آيه (19) تا (22)و ترجمه
(و جأت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد)
(19)(و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد)
(20)(و جأت كل نفس معها سائق و شهيد)
(21)(لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطأك فبصرك اليوم حديد)
(22)
ترجمه:
19 - و سـرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد (و به انسان گفته مى شود) اين همان چيزى است كه از آن مى گريختى!
20 - و در صور دميده مى شود، آن روز، روز تحقق وعده وحشتناك است.
21 - و هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى كه همراه او سوق دهنده و گواهى است.
22 - (بـه او خـطـاب مـى شـود) تـو از ايـن صـحـنـه (و دادگـاه بـزرگ ) غافل بودى، و ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت كاملا تيز بين است!
تفسير:
قيامت و چشمهاى تيز بين!
در ايـن آيـات صـحـنـه هـاى ديـگـرى از مـسـائل مربوط به معاد منعكس است: صحنه (مرگ )، صحنه (نفخ صور) و (صحنه حضور در محشر).
نخست مى فرمايد: (سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد(و جائت سكرة الموت بالحق )
.
(سـكره مرگ ) حالتى است شبيه به (مستى ) كه بر اثر فرا رسيدن مقدمات مرگ، بـه صـورت هـيـجـان و انـقـلاب فـوق العـادهـاى بـه انـسـان دسـت مـى دهـد، و گـاه بـر عقل او چيره مى گردد، و او را در اضطراب و نا آرامى شديدى فرو مى برد.
چـگـونـه چـنـيـن نـبـاشـد در حالى كه مرگ يك مرحله انتقالى مهم است كه بايد انسان در آن لحـظـه تـمـام پـيوندهاى خود را با جهانى كه ساليان دراز با آن خو گرفته بود قطع كـنـد، و در عـالمـى گـام بـگـذارد كـه براى او كاملا تازه و اسرارآميز است، به خصوص ايـنـكـه در لحـظه مرگ انسان درك و ديد تازهاى پيدا مى كند، بى ثباتى اين جهان را با چشم خود مى بيند، و حوادث بعد از مرگ را كم و بيش مشاهده مى كند. اينجا است كه وحشتى عظيم سر تا پاى او را فرا مى گيرد و حالتى شبيه مستى به او دست مى دهد ولى (مست ) نيست.
حـتـى انبيأ و مردان خدا كه در لحظه مرگ از آرامش كاملى برخوردارند از مشكلات و شدائد اين لحظه انتقالى بى نصيب نيستند، چنانكه در حالات پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) آمده اسـت كـه در لحـظـات آخر عمر مباركش دست خود را در ظرف آبى مى كرد و به صورت مى كـشـيـد، و (لااله الا الله ) مـى گفت و مى فرمود: ان للموت سكرات: (مرگ سكراتى دارد).
عـلى (عليهالسلام
) تـرسـيـم زنـده و گـويـائى از لحـظـه مـرگ و سـكرات آن دارد مى فرمايد: اجتمعت عليهم سكرة الموت و حسرة الفوت، ففترت لها اطرافهم،
و تـغـيـرت لهـا الوانـهـم، ثـم ازداد المـوت فـيـهـم ولوجـا، فحيل بين احدهم و بين منطقه، و انه لبين اهله، ينظر ببصره، و يسمع باذنه، على صحة مـن عـقـله، و بـقـأ من لبه، يكفر فيم افنى عمره؟ و فيم اذهب دهره؟ و يتذكر اموالا جمعها، اغـمـض فـى مـطالبها، و اخذها من مصرحاتها، و مشتبهاتها قد لزمته تبعات جمعها، و اشرف على فراقها، تبقى لمن ورائه ينعمون فيها و يتمتعون بها!:
(سكرات مرگ، توأم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم مى آورد، اعضاى بدنشان سست مى گردد، و رنگ از صورتهايشان مى پرد كم كم مرگ در آنها نفوذ كرده، مـيـان آنـهـا و زبـانـشـان جدائى مى افكند، در حالى كه او در ميان خانواده خويش است، با چـشـمـش مـى بـيـنـد و بـا گـوشش مى شنود و عقل و هوشش سالم است، اما نمى تواند سخن بگويد!
در اين مى انديشد كه عمرش را در چه راه فانى كرده؟ و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است؟!
بـه يـاد ثـروتـهـائى مـى افـتـد كـه در تـهـيـه آن چـشـم بـر هـم گـذارده، و از حـلال و حـرام و مشكوك جمع آورى نموده، و تبعات و مسؤ ليت گردآورى آن را بر دوش مى كـشـد، در حـالى كـه هـنـگام جدائى و فراق از آنها رسيده است او به دست بازماندگان مى افتد، آنها از آن متنعم مى شوند و بهره مى گيرند اما مسئوليت و حسابش بر او است )!.
و در جـاى ديـگـر ايـن مـعـلم بـزرگ جـهـان انـسانيت هشدار مى دهد و مى فرمايد: انكم لو قد عـايـنـتـم مـا قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم و لكن محجوب عنكم ما قد عاينوا و قريب ما يطرح الحجاب!:.
(اگـر آنـچـه را مردگان شما مشاهده كرده اند شما مى ديديد وحشت مى كرديد، و ترسان مى شديد، سخنان حق را مى شنيديد و اطاعت مى كرديد،
ولى آنـهـا آنـچـه ديـده انـد از شـما مستور است، و به زودى پردهها كنار مى رود و شما هم مشاهده مى كنيد (اما افسوس...).
سـپـس قرآن ادامه مى دهد: (به كسى كه در حال سكرات مرگ است گفته مى شود اين همان چيزى است كه ناخوش داشتى و از آن مى گريختى )!(ذلك ما كنت منه تحيد)
.
آرى مـرگ واقـعـيـتـى اسـت كـه غـالب افراد از آن مى گريزند، به خاطر اينكه آن را فنا مـيدانند، نه دريچه اى به عالم بقأ، يا به خاطر علائق و پيوندهاى شديدى كه با دنيا و مواهب مادى دارند و نمى توانند از آن دل بر كنند، و يا به خاطر تاريكى نامه اعمالشان!
هر چه هست از آن گريزانند، اما چه سود كه اين سرنوشتى است كه در انتظار همگان است، و شـتـرى اسـت كه بر در خانه همه كس خوابيده، و احدى را توان فرار از آن نيست، همه سرانجام در كام مرگ فرو مى روند و به آنها گفته مى شود اين همان است كه از آن فرار مى كرديد؟!
گوينده اين سخن ممكن است خدا باشد، يا فرشتگان، و يا وجدانهاى بيدار و يا همه اينها.
ايـن حـقـيـقـت را قـرآن در آيـات ديگرى نيز خاطر نشان ساخته، در آيه 78 سوره نسأ مى فـرمـايد:(اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة)
: (هر جا باشيد مرگ دامن شما را مى گيرد هر چند در قلعه هاى محكم باشيد)!
گـاه انـسـان مـغرور، تمام واقعيتهاى عينى را كه با چشم مى بيند بر اثر خود خواهى و حب دنيا به دست فراموشى مى سپارد، تا جائى كه سوگند ياد مى كند من عمر جـاويـدان دارم، چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد: اولم تـكـونـوا اقـسـمـتـم مـن قـبـل مـا لكـم مـن زوال: (مـگـر شـمـا نـبـوديـد كـه قـبـلا سـوگـنـد يـاد كرديد كه هرگز زوال و فنائى براى شما نيست )؟!
امـا چـه سوگند ياد كند و چه نكند، چه باور كند و چه نكند، مرگ حقيقتى است كه دامان همه كس را مى گيرد و راه فرارى از آن نيست.
سـپـس به مسأله نفخ صور پرداخته مى فرمايد: (در صور دميده مى شود و آن روز روز تحقق وعده هاى وحشتناك است )(و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد)
.
مـنـظور از (نفخ صور) در اينجا همان نفخ دوم است، زيرا چنانكه قبلا نيز گفته ايم دو بـار در صـور دمـيـده مـى شـود، نـفـخـه اول كـه آن را نـفـخه (فزع )يا (صعق ) مى گـويـنـد، نفخه اى است كه در پايان جهان صورت مى گيرد، و همه انسانها با شنيدن آن مى ميرند، و نظام عالم دنيا متلاشى مى شود، و نفخه دوم كه نفخه (قيام ) و (جمع ) و (حضور) است، نفخه اى است كه در آغاز (رستاخيز) انجام مى گيرد، و با آن، همه انـسـانـهـا زنـده مـى شـونـد، و از قـبـرهـا بـرخـاسـتـه، بـراى حـسـاب و جـزا در مـحـضـر عدل الهى حاضر مى شوند.
(نـفـخ ) در اصل به معنى (دميدن ) و (نفخه ) به معنى (يكبار دميدن ) است، و (صـور) بـه مـعـنـى شـيـپـور است كه معمولا به وسيله آن، دستورهائى به سربازان بـراى جـمـع شـدن يـا حـاضـر بـاش و يـا اسـتـراحـت و خـواب مـى دهـنـد، و اسـتـعـمـال آن در مـورد (صـور اسرافيل ) يك نوع كنايه و تشبيه است مبسوط آن در جلد نوزدهم صفحه 537 به بعد (ذيل آيه 68 سوره زمر) آمده است.
به هر حال با توجه به ذيل آيه (جمله ذلك يوم الوعيد: امروز روز وعده عذاب است ) روشن مى شود كه منظور از (نفخه صور) در اينجا همان نفخه دوم و رستاخيز است.
در آيه بعد وضع انسانها را به هنگام ورود در محشر چنين بيان مى كند:
(در آن روز هـر انـسـانى (اعم از نيكوكار و بدكار) وارد عرصه محشر مى شود، در حالى كـه هـمـراه او سـوق دهـنـده و گـواهـى اسـت )(و جـائت كل نفس معها سائق و شهيد)
.
(سـائق ) او را بـه سـوى دادگـاه عـدل الهـى مـى رانـد، و (شـهـيـد) بـر اعمال او گواهى مى دهد.
درسـت هـمـچـون دادگـاهـهـاى ايـن جـهـان كـه مـامـورى هـمـراه شـخـص مـتهم است و شاهدى بر اعمال او، شهادت مى دهد.
بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كه (سائق )، آن كسى است كه نيكوكاران را به سوى بهشت (سـوق ) مـى دهـد و بـدكـاران را به سوى دوزخ، ولى با توجه به كلمه (شهيد) (شـاهـد و گـواه ) مـعـنـى اول يـعـنـى سـوق بـه دادگـاه عدل الهى مناسبتر است.
در ايـنـكـه ايـن سـوق دهنده و شاهد از فرشتگان است يا غير آنها؟ تفسيرهاى گوناگونى كرده اند.
بـعـضـى گـفـته اند (سائق ) فرشته نويسنده حسنات است، و شهيد فرشته نويسنده سيئات، و به اين ترتيب آنها فرشتگانى هستند كه در آيات گذشته اشاره شده.
از روايـتـى چـنـيـن اسـتـفـاده مـى شـود كه سائق، فرشته، مرگ است و شهيد پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) اما اين روايت با توجه به لحن آيات، ضعيف به نظر مى رسد.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه اند: (سائق ) فرشته اى است كه هر انسانى را سوق مى دهد، و شهيد عمل انسان است.
و نـيـز گـفـتـه شـده (سائق ) فرشته است، و (شهيد) اعضاى تن انسان، و يا نامه اعمال او كه به گردنش آويخته مى شود.
اين احتمال نيز داده شده كه (سائق ) و (شهيد) يك فرشته بيش نيست، و عطف اين دو بـر يكديگر به خاطر مغايرت اين دو وصف است، يعنى فرشته اى همراه او است كه هم او را بـه دادگـاه الهـى سـوق مـى دهـد، و هـم گـواه بـر اعمال او است.
ولى غـالب ايـن تفسيرها خلاف ظاهر آيه است و ظاهر آيه چنانكه غالب مفسران نيز فهميده انـد ايـن اسـت كـه دو فـرشته با هر انسانى مى آيد يكى او را سوق ميدهد و ديگرى گواه اعمال او است.
نـاگـفـتـه پـيـداست كه گواهى بعضى از فرشتگان منافاتى با وجود گواهان ديگر در صـحـنـه قـيـامـت نـدارد، گـواهـانـى هـمـچـون انـبـيـأ، اعـضـاى بـدن، نـامـه اعمال و زمان و مكانى كه گناه در آنجا انجام گرفته است.
بـه هـر حال، فرشته اول در حقيقت مانع از فرار است، و فرشته دوم مانع از انكار و به اين ترتيب هر انسانى در آن روز گرفتار اعمال خويش است و راه گريزى از جزأ و كيفر آنها وجود ندارد.
در ايـنجا به مجرمان، يا به همه انسانها، خطاب مى شود كه (تو از اين دادگاه بزرگ غـافـل بـودى، و مـا پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت كاملا تيز بين است )!(لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد)
.
آرى پـرده هـاى جـهـان مـاده: آمـال و آرزوهـا، عـشـق و عـلاقـه بـه دنـيـا، زن و فـرزنـد و مـال و مـقـام، هـوسـهـاى سـركـش و حـسـادتـهـا، تـعـصـب و جهل و لجاجت به تو اجـازه نـمـى داد كـه امـروز را از هـمـان زمـان بنگرى، با اينكه نشانه هاى معاد و رستاخيز روشن بود و دلائل آن آشكار!
امـروز گـرد و غـبـار غـفـلت فـرو نـشـسـتـه، حـجـابـهـاى جـهـل و تـعـصـب و لجـاج كـنـار رفـتـه، پـرده هـاى شـهـوات و آمـال و آرزوهـا دريـده شـده، حـتى آنچه در پرده غيب مستور بوده ظاهر گشته است، چرا كه امروز (يوم البروز) و (يوم الشهود) و (يوم تبلى السرائر) است!
به همين دليل چشمى تيز بين پيدا كرده اى، و به خوبى مى توانى حقائق را درك كنى!
آرى چهره حقيقت پوشيده نيست، و جمال يار پرده ندارد، اما غبار ره را بايد فرو نشاند تا بتوان آن را تماشا كرد.
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!
امـا فـرو رفتن در چاه طبيعت، و گرفتارى در ميان انواع حجابها، به انسان اجازه نمى دهد حقائق را به خوبى ببيند، ولى آن روز كه تمام اين علائق و پيوندها بريده مى شود طبعا انـسـان درك و ديد تازه اى پيدا مى كند، و اصولا روز قيامت روز ظهور و آشكار شدن حقائق است.
حـتـى در ايـن جـهـان كـسـانـى را كـه بـتـوانـنـد ايـن حـجـابـهـا را از بـرابـر چـشـم دل كنار بزنند و خود را از چنگال اسارت شهوات رهائى بخشند درك و ديدى پيدا مى كنند كه فرزندان دنيا از آن محرومند.
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (حـديـد) در اصل به معنى (آهن ) و نيز به معنى چاقو يا شمشير تيز است، سپس به تيز بينى، و تـيـز فهمى، اطلاق شده است، همانگونه كه (برنده ) صفت شمشير و كارد است اما در فـارسـى بـه زبان گويا و نطق فصيح نيز برنده اطلاق مى شود، و از اينجا روشن مى شـود كـه مـنـظـور از (بـصـر) در ايـنـجـا چـشـم ظـاهـر نـيـسـت، بـلكـه هـمـان چـشـم عقل و دل است.
عـلى (عليهالسلام
) دربـاره حـجتهاى الهى در روى زمين چنين مى فرمايد: هجم بهم العلم عـلى حـقـيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين، و استلانوا ما استعوره المترفون، و انسوا بـمـا اسـتـوحـش مـنـه الجـاهـلون، و صـحـبـوا الدنـيـا بـابـدان ارواحـهـا مـعـلقـة بالمحل الاعلى، اولئك خلفأ الله فى ارضه و الدعاة الى دينه:
(عـلم و دانـش بـا حـقـيقت بصيرت به آنها روى آورده، و روح يقين را لمس كرده اند، آنچه دنـيـا پـرستان آن را مشكل مى شمرند براى آنها آسان است، و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارنـد انـس گرفته اند، در اين دنيا با بدنهائى زندگى مى كنند كه ارواحشان به جهان بالا پيوسته، آنها خلفاى الهى در زمينند و دعوت - كنندگان به آئين خدا)!.
نكته ها:
1 - حقيقت مرگ؟
غالبا تصور مى كنند مرگ يك امر عدمى و به معنى فنا است، ولى اين برداشت هرگز با آنچه در قرآن مجيد آمده و دلائل عقلى به آن رهنمون مى شود موافق نيست.
(مـرگ ) از نـظـر قـرآن يـك امـر وجـودى اسـت، يـك انـتـقـال و عـبـور از جـهـانـى بـه جهان ديگر است، و لذا در بسيارى از آيات قرآن از مرگ تعبير به (توفى ) شده كه به معنى باز گرفتن، و دريافت روح از تن به وسيله فرشتگان است.
تعبير آيات فوق (و جائت سكرة الموت بالحق ): (شدائد مرگ به حق بـه سـراغ انـسـان مـى آيـد) نـيـز اشـاره بـه هـمين معنى است در بعضى از آيات مرگ را صريحا مخلوق خدا شمرده:(الذى خلق الموت و الحيوة)
(ملك - 2).
در روايات اسلامى تعبيرات مختلفى درباره حقيقت مرگ آمده است.
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كـه از عـلى بـن الحـسـيـن امـام سـجـاد (عليهالسلام
) سـؤ ال كردند: ما الموت؟ مرگ چيست؟
در پـاسـخ فـرمـود: للمـؤ مـن كـنـزع ثـيـاب وسـخـة قـمـلة، و فـك قـيـود، و اغـلال ثـقـيـلة، و الاسـتـبـدال بـافـخـر الثـيـاب، و اطـيبها روائح، و اوطى المراكب و انس المنازل:
و للكـافـر كـخـلع ثـيـاب فـاخـرة، و النـقـل عـن مـنـازل انـيـسـة، و الاستبدال باوسخ الثياب و اخشنها، و اوحش المنازل، و اعظم العذاب!:
(بـراى مـؤ مـن مـانـنـد كـنـدن لبـاس چـركـيـن و پـر حـشـرات اسـت، و گـشـودن غـل و زنـجـيـرهـاى سـنگين، و تبديل آن به فاخرترين لباسها، و خوشبوترين عطرها، و راهوارترين مركبها و مناسبترين منزلها است.
(و بـراى كـافـر مـانـنـد كـنـدن لبـاسـى اسـت فـاخـر، و انـتـقـال از مـنـزلهـاى مـورد عـلاقـه، و تـبـديـل آن بـه چـرك تـرين و خشنترين لباسها، و وحشتناكترين منزلها و بزرگترين عذاب )!.
از امـام مـحـمـد بـن عـلى (عليهمالسلام
) نـيـز هـمـيـن سـؤ ال شد فرمود:
هو النوم الذى ياتيكم كل ليلة الا انه طويل مدته، لاينتبه منه الا يوم القيامة!:
(مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد، جز اينكه مدتش طولانى است و انسان از آن بيدار نمى شود تا روز قيامت )!.
در مـبـاحـث مربوط به برزخ گفته ايم كه حالت اشخاص در برزخ متفاوت است: بعضى گوئى به خواب فرو مى روند، و بعضى (همچون شهيدان راه خدا و مؤ منان قوى الايمان ) غرق انواع نعمتها مى شوند، و جمعى از جباران و اشقيأ غرق عذاب الهى.
امـام حـسـين بن على سيد الشهدأ (عليهالسلام
) نيز در كربلا و روز عاشورا و به هنگام شـدت گـرفـتـن جـنـگ تعبير لطيفى در مورد حقيقت مرگ براى يارانش ارائه فرمود: صبرا بنى الكرام! فما الموت الاقنطرة تعبر بكم عن البؤ س و الضرأ الى الجنان الواسعة، و النـعـيـم الدائمـة، فـايـكـم يـكـره ان يـنـتقل من سجن الى قصر، و ما هو لاعدائكم الا كمن يـنـتـقـل مـن قـصـر الى سـجـن و عـذاب، ان ابـى حـدثـنـى عـن رسـول الله (صـلى الله عليه و آله ) ان الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر، و الموت جسر هؤ لأ الى جنانهم، و جسر هؤ لأ الى جحيمهم:
(شـكـيـبـائى كـنـيـد اى فـرزنـدان مـردان بـزرگـوار، مرگ تنها پلى است كه شما را از نـاراحـتـيـهـا و رنـجـهـا بـه بـاغـهـاى وسـيـع بـهـشـت و نـعـمـتـهـاى جـاودان مـنـتـقـل مـى كند، كداميك از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر ناراحتيد؟! و اما نسبت به دشـمـنـان شـمـا هـمـانـنـد ايـن اسـت كـه شـخـصـى را از قـصـرى بـه زنـدان و عـذاب مـنـتـقـل كـنـنـد، پـدرم از رسـول خـدا (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) نـقـل فـرمـود كـه دنـيـا زنـدان مـؤ مـن و بـهـشـت كـافـر اسـت و مـرگ پل آنها به باغهاى بهشت، و پل اينها به جهنم است )!.
در حـديـث ديـگـرى مـى خوانيم: امام موسى بن جعفر (عليهالسلام
) وارد بر كسى شد، در حـالى كـه غرق سكرات موت بود، و به هيچكس پاسخ نمى گفت، جمعيت عرض كردند: اى فرزند رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلم
)! دوست داريم حقيقت مرگ را براى ما شرح دهى، و بگوئى بيمار ما الان در چه حالى است؟
فـرمـود: (مـرگ وسـيله تصفيه است كه مؤ منان را از گناه پاك مى كند، و آخرين ناراحتى اين عالم است، و كفاره آخرين گناهان آنها است، در حالى كه كافران را از نعمتهايشان جدا مـى كـنـد، و آخـريـن لذتـى اسـت كـه به آنها مى رسد و آخرين پاداش كار خوبى است كه احـيـانـا انـجـام داده انـد، و اما اين شخص محتضر به كلى از گناهانش پاك شد و از معاصى بيرون آمد و خالص گشت آنچنان كه لباس چركين با شستشو پاك مى شود، و او هم اكنون شايستگى آن را پيدا كرده كه در سراى جاويد معاشر ما اهلبيت باشد)!.
2 - سكرات موت
در آيـات فـوق سـخـن از سـكـرات مـرگ بود، و گفتيم (سكرات ) جمع (سكرة ) به مـعـنـى حـالتـى اسـت شـبيه مستى كه بر اثر شدت حادثهاى دست مى دهد و انسان را سخت مضطرب مى سازد، ولى مستى نيست.
درسـت اسـت كـه مرگ براى مؤ منان آغاز يك انتقال به جهانى وسيعتر، و مملو از مواهب الهى اسـت، ولى بـا ايـنـهـمـه ايـن حـالت انـتقالى براى هيچ انسانى آسان نيست، چرا كه روح ساليان دراز با اين تن خو گرفته، و پيوند داشته است.
لذا هـنـگـامـى كـه از امـام صـادق (عليهالسلام
) سـؤ ال مى كنند چرا هنگامى كه روح از بـدن خـارج مـى شـود احـسـاس نـاراحتى مى كند فرمود: لانه نمى عليها البدن: (به خاطر اينكه با آن نمو كرده است )!.
درسـت بـه اين مى ماند كه دندان فاسدى از دهان بيرون كشند، مسلما بعدا احساس آرامش مى كند، ولى لحظه جدائى دردناك است.
در بـعـضى از روايات اسلامى مى خوانيم: سه روز براى انسان وحشتناك است: روزى كه مـتـولد مـى شـود و ايـن جهان ناآشنا را مى بيند، و روزى كه مى ميرد و عالم پس از مرگ را مـشـاهـده مـى كـنـد، و روزى كه وارد عرصه محشر مى شود و احكامى مى بيند كه در دار دنيا نبود، لذا خداوند متعال درباره (يحيى بن زكريا) مى فرمايد: (و سلام عليه يوم ولد و يـوم يـمـوت و يوم يبعث حيا) و از زبان عيسى بن مريم (عليهمالسلام
) نيز شبيه همين سخن را نقل مى كند، و اين دو پيامبر را مشمول عنايت خود در اين سه روز قرار مى دهد.
ولى مـسـلم است آنها كه علائق خاصى به اين دنيا دارند انتقالشان از آن بسيار سختتر، و دل بـريـدن از آنـچـه مورد علاقه آنها است مشكلتر است، و نيز كسانى كه مرتكب گناهان بيشترى شده اند سكرات موت براى آنها شديدتر و دردناكتر است.
3 - مرگ (حق ) است
نه فقط در آيات مورد بحث، (سكرات موت ) به عنوان (حق ) معرفى شـده بـلكـه در آيـات مـتـعـدد ديـگـر روى حـق بـودن مـرگ تـكـيـه شده، در آيه 99 سوره (حـجـر) مـى خـوانـيـم:(و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين)
: (پروردگارت را عبادت كن تا يـقـين (مرگ ) به سراغ تو آيد). (در سوره مدثر آيه 47 نيز تعبيرى شبيه آن ديده مى شود).
ايـنـهـا هـمـه به خاطر آن است كه انسان هر چيز را انكار كند نمى تواند اين واقعيت را منكر شود كه سرانجام مرگ در خانه همه ما را مى كوبد و همه را با خود مى برد.
تـوجـه بـه حقانيت مرگ هشدارى است براى همه انسانها كه بيشتر و بهتر بينديشند، و از راهى كه در پيش دارند با خبر شوند، و خود را براى آن آماده سازند.
جالب اينكه در حديثى آمده است: (مردى نزد عمر آمد)، و گفت: من فتنه را دوست دارم! و از حق بيزارم! و به چيزى گواهى مى دهم كه هرگز نديده ام! عمر او را به زندان افكند ايـن سـخن به گوش على (عليهالسلام
) رسيد، فرمود: اى عمر! زندان كردن اين مرد ظلم اسـت و تـو مـرتـكـب سـتـم شـدى گـفـت چـرا؟ فـرمـود: زيـرا او مـال و فرزند خود را دوست مى دارد كه خدا در يكى از آيات قرآن از آن تعبير به (فتنه ) كـرده اسـت: انـمـا اموالكم و اولادكم فتنه او از مرگ بيزار است و در قرآن از آن تعبير بـه (حـق ) شده و جأت سكرة الموت بالحق او شهادت به يكتائى خداوندى مى دهد كه هـرگـز او را نـديـده اسـت، در ايـنـجـا عـمر گفت: لو لا على لهلك عمر: (اگر على (عليهالسلام
) نبود عمر هلاك مى شد).