آيه (11) و (12) و ترجمه
(يـا ايـهـا الذين امنوا لا يسخر قوم من قوم عسى أن يكونوا خيرا منهم و لا نسأ من نسأ عسى أن يـكـن خـيـرا مـنهن و لا تلمزوا أنفسكم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و من لم يتب فاولئك هم الظالمون)
(11)(يـا ايـهـا الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخـيه ميتا فكرهتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحيم)
(12)
ترجمه:
11 - اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كـنـنـد، شـايـد آنـهـا از اينها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر از ايـنـان باشند، و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند يـاد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد، و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرند.
12 - اى كـسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها
گـنـاه است، و هرگز (در كار ديگران ) تجسس نكنيد، و هيچيك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيـا كـسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به يقين ) همه شما از اين امر كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است.
شأن نزول:
مـفـسـران بـراى ايـن آيـات شـأن نـزولهـاى مـخـتـلفـى نقل كرده اند، از جمله اينكه:
جمله (لا يسخر قوم من قوم ) درباره (ثابت بن قيس ) (خطيب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
) نـازل شـده اسـت كـه گـوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار دسـت پـيـامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) براى او جائى باز مى كردند، تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده، و جاى خود نشسته بـودنـد، او جـمـعـيت را مى شكافت و مى گفت: جا بدهيد! جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همينجا بنشين! او پشت سرش نشست، اما خشمگين شد، هنگامى كه هوا روشن گـشـت (ثـابـت ) بـه آن مـرد گـفـت: كـيستى؟ او نام خود را برد و گفت فلانكس هستم، (ثـابـت ) گـفـت: فـرزنـد فـلان زن؟! و در ايـنجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جـاهـليـت مـى بـردنـد يـاد كـرد، آن مـرد شـرمـگـيـن شـد و سـر خـود را بـزيـر انداخت، آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.
و گـفـتـه انـد: (و لا نـسـأ مـن نـسـأ) دربـاره (ام سـلمـه ) نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) او را به خاطر لباس مـخـصـوصـى كـه پـوشـيـده بـود، يـا بـه خـاطـر كـوتـاهـى قـدش مـسـخـره كـردنـد، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل بازداشت.
و نـيـز گـفـتـه انـد جـمـله (و لا يـغـتـب بـعـضـكـم بـعـضـا) دربـاره دو نـفـر از اصـحاب رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) است كه رفيقشان (سلمان ) را غيبت كردند، زيرا او را خـدمـت پـيـامـبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد، پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) سـلمـان را سـراغ (اسـامـة بـن زيـد) كـه مـسـئول (بـيـت المال ) بود فرستاد، (اسامه ) گفت: الان چيزى ندارم، آن دو نفر از (اسـامـه ) غيبت كردند و گفتند: او بخل ورزيده و درباره (سلمان ) گفتند: اگر او را بـه سـراغ چـاه سـمـيـحـه (چـاه پـر آبـى بـود) بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد! سپس خـودشـان بـه راه افـتادند تا نزد (اسامه ) بيايند، و درباره موضوع كار خود تجسس كنند، پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم، عـرض كـردنـد: اى رسـول خـدا مـا امـروز مـطـلقا گوشت نخورده ايم! فرمود: آرى گوشت (سـلمـان ) و (اسـامـه ) را مـى خـورديـد، آيـه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.
استهزأ، بدگمانى، غيبت، تجسس، و القاب زشت ممنوع!
از آنـجـا كـه قـرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پـرداخـتـه، پس از بحث درباره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلف اسـلامـى در آيـات مورد بحث به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز برچيده شود، و درگيرى و نزاع پايان گيرد.
در هـر يـك از دو آيـه فـوق بـه سـه قـسمت از امورى كه مى تواند جرقه اى براى روشن كردن آتش جنگ و اختلاف باشد با تعبيراتى صريح و گويا پرداخته.
نـخـسـت مـى فـرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگرى را استهزأ كند)(يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم )
.
چه اينكه (شايد آنها كه مورد سخريه قرار گرفته اند از اينها بهتر باشند)(عسى ان يكونوا خيرا منهم )
.
(همچنين هيچ گروهى از زنان نبايد زنان ديگرى را مورد سخريه قرار دهند، چرا كه ممكن است آنها از اينها بهتر باشند)(و لا نسأ من نسأ عسى ان يكن خيرا منهن )
.
در ايـنـجـا مـخـاطـب مـؤ مـنـانـند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار مى دهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند، چرا كه سرچشمه استهزأ و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غـرور اسـت كـه عـامـل بـسـيـارى از جـنـگـهـاى خـونـيـن در طول تاريخ بوده.
و ايـن (خـود بـرتـربـيـنى ) بيشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گيرد مثلا فلان كس خود را از ديگرى ثروتمندتر، زيباتر، يا از قبيله اى سرشناستر مى شمرد، و احـيـانـا اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را وادار به سخريه مى كند، در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا است، و اين بستگى به پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.
هـيـچ كـس نـمـى تـوانـد بـگـويـد: مـن در پـيـشـگـاه خـدا از فـلان كـس برترم، و به همين دليـل تـحـقـيـر ديـگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها، و زشترين عيوب اخلاقى است كه بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممكن است آشكار شود.
سـپـس در دومـين مرحله مى فرمايد: (و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد)(و لا تلمزوا انفسكم )
.
(لا تـلمـزوا) از مـاده (لمـز) بـر وزن (طـنـز) به معنى عيبجوئى و طعنه زدن است، و بعضى فرق ميان (همز) و (لمز) را چنين گفته اند كه (لمز) شمردن عيوب افراد اسـت در حـضـور آنـهـا، و (هـمـز) ذكـر عـيـوب در غـيـاب آنـهـا اسـت، و نيز گفته اند كه (لمـز) عـيـبجوئى با چشم و اشاره است، در حالى كه (همز) عيبجوئى با زبان است (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع به خواست خدا در تفسير سوره همزه خواهد آمد).
جالب اينكه قرآن در اين آيه با تعبير (انفسكم ) به وحدت و يكپارچگى مؤ منان اشاره كرده و اعلام مى دارد كه همه مؤ منان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از ديگرى عيبجوئى كنيد در واقع از خودتان عيبجوئى كرده ايد!.
و بالاخره در مرحله سوم مى افزايد: (و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد)(و لا تنابزوا بالالقاب )
.
بـسـيـارى از افـراد بـى بـنـد و بـار در گـذشـتـه و حـال اصـرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احيانا از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.
اسـلام صـريـحـا از ايـن عـمـل زشـت نـهى مى كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده.
در حـديـثـى آمـده است كه روزى (صفيه ) دختر (حيى ابن اخطب ) (همان زن يهودى كه بـعـد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در آمـد) روزى خدمت پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) آمد در حالى كه اشك مى ريخت، پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) از ماجرا پرسيد، گفت: عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد: (اى يهودى زاده )! پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمويم
مـوسـى، و هـمـسـرم مـحـمـد (صلىاللهعليهوآلهوسلم
)؟ و در ايـنـجـا بـود كـه ايـن آيـه نازل شد.
به همين جهت در پايان آيه مى افزايد: (بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند)(بئس الاسم الفسوق بعد الايمان )
.
بـعضى در تفسير اين جمله احتمال ديگرى داده اند و آن اينكه خداوند مؤ منان را نهى مى كند از اينكه بعد از ايمان به خاطر عيبجوئى مردم نام فسق را بر خود پذيرند.
ولى تـفـسـيـر اول با توجه به صدر آيه و شأن نزولى كه ذكر شد مناسبتر به نظر مى رسد.
و در پـايـان آيـه بـراى تـأكـيـد بـيـشتر مى فرمايد: (و آنها كه توبه نكنند و از اين اعمال دست برندارند ظالم و ستمگرند)(و من لم يتب فاولئك هم الظالمون )
.
چـه ظـلمـى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار، و تحقير و عيبجوئى، قلب مردم با ايـمـان را كـه مركز عشق خدا است بيازارد، و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.
گـفـتـيـم: در هـر يـك از دو آيـه مـورد بـحـث سـه حـكـم اسـلامـى در زمـيـنـه مـسـائل اخـلاق اجـتـمـاعـى مـطـرح شـده، احـكـام سـه گـانـه آيـه اول بـه ترتيب: عدم سخريه، و ترك عيبجوئى، و تنابز به القاب بود، و احكام سه گانه آيه دوم به ترتيب: اجتناب از گمان بد، تجسس و غيبت است.
در ايـن آيـه نـخـسـت مـى فـرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بـپـرهـيـزيـد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است )! (يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم )
.
منظور از (كثيرا من الظن ) گمانهاى بد است كه نسبت به گمانهاى خـوب در مـيـان مـردم بيشتر است لذا از آن تعبير به كثير شده و گرنه (حسن ظن و گمان خـيـر) نـه تـنها ممنوع نيست بلكه مستحسن است، چنانكه قرآن مجيد در آيه 12 سوره نور مى فرمايد:(لو لا اذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا)
: (چرا هنگامى كه آن نـسـبـت نـاروا را شـنـيـديد مردان و زنان باايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند)؟!
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه: نـهـى از (كـثـيـرى ) از گـمـانـهـا شـده، ولى در مـقـام تـعـليـل مـى گويد زيرا (بعضى ) از گمانها گناه است اين تفاوت تعبير ممكن است از ايـن جـهـت باشد كه گمانهاى بد بعضى مطابق واقع است، و بعضى مخالف واقع، آنكه مـخـالف واقـع اسـت مـسلما گناه است، و لذا تعبير به (ان بعض الظن اثم ) شده است، بنابراين وجود همين گناه كافى است كه از همه بپرهيزد.
در ايـنـجـا اين سؤ ال مطرح مى شود كه گمان بد و خوب غالبا اختيارى نيست، يعنى بر اثـر يـك سـلسـله مـقـدمات كه از اختيار انسان بيرون است در ذهن منعكس مى شود، بنابراين چگونه مى شود از آن نهى كرد؟!
1 - مـنـظـور از ايـن نـهـى، نـهى از ترتيب آثار است، يعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مـسـلمـانـى در ذهن شما پيدا شد، در عمل كوچكترين اعتنائى به آن نكنيد، طرز رفتار خود را دگـرگـون نـسـازيـد، و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد، بنابراين آنچه گناه است ترتيب اثر دادن به گمان بد مى باشد.
لذا در حـديـثـى از پـيغمبر گرامى اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مى خوانيم: ثلاث فى المـؤ مـن لا يـسـتحسن، و له منهن مخرج، فمخرجه من سوءالظن ان لا يحققه: (سه چيز است كـه وجـود آن در مؤ من پسنديده نيست، و راه فرار دارد، از جمله سوءظن است كه راه فرارش اين است كه به آن جامه عمل نپوشاند).
2 - انـسـان مـى تـواند با تفكر روى مسائل مختلفى، گمان بد را در بسيارى از موارد از خـود دور سـازد، بـه ايـن تـرتـيـب كـه در راهـهـاى حـمـل بـر صـحـت بـيـنـديـشـد و احـتـمـالات صـحـيـحـى را كـه در مـورد آن عمل وجود دارد در ذهن خود مجسم سازد و تدريجا بر گمان بد غلبه كند.
بنابراين گمان بد چيزى نيست كه هميشه از اختيار آدمى بيرون باشد.
لذا در روايـات دسـتـور داده شـده كـه اعـمـال بـرادرت را بـر نـيـكـوتـريـن وجـه مـمـكـن حمل كن، تا دليلى برخلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صـادر شـده گـمـان بـد مـبـر، مـادام كـه مـى تـوانـى مـحمل نيكى براى آن بيابى، قال أميرالمؤ منين (عليهالسلام
): ضع امر اخيك على احسنه حـتـى يـاتـيـك مـا يـقلبك منه. و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت تجدلها فى الخير محملا.
بـه هـر حـال ايـن دسـتـور اسـلامـى يكى از جامعترين و حساب شده ترين دستورها در زمينه روابـط اجـتـمـاعـى انـسـانـهـا اسـت، كـه مـسـأله امـنـيـت را بـه طـور كامل در جامعه تضمين مى كند. كه شرح آن در بحث نكات خواهد آمد.
سـپـس در دستور بعد مسأله (نهى از تجسس ) را مطرح كرده، مى فرمايد: (و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد)(و لا تجسسوا)
.
(تـجـسـس ) و (تـحـسس ) هر دو به معنى جستجوگرى است ولى اولى معمولا در امور نـامطلوب مى آيد، و دومى غالبا در امر خير، چنانكه يعقوب به فرزندانش دستور مى دهد:(يـا بـنـى اذهـبـوا فـتحسسوا من يوسف و اخيه)
: (اى فرزندان من! برويد و از (گمشده من ) يوسف و برادرش جستجو كنيد) (يوسف - 87).
در حـقـيـقـت گـمـان بد عاملى است براى جستجوگرى، و جستجوگرى عاملى است براى كشف اسـرار و رازهـاى نـهـانـى مـردم، و اسـلام هرگز اجازه نمى دهد كه رازهاى خصوصى آنها فاش شود.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر اسـلام مـى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند. بديهى است اگر اجازه داده شود هر كس به جستجوگرى درباره ديگران برخيزد حـيثيت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آيد كه همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود.
البـتـه اين دستور منافاتى با وجود دستگاههاى اطلاعاتى در حكومت اسلامى براى مبارزه بـا توطئه ها نخواهد داشت ولى اين بدان معنى نيست كه اين دستگاهها حق دارند در زندگى خصوصى مردم جستجوگرى كنند چنانكه به خواست خدا شرح داده خواهد شد.
و بـالاخـره در سـومـيـن و آخـريـن دسـتـور كـه در حـقـيـقـت معلول و نتيجه دو برنامه قبل است مى فرمايد: (هيچكدام از شما ديگرى را غيبت نكند)(و لا يغتب بعضكم بعضا)
.
و بـه ايـن تـرتـيـب گـمـان بـد سـرچـشـمه تجسس، و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پـنـهـانـى، و آگـاهـى بـر ايـن امـور سـبـب غـيـبـت مـى شـود كـه اسـلام از معلول و علت همگى نهى كرده است.
سـپـس بـراى ايـنـكـه قـبـح و زشـتـى ايـن عـمـل را كـامـلا مـجـسـم كـنـد آن را در ضـمـن يـك مثال گويا ريخته، مى گويد: (آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد)؟!(ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا)
.
(به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد)(فكرهتموه )
.
آرى آبـروى بـرادر مـسلمان همچون گوشت تن او است، و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن او است،
و تـعبير به (مرده ) به خاطر آن است كه (غيبت ) در غياب افراد صورت مى گيرد، كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.
و اين ناجوانمردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان درباره برادر خود روا دارد.
آرى اين تشبيه بيانگر زشتى فوق العاده غيبت و گناه عظيم آن است.
در روايـات اسلامى - چنانكه خواهد آمد - نيز اهميت فوق العاده اى به مسأله (غيبت ) داده شده است، و كمتر گناهى است كه مجازات آن از نظر اسلام تا اين حد سنگين باشد.
و از آنـجـا كـه مـمـكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شـنيدن اين آيات متنبه شوند، و در صدد جبران بر آيند در پايان آيه راه را به روى آنها گـشـوده، مـى فـرمـايـد: (تـقواى الهى، پيشه كنيد و از خدا بترسيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است )(و اتقوا الله ان الله تواب رحيم )
.
نـخـسـت بـايـد روح تـقـوا و خـداتـرسـى زنـده شـود، و بـه دنـبـال آن تـوبـه از گـنـاه صـورت گـيـرد، تـا لطـف و رحـمـت الهـى شامل حال آنها شود.
نكته ها:
1 - امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى
دسـتـورهاى ششگانه اى كه در دو آيه فوق مطرح شده (نهى از سخريه، و عيبجوئى، و القـاب زشـت، و گـمـان بـد، و تـجـسـس، و غـيـبـت ) هـرگـاه بـه طـور كامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند، نه كسى مى تواند به عنوان خود برتربينى ديگران را وسيله تفريح و سخريه قرار دهد، و نه مى تواند زبان به عيبجوئى اين و آن بگشايد، و نه با القاب زشت حرمت و شخصيت افراد را در هم بشكند.
نـه حـق دارد حـتـى گمان بد ببرد، نه در زندگى خصوصى افراد به جستجو پردازد، و نه عيب پنهانى آنها را براى ديگران فاش كند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر انسان چهار سرمايه دارد كه همه آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد و محفوظ باشد: جان، و مال، و ناموس، و آبرو.
تـعـبـيـرات آيـات فـوق و روايـات اسـلامـى نـشـان مـى دهـد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنها است، بلكه از بعضى جهات مهمتر است!
اسـلام مـى خـواهـد در جـامـعـه اسـلامـى امـنـيـت كـامـل حـكـمـفـرمـا بـاشـد نـه تـنـهـا مـردم در عـمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند، بلكه از نظر زبان مردم، و از آن بالاتر از نظر انـديـشـه و فـكـر آنـان نيز در امان باشند، و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقه افـكـار خـود تـيـرهـاى تـهـمـت را بـه سوى او نشانه گيرى نمى كند، و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤ من امكان پذير نيست.
پـيغمبر گرامى (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در حديثى مى فرمايد: ان الله حرم من المسلم دمه و مـاله و عـرضـه، و ان يـظـن بـه السـؤ: (خـداونـد خـون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده، و همچنين گمان بد درباره او بردن ).
گمان بد نه تنها به طرف مقابل و حيثيت او لطمه وارد مى كند، بلكه براى صاحب آن نيز بـلائى اسـت بـزرگ زيـرا سـبـب مـى شـود كـه او را از هـمكارى با مردم و تعاون اجتماعى بـركـنـار كند، و دنيائى وحشتناك آكنده از غربت و انزوا فراهم سازد، چنانكه در حديثى از أمـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت: مـن لم يـحـسـن ظـنـه اسـتـوحـش مـن كل احد: (كسى كه گمان بد داشته باشد
از همه كس مى ترسد و وحشت دارد)!.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: چيزى كه زندگى انسان را از حيوانات جدا مى كند، و به آن رونق و حـركت و تكامل مى بخشد، روح تعاون و همكارى دسته جمعى است، و اين در صورتى امكان پذير است كه اعتماد و خوشبينى بر مردم حاكم باشد، در حالى كه سوءظن پايه هاى اين اعتماد را در هم مى كوبد، پيوندهاى تعاون را از بين مى برد و روح اجتماعى را تضعيف مى كند.
نه تنها سوءظن كه مسأله تجسس و غيبت نيز چنين است.
افـراد بـدبـيـن از همه چيز مى ترسند، و از همه كس وحشت دارند، و نگرانى جانكاهى دائما بر روح آنها مستولى است، نه مى توانند يار و مونسى غمخوار پيدا كنند، و نه شريك و همكارى براى فعاليتهاى اجتماعى، و نه يار و ياورى براى روز درماندگى.
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه مـنـظـور از (ظـن ) در ايـنـجـا گمانهاى بى دليـل اسـت بـنـابـرايـن در مـواردى كـه گـمـان مـتـكـى بـه دليـل يـعـنـى ظـن مـعـتـبـر بـاشد از اين حكم مستثنى است مانند گمانى كه از شهادت دو نفر عادل حاصل مى شود.
2 - تجسس نكنيد!
ديـديـم قـرآن بـا صـراحت تمام تجسس را در آيه فوق منع نموده، و از آنجا كه هيچگونه قـيـد و شـرطـى براى آن قائل نشده نشان مى دهد كه جستجوگرى در كار ديگران و تلاش بـراى افـشـاى اسـرار آنـهـا گـنـاه اسـت، ولى البـتـه قـرائنـى كـه در داخـل و خـارج آيـه است نشان مى دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افـراد اسـت، و در زنـدگـى اجـتـمـاعـى تا آنجا كه تأثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است.
امـا روشـن اسـت آنـجـا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى كند مسأله شـكـل ديـگـرى بـه خود مى گيرد، لذا شخص پيغمبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مأمورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها بعنوان (عيون ) تعبير مى شود، تا آنـچـه را ارتـبـاط بـا سـرنـوشـت جـامـعـه اسـلامـى در داخل و خارج داشت براى او گردآورى كنند.
و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى تواند مأموران اطلاعاتى داشته باشد، يا سازمان گسترده اى براى گردآورى اطلاعات تأسيس كند، و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه، و يـا بـه خـطـر انـداخـتـن امـنـيـت و حـكومت اسلامى مى رود به تجسس برخيزند، و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.
ولى ايـن امـر هـرگـز نـبـايـد بـهـانـه اى بـراى شـكـسـتـن حـرمـت ايـن قـانـون اصـيـل اسـلامـى شـود، و افـرادى بـه بـهـانـه مـسـأله تـوطـئه و اخـلال به امنيت به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند، نامه هاى آنها را باز كنند، تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانه آنها هجوم آورند.
خلاصه اينكه مرز ميان تجسس و به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه بسيار دقـيـق و ظريف است، و مسئولين اداره امور اجتماع بايد دقيقا مراقب اين مرز باشند، تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود، و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.
3 - غيبت از بزرگترين گناهان است
گـفـتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت او است، و هر چيز آن را بـه خـطـر بـيـنـدازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود، و اينجا است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است.
يـكـى از فـلسـفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشـخـاص در هـم نـشـكـنـد، و حيثيت آنها را لكه دار نسازد، و اين مطلبى است كه اسلام آن را بااهميت بسيار تلقى مى كند.
نـكـتـه ديـگـر اينكه (غيبت ) (بد بينى ) مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كـنـد، سـرمـايـه اعـتـمـاد را از بـيـن مـى بـرد، و پـايـه هـاى تـعـاون و هـمـكـارى را متزلزل مى سازد.
مى دانيم اسلام براى مسأله وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحكام آن اهميت فـوق العاده اى قائل شده است، هر چيز اين وحدت را تحكيم كند مورد علاقه اسلام است، و هـر چـيـز آن را تـضـعـيـف نـمـايـد مـنـفـور اسـت، و غـيـبـت يـكـى از عوامل مهم تضعيف است.
از ايـنـهـا گـذشـتـه (غـيـبـت ) بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.
خـلاصـه ايـن كـه اگـر در اسـلام غيبت به عنوان يكى از بزرگترين گناهان كبيره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است.
در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار تكان دهنده در اين زمينه ديده مى شود، كه نمونه اى از آن را ذيلا مى آوريم:
پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام فـرمـود: ان الدرهـم يـصـيـبـه الرجـل مـن الربـا اعـظـم عـنـد الله فـى الخـطـيـئة مـن سـت و ثـلاثـيـن زنـيـة، يـزنـيـهـا الرجل! و اربى الربا عرض الرجل المسلم!:
(درهـمـى كـه انسان از ربا به دست مى آورد گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگتر است! و از هر ربا بالاتر آبروى مسلمان است )!.
ايـن مـقـايـسه به خاطر آن است كه (زنا) هر اندازه قبيح و زشت است جنبه (حق الله ) دارد، ولى ربـاخـوارى، و از آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت، يا غير آن، جنبه (حق الناس ) دارد.
در حـديـث ديـگـرى آمده است: روزى پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) با صداى بلند خطبه خـوانـد و فـرياد زد: يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤ من بقلبه! لا تغتابوا المسلمين، و لا تـتـبـعـوا عـوراتهم، فانه من تتبع عورة اخيه تتبع الله عورته، و من تتبع الله عورته يفضحه فى جوف بيته!؟
(اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب! غيبت مسلمانان نكنيد، و از عيوب پـنـهانى آنها جستجو ننمائيد، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در دل خانه اش رسوايش مى كند)!.
و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: من مات تائبا من الغيبة فهو آخـر مـن يـدخـل الجـنـة، و مـن مـات مـصـرا عـليـهـا فـهـو اول من يدخل النار!: (كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى اسـت كـه وارد بـهـشـت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد)!.
و نـيـز در حـديـثـى از پـيـغـمبر گرامى اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مى خوانيم: الغيبة اسرع فى دين الرجل المسلم من الا كلة فى جوفه!:
(تأثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است )!.
اين تشبيه نشان مى دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى خورد
و متلاشى مى كند به سرعت ايمان انسان را بر باد مى دهد، و با توجه به اينكه انگيزه هـاى غـيـبت امورى همچون حسد، تكبر، بخل، كينه توزى، انحصارطلبى و مانند اين صفات زشـت و نـكـوهيده است روشن مى شود كه چرا غيبت و از بين بردن آبرو و احترام مسلمانان از اين طريق اين چنين ايمان انسان را بر باد مى دهد (دقت كنيد).
روايـات در ايـن زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است كه با ذكر حديث ديگرى اين بحث را پـايـان مـى دهـيـم امام صادق (عليهالسلام
) مى فرمايد: من روى على مؤ من رواية يريد بـهـا شـيـنـه، و هـدم مـروتـه، ليـسـقـط مـن اعـين الناس، اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان، فلا يقبله الشيطان!:
(كـسـى كـه بـه مـنـظـور عـيـبـجـوئى و آبـروريـزى مـؤ مـنـى سـخـنـى نـقـل كـنـد تـا او را از نـظـر مـردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده، به سوى ولايت شيطان مى فرستد، و اما شيطان هم او را نمى پذيرد)!.
تـمـام ايـن تـأكـيـدات و عـبـارات تـكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو، و حيثيت اجتماعى مؤ منان قائل است، و نيز به خاطر تأثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه، و اعتماد متقابل و پيوند دلها دارد، و از آن بدتر اينكه غيبت عاملى اسـت بـراى دامـن زدن بـه آتـش كـيـنـه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشأ در سطح اجـتـمـاع، چـرا كه وقتى عيوب پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود اهميت و عظمت گناه از ميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود.
4 - مفهوم غيبت
(غـيـبـت ) چـنـانـكـه از اسـمـش پيدا است اين است كه در غياب كسى سخنى گويند، منتهى سـخـنـى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى، در اعمال او باشد يا در سخنش، و حتى در امورى كه مربوط به او است مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند اينها.
بـنـابـرايـن اگـر كـسـى صـفات ظاهر و آشكار ديگرى را بيان كند غيبت نخواهد بود. مگر ايـنـكـه قـصـد مـذمـت و عـيـبـجـوئى داشـتـه بـاشـد كـه در ايـن صـورت حـرام اسـت، مثل اينكه در مقام مذمت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياهرنگ يا كوسه!
به اين ترتيب ذكر عيوب پنهانى به هر قصد و نيتى كه باشد غيبت و حرام است، و ذكر عـيـوب آشـكـار اگـر بـه قـصـد مذمت باشد آن نيز حرام است، خواه آن را در مفهوم غيبت وارد بدانيم يا نه.
ايـنـهـا هـمـه در صـورتـى است كه اين صفات واقعا در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلا وجـود نداشته باشد داخل در عنوان (تهمت ) خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگينتر است.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم: الغـيـبـة ان تـقـول فـى اخـيـك مـا سـتـره الله عـليـه، و امـا الامـر الظـاهـر فـيـه، مثل الحدة و العجلة، فلا، و البهتان ان تقول ما ليس فيه:
(غـيـبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى را بگوئى كه خداوند پنهان داشته، و اما چـيـزى كه ظاهر است مانند تندخوئى و عجله داخل در غيبت نيست، اما بهتان اين است كه چيزى را بگوئى كه در او وجود ندارد).
و از اينجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند مسموع نيست، مـثـلا گـاهـى غـيـبـت كـنـنده مى گويد اين غيبت نيست، بلكه صفت او است! در حالى كه اگر صفتش نباشد تهمت است نه غيبت.
يـا ايـن كه مى گويد: اين سخنى است كه در حضور او نيز مى گويم، در حالى كه گفتن آن پـيش روى طرف نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد بلكه به خاطر ايذأ، گناه سنگينترى را به بار مى آورد.
5 - علاج غيبت و توبه آن
(غـيـبـت ) مـانـنـد بسيارى از صفات ذميمه تدريجا به صورت يك بيمارى روانى درمى آيـد، بـه گـونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذت مى برد، و از اين كه پيوسته آبروى ايـن و آن را بـريـزد احـسـاس رضـا و خـشـنـودى مـى كـنـد، و ايـن يـكـى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است.
اينجا است كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماق روح او اسـت و بـه ايـن گـنـاه دامـن مـى زنـد بـپـردازد، انـگـيـزه هـائى هـمـچـون (بخل ) و (حسد) و (كينه توزى ) و (عداوت ) و (خود برتربينى ).
بايد از طريق خودسازى، و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتائج شومى كه ببار مـى آورد، و هـمـچـنـيـن از طـريـق ريـاضـت نـفـس ايـن آلودگـيـهـا را از جـان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد.
سـپـس در مـقـام تـوبـه بـرآيـد، و از آنجا كه غيبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسى به صـاحـب غيبت دارد و مشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذرخواهى كند، هر چند بصورت سر بسته باشد، مثلا بگويد من گاهى بر اثر نادانى و بـيـخـبـرى از شـمـا غـيـبـت كـرده ام مـرا بـبـخـش، و شـرح بـيـشـتـرى نـدهـد، مـبـادا عامل فساد تازه اى شود.
و اگـر دسـتـرسـى به طرف ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است، براى او اسـتـغـفـار كـنـد، و عـمـل نـيـك انـجـام دهـد، شـايـد بـه بـركـت آن خـداونـد متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد.
6 - موارد استثنأ
آخـريـن سـخـن درباره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگر استثناهائى دارد، از جمله ايـن كه گاه در مقام (مشورت ) مثلا براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كـسى سؤ الى از انسان مى كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلم اسلامى است ايجاب مـى كـنـد اگـر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد، و چنين غيبتى كه با چنين نيت انجام مى گيرد حرام نيست.
همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حق و تظلم صورت گيرد.
البته كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح (متجاهر به فسق ) است از موضوع غـيـبـت خـارج اسـت، و اگـر گـنـاه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايد توجه داشت اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است.
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است، گوش به غيبت دادن، و در مجلس غيبت حضور يافتن آن نيز جزء محرمات است، بلكه
طـبـق پـاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه رد غيبت كنند، يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند، و از برادر مسلمانى كه حيثيتش به خطر افتاده دفاع كنند، و چه زيبا است جامعه اى كه اين اصول اخلاقى در آن دقيقا اجرا شود.