تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26517
دانلود: 2571


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26517 / دانلود: 2571
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 21

نویسنده:
فارسی

آيه (17) تا (19) و ترجمه

( والذى قـال لولديـه أف لكـمـا اءتـعـدانـنـى أن أخـرج و قد خلت القرون من قبلى و هما يستغيثان الله ويلك امن إ ن وعدالله حق فيقول ما هذا إلا أساطير الا ولين ) (17)( أولئك الذيـن حـق عـليـهـم القـول فـى أمـم قـد خـلت مـن قبلهم من الجن و الانس إنهم كانوا خاسرين ) (18)( و لكل درجات مما عملوا و ليوفيهم أعمالهم و هم لا يظلمون ) (19)

ترجمه:

17 - كـسـى كـه بـه پـدر و مادرش مى گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قـيـامـت مـبـعـوث مـى شـوم؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند (و هرگز مبعوث نـشـدنـد) و آنـهـا پـيـوسته فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو! ايـمـان بـياور كه وعده خدا حق است، اما او پيوسته مى گويد: اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست!

18 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه فـرمـان عـذاب هـمـراه اقـوام (كـافـرى ) كـه قبل از آنها از جن و انس بودند درباره آنان مسجل شده، چرا كه همگى زيانكار بودند.

19 - و بـراى هـر كـدام از آنـهـا درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند، تا خداوند كارهاى آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد، و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد.

تفسير:

پايمال كنندگان حقوق پدر و مادر

در آيـات قـبـل سـخـن از مـؤ مـنـانـى در مـيـان بـود كـه در پـرتـو ايـمـان و عمل صالح و شكر نعمتهاى حق، و توجه به حقوق پدر و مادر و فرزندان، به مقام قرب الهى راه مى يابند، و مشمول الطاف خاص او مى شوند.

امـا در آيـات مـورد بـحـث سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه در نـقـطـه مقابل آنها قرار دارند، افرادى بى ايمان و حق نشناس و عاق پدر و مادر، مى فرمايد:

(و آن كـسـى كه به پدر و مادرش مى گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قـيـامـت مـبـعـوث مـى شوم؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند و مردند و هرگز مـبـعـوث نـشدند)!( والذى قال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى ) .

امـا پدر و مادر مؤ من در مقابل اين فرزند خيره سر تسليم نمى شدند آنها فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو اى فرزند! ايمان بياور كه وعده خدا حق است ):( و هما يستغيثان الله ويلك آمن ان وعد الله حق ) .

امـا او هـمـچـنـان بـه لجـاجـت و خـيـره سـرى خود ادامه مى دهد، و با تكبر و بى اعتنائى مى گـويـد: (ايـنـهـا چـيـزى جـز افـسـانـه هـاى پـيـشـيـنـيـان نـيـسـت )!( فيقول ما هذا الا اساطير الاولين ) .

ايـنـكـه مـيگوئيد معادى و حساب و كتابى در كار است از خرافات و داستانهاى دروغين اقوام گذشته است، و من هرگز در برابر آن تسليم نخواهم شد.

اوصـافـى كه از اين آيه درباره آن گروه استفاده مى شود چند وصف است: بى احترامى و اسـائه ادب نـسـبـت بـه مـقـام پـدر و مـادر، زيـرا (اف ) در اصل به معنى هر چيز كثيف و آلوده است، و در مقام توهين و تحقير گفته مى شود.

بعضى نيز گفته اند به معنى چركى است كه در زير ناخن جمع مى شود كه هم آلوده است و هم ناچيز.

ديـگـر اينكه نه تنها ايمانى به قيامت و روز رستاخيز ندارند بلكه آن را به باد مسخره گرفته، جزء افسانه ها و پندارهاى خرافى مى شمرند.

وصـف ديـگـرشـان ايـن است گوش شنوا ندارند، تسليم در برابر حق نيستند و روحشان از غرور و جهل و خودخواهى انباشته است.

آرى پـدر و مـادر دلسـوز او هـر چـه تـلاش و كـوشـش مـى كـنـنـد كـه او را از گـرداب جـهـل و بـى خـبـرى نـجات دهند تا اين فرزند دلبند گرفتار عذاب دردناك الهى نشود او هـمـچـنـان در كـفر خود پافشارى مى كند و اصرار مى ورزد، و سرانجام ناچار او را رها مى كنند.

هـمـانـگـونـه كـه در آيـات گـذشـتـه پـاداش مـؤ مـنـان صـالح العمل بيان شده، در اينجا سرانجام كار كافران جسور و خيره سر را نيز بيان كرده، مى فرمايد:

(آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه فـرمـان عـذاب الهـى دربـاره آنـان مـسـجـل شـده، و هـمـراه اقـوام كـافـر از جـن و انـس كـه قـبـل از آنـهـا بـودنـد گـرفـتـار مـجـازات دردنـاك مـى شـونـد و اهل دوزخند)( اولئك الذين حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس ) .

(چرا كه آنها همه از زيانكاران بودند)( انهم كانوا خاسرين ) .

چه زيانى از اين بدتر كه تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند و خشم و غضب خدا را براى خود خريدند.

در مقايسه اين دو گروه دوزخى و بهشتى، در اين آيات به اين امور برخورد مى كنيم.

آنـهـا مدارج رشد تكامل خود را طى مى كنند در حالى كه اينها همه سرمايه هاى خويش را از دست مى دهند و زيانكارند.

آنـهـا حقشناسند و شكرگزار، حتى در برابر پدر و مادر، اما اينها حق - نشناسند و جسور و بى ادب حتى نسبت به والدينشان.

آنـهـا (همراه مقربان خداوند) در بهشتند، و اينها در زمره اقوام بى - ايمان در دوزخند، و هر يك به گروه همجنس خود ملحق مى شوند.

آنـهـا از لغـزشـهـاى خـود تـوبه مى كنند و در برابر حق تسليمند، اما اينها طغيانگرند و سركش، و خودخواه و متكبر.

قابل توجه اينكه: اين گروه لجوج در انحرافات خود بر وضع اقوام پيشين

تكيه مى كنند، و در دوزخ نيز با همانها محشور خواهند بود.

در آخـريـن آيـه مـورد بحث، نخست به تفاوت درجات و مراتب هر يك از اين دو گروه اشاره كـرده، مـى گويد: براى هر كدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند( و لكل درجات مما عملوا ) .

چـنـان نـيـسـت كـه بـهشتيان يا دوزخيان همه در يك درجه باشند، بلكه آنها نيز به تفاوت اعـمـالشـان، و بـه تـنـاسـب خـلوص نـيـت و مـيـزان مـعـرفـتـشان، مقامات متفاوتى دارند، و اصل عدالت، دقيقا در اينجا حاكم است.

(درجـات ) جـمع (درجه ) معمولا به پله هائى گفته مى شود كه از آن به سمت بالا مى روند و (دركات ) جمع (درك ) (بر وزن مرگ ) به پله هائى گفته مى شود، كه از آن بـه طـرف پائين حركت مى كنند، لذا در مورد بهشت، درجات، و در مورد دوزخ دركات گـفـتـه مـى شـود، ولى در آيه مورد بحث كه هر دو با هم ذكر شده با توجه به اهميت مقام بهشتيان هر دو به عنوان درجات آمده و به اصطلاح از باب (تغليب ) است.

سـپـس مـى افـزايـد: (هـدف ايـن اسـت كـه خـداونـد اعـمال آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد)( و ليوفيهم اعمالهم ) .

ايـن تـعـبـيـر اشـاره ديـگـرى اسـت بـه مـسـاءله تـجـسـم اعـمـال كـه در آنـجـا اعـمـال آدمـى بـا او خـواهـد بـود، اعمال نيكش مايه رحمت، و آرامش او است، و اعمال زشتش مايه بلا و ناراحتى و رنج و عذاب.

و در پـايـان بـه عـنـوان تـاءكـيـد مى گويد: (و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد)( و هم لايظلمون ) .

چـرا كـه اعـمـال خـودشـان را دريـافـت مـيـدارنـد، بـا ايـن حال چگونه ظلم و ستم تصور مى شود.

بـعـلاوه (درجـات ) و (دركـات ) آنـهـا دقـيـقـا تـعـيـيـن شـده، و حـتـى كـمـتـريـن عمل خوب و بد در سرنوشت آنها مؤ ثر است، با اين شرايط، ظلم معنى ندارد.

نكته:

چگونه اين آيه از سوى بنى اميه تحريف شد؟

در حـديـثـى آمده است كه (معاويه ) نامه اى به (مروان ) (والى مدينه ) نوشت تا از مـردم بـراى فرزندش (يزيد) بيعت بگيرد، (عبدالرحمن ) فرزند (ابوبكر) در مـجـلس حـاضـر بـود، گـفـت: مـعـاويـه مـى خـواهـد ايـن كـار را هـمـانـنـد (هـرقل ) و (كسرى ) (پادشاهان روم و ايران ) انجام دهد كه پدران فرزندان خود را (هر چند نااهل و آلوده بودند) بجانشينى خود برمى گزيدند.

مروان از روى منبر فرياد زد خاموش باش، تو همان كسى هستى كه اين آيه در حق تو آمده است:( والذى قال لوالديه اف لكما ) .

(عـايشه ) حضور داشت رو به او كرد و گفت: دروغ مى گوئى، من مى دانم اين آيه در حـق چـه كـسـى نـازل شـده اسـت؟ اگـر مـى خـواهـى تـا نـام و نـسـبـش را بـگـويـم، ولى رسـول خـدا پـدر تـو را لعـنت كرده در حالى كه در پشت پدر بودى بنابراين تو نتيجه لعنت رسول خدائى ).

آرى گـنـاه (عـبـدالرحمن ) اين بود كه از يكسو به اميرمؤ منان على (عليه‌السلام ) عشق مى ورزيد كارى كه براى بنى اميه بسيار ناخوشايند بود.

و از سـوى ديـگـر بـا مـوروثـى شـدن خـلافـت، و تـبـديـل آن بـه سـلطـنت، شديدا مخالف بود، و بيعت گرفتن براى يزيد را نوعى حركت كسروى و هرقلى مى دانست.

لذا از طـرف دشـمـنـان قـسـم خـورده اسـلام، يـعـنـى آل اميه، مورد حمله واقع شد، و آيات قرآن مجيد را در مورد او تحريف كردند

و چه پاسخ مناسبى عايشه به مروان داد كه خداوند پدر تو را لعنت كرد در حالى كه تو در پشت او بودى (اشاره به آيه 60 سوره اسراء( و الشجرة الملعونة فى القرآن ) .

آيه (20) و ترجمه

( و يـوم يـعـرض الذيـن كفروا على النار اءذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فـاليـوم تـجـزون عـذاب الهـون بـمـا كـنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون ) (20)

ترجمه:

20 - آن روز كـه كـافـران را بر آتش عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود از طيبات و لذائذ در زنـدگـى دنـيـاى خود استفاده كرديد، و از آن بهره گرفتيد، اما امروز عذاب ذلت بـار بـه خـاطـر اسـتكبارى كه در زمين به ناحق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود.

تفسير:

زهد و ذخيره براى آخرت

ايـن آيـه هـمـچـنـان بحث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مى دهد و گوشه هائى از عذابهاى جسمانى و روحانى آنها را بازگو كرده، مى فرمايد:

(آن روز كه كافران را به آتش دوزخ عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود از طيبات و لذائذ در زنـدگـى دنـيـا بـه قدر كافى استفاده كرديد، و از آن بهره مند شديد، اما امروز عذاب ذلتبار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد

و بـه خـاطـر گـنـاهـانـى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود)( و يوم يعرض الذين كـفـروا على النار اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون ) .

آرى شـمـا غـرق در لذات بوديد، و جز تمتع از مواهب مادى اين جهان چيزى نمى فهميديد، و بـه خـاطـر آزادى بـى قـيـد و شرط در اين قسمت معاد را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد، و هر گونه ظلم و ستم براى بدست آوردن اين مواهب بر ديگران روا داشتيد، امروز كيفر آنهمه هوسبازيها، و هواپرستيها، و استكبار و فسق خود را مى بينيد.

نكته ها:

1 - اين آيه مى گويد در قيامت كفار بر آتش عرضه مى شوند و شبيه آن در آيه 26 مؤ من درباره عذاب برزخى فرعونيان آمده است النار يعرضون عليها غدوا و عشيا: (هر صبح و شام آنها بر آتش دوزخ عرضه مى شوند).

در حـالى كـه در بـعـضـى ديـگـر آيـات قرآن مى خوانيم كه جهنم بر كافران عرضه مى شـود:( و عرضنا جهنم للكافرين عرضا ) (در آن روز جهنم را به كافران عرضه مى داريم ) (كهف - 100).

لذا بـعضى از مفسران بزرگ گفته اند: در قيامت دو نوع عرضه است: پيش از حساب آتش را بـر مـجـرمان عرضه مى دارند تا وحشت و هراس سراسر وجودشان را فرا گيرد (و اين خود يك مجازات روحانى است ) و بعد از حساب و فرستادن

آنها به سوى دوزخ آنها را بر عذاب الهى عرضه مى دارند.

بـعـضـى نـيـز گـفته اند در عبارت يكنوع قلب است و منظور از عرضه داشتن كافران بر آتـش هـمـان عـرضـه داشـتـن آتـش بـر كـفـار اسـت، چـرا كـه آتـش عـقـل و شـعـورى نـدارد تـا كـافـران را بـه او عرضه كنند، در حالى كه عرضه داشتن در مواردى است كه طرف داراى درك و شعورى باشد.

ولى ايـن ايـراد را مـى تـوان پـاسـخ گفت چرا كه در پاره اى از آيات قرآن يكنوع درك و شـعـور بـراى دوزخ بـيـان شده تا آنجا كه خداوند با آن سخن مى گويد، و او پاسخ مى دهـد: مـى فـرمـايـد: هـل امـتـلات؟ (اى دوزخ آيـا پـر شـدى )؟ در پـاسـخ عرض مى كند: هل من مزيد؟: (آيا بيشتر از اين هم وجود دارد)؟! (ق - 30)

حق اين است كه حقيقت عرضه داشتن به معنى رفع موانع ميان دو چيز است، تا آنجا كه يكى در اختيار ديگرى قرار گيرد، و در مورد كافران و دوزخ مطلب چنان است كه موانع در ميان آن دو بـرطـرف مـى شـود، و در ايـن صـورت هم مى توان گفت: آنها بر آتش ‍ عرضه مى شوند، و هم آتش بر آنها، و هر دو تعبير صحيح است.

و بـه هـر حـال نـيـازى نـيـسـت كـه عـرضـه داشـتن را به معنى وارد شدن در آتش بگيريم آنچنانكه طبرسى در مجمع البيان آورده، بلكه اين عرضه داشتن خود يكنوع عذاب دردناك و هـولنـاك اسـت كـه دوزخـيان قبل از ورود در آتش تمام قسمتهاى جهنم را از بيرون با چشم خود مى بينند و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مى كنند و زجر مى كشند.

2 - جمله (اذهبتم طيباتكم ) به معنى بهره گيرى از لذائذ دنياست و تعبير به (اذهبتم ) (برديد) به خاطر آن است كه اين لذائذ و مواهب با بهره گيرى نابود مى شوند و از بين مى روند.

مسلما تمتع از مواهب الهى در اين جهان كار نكوهيده اى نيست، آنچه نكوهيده است غرق شدن در لذات مادى و فراموش كردن ياد خدا و قيامت، يا بهره گيرى گناه آلود و بى قيد و شرط از ايـن لذات و غـصـب حـقـوق ديـگـران در ايـن رابـطـه اسـت قـابـل تـوجـه اينكه اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن مجيد ديده مى شود، اشاره به اين است كه گاه انسان از لذات دنيا چشم مى پوشد، يا جز به مقدار لازم براى نيرو گرفتن در كارهاى الهى از آنها بهره نمى گيرد، در اين صورت گوئى اين طيبات را ذخيره براى آخرتش كرده است.

ولى بـسـيـار مى شود كه همچون چهارپايان، بدون قيد و شرط از آنها بهره مى گيرد و هـمـه را بـه نابودى مى كشاند، و نه تنها چيزى براى آخرت ذخيره نمى كند بلكه كوله بـارى از گـنـاه نيز براى خود فراهم مى سازد، قرآن درباره اين گروه مى گويد:( اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا ) .

در بعضى از كتب لغت نقل شده است كه منظور از جمله انفقتم طيبات ما رزقتم فى شهواتكم و فـى مـلاذ الدنـيـا، و لم تـنـفـقـوهـا فـى مرضات الله: (شما روزيهاى پاكيزه اى را كه داشتيد در طريق شهوات خود مصرف كرديد و در طريق خشنودى خداوند انفاق نكرديد).

3 - (طـيـبـات ) مـعـنـى وسـيـع و گـسـتـرده اى دارد و هـمـه مـواهـب دنـيـا را شامل مى شود هر چند بعضى از مفسران آن را فقط به معنى نيروى جوانى تفسير كرده اند ولى حق اين است كه جوانى تنها يك مصداق مى تواند باشد.

4 - تعبير به (عذاب الهون ) (مجازات توهين آميز و تحقير كننده ) عكس - العملى است در مقابل استكبار آنها در زمين، چرا كه مجازات الهى كاملا متناسب نوع گناه است، آنها كه بر خلق خدا و حتى بر انبياء كبر فروختند و در برابر هيچ قانونى خضوع نكردند بايد با ذلت و حقارت تمام كيفر بينند.

5 - در ذيـل آيـه دو گـنـاه بـراى ايـن دوزخـيـان ذكر شده نخست (استكبار در زمين ) و دوم (فـسـق ) مـمـكـن اسـت اولى اشـاره به عدم ايمان به آيات الهى و بعثت انبيا و رستاخيز بـاشـد، و دومـى اشـاره بـه انـواع گـنـاهـان، يـكـى از تـرك اصول دين سخن مى گويد، و ديگرى از پايمال كردن فروع دين.

6 - تـعـبـيـر بـه (غـير الحق ) به اين معنى نيست كه استكبار دو گونه است (حق ) و (ناحق ) بلكه اين تعبيرات معمولا براى تاءكيد گفته مى شود و نظائر فراوان دارد.

7 - زهد پيشوايان بزرگ

در مـنـابـع مختلف حديث و تفسير روايات فراوانى از زهد پيشوايان بزرگ اسلام آمده كه مخصوصا به آيه مورد بحث در آن استناد شده است، از جمله:

در حـديـثـى آمـده اسـت كه روزى عمر در (مشربه ام ابراهيم ) (محلى در نزديكى مدينه ) خـدمـت پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد در حالى كه بر حصيرى از برگ خرما خـوابـيـده بـود و قـسـمـتى از بدن مبارك او روى خاك قرار داشت، و متكائى از الياف درخت خـرمـا زيـر سـر داشت، سلام كرد و نشست، گفت: تو پيامبر خدا و بهترين خلق او هستى، كسرى و قيصر بر تختهاى طلا و فرشهاى ابريشمين مى خوابند، ولى

شما اينچنين! پيامبر فرمود: اولئك قوم اجلت طيباتهم، و هى وشيكة الانقطاع و انما آخرت لنا طيباتنا: (آنها گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده، و به زودى قطع مى شود، ولى طيبات ما براى قيامت ذخيره شده است ).

در حـديث ديگرى از امام باقر (عليه‌السلام ) مى خوانيم: روزى مقدارى حلواى مخصوصى خـدمـتـش آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع فرمود، عرض كردند آيا آن را حرام مى دانى؟! فـرمـود: نـه، ولكـنـى اخـشـى ان تـتـوق اليـه نـفـسـى فاطلبه ثم تلا هذه الايه: اذهبتم طـيـباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها: (من از اين مى ترسم كه نفسم به آن مشتاق گـردد، و پـيـوسـتـه بـه دنبال آن باشم، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا....

در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت: ان امـير المؤ منين (عليه‌السلام ) اشتهى كبدا مشوية على خبز ليـنـه فـاقـام حـولا يـشـتـهيها، ذكر ذلك للحسن (عليه‌السلام ) و هو صائم يوما من الايام فـصـنـعـهـا له فـلمـا اراد ان يـفـطـر قـربـهـا اليـه، فـوقـف سائل بالباب، فقال: يا بنى! احملها اليه، لا تقراء صحيفتنا غدا: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها!:

(امـيـر مـؤ منان على (عليه‌السلام ) تمايل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشت يـكـسال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد، روزى به امام حسن (عليه‌السلام ) دسـتـور تـهـيـه آن را داد در حـالى كـه حضرت صائم بود، خوراك براى افطار آماده شد، هنگامى كه مى خواست افطار فرمايد سائلى بر در خانه آمد، امام (عليه‌السلام ) فرمود: ايـن غـذا را بـه سـائل ده مـبـادا هنگامى كه نامه اعمال ما فرداى قيامت خوانده مى شود به ما بـگـويـنـد: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها: (شما طيبات خود را در دنيا گرفتيد و به آن متمتع شديد).

آيه (21) تا (25) و ترجمه

( و اذكـر أخـا عـاد إذا أنـذر قـومـه بـالا حقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه إلا تعبدوا إلا الله إنى أخاف عليكم عذاب يوم عظيم ) (21)( قالوا أجئتنا لتافكنا عن الهتنا فاتنا بما تعدنا إن كنت من الصادقين ) (22)( قال إنما العلم عندالله و أبلغكم ما أرسلت به و لكنى أرئكم قوما تجهلون ) (23)( فلما رأوه عارضا مستقبل أوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب أليم ) (24)( تدمر كل شى ء بامر ربها فاصبحوا لا يرى إلا مساكنهم كذلك نجزى القوم المجرمين ) (25)

ترجمه:

21 - (سـرگـذشـت هـود) بـرادر قـوم عـاد را به آنها يادآورى كن، آن زمان كه قومش را در سـرزمـيـن (احـقـاف ) انـذار كـرد، در حـالى كـه پـيـامـبـران زيـادى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمده بودند كه جز خداوند يگانه را نپرستيد، من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم.

22 - آنـهـا گـفـتـنـد: تـو آمده اى كه ما را (با دروغهايت ) از خدايانمان برگردانى، اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور.

23 - گـفت: آگاهى تنها نزد خدا است (و او مى داند چه زمانى شما را مجازات كند) من آنچه را به آن فرستاده شده ام به شما ابلاغ مى كنم (وظيفه من همين است ولى شما را قومى مى بينم كه دائما در جهل هستيد.

24 - هنگامى كه آن را به صورت ابر گسترده اى ديدند كه به سوى درهها و آبگيرهاى آنـان در حـركـت اسـت (خـوشحال شدند) گفتند اين ابرى است بارانزا (ولى به آنها گفته شـد) ايـن هـمـان چيزى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد، تندبادى است (وحشتناك ) كه عذاب دردناكى در آن است.

25 - هـمـه چـيز را به فرمان پروردگار درهم ميكوبد و نابود مى كند، آنها صبح كردند در حـالى كـه چـيـزى جز خانه هاى آنها به چشم نمى خورد، اين گونه مجرمان را كيفر مى دهيم!

تفسير:

قوم عاد و تندباد مرگبار!

از آنـجـا كـه قـرآن مـجـيـد بـعـد از ذكـر قـضـايـاى كـلى بـه بـيـان مـصـداقـهـاى قـابـل مـلاحـظـه آن مـى پـردازد تـا آن كـليـات را پـيـاده كـنـد، در ايـنجا نيز بعد از شرح حـال مـسـتـكـبـران سـركش و هوسران به ذكر داستان قوم عاد كه نمونه واضحى از آن است پـرداخـته، مى گويد: (براى اين مشركان مكه سرگذشت هود برادر قوم عاد را يادآورى كن )( و اذكر اخا عاد ) .

تعبير به (اخ ) (برادر) براى بيان نهايت دلسوزى و صفاى اين پيامبر بزرگ نسبت بـه قـوم خـويـش اسـت، ايـن تـعبير چنانكه مى دانيم در مورد عده اى از پيامبران بزرگ در قـرآن مـجيد آمده است، آنها برادرى دلسوز و مهربان براى اقوام خويش بودند كه از هيچ نوع فداكارى مضايقه نكردند.

اين تعبير ممكن است در ضمن اشاره اى به ارتباط خويشاوندى ميان اين پيامبران و اقوامشان نيز باشد.

سـپـس مى افزايد: در آن هنگام كه قومش را در سرزمين (احقاف ) انذار كرد، در حالى كه پـيـامـبـران بـسـيـارى قـبـل از او در گـذشـتـه هاى دور و نزديك آمدند و به انذار اين اقوام پرداختند)( اذ انذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه ) .

(احـقـاف ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى شنهاى روانى است كه بر اثر وزش باد در بـيـابـانـها به صورت مستطيل و كج و معوج رويهم انباشته مى گردد، و از اين تعبير روشن مى شود كه سرزمين قوم عاد ريگستان بزرگى بوده

بـعـضـى آنـرا در قـلب جـزيـره عربستان ميان (نجد) و (احساء) و (حضرموت ) و (عمان ) دانسته اند.

ولى ايـن مـعـنـى بـعـيـد بـه نـظـر مى رسد، چرا كه از آيات ديگر قرآن (در سوره شعرا) برمى آيد كه قوم عاد در جائى زندگى داشتند كه آب فراوان داشت و درختان جالب، و در قلب جزيره چنين مطلبى بسيار بعيد است.

جـمـعـى ديـگـر از مـفـسـران آنـرا در قـسـمـت جـنـوبـى جـزيـره حـوالى يـمـن، يـا در سواحل درياى عرب دانسته اند.

بعضى نيز احتمال داده اند كه احقاف منطقه اى در سرزمين عراق، در مناطق كلده و بابل بوده.

و از (طبرى ) نقل شده كه (احقاف ) نام كوهى است در شام ولى بـا تـنـاسـب بـه مـعنى لغوى (احقاف ) و با توجه به اينكه سرزمين آنها در عين مـصـون نـبـودن از شـنـهـاى روان داراى آب و درخـت بـوده قـول كـسـانـى كه مى گويند اين منطقه در جنوب جزيره عربستان و نزديكى سرزمين يمن بوده است نزديكتر به نظر مى رسد.

جـمـله و قـد خـلت النـذر من بين يديه و من خلفه (پيامبران انذاركننده اى از پيش رو و پشت سـر هـود آمـده بـودنـد) اشـاره بـه پـيـامـبـرانـى اسـت كـه قـبل از او مبعوث شدند، گروهى با فاصله كم كه قرآن از آنها تعبير (من بين يديه ) كرده و گروهى با فاصله زياد كه از آنها تعبير به (من خلفه ) شده است.

امـا ايـنـكـه بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه مـنـظـور از ايـن جـمـله پـيـامـبـرانـى اسـت كـه قـبـل از هـود و بـعـد از هـود آمـده انـد بـسـيـار بـعيد است و يا جمله (و قد خلت ) كه زمان گذشته را مى رساند سازگار نيست.

اكـنـون بـبـينيم محتواى دعوت اين پيامبر بزرگ چه بود قرآن مى افزايد (به آنها گفت جز خداوند يگانه را نپرستيد)( الا تعبدوا الا الله ) .

سـپـس آنها را تهديد كرده گفت: (من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم )( انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ) .

گر چه تعبير به (يوم عظيم ) غالبا به معنى روز قيامت آمده است، ولى گاه در آيات قرآن به روزهاى سخت و وحشتناكى كه بر امتها گذشته نيز اطلاق شده است. و منظور در اينجا نيز همين معنى است چرا كه در دنباله همين آيات مى خوانيم (سرانجام قوم عاد در روز سخت و وحشتناكى گرفتار عذاب الهى شدند و بر باد رفتند).

اما اين قوم لجوج و سركش در برابر اين دعوت الهى ايستادگى كردند، و به هود گفتند: (آيـا تـو آمـده اى كـه مـا را بـا دروغـهـايـت از خـدايـانـمان برگردانى )( قالوا أجئتنا لتافكنا عن آلهتنا ) .

(اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور)!( فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ) .

ايـن دو جـمـله بـه خـوبـى بيانگر انحراف و لجاجت اين قوم سركش ‍ است، چرا كه در جمله اول مـى گـويـند چون دعوت تو برخلاف معبودانى است كه ما به آن خو گرفته ايم و از نياكانمان به ارث برده ايم دروغ و افترا است.

و در جـمـله دوم تـقاضاى عذاب مى كنند، عذابى كه اگر رخ دهد راه بازگشتى در آن مطلقا نيست، كدام عاقل تمناى چنين عذابى را مى كند هر چند به آن يقين نداشته باشد؟

ولى (هـود) در پـاسـخ ايـن تـقـاضاى نابخردانه چنين گفت: (علم و آگاهى تنها نزد خداوند است )( قال انما العلم عند الله ) .

او اسـت كـه مـى دانـد در چـه زمـان، و بـا چـه شـرائطـى عـذاب اسـتـيـصـال نـازل مـى گـردد؟ نـه بـه تـقـاضـاى شـمـا مـربـوط اسـت، و نـه بـه مـيـل و اراده مـن، بـايـد هـدف كـه اتـمـام حـجـت اسـت حاصل گردد، چرا كه حكمتش چنين اقتضا مى كند.

سـپـس افزود: (وظيفه اصلى من اين است كه آنچه را به آن فرستاده شدم به شما ابلاغ كنم )( و ابلغكم ما ارسلت به )

مسئوليت اصلى من همين است، اما تصميم گيرى در مورد اطاعت پروردگار با شما است، و اراده و مشيت عذاب نيز با خود او است.

(ولى مـن شـمـا را گـروهـى مـى بـيـنـم كـه پـيـوسـتـه در جهل و نادانى اصرار داريد)( و لكنى اريكم قوما تجهلون ) .

ريشه بدبختى شما نيز همين جهل است، جهلى تواءم با لجاجت و كبر و غرور كه به شما اجـازه مـطـالعه دعوت فرستادگان خدا را نمى دهد، جهلى كه شما را وادار به اصرار بر نـزول عـذاب الهـى و نـابـوديـتـان مـى كـنـد، اگـر مـخـتـصـر آگـاهـى داشـتـيـد حـداقـل احـتـمـال مـى داديـد كـه در بـرابـر تـمـام احـتـمـالات نـفـى يـك احتمال اثبات نيز باشد كه اگر صورت پذيرد چيزى از شما باقى نخواهد ماند.

سرانجام نصائح مؤ ثر و رهبريهاى برادرانه (هود) در آن سنگدلان تاءثير نگذاشت، و بـجـاى پـذيـرش حـق سخت در عقيده باطل خود لجاجت كردند، و پافشارى نمودند، و حتى نوح را با اين سخن تكذيب مى كردند كه اگر راست ميگوئى پس عذاب موعودت چه شد؟

اكـنـون كـه اتمام حجت به قدر كافى شده و عدم شايستگى خود را براى ادامه حيات نشان داده انـد حكمت الهى ايجاب مى كند كه عذاب استيصال همان عذاب ريشه كن كننده را بر آنها بفرستد.

ناگهان مشاهده كردند ابرى در افق ظاهر گشت، و در آسمان به سرعت گسترده شد.

(هـنـگـامـى كـه ايـن ابر را مشاهده كردند كه به سوى درهها و آبگيرهاى آنها رو مى آورد خـوشـحـال شـدنـد، و گـفـتـنـد ايـن ابـرى اسـت بـارانـزا)!( فـلمـا رأوه عـارضـا مستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا ) .

مـفـسـران گـفـتـه انـد مـدتـى بـاران بـراى قـوم عـاد نـازل نـشـد، هـوا گـرم و خـشـك و خفه كننده شده بود، هنگامى كه چشم قوم عاد به ابرهاى تيره و تار و گسترده اى كه از افقهاى دور دست به سوى آسمان آنها در حركت بود افتاد بسيار مسرور شدند و به استقبال آن شتافتند و در كنار درهها و سيلگيرها آمدند تا منظره نزول باران پر بركت را ببينند و روحى تازه كنند.

ولى بـه زودى بـه آنها گفته شد (اين ابر بارانزا نيست اين همان عذاب وحشتناكى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد)( بل هو ما استعجلتم به ) .

(اين تندباد شديدى است كه در آن عذاب دردناكى است )( ريح فيها عذاب اليم ) .

ظـاهـرا گـويـنـده ايـن سـخن خداوند بزرگ است، يا حضرت هود به هنگامى كه فريادهاى شوق و شادى آنها را شنيد اين سخن را به آنها گفت.

آرى تـندبادى است ويرانگر كه (همه چيز را به فرمان پروردگارش درهم مى كوبد و نابود مى كند)( تدمر كل شى ء بامر ربها )

بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: مـنـظـور از (هـمـه چـيـز) انـسـانـهـا و چـهـارپـايان و اموال آنها است.

زيرا در جمله بعد مى افزايد: (آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جز مساكن و خانه هاى آنها به چشم نمى خورد)( فاصبحوا لا يرى الا مساكنهم ) .

و اين نشان مى دهد كه مساكن آنها سالم بودند، اما خودشان هلاك شدند، و اجساد و اموالشان نيز به وسيله تندباد به بيابانهاى دور دست، و يا در دريا افكنده شد.

بـعـضى گفته اند نخستين بار كه متوجه شدند اين ابر سياه، تندباد پر گرد و غبارى است، زمانى بود كه به نزديك سرزمين آنها رسيد، و چهارپايان و چوپانهاى آنها را كه در بيابانهاى اطراف بود از زمين برداشت، و به هوا برد، خيمه ها را از جا مى كند و چنان بالا مى برد كه به صورت ملخى ديده مى شد!

هنگامى كه اين صحنه را ديدند فرار كردند و به خانه هاى خود پناه بردند و درها را به روى خـود بـستند، اما باد درها را از جا مى كند، و آنها را بر زمين مى كوبيد (يا با خود مى برد) و (احقاف ) همان شنهاى روان را بر پيكر آنها گسترد.

در آيـه 7 سـوره حـاقـه آمـده اسـت ايـن تندباد هفت شب و هشت روز ادامه يافت )، آنها مرتبا زيـر تـلى از شـن و ماسه ناله مى كردند، سپس تندباد شنها را با خود برد و بار ديگر بدنهايشان نمايان گشت، و آنها را برگرفت و به دريا ريخت!.

و در پـايـان بـه اين حقيقت اشاره مى كند كه اين سرنوشت مخصوص اين قوم گمراه نبود، بلكه (ما اينگونه قوم مجرم را كيفر مى دهيم )( كذلك نجزى القوم المجرمين ) .

اين هشدارى است به همه مجرمان و گنهكاران و كافران لجوج و خودخواه شما نيز اگر همين مـسـيـر را طـى كـنـيد سرنوشتى بهتر از آن نخواهيد داشت، گاه بادهائى را كه به گفته قـرآن( مـبـشـرات بـيـن يـدى رحمته ) (پيشقراولان باران رحمت او هستند) و كار آنها زنده كردن زمينهاى مرده است ماءموريت مرگ - آفرينى مى دهد.

گـاه زمـيـن را كـه مـهـد آرامـش انـسـان اسـت بـا يـك زلزله شـديـد تبديل به گورستان او مى كند.

و گـاه بـارانـى را كـه مـايـه حـيـات هـمـه مـوجـودات زنـده اسـت مبدل به سيلابى مى گرداند و همه چيز را با آن غرق مى كند.

آرى مـاءمـوران حـيـات او را عـامـلان مـرگ او مـى سـازد و چـه دردناك است چنين مرگى كه از دل عـامـل حـيـات بـرخـيـزد؟ بـه خـصـوص ‍ ايـنـكـه همانند قوم هود نشاط و سرورى در آغاز بيافريند تا عذابش ‍ دردناكتر باشد!

و جـالب ايـنكه مى گويد: اين باد، اين امواج لطيف هوا، به فرمان پروردگار همه چيز را درهم مى كوبيد.