تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27954 / دانلود: 2996
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۲۱

نویسنده:
فارسی

1

2

آيه (۷۴) تا (۸۰) و ترجمه

( إن المجرمين فى عذاب جهنم خلدون ) (۷۴)( لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون ) (۷۵)( و ما ظلمنهم و لكن كانوا هم الظلمين ) (۷۶)( و نادوا يملك ليقض علينا ربك قال إنكم مكثون ) (۷۷)( لقد جئنكم بالحق و لكن اءكثركم للحق كرهون ) (۷۸)( أم أبرموا أمرا فإ نا مبرمون ) (۷۹)( أم يحسبون إنا لا نسمع سرهم و نجوئهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون ) (۸۰)

ترجمه:

۷۴ - مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه مى مانند.

۷۵ - هرگز عذاب از آنها تخفيف نمى يابد و آنها در آنجا از همه چيز ماءيوسند.

۷۶ - ما به آنها ستم نكرديم آنها خود ستمكار بودند.

۷۷ - آنـهـا فـريـاد مـى كـشند اى مالك دوزخ! آرزو داريم پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم!) مى گويد: شما در اينجا ماندنى هستيد!

۷۹ - بلكه آنها تصميم محكم بر توطئه گرفتند ما نيز اراده محكمى (درباره آنها) داريم.

۸۰ - آنـهـا چنين مى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سخنان درگوشى آنها را نمى شنويم آرى رسولان (و فرشتگان ) ما نزد آنها هستند و مى نويسند.

تفسير:

آرزو داريم بميريم و از عذاب راحت شويم!

در اين آيات سرنوشت مجرمان و كافران در قيامت تشريح شده تا در مقايسه با سرنوشت شوق انگيزى كه مؤ منان فرمانبردار پروردگار داشتند هر دو بعد مطلب روشنتر گردد.

نـخـست مى فرمايد: (مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند)( ان المجرمين فى عذاب جهنم خالدون )

(مـجـرم ) از مـاده (جـرم ) در اصـل بـه معنى قطع كردن است كه در مورد قطع ميوه از درخـت، و هـمـچنين قطع خود درختان نيز به كار مى رود ولى بعدا در مورد انجام هر گونه اعـمـال بـد بـه كـار رفـتـه اسـت، شـايـد بـه ايـن تناسب كه انسان را از خدا و ارزشهاى انسانى جدا مى سازد.

ولى مـسـلم اسـت كـه در ايـنـجا همه مجرمان را نمى گويد، بلكه مجرمانى كه راه كفر پيش گـرفـتـه انـد مـنـظـور اسـت، به قرينه ذكر مساءله خلود و عذاب جاودان و هم به قرينه مـقابله با مؤ منانى كه در آيات قبل سخن از آنها بود، و اينكه بعضى از مفسران گفته اند همه مجرمان را شامل مى شود بسيار بعيد است.

ولى از آنـجـا كـه مـمـكـن اسـت (عـذاب دائم ) با گذشت زمان تخفيف يابد، و تدريجا از شدت آن كاسته گردد در آيه بعد مى افزايد: (هرگز عذاب از آنها تخفيف نخواهد يافت، و هـيـچـگـونـه راه نـجاتى براى آنان نيست، و آنها از همه جا مأيوس خواهند بود)( لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب عـذاب آنـان هـم از نظر زمان دائمى است، و هم از نظر شدت، چرا كه (فـتـور) هـمـانـگونه كه راغب مى گويد به معنى سكون بعد از حدت، و نرمش بعد از شدت، و ضعف بعد از قوت است.

(مـبـلس ) از مـاده (ابـلاس ) در اصـل به معنى اندوهى است كه از شدت ناراحتى به انـسـان دسـت مـى دهـد، و از آنـجـا كـه چـنـيـن انـدوهى انسان را به سكوت دعوت مى كند ماده (ابـلاس ) بـه مـعنى سكوت و بازماندن از جواب نيز به كار رفته، و از آنجا كه در شـدائد سـخـت، انـسـان از نـجـات خود ماءيوس مى شود، اين ماده در مورد ياس نيز به كار رفـتـه اسـت، و نامگذارى (ابليس ) به اين نام به خاطر همين معنى است كه ماءيوس از رحمت خدا است.

بـه هـر حـال در ايـن دو آيـه روى سـه نـكـته تكيه شده: مساءله خلود، عدم تخفيف عذاب، و اندوه و ياس مطلق، و چه دردناك است عذابى كه با اين امور سه گانه آميخته باشد.

در آيه بعد اين نكته را خاطر نشان مى سازد كه اين عذاب دردناك الهى چيزى است كه آنها خـود بـراى خـويـش فراهم ساخته اند مى فرمايد: (ما به آنها ستمى نكردهايم ولى آنها خود ستمكار بوده اند)( و ما ظلمناهم و لكن كانوا هم الظالمين ) .

در حـقـيـقـت هـمـانـگـونـه كـه در آيـات پـيـشـيـن سـرچـشـمـه آنـهـمـه نعمتهاى بى پايان را اعـمـال مـؤ مـنـان پـرهـيـزگـار مـعـرفـى كـرد، در ايـنـجـا نيز سرچشمه اين عذاب جاودان را اعمال خود آنها مى شمرد.

چـه ظـلم و سـتـمـى از ايـن بالاتر كه انسان آيات الهى را تكذيب كند، و تيشه بر ريشه سعادت خود زند و( من اظلم ممن افترى على الله الكذب ) (سوره صف - ۷).

آرى قـرآن سـرچـشـمـه اصـلى هـمـه سـعـادتـهـا و شـقـاوتـهـا را خـود انـسـان و اعمال او مى شمرد نه مسائل پندارى كه گروهى براى خود درست كرده اند.

سـپـس به بيان گوشه ديگرى از بيچارگى آنها پرداخته مى گويد: (آنها فرياد مى كـشـنـد كه اى مالك دوزخ! آرزو داريم پروردگارت ما را بميراند تا از اين عذاب دردناك آسوده شويم )!( و نادوا يا مالك ليقض علينا ربك ) .

بـا ايـنـكه هر كس از مرگ مى گريزد و خواهان ادامه حيات است، اما گاهى چنان مصائب بر انـسـان فـشـار مـى آورد كـه از خـدا تـمـناى مرگ مى كند، و اين چيزى است كه اگر در دنيا بـراى بـعـضـى واقع شود در آنجا براى مجرمان جنبه عمومى دارد و همگى تمناى مرگ مى كنند.

امـا چـه سـود كه مالك دوزخ به آنها پاسخ مى گويد (شما در اينجا ماندنى هستيد)! و نجاتى حتى از طريق مرگ وجود ندارد( قال انكم ماكثون ) .

و عـجـب ايـنكه به گفته بعضى از مفسران مالك دوزخ اين پاسخ را با نهايت بى اعتنائى بعد از هزار سال! به آنها مى گويد، و چه دردناك است اين بى اعتنائى.

مـمـكـن اسـت گـفته شود اين چه تقاضائى است كه آنها مى كنند با اينكه يقين دارند مرگ و مـيـرى در كـار نـيست، ولى بايد توجه داشت كه اينگونه درخواستها از يك انسان بيچاره كـه از هـمـه جـا قـطع اميد كرده طبيعى است، آرى آنها وقتى تمام راههاى نجات را به روى خود مسدود مى بينند چنين فريادى از دل برمى كشند!

امـا چـرا آنـهـا خـودشـان مـسـتـقيما تقاضاى مرگ از خدا نمى كنند، بلكه به مالك دوزخ مى گـويـنـد از پـروردگـارت بخواه تا به ما مرگ دهد؟ براى اينكه آنها در آن روز از خداى خـود مـحـجوبند، چنانكه در آيه ۱۵ مطففين مى خوانيم( كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ) ، لذا تقاضاى خود را وسيله فرشته عذاب مطرح مى كنند، يا به علت اينكه او فرشته است و نزد خداوند مقرب است.

در آيـه بـعـد كـه در حقيقت علتى است براى خلود آنها در آتش ‍ دوزخ مى گويد: (ما حق را بـراى شـمـا آورديـم، ولى اكـثـر شما از حق كراهت داريد و در برابر آن تسليم نيستيد)( لقد جئناكم بالحق و لكن اكثركم للحق كارهون ) .

در ايـنـكـه سخن از ناحيه مالك دوزخ است و منظور از (ما) جمعيت فرشتگان است كه مالك دوزخ خـود در زمـره آنـهـا مـى بـاشـد، يـا گفتار خداوند است؟ مفسران دو نظر متفاوت اظهار داشته اند.

البـتـه سـوق كـلام ايجاب مى كند كه دنباله گفتار (مالك دوزخ ) باشد، ولى محتواى خود آيه تناسب با گفتار خداوند دارد، شاهد ديگر بر اين سخن آيه ۷۳ سوره زمر است:( و قـال لهم خزنتها ا لم ياتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم ) : خازنان دوزخ به آنها مى گـويـنـد: آيـا فـرسـتـادگـانـى از مـيـان خـود شـمـا بـه سـراغ شـمـا نـيـامـدنـد كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند؟

در اينجا خازنان دوزخ رسولان را آورنده حق مى شمرند نه خودشان را.تعبير به (حق ) مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كـه هـمـه حـقـايـق سـرنـوشـت سـاز را شامل مى شود هر چند در درجه اول مسأله توحيد و معاد و قرآن قرار دارد.

اين تعبير در حقيقت اشاره به اين است كه شما تنها با پيامبران الهى مخالف نبوديد اصلا شما مخالف حق بوديد، و اين مخالفت، عذاب جاويدان را براى شما به ارمغان آورد.

در آيـه بـعـد گـوشـهـاى از كـراهـت و بـيـزارى آنـهـا را از حـق و طـرفـدارى آنـهـا را از باطل منعكس ساخته، مى فرمايد: (بلكه آنها تصميم محكمى بر توطئه گرفتند ما نيز اراده مـحـكـم و تـغـيـيـرنـاپـذيرى درباره آنها داريم ) (ام ابرموا امرا فانا مبرمون ) آنها توطئه ها چيدند تا نور اسلام را خاموش كنند، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به قتل رسانند، و از هر طريقى بتوانند ضربه بر مسلمين وارد كنند.

مـا نـيـز اراده كرده ايم آنها را در اين جهان و جهان ديگر سخت كيفر دهيم. بعضى از مفسران شـان نـزول ايـن آيـه را مـسـاءله تـوطـئه قـتـل پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قـبـل از هـجـرت دانـسـتـه انـد كـه در آيـه( و اذ يـمـكـر بـك الذيـن كـفـروا... ) (انفال - ۳۰) نيز به آن اشاره شده است.

ولى ظـاهـر ايـن اسـت كـه ايـن مـطـلب از قـبـيـل تـطـبـيـق اسـت نـه شـان نزول.

آيـه بعد در حقيقت بيان يكى از علل توطئه گريهاى آنها است، مى فرمايد: (بلكه آنها چـنـيـن مـى پـنـدارنـد كـه مـا اسـرار پنهانى سخنان درگوشى آنها را نمى شنويم )!( ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجواهم ) .

ولى چـنـيـن نـيـسـت، هـم مـا مـى شنويم، و هم (رسولان و فرشتگان ما نزد آنان حاضر و ناظرند و پيوسته سر و نجواى آنها را مى نويسند)( بلى و رسلنا لديهم يكتبون ) .

(سـر) بـه مـعـنـى مـطـلبـى اسـت كه انسان در دل پنهان مى كند، و يا تنها با دوستان رازدارش مطرح مى سازد، و نجوى به معنى سخنان درگوشى است.

آرى خـداونـد نـه تنها سخنان آهسته آنها را كه در مجالس مخفى و يا درگوشى مى گويند مـى شـنـود، بـلكـه از حـديـث نـفـس و گـفـتـگـوئى كـه در دل بـا خـويـشـتـن دارنـد نـيـز آگـاه است، چرا كه پنهان و آشكار براى او تفاوتى ندارد، فـرشـتـگـانـى كـه ماءمور ثبت اعمال و گفتار انسانها هستند نيز پيوسته اين سخنان را در نـامـه اعـمـالشـان ثبت مى كنند، هر چند بدون آن نيز حقايق روشن است، تا در دنيا و آخرت كيفر اعمال و گفتار و توطئه هاى خود را ببينند.

آيه (۸۱) تا (۸۵) و ترجمه

( قل إن كان للرحمن ولد فإنا أول العبدين ) (۸۱)( سبحن رب السموت و الا رض رب العرش عما يصفون ) (۸۲)( فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلقوا يومهم الذى يوعدون ) (۸۳)( و هو الذى فى السماء إله و فى الا رض إله و هو الحكيم العليم ) (۸۴)( و تـبـارك الذى له مـلك السـمـوت و الارض و مـا بـيـنـهـمـا و عـنـده عـلم السـاعـة و إليـه ترجعون ) (۸۵)

ترجمه:

۸۱ - بگو اگر براى خداوند فرزندى بود من نخستين مطيع او بودم.

۸۲ - مـنـزه اسـت پـروردگار آسمانها و زمين، پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند.

۸۳ - آنـهـا را بـه حـال خـود واگـذار تا در باطل غوطه ور باشند، و سرگرم بازى، تا روزى را كه به آنها وعده داده شده است ملاقات كنند (و نتيجه كار خود را ببينند).

۸۴ - او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود و او حكيم و عليم است.

۸۵ - پـر بركت و زوال ناپذير است كسى كه مالك و حاكم آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو اسـت مـى بـاشـد، و آگـاهـى از قـيـام قـيـامـت فـقط نزد او است و به سوى او باز مى گرديد.

تفسير:

بگذار در باطل خود غوطه ور باشند

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه، مـخـصـوصـا در آغـاز سـوره، گفتگو از مشركان عرب و اعـتـقـادشـان بـه وجـود فـرزنـد بـراى خـدا در مـيـان بـود، و فـرشتگان را دختران خدا مى پـنـداشـتـند، و نيز در چند آيه قبل از مسيح (عليه‌السلام ) و دعوت او به توحيد خالص و عـبـوديت پروردگار، سخن به ميان آمد، در آيات مورد بحث از طريق ديگرى براى نفى اين عـقـايـد باطل وارد شده مى فرمايد: (به آنها كه دم از وجود فرزندى براى خدا مى زنند بـگـو اگـر براى خداوند رحمن فرزندى باشد من نخستين كسى بودم كه به او احترام مى گـذاردم و از وى اطـاعـت مـى كـردم )( قـل ان كـان للرحـمـن ولد فـانـا اول العابدين ) .

زيـرا از هـمـه شـمـا ايـمـان و اعـتـقادم به خدا بيشتر و معرفت و آگاهيم فزونتر است، و من قبل از شما به فرزند او احترام مى گذارم و از وى اطاعت مى كنم.

اگـر چـه مـضـمـون ايـن آيـه براى گروهى از مفسران پيچيده آمده و به توجيهات مختلفى پرداخته اند كه بعضى بسيار عجيب به نظر مى رسد ولى محتواى آيه هـيـچـگونه پيچيدگى ندارد، و اين روش جالبى است كه در برابر افراد لجوج به كار مـى رود، مـثـل ايـنكه به شخصى كه از روى اشتباه مى گويد فلان كس از همه اعلم است در حـالى كـه هـيـچ عـلم و دانـشى ندارد مى گوئيم: اگر او اعلم باشد اولين كسى كه از وى پيروى مى كند ما هستيم، تا او در انديشه فرو رود و به فكر يافتن استدلالى بر مدعاى خويش بيفتد و بعدا كه سرش به سنگ خورد از خواب غفلت بيدار شود.

منتها در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت:

نـخـسـت ايـنكه: عبادت همه جا به معنى پرستش نيست، گاه نيز به معنى اطاعت و تعظيم و احـتـرام مـى آيـد، و در ايـنـجـا بـه هـمـيـن مـعـنـى اسـت، زيـرا بـه فـرض محال كه خدا فرزندى داشته باشد دليلى بر پرستش آن فرزند وجود ندارد، ولى چون به هر حال طبق اين فرض محال فرزند خدا است بايد مورد احترام و اطاعت قرار گيرد.

ديـگر اينكه از نظر ادبيات عرب در اينگونه موارد معمولا كلمه (لو) به جاى (ان ) به كار مى رود كه دليل بر محال بودن است اگر در آيه مورد بحث چنين كارى نشده تنها بـه خـاطـر مـمـاشـات و هـمـاهـنـگـى در سـخـن بـا طـرف مقابل است.

به اين ترتيب پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى اينكه آنها را مطمئن كند كـه مـحـال اسـت خـدا فـرزنـدى داشـتـه بـاشـد مـى گـويـد اگـر او فـرزنـدى داشـت مـن قبل از شما او را محترم مى شمردم.

بعد از اين سخن به دليل روشنى بر نفى اين ادعاهاى واهى پرداخته، مى فرمايد: (منزه اسـت پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن، پـروردگـار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند)( سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون ) .

كسى كه مالك و مدبر آسمانها و زمين است، و پروردگار عرش ‍ عظيم مى باشد،

چـه نـيازى به فرزند دارد؟ او وجودى است بيانتها و محيط بر تمام عالم هستى، و مربى هـمـه عـالم آفـريـنـش، فـرزنـد بـراى كـسـى لازم اسـت كـه مـى مـيـرد و ادامـه نسل او از طريق فرزند است.

فـرزنـد بـراى كـسـى لازم اسـت كـه نياز به كمك و انس براى موقع ناتوانى و تنهائى دارد.

بالاخره وجود فرزند دليل بر جسم بودن و قرار گرفتن در محدوده زمان و مكان است.

پـروردگـار عـرش و آسـمـان و زمـيـن كه از همه اينها منزه و پاك است، نيازى به فرزند ندارد.

تـعـبـيـر بـه (رب العـرش ) بـعـد از (رب السـمـوات و الارض ) در حـقـيـقـت از قـبـيـل ذكـر عـام بـعـد از خـاص مـى بـاشد، زيرا (عرش ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به مجموعه عالم هستى كه تخت حكومت خداوند بزرگ است گفته مى شود.

ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (عـرش ) اشـاره بـه عـالم مـاوراء طـبـيـعـت بـاشـد در مقابل (سموات و ارض ) كه اشاره به عالم ماده است.

(بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر دربـاره مـعـنـى عـرش به جلد دوم تفسير نمونه صفحه ۲۰۰ ذيـل آيـه ۲۵۵ و از آن گـسـتـرده تـر در جـلد بـيـسـتـم ذيل آيه ۷ سوره مؤ من مراجعه فرمائيد).

سـپس به عنوان بياعتنائى و تهديد اين لجوجان كه خود نوعى ديگر از روش بحث با اين قـمـاش افـراد اسـت مـى افـزايـد: (اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت آنـهـا را بـه حـال خـود واگـذار تـا در بـاطـل غوطه ور باشند، و سرگرم بازى! تا روزى را كه به آنـهـا وعـده داده شـده اسـت مـلاقـات كـنـنـد) (و مـيـوه هـاى تـلخ اعمال و افكار زشت و ننگين خود را بچينند)( فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون ) .

روشـن اسـت كـه مـنـظـور از ايـن روز مـوعـود هـمـان روز قـيـامـت اسـت، و ايـنـكـه بـعـضـى احـتـمـال داده انـد مـنـظـور لحـظـه مرگ است بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه مجازات اعمال در قيامت است نه در لحظه مرگ.

اين همان يوم موعودى است كه در سوره بروج آيه ۲ به آن سوگند ياد شده است و اليوم الموعود (سوگند به روز موعود) (روز رستاخيز).

دو آيـه بـعـد ادامـه سـخـن پـيرامون مسأله توحيد است كه از يك نظر نتيجه اى است براى آيـات قـبـل و از يـك نـظـر دليـلى بـراى تـحـكـيـم و تـكـميل آن است، و در آن هفت توصيف براى خداوند آمده است كه همه در تحكيم مبانى توحيد مؤ ثر است.

نـخـسـت در مـقـابـل مـشـركـان كـه بـراى آسـمـان و زمـيـن اله و مـعـبـود جـداگـانـه قـائل بـودنـد، و حـتـى خـداى دريـا، و خـداى صـحـرا، خـداى جنگ، و خداى صلح، و خدايان مختلفى مطابق انواع موجودات در پندار خود ساخته بودند مى فرمايد: (او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود)( و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ) .

چـرا كـه بـا قـبـول ربـوبـيت او در آسمانها و زمين كه در آيات قبل آمده مساءله الوهيت نيز ثابت مى شود، زيرا معبود واقعى كسى است كه رب و مدير و مدبر عالم است.

نـه اربـاب انـواع، نـه فـرشتگان، نه حضرت مسيح (عليه‌السلام )، و نه بتها هيچكدام شايسته پرستش و عبوديت نيستند، چرا كه مقام ربوبيت ندارند، آنها به نوبه خود مخلوق و مربوب و روزيخوار خوان اويند، آنها نيز او را پرستش مى كنند.

سپس در توصيف دوم و سوم مى افزايد (او حكيم و عليم است )( و هو الحكيم العليم ) .

تـمـام كـارهـايـش روى حـسـاب و حكمت است، و از همه چيز آگاه و با خبر، و به اين ترتيب اعمال بندگان را به خوبى مى داند و بر طبق حكمتش آنها را پاداش و كيفر مى دهد.

در چهارمين و پنجمين توصيف از بركات فراوان و دائم وجود او و مالكيتش نسبت به آسمان و زمـيـن سـخـن مـى گـويـد و مـى فـرمـايـد: (پـر بـركـت و زوال نـاپـذيـر اسـت كـسـى كه مالك آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است مى باشد)( و تبارك الذى له ملك السموات و الارض و ما بينهما ) .

(تبارك ) از ماده (بركت ) به معنى داشتن خير فراوان، و يا ثبات و بقاء، و يا هر دو اسـت و در مـورد خـداونـد هـر دو صـادق است چرا كه هم وجودش جاودانى و برقرار، و هم سرچشمه خيرات فراوان است.

اصـولا خير فراوان بدون ثبات مفهوم كاملى ندارد چرا كه خيرات و نيكيها هر قدر فراوان باشد اما موقت و زودگذر فراوان است.

و بـالاخـره در ششمين و هفتمين توصيف مى افزايد: (آگاهى از قيام قيامت مخصوص ذات او است، و همگى به سوى او بازمى گرديد)( و عنده علم الساعة و الى الله ترجعون ) .

بنابراين اگر خير و بركتى ميخواهيد از او بخواهيد، نه از بتها و سرنوشت شما در قيامت بـه دسـت او است، و مرجع شما در آن روز تنها خدا است، و بتها و معبودان ديگر هيچ نقشى در اين امور ندارند.

نكته ها:

۱ - در ايـن آيـات سـمـاوات و ارض (آسـمـانها و زمين ) سه بار تكرار شده است يكبار به عـنـوان بـيـان ربـوبـيـت پـروردگـار و تـدبـيـر و تـصـرف او، و يكبار به عنوان الوهيت پـروردگـار، و يـكـبار هم مالكيت و حاكميت او، و اين هر سه با هم مربوط و در حقيقت علت و مـعـلول يـكـديـگـرنـد، او (مـالك ) اسـت و بـه هـمـيـن دليل (رب ) است، و در نتيجه (اله ) است و توصيف او به (حكيم ) و (عليم ) نيز تكميلى است براى همين معانى.

۲ - از بـعـضـى از روايـات اسـلامـى اسـتـفاده مى شود كه تعبير آيات فوق هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله دستاويزى براى بعضى از زنادقه و مشركان شده بوده است، و بـا سـفـسـطـه آن را چـنـيـن تـفـسـير مى كردند كه در آسمان معبودى است و در زمين معبود ديـگـرى، در حالى كه آيه فوق عكس آن را مى گويد: او كسى است كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين يعنى همه جا معبود او است.

بـا ايـنـحـال هـنـگـامـى كـه ايـن مـطـلب را بـه عـنـوان يـك سـؤ ال در برابر امامان معصوم طرح مى كردند آنها با جوابهاى نقضى و حلى به آنها پاسخ مى گفتند.

از جـمـله در كـتـاب كـافـى از (هـشـام بـن حـكـم ) نقل شده است كه (ابو شاكر ديصانى ) به من گفت در قرآن آيه اى است كه سخن ما را مى گويد! گفتم: كدام آيه؟ گفت همين آيه( هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ) و من ندانستم چگونه به او پاسخ بگويم.

در آن سال به زيارت خانه خدا مشرف شدم و نزد امام صادق (عليه‌السلام ) آمدم، و ماجرا را عـرض كـردم، فرمود: اين كلام ملحد خبيثى است، هنگامى كه بازگشتى از او بپرس نام تو در كوفه چيست؟ مى گويد: فلان، بگو نام تو در بصره چيست؟ مى گويد: فلان، سـپـس بگو: پروردگار ما نيز همينگونه است در آسمان اله، و معبود، او است، و در زمين هم اله و معبود او است، و همچنين در درياها و در صحراها و در هر مكانى اله و معبود او است.

هـشـام مـى گـويـد هنگامى كه بازگشتم به سراغ (ابوشاكر) رفتم، و اين پاسخ را به او دادم، گفت: اين سخن از تو نيست اين را از حجاز آورده اى!.

مـفـسر بزرگ (طبرسى ) در مورد تكرار لفظ (اله ) در آيه مورد بحث دو علت ذكر كـرده يـكـى مـسـأله تـأكـيـد بـر الوهـيت پروردگار در همه جا، و ديگر اشاره به اينكه فـرشـتـگـان آسـمـان او را عـبـادت مـى كـنـنـد، و انسانهاى روى زمين نيز او را مى پرستند، بنابراين او معبود فرشتگان و انسانها و همه موجودات در زمين و آسمانها است.

آيه (۸۶) تا (۸۹) و ترجمه

( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفعة إلا من شهد بالحق و هم يعلمون ) (۸۶)( و لئن سألتهم من خلقهم ليقولن الله فأنى يؤ فكون ) (۸۷)( و قيله يرب إن هؤ لاء قوم لا يؤ منون ) (۸۸)( فاصفح عنهم و قل سلم فسوف يعلمون ) (۸۹)

ترجمه:

۸۶ - آنها را كه غير از او مى خوانيد قادر بر شفاعت نيستند مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند، و به خوبى آگاهند.

۸۷ - و اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسى آنها را آفريده؟ قطعا مى گويند: خدا، پس چگونه از عبادت او منحرف مى شويد؟

۸۸ - آنها چگونه از شكايت پيامبر كه مى گويد: پروردگارا! اينها قومى هستند كه ايمان نمى آورند (غافل مى شوند؟).

۸۹ - اكنون كه چنين است از آنها روى برگردان و بگو سلام بر شما، اما به زودى خواهند دانست!.

تفسير:

چه كسى قادر بر شفاعت است؟

در اين آيات كه آخرين آيات سوره زخرف است همچنان سخن درباره

ابـطـال عـقـيـده شـرك و سـرانـجـام تـلخ مـشـركـان اسـت، و بـا دلائل ديگرى بطلان اعتقاد آنها را آشكار مى سازد، نخست مى فرمايد: اگر آنها به گمان شـفاعت به سراغ اين معبودان مى روند بايد بدانند كه (معبودانى كه آنها غير از خدا مى خـوانـنـد مـالك و قـادر بـر هـيـچگونه شفاعتى نيستند۸)( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ) .

(شـفـاعـت ) در پـيشگاه خداوند تنها به اذن و فرمان او است، و خداوند حكيم هرگز چنين اذن و فـرمـانـى را بـه ايـن سـنـگ و چـوبـهـاى بـى ارزش و فـاقـد عقل و شعور نداده است.

ولى از آنـجـا كـه در مـيـان مـعـبـودان آنـهـا فـرشـتـگـان و مـانـنـد آنـان وجـود داشـتـنـد در ذيل آيه آنها را استثنا كرده مى فرمايد: (مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند)( الا من شهد بالحق ) .

هـمانها كه توحيد و يگانگى خدا را در تمام مراحل پذيرفته اند و در برابر حق به طور كامل تسليمند، آرى اين گروه به اذن پروردگار مالك شفاعتند.

ولى چـنـان نيست كه آنها براى هر كس، هر چند بت پرست و مشرك و منحرف از آئين توحيد بـاشد شفاعت كنند، بلكه (آنها به خوبى مى دانند براى چه كسى اجازه شفاعت دارند)( و هم يعلمون ) .

بـه ايـن تـرتـيـب امـيـد آنـهـا را از شـفـاعـت فـرشـتـگـان بـه دو دليـل قـطـع مـى كـنـد: نـخـسـت ايـنـكـه آنها خود شهادت به وحدانيت خدا مى دهند، و به همين دليـل اجـازه شـفـاعـت پـيـدا كـرده انـد، و ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا محل و مورد شايسته شفاعت را به خوبى مى شناسند.

بـعـضـى جـمـله (و هـم يعلمون ) را مكمل (الا من شهد بالحق ) دانسته اند كه مطابق آن مـفـهوم جمله چنين مى شود تنها كسانى حق شفاعت دارند كه به توحيد شهادت دهند و از حقيقت آن آگاه باشند ولى تفسير اول مناسبتر است.

و بـه هـر حـال ايـن آيـه شرط عمده شفعاء را در پيشگاه خدا مشخص مى سازد، آنها كسانى هـسـتـنـد كـه گـواهـان حقند، و حق را در تمام مراحل مى شناسند، و از روح توحيد به خوبى آگاهند، و از شرائط شفاعت شوندگان نيز باخبرند.

سـپـس از مـعـتـقـدات خـود مـشـركان گرفته، به آنها پاسخ دندانشكن مى دهد و مى گويد: (اگـر از آنـها سؤ ال كنى چه كسى آنها را آفريده است؟ به طور مسلم مى گويند: الله )!( و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن الله ) .

كرارا گفته ايم در ميان مشركان عرب و غير عرب كمتر كسى پيدا مى شد كه بتها را خالق و آفـريـننده بداند، بلكه آنها بتها را به عنوان وساطت و شفاعت در پيشگاه خدا، و يا به عنوان اينكه سمبل و نشانه اى هستند از وجودهاى مقدس اولياء الله، به ضميمه اين بهانه كه معبود ما بايد موجود محسوسى باشد تا با آن انس ‍ بگيريم، پرستش مى كردند، لذا هر گاه درباره خالق از آنها سؤ ال مى شد خالق را (الله ) معرفى مى كردند.

قـرآن بـارهـا ايـن حـقـيقت را يادآور مى شود كه پرستش تنها براى خالق و مدبر اين عالم شـايـسـتـه اسـت، و شما كه خالق و مدبر را او مى دانيد راهى جز اين نداريد كه عبوديت و الوهيت را نيز مخصوص او بشمريد.

لذا در پايان آيه به عنوان ملامت و سرزنش مى گويد اكنون كه چنين است چگونه از عبادت خدا به سوى غير او بازگردانده و منحرف مى شوند؟!( فانى يؤ فكون ) .

آيـه بـعـد از شـكـايـت پيامبر در پيشگاه خدا از اين قوم لجوج و بى منطق سخن گفته، مى فرمايد: (آنها چگونه از شكايت پيامبر در پيشگاه خداوند كه مى گويد: اى پروردگار من اينها گروهى هستند كه ايمان نمى آورند غافل مى شوند)؟( و قيله يا رب ان هؤ لاء قوم لا يؤ منون ) .

او مـى گـويـد: مـن شـب و روز بـا آنـهـا سـخـن گـفتم، از طريق بشارت و انذار وارد شدم، سرگذشت دردناك اقوام پيشين را براى آنها برشمردم، آنها را تهديد به عذاب تو كردم، و تـشـويـق به رحمتت در صورت بازگشت از اين راه انحرافى، خلاصه آنچه در توان داشـتـم بـيـان كردم و آنچه گفتنى بود گفتم، اما با اينهمه سخنان گرم من در قلب سرد آنها اثر نگذاشت و ايمان نياوردند، تو مى دانى و آنها.

و در آخرين آيه به او دستور مى دهد: اكنون كه چنين است از آنها روى برگردان( فاصفح عنهم ) .

در عين حال اعراض تو به معنى قهر و جدائى تواءم با خشونت و پرخاشگرى نباشد

بلكه (به آنها بگو سلام بر شما)( و قل سلام ) .

نـه سـلامى به عنوان دوستى و تحيت، بلكه به عنوان جدائى و بيگانگى، اين سلام در حقيقت شبيه سلامى است كه در آيه ۶۳ سوره فرقان آمده است،( و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سـلامـا ) : هنگامى كه جاهلان آنها را با سخنان زشت خود مورد خطاب قرار دهند در پاسخ آنها مى گويند: (سلام ) سلامى كه نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است.

بـا ايـن حـال آنـهـا را با جملهاى پرمعنى تهديد مى كند، تا گمان نكنند اين جدائى و وداع دليل بر آن است كه خدا كارى با آنها ندارد، مى فرمايد: (اما به زودى خواهند دانست )( فسوف يعلمون ) .

آرى خواهند دانست چه آتش سوزان و عذاب دردناكى با لجاجتهاى خود براى خويشتن فراهم ساخته اند؟!

بعضى شان نزولى براى آيه (و لا يملك الذين يدعون...) ذكر كرده اند، و آن اينكه: (نـضـر بـن حـارث ) و چند نفر از قريش گفتند: اگر آنچه را محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد حق است ما نيازى به شفاعت او نداريم، ما فرشتگان را دوست داريم و ولى خـود مـى شـمـاريـم، آنـهـا سـزاوارتـر بـه شـفـاعـتند، در اينجا بود كه آيه فوق نـازل شـد (و بـه آنـهـا اخـطـار كـرد كـه ملائكه براى احدى در قيامت شفاعت نمى كنند مگر براى كسانى كه گواهى به حق بدهند يعنى مؤ منان ) و.

و در اينجا سوره زخرف پايان مى يابد.

پروردگارا! ارتباط و پيوند ما را با خودت و اوليائت روز به روز محكمتر گردان تا مشمول شفاعتشان شويم.

خداوندا! ما را از هر گونه شرك جلى و خفى محفوظ و بركنار دار.

بـارالهـا! روز قـيـامـت بـا اوصـافـى كـه در كـتـاب آسـمـانـيـت بـيـان كرده اى روز سخت و طاقتفرسائى است در آن روز با فضلت با ما معامله كن نه با عدلت آمين رب العالمين.

آيه (31) و (32) و ترجمه

( و قالوا لو لا نزل هذا القرأن على رجل من القريتين عظيم ) (31)

( أهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعون ) (32)

ترجمه:

31 - و گـفـتـنـد چـرا ايـن قـرآن بر مرد بزرگى (مرد ثروتمندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است؟!

32 - آيـا آنـهـا رحـمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميان آنان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند، و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است.

تفسير:

چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده؟

در آيـات قـبـل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود، گاه آن را سـحـر مـى خـوانـدنـد و گـاه بـه تـقـليـد نـيـاكـانـشـان مـتـوسل شده به سخن خدا پشت مى كردند در آيات مورد بحث به يكى ديگر از بهانه هاى واهـى و بـى اسـاس آنـان اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (آنـها گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين دو شـهـر (مـكـه و طـائف ) مـردى ثـروتـمـنـد و سـرشـنـاس! نـازل نـشـده اسـت )؟!( و قـالوا لو لا نـزل هـذا القـرآن عـلى رجل من القريتين عظيم ) .

آنـهـا از يـك نـظـر حـق داشـتـند سراغ چنين بهانه هائى بروند، زيرا از ديدگاه آنها معيار ارزش انـسـانـهـا مـال و ثروت و مقام ظاهرى و شهرت آنان بود، اين سبك مغزان تصور مى كـردنـد ثروتمندان و شيوخ ظالم قبائل آنها مقربترين مردم در درگاه خدا هستند، لذا تعجب مـى كـردنـد كـه ايـن مـوهـبـت نـبوت و رحمت بزرگ الهى، چرا بر يكى از اين قماش افراد نازل نشده است؟ و به عكس بر يتيم و فقير و تهيدستى به نام محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده، اين باور كردنى نيست!

آرى آن نـظـام ارزشـى نـادرسـت چـنـيـن اسـتـنـبـاطـى هـم بـه دنـبـال داشـت، و بلاى بزرگ جوامع بشرى و عامل اصلى انحراف فكرى آنها همين نظامات ارزشى غلط است كه گاه حقايق را كاملا واژگون نشان مى دهد.

حامل اين دعوت الهى بايد كسى باشد كه روح تقوى سراسر وجودش را پر كرده باشد، انـسـانـى آگـاه، بـا اراده، مصمم، شجاع، عادل، و آشنا به درد محرومان و مظلومان، اين اسـت ارزشـهـائى كـه بـراى حـمـل ايـن رسـالت آسـمـانـى لازم است، نه لباسهاى زيبا و قـصـرهـائى گـرانبها و مجلل و انواع زينتها و تجملات، مخصوصا هيچيك از پيغمبران خدا داراى چنين شرائطى نبودند، مبادا ارزشهاى اصيل با ارزشهاى دروغين اشتباه شود.

در اينكه منظور بهانه جويان كدام شخص در مكه و طائف بود؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى غالبا (وليد بن مغيره ) را از مكه (و عروة بن مسعود ثقفى ) را از طائف شمرده انـد، هـر چند بعضى نام (عتبة بن ربيعه ) از مكه و (حبيب بن عمر ثقفى ) از طائف را نيز به ميان آورده اند.

ولى گـفـتـار آنـهـا ظاهرا روى شخص معينى دور نمى زد بلكه هدف آنها اشاره به يكى از افراد پرپول و سرشناس و قوم و قبيله دار بوده است.

قـرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندانشكنى مى گويد، و ديـدگـاه الهـى و اسـلامـى را كـامـلا مـجـسـم مـى سازد، نخست مى گويد: (آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند)؟!( اهم يقسمون رحمت ربك ) .

تـا بـه هـر كـس بـخـواهـنـد نـبـوت بـخـشـنـد، و كـتـاب آسـمـانـى بـر او نـازل كـنـنـد، و به هر كس مايل نباشند نكنند، آنها اشتباه مى كنند، رحمت پروردگار تو را خود او تقسيم مى كند، و او از همه كس بهتر مى داند چه كسى شايسته اين مقام بزرگ است، چـنـانـكـه در آيـه 124 سـوره انـعـام نـيـز آمـده اسـت( الله اعـلم حـيـث يجعل ) رسالته خدا بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد).

از ايـن گـذشـتـه اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجود دارد هـرگز دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست، بلكه: (ما معيشت آنها را در حيات دنيا در مـيـان آنـان تـقـسـيم كرديم، و بعضى را بر بعضى برترى داديم، تا آنها يكديگر را تـسـخـيـر كـنـنـد به يكديگر خدمت نمايند)( نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا ) .

آنـها فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دستجمعى است، و اداره اين زندگى جـز از طـريـق تـعـاون و خدمت متقابل امكانپذير نيست، هر گاه همه مردم در يك سطح از نظر زنـدگـى و اسـتـعـداد، و در يـك پـايـه از نـظـر مـقـامـات اجـتـمـاعـى بـاشـنـد اصـل تـعـاون و خـدمـت بـه يـكـديـگـر و بـهـره گـيـرى هـر انـسـانـى از ديـگـران متزلزل مى شود.

بنابراين نبايد اين تفاوت آنها را بفريبد، و آن را معيار ارزشهاى انسانى پندارند.

(بـلكـه رحـمـت پـروردگـار تـو از تـمـام آنـچـه گـردآورى مـى كـنـنـد (از مال و جاه و مقام ) برتر و بهتر است )( و رحمة ربك خير مما يجمعون ) .

بـلكـه تـمـام ايـن مـقـامـهـا و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال مگسى وزن و قيمت ندارد.

تـعبير به (ربك ) كه در اين آيه دو بار تكرار شده اشاره لطيفى است به لطف خاص پـروردگـار در مـورد پـيـغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و پوشاندن لباس نبوت و خاتميت بر قامت رساى او.

نكته:

پاسخ به دو سؤ ال مهم

در ايـنجا سؤ الهائى مطرح است كه غالبا به هنگام مطالعه آيه فوق به نظر مى رسد، و از سوى دشمنان اسلام نيز دستاويزى براى حمله به جهان بينى اسلامى شده است.

نخست اينكه چگونه قرآن استخدام و تسخير انسان را به وسيله انسان امضا كرده؟، آيا اين قابل قبول نظام طبقاتى اقتصادى (طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) نيست.

از ايـن گـذشته اگر ارزاق و معيشتها از سوى خدا تقسيم شده، و تفاوتها همه از ناحيه او است، پس تلاش و كوششهاى ما چه ثمرى مى تواند داشته باشد آيا اين به معنى خاموش شدن شعله هاى تلاش و جهاد براى زندگى نيست؟

پاسخ اين سؤ الها با دقت در متن آيه روشن مى شود:

كـسـانـى كـه چـنـيـن ايـرادى مى كنند تصورشان اين است كه مفهوم آيه چنين است كه گروه مـعـيـنـى از بشر گروه ديگرى را مسخر خود سازد، آنهم تسخير به معنى بهرهكشى كردن ظالمانه، در حالى كه مطلب چنين نيست بلكه منظور استخدام عـمـومـى مـردم نـسـبت به يكديگر است، به اين معنى كه هر گروهى امكانات و استعدادها و آمـادگـيهاى خاصى دارند كه در يك رشته از مسائل زندگى مى توانند فعاليت كنند، طبعا خـدمات آنها در آن رشته در اختيار ديگران قرار مى گيرد، همانگونه كه خدمات ديگران در رشـتـه هـاى ديـگـر در اخـتـيـار آنـهـا قـرار مـى گـيـرد، خـلاصـه اسـتـخـدامـى اسـت مـتـقـابل، و خدمتى است طرفينى، و به تعبير ديگر هدف تعاون در امر زندگى است و نه چيز ديگر.

نـاگـفـتـه پـيـداست كه اگر همه انسانها از نظر هوش، و استعداد روحى و جسمى، يكسان بـاشـند هرگز نظامات اجتماعى سامان نمى يابد، همانگونه كه اگر سلولهاى تن انسان از نـظـر سـاخـتـمـان و ظـرافـت و مـقـاومـت هـمـه شـبـيـه هـم بـودنـد نـظـام جـسـم انـسـان مـخـتل مى شد، سلولهاى بسيار محكم استخوان پاشنه پا كجا و سلولهاى ظريف شبكه چشم كجا؟، هر كدام از اين دو ماءموريتى دارند كه بر طبق آن ساخته شده اند.

مثال زنده اى كه براى اين موضوع مى توان گفت همان استخدام متقابلى است كه در دستگاه تـنـفس، و گردش خون، و تغذيه، و ساير دستگاههاى بدن انسان است كه مصداق روشن (ليـتـخـذ بعضهم بعضا سخريا) است (منتها در شعاع فعاليتهاى داخلى بدن ) آيا چنين تسخيرى مى تواند اشكال داشته باشد؟!.

و اگـر گـفـتـه شـود جـمـله (رفـعـنـا بـعـضـهـم فـوق بـعـض درجـات ) دليـل بر عدم عدالت اجتماعى است، مى گوئيم اين در صورتى است كه (عدالت ) به معنى (مساوات ) تفسير شود، در حالى كه حقيقت عدالت آن است كه هر چيز در يك سازمان در جـاى خـود قرار گيرد، آيا وجود سلسله مراتب در يك لشكر يا يك سازمان ادارى، و يك كشور دليل بر وجود ظلم در آن دستگاه است.

مـمـكـن اسـت افرادى در مقام شعار كلمه (مساوات ) را بدون توجه به مفهوم واقعى آن در همه جا به كار برند، ولى در عمل هرگز نظم بدون تفاوتها امكان پذير نيست، اما هرگز وجود اين تفاوتها نبايد بهانه اى براى استثمار انسان به وسيله انسان گـردد، هـمـه بـايـد آزاد بـاشـند كه نيروهاى خلاق خود را به كار گيرند و نبوغ خود را شـكـوفـا سـازنـد و از نـتـائج فـعـاليـتهاى خود بى كم و كاست بهره گيرند، و در مورد نارسائيها بايد آنها كه قدرت دارند براى بر طرف ساختن آن بكوشند.

و اما در مورد سؤ ال دوم كه چگونه ممكن است با وجود معين بودن روزى شعله جهاد و تلاش و كـوشـش را روشـن نـگـاهـداشت؟ اشتباه از اينجا پيدا شده كه گاه گمان كرده اند خداوند براى تلاش ‍ و كوشش انسان هيچ نقشى قائل نشده است.

درسـت اسـت كـه خـداونـد استعدادها را براى فعاليتهاى مختلف به طور متفاوت آفريده، و درسـت اسـت كـه عـوامـلى بـيـرون از اراده انـسـان در مسير زندگى او مؤ ثر است، ولى با ايـنـحـال يـكـى از عـوامـل بـنـيـادى را نـيـز تـلاش و كـوشـش او قـرار داده اسـت و بـا بيان اصل ان ليس للانسان الا ما سعى (نجم - 39) اين مطلب را روشن ساخته كه بهره انسان در زندگى ارتباط نزديكى با سعى و تلاش او دارد.

بـه هـر حال نكته باريك و دقيق اينجاست كه انسانها همچون ظروف يكدستى نيستند كه در يـك كـارخـانـه سـاخـته مى شود، يك شكل، يك نواخت، يك اندازه، و با يك نوع فايده، و اگر چنين بود حتى يكروز هم نمى توانستند با هم زندگى كنند.

و نـه مـانـنـد پيچ و مهره هاى يك ماشين هستند كه سازنده و مهندسش آنرا تنظيم كرده و به طـور اجـبارى به كار خود ادامه دهند، بلكه هم آزادى اراده دارند، و هم مسئوليت و وظيفه، در عـيـن تـفاوت استعدادها و شايستگيها، و اين معجون خاصى است كه انسانش مى نامند، و خرده گيريها و ايرادها غالبا از عدم شناخت اين انسان سرچشمه مى گيرد.

كوتاه سخن اينكه خداوند هيچ انسانى را بر انسانهاى ديگر در تمام جهات امـتـيـاز نـبـخشيده، بلكه جمله (رفع بعضهم فوق بعض ‍ درجات ) اشاره به امتيازهاى مختلفى است كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد، و تسخير و استخدام هر گروه نسبت به گـروه ديـگـر درسـت از هـمين امتيازات سرچشمه مى گيرد و اين عين عدالت و تدبير و حكمت است.

آيه (33) تا (35) و ترجمه

( و لو لا أن يـكـون النـاس أمـة وحـدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون ) (33)( و لبيوتهم أبوبا و سررا عليها يتكو ) (34)( و زخرفا و إن كل ذلك لما متع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين ) (35)

ترجمه:

33 - اگـر تـمـكـن كـفار از مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد گمراهى شوند ما بـراى كـسـانـى كـه كـافـر مـى شـدنـد خـانه هائى قرار مى داديم با سقفهائى از نقره و نردبانهائى كه از آن بالا روند!

34 - و بـراى خـانه هاى آنها درها و تختهائى (زيبا و نقره گون ) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند.

35 - و انـواع وسـائل تـجـمـلى، ولى تـمـام ايـنـهـا مـتـاع زنـدگـى دنـيـاسـت و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است.

تفسير:

قصرهاى باشكوه با سقفهاى نقره اى! (ارزشهاى دروغين ).

ايـن آيـات هـمـچـنـان بـحـث پـيـرامـون نـظـام ارزشـى اسـلام و عـدم مـعـيـار بـودن مال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.

در نـخـسـتـين آيه مى فرمايد: (اگر بهره مند شدن كفار از انواع مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم تمايل به كفر پيدا كنند و امت واحد گمراهى گردند، ما براى كسانى كه به خـداونـد رحـمن كافر مى شدند خانه هائى با سقفهائى از نقره قرار مى داديم )( و لو لا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة ) .

خـانـه هـائى كـه چـنـديـن طـبقه داشته باشد، (و براى آنها پله ها و نردبانهاى جالبى قرار مى داديم كه از آن بالا روند)( و معارج عليها يظهرون ) .

جـمـعـى از مـفـسران گفته اند منظور پله هائى از نقره است، و عدم تكرار كلمه (فضة ) (نـقـره ) بـه خـاطـر وضـوح آن اسـت، ولى گـويـا آنـهـا وجـود پـله هـا را بـه تـنـهـائى دليـل بـر اهـمـيـت خـانـه هـا نـدانـسـتـه انـد در حـالى كـه چـنـيـن نـيـسـت، اصل وجود پله هاى فراوان دليل بر عظمت بنا و داشتن طبقات متعدد است.

(سـقـف ) (بـر وزن شـتر) جمع سقف است و بعضى آن را جمع (سقيفه ) به معنى مكان مسقف مى دانند ولى قول اول مشهورتر است.

سـپـس مـى افـزايد (علاوه بر اين، براى خانه هاى آنان درها و تختهائى قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند)( و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكؤن ) .

مـمـكـن اسـت ايـن جـمـله اشـاره بـه درهـا و تـخـتـهـاى نـقـره بـاشـد كـه چـون در آيـه قبل در مورد سقفها آمده در اينجا از تكرار آن خوددارى شده، و نيز ممكن است

وجود درها و تختهاى متعدد (با توجه به اينكه ابوابا و سررا نكره است و در اينجا براى اهـمـيـت آمده ) خود دليل بر عظمت آن قصرها باشد، زيرا هرگز براى يك خانه محقر درهاى مـتـعـدد نـمـى گـذارنـد، ايـن مـخـصـوص قـصـرهـا و خـانـه هـاى مجلل است، و همچنين وجود تختهاى بسيار.

بـاز بـه ايـن هـم اكـتـفـا نـكـرده مـى افـزايـد: عـلاوه بـر هـمـه ايـنـهـا (انـواع وسائل تجملى و زينت آلات براى آنها قرار مى داديم )( و زخرفا ) .

تـا زنـدگـى مـادى و پـر زرق و بـرقـشـان از هـر نـظـر تكميل گردد، قصرهائى مجلل و چند اشكوبه با سقفهائى از نقره، و درها و تختهاى متعدد، و انـواع وسـائل زيـنـتـى، و هـر گـونـه نـقـش و نـگـار آنـچـنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است.

سـپـس مى افزايد: (اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است )( و ان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين ) .

(زخـرف ) در اصـل بـه مـعـنـى هـر گـونـه زيـنـت و تـجـمـل تـواءم بـا نـقـش و نـگـار اسـت، و از آنـجـا كـه يـكـى از مـهـمـتـريـن وسـائل زيـنـت طـلا اسـت بـه آنـهـم زخـرف گـفـتـه شـده اسـت، و اينكه به سخنان بيهوده (مزخرف ) مى گويند به خاطر زرق و برقى است كه به آن مى دهند.

كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه ايـن سـرمـايـه هـاى مـادى و ايـن وسائل تجملاتى دنيا به قدرى در پـيـشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كـفـار و مـنـكران حق باشد، و اگر مردم كم ظرفيت و دنياطلب به سوى بى ايمانى و كفر مـتـمـايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود مى كرد، تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست.

نكته ها:

1 - اسلام ارزشهاى غلط را درهم مى شكند

بـه راسـتـى تـعـبـيـرى رسـاتـر از آنـچه در آيات فوق آمده براى درهم شكستن ارزشهاى دروغين پيدا نمى شود، براى دگرگون ساختن جامعه اى كه محور سنجش شخصيت افراد در آن تـعـداد شـتـران، مـقـدار درهـم و ديـنـار، و تـعـداد غـلامـان و كـنـيـزان و خـانـه هـا و وسـائل تـجـمـلى اسـت، تـا آنجا كه تعجب مى كنند چرا محمد يتيم و از نظر مادى فقير به نبوت برگزيده شده، اساسى ترين كار اين است كه اين چهارچوبهاى غلط ارزشى درهم شـكـسـته شود، و بر ويرانه آن ارزشهاى اصيل انسانى، تقوى و پرهيزگارى، و علم و دانـش، ايـثـار و فـداكارى، شهامت و گذشت بنا شود، در غير اين صورت همه اصلاحات، روبنائى و سطحى، و ناپايدار خواهد بود.

و ايـن هـمـان كـارى اسـت كه اسلام و قرآن و شخص پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه عـاليـتـريـن وجـهـى انـجـام داد، و بـه هـمـيـن دليل جامعه اى كه از عقب افتاده ترين و خرافى ترين جوامع بشرى بود در مدتى كوتاه، آنچنان رشد و نمو كرد كه در صف اول قرار گرفت.

جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در تكميل اين برنامه مى خوانيم: لو وزنت الدنيا عند الله جناح بعوضة ما سقى الكافر منها شربة ماء: (اگر دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتى يك شربت آب نمى نوشانيد).

امـير مؤ منان على (عليه‌السلام ) نيز در (خطبه قاصعه ) سخن را در اين زمينه به اوج رسانده مى فرمايد:

(موسى بن عمران با برادرش وارد بر فرعون شدند در حالى كه لباسهاى پشمين در دست داشتند و در دست هر كدام عصاى (چوپانى ) بود، با او شرط كردند كه اگر تسليم فـرمـان خـدا شـود حـكـومت و ملكش باقى مى ماند، و عزت و قدرتش دوام خواهد يافت، اما او گـفـت: آيـا از ايـن دو تـعـجـب نـمى كنيد كه با من شرط مى كنند كه بقاى ملك و دوام عزتم بـسـتـگـى بـه خـواسـتـه آنها دارد، در حالى كه فقير و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد! (اگر راست مى گويند) پس چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشده است؟

(ايـن سـخـن را فـرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا، و جمع آورى آن، و تحقير پشمينه پوشى گفت ).

(اگر خدا مى خواست به هنگام بعثت پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى سبز و خرم را به روى آنان بگشايد مى گشود، و اگر اراده مى كرد پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل مى داشت، ولى اگر اين كار را مى كرد آزمايش مردم از ميان مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد)!.

و در قسمت ديگرى از همين خطبه مى فرمايد:

(مـگـر نـمـى بـيـنـيـد خـداونـد انسانها را، از زمان آدم تا آخر جهان، با سنگهائى كه نه زيـانى مى رساند و نه سودى، نه مى بيند و نه مى شنود، آزمايش نموده، اين سنگها را خانه مقدس خود (كعبه ) قرار داده، و آن را موجب پايدارى و قوام مردم ساخته است، آن را در پـر سـنـگلاخ ‌ترين مكانها، و بى گياه ترين نقاط روى زمين، در تنگناى دره هائى مستقر سـاخـتـه، در مـيـان كـوهـهـاى خشن، شنهاى متراكم، چشمه هاى كم آب، آباديهاى جدا و پر فـاصـله كـه هـيـچ مـركبى به راحتى در آن زندگى نمى كند، و سپس آدم و فرزندانش ‍ را فرمان داد كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع خود سازند...).

اگـر خـدا مى خواست خانه مقدسش و محل انجام مناسك حج را در ميان باغها و نهرها و زمينهاى هـمـوار و پر درخت و آباد كه داراى خانه ها و كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته، در ميان گندم زارها و باغهاى پر گل و گياه، در ميان بستانهاى زيبا و سرسبز و پرآب، در وسـط بـاغستانى بهجت زا با جاده هاى راحت و آباد، قرار دهد، توانائى داشت، ولى در ايـن حـالت آزمـايـش و امـتحان ساده تر بود و پاداش و جزا نيز كمتر (و مردم به ارزشهاى فـريـبـنـده ظـاهـرى مـشـغـول مـى شـدنـد و از ارزشـهـاى واقـعـى الهـى غافل مى گشتند).

بـه هر حال اساس انقلاب اسلامى انقلاب ارزشهاست، و اگر مسلمانان امروز در شرائطى سـخـت و نـاگـوار تـحت فشار دشمنان بيرحم و خونخوار قرار گرفته اند به خاطر همين اسـت كـه آن ارزشـهـاى اصـيـل را رها ساخته، بار ديگر ارزشهاى جاهلى در ميان آنان رونق گـرفـتـه اسـت، مـقـيـاس شـخـصـيـت مـال و مـقـام دنـيا شده، و علم و تقوا و فضيلت را به فـرامـوشـى سـپرده اند، در زرق و برق مادى فرو رفته، و از اسلام بيگانه شده اند، و تا چنين است بايد كفار اين خطاى بزرگ را بپردازند،

و تـا تـحـول را از ارزشـهـاى حـاكـم بـر وجـودشـان شـروع نـكـنـنـد مشمول الطاف الهى نخواهند شد كه( ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ) (رعد - 11).

2 - پاسخ به يك سؤال

بـا مـطالعه آيات فوق پيرامون تحقير شديد زينتهاى ظاهرى، و ثروت و مقام مادى، اين سـؤ ال مـطـرح مـى شـود كـه پـس چـرا قـرآن مـجـيـد در جـاى ديـگـر مـى گـويـد:( قـل مـن حـرم زيـنـة الله التـى اخـرج لعـبـاده و الطـيـبـات مـن الرزق قـل هـى للذيـن آمـنـوا فـى الحـيـاة الدنـيـا خـالصـة يـوم القـيـمـة كـذلك نـفـصـل الايـات لقـوم يعلمون ) : (بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفـريـده و طـيـبـات را حـرام كرده است؟ بگو: اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايـمـان آورده انـد (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براى آنها خواهد بود، اينچنين آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند شرح مى دهيم ) (اعراف - 32).

يـا در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد:( يا بنى آدم خـذوا زيـنـتـكـم عـنـد كل مسجد ) : (اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد) (اعراف - 31).

چگونه اين دو گروه از آيات با هم سازگار است؟!

در پـاسـخ بـايـد بـه ايـن نكته توجه داشت كه هدف در آيات مورد بحث شكستن ارزشهاى دروغـيـن است، هدف اين است كه مقياس شخصيت انسانها را ثروت و زينت آنها نشمارند، نه ايـنـكـه امـكـانات مادى بد چيزى است، مهم اين است كه به آنها به صورت يك ابزار نگاه شود نه يك هدف متعالى و نهائى.

وانـگـهـى ايـنـهـا در صـورتـى ارزش دارد كـه در حـد معقول و شايسته و خالى از هر گونه اسراف و تبذير باشد، نه ساختن كاخهائى از طلا و نقره و گرد آوردن زينتهاى انبوهى از سيم و زر!

و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليـل بـر شخصيت آنها است، و نه محروم بودن مؤ منان از آن، و نه استفاده از اين امور در حـد مـعـقـول، به صورت يك ابزار، ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند، و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى.


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29