تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26447
دانلود: 2566


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26447 / دانلود: 2566
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 21

نویسنده:
فارسی

آيه (11) تا (14) و ترجمه

( و قـال الذيـن كـفـروا للذيـن أمـنـوا لو كـان خـيـرا مـا سـبـقـونـا إليـه و إذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا إفك قديم ) (11)( و من قبله كتب موسى إماما و رحمة و هذا كتب مصدق لسانا عربيا لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين ) (12)( إن الذين قالوا ربنا الله ثم استقموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) (13)( أولئك أصحب الجنة خلدين فيها جزاء بما كانوا يعملون ) (14)

ترجمه:

11 - كافران درباره مؤ منان چنين گفتند: اگر (اسلام ) چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند! و چون خودشان به وسيله آن هدايت نشدند مى گويند اين يك

دروغ قديمى است!

12 - و پيش از آن كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود (نشانه هاى آن را بيان كرده ) و اين كـتـاب هـمـاهـنـگ بـا نـشـانـه هـاى تـورات است، در حالى كه به زبان عربى و فصيح و گوياست تا ظالمان را انذار كند و نيكوكاران را بشارت دهد.

13 - كـسـانى كه گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت به خرج دادند نه ترسى براى آنهاست و نه غمى دارند.

14 - آنها اهل بهشتند، و جاودانه در آن مى مانند، اين پاداش ‍ اعمالى است كه انجام مى دادند.

شان نزول:

مـفـسـران بـراى نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث شـان نـزولهـاى مـتـعـددى نـقـل كرده اند: 1 - اين آيه در مورد (ابوذر غفارى ) است كه در مكه اسلام آورد و قبيله او (بـنـى غـفـار) نـيز به دنبال او ايمان آوردند، (و از آنجا كه قبيله بنى غفار باديه نشين و فـقير بودند كفار قريش كه مردانى ثروتمند و شهرنشين بودند گفتند: اگر اسلام چيز خـوبـى بـود ايـن بـيـسـر و پـاها بر ما سبقت نمى گرفتند!) در اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

2 - يك كنيز رومى در مكه بود به نام ذى النيرة كه دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را بـه سوى اسلام اجابت كرد بزرگان قريش گفتند: اگر آنچه را محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورده چيز خوبى بود (ذى النيرة ها) بر ما مقدم نمى شدند!

3 - گـروهـى از قـبـايل باديه نشين مكه پيش از مردم شهر به اسلام روى آوردند، اشراف مكه گفتند: اگر اسلام چيز خوبى بود اين شتر چرانها! بر ما سبقت نمى گرفتند.

4 - جـمـعـى از مـردان پـاكـدل امـا فـقـيـر و تـهـيـدسـت هـمـچـون (بـلال ) و (صـهـيب ) و (عمار) اسلام را با آغوش باز پذيرفتند، و اشراف مكه گـفـتـنـد: مگر ممكن است آئين محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چيز خوبى باشد و اينها بر ما پيشى گيرند؟!

5 - هنگامى كه (عبدالله بن سلام ) و بعضى از يارانش ايمان آوردند جمعى از يهوديان مغرور گفتند: اگر اسلام خوب بود آنها پيشقدم نمى شدند.

شـان نـزولهـاى چـهـارگـانه اول را در يك جمله مى توان خلاصه كرد و آن اينكه اسلام از طـرف قـشـرهـاى فـقـيـر و بـاديـه نـشـيـن و تـهـيـدسـت بـه سـرعـت مـورد اسـتـقبال قرار گرفت، چرا كه هم منافع نامشروعى نداشتند كه به خطر بيفتد، و هم مغز آنـهـا از بـاد غـرور انـبـاشـتـه نـبود، و هم قلبهائى پاكتر از قشر مرفه عياش و هوسباز داشتند.

اين استقبال گرم از ناحيه اين گروه كه يكى از بزرگترين نقطه هاى قوت اين آئين الهى بود از سوى مغروران مستكبر به عنوان يك نقطه ضعف بزرگ شمرده شد، و گفتند اين چه آئينى است كه پيروانش انبوهى باديه نشين فقير و تهيدست و كنيزان و بردگانند؟! اگر مـكـتـب مـعـقـولى بـود هـرگـز نـبـايـد افـراد سـطـح پـائيـن و مـنـحـط اجـتـمـاع از آن استقبال كنند! اما ما كه در سطح بالا قرار داريم و چشم و چراغ جامعه هستيم عقب بمانيم!

جـالب ايـنـكـه ايـن طـرز تـفـكـر انـحـرافـى امـروز هـم از رائجـتـريـن طرز تفكرها در ميان ثروتمندان مغرور و هوسبازان مرفه در مورد مذهب است كه مى گويند: مذهب به درد فقرا و پـابـرهـنـه هـا مى خورد، و هر دو براى هم خوبند، و ما در سطحى بالاتر و بالاتر قرار داريم!

قـرآن در آيـات مـورد بـحـث پـاسـخ كـافـى به آنها داده كه در تفسير آيات مى شنويد.اما پنجمين شان نزولى كه در بالا ذكر شد كه منظور عبد الله بن سلام و ياران او هـسـتـند هر چند به گفته طبرسى در (مجمع البيان ) و (قرطبى ) در تفسيرش از اكثر مفسران نقل شده از دو جهت بعيد به نظر مى رسد.

نخست اينكه تعبير به (الذين كفروا) به طور مطلق معمولا در مورد مشركان به كار مى رود نه اهل كتاب و يهود و نصارى.

ديـگـر ايـنـكـه (عـبـدالله بـن سلام ) مرد كم شخصيتى در ميان يهود نبود كه درباره او بگويند: اگر اسلام آئين خوبى بود او و يارانش بر ما پيشى نمى گرفتند.

تفسير:

شرط پيروزى ايمان و استقامت است

اين آيات همچنان اعمال و گفتار كافران و انحرافات آنها را مورد بحث و بررسى و نكوهش قـرار مـى دهـد، نـخـسـت بـه ايـن گفتار غرورآميز و دور از منطق آنها اشاره كرده مى گويد: (كافران درباره مؤ منان چنين گفتند: اگر ايمان و اسلام چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند)!( و قال الذين كفروا للذين آمنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه ) .

ايـنها يك مشت افراد فقير و بيسر و پا، روستائى و برده و كم معرفتند! چگونه ممكن است آنـهـا حـق را بـفـهـمـنـد و بـه آن اقـبـال كـنـنـد، ولى مـا چـشـم و چـراغـهـاى ايـن جـامـعه از آن غافل و بيخبر بمانيم؟!

غافل از اينكه عيب در خود آنها بوده است نه در آئين اسلام، اگر پرده هاى كبر و غرور بر قـلب آنـهـا نـيفتاده بود، اگر مست مال و مقام و شهوت نبودند، اگر خود برتربينى و خود مـحـورى اجـازه تـحـقـيـق حـق بـه آنـهـا مـى داد، و هـمـانـنـد تـهـيـدسـتـان پاكدل، حقجو و حق طلب بودند، آنها نيز به سرعت جذب اسلام مى شدند.

لذا در پـايـان آيـه بـا ايـن تـعـبـير لطيف به آنها پاسخ مى گويد: (چون خود آنها به وسيله قرآن هدايت نشدند به زودى مى گويند اين يك دروغ قديمى است )!( و اذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم ) .

يعنى آنها نخواستند به وسيله قرآن هدايت شوند نه اينكه هدايت قرآن كمبودى داشت.

تـعـبـيـر بـه (افـك قـديـم ) شـبـيـه تهمت ديگرى است كه از زبان آنها در آيات قرآن نقل شده كه مى گفتند: اينها اساطير الاولين (افسانه هاى پيشينيان ) است (فرقان - 5).

و نـيـز تـعـبـيـر بـه (سـيـقـولون ) بـه صـورت فـعـل مضارع دليل بر اين است كه آنها به طور مستمر اين تهمت را به قرآن مى بستند، و آن را پوششى براى عدم ايمان خود قرار مى دادند.

سپس به دليل ديگرى براى اثبات حقانيت قرآن و نفى تهمت مشركان كه مى گفتند اين يك دروغ قديمى است پرداخته مى گويد: (از نشانه هاى صدق ايـن كـتـاب بـزرگ ايـن اسـت كـه قـبـل از آن كتاب موسى در حالى كه پيشواى مردم بود و رحمتى از سوى خدا نازل گرديد و خبر از اوصاف پيامبر بعد از خود داد، و اين قرآن نيز كتابى است هماهنگ با نشانه هائى كه در تورات آمده ) (و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة و هذا كتاب مصدق ).

با اين حال چگونه ميگوئيد اين يك دروغ قديمى است؟!

كـرارا در آيـات قـرآن روى ايـن نـكـتـه تـكـيـه شـده است كه قرآن تصديق كننده تورات و انـجـيـل اسـت، يعنى هماهنگ با نشانه هائى است كه در اين دو كتاب آسمانى درباره پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و كتاب آسمانى او آمده است، به قدرى اين نشانه ها دقـيـق بـوده كـه قرآن مى گويد:( الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم ) : (اهـل كـتـاب او را بـه خـوبـى مـى شناسند همانگونه كه فرزندان خود را مى شناسند) (بقره - 146).

نـظـيـر هـمين معنى كه در آيه مورد بحث است در سوره هود آيه 17 نيز آمده است:( ا فمن كان عـلى بـينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اولئك يؤ منون به ) : (آيـا آنـكـس ‍ كـه دليـل آشـكـارى از پـروردگـارش دارد و بـه دنـبـال آن شـاهـدى از سـوى او مـى آيـد، و پـيـش از آن كـتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود گواهى بر آن مى دهد همانند كسى است كه چنين نباشد)؟! (هود - 17).

تـعبير به (اماما و رحمة ) ممكن است از اين جهت باشد كه بعد از ذكر امام و پيشوا احيانا مـسـاءله تـكـليـف شـاق و خـشـونـت بـار به ذهن تداعى مى كند به واسطه خاطره اى كه از پـيـشوايان خود داشتند، ولى ذكر (رحمت ) اين تداعى را اصلاح كرده، مى گويد: امامت ايـن امـام تـوأم بـا رحـمـت اسـت، حـتـى اگر تكاليفى آورده آن هم رحمت است، و چه رحمتى برتر از تربيت نفوس آنهاست.

و به دنبال آن مى افزايد: (اين در حالتى است كه اين كتاب آسمانى به زبان عربى فصيح و گوياست ) كه همگان از آن بهره مند شوند (لسانا عربيا).

و در پـايان آيه هدف نهائى از نزول قرآن را در دو جمله كوتاه به اين صورت شرح مى دهد: (هدف اين بوده كه ظالمان را انذار و نيكوكاران را بشارت دهد)( لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين ) .

و بـا تـوجـه به جمله (ينذر) كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد روشن مى شـود كـه انـذار قـرآن هـمـچـون بـشـارت آن دائمى و مستمر است، ظالمان و ستمگران را در سراسر تاريخ بيم مى دهد و انذار مى كند، و به نيكوكاران همواره بشارت مى دهد.

قـابل توجه اينكه نقطه مقابل (ظالمان ) را (نيكوكاران ) قرار داده، چرا كه (ظلم ) در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـرگـونـه بـدكـارى و خـلافـكـارى را شامل مى شود كه طبعا يا ظلم به ديگران است يا ظلم بر نفس.

آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تـفـسـيـرى اسـت بـراى (مـحـسـنـيـن ) (نـيـكـوكـاران ) كـه در آيـه قـبل آمده بود مى فرمايد: (كسانى كه گفتند: پروردگار ما الله است، سپس استقامت به خـرج دادنـد، نـه تـرسى براى آنهاست و نه غمى دارند)( ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) .

در واقع تمام مراتب ايمان و همه اعمال صالح در اين دو جمله جمع است چرا كه (توحيد) اسـاس هـمـه اعتقادات صحيح است، و تمام اصول عقائد به ريشه توحيد بازمى گردد، و (اسـتـقـامـت ) و صـبـر و شـكـيـبـائى نـيـز ريـشـه هـمـه اعـمـال صـالح است، زيرا مى دانيم تمام اعمال نيك را مى توان در سه عنوان (صبر بر اطاعت )، (صبر بر معصيت ) و (صبر بر مصيبت ) خلاصه كرد.

بـنـابـرايـن (مـحـسـنـيـن ) كـسـانـى هـسـتـند كه از نظر اعتقادى در خط توحيد، و از نظر عمل در خط استقامت و صبرند.

بديهى است اينگونه افراد نه ترسى از حوادث آينده دارند، و نه غمى از گذشته.

نـظـيـر همين مطلب در آيه 30 سوره فصلت (با توضيح بيشترى ) آمده است. آنجا كه مى گـويـد:( ان الذيـن قـالوا ربـنـا الله ثـم اسـتـقـامـوا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون ) .

ايـن آيـه دو چيز اضافه دارد يكى اينكه بشارت عدم خوف و حزن از سوى فرشتگان به آنـهـا داده مـى شـود، در حـالى كـه در آيـه مورد بحث اين مطلب مسكوت گذارده شده، ديگر اينكه علاوه بر نفى ترس و غم بشارت به بهشت موعود نيز در آيه سوره فصلت آمده در حالى كه در محل كلام در آيه بعد به آن اشاره مى شود.

به هر حال اين دو آيه يك مطلب را تعقيب مى كند يكى فشرده تر و ديگرى مشروحتر.

در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيم مى خوانيم كه در تفسير جمله ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فرمود: استقاموا على ولاية على امير المؤ منين (عليه‌السلام ) (منظور استقامت بر ولايت امير مؤ منان على (عليه‌السلام )) است.

ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه ادامـه خـط امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) در جـهـت عـلم و عـمـل و عـدالت و تـقـوى مـخصوصا در عصرهاى تاريك و ظلمانى كار مشكلى است كه بدون اسـتـقـامـت امكان پذير نيست، بنابراين يكى از مصداقهاى روشن آيه مورد بحث محسوب مى شـود، نه اينكه مفهوم آن منحصر به همين معنى باشد و استقامت در جهاد و اطاعت پروردگار و مبارزه با هواى نفس و شيطان را شامل نشود.

در ذيل آيه 30 سوره فصلت شرح مبسوطى پيرامون مسأله (استقامت ) داده ايم.

و در آخـريـن آيـه مـورد بـحث مهمترين بشارت را به موحدان نيكوكار مى دهد و مى فرمايد: (آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند)( اولئك اصحاب الجنة خالدين فيها ) .

(اين به پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند)( جزاء بما كانوا يعملون ) .

ظـاهـر آيـه چـنانكه بعضى استفاده كرده اند مفهوم حصر را مى رساند، يعنى بهشتيان تنها كـسـانـى هـسـتـند كه در خط توحيد و استقامت گام برمى دارند، طبيعى است افراد ديگر كه آلوده بـه گـناهانى شده اند گر چه سرانجام به خاطر ايمانشان بهشتى مى شوند ولى در آغاز (اصحاب جنت ) نيستند.

تعبير به (اصحاب ) (ياران ) اشاره به همنشينى دائم آنها با نعمتهاى بهشتى است.

و تـعـبـيـر جـزاء بـما كانوا يعملون از يكسو دليل بر اين است كه (بهشت را به بها مى دهـنـد، و بـه بـهـانـه نـمـى دهـنـد) و از سـوى ديـگـر اشـاره بـه اصل آزادى اراده و اختيار انسان است.

آيه (15) و (16) و ترجمه

( و وصـيـنـا الانـسن بولديه إحسنا حملته أمه كرها و وضعته كرها و حمله و فصله ثلثون شـهـرا حـتـى إذا بـلغ أشـده و بـلغ أربـعـيـن سـنـة قـال رب أوزعـنـى أن إشـكـر نـعـمـتـك التـى اءنـعـمـت عـلى و عـلى ولدى و أن أعمل صلحا ترضئه و أصلح لى فى ذريتى إنى تبت إليك و إنى من المسلمين ) (15)( أولئك الذين نتقبل عنهم أحسن ما عملوا و نتجاوز عن سياتهم فى أصحب الجنة وعد الصدق الذى كانوا يوعدون ) (16)

ترجمه:

15 - مـا بـه انـسـان تـوصـيـه كـرديـم كـه بـه پـدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با نـاراحـتـى حـمـل مـى كـنـد، و بـا نـاراحـتـى بـر زمـيـن مـى گـذارد، و دوران حـمـل و از شـيـر بـاز گـرفـتـنـش سـى مـاه اسـت، تـا زمـانـى كـه بـه كـمـال قدرت و رشد برسد، و به چهل سالگى وارد گردد، مى گويد: پروردگارا! مرا تـوفـيـق ده تـا شـكـر نـعـمـتـى را كـه بـه مـن و پـدر و مـادرم دادى بـجـا آورم، و عمل صالحى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، و فـرزنـدان مـرا صـالح كـن، مـن بـه سـوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم، و من از مسلمينم.

16 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـا بـهـتـريـن اعـمـالشـان را قـبـول مـى كـنـيـم، و از گـنـاهـانـشان مى گذريم، و در ميان بهشتيان جاى دارند، اين وعده صدقى است كه وعده داده مى شدند.

تفسير:

اى انسان! به مادر و پدر نيكى كن

ايـن آيـات و آيـات آينده در حقيقت توضيحى است درباره دو گروه (ظالم ) و (محسن ) كه در آيات قبل به سرنوشت آنها اجمالا اشاره شده است.

نـخـسـت بـه وضـع (نـيـكـوكاران ) پرداخته، و از مساءله نيكى به پدر و مادر و شكر زحـمـات آنـهـا كـه مـقـدمه اى است براى شكر پروردگار شروع مى كند، مى فرمايد: (ما انـسـان را تـوصـيـه كـرديـم كـه دربـاره پـدر و مـادرش نـيـكـى كند)( و وصينا الانسان بوالديه احسانا ) .

(وصـيـت ) و (تـوصـيـه ) بـه مـعـنـى مـطـلق سـفـارش اسـت، و مـفهوم آن منحصر به سـفـارشـهـاى مـربـوط بـه مـا بـعد از مرگ نيست، لذا جمعى در اينجا آن را به معنى امر و دستور و فرمان تفسير كرده اند.

سـپـس بـه دليـل لزوم حـقـشناسى در برابر مادر پرداخته مى گويد: (مادر)، او را با اكراه و ناراحتى حمل مى كند، و با ناراحتى بر زمين مى گذارد، و دوران

حـمـل و از شـيـر بـاز گـرفـتـنش سى ماه است )( حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا ) .

(مادر) در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مى دهد.

از نـخـسـتـيـن روزهـاى انـعـقـاد نـطـفـه حالت مادر دگرگون مى شود، و ناراحتيها پشت سر يـكـديـگـر مـى آيـد، حـالتـى كـه به حالت (ويار) ناميده مى شود و يكى از سختترين حـالات مـادر اسـت روى مـى دهد و پزشكان مى گويند: بر اثر كمبودهائى است كه در جسم مادر به خاطر ايثار به فرزند رخ مى دهد.

هـر قـدر جـنـيـن رشد و نمو بيشتر مى كند مواد بيشترى از شيره جان مادر مى گيرد، و حتى روى اسـتـخـوانهاى او و اعصابش اثر مى گذارد، گاه خواب و خوراك و استراحت و آرامش را از او مـى گـيـرد، و در آخـر دوران حـمـل راه رفـتـن و حـتـى نـشـسـت و بـرخـاسـت بـراى او مـشـكـل مى شود اما با صبر و حوصله تمام و به عشق فرزندى كه به زودى چشم به دنيا مـى گـشـايـد و بـر روى مـادر لبـخـنـد مـى زنـد تـمـام ايـن نـامـلائمـات را تحمل مى كند.

دوران وضع حمل كه يكى از سختترين لحظات زندگى مادر است فرا مى رسد تا آنجا كه گاه مادر جان خود را بر سر فرزند مى نهد.

بـه هـر حـال بـار سـنـگينش را بر زمين گذارده دوران سخت ديگرى شروع مى شود، دوران مراقبت دائم و شبانه روزى از فرزند، دورانى كه بايد به تمام نيازهاى كودكى پاسخ گـويـد كـه هـيـچـگـونـه قـدرت بـر بيان نيازهاى خود ندارد، اگر دردى دارد نمى تواند مـحـل درد را تـعـيين كند، و اگر ناراحتى از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دارد قادر به بيان آن نيست، جز اينكه ناله سر دهد و اشك ريزد، و مادر بايد با كنجكاوى و صبر و حوصله تمام يك يك اين نيازها را تشخيص دهد و برآورده كند.

نـظـافت فرزند در اين دوران مشكلى است طاقتفرسا، و تاءمين غذاى او كه از شيره جان مادر گرفته مى شود ايثارى است بزرگ.

بـيـمـاريـهـاى مـختلفى كه در اين دوران دامان نوزاد را مى گيرد و مادر بايد با شكيبائى فوق العاده به مقابله با آنها برخيزد مشكل ديگرى است.

ايـنـكـه قرآن در اينجا تنها از ناراحتيهاى مادر سخن به ميان آورده و سخنى از پدر در ميان نـيست نه بخاطر عدم اهميت آن است، چرا كه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات شريك مادر است، ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشتر روى او تكيه شده است.

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مطرح مى شود كه در آيه 233 سوره بقره دوران شيرخوارگى دو سـال كـامـل (24 مـاه ) ذكـر شـده،( و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعة ) : (مادران فرزندان خود را دو سال كـامـل شـيـر مـى دهـنـد، آنـهـا كـه بـخـواهـنـد دوران شـيـر دادن را تكميل كنند).

در حـالى كـه مـجـموع (دوران حمل و شيرخوارگى ) در آيه مورد بحث فقط سى ماه ذكر شده، مگر ممكن است دوران حمل شش ماه باشد؟

فـقـهـاء و مـفـسـران بـا الهـام از روايـات اسـلامـى در پـاسـخ گـفـتـه انـد: آرى حـداقـل دوران حـمـل 6 ماه و حداكثر دوران مفيد رضاع 24 ماه است، حتى از جمعى از پزشكان پـيـشـيـن هـمـچـون جالينوس و ابن سينا نقل شده كه گفته اند: خود با چشم شاهد چنين امرى بوده اند كه فرزندى بعد از شش ماه به دنيا آمده است.

ضـمـنـا از ايـن تـعـبـيـر قـرآنـى مـى تـوان اسـتـفـاده كـرد كـه هـر قـدر از مـقـدار حمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شيرخوارى افزود، به گونه اى كه مجموعا 30 ماه تـمـام را شـامل گردد، از ابن عباس نيز نقل شده كه هرگاه دوران باردارى زن 9 ماه باشد بايد 21 ماه فرزند را شير دهد، و اگر حمل 6 ماه باشد بايد 24 ماه شير دهد.

قـانـون طـبـيـعـى نـيـز هـمـيـن را ايـجـاب مـى كـنـد، چـرا كـه كـمـبـودهـاى دوران حمل در دوران شيرخوارگى بايد جبران گردد.

سـپـس مـى افـزايـد: (حـيـات انـسـان هـمـچـنـان ادامـه مـى يـابـد تـا زمـانـى كـه بـه كـمـال قـدرت و نـيـروى جـسـمـانـى رسـد، و بـه مـرز چهل سالگى وارد مى گردد)( حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة ) .

بـعـضـى از مـفـسـران (بـلوغ اشـد) (رسـيـدن بـه مـرحـله توانائى ) را با رسيدن به چـهـل سـالگـى هـماهنگ، و براى تأكيد مى دانند، ولى ظاهر اين است كه بلوغ اشد اشاره بـه بلوغ جسمانى و رسيدن به اربعين سنة (چهل سالگى ) اشاره به (بلوغ فكرى و عـقـلانـى ) اسـت، چـرا كـه مـعـروف اسـت، انـسـان غـالبـا در چـهـل سـالگـى بـه مـرحـله كـمـال عـقـل مـى رسـد و گـفـتـه انـد كـه غـالب انـبـيـا در چهل سالگى مبعوث به نبوت شدند.

ضـمـنـا در اينكه سن بلوغ قدرت جسمانى چه سنى است؟ در آن نيز گفتگو است، بعضى هـمـان سن معروف بلوغ را مى دانند كه در آيه 34 اسراء در مورد يتيمان نيز به آن اشاره شده، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه سن هيجده سالگى است.

البـتـه مـانعى ندارد كه اين تعبير در موارد مختلف معانى متفاوتى دهد كه با قرائن روشن مى شود.

در حديثى آمده است: ان الشيطان يجر يده على وجه من زاد على الاربعين و لم يـتـب، و يـقول بابى وجه لا يفلح!: (شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند مى كشد و مى گويد پدرم فداى چهرهاى باد كه هرگز رستگار نمى شود! (و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست!).

از ابن عباس نيز نقل شده: من اتى عليه الاربعون سنة فلم يغلب خيره شره فليتجهز الى النـار!: (هـر كس چهل سال بر او بگذرد و نيكى او بر بديش غالب نشود آماده آتش جهنم گردد)!

به هر حال قرآن در دنباله اين سخن مى افزايد: اين انسان لايق و با ايمان هنگامى كه به چـهـل سـالگـى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مى كند: نخست مى گويد: (پروردگارا! بـه مـن الهـام ده و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى بجا آورم )( قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى ) .

ايـن تعبير نشان مى دهد كه انسان با ايمان در چنين سن و سالى هم از عمق و وسعت نعمتهاى خـدا بـر او آگاه مى گردد، و هم از خدماتى كه پدر و مادر به او كرده است تا به اين حد رسـيـده، چـرا كـه در ايـن سـن و سـال مـعـمـولا خودش پدر يا مادر مى شود، و زحمات طاقت فـرسـا و ايثارگرانه آن دو را با چشم خود مى بيند، و بى اختيار به ياد آنها مى افتد و بجاى آنها در پيشگاه خدا شكرگزارى مى كند.

در دومـيـن تـقـاضـا عـرضـه مـى دارد: (خـداونـدا! بـه مـن تـوفـيـق ده تـا عـمـل صـالح بـجـا آورم، عـمـلى كـه تـو از آن خـشـنـود بـاشـى )( و ان اعمل صالحا ترضاه ) .

و بالاخره در سومين تقاضايش عرض مى كند: (خداوندا! صلاح و درستكارى را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش )( و اصلح لى فى ذريتى ) .

تـعـبير به (لى ) (براى من ) ضمنا اشاره به اين است كه صلاح و نيكى فرزندان من چنان باشد كه نتائجش عائد من نيز بشود.

و تـعـبـيـر (فـى ذريتى ) (در فرزندان من ) به طور مطلق، اشاره به تداوم صلاح و نيكوكارى در تمام دودمان او است.

جـالب ايـنكه در دعاى اول پدر و مادر را شريك مى كند، و در دعاى سوم فرزندان را، ولى در دعـاى دوم براى خود دعا مى كند، و اينگونه است انسان صالح كه اگر با يك چشم به خويشتن مى نگرد با چشم ديگر به افرادى كه بر او حق دارند نگاه مى كند.

و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مى دارد كه هر كدام بيانگر يك برنامه عملى مؤ ثر است، مـى گـويـد: (پـروردگـارا! مـن در ايـن سـن و سال به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم )( انى تبت اليك ) .

بـه مـرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد، و تا به آخر عمر همچنان ادامـه يـابـد، آرى مـن بـه مـرز چـهـل سـالگى رسيده ام و براى بنده اى چون من چقدر زشت ونازيباست كه به سوى تو نيايم و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم.

ديگر اينكه مى گويد: (من از مسلمين هستم )( و انى من المسلمين ) .

در حقيقت اين دو جمله پشتوانه اى است براى آن دعاهاى سه گانه و مفهومش اين است: چون من تـوبـه كـرده ام، و تـسليم مطلق در برابر فرمان توام، تو نيز بزرگوارى كن و مرا مشمول آن نعمتها بفرما.

آيـه بـعـد بـيـان گـويـائى اسـت از اجر و پاداش اين گروه از مؤ منان شكرگزار صالح العمل و توبه كار كه به سه پاداش مهم در آن اشاره شده است.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (آنـها كسانى هستند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم )( اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ماعملوا ) .

چـه بـشـارتـى از ايـن بـالاتـر كـه خـداونـد بـزرگ و قـادر و مـنـان، عـمل بنده ضعيف و ناچيزى را پذيرا شود كه اين خود گذشته از آثار ديگر افتخارى است بزرگ و موهبتى است عالى و معنوى.

بـا ايـنـكـه خـداونـد هـمـه اعـمـال نـيـك را مـى پـذيـرد چـرا مـى گـويـد: (بـهـتـريـن اعمال آنها را پذيرا مى شود)؟!

در پـاسـخ ايـن سـؤ ال جـمـعـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: مـنـظـور از بـهـتـريـن اعـمـال واجـبـات و مـسـتـحـبـات اسـت در بـرابـر مـبـاحـات كـه اعـمـال خـوبـى اسـت امـا چـيـزى نيست كه مورد پذيرش واقع شود، و اجر و ثوابى به آن تعلق گيرد.

پـاسـخ ديـگـر ايـنـكـه خـداونـد بـهـتـريـن اعمال آنها را معيار پذيرش قرار مى دهد و حتى اعـمـال درجـه دو، و كـم اهـمـيـت آنـهـا را بـه حـسـاب اعـمـال درجـه يـك بـه فـضـل و رحـمـتـش مـى گـذارد، ايـن درسـت بـه آن مـى مـانـد كـه خـريـدارى بـه عـنـوان فـضـل و كـرم اجناس متفاوتى را كه از طرف فروشنده اى عرضه شده است به بهاى جنس اعلا محاسبه كند، و از فضل و لطف خداوند هر چه گفته شود عجيب نيست.

مـوهـبت دوم پاكسازى آنها است، مى گويد: (ما از گناهانشان مى گذريم )( و نتجاوز عن سيئاتهم ) .

در حالى كه در ميان بهشتيان جاى دارند( فى اصحاب الجنة ) .

و اين سومين موهبت الهى نسبت به آنها است كه آنان را با اين كه لغزشهائى داشته اند شستشو داده، در كنار نيكان و پاكانى جاى مى دهد كه از مقربان درگاه اويند.

ضـمـنـا از ايـن تـعبير استفاده مى شود كه منظور از (اصحاب الجنة ) در اينجا بندگان مـقـربـى هـسـتند كه هرگز گرد و غبار معصيت بر دامانشان ننشسته و اين مؤ منان توبهكار بعد از مغفرت الهى در كنار آنها و در سايه آنها جاى مى گيرند.

و در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد بـر ايـن نـعـمـتها كه گفته شد مى افزايد: (اين وعده صدقى است كه پيوسته به آنها داده شده است )( وعد الصدق الذى كانوا يوعدون ) .

چگونه وعده صدق نباشد در حالى كه تخلف از وعده يا به خاطر پشيمانى و نادانى است، و يا از ضعف و ناتوانى، و خداوند از همه اين امور منزه است.

نكته ها:

1 - اين آيات ترسيمى است از يك انسان مؤ من بهشتى كه نخست رشد جسمانى و سپس مرحله كـمـال عـقـلى خود را پيموده، بعد به مقام شكرگزارى در برابر نعمتهاى پروردگار، و شـكـر زحمات طاقت فرساى پدر و مادر رسيده، و به موقع از لغزشها توبه مى كند، و بـه انـجـام اعـمـال صـالح و از جـمله تربيت فرزندان اهتمام مى ورزد، و سرانجام به مقام تسليم مطلق در برابر فرمان الهى صعود مى كند، و همين امر سبب مى شود كه غرق رحمت و غفران و نعمتهاى گوناگون خداوند شود.

آرى بايد يك انسان بهشتى را از اين صفاتش شناخت.

2 - تعبير به (وصينا الانسان ) (به انسان توصيه كرديم ) اشاره به اين است كه مسأله نيكى به پدر و مادر از اصول انسانى است كه حتى كسانى كه پايبند به ديـن و مـذهـبـى نيستند نيز طبق الهام فطرت به آن جذب مى شوند، بنابراين آنها كه پشت پـا به اين وظيفه بزرگ مى زنند، نه تنها مسلمان واقعى نيستند كه نام انسان براى آنها شايسته نيست.

3 - تـعـبـيـر به (احسانا) (با توجه به اينكه نكره در اين موارد براى بيان عظمت مى آيـد اشـاره بـه ايـن اسـت كـه بـه فـرمـان خـداونـد بـايـد در مقابل خدمات بزرگ پدر و مادر نيكيهاى بزرگ و برجسته انجام شود.

4- شـرح درد و رنـجـهـاى مـادر در راه پـرورش فرزند هم بخاطر اين است كه محسوستر و مـلمـوسـتـر اسـت، و هـم بـخـاطـر ايـن كـه زحـمـات مادر در مقايسه با پدر از اهميت بيشترى برخوردار است، و به همين دليل در روايات اسلامى تاءكيد بيشترى در مورد مادر شده است.

در حـديـثـى آمـده اسـت كـه مـردى نـزد رسـولخـدا آمـد و عـرضـكـرد: مـن ابـر؟ قـال: امـك، قـال ثـم مـن؟ قـال امـك، قـال ثـم مـن؟ قال امك، قال ثم من؟ قال اباك:

(اى رسولخدا به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: به مادرت.

عرض كرد: بعد از او به چه كسى؟ فرمود: به مادرت.

براى سومين بار عرض كرد: بعد از او به چه كسى؟ باز فرمود: به مادرت.

و در چهارمين بار وقتى اين سؤ ال را تكرار كرد گفت به پدرت )!.

در حـديـث ديـگـرى آمـده است كه مردى مادر پير و ناتوان خود را بر دوش گرفته بود، و بـه طـواف مـشـغـول بـود، در هـمين هنگام خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيد عرض كرد: هل اديت حقها: (آيا حق مادرم را اينسان ادا كرده ام )؟!

پيامبر در جواب فرمود: لا و لا بزفرة واحدة: (نه حتى يك نفس او را جبران نكردى ).

5 - در آيات قرآن اهميت زيادى به پيوند خانوادگى، و احترام و اكرام پدر و مادر، و نيز تـوجـه بـه تـربيت فرزندان، داده شده است كه در آيات فوق به همه اشاره شده است، ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه جـامـعـه بـزرگ انـسـانـى از واحـدهاى كوچكترى به نام خانواده تـشـكـيـل مى شود، همانگونه كه يك ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگها و آجرها تشكيل مى گردد.

بـديـهـى اسـت هـر قـدر ايـن واحدهاى كوچك از انسجام و استحكام بيشترى برخوردار باشد اسـتـحـكـام اسـاس جـامـعـه بـيـشـتـر خـواهـد بـود، و يـكـى از عـلل نـابـسامانيهاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما متلاشى شدن نظام خانوادگى است كه نه احترامى از سوى فرزندان وجود دارد، نه محبتى از سوى پدران و مادران، و نه پيوند مهر و عاطفه اى از سوى همسران.

منظره دردناك آسايشگاههاى بزرگسالان در جوامع صنعتى امروز كه مركز پدران و مادران ناتوانى است كه از كار افتاده اند و از خانواده طرد شده اند شاهد بسيار گويائى براى اين حقيقت تلخ است.

مـردان و زنانى كه بعد از يك عمر خدمت، و تحويل فرزندان متعدد به جامعه در ايامى كه نـيـاز شـديـدى به عواطف فرزندان، و كمكهاى آنها دارند، به كلى رانده مى شوند، و در آنجا در انتظار مرگ روزشمارى مى كنند، و چشم به در دوخته اند كه آشنائى از در درآيد، انتظارى كه شايد در سال يك يا دو بار بيشتر تكرار نمى شود! به راستى تصور چنين حالتى زندگى را براى انسان از همان آغازش تلخ مى كند و اين است راه و رسم دنياى مادى و تمدن منهاى ايمان و مذهب.

6 - جـمـله (ان اعـمـل صـالحـا تـرضـاه ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت اسـت كـه عـمـل صـالح چيزى است كه موجب خشنودى خدا مى شود، و تعبير (احسن ما عملوا) (بهترين كـارى كـه انـجـام دادنـد) كـه در آيـات مـتـعـددى از قـرآن مـجـيـد آمـده، بـيـانـگـر فـضـل بـى حـسـاب خـداونـد اسـت كـه در مـقـام اجـر و پـاداش بـنـدگـان، بـهـتـريـن اعمال آنها را معيار قرار مى دهد و همه را به حساب آن مى پذيرد.