تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26437
دانلود: 2566


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26437 / دانلود: 2566
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 21

نویسنده:
فارسی

آيه (9) تا (14) و ترجمه

( و لئن سألتهم من خلق السموت و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم ) (9)( الذى جعل لكم الارض مهدا و جعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون ) (10)( و الذى نزل من السماء ماء بقدر فأنشرنا به بلدة ميتا كذلك تخرجون ) (11)( و الذى خلق الا زوج كلها و جعل لكم من الفلك و الا نعم ما تركبون ) (12)( لتـستوا على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم إذا استويتم عليه و تقولوا سبحن الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين ) (13)( و إنا إلى ربنا لمنقلبون ) (14)

ترجمه:

9 - هـرگـاه از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسى آسمانها و زمين را آفريده؟ مسلما مى گويند: خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است.

10 - هـمـان كسى كه زمين را گاهواره و محل آرامش شما قرار داد و براى شما در آن راههائى آفريد تا هدايت شويد (و به مقصد رسيد).

11 - و آن كسى كه از آسمان آبى فرستاد به مقدار معين، و به وسيله آن سرزمين مرده را حيات بخشيديم، و همينگونه در قيامت زنده مى شويد!

12 - و همان كسى كه همه زوجها را آفريد، و براى شما از كشتيها و چهارپايان مركبهائى قرار داد كه بر آن سوار شويد.

13 - تـا بر پشت آنها به خوبى قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامى كه بـر آنـهـا سـوار شـديـد متذكر شويد، و بگوئيد پاك و منزه است كسى كه اين را مسخر ما ساخت و گرنه ما توانائى آن را نداشتيم.

14 - و ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم.

تفسير:

بخشى از دلائل توحيد

از ايـنـجـا بـحـث پـيـرامـون توحيد و شرك شروع مى شود، نخست از فطرت و سرشت آنها بـراى اثـبـات تـوحـيـد كـمك مى گيرد، و بعد از دلائل موجود در نظام عالم هستى، و ضمن بـيان پنج نمونه از مواهب پروردگار، حس شكرگزارى آنها را برمى انگيزد، و بعد به ابطال اعتقاد خرافى آنها پيرامون بتها و انواع شرك مى پردازد.

در قـسـمـت اول مـى فـرمـايـد: (هـر گـاه از آنـهـا سـؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده مسلما در پاسخ مى گويند خداوند عزيز و عليم )( و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم ) .

ايـن تـعـبـير كه در چهار آيه از آيات قرآن مجيد با تفاوت مختصرى آمده است (عنكبوت آيه 61، لقـمـان آيـه 25، زمـر آيـه 38، و زخـرف آيـه مـورد بـحـث ) از يـكـسـو دليل بر فطرى بودن خداشناسى و تجلى نور الهى در سرشت انسانها است.

و از سـوى ديـگـر دليل بر اين است كه مشركان به اين حقيقت كه خالق آسمانها و زمين خدا اسـت مـعـتـرف بـودنـد، و جـز در مـوارد نـادرى بـراى مـعـبـودان خـود خـالقـيـت قائل نبودند.

و از سـوى سـوم ايـن اعـتـراف پـايـه اى اسـت بـراى ابـطـال عـبـوديت بتها، چرا كه شايسته عبادت كسى است كه خالق و مدبر عالم باشد، نه مـوجـوداتـى كـه هـيـچ سـهمى در اين قسمت ندارند، بنابراين اعتراف آنها به خالقيت الله دليل دندان شكنى بر بطلان مذهب فاسدشان بود.

تـعـبـير به (عزيز و حكيم ) كه بيانگر قدرت مطلقه پروردگار و علم و حكمت او است گر چه يك تعبير قرآنى است ولى مطلبى نبوده كه مشركان منكر آن باشند، چرا كه لازمه اعـتـراف بـه خـالقـيت الله نسبت به آسمان و زمين، وجود اين دو صفت براى خدا است، آنها حتى براى بتهايشان علم و قدرت قائل بودند تا چه رسد به خداوند كه بتها را واسطه ميان خود و او مى دانستند.

سپس به پنج قسمت از نعمتهاى بزرگ خدا كه هر يك نمونه اى از نظام آفرينش و آيتى از آيات خدا است اشاره مى كند.

نـخـسـت از زمين شروع كرده مى فرمايد: (همان خداوندى كه زمين را براى شما گاهواره و محل آرامش قرار داد)( الذى جعل لكم الارض مهدا ) .

واژه هـاى (مـهـد و مهاد) هر دو به معنى محلى است كه براى نشستن و خوابيدن و استراحت آمـاده شـده اسـت، و در اصـل بـه محلى گفته مى شود كه كودك را در آن مى خوابانند، خواه گاهواره باشد يا غير آن.

آرى خداوند زمين را گاهواره انسان قرار داد، و در حالى كه چندين نوع حركت دارد در پرتو قـانـون جـاذبـه، و قـشـر عـظـيـم هـوائى كـه آن را از هـر سـو فـرا گـرفـتـه، و عوامل گوناگون ديگر، چنان آرام است كه ساكنان آن كمترين ناراحتى احساس نمى كنند، و مـى دانـيم نعمت آرامش و امنيت پايه اصلى بهره گيرى از نعمتهاى ديگر است، بديهى است اگر اين عوامل مختلف دست به دست هم نمى دادند هرگز اين آرامش وجود نداشت.

و بـراى بـيـان نـعـمـت دوم مـى افزايد: (او براى شما در زمين راههائى قرار داد تا هدايت شويد و به مقصد برسيد)( و جعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون ) .

ايـن نـعـمـت كـه بارها در قرآن مجيد به آن اشاره شده است (سوره طه آيه 53، سوره انبيا آيـه 31، و سـوره نـحل آيه 15) از نعمتهائى است كه بسيار از آن غافلند، زيرا مى دانيم تقريبا سراسر خشكيها را چين خوردگيهاى بسيار فراگرفته و كوههاى بزرگ و كوچك و تـپـه هـاى مـخـتـلف آن را پـوشـانـده اسـت، و جـالب ايـنـكـه در مـيـان بـزرگترين سلسله جـبال دنيا غالبا بريدگيهائى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيدا كـنـد، و كـمـتـر اتـفـاق مـى افـتـد كـه ايـن كوهها به كلى مايه جدائى بخشهاى مختلف زمين گردند، و اين يكى از اسرار نظام آفرينش و از مواهب الهى بر بندگان است.

از ايـن گـذشته بسيارى از قسمتهاى زمين بوسيله راههاى دريائى به يكديگر مربوط مى شوند كه اين خود نيز در عموميت مفهوم آيه وارد است.

از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از جمله (لعلكم تهتدون ) هدايت يافتن به مقصود و پـيـدا كـردن مـنـاطـق مـخـتـلف زمـين است، هر چند بعضى آن را اشاره به هدايت يافتن در امر توحيد و خداشناسى دانسته اند (البته جمع ميان هر دو معنى نيز بى مانع است ).

سـومـيـن مـوهـبت را كه مسأاله نزول آب باران و احياء زمينهاى مرده است در آيه بعد به اين صـورت مـطـرح مـى كـند (همان خدائى كه از آسمان آبى فرستاد به اندازه معينى )( و الذى نزل من السماء ماء بقدر ) .

(و به وسيله آن سرزمين مردهاى را حيات بخشيديم )( فانشرنا به بلدة ميتا ) .

(و همينگونه كه زمينهاى مرده با نزول باران زنده مى شوند شما نيز بعد از مرگ زنده، و از قبرها خارج خواهيد شد)( كذلك تخرجون ) .

تـعـبـيـر بـه (قـدر) اشـاره لطـيـفـى اسـت بـه نـظـام خـاصـى كـه بـر نزول باران حكمفرما است به اندازه اى مى بارد كه مفيد و ثمر بخش ‍ است و زيانبار نيست.

درسـت اسـت كه گاهى سيلابها براه مى افتد و زمينهائى را ويران مى كند اما اين از حالات استثنائى است و جنبه هشدار دارد، ولى اكثريت قريب باتفاق بارانها سودمند و مفيد و سود بـخش است، اصولا پرورش تمام درختان و گياهان و گلها و مزارع پر ثمر از بركت همين نزول به اندازه باران است، و اگر نزول باران نظامى نداشت اينهمه بركات عائد نمى شد.

در قسمت دوم آيه روى جمله (انشرنا) كه از ماده (نشور) به معنى گستردن است تكيه شـده كـه رسـتاخيز جهان نباتات را مجسم مى سازد: زمينهاى خشكيده كه بذرهاى گياهان را هـمـچـون اجـسـاد مـردگـان در قـبـرهـا در دل خـود پـنـهـان داشـتـه، بـا نـفـخـه صـور نـزول بـاران بـه حـركت درمى آيند، تكانى مى خورند و مردگان گياه سر از خاك برمى دارنـد و محشرى برپا مى شود كه خود نمونه اى است از رستاخيز انسانها كه در آخر همين آيه و در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد به آن اشاره شده است.

در چـهـارمـيـن مـرحـله بـعـد از ذكر نزول باران و حيات گياهان به آفرينش انواع حيوانات اشاره كرده مى گويد: (آن خدائى كه همه زوجها را آفريد)( و الذى خلق الازواج كلها ) .

تـعـبـيـر بـه (زوجـهـا) كـنايه از انواع حيوانات است، به قرينه گياهان كه در آيات قبل آمد، هر چند بعضى از مفسران آنرا اشاره به تمام انواع موجودات اعم از حيوان و گياه و جماد دانسته اند، چرا كه قانون زوجيت در همه آنها حاكم است، و هر يك جنس ‍ مخالفى دارد، آسـمان و زمين، شب و روز، نور و ظلمت، شور و شيرين، خشك و تر، خورشيد و ماه، بهشت و دوزخ، جز ذات خداوند پاك كه يگانه و يكتا است، و هيچگونه دوگانگى در ذات مقدسش راه ندارد.

ولى همانگونه كه گفتيم قرائن موجود نشان مى دهد كه منظور (ازواج حيوانات ) است، و مـى دانـيم قانون زوجيت قانون حيات در همه جانداران مى باشد و افراد نادر و استثنائى مانع از كليت قانون نيست.

بـعـضـى نـيز (ازواج ) را به معنى اصناف حيوانات گرفته اند، همچون پرندگان و چهارپايان و آبزيان و حشرات و غير آنها.

در پـنـجمين مرحله كه آخرين نعمت را در اين سلسله بيان مى كند سخن از مركبهائى است كه خـداونـد براى پيمودن راههاى دريائى و خشكى در اختيار بشر گذارده، مى فرمايد: (او بـراى شـمـا از كـشـتـيـهـا و چـهـارپـايان مركبهائى قرار داد كه بر آن سوار شويد)( و جعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون ) .

اين يكى از مواهب و اكرامهاى خداوند نسبت به نوع بشر است كه در انواع ديگر از موجودات زنـده ديـده نـمـى شـود كـه خـداونـد انـسـان را بـر مـركـبـهـائى حمل كرده، كه در سفرهاى دريا و صحرا به او كمك مى كنند.

هـمـان گـونـه كـه در آيـه 70 سوره اسراء آمده است:( و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البـر و البـحـر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا ) : (ما بنى آدم را گـرامـى داشـتـيـم و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا (بـر مـركـبـهـاى راهـوار) حـمـل كـرديـم، و از انـواع روزيـهـاى پـاكيزه به آنها روزى داديم، و بر ساير خلق خود برترى بخشيديم ).

و بـه راسـتـى وجود اين مركبها فعاليت انسان و گسترش زندگى او را چندين برابر مى كند، و حتى مركبهاى سريع السير امروز كه با استفاده از خواص موجودات مختلف در اختيار انسان قرار گرفته نيز از الطاف آشكار خدا است، وسائلى كه چهره حيات او را به كلى دگرگون ساخته و به همه چيز سرعت بخشيده، و براى او همه گونه آسايش به ارمغان آورده است.

آيـه بعد هدف نهائى آفرينش اين مراكب را چنين بازگو مى كند: (منظور اين است كه بر پـشـت ايـن مـركبها به خوبى قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را متذكر شويد، و بگوئيد پاك و منزه است خدائى كه اينها را مسخر ما ساخت، و گرنه ما توانائى نگهدارى آن را نداشتيم )( لتستووا على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم اذا استويتم عليه و تقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين ) .

جـمله (لتستووا على ظهوره ) اشاره به اين است كه اين مراكب را به گونه اى آفريده است كه شما مى توانيد به خوبى بر آنها سوار شويد و به راحتى به مقصد برسيد.

در ايـن آيـه دو هـدف بـراى آفـريـنـش اين مركبهاى دريائى و صحرائى بيان شده: نخست يادآورى نعمتهاى پروردگار به هنگام استقرار بر آنها، و ديگر منزه شمردن خداوندى كه ايـنـهـا را مـسـخـر فـرمـان انسان ساخته، كشتيها را چنان آفريده كه بتواند سينه امواج را بشكافد و به سوى مقصد حركت كند، و چهارپايان را رام و تسليم در برابر انسان قرار داده است.

(مقرنين ) از ماده (اقران ) به معنى قدرت و توانائى داشتن بر چيزى است، بعضى از ارباب لغت نيز گفته اند به معنى (ضبط كردن ) و نگهدارى چيزى مى باشد، و در اصل به معنى قرين چيزى واقع شدن بوده كه لازمه آن توانائى بر نگهدارى و ضبط آن است.

بنابراين جمله (و ما كنا له مقرنين ) مفهومش اين است كه اگر لطف پروردگار و مواهب او نبود ما هرگز توانائى بر ضبط و نگهدارى اين مركبها نداشتيم، بادهاى مخالف كشتيها را دائمـا واژگـون مـى سـاخـت، و مـا را از رسـيـدن بـه سـاحـل نـجـات بـاز مـى داشـت، و ايـن حـيوانات نيرومند كه قدرت آنها به مراتب از انسان بـيـشـتـر اسـت اگـر روح تـسـليـم بر آنها حاكم نمى شد هرگز انسان نمى توانست حتى نـزديـك آنـهـا بـرود، بـه هـمين دليل گهگاهى كه يكى از اين حيوانات خشمگين شده، روح تـسـليـم را از دسـت مـى دهند مبدل به موجودات خطرناكى مى گردند كه چندين نفر قدرت مـقـابـله با آنها را ندارد، در صورتى كه در حال دعاى ممكن است دهها يا صدها راس از آنها را بـه ريـسـمانى ببندند و دست بچه اى بسپارند تا (برد هر جا كه خاطر خواه او است ).

گـوئى خـداونـد بـا ايـن حـالات اسـتـثـنـائى چـهـارپـايـان مـى خـواهـد نـعـمـت حال عادى آنها را روشن سازد.

در آخـريـن آيـه مورد بحث گفتار مؤ منان راستين را به هنگام سوار شدن بر مركب اينگونه تـكميل مى كند: (و ما به هر حال به سوى پروردگارمان باز مى گرديم )( و انا الى ربنا لمنقلبون ) .

ايـن جـمـله اشـاره اى به مسأله معاد است بعد از بحثهائى كه پيرامون توحيد در اين آيات گذشت چرا كه هميشه توجه به آفريدگار و مبداء انسان را متوجه معاد نيز مى سازد.

و نيز اشاره اى است به اين معنى كه مبادا هنگام سوار شدن و تسلط بر اين مركبهاى راهوار مـغـرور شـويـد، و در زرق و بـرق دنـيـا فـرو رويـد، بـايـد بـه هـر حال به ياد آخرت باشيد، چرا كه حالت غرور مخصوصا در اين موقع فراوان دست مى دهد و كـسـانى كه مركبهاى خود را وسيله برترى جوئى و تكبر بر ديگران قرار مى دهند كم نيستند.

و از سـوى سـوم سـوار شـدن بـر مـركـب و انـتـقـال از جـائى بـه جـاى ديـگـر مـا را بـه انـتـقـال بزرگمان از اين جهان به جهان ديگر متوجه مى سازد، آرى ما سرانجام به سوى خدا مى رويم.

نكته:

ياد خدا به هنگام بهره گيرى از نعمتها

از نـكـات جـالبـى كـه در آيـات قـرآن بـه چشم مى خورد اين است كه دعاهائى به مؤ منان تـعـليـم داده كـه بـه هـنـگـام بـهره گيرى از مواهب الهى بخوانند، دعاهائى كه با محتواى سازنده اش روح و جان انسان را مى سازد و آثار غرور و غفلت را مى زدايد.

بـه نـوح دسـتـور مـى دهـد:( فـاذا اسـتـويـت انـت و مـن مـعـك عـلى الفـلك فقل الحمد لله الذى نجانا من القوم الظالمين ) : (هنگامى كه تو و كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شديد بگو: ستايش خدائى را كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد) (مؤ منون - 28).

و نـيـز بـه او دسـتـور مـى دهـد كـه بـراى تـقـاضـاى نـزول در مـنـزلگـاه پـر بـركـت بـگـويـد:( رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين ) : (پـروردگـارا! مرا در منزلگاهى پر بركت فرود آر، و تو بهترين فرود آورندگانى ) (مؤ منون - 29).

و در آيات مورد بحث نيز خوانديم كه دستور شكر نعمتهاى پروردگار و تسبيح او را به هنگام قرار گرفتن بر مركبها مى دهد.

و هـر گـاه ايـن خـلق و خـوى انسان گردد كه به هنگام بهره گيرى از هر نعمتى بياد منعم حـقـيـقـى و مـبـداء آن نـعمت باشد، نه در ظلمت غفلت فرو مى رود و نه در پرتگاه غرور مى افتد، بلكه مواهب مادى براى او پلى مى شوند به سوى خدا!.

در حالات پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده است كه هر گاه پاى خود را در ركاب مى گذارد مى فرمود: (بسم الله )، و هنگامى كه بر مركب استقرار مى يافت مى فـرمـود: الحـمـد لله عـلى كـل حال، سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون.

در روايت ديگرى از امام مجتبى حسن بن على (عليه االسلام ) آمده است كه مردى در حضور آن حـضـرت بـه هـنـگـام سـوار شـدن بـر مركب گفت: سبحان الذى سخر لنا هذا، امام فرمود: ايـنـچـنين به تو دستور داده نشده است، دستور اين است كه بگوئى الحمد لله الذى هدانا للاسـلام، الحـمـد لله الذى مـن عـليـنا بمحمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و الحمد لله الذى جعلنا من خير امة اخرجت للناس، ثم تقول: سبحان الذى سخر لنا هذا.

اشـاره بـه اينكه در آيه تنها دستور به گفتن سبحان الذى سخر لنا هذا داده نشده بلكه قـبـلا دسـتـور تـذكر و يادآورى نعمتهاى بزرگتر خداوند داده شده: نعمت هدايت به سوى اسـلام، نـعـمـت نـبـوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، نعمت قرار گرفتن در زمره بهترين امتها، سپس تسبيح خداوند بر تسخير اين مركب!

قـابـل تـوجه اينكه از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه هر كس ‍ اين جمله را( سبحان الذى سـخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون ) به هنگام سوار شدن بر مركب بگويد به فرمان خدا آسيبى به او نخواهد رسيد!.

ايـن مـطـلب در حـديـثـى در كـتـاب كـافـى از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـه السـلام ) نقل شده است.

چـقـدر تـفاوت است ميان اين تعليمات سازنده اسلام با آنچه از گروهى هوسران و مغرور ديده مى شود كه مركبهاى خود را وسيله خودنمائى و فخرفروشى و گاه وسيله اى براى انـواع گـنـاهـان قـرار مـى دهـنـد، چـنـانـكـه (زمـخشرى ) در كشاف از بعضى از سلاطين نـقـل مـى كـنـد كه او سوار بر مركب مخصوصش شده بود، و از شهرى به شهر ديگر مى رفـت، و يـكماه در ميان آن دو فاصله بود، آنقدر شراب مى خورد كه هرگز پيمودن راه را متوجه نشد، تنها هنگامى از مستى به هوش آمد كه به مقصد رسيده بود!

آيه (15) تا (19) و ترجمه

( و جعلوا له من عباده جزءا إن الانسن لكفور مبين ) (15)( أم اتخذ مما يخلق بنات و أصفئكم بالبنين ) (16)( و إذا بشر أحدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم ) (17)( أو من ينشؤ ا فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين ) (18)( و جعلوا الملئكة الذين هم عبد الرحمن إنثا أ شهدوا خلقهم ستكتب شهدتهم و يسلون ) (19)

ترجمه:

15 - آنـهـا بـراى خـداونـد از مـيـان بـنـدگـانش جزئى قرار دادند (و ملائكه را دختران خدا خواندند) انسان كفران كننده آشكارى است!

16 - آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده، و پسران را براى شما؟!

17 - در حـالى كـه هـر گـاه يـكـى از آنـها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمن شبيه قـرار داده (بـه تـولد دختر) بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سياه مى شود، و مملو از خشم مى گردد!

18 - آيـا كـسـى را كـه در لابـلاى زيـنـتـهـا پـرورش مـى يـابـد و بـه هـنـگـام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد)؟!

19 - آنـهـا فـرشـتـگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند، آيا به هنگام آفرينش آنها شاهد و حاضر بودند؟ اين گواهى آنها نوشته مى شود و از آن بازخواست خواهند شد!

تفسير:

چگونه ملائكه را دختران خدا مى خوانيد؟!

بـعـد از تـحـكـيم پايه هاى توحيد از طريق برشمردن نشانه هاى خداوند در نظام هستى و نـعـمـتـهـا و مـواهـب او، در آيـات مـورد بـحـث بـه نـقـطـه مـقـابـل آن يـعـنـى مـبـارزه بـا شـرك و پـرسـتش غير خدا پرداخته نخست به سراغ يكى از شـاخه هاى آن يعنى پرستش ‍ فرشتگان مى رود و مى فرمايد: (آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند)( و جعلوا له من عباده جزءا ) .

فرشتگان را دختران خدا و معبودان خود پنداشتند، خرافه زشتى كه در ميان بسيارى از بت پرستان رواج داشت.

تـعـبير به (جزء) هم بيانگر اين است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدا مى شمردند زيـرا هـمـيشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه از آنها جدا مى شود، و با هم تركيب مى گردد، و هسته بندى فرزند از آن آغاز مى شود.

و نـيـز بـيـان كـنـنـده پـذيـرش عبوديت آنها است چرا كه فرشتگان را جزئى از معبودان در مقابل خداوند تصور مى كردند.

اين تعبير در ضمن يك استدلال روشن بر بطلان اعتقاد خرافى مشركان است، چرا كه اگر فرشتگان فرزندان خدا باشند لازمه اش اين است كه خداوند جزء داشته باشد، و نتيجه آن تـركـيـب ذات پـاك خـدا اسـت، در حـالى كه دلائل عقلى و نقلى گواه بر بساطت و احديت وجود او است، چرا كه جزء مخصوص به موجودات امكانيه است.

سپس مى افزايد: (انسان كفران كننده آشكارى است )( ان الانسان لكفور مبين ) .

ايـن هـمـه نـعـمـتـهاى الهى سراسر وجود او را احاطه كرده كه پنج بخش آن در آيات پيشين گـذشـت بـا ايـنـحـال بجاى اينكه سر بر آستان خالق و ولى نعمت خود بسايد راه كفران پيش گرفته به سراغ مخلوقاتش مى رود.

در آيـه بـعـد بـراى محكوم كردن اين تفكر خرافى از ذهنيات و مسلمات خود آنها استفاده مى كـنـد، چـرا كـه آنـهـا جـنـس مـرد را بـر زن تـرجـيح مى دادند، و اصولا دختر را ننگ خود مى شمردند، مى فرمايد: (آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسران را براى شما)؟!( ام اتخذ مما يخلق بنات و اصفاكم بالبنين ) .

بـه پـندار شما مقام دختر پائينتر است، چگونه خود را بر خدا ترجيح مى دهيد؟ سهم او را دختر، و سهم خود را پسر مى پنداريد؟!

درسـت اسـت كـه زن و مـرد در پـيـشـگـاه خـدا در ارزشهاى والاى انسانى يكسانند، ولى گاه اسـتـدلال بـه ذهـنـيات مخاطب تاءثيرى در فكر او مى گذارد كه وادار به تجديد نظر مى شود.

بـاز هـمـين مطلب را به بيان ديگرى تعقيب كرده مى گويد: (هر گاه يكى از آنها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمن شبيه قرار داده بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سياه مى شود، و مملو از خشم و غضب مى گردد)!

( و اذا بشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم ) .

مـنـظـور از (بـمـا ضـرب للرحمن مثلا) همان فرشتگانى است كه آنها را دختران خدا مى دانستند، و در عين حال معبود خود قرار مى دادند، و شبيه و مانند او!

واژه (كـظـيـم ) از مـاده (كـظـم ) (بر وزن نظم ) به معنى گلوگاه است، و به معنى بستن گلوى مشك آب بعد از پر شدن نيز آمده، و لذا اين كلمه در مورد كسى كه قلبش مملو از خشم يا غم و اندوه است به كار مى رود.

ايـن تـعـبـير به خوبى حاكى از تفكر خرافى مشركان ابله در عصر جاهليت در مورد تولد فـرزنـد دخـتـر اسـت كـه چـگـونـه از شـنـيـدن خـبـر ولادت دخـتـر نـاراحـت مـى شـدند در عين حال فرشتگان را دختران خدا مى دانستند!

بـاز در ادامه اين سخن مى افزايد: (آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد، و بـه هـنـگـام گفتگو و كشمكش در بحث و مجادله نمى تواند مقصود خود را بخوبى اثبات كـنـد فـرزنـد خدا مى دانيد و پسران را فرزند خود)؟!( او من ينشؤ فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين ) .

در ايـنـجا قرآن دو صفت از صفات زنان را كه در غالب آنها ديده مى شود و از جنبه عاطفى آنـان سـرچـشـمه مى گيرد مورد بحث قرار داده، نخست علاقه شديد آنها به زينت آلات، و ديگر عدم قدرت كافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه و جر و بحث بخاطر حيا و شرم.

بـدون شـك زنـانـى هستند كه تمايل چندانى به زينت ندارند، و نيز بدون شك علاقه به زينت در (حد اعتدال ) عيبى براى زنان محسوب نمى شود، بـلكه در اسلام روى آن تأكيد شده است، منظور اكثريتى است كه در غالب جوامع بشرى عـادت بـه تـزيـيـن افـراطـى دارنـد گوئى در ميان زينت به وجود مى آيند و پرورش مى يابند.

و نـيـز بـدون شـك در مـيـان زنـان افـرادى پـيـدا مى شوند كه از نظر قدرت منطق و بيان بـسـيـار قـوى هـسـتـنـد، ولى نمى توان انكار كرد كه اكثريت آنها به خاطر شرم و حيا در مقايسه با مردان به هنگام بحث و مخاصمه و جدال قدرت كمترى دارند.

هـدف بيان اين حقيقت است كه چگونه شما دختران را فرزند خدا مى پنداريد و پسران را از آن خود مى شمريد؟!

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـطلب را با صراحت بيشترى مطرح كرده، مى فرمايد: (آنها فـرشتگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند)و دختران خدا معرفى كردند)( و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا ) .

آرى آنها بندگان خدا هستند، سر بر فرمان او دارند، و تسليم اراده اويند، چنانكه در آيه 26 و 27 سـوره حـج نـيـز آمـده اسـت:( بـل عـبـاد مـكـرمـون لا يـسـبـقـونـه بالقول و هم بامره يعملون ) : (آنها بندگان شايسته خدا هستند كه هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند و همواره به فرمان او عمل مى كنند).

تـعبير به (عباد) در واقع جواب پندار آنها است، زيرا اگر مؤ نث بودند بايد عبادات گـفـته شود، ولى بايد توجه داشت كه (عباد) هم جمع مذكر است، و هم به موجودهائى كـه خـارج از مـذكـر و مـؤ نـث باشند مانند فرشتگان نيز اطلاق مى شود، همانگونه كه در مورد خداوند نيز ضميرهاى مفرد مذكر به كار مى رود در حالى كه مافوق همه اينها است.

قابل توجه اينكه در اين جمله (عباد) به (الرحمن ) اضافه شده، اين تـعـبـير ممكن است اشاره به اين باشد كه غالب فرشتگان مجريان رحمت خداوند و تدبير كنندگان نظامات عالم هستى كه سراسر رحمت است مى باشند.

امـا چـرا ايـن خـرافـه در مـيان عرب جاهلى پيدا شد؟ و چرا هم اكنون رسوبات آن در مغزهاى گـروهـى بـاقـيمانده، تا آنجا كه فرشتگان را به صورت زن و دختر ترسيم مى كنند، حتى به اصطلاح (فرشته آزادى ) را وقتى مجسم مى سازند در چهره زنى با قيافه و موهاى فراوان ترسيم مى كنند!

ايـن پـنـدار مـمـكـن است از اينجا سرچشمه گرفته باشد كه فرشتگان از نظر مستورند و زنان نيز غالبا مستور بوده اند، حتى در مورد بعضى از مؤ نثهاى مجازى در لغت عرب نيز ايـن مـعـنى ديده مى شود كه خورشيد را مؤ نث مجازى مى دانند، و ماه را مذكر.چرا كه قرص خـورشـيـد مـعـمولا در ميان امواج نور خود پوشيده است و نگاه كردن به آن به آسانى ممكن نيست، ولى قرص ماه چنين نمى باشد.

يـا ايـنـكـه لطـافـت وجـود فرشتگان سبب شده كه آنها را همجنس ‍ زنان كه نسبت به مردان مـوجـودات لطـيـفـتـرى هـسـتند بدانند، و عجب اينكه بعد از اينهمه مبارزه اسلام با اين تفكر خـرافـى بـاز هـم هـنگامى كه مى خواهند زنى را به خوبى توصيف كنند مى گويند او يك فـرشـتـه اسـت، ولى در مـورد مردان كمتر اين تعبير به كار مى رود، كلمه (فرشته ) نيز نامى است كه براى زنان انتخاب مى كنند!

سـپـس بـه صـورت اسـتـفـهـام انكارى در پاسخ آنها مى فرمايد: (آيا به هنگام آفرينش فـرشـتـگـان حـاضر بودند و از طريق حضور خود به اين امر پى برده اند)؟!( ا شهدوا خلقهم ) .

و در پايان آيه مى افزايد: (گواهى آنها بر اين عقيده بى اساس در نامه هاى اعمالشان ثبت مى شود، و روز قيامت مورد سؤ ال قرار مى گيرند)( ستكتب شهادتهم و يسئلون ) .

آنـچـه در آيـات فـوق خـوانـديـم بـه صـورت ديـگـرى در سـوره نحل (آيات 57

تـا 59) نـيـز آمـده اسـت، و ما در آنجا بحثهاى مشروحى پيرامون عقائد عرب جاهلى در مورد مـسـاءله (وئاد) (زنـده بـه گـور كردن دختران ) و اصولا عقيده آنها پيرامون جنس زن و نـيـز نـقـش ‍ اسـلام در احـيـا و شـخـصـيت و ارزش مقام زن آورده ايم (جلد 11 صفحه 269 تا 277).