آيه (1) تا (5) و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
(يأ يها الذين ءامنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله إ ن الله سميع عليم)
(1)(يـأ يـهـا الذيـن أمـنـوا لا تـرفـعـوا أصـوتـكـم فـوق صـوت النـبـى و لاتـجـهـروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعملكم و أنتم لا تشعرون)
(2)(إن الذيـن يـغـضـون أصوتهم عند رسول الله أولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و أجر عظيم)
(3)(إن الذين ينادونك من ورأ الحجرت أكثرهم لايعقلون)
(4)(و لو أنهم صبروا حتى تخرج إليهم لكان خيرا لهم و الله غفور رحيم)
(5)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد چـيـزى را بـر خدا و رسولش مقدم نشمريد و پيشى مگيريد و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست.
2 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد صـداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در بـرابـر او بـلنـد سـخـن مـگـوئيـد (و داد و فـريـاد نـزنيد) آنگونه كه بعضى از شما در برابر بعضى مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد!
3 - آنـهـا كـه صـداى خـود را نـزد رسـول خـدا كـوتـاه مـى كـنـنـد كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوى خالص نموده، و براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است.
4 - (ولى ) كسانى كه تو را از پشت حجرهها بلند صدا مى زنند اكثرشان نمى فهمند!
5 - هر گاه آنها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آئى براى آنها بهتر بود و خداوند غفور و رحيم است.
شان نزول:
مفسران براى آيه نخست شأن نزولهائى ذكر كرده اند، و براى آيات بعد شان نزولهاى ديگرى.
از جـمـله شـأن نـزولهـائى كه براى آيه نخست ذكر كرده اند اين است كه: پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بـه هـنـگام حركت به سوى (خيبر) مى خواست كسى را بجاى خود در (مـديـنـه ) نـصـب كـنـد، عـمـر شـخـص ديـگـرى را پـيـشـنـهـاد كـرد آيـه فـوق نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر پيشى مگيريد.
بعضى ديگر گفته اند: جمعى از مسلمانان گاه گاه مى گفتند اگر چنين مطلبى درباره ما نازل مى شد بهتر بود، آيه فوق نازل گشت و گفت بر خدا و پيامبرش پيشى مگيريد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: آيـه اشـاره بـه اعـمـال بـعضى از مسلمانهاست كه پارهاى از مراسم عبادات خود را پيش از موقع انجام دادند و آيه فوق نازل شد و آنها را از اينگونه كارها نهى كرد.
و امـا در مـورد آيـه دوم گـفـتـه اند: گروهى از طايفه بنى تميم و اشراف آنها وارد مدينه شدند هنگامى كه داخل مسجد پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) گشتند صدا را بلند كرده، از پـشـت حجره هائى كه منزلگاه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بود فرياد زدند: يا محمد اخـرج اليـنـا!: (اى محمد! بيرون بيا)! اين سر و صداها و تعبيرات نامؤ دبانه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را نـاراحت ساخت هنگامى كه بيرون آمد گفتند آمده ايم تا با تو مـفـاخـره كـنـيـم! اجازه ده تا (شاعر) و (خطيب ما) افتخارات قبيله (بنى تميم ) را بازگو كند پيامبر اجازه داد.
نخست خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفه (بنى تميم ) مطالب بسيارى گفت.
پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) به (ثابت بن قيس ) فرمود پاسخ آنها را بده، او بـرخـاست خطبه بليغى در جواب آنها ايراد كرد بطورى كه خطبه آنها را از اثر انداخت! سـپـس (شـاعر) آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت كه حسان بن ثابت شاعر معروف مسلمان پاسخ كافى به او داد.
در ايـن هـنـگـام يـكـى از اشـراف آن قـبـيـله بنام (اقرع ) گفت: اين مرد خطيبش از خطيب ما تـوانـاتـر، و شـاعـرش از شـاعـر مـا لايـقـتر است، و آهنگ صداى آنها نيز از ما برتر مى باشد.
در ايـن مـوقـع پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) براى جلب قلب آنها دستور داد هداياى خوبى بـه آنـهـا دادنـد آنـها تحت تاثير مجموع اين مسائل واقع شدند و به نبوت پيامبر اعتراف كردند.
آيات مورد بحث ناظر به سر و صداى آنها در پشت خانه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) است.
شـان نـزول ديـگـرى ذكـر كـرده انـد كـه هـم مـربـوط بـه آيـه اول، و هـم آيـات بـعـد اسـت، و آن ايـنـكـه: در سـال نهم هجرت كه (عام الوفود) بود (سالى كه هيئتهاى گوناگونى از قبائل براى عرض اسلام يا عهد و قرار داد خدمت پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) آمدند) هنگامى كه نمايندگان قبيله (بنى تميم ) خدمت پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) رسـيدند ابوبكر به پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) پيشنهاد كـرد كه (قعقاع ) (يكى از اشراف قبيله ) امير آنها گردد، و عمر پيشنهاد كرد، (اقرع بـن حـابـس ) (فـرد ديـگـرى از آن قبيله ) امير شود، در اينجا ابوبكر به عمر گفت: مى خواستى با من مخالفت كنى؟ عمر گفت: من هرگز قصد مخالفت نداشتم، در اين موقع سر و صـداى هـر دو در مـحـضـر پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بـلنـد شـد، آيـات فـوق نـازل گشت، يعنى نه در كارها بر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) پيشى گيريد، و نه در كنار خانه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) سر و صدا راه بيندازيد.
تفسير:
آداب حضور پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
)
چـنـانـكـه در مـحـتـواى سـوره اشـاره كـرديـم در ايـن سوره يك رشته از مباحث مهم اخلاقى و دستورات انضباطى نازل شده كه آن را شايسته نام (سوره اخلاق ) مى كند، و در آيات مورد بحث كه در آغاز سوره قرار گرفته، به دو قسمت از اين
دستورات اشاره شده است:
نـخـست تقدم نيافتن بر خدا و پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
)، و ديگرى در محضر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) سر و صدا و قال و غوغا راه نينداختن.
بـعد مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزى را در برابر خدا و رسولش مقدم نشمريد، و تقواى الهى پيشه كنيد، كه خداوند شنوا و داناست(يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سميع عليم )
.
مـنـظـور از مـقـدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر پيشى نگرفتن بر آنها در كارها، و ترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) است.
گـرچـه بـعـضـى از مفسران خواسته اند مفهوم آيه را محدود كنند، و آن را منحصر به انجام عـبـادات قـبـل از وقـت، يـا سـخـن گـفـتـن قـبـل از سـخـن پـيـامـبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و امثال آن بدانند، ولى روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گستردهاى دارد و هر گونه پيشى گرفتن را در هر برنامهاى شامل مى شود.
مسئوليت انضباط (رهروان ) در برابر (رهبران ) آنهم يك رهبر بزرگ الهى ايجاب مـى كـنـد كـه در هـيچ كار، و هيچ سخن و برنامه، بر آنها پيشى نگيرند، و شتاب و عجله نكنند.
البته اين بدان معنا نيست كه اگر پيشنهاد يا مشورتى دارند در اختيار رهـبـر الهـى نـگـذارنـد، بـلكـه مـنـظور جلو افتادن و تصميم گرفتن و انجام دادن پيش از تـصـويـب آنـهـا اسـت حـتـى نـبـايـد دربـاره مـسـائل بـيـش از انـدازه لازم سـؤ ال و گـفـتـگـو كـرد، بـايـد گـذاشـت كـه رهـبـر خـودش بـه مـوقـع مسائل را مطرح كند آنهم رهبر معصوم كه از چيزى غفلت نمى كند، و نيز اگر كسى سؤ الى از او مـى كـنـد نـبـايـد ديـگـران پـيـشـقـدم شـده، پـاسـخ سـؤ ال را عجولانه بگويند، در حقيقت همه اين معانى در مفهوم آيه جمع است.
آيه بعد اشاره به دستور دوم كرده، مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خـود را فـراتـر از صـداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن نگوئيد و داد و فرياد نـزنـيـد، آنـگـونـه كـه بـعـضـى از شـمـا در بـرابـر بـعـضـى مـى كـنـنـد مـبـادا اعـمـال شـمـا حـبط و نابود گردد در حالى كه نمى دانيد)(يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصـواتـكـم فـوق صـوت النـبـى و لاتـجـهـروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون )
.
جـمـله اول (لا تـرفـعـوا اصـواتـكـم...) اشاره به اين است كه صدا را بلندتر از صداى پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نكنيد، كه اين خود يكنوع بى ادبى در محضر مبارك او اسـت، پـيـامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) كه جاى خود دارد اين كار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نيز مخالف احترام و ادب است.
امـا جـمـله (لاتـجـهـروا له بـالقـول...) مـمـكـن اسـت تـأكـيـدى بـر هـمـان مـعـنـى جـمـله اول بـاشـد يـا اشاره به مطلب تازه اى و آن ترك خطاب پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) با جمله (يا محمد) و تبديل آن به (يا رسول الله ) است.
امـا جـمـعـى از مـفـسـران در تـفـاوت بـيـن ايـن دو جـمـله چـنـيـن گـفـتـه انـد: جـمـله اول، ناظر به زمانى است كه مردم با پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) هم سخن مى شوند كه نبايد صداى خود را از صداى او برتر كنند، و جمله دوم مربوط به موقعى است كه پـيـامـبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) خاموش است و در محضرش سخن مى گويند، در اينحالت نيز نبايد صدا را زياد بلند كنند.
جـمـع مـيـان ايـن مـعـنـى و مـعـنـى سـابـق نـيـز مـانـعـى نـدارد و بـا شـأن نزول آيه نيز سازگار است.
و به هر حال ظاهر آيه بيشتر اين است كه دو مطلب متفاوت را بيان مى كند.
بديهى است اگر اينگونه اعمال به قصد توهين به مقام شامخ نبوت باشد موجب كفر است و بدون آن ايذأ و گناه.
در صـورت اول عـلت حـبـط و نابودى اعمال روشن است، زيرا كفر علت حبط (از ميان رفتن ثواب عمل نيك ) مى شود.
و در صـورت دوم نـيـز مـانـعـى نـدارد كـه چنين عمل زشتى باعث نابودى ثواب بسيارى از اعـمـال گـردد، و مـا سـابـقـا در بـحـث حـبـط گـفـتـه ايـم كه نابود شدن ثواب بعضى از اعـمال به خاطر بعضى از گناهان خاص، بى مانع است، همانگونه كه نابود شدن اثر بـعـضـى از گـنـاهـان بـه وسـيـله اعـمـال صـالح نـيـز قـطـعـى اسـت، و دلائل فـراوانى در آيات قرآن يا روايات اسلامى بر اين معنى وجود دارد، هر چند اين معنى به صورت يك قانون كلى در همه حسنات و سيئات ثابت نشده است، اما در مورد بعضى از حـسـنـات و سـيـئات مـهـم، دلائلى نـقـلى وجـود دارد و دليـلى هـم از عقل بر خلاف آن نيست.
در روايـتـى آمـده اسـت: هـنگامى كه آيه فوق نازل شد ثابت بن قيس (خطيب پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) كه صداى رسائى داشت گفت: من بودم كه صدايم را از صداى پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فـراتـر مـى كـردم، و در بـرابـر او بـلنـد سـخـن مـى گفتم، اعمال من نابود شد، و من اهل دوزخم!
ايـن مـطـلب بـه گـوش پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) رسـيـد، فـرمـود: چنين نيست او اهـل بـهـشـت اسـت (زيـرا او ايـنـكـار را بـه هـنگام ايراد خطابه براى مؤ منان يا در برابر مخالفان كه ادأ يك وظيفه اسلامى بود انجام مى داد).
همانگونه كه عباس بن عبد المطلب نيز در جنگ حنين به فرمان پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) با صداى بلند فراريان را دعوت به بازگشت نمود.
آيه بعد براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع پاداش كسانى را كه به اين دستور الهى عـمـل مـى كـنـنـد، و انـضـباط و ادب را در برابر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) رعايت مى نـمـايـنـد چـنـيـن بـيـان مـى كـنـد: (آنـهـا كـه صـداى خـود را نـزد رسـول خـدا كـوتـاه مـى كـنـنـد كـسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوا خالص و گسترده ساخته و براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است(ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و اجر عظيم )
.
(يـغضون ) از ماده (غض ) (بر وزن حظ) به معنى كم كردن و كوتاه نمودن نگاه يا صدا است، و نقطه مقابل آن خيره نگاه كردن، و صدا را بلند نمودن است.
(امتحن ) از ماده (امتحان ) در اصل به معنى ذوب كردن طلا و گـرفتن ناخالصى آن است، و گاه به معنى گستردن چرم نيز آمده، ولى بعدا در معنى آزمـايـش بـه كـار رفـتـه است، مانند آيه مورد بحث، آزمايشى كه نتيجه آن خلوص قلب و گستردگى آن براى پذيرش تقوى است.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه: در آيـه قـبـل تـعـبـيـر بـه (نبى ) شده، و در اينجا تعبير به (رسـول الله،) و هـر دو گويا اشاره به اين نكته است كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) از خـود چـيـزى نـدارد، او فـرسـتـاده خدا و پيام آور او است، اسائه ادب در برابر او اسائه ادب نسبت به خدا است، و رعايت ادب نسبت به او رعايت نسبت به خداوند است.
ضـمـنـا تـعـبـيـر (مـغـفرة ) به صورت نكره، براى تعظيم و اهميت است، يعنى خداوند آمـرزش كـامـل و بـزرگ نـصـيـبشان مى كند، و بعد از پاك شدن از گناه اجر عظيم به آنها عـنـايـت مـى فرمايد، زيرا نخست شستشوى از گناه مطرح است، سپس بهره مندى از پاداش عظيم الهى.
آيه بعد براى تأكيد بيشتر، اشاره به نادانى و بيخردى كسانى مى كند كه اين دستور الهى را پشت سر مى افكنند، و چنين مى فرمايد: (كسانى كه تو را از پشت حجرهها بلند صـدا مـى زنـنـد اكـثرشان عقل و خرد ندارند)!(ان الذين ينادونك من ورأ الحجرات اكثرهم لايعقلون )
.
ايـن چـه عـقـلى اسـت كـه انـسـان در بـرابر بزرگترين سفير الهى رعايت ادب نكند، و با صداى بلند و نامؤ دبانه، همچون اعراب (بنى تميم ) پشت خانه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بيايد، و فرياد زند: يا محمد! يا محمد! اخرج الينا و آن كانون مهر و عطوفت پروردگار را بدينوسيله ايذأ و آزار نمايد.
اصـولا هـر قـدر سـطـح عـقـل و خرد انسان بالاتر ميرود بر ادب او افزوده مى شود، زيرا (ارزشـهـا) و (ضـدارزشـهـا) را بـهـتـر درك مـى كـنـد، و بـه هـمـيـن دليـل بـى ادبـى هميشه نشانه بيخردى است، يا به تعبير ديگر بى ادبى كار حيوان و ادب كار انسان است؟
تعبير به (اكثرهم لايعقلون ) (غالب آنها نمى فهمند) يا به خاطر اين است كه اكثر در لغـت عرب گاه به معنى (همه ) مى آيد، كه براى رعايت احتياط و ادب اين تعبير را به كـار مى برند كه حتى اگر يكنفر مستثنى بوده باشد حق او ضايع نشود، گوئى خداوند با اين تعبير مى فرمايد: من كه پروردگار شما هستم و به همه چيز احاطه علمى دارم به هنگام سخن گفتن رعايت آداب مى كنم، پس شما چرا رعايت نمى كنيد؟ و يا اينكه به راستى در ميان آنها افراد عاقلى بوده اند كه روى عدم توجه و يا عادت هميشگى صدا را بلند مى كـردنـد، قـرآن از ايـن طـريـق بـه آنـهـا هـشـدار مـى دهـد كـه عقل و فكر خود را به كار گيرند، و ادب را فراموش نكنند.
(حـجـرات ) جـمـع (حجره ) در اينجا اشاره به اطاقهاى متعددى است كه در كنار مسجد پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بـراى هـمـسـران او تـهـيـه شـده بـود، و در اصل از ماده حجر (بر وزن اجر) به معنى منع است، زيرا (حجره ) مانع ورود ديگران در حـريـم زنـدگى انسان است، و تعبير به (ورء) در اينجا به معنى بيرون است، از هر طـرف كـه بـاشـد، زيـرا در حـجـره هـاى پيامبر به مسجد گشوده مى شد، و افراد نادان و عجول گاه در برابر در حجره مى آمدند و فرياد يا محمد! مى زدند قرآن آنها را از اين كار نهى مى كند.
در آخرين آيه مورد بحث براى تكميل اين معنى مى افزايد: (اگر آنها صبر مى كردند تا خـود بـيـرون آئى، و بـه سراغشان روى براى آنها بهتر بود)(و لو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيرا لهم )
.
درسـت اسـت كـه عـجـله و شتاب گاه سبب مى شود كه انسان زودتر به مقصود خود برسد، ولى شكيبائى و صبر در چنين مقامى مايه رحمت و آمرزش و اجر عظيم است، و مسلما اين بر آن برترى دارد.
و از آنـجـا كـه افـرادى نـا آگـاهـانـه قـبـلا مـرتـكـب چـنـيـن كـارى شـده بـودنـد، و بـا نزول اين دستور الهى طبعا به وحشت مى افتادند، قرآن به آنها نيز نويد مى دهد كه اگر توبه كنند مشمول رحمت خداوند مى شوند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: (و خداوند غفور و رحيم است )(و الله غفور رحيم )
.
نكته ها:
1 - ادب برترين سرمايه است
در اسـلام اهـمـيـت زيادى به مسأله رعايت آداب، و بر خورد توأم با احترام و ادب با همه كـس، و هـر گـروه، وارد شـده اسـت كـه به عنوان نمونه در اينجا به چند حديث اشاره مى شود.
1 - عـلى (عليهالسلام
) مى فرمايد: الاداب حلل مجددة: (رعايت ادب همچون لباس فاخر و زينتى و نو است ).
و در جـاى ديگر مى فرمايد: الادب يغنى عن الحسب: (ادب انسان را از افتخارات پدران و نياكان بى نياز مى كند).
در حديث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام
) مى خوانيم: خمس من لم تكن فيه لم يكن فيه كثير مستمتع!
قيل و ما هن يا ابن رسول الله؟
قال: الدين و العقل و الحيأ و حسن الخلق و حسن الادب:
پـنـج چـيـز اسـت كـه در هـر كـس نـبـاشـد صـفـات و امـتـيـازات قابل ملاحظه اى نخواهد داشت.
عرض كردند: اى فرزند رسول الله آنها چيست؟
فرمود: (دين و عقل و حيا و حسن خلق و حسن ادب ).
و نيز در حديث ديگرى از همان امام (عليهالسلام
) مى خوانيم كه فرمود: لايطمعن ذو الكبر فى الثنأ الحسن، و لا الخب فى كثرة الصديق، و لاالسى ء الادب فى الشرف:
(افراد متكبر هرگز نبايد انتظار ذكر خير از سوى مردم داشته باشند و نه افراد نيرنگ باز انتظار كثرت دوستان، و نه افراد بى ادب انتظار شرف و آبرو).
بـه هـمـيـن دليـل هنگامى كه در زندگى پيشوايان بزرگ اسلام دقت مى كنيم مى بينيم كه دقيقترين نكات مربوط به ادب را حتى با افراد كوچك رعايت مى كردند.
اصـولا ديـن مـجـمـوعـه اى اسـت از آداب: ادب در بـرابـر خـدا، ادب در مـقـابـل پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و پـيـشوايان معصوم (عليهمالسلام
)، ادب در مقابل استاد و معلم، و پدر و مادر، و عالم و دانشمند.
حـتـى دقـت در آيـات قرآن مجيد نشان مى دهد خداوند با آن مقام عظمت هنگامى كه با بندگان خود سخن مى گويد: آداب را كاملا رعايت مى كند!
جائى كه چنين است تكليف مردم در مقابل خدا و پيغمبرش روشن است.
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم: (هـنـگـامـى كـه آيـات آغـاز سـوره مـؤ مـنـون نـازل شـد، و يـك سلسله آداب اسلامى را به آنها دستور داد، از جمله مسأله خشوع در نماز پـيـامـبـر اسـلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) كه قبلا به هنگام نماز گاه به آسمان نظر مى افكند ديگر سر بر نمى داشت، و دائما به زمين نگاه مى فرمود).
در مورد پيامبر خدا نيز اين موضوع تا آن حد مهم است كه قرآن صريحا در آيات فوق مى گـويـد صـدا را بـلنـدتـر از صـداى پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) كـردن و در مقابل او جار و جنجال راه انداختن موجب حبط اعمال و از بين رفتن ثواب است.
روشـن اسـت تنها رعايت اين نكته در برابر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) كافى نيست، بـلكـه امـور ديـگـرى كـه از نـظـر سـؤ ادب هـمـانـنـد صـداى بـلنـد و جـار و جـنـجـال اسـت نـيـز در مـحـضـرش مـمـنـوع است، و به اصطلاح فقهى در اينجا بايد الغأ خصوصيت و (تنقيح مناط) كرد، و اشباه و نظائر آن را به آن ملحق نمود.
در آيـه 63 سـوره نـور نـيـز مـى خـوانـيـم: لاتـجـعـلوا دعـأ الرسـول كـدعـأ بـعضكم بعضا كه جمعى از مفسران آن را چنين تفسير كرده اند: (هنگامى كـه پـيـامـبـر را صـدا مـى زنيد با ادب و احترامى كه شايسته او است صدا كنيد نه همچون صدا زدن يكديگر).
جالب اينكه قرآن در آيات فوق رعايت ادب را در برابر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نـشـانـه پـاكـى قـلب و آمـادگى آن براى پذيرش تقوى، و سبب آمرزش و اجر عظيم مى شـمـرد، در حـالى كـه بـى ادبـان را هـمـچـون چـهـار پـايـان بـى عقل معرفى مى كند!
حـتـى بـعـضـى از مـفـسـران آيـات مـورد بـحـث را تـوسـعـه داده گـفـتـه انـد مـراحـل پـائيـنـتـر، مـانـنـد عـلمـا و دانـشـمـنـدان و رهـبـران فـكـرى و اخـلاقـى را نـيـز شامل مى شود، مسلمانان موظفند در برابر آنها نيز آداب را رعايت كنند.
البـتـه در بـرابـر امـامـان مـعـصـوم (عليهمالسلام
) ايـن مـسأله روشنتر است، حتى در رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام
) به ما رسيده مى خوانيم: هنگامى كه يكى از ياران با حالت جنابت خدمتشان رسيد امام (عليهالسلام
) بدون مقدمه فرمود:
اما تعلم انه لاينبغى للجنب ان يدخل بيوت الانبيأ؟!
(آيا تو نمى دانى كه سزاوار نيست (جنب ) وارد خانه پيامبران شود)؟!.
و در روايـت ديـگـرى تـعـبير به (ان بيوت الانبيأ و اولاد الانبيأ لايدخلها الجنب ) شده است، كه هم خانه پيامبران را شامل مى شود و هم خانه فرزندان آنها را.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه مسأله رعايت ادب در برابر كبير و صغير بخش مهمى از دستورات اسـلامـى را شـامـل مـى شـود، كـه اگـر بـخـواهـيـم هـمـه را مـورد بـحـث قـرار دهـيـم از شـكـل تـفسير آيات بيرون مى رويم، در اينجا اين بحث را با حديثى از امام سجاد على بن الحـسـيـن (عليهمالسلام
) در رساله حقوق در مورد رعايت ادب در برابر استاد پايان مى دهيم، فرمود:
(حـق كـسـى كـه تـرا تـعليم و تربيت مى دهد اين است كه او را بزرگ دارى، مجلسش را محترم بشمرى، به سخنانش كاملا گوش فرادهى، و رو به روى او بنشينى، صدايت را از صداى او برتر نكنى، و هر گاه كسى از او سؤ الى كند تو مبادرت به جواب ننمائى، در مـحـضـرش با كسى سخن نگوئى، و نزد او از هيچكس غيبت نكنى، اگر پشت سر از او بـد گـويـنـد دفـاع كـنـى، عـيـوبـش را مـسـتـور دارى، و فـضائلش را آشكار سازى، با دشمنانش همنشين نشوى، و دوستانش را دشمن ندارى، هنگامى كه چنين كنى فرشتگان الهى گـواهـى مـى دهـند كه تو به سراغ او رفته اى و براى خدا از او علم آموخته اى نه براى خلق خدا).
2 - بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
)
جـمـعى از علمأ و مفسران گفته اند: آيات مورد بحث همانگونه كه از بلند كردن صدا نزد پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در زمـان حـيـاتـش مـنـع مى كند، بعد از وفاتش را نيز شامل مى شود.
اگـر مـنـظـور آنـهـا شـمـول عـبـارت آيـه اسـت، ظـاهـر آيـه مـخـصـوص زمـان حـيـات رسـول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) است، زيرا مى گويد: (صداى خود را برتر از صـداى او نـكـنـيد) و اين در حالى است كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) حيات جسمانى داشته باشد و سخن بگويد.
ولى اگـر مـنـظـور مـنـاط و فـلسـفـه حـكـم اسـت كـه در ايـن گـونـه مـوارد روشـن اسـت و اهـل عرف الغاى خصوصيت مى كنند، تعميم مذكور بعيد به نظر نمى رسد، زيرا مسلم است هدف در اينجا رعايت ادب و احترام نسبت به ساحت قدس پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) است، بـنـابراين هر گاه بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نوعى هـتـك و بـى احـتـرامـى بـاشـد بدون شك جائز نيست، مگر اينكه به صورت اذان نماز، يا تـلاوت قـرآن، يا ايراد خطابه و امثال آن بوده باشد كه در اينگونه موارد، نه در حيات پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) ممنوع است و نه در ممات او.
در حـديـثـى در اصـول كـافـى از امام باقر (عليهالسلام
) درباره ماجراى وفات امام حسن مـجـتـبـى (عليهالسلام
) و ممانعتى كه از سوى (عايشه ) در زمينه دفن آن حضرت در جـوار پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بـه عمل آمد و سر و صداهائى كه بلند شد مى خوانيم: امام حسين (عليهالسلام
) به آيه(يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صـوت النـبـى )
...اسـتـدلال فرمود، و از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) اين جمله را نـقـل كـرد: ان الله حـرم من المؤ منين امواتا ما حرم منهم احيأ: (خداوند آنچه را از مؤ منان در حال حيات تحريم كرده در حال مماتشان نيز تحريم كرده است ).
اين حديث گواه ديگرى بر عموميت مفهوم آيه است.
3 - انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا
مـسـأله مـديـريـت و فـرمـانـدهـى بدون رعايت انضباط هرگز به سامان نمى رسد و اگر بـخـواهـنـد كـسـانـى كـه تـحـت پـوشـش مـديريت و رهبرى قرار دارند به طور خودسرانه عمل كنند شيرازه كارها به هم مى ريزد، هر قدر هم رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند.
بـسـيـارى از شكستها و ناكاميها كه دامنگير جمعيتها و گروهها و لشكرها شده از همين رهگذر بـوده اسـت، و مسلمانان نيز طعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) يـا بـعد از او چشيده اند كه روشنترين آنها داستان شكست احد به خاطر بى انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.
قـرآن مـجيد اين مسأله فوق العاده مهم را در عبارات كوتاه آيات فوق به صورت جامع و جالب مطرح ساخته، مى گويد:(يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله)
.
وسعت مفهوم آيه چنانكه گفتيم به قدرى زياد است كه هر گونه (تقدم ) و (تاخر) و گـفـتـار و رفـتـار خـودسـرانـه و خـارج از دسـتـور رهـبـرى را شامل مى شود.
بـا اينحال در تاريخ زندگى پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) موارد زيادى ديده مى شود كـه افرادى بر فرمان او پيشى گرفتند، يا عقب افتادند و از اطاعت آن سرپيچى نمودند و مورد ملامت و سرزنش شديد قرار گرفتند، از جمله اينكه:
1 - هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بـراى فـتـح مـكـه حـركـت فـرمـود (سال هشتم هجرت ) ماه مبارك رمضان بود، جمعيت زيادى با حضرت بودند، گروهى سواره و گـروهـى پـيـاده، وقـتـى بـه مـنـزلگاه (كراع الغميم ) رسيد دستور داد ظرف آبى آوردند
و حـضـرت (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) روزه خود را افطار كرد، همراهان نيز افطار كردند، ولى عجب اينكه جمعى از آنها بر پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) پيشى گرفتند و حاضر بـه افـطار نشدند و بر روزه خود باقى ماندند، پيامبر آنها را عصاة يعنى (جمعيت گنه كاران ) ناميد.
2 - نـمـونـه اى ديـگـر در داسـتـان (حـجـة الوداع ) در سال دهم هجرت اتفاق افتاد، كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) دستور داد منادى ندا كند، هـر كس حيوان قربانى با خود نياورده بايد نخست (عمره ) بجا آورد و از احرام بيرون آيد، سپس مراسم حج را انجام دهد، و اما آنها كه قربانى همراه خود آورده اند (و حج آنها حج افراد است ) بايد بر احرام خود باقى بمانند، سپس افزود اگر من شتر قربانى نياورده بودم عمره را تكميل مى كردم، و از احرام بيرون مى آمدم.
ولى گـروهـى از انـجـام اين دستور سر باز زدند و گفتند چگونه ممكن است پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بـر احـرام خود باقى بماند، و ما از احرام بيرون آئيم؟ آيا زشت نيست كـه مـا بـه سـوى مـراسـم حـج بـعـد از انـجـام عـمـره بـرويـم در حـالى كـه قطره هاى آب غسل (جنابت ) از ما فرو مى ريزد.
پـيـامـبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) از اين تخلف و بى انضباطى سخت ناراحت شد و آنها را شديدا سرزنش كرد.
3 - داسـتان تخلف از لشكر (اسامه ) در آستانه وفات پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مـعـروف اسـت كـه حـضرت به مسلمانان دستور داد كه به فرماندهى (اسامة بن زيد) براى جنگ با روميان آماده شوند، و به مهاجران و انصار فرمود با اين لشكر حركت كنند.
شايد مى خواست به هنگام رحلتش مسائلى كه در امر خلافت واقع شد
تـحـقـق نـيـابـد و حـتـى تـخـلف كـنـنـدگـان از لشـكـر اسـامـه را لعـن فـرمـود، اما با اين حـال گروهى از حركت سر باز زدند به بهانه اينكه در اين شرائط خاص پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) را تنها نمى گذاريم.
4 - داستان (قلم و دوات ) در ساعات آخر عمر پيامبر گرامى اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نيز معروف و تكان دهنده است، و بهتر اين است كه عين عبارت صحيح مسلم را در اينجا بياوريم:
لمـا حـضـر رسـول الله و فـى البـيـت رجـال فـيـهـم عـمـر بـن الخـطـاب فـقـال النـبـى (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) هـلم اكـتـب لكـم كـتـابـا لاتـضـلون بـعـده، فقال عمران رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) قد غلب عليه الوجع! و عندكم القرآن، حـسـبـنـا كـتـاب الله! فـاخـتـلف اهـل البـيـت، فـاخـتـصـمـوا، فـمـنـهـم مـن يـقـول قـربـوا يكتب لكم رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) كتابا لن تضلوا بعده، و مـنـهـم مـن يـقـول مـا قـال عـمـر، فـلمـا اكـثـروا اللغـو و الاخـتـلاف عـنـد رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) قال رسول الله قوموا!:
(هـنـگامى كه وفات پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نزديك شد گروهى در خانه نزد او بـودنـد از جـمـله عـمـر بـن خـطـاب، پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود): نامه اى بـيـاوريـد تا براى شما مطلبى بنويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد، عمر گفت: بـيـمـارى بر پيامبر غلبه كرده! (و العياذ بالله سخنان ناموزون مى گويد!) قرآن نزد شما است، و همين كتاب الهى ما را كافى است!!
در ايـن هـنـگـام در مـيـان حاضران در خانه اختلاف افتاد، بعضى گفتند بياوريد تا پيامبر نـامـه خـود را بـنويسد، تا هرگز گمراه نشويد، در حالى كه بعضى ديگر سخن عمر را تكرار مى كردند! هنگامى كه سخنان ناموزون
و اخـتـلاف بـالا گـرفـت پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود برخيزيد و از من دور شويد!.
قـابـل تـوجـه ايـنكه عين اين حديث را با مختصر تفاوتى بخارى نيز در صحيح خود آورده است.
ايـن مـاجـرا از حـوادث مـهـم تـاريـخ اسـلام اسـت كـه نـيـاز بـه تـحـليـل فـراوان دارد، و ايـنـجـا جـاى شـرح آن نـيـسـت، ولى بـه هـر حـال يـكـى از روشنترين موارد تخلف از دستور پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) و مخالفت با آيه مورد بحث(يا ايها الذين لاتقدموا بين يدى الله و رسوله )
محسوب مى شود.
مـسـأله مـهـم ايـنـجـا اسـت كـه رعـايـت ايـن انـضـبـاط الهـى و اسلامى نياز به روح تسليم كامل و پذيرش رهبرى در تمام شؤ ن زندگى و ايمان محكم به مقام شامخ رهبر دارد.