تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27963 / دانلود: 2997
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۲۱

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

آيه (۳۷) تا (۳۹) و ترجمه

( أ هم خير أم قوم تبع و الذين من قبلهم أهلكنهم إنهم كانوا مجرمين ) (۳۷)( و ما خلقنا السموت و الارض و ما بينهما لعبين ) (۳۸)( ما خلقنهما إلا بالحق و لكن أكثرهم لا يعلمون ) (۳۹)

ترجمه:

۳۷ - آيا آنها بهترند يا قوم تبع و كسانى كه پيش از آنان بودند؟ ما آنها را هلاك كرديم چرا كه مجرم بودند.

۳۸ - ما آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است بى هدف نيافريديم.

۳۹ - ما آن دو را فقط به حق آفريديم، ولى اكثر آنها نمى دانند.

تفسير:

آنها بهترند يا قوم (تبع )؟!

سرزمين يمن كه در جنوب جزيره عربستان قرار دارد از سرزمينهاى آباد و پر بركتى است كـه در گـذشـتـه مـهـد تمدن درخشانى بوده است، پادشاهانى بر آن حكومت مى كردند كه (تبع ) (جمع آن (تبابعه )) نام داشتند، به خاطر اينكه مردم از آنها (تبعيت ) مى كردند و يا از اين نظر كه يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.

بـه هـر حـال (قـوم تبع ) جمعيتى بودند با قدرت و نيروى فراوان و حكومت پهناور و گسترده.

در آيات فوق به دنبال بحثى كه پيرامون مشركان مكه و لجاجت و انكار آنـهـا نـسبت به معاد آمده با اشاره به سرگذشت (قوم تبع ) آنها را تهديد مى كند كه نه تنها عذاب الهى در قيامت در انتظارشان است كه در اين دنيا نيز سرنوشتى همچون قوم گنهكار و كافر تبع پيدا خواهند كرد.

مـى فـرمايد: (آيا آنها بهترند، يا قوم تبع، و كسانى كه پيش از آنان بودند؟! ما آنها را هلاك كرديم، چرا كه مجرم بودند)( ا هم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهم كانوا مجرمين ) .

روشن است كه مردم حجاز از سرگذشت قوم تبع كه در همسايگى آنها مى زيستند كم و بيش اطـلاع داشـتـنـد، و لذا در آيـه شـرح بيشترى پيرامون آنها نمى دهد، همين اندازه مى گويد بـتـرسـيـد از ايـنـكـه سـرنـوشـتـى هـمـانند آنها و اقوام ديگرى كه در گرداگرد شما در مسيرتان به سوى شام و در سرزمين مصر نزديك شما زندگى داشتند پيدا كنيد.

بـه فـرض كـه شـمـا قـيـامت را منكر شويد، ولى آيا مى توانيد عذابهائى را كه بر اين اقوام مجرم و سركش نازل شد انكار نمائيد؟!.

منظور از (الذين من قبلهم ) اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود است.

درباره قوم تبع در نكات به خواست خدا بحث خواهيم كرد.

سـپـس بـار ديـگـر بـه مـسـاءله مـعـاد بـازمـى گـردد و بـا اسـتـدلال لطـيـفـى اين واقعيت را اثبات كرده، مى گويد: (ما آسمانها و زمين و آنچه را در مـيـان ايـن دو اسـت بـيـهـوده و بـى هـدف نيافريديم )( و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ) .

آرى ايـن آفـريـنـش عـظـيـم و گـسـترده هدفى داشته است، اگر به گفته شما مرگ نقطه پـايـان زنـدگـى اسـت، و بـعـد از چـنـد روز خـواب و خـور و شـهـوت و اميال حيوانى، زندگى پايان مى گيرد، و همه چيز تمام مى شود، اين آفرينش لعب و لغو و بيهوده خواهد بود.

بـاور كـردنـى نـيـسـت كـه خـداونـد قـادر حكيم اين دستگاه عظيم را تنها براى اين چند روز زنـدگـى زودگـذر و بـى هـدف و تـواءم با انواع درد و رنج آفريده باشد، اين با حكمت خداوند هرگز سازگار نخواهد بود.

بـنـابـرايـن مـشـاهـده وضـع ايـن جـهـان نـشـان مـى دهـد كـه مدخل و دالانى است براى جهانى عظيمتر و ابدى، چرا در اين باره انديشه نمى كنيد.

اين حقيقت را قرآن كرارا در سوره هاى مختلف بازگو كرده است.

در سـوره انـبـيـا آيه ۱۶ در همين زمينه مى گويد:( و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ) .

و در سوره واقعه آيه ۶۲ مى گويد( و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون ) (شما نشاه اولى را مشاهده كرديد چگونه متذكر نمى شويد)؟.

به هر حال در صورتى آفرينش اين جهان هدفدار خواهد شد كه جهان ديگرى پشت سر آن باشد، و به همين دليل مكتبهاى الحادى و منكران معاد معتقد به بيهودگى و پوچى آفرينش هستند.

سـپـس بـراى تـأكـيـد ايـن سـخـن مـى افزايد: (ما آن دو را جز به حق نيافريديم )( ما خلقناهما الا بالحق ) .

حـق بـودن ايـن دستگاه ايجاب مى كند كه هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهان ديـگـر مـمـكـن نـيـسـت، بـعـلاوه حـق بودن آن اقتضا دارد كه افراد نيكوكار و بدكار يكسان نباشند، و از آنجا كه ما در اين جهان كمتر مشاهده مى كنيم كه هر يك از اين دو گروه جزاى مناسب كار خويش را دريابند حق ايجاب مى كند كه حـسـاب و كـتـاب و پـاداش و كـيـفرى در جهان ديگرى در كار باشد، تا هر كس جزاى مناسب عمل خويش را بيابد.

خـلاصـه ايـنـكـه (حـق ) در ايـن آيه اشاره به هدف صحيح آفرينش و آزمايش انسانها و قـانـون تكامل و همچنين اجراى اصول عدالت است ولى غالب آنها اين حقايق را نمى دانند( و لكن اكثرهم لا يعلمون ) .

چـرا كـه انـديـشـه و فـكـر خـود را بـه كـار نـمـى گـيـرنـد، و گـرنـه دلائل مبداء و معاد واضح و آشكار است.

نكته:

قوم تبع چه كسانى بودند؟

تـنـها در دو مورد از قرآن مجيد واژه (تبع ) آمده است، يكى در آيات مورد بحث و ديگرى در (آيـه ۱۴ سـوره ق ) آنـجـا كـه مـى گـويـد:( و اصـحـاب الايـكـة و قـوم تـبـع كـل كـذب الرسـل فـحق و عيد ) : (صاحبان سرزمينهاى پر درخت قوم شعيب، و قوم تبع، هر كدام رسولان خدا را تكذيب كردند و تهديد الهى درباره آنها تحقق يافت.

هـمانگونه كه قبلا نيز اشاره شد (تبع ) يك لقب عمومى براى ملوك و شاهان يمن بود مانند (كسرى ) براى سلاطين ايران و (خاقان ) براى شاهان ترك و (فرعون ) براى سلاطين مصر و (قيصر) براى سلاطين روم.

اين تعبير (تبع ) از اين نظر بر ملوك يمن اطلاق مى شد كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كردند، يا يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.

ولى ظاهر اين است كه قرآن از خصوص يكى از شاهان يمن سخن مى گويد، (همانگونه كه فرعون معاصر موسى (عليه‌السلام ) كه قرآن از او سخن مى گويد شخص معينى بود) و در بعضى از روايات آمده كه نام او (اسعد ابو كرب ) بود.

جـمعى از مفسران معتقدند كه او شخصا مرد حقجو و مؤ منى بود و تعبير به (قوم تبع ) در دو آيه از قرآن را دليل بر اين معنى گرفته اند، زيرا در اين دو آيه از شخص او مذمت نشده بلكه از قوم او مذمت شده است.

روايـتـى كـه از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده نيز شاهد اين معنى است در اين روايت مى خوانيم كه فرمود: لا تسبوا تبعا فانه كان قد اسلم: (به (تبع ) بد نگوئيد چرا كه او اسلام آورد).

و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) آمـده اسـت: ان تـبـعـا قال للاوس و الخزرج كونوا هاهنا حتى يخرج هذا النبى، اما انا لو ادركته لخدمته و خرجت مـعـه: (شـمـا در ايـنـجا بمانيد تا اين پيامبر خروج كند، اگر من زمان او را درك مى كردم كمر خدمت او را مى بستم و با او قيام مى كردم )!.

در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت هـنگامى كه (تبع ) در يكى از سفرهاى كشورگشائى خود نـزديك (مدينه ) آمد براى علماى يهود كه ساكن آن سرزمين بودند پيام فرستاد كه من اين سرزمين را ويران مى كنم تا هيچ يهودى در آن نماند، و آئين عرب در اينجا حاكم شود.

(شـامـول ) يهودى كه اعلم علماى يهود در آنجا بود گفت اى پادشاه اين شهرى است كه هجرتگاه پيامبرى از دودمان اسماعيل است كه در مكه متولد مى شود، سپس بخشى از اوصاف پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را برشمرد، تبع كه گويا سابقه ذهنى در اين باره داشت گفت: بنابراين من اقدام به تخريب اين شهر نخواهم كرد.

حـتـى در روايـتـى در ذيـل هـمين داستان آمده است كه او به بعضى از قبيله اوس و خزرج كه هـمراه او بودند دستور داد كه در اين شهر بمانيد و هنگامى كه پيامبر موعود خروج كرد او را يـارى كـنـيـد و فـرزندان خود را به اين امر توصيه نمائيد، حتى نامه اى نوشت و به آنها سپرد و در آن اظهار ايمان به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرد.

نويسنده (اعلام قرآن ) چنين نقل كرده است كه: تبع يكى از پادشاهان جهان گشاى يمن بود كه تا هند لشكركشى كرد، و تمام كشورهاى آن منطقه را به تصرف خويش درآورد.

ضمن يكى از لشكركشيها وارد مكه شد، و قصد داشت كعبه را ويران كند، بيمارى شديدى به او دست داد كه اطباء از درمان او عاجز شدند.

در مـيـان مـلازمـان او جـمـعـى از دانـشـمـنـدان بـودنـد، و رئيـس آنـان حـكـيـمـى بـه نـام (شـامـول ) بود، او گفت، بيمارى تو به خاطر قصد سوء درباره خانه كعبه است، و هرگاه از اين فكر منصرف گردى و استغفار كنى شفا خواهى يافت. (تـبـع ) از تـصـمـيـم خـود بـازگـشت و نذر كرد خانه كعبه را محترم دارد و هنگامى كه بهبودى يافت پيراهنى از برد يمانى بر كعبه پوشاند. (در تـواريـخ ديـگـر نـيـز داسـتـان پـيـراهـن كـعـبـه نقل شده به اندازه اى كه به حد تواتر رسيده است، اين لشكركشى و مسأله پوشاندن پيراهن به كعبه در قرن پنجم ميلادى اتفاق افتاده، و هم اكنون در شهر مكه محلى است كه دار التبابعة ناميده مى شود). ولى به هر حال بخش عمده سرگذشت شاهان تبابعه يمن از نظر تاريخى خالى از ابهام نيست، چرا كه درباره تعداد آنها، و مدت حكومتشان، اطلاعات زيـادى در دسـت نـداريـم، و گاه به روايات ضد و نقيض در اين زمينه برخورد مى كنيم، آنـچـه بـيـشـتـر در كـتـب اسـلامـى اعـم از تفسير و تاريخ و حديث مطرح شده پيرامون همان سلطانى است كه قرآن در دو مورد به او اشاره كرده است.

آيه (۴۰) تا (۴۲) و ترجمه

( إ ن يوم الفصل ميقتهم أجمعين ) (۴۰)( يوم لا يغنى مولى عن مولى شيا و لا هم ينصرون ) (۴۱)( إلا من رحم الله إنه هو العزيز الرحيم ) (۴۲)

ترجمه:

۴۰ - روز جدائى (حق از باطل ) وعدهگاه همه آنهاست.

۴۱ - روزى كـه هـيـچ دوسـتـى كـمترين كمكى به دوستش نمى كند و از هيچ سو يارى نمى شوند.

۴۲ - مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده، و او عزيز و رحيم است.

تفسير:

روز جدائيها! (يوم الفصل )

آيات مورد بحث در حقيقت نتيجه گيرى آيات گذشته در مورد مساءله معاد است كه در آنها از طـريـق (حـكـمـت آفـريـنـش ايـن جـهـان ) بـراى وجـود رسـتـاخـيـز استدلال شده بود.

در نـخـسـتـيـن آيـه از ايـن اسـتـدلال چـنـيـن نـتـيـجـه گـيـرى مـى كـنـد كـه: (يـوم الفـصـل و روز جـدائيـهـا وعـده گـاه هـمـه آنـهـاسـت )( ان يـوم الفصل ميقاتهم اجمعين ) .

چـه تـعـبـيـر جـالبـى اسـت از روز رسـتـاخـيـز (يـوم الفـصـل ) روزى كه حق از باطل جدا مى شود، و صفوف نيكوكاران و بدكاران مشخص مى گردد، و انسان حتى از نزديكترين دوستانش جدا مى شود، آرى آن روز وعده گاه همه مجرمان است.

سپس به شرح كوتاهى درباره اين روز جدائى پرداخته مى گويد: در همان روزى كه هيچ كـس بـه فرياد ديگرى نمى رسد، و هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، و از هيچ سو يارى نمى شوند!( يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون ) .

آرى آن روز روز فـصـل و جـدائى اسـت، روزى اسـت كه انسان از همه چيز جز عملش جدا مى شود، و مولى به هر معنى كه باشد دوست، سرپرست، ولى نعمت، خويشاوند، همسايه، ياور، و مانند آن، توانائى حل كوچكترين مشكلى را از مشكلات قيامت براى كسى ندارد.

(مـولى ) از مـاده (ولاء) در اصل به معنى ارتباط دو چيز با يكديگر است به طورى كـه بيگانه اى در ميان نباشد، و براى آن مصداقهاى زيادى است كه در كتب لغت به عنوان معانى مختلف اين واژه آمده، كه همه آنها در ريشه و معنى اصلى آن مشتركند.

نـه تـنـهـا دوسـتـان به فرياد هم نمى رسند، و خويشاوندان گرهى از كار يكديگر نمى گشايند، بكله نقشه ها نيز نقش بر آب، و چاره جوئيها به بن بست، و تيرها به سنگ مى خـورد چـنانكه در آيه ۴۶ طور مى خوانيم:( يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون ) : (آن روز روزى اسـت كـه چـاره جـوئيـهـاى آنـان مـشـكـلى را حل نمى كند و يارى نمى شوند).

در اينكه چه تفاوتى در ميان (لا يغنى ) (و لا هم ينصرون ) است؟ بهترين سخن اين اسـت كـه گـفـتـه شـود: اولى اشـاره بـه ايـن اسـت كـه هـيـچـكـس نـمـى تـوانـد مـشـكـل ديـگـرى را بـه تـنـهـائى و مـسـتـقـلا در آن روز حـل كـنـد، و دومـى اشـاره بـه ايـن اسـت حـتـى نـمـى تـوانند با همكارى يكديگر مشكلات را حـل نـمـايند، زيرا نصرت در جايى گفته مى شود كه شخصى به كمك ديگرى بشتابد و او را يارى دهد تا با همكارى هم بر مشكلات پيروز گردند.

تنها يك گروه مستثنا هستند همانگونه كه در آيه بعد مى گويد: (مگر كسى كه خدا او را مـورد رحـمـت قـرار داده اسـت، چـرا كه خداوند توانا و رحيم است )( الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم ) .

بـدون شـك ايـن رحـمـت الهـى بـيـحـسـاب نـيـسـت و تـنـهـا شامل مؤ منانى مى شود كه داراى عمل صالحند، و اگر لغزشى از آنها سر زده نيز در حدى نيست كه پيوندهاى آنها را از خداوند بريده باشد، اينها هستند كه دست به دامن لطف الهى مـى زنـنـد، از دريـاى كـرمـش بـهـره مـنـد، و از چـشمه رحمتش سيراب، و از شفاعت اوليايش برخوردار مى گردند.

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه نفى هر گونه دوست و ولى و ياور در آن روز با مساءله شـفـاعـت مـنـافـات نـدارد، زيـرا شـفـاعـت نـيـز جـز بـه اذن پـروردگـار و فـرمـان او حاصل نمى شود.

جـالب ايـنـكـه تـوصيف به عزيز بودن و رحيم بودن در كنار هم قرار گرفته كه اولى اشاره به نهايت قدرت و شكست ناپذيرى او، و دومى اشاره به رحمت بى پايان او است، و مهم اين است كه رحمت در عين قدرت باشد.

در بـعـضـى از روايـات اهـل بـيـت (عليه‌السلام ) نـقـل شـده كـه مـنـظور از جمله (الا من رحم الله ) وصى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امير مؤ منان (عليه‌السلام ) و پيروان مكتب او هستند.

ناگفته پيدا است كه هدف بيان مصداق روشن است.

آيه (۴۳) تا (۵۰) و ترجمه

( إن شجرت الزقوم ) (۴۳)( طعام الا ثيم ) (۴۴)( كالمهل يغلى فى البطون ) (۴۵)( كغلى الحميم ) (۴۶)( خذوه فاعتلوه إلى سواء الجحيم ) (۴۷)( ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحميم ) (۴۸)( ذق إنك أنت العزيز الكريم ) (۴۹)( إن هذا ما كنتم به تمترون ) (۵۰)

ترجمه:

۴۳ - درخت زقوم.

۴۴ - غذاى گنهكاران است.

۴۵ - همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد.

۴۶ - جوششى همچون آب سوزان.

۴۷ - اين كافر مجرم را بگيريد و به ميان دوزخ پرتابش كنيد.

۴۸ - سپس بر سر او از عذاب سوزان بريزيد!

۴۹ - (به او گفته مى شود) بچش كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى!

۵۰ - اين همان چيزى است كه پيوسته در آن ترديد مى كرديد.

تفسير:

درخت زقوم!.

در اين آيات توصيف وحشتناك و تكان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعكس شده كه بحث آيات قـبـل را در مـورد (يـوم الفـصـل ) و روز رسـتـاخـيـز تكميل مى كند.

مى فرمايد: (درخت زقوم...)( ان شجرة الزقوم ) .

(غذاى گناهكاران است )!( طعام الاثيم ) .

اينها هستند كه از اين گياه تلخ و بد بو و بد طعم و كشنده مى خورند.

(زقوم ) به طورى كه در تفسير آيه ۶۲ سوره صافات نيز گفتيم به گفته مفسران و اهـل لغـت نـام گـيـاهى تلخ و بد بو و بد طعم است كه داراى برگهاى كوچكى است و در سـرزمـيـن (تـهامه ) از جزيرة عرب مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند، گياهى است كه شيره تلخى دارد كه وقتى به بدن اصابت كند متورم مى شود.

بـعـضـى مـعـتقدند كه در اصل به معنى (بلعيدن ) و بعضى مى گويند به معنى (هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است ).

در حـديـثـى آمـده اسـت هـنـگـامـى كـه ايـن واژه در قـرآن نـازل شـد كـفار قريش گفتند چنين گياهى در سرزمين ما وجود ندارد، چه كسى از شما معنى (زقوم ) را مى دانيد؟ در آنجا مردى از اهل افريقا بود گفت: (زقوم ) در لغت ما به مـعـنـى (كـره و خـرمـا) اسـت (شـايـد مـنـظـور او نـيـز اسـتـهـزا بـود) وقـتـى ابـو جهل اين سخن را شنيد از روى سخريه صدا زد، كنيز! (مقدارى كره و خرما بياور تا زقوم كنيم )! مى خوردند و مسخره مى كردند، و مى گفتند محمد ما را به اينها مى ترساند.

ضـمـنـا بايد توجه داشت كه (شجره ) در لغت عرب و استعمالات قرآنى گاه به معنى (درخت ) و گاه به معنى مطلق (گياه ) مى آيد.

(اثـيـم ) از مـاده (اثـم ) بـه مـعـنى كسى است كه بر گناه مداومت مى كند و در اينجا منظور كفار لجوج و تجاوز كار و پر گناه است.

سـپـس مـى افـزايـد: (هـمـانـنـد فـلز گـداخـتـه در شـكـم گـنـهـكـاران مـى جـوشـد)!( كالمهل يغلى فى البطون ) .

(جوششى همچون آب سوزان )( كغلى الحميم ) .

(مـهـل ) بـه گـفـتـه بـسـيارى از مفسران و ارباب لغت، فلز مذاب و گداخته است و به گـفـتـه بعضى ديگر همچون راغب در مفردات به معنى (تفاله و دردى ته نشين شده روغن ) اسـت كـه چـيـزى اسـت بـسـيـار نـامـطـلوب ولى مـعـنـى اول مناسبتر به نظر مى رسد.

(حـمـيـم ) بـه مـعـنى آب داغ و جوشان و گاه به دوستان صميمى و گرم نيز اطلاق مى شود، و در اينجا منظور همان معنى اول است.

بـه هـر حـال هـنگامى كه گياه زقوم وارد شكم آنها مى شود، حالت حرارت فوق العاده اى ايجاد كرده، و همچون آبى جوشان غليان پيدا مى كند، و بجاى اينكه اين غذا مايه قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفريند.

سپس مى فرمايد: به ماءموران دوزخ خطاب مى شود: (اين كافر پر گناه را بگيريد، و به ميان دوزخ پرتابش كنيد)!( خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم ) .

(فـاعتلوه ) از ماده (عتل ) (به وزن قتل ) به معنى گرفتن و كشيدن و پرتاب كردن اسـت، كـارى كـه مـأمـوران بـا مـجـرمان سركشى كه در برابر هيچ قانونى سر تسليم فرود نمى آورند انجام مى دهند.

(سـواء) بـه مـعـنـى وسـط اسـت، چـرا كـه فاصله آن نسبت به اطراف، مساوى است، و بـردن ايـنـگـونـه اشخاص به وسط جهنم به خاطر آن است كه حرارت، طبعا شديدتر و شعله هاى آتش از هر سو آنها را احاطه مى كند.

باز به يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده مى گويد: (سپس به ماءموران دوزخ دسـتـور داده مـى شـود، كه بر سر او، از عذاب سوزان بريزيد)( ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحميم ) .

بـه ايـن تـرتـيـب هـم از درون مـى سـوزنـد و هم از بيرون تمام وجودشان را آتش فرا مى گيرد، و در وسط آتش نيز آب سوزان بر آنها مى ريزند.

نظير همين معنى در آيه ۱۹ سوره حج آمده است:( يصب من فوق رؤ سهم الحميم ) .

و بـعد از اين همه عذابهاى دردناك جسمانى مجازات جانكاه روانى آنها شروع مى شود: به ايـن مـجـرم گناهكار سركش و بى ايمان گفته مى شود: (بچش، تو همان كسى هستى كه به گمان خود از همه قدرتمندتر و محترمتر بودى )( ذق انك انت العزيز الكريم ) .

تو بودى كه بينوايان را در بند و زنجير كشيده بودى، و بر آنها ظلم و ستم روا مـيـداشـتـى، بـراى خـود قـدرتـى شـكـسـت نـاپـذيـر و احـتـرامـى فـوق العـاده قائل بودى.

آرى ايـن تـو بـودى كـه بـا آنـهـمـه غرور هر جنايتى را مرتكب شدى، اكنون بچش نتيجه اعـمـالتـرا كـه در بـرابر چشمان تو مجسم شده است، و همانگونه كه جسم و جان مردم را سوزاندى اكنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.

در حـديـثـى آمده است پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روزى دست ابو جـهـل را گـرفـت و فـرمـود: (اولى لك فـاولى ): (مـنـتـظـر بـاش ابـو جهل! منتظر باش )!

ابـو جـهـل نـاراحـت شـد و دست خود را كشيد و گفت: باى شى ء تهددنى؟ ما تستطيع انت و صـاحـبـك ان تفعلا بى شيئا! انى لمن اعز هذا الوادى و اكرمه!: مرا به چه چيز تهديد مى كنى؟ نه تو و نه صاحبت (خدا) قادر نيستيد با من كارى كنيد! در سراسر اين سرزمين مكه من از همه نيرومندتر و گرامى ترم )

آيـه فـوق نـاظر به همين معنى است، مى گويد: هنگامى كه او را در آتش دوزخ مى افكنند، به او مى گويند بچش! اى مرد نيرومند گرامى سرزمين مكه!.

و در آخـريـن آيـه مورد بحث مى افزايد: به آنها خطاب مى شود: (اين همان چيزى است كه پيوسته درباره آن شك و ترديد مى كرديد)( ان هذا ما كنتم به تمترون ) .

چقدر در آيات مختلف قرآن با انواع دلائل، واقعيت و حقانيت اين روز به شما گوشزد شد، مـگـر بـه شـمـا نـگـفـتـيـم: رسـتـاخيز را در عالم گياهان بنگريد( و كذلك الخروج ) : رستاخيز شما نيز همين گونه است؟!

مـگـر نـگفتيم: همانگونه كه باران زمين هاى مرده را زنده مى كند حشر و نشر شما به همين سادگى است؟!( و كذلك النشور ) (فاطر - ۹).

مگر نگفتيم: مسأله احياى مردگان براى خدا بسيار آسان است؟!

( و ذلك على الله يسير ) (تغابن - ۷).

مـگـر نـگـفـتـيـم: آيـا آفـريـنش نخستين براى ما مشكل بود كه در رستاخيز ترديد مى كنيد؟( افعيينا بالخلق الاول ) (سوره ق آيه ۱۵).

خلاصه از طرق مختلف حقيقت براى شما بازگو شد، افسوس كه گوش شنوا نداشتيد!.

نكته:

كيفرهاى جسمانى و روحانى

مـى دانـيم طبق صريح قرآن مجيد معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم روحانى، و طبيعى است كه مـجـازاتـهـا و پـاداشـهـا نـيـز بـايـد داراى هر دو جنبه باشد، لذا در آيات قرآن و روايات اسـلامـى بـه هر دو قسمت اشاره شده است، منتها از آنجا كه توجه توده مردم به جنبه هاى جسمانى بيشتر است شرح و توضيح بيشترى در مورد مجازاتها و پاداشهاى جسمانى ديده مى شود، ولى اشارات به پاداش و كيفر معنوى نيز كم نيست.

نمونه اين مطلب را در آيات فوق ديديم كه ضمن برشمردن چند قسمت از كيفرهاى دردناك جسمانى اشاره اى كوتاه و پر معنى به كيفر روحانى سركشان مستكبر نيز شده است.

در آيات ديگر قرآن نيز اشاره به پاداشهاى روحانى ديده مى شود: در يكجا مى فرمايد:( و رضوان من الله اكبر ) : (خشنودى و رضايتمندى خداوند از همه اين پاداشها برتر است ) (توبه - ۷۲).

در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد:( سـلام قولا من رب رحيم ) : (براى آنها سلام و تهنيت است از ناحيه پروردگار رحيم و مهربان ) (يس - ۸۵).

و بـالاخـره در جـاى ديـگـر مـى گـويـد:( و نـزعـنـا مـا فـى صـدورهـم مـن غل اخوانا على سرر متقابلين ) : هر گونه حسد و كينه و عداوت را از دلهاى آنها برمى كنيم، همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند (حجر - ۴۷).

نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه لذات مـعـنـوى آن هـم در آن عـالم وسـيـع و گـسـتـرده غـالبـا قابل توصيف نيست، و لذا در آيات قرآن معمولا به صورت سربسته به آنها اشاره شده است و اما كيفرهاى روحى در شكل تحقيرها، سرزنشها، تاسف و اندوهها منعكس است كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم.

آيه (51) تا (56) و ترجمه

( و نـادى فـرعـون فـى قـومـه قـال يقوم اءليس لى ملك مصر و هذه الا نهر تجرى من تحتى أفلا تبصرون ) (51)( أم إنا خير من هذا الذى هو مهين و لايكاد يبين ) (52)( فلو لا ألقى عليه أسورة من ذهب أو جاء معه الملئكة مقترنين ) (53)( فاستخف قومه فأطاعوه إنهم كانوا قوما فاسقين ) (54)( فلما اسفونا انتقمنا منهم فأغرقنهم أجمعين ) (55)( فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين ) (56)

ترجمه:

51 - فـرعـون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟!

52 - مـن از ايـن مـردى كـه خـانـواده و طـبـقـه پـستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم!

53 - اگـر راست مى گويد چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده؟! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند؟ (تا گفتارش را تاءييد كنند).

54 - او قوم خود را تحميق كرد و از وى اطاعت كردند.

55 - اما هنگامى كه ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم.

56 - و آنها را پيشگامان (در عذاب ) و عبرتى براى ديگران قرار داديم.

تفسير:

اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟!

مـنـطـق مـوسـى از يـكسو، و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر، و بلاهائى كه بر سر مـردم مـصـر فرود آمد و به بركت دعاى موسى (عليه‌السلام ) برطرف شد از سوى سوم تـاءثـيـر عـمـيـقـى در مـحـيـط گـذاشـت، و افـكـار تـوده هـاى مـردم را نـسـبـت بـه فـرعون مـتـزلزل سـاخـت و تـمـام نـظـام مـذهـبـى و اجـتـمـاعـى آنـهـا را زيـر سـؤ ال برد.

ايـنجا بود كه فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى مى خواست جلو نفوذ موسى (عليه‌السلام ) را در افـكـار مردم مصر بگيرد، دست به دامن ارزشهاى پستى مى زند كه بر آن مـحـيـط حاكم بود، و خود را با اين ارزشها با موسى مقايسه مى كند تا برترى خويش را بـه ثـبـوت رسـاند، چنانكه قرآن در آيات مورد بحث مى گويد: فرعون در ميان قوم خود نـدا داد كـه اى قـوم مـن! آيا حكومت سرزمين پهناور مصر از آن من نيست؟ و اين نهرهاى عظيم تحت فرمان من قرار ندارد؟ و از قصر و مزارع و باغهاى من نمى گذرد؟ آيا نمى بينيد؟( و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى افلا تبصرون ) .

ولى مـوسـى چـه دارد؟ هيچ، يك عصا و يك لباس پشمينه! آيا شخصيت از آن او است يا از آن مـن؟ آيـا او سخن حق مى گويد يا من مى گويم؟ چشمهاى خود را باز كنيد و درست مطلب را بنگريد.

و بـه ايـن تـرتـيـب فـرعـون ارزشـهـاى قـلابى را به چشم مردم مصر كشيد، و همانند بت پـرسـتـان عـصـر جـاهـليـت در بـرابـر پـيـغـمـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) مال و مقام را ارزشهاى واقعى انسانى گرفت.

تـعـبـيـر بـه نـادى (نـدا داد) نـشـان مى دهد كه فرعون مجلس عظيمى از سرشناسان مملكت تشكيل داد و با صدائى رسا و بلند همه را مخاطب ساخته و اين جمله ها را بازگو نمود، يا اينكه دستور داد كه نداى او را به عنوان يك بخشنامه در سرتاسر كشور منعكس ‍ كنند.

تـعـبـيـر بـه (انـهـار) جـمـع (نـهـر) بـا ايـنـكـه مـنـظـور از آن رود نـيـل اسـت به خاطر آن است كه اين رود عظيم كه همانند درياى پهناورى است به شعبه هاى بسيار زيادى تقسيم مى شد، و سراسر مناطق آباد مصر را مشروب مى ساخت.

بـعـضـى از مـفـسـران گـفته اند رود نيل 360 شاخه داشت كه مهمترين آنها (نهرالملك ) (نهر طولون ) (نهر دمياط) و (نهر تنيس ) بود.

چـرا فـرعـون مـخصوصا روى شاخه هاى نيل تكيه مى كند براى اينكه تمام آبادى مصر و ثـروت و قـدرت و تـمـدن آنـها از نيل سرچشمه مى گرفت، لذا فرعون به آن مى نازد و بر موسى فخر مى فروشد!

تـعـبـيـر بـه (تـجـرى مـن تـحـتـى ) بـه ايـن مـعـنـى نـيـسـت كـه رود نـيـل از زيـر قـصـر مـن مـى گـذرد، آنـگـونـه كـه جـمـعى از مفسران گفته اند، چرا كه رود نيل از آن عظيمتر بود كه از زير قصر فرعون بگذرد، اگر منظور از كنار قصر او باشد بـسـيـارى از قـصـرهـاى مـصر چنين بود، و غالب آباديها در دو حاشيه اين شط عظيم قرار داشـت، بـلكه منظور اين است اين رود تحت فرمان من است و نظام تقسيم آن بر آباديها طبق مقرراتى است كه من اراده مى كنم.

سـپـس مـى افـزايـد: (بـدون شـك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد، و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم )( ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لا يكاد يبين ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب دو افـتـخـار بـزرگ بـراى خـود (حـكـومـت مـصـر، و مـالكـيـت نيل ) و دو نقطه ضعف براى موسى (فقر، و لكنت زبان ) بيان كرد.

در حـالى كـه مـوسـى هـرگـز در آن زمـان لكـنـت زبـان نداشت، چرا كه خداوند دعاى او را مـسـتجاب كرد و سنگينى زبانش را برطرف ساخت، چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت( و احـلل عـقدة من لسانى ) (خداوندا گره را از زبان من بگشا) (طه - 27) و مسلما دعايش مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است.

نداشتن ثروت فراوان و لباسهاى مجلل و كاخهاى پر زرق و برق كه معمولا از طريق ظلم و ستم بر محرومان حاصل مى شود نه تنها عيب نيست بلكه افتخار است و كرامت و ارزش.

تـعـبـيـر بـه (مـهـيـن ) (پـسـت ) مـمـكـن اسـت اشاره به طبقات اجتماعى آن زمان باشد كه ثروتمندان و اشراف قلدر را طبقه بالا، و زحمتكشان كم درآمد را طبقه پست مى پنداشتند، و يا اشاره به نژاد موسى باشد كه از بنى اسرائيل بود، و قبطيان فرعونى خود را آقا و سرور آنها مى پنداشتند.

سـپـس فـرعـون بـه دو بهانه ديگر متشبث شده گفت: (چرا دستبندهائى از طلا به او داده نـشده؟! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند تا گفتار او را تصديق كنند)؟!( فلو لا القى عليه اسورة من ذهب او جاء معه الملائكة مقترنين ) .

اگر خداوند او را رسول خود قرار داده چرا همچون رسولان ديگر به او دستبند طلا نداده و يار و معاونانى براى او قرار نداده است؟.

مـى گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤ سا بايد دستبند و گردنبند طلا زينت خود كنند، لذا از ايـنكه موسى چنين زينت آلاتى همراه نداشت، و بجاى آن لباس پشمينه چوپانى در تـن كـرده بـود اظـهـار تـعـجـب مـى كـنـد، و چـنـيـن اسـت حـال جـمـعـيـتـى كـه مـعـيـار سـنـجـش شـخصيت در نظر آنها طلا و نقره و زينت آلات است. اما پـيـامـبران الهى با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصا مى خواستند اين ارزشهاى كاذب و دروغـيـن را ابـطال كنند، و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقوى و پاكى را جانشين آن سـازند، چرا كه تا نظام ارزشى يك جامعه اصلاح نشود آن جامعه هرگز روى سعادت به خود نخواهد ديد.

بـه هـر حـال ايـن بـهـانـه فـرعـون درسـت شـبـيـه بـهـانـه اى بـود كـه در چـنـد آيـه قـبـل از قـول مـشـركـان مـكه نقل شده كه مى گفتند چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه و طائف نازل نشده؟!

بـهـانـه دوم هـمـان بـهـانـه مـعـروفـى است كه بسيارى از امم گمراه و سركش در برابر پـيـامـبـران مطرح مى كردند: گاه مى گفتند: چرا او انسان است و فرشته نيست؟ و گاه مى گفتند: اگر انسان است لااقل چرا فرشته اى همراه او نيامده؟

در حالى كه رسولان مبعوث به انسانها بايد از جنس خود آنها باشند تا نيازها و مشكلات و مـسـائل آنـهـا را لمـس كـنـنـد، و بـه آن پـاسـخ گـويند، و بتوانند از جنبه عملى الگو و اسوهاى براى آنها باشند.

لازم بـه يـادآورى اسـت كـه (اسورة ) جمع (سوار) (بر وزن هزار) به معنى دستبند است، خواه از طلا باشد يا نقره، و اصل آن از واژه فارسى (دستواره )

گرفته شده (اساور نيز جمع جمع است ).

در آيـه بـعد قرآن به نكته لطيفى اشاره مى كند، و آن اينكه: فرعون از واقعيت امر چندان غـافـل نـبود، و به بى اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت، ولى (او قوم خود را تحميق كرد، و عقول آنها را سبك شمرد و از وى اطاعت كردند)!( فاستخف قومه فاطاعوه ) .

اصولا راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامه خودكامگى بايد مردم را در سـطـح پـائيـنـى از فـكـر و انـديـشـه نـگـهـدارنـد، و بـا انـواع وسائل آنها را تحميق كنند، آنها را در يك حال بى خبرى از واقعيتها فرو برند و ارزشهاى دروغـيـن را جـانشين ارزشهاى راستين كنند، و دائما آنها را نسبتا به واقعيتها شستشوى مغزى دهند.

چـرا كـه بـيـدار شـدن مـلتـهـا و آگـاهـى و رشـد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند!

اين شيوه فرعونى يعنى استخفاف عقول با شدت هر چه تمامتر در عصر و زمان ما بر همه جـوامـع فـاسـد حـاكـم اسـت، اگـر فـرعـون بـراى نـيـل بـه ايـن هـدف وسـائل مـحـدودى در اخـتـيـار داشـت طـاغـوتـيـان امـروز بـا اسـتـفـاده از وسـائل ارتـبـاط جـمـعى، مطبوعات، فرستنده هاى راديو تلويزيونى، و انواع فيلمها، و حـتـى ورزش در شـكـل انـحـرافـى، و ابـداع انـواع مـدهـاى مـسـخـره، بـه اسـتـخـفـاف عـقـول مـلتـهـا مـى پـردازنـد، تا در بيخبرى كامل فرو روند و از آنها اطاعت كنند، به همين دليـل دانـشـمـنـدان و مـتـعـهـدان دينى كه خط فكرى و مكتبى انبيا را تداوم مى بخشند وظيفه سنگين در مبارزه با برنامه استخفاف عقول بر عهده دارند كه از مهمترين وظائف آنها است.

جالب اينكه آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد آنها گروهى فاسق بودند( انهم كانوا قوما فاسقين ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن قـوم گـمـراه اگـر فـاسـق و خـارج از اطـاعـت فـرمـان خـدا و حـكـم عقل نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى شدند، و اسباب گمراهى خود را به دست خـويش فراهم نمى ساختند، به همين دليل آنها هرگز در اين گمراهى معذور نبودند، درست اسـت كـه فـرعـون عقل آنها را دزديد و به طاعت خويش واداشت، ولى آنها نيز با (تسليم كوركورانه ) موجبات اين دزدى را فراهم ساختند.

آرى آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند.

ايـن بـود جـنـايـات فـرعـون و فـرعـونـيـان و مـغـلطـه كـاريـهـايـشـان در مـقابل فرستاده الهى موسى (عليه‌السلام ) اما اكنون ببينيم بعد از آنهمه وعظ و ارشاد و اتـمـام حـجـتـهـا از طـرق گـونـاگـون، و عـدم تـسـليـم آنـهـا در مقابل حق، سرانجام كار آنها به كجا رسيد؟!.

مـى فـرمـايـد: (هـنگامى كه ما را با اعمالشان به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم، و همه را غرق نموديم )!( فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين ) .

خـداونـد مـخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود، چرا كه تـمـام عـزت و شـوكـت و افـتـخـار و قـدرتـشـان بـا هـمـان رود عـظـيـم نـيـل و شاخه هاى بزرگ و فراوانش ‍ بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه كرد، و گفت اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى (آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من نمى باشد)؟! آرى بايد همان چيزى كه مايه حيات و قدرت آنها است عامل فنا و نابودى و گورستانشان گردد تا همگان عبرت گيرند!.

(آسفونا) از ماده (اسف ) هم به معنى اندوه آمده و هم (غضب ) بلكه به گفته راغب در مـفـردات گـاه بـه انـدوه تـواءم بـا غـضـب گـفـتـه مى شود، و گاه به هر يك از اين دو جـداگـانـه، چـرا كـه حـقـيـقـت آن هيجانى درونى است كه انسان را به انتقام دعوت مى كند، هرگاه نسبت به زيردستان باشد در شكل غضب ظاهر مى شود، هر گاه نسبت به بالادستان بـاشد به صورت اندوه آشكار مى گردد، لذا وقتى از ابن عباس درباره حزن و غضب سؤ ال كردند گفت ريشه هر دو يكى است اما لفظ آن مختلف است!.

بعضى از مفسران (آسفونا) را به معنى (آسفوارسلنا) (فرستادگان ما را محزون و غـمـگـيـن سـاخـتـنـد) تفسير كرده اند، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد و ضرورتى براى چنين خلاف ظاهرى وجود ندارد.

ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه نه حزن و اندوه درباره خداوند مفهومى دارد و نه خشم به آن معنى كه در ميان ما معروف است، بلكه خشم و غضب خداوند به معنى اراده مجازات، و رضايت او به معنى (اراده ثواب ) است.

در آخـريـن آيـه مـورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد: (ما آنها را پيشگامان در عذاب و عبرتى براى ديگران قرار داديم )( فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين ) .

(سلف ) در لغت به معنى هر چيز متقدم است، و لذا به نسلهاى پيشين (سلف ) و به نسلهاى بعد از آنها خلف اطلاق مى شود، و به معاملاتى كه به صورت پيش خريد انجام مى گيرد نيز (سلف ) مى گويند چرا كه قيمت آن قبلا پرداخته مى شود.

و (مـثل ) به سخنى مى گويند كه در ميان مردم به عنوان عبرت رائج و جارى مى شود، و از آنـجـا كـه مـاجـراى زندگى فرعون و فرعونيان و سرنوشت دردناك آنها درس عبرت بزرگى بود در اين آيه به عنوان مثل براى اقوام ديگر ياد شده است.

آيه (57) تا (62) و ترجمه

( و لما ضرب ابن مريم مثلا إذا قومك منه يصدون ) (57)( و قـالوا ألهـتـنـا خـيـر أم هـو مـا ضـربـوه لك إلا جـدلا بل هم قوم خصمون ) (58)( إن هو إ لا عبد اءنعمنا عليه و جعلنه مثلا لبنى إ سرائيل ) (59)( و لو نشاء لجعلنا منكم ملئكة فى الارض يخلفون ) (60)( و إنه لعلم للساعة فلا تمترن بها و اتبعون هذا صرط مستقيم ) (61)( و لا يصدنكم الشيطان إنه لكم عدو مبين ) (62)

ترجمه:

57 - و هـنـگـامى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند (و مسخره مى كردند).

58 - و گـفـتـنـد آيـا خـدايان بهترند يا او؟ (مسيح، اگر معبودان ما در دوزخند مسيح نيز در دوزخ اسـت چـرا كـه مـعـبـود واقـع شـده!) ولى آنـهـا ايـن مثل را

جدال براى تو نزدند، آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند.

59 - او فـقـط بـنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيلش قرار داديم.

60 - و هـر گـاه بـخـواهـيـم بـجـاى شما در زمين ملائكه اى قرار مى دهيم كه جانشين (شما) گردند.

61 - و او سـبـب آگـاهـى بـر روز قـيـامـت اسـت (نزول عيسى گواه نزديكى رستاخيز است ) هرگز در آن ترديد نكنيد و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است.

62 - و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شما است

شان نزول:

در سـيـره ابن هشام چنين آمده است: رسول خدا روزى با وليد بن مغيره در مسجد نشسته بود (نضر بن حارث ) نيز آمد و در كنار آنها نشست، گروهى از سران قريش نيز در مجلس بـودنـد پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با آنها سخن گفت، (نضر) به مقابله بـرخـاسـت، پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـا دلائل مـنـطـقـى (پيرامون بطلان بت پرستى ) او را محكوم ساخت، سپس اين آيه را بر آنها خـوانـد( انـكـم و مـا تـعـبـدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون لو كان هؤ لاء الهة ما وردوها و كل فيها خالدون... ) :

(شـما و آنچه غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد، اگـر ايـنـهـا خـدايـان بـودنـد هـرگز وارد دوزخ نمى شدند، و همگى در آن جاودانه خواهند بود).

بـعـد از ايـن مـاجـرا پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از جا برخاست و رفت، در اين هـنـگـام (عـبدالله بن زبعرى ) آمد و به آن جمع پيوست، (وليد) به (عبدالله ) گفت: (نضر بن حارث ) در مقابل محمد درمانده شد، و پاسخى نداشت بدهد، محمد گمان مى كند ما و همه معبودهايمان هيزم دوزخيم!.

(عبدالله ) گفت: به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم، از او بـپـرسـيـد آيـا درسـت است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند؟ اگر چنين است ما فرشتگان را مى پرستيم، و يهود عزير را و نصارى عيسى بن مريم را (چه عيبى دارد كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون عزير و مسيح باشيم!).

ايـن پـاسـخ بـراى وليـد و كـسـانـى كـه در مـجـلس بـودنـد جـالب آمد، و معتقد بودند كه دليـل دنـدانـشـكـنـى اسـت، اين سخن را خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفتند، رسـول الله فرمود: آرى هر كس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود او هم با عابدانش در دوزخ خـواهـد بـود، ايـن بـت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند، و هر چيز را كه شيطان به آنها دستور مى داد.

ايـنـجـا بـود كـه آيـه شـريـفـه (سـوره انـبـيـاء - 101) نـازل شـد( ان الذيـن سـبـقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ) : (كسانى كه وعده نيكى از قـبل به آنها داده ايم (بندگان با ايمانى كه هرگز راضى نبودند معبود واقع شوند) از آن دور نگهداشته مى شوند)... و نيز آيه و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون (آيه مورد بحث ) نازل گرديد.

تفسير:

كدام معبودان در دوزخند؟

ايـن آيـات كـه پـيـرامـون مـقـام عـبوديت حضرت مسيح (عليه‌السلام ) و نفى گفتار مشركان درباره الوهيت او و بتها سخن مى گويد تكميلى است براى بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون دعوت موسى و مبارزه او با بت پرستان فرعونى آمد، و هشدارى است به مشركان عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و همه مشركان جهان.

گـر چـه ايـن آيـات سـربـسته سخن مى گويد، ولى با قرائنى كه در خود آيات و آيات ديگر قرآن وجود دارد محتواى آن على رغم تفسيرهاى گوناگونى كه مفسران ذكر كرده اند پيچيده نيست.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (هـنـگـامـى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند و رويگردان مى شدند)( و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ) .

اين مثل چه بوده؟ و چه كسى آن را در مورد عيسى بن مريم بيان كرده است؟

ايـن هـمـان سؤ الى است كه در پاسخ آن ميان مفسران گفتگو است، و كليد فهم تفسير آيه نـيـز در آن نـهـفـتـه اسـت، ولى دقـت در آيـات بـعـد روشـن مـى سـازد كـه مـثـل از نـاحيه مشركان بوده، و در ارتباط با بتها بيان شده است، زيرا در آيات بعد مى خوانيم:( ما ضربوه لك الا جدلا ) : (آنها اين مثال را فقط از روى مجادله بيان كردند).

بـا تـوجـه بـه ايـن حـقـيـقـت و آنـچـه در شـاءن نـزول آمـده روشـن مـى شـود كـه مـنظور از مـثـال همانست كه مشركان به عنوان استهزاء به هنگام شنيدن آيه( شريفه انكم و ما تعبدون مـن دون الله حـصـب جـهـنـم ) : شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد (انبيا - 98) گـفـتـنـد و آن ايـن بود كه عيسى بن مريم نيز معبود واقع شده و به حكم اين آيه بايد در دوزخ بـاشـد چـه بـهـتر كه ما و بتهايمان نيز همسايه عيسى باشيم! گفتند و خنديدند و مسخره كردند!

سپس: (گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا مسيح )؟!( و قالوا ء آلهتنا خير ام هو ) .

هنگامى كه او دوزخى باشد، خدايان ما كه از او بالاتر نيستند!.

ولى بـدان آنـهـا حـقـيـقـت را مـى دانـنـد (و ايـن مـثـل را جـز از روى جدال براى تو نزده اند)( ما ضربوه لك الا جدلا ) .

(بـلكـه آنـهـا گـروهـى كـيـنـه تـوز و پـرخـاشـگـرند)، و براى جلوگيرى از حق به باطل متوسل مى شوند( بل هم قوم خصمون ) .

آنها به خوبى مى دانند تنها معبودانى وارد دوزخ مى شوند كه راضى به عبادت عابدان خود بودند، همچون فرعون كه آنها را به عبادت خود دعوت مى نمود، نه مانند مسيح (عليه‌السلام ) كـه از عـمل آنها بيزار بوده و هست بلكه او فقط بنده اى بود كه ما نعمت خود را بـر او ارزانـى داشـتـيـم و او را بـه نبوت و رهبرى خلق مبعوث كرديم (ان هو الا عبد انعمنا عـليـه ) و او را نـمـونـه و الگـوئى بـراى بـنـى اسرائيل قرار داديم( و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل ) .

تـولدش از مـادر بـدون پدر آيتى از آيات خدا بود، سخن گفتنش در گاهواره آيت ديگر، و معجزاتش هر يك نشانه بارزى از عظمت خداوند و مقام نبوت او بود.

او در تـمـام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت، و همه را به عبوديت او دعوت كـرد، و هـمانگونه كه خودش مى گويد: (مادام كه در ميان امت بود اجازه انحراف از مسير توحيد به كسى نداد)، بلكه خرافه الوهيت مسيح (عليه‌السلام ) يا تثليث را بعد از او به وجود آوردند.

جـالب ايـنـكـه در روايـات مـتـعـددى كـه از طـربـق شـيـعـه و اهل سنت نقل شده مى خوانيم كه پيغمبر به على (عليه‌السلام ) فرمود: ان فيك مثلا من عيسى، احـبـه قـوم فـهـلكـوا فـيـه، و ابـغـضـه قـوم فـهـلكـوا فـيـه، فـقـال المنافقون اما رضى له مثلا الا عيسى، فنزلت قوله تعالى و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون:

(در تو نشانه اى از عيسى است، گروهى او را دوست داشتند (و آن چنان غـلو كـردنـد كه خدايش خواندند) و به همين جهت هلاك شدند، و گروهى او را مبغوض داشتند (همچون يهود كه كمر به قتلش ‍ بستند) آنها نيز هلاك شدند، (گروهى نيز تو را به مقام الوهـيـت مـى رسـانـنـد، و گـروهـى كـمر بر عداوتت مى بندند و هر دو دوزخى خواهند بود) هـنـگـامـى كـه مـنـافـقـان ايـن سـخـن را شـنـيـدنـد از روى اسـتـهـزا گـفـتـنـد: آيـا مـثـال ديـگـرى بـراى او جـز عـيـسـى پـيـدا نـكـرد، در ايـن هـنـگـام بـود كـه آيـه فـوق نازل شد: و لما ضرب ابن مريم مثلا....

آنـچـه در بـالا گـفـتـيـم مـتـن روايـتـى است كه حافظ ابوبكر بن مردويه از علماى معروف اهل سنت در كتاب مناقب (طبق نقل كشف الغمه صفحه 95) آورده است.

همين مضمون را با تفاوت مختصرى ميرمحمد صالح كشفى ترمذى در مناقب مرتضوى آورده جمعى ديگر از دانشمندان اهل سنت و علماى بزرگ شيعه در كتابهاى متعددى اين ماجرا را گاه بدون ذكر آيه فوق، و گاه با ذكر آيه نقل كرده اند.

قـرائن مـوجـود در آيـات نـشـان مـى دهـد كـه ايـن حـديـث مـعـروف از قـبـيـل تـطـبـيـق اسـت نـه شـاءن نـزول، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر شـاءن نزول آيه همان داستان عيسى و گفتگوى مشركان عرب و بتهاى آنها است، اما چون ماجرائى شبيه آن براى على (عليه‌السلام ) بعد از آن گفتار تاريخى پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روى داد، پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين آيه را در اينجا تلاوت فرمود كه اين ماجرا از جهات مختلفى همانند مصداق آن بود.

در آيه بعد براى اينكه توهم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد كه اصرار بر ايمانشان مى كند مى فرمايد: (اگر ما بخواهيم بجاى شما فرشتگانى در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند)( و لو نشاء لجعلنا منكم ملائكة فى الارض يخلفون ) .

فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند، و جز اطاعت و بندگى او كارى را نمى شناسند.

جمعى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه برگزيده اند كه بر طبق آن مفهوم آيه چنين است اگـر مـا بـخـواهـيـم فـرزنـدان شـمـا را فرشتگانى قرار مى دهيم كه جانشين شما در زمين گردند.

بـنـابراين تعجب نكنيد كه مسيح بدون پدر متولد گردد خداوند حتى قادر است فرشته را كه نوع جداگانه اى است از انسان بيافريند.

و از آنـجـا كـه تـولد فرشته از انسان چندان مناسب به نظر نمى رسد بعضى از مفسران بزرگ آن را به تولد فرشته صفتان تفسير كرده اند، و گفته اند منظور اين است تعجب نـكنيد بنده اى همچون مسيح قدرت بر زنده كردن مردگان و شفاى بيماران به فرمان خدا داشـتـه بـاشـد و در عـيـن حـال بـنـده اى مـخـلص و مطيع فرمان او باشد، خدا مى تواند از فرزندان شما كسانى را بيافريند كه تمام خلق و خوى فرشتگان را داشته باشند.

ولى تـفـسـير اول از همه با ظاهر آيه سازگارتر است، و اين تفسيرها بعيد به نظر مى رسد.

آيـه بـعـد اشـاره بـه يـكـى ديـگـر از ويـژگـيـهاى حضرت مسيح (عليه‌السلام ) است مى فرمايد: (او (عيسى ) سبب آگاهى بر روز قيامت است )( و انه لعلم للساعة ) .

يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند كه مساءله زندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود.

و يا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح (عليه‌السلام ) از آسمان طبق روايات متعدد اسلامى در آخر زمان صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است.

جـابـر بـن عـبـدالله مـى گـويـد: از پـيـامـبـر شـنـيـدم كـه مـى فـرمـود: يـنـزل عـيـسـى بـن مـريـم فـيـقـول امـيـرهـم تـعـال صـل بـنـا، فـيـقـول: لا، ان بـعـضـكـم عـلى بـعـض امـراء تـكـرمـة مـن الله لهذه الامة: (حضرت عيسى نـازل مـى شود و امير مسلمانان (منظور از اين امير حضرت مهدى (عج ) است به طورى كه از احـاديـث ديـگـر استفاده مى شود) مى گويد: بيا تا با تو نماز بگذاريم، مى گويد: نه بـعـضـى از شـمـا امـام و امـيـر بـعـض ديـگـريـد و ايـن احـتـرامـى اسـت كه خدا براى اين امت قائل شده (سپس مسيح به مهدى اقتدا مى كند)

در حـديـث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه فرمود: كيف انتم اذا نـزل فـيـكـم ابن مريم و امامكم منكم چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در ميان شما نازل شود در حالى كه امام شما از خود شما است.

بـه هـر حـال اطـلاق كـلمه (علم ) بر حضرت مسيح يكنوع تاءكيد و مبالغه است، اشاره به اينكه نزول او حتما از نشانه هاى رستاخيز است.

ايـن احـتـمال نيز داده شده است كه مرجع ضمير در (انه ) به (قرآن ) بازگردد كه بر طبق آن معنى آيه چنين مى شود: نزول قرآن به خاطر اينكه آخرين كتب آسمانى است دليلى بر نزديكى رستاخيز است، و از قيام قيامت خبر مى دهد.

ولى مـحـتـواى آيـات قـبـل و بـعـد كـه دربـاره عـيـسـى اسـت تـفـسـيـر اول را تقويت مى كند.

به هر حال به دنبال آن مى فرمايد: قيام قيامت قطعى است و وقوع آن نزديك است و هرگز شك و ترديد از ناحيه آن به خود راه ندهيد( فلا تمترن بها ) .

نه از نظر عقيده، و نه از نظر عمل همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد.

(و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است )( و اتبعون هذا صراط مستقيم ) .

چه راهى از اين مستقيمتر كه شما را از آينده خطرناكى كه در پيش داريد با خبر مى سازد، و راه نجات از خطرات را در روز بعث به شما نشان مى دهد؟

ولى شـيـطـان مـى خـواهـد پيوسته شما را در غفلت و بى خبرى نگهدارد، به هوش باشيد شـيـطـان شما را از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان در رستاخيز باز ندارد، چرا كه او دشمن آشكارى براى شما است( و لا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين ) .

او عداوت و دشمنى خود را از روز نخست يكبار به هنگام وسوسه پدر و مادرتان آدم و حوا و اخـراج آنـهـا از بـهـشـت نـشـان داد، و بـار ديـگـر به هنگامى كه سوگند ياد نمود كه همه فـرزنـدان آدم جـز مـخـلصـيـن را گـمـراه خـواهـد سـاخت، چگونه در برابر چنين دشمن قسم خـوردهـاى خاموش مى نشينيد، و به او اجازه مى دهيد كه بر قلب و روح شما مسلط گردد، و با وسوسه هاى مداومش شما را از راه حق باز دارد؟!


7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29