ) را بـر آنـهـا نـازل كـرديـم، گـاه از دل سـنگ سخت چشمه آب براى آنها جارى نموديم، و گاه نعمتهاى معنوى و مادى ديگرى نصيبشان كرديم.

امـا همه اينها براى آزمايش و امتحان بود، زيرا خداوند گروهى را با مصيبت آزمايش مى كند و گـروهـى را بـا نـعـمـت، چـنـانـكـه در آيـه 168 سـوره اعـراف مـى خـوانـيم:( و بلوناهم بـالحـسـنـات و السـيـئات لعـلهـم يـرجـعـون ) : (مـا بـنـى اسرائيل را با نيكيها و بديها آزموديم شايد از راه غلط بازگردند).

شـايد هدف از ذكر اين سرگذشت بنى اسرائيل براى مسلمانان نخستين اين است كه آنها از انـبـوه دشمنان و قدرت عظيمشان نهراسند و مطمئن باشند خداوندى كه فراعنه قدرتمند را درهم كوبيد، و بنى اسرائيل را وارث ملك و حكومت آنها ساخت در آينده اى نه چندان دور چنين پـيـروزى را نصيب شما خواهد كرد، ولى همانگونه كه آنها با اين مواهب آزمايش شدند شما نـيـز سـخـت در كـوره امتحان قرار خواهيد گرفت تا روشن شود بعد از قدرت و پيروزى، شما چه خواهيد كرد؟!

و ايـن اخـطـارى اسـت به همه امتها و ملتها در مورد پيروزيها و مواهبى كه از لطف الهى به دست مى آورند، كه دام امتحان در اين هنگام سخت است.

آيه (34) و (36) و ترجمه

( إن هؤ لاء ليقولون ) (34)( إن هى إلا موتتنا الاولى و ما نحن بمنشرين ) (35)( فأتوا بابائنا إن كنتم صدقين ) (36)

ترجمه:

34 - اينها (مشركان ) مى گويند:

35 - مرگ ما جز همان مرگ اول نيست (و هرگز زنده نخواهيم شد).

36- اگر راست ميگوئيد پدران ما را زنده كنيد (تا گواهى دهند)

تفسير:

جز همين مرگ چيزى در كار نيست!

بـعـد از تـرسـيـم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونيان و عاقبت كفر و انكارشان در آيـات گـذشـتـه، بار ديگر سخن از مشركان به ميان مى آورد، و ترديد آنها را در مساءله مـعـاد كـه در آغـاز سـوره آمـده بـود بـه شـكل ديگرى چنين بازگو مى كند: (اينها چنين مى گويند)( ان هؤ لاء ليقولون ) .

(مـرگ مـا جـز هـمان مرگ اول نيست، و ما هرگز بار ديگر زنده نخواهيم شد)( ان هى الا موتتنا الاولى ) .

و آنـچه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پيرامون معاد و حيات بعد از مرگ و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ مى گويد هيچكدام واقعيت ندارد، اصلا حشر و نشرى در كار نيست!

در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا (مشركان ) تنها بر مرگ نخست تكيه مى كنند كه مـفـهـومش عدم وجود مرگ ديگرى بعد از اين مرگ است، در حالى كه منظور آنها نفى حيات، بـعـد از مرگ مى باشد، نه انكار مرگ دوم، و به تعبير ديگر انبياء خبر از حيات بعد از مرگ مى دادند نه خبر از مرگ دوباره.

در پاسخ مى گوئيم منظور عدم وجود حالت ديگرى بعد از مرگ است يعنى ما فقط يك بار مـى ميريم و همه چيز تمام مى شود و بعد از آن نه حيات ديگرى است و نه مرگى، هر چه هست همين يك مرگ است (دقت كنيد).

در حـقـيـقـت مـفـهـوم اين آيه شباهت زيادى با مفهوم آيه 29 سوره انعام دارد كه مى گويد:( و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين ) : (آنها گفتند زندگى تنها همين زندگى دنياست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد)!

سـپـس سـخـن آنـهـا را نـقـل مـى كـنـد كـه بـراى اثـبـات مـدعـاى خـود بـه دليـل واهـى و بى اساسى دست زده و مى گفتند: (اگر راست مى گوئيد كه بعد از مرگ حـياتى در كار است پس پدران ما را زنده كنيد و نزد ما بياوريد تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند)!( فاتوا بابائنا ان كنتم صادقين ) .

بـعـضـى گـفته اند گوينده اين سخن (ابوجهل ) بود رو به سوى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرد و گفت: اگر راست مى گوئى جدت (قصى بن كلاب ) را زنده كن چون او مـرد راسـتـگـوئى بـود تـا دربـاره حـوادث بـعـد از مـوت از او سـؤال كنيم.

بـديـهى است اينها همه بهانه بود، گر چه سنت الهى بر اين نيست كه مردگان را در اين جـهـان زنـده كـند تا اخبار آن جهان را به اين جهان آورند ولى به فرض كه چنين كارى از سـوى پـيـامـبـر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صورت مى گرفت باز اين بهانه جـويـان نغمه ديگرى ساز مى كردند، و آن را مثلا سحر ديگرى مى ناميدند، همانگونه كه بـارهـا مـعـجـزه خواستند و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها ارائه داد در عين حال انكار كردند.

نكته:

عقيده مشركان درباره معاد

مـشـركـان مـخـصـوصـا مـشـركـان عـرب رويـه واحـدى در مـسـائل اعـتـقـادى خـود نـداشـتـنـد، و در عـيـن اشـتـراك در اصل عقيده شرك در خصوصيات اعتقادى بسيار متفاوت بودند.

گروهى نه خدا را قبول داشتند و نه معاد را، اينها كسانى هستند كه قرآن سخن آنان را چنين نـقـل مـى كـند:( ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر ) : (جز اين زندگى دنـيـا چـيـزى در كـار نـيـسـت، گـروهـى مـى مـيـرنـد و نسل ديگرى به وجود مى آيند، و تنها طبيعت است كه ما را مى ميراند)! (جاثيه - 24).

جـمـع ديـگـرى خـدا را قـبـول داشـتـنـد و بتها را شفعاى درگاه او مى دانستند اما معاد را منكر بـودنـد هـمـان كـسـانـى كـه مـى گفتند:( من يحيى العظام و هى رميم ) : (چه كسى مى تواند اسـتـخـوانـهـاى پوسيده را زنده كند)؟ (يس - 78) آنها براى بتها حج بجا مى آوردند، و قربانى مى كردند، و معتقد به حلال و حرام بودند، و اكثر مشركان عرب در اين زمره جاى داشتند.

ولى شـواهـد مـتـعـددى در دست است كه نشان مى دهد آنها به نوعى بقاى روح معتقد بودند، خـواه بـه صـورت تـنـاسـخ و انـتـقـال ارواح بـه بـدنـهـاى تـازه يـا بـه شكل ديگر.

مـخـصـوصـا اعتقاد آنها به پرنده اى بنام (هامه ) معروف است، در داستانهاى عرب آمده است كه در ميان عرب كسانى بودند كه اعتقاد داشتند روح انسان پرنده اى است كه در جسم او منبسط شده، هنگامى كه انسان از دنيا مى رود يا كشته مى شود از جسم او بيرون مى آيد و اطـراف جـسد او به صورت وحشتناكى طواف كرده و در كنار قبر او ناله مى كند، و معتقد بـودنـد كـه ايـن پـرنـده در آغـاز كـوچـك اسـت سـپس بزرگ مى شود تا به اندازه جغد مى گردد، و او دائما در وحشت به سر مى برد و جايگاهش خانه هاى خالى، ويرانه ها، قبرها و جايگاه كشتگان است!.

و نـيـز آنـها معتقد بودند كه اگر كسى مقتول شده باشد (هامه ) بر قبر او فرياد مى زند: (اسقونى فانى صدية )!: (سيرابم كنيد كه سخت تشنه ام )!.

اسـلام قـلم بـطـلان بـر تـمـام ايـن عـقائد خرافى كشيد، و لذا در حديث معروفى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده كه فرمود: لا هامة: (هامه دروغ است ).

به هر حال آنها گر چه عقيده به معاد و بازگشت انسان به زندگى بعد از مرگ نداشتند ولى بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـه يـكـنـوع تـنـاسـخ و بـقـاء ارواح قائل بودند.

اما به هر صورت معاد جسمانى را به گونه اى كه قرآن مى گويد كه خاكهاى انسان دو مـرتـبـه جـمـع آورى شود و به حيات و زندگى جديدى بازگردد و روح و جسم هر دو معاد مـشـتـرك داشـتـه بـاشـند به كلى منكر بودند، نه فقط انكار مى كردند بلكه از آن وحشت داشتند، كه قرآن با بيانات مختلفى آنرا براى آنها توضيح داده و اثبات كرده است.