آيه (56) تا (58) و ترجمه
(
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون
)
(56)(
ما أريد منهم من رزق و ما أريد أن يطعمون
)
(57)(
ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين
)
(58)
ترجمه:
56 - مـن جـن و انـس را نـيـافـريـدم جـز بـراى ايـنـكـه عـبـادتـم كـنـنـد (و از ايـن طـريـق تكامل يابند و به من نزديك شوند).
57 - هرگز از آنها نمى خواهم كه به من روزى دهند، و نمى خواهم مرا اطعام كنند.
58 - خداوند روزى دهنده و صاحب قوت و قدرت است.
تفسير:
هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن
از مـهـمـتـريـن سؤ الاتى كه هر كس از خود مى كند اين است كه (ما براى چه آفريده شده ايم )؟ و (هدف آفرينش انسانها و آمدن به اين جهان چيست )؟
آيـات فـوق بـه ايـن سـؤ ال مـهـم و همگانى با تعبيرات فشرده و پرمحتوائى پاسخ مى گـويـد، و بـحـثى را كه در آخرين آيه از آيات گذشته پيرامون تذكر و يادآورى به مؤ مـنـان بـيـان شد تكميل مى كند، چرا كه اين از مهمترين اصولى است كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بـايـد آن را تـعـقـيـب كـند، ضمنا معنى فرار به سوى خدا را كه در چند آيه قبل آمده بود روشن مى سازد.
مـى فـرمايد: (من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند)(
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون
)
من نيازى به آنها ندارم (و هرگز از آنها نمى خواهم كه به من روزى دهند، و هيچگاه نمى خواهم مرا اطعام كنند)!(
ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون
)
.
(خـداونـد اسـت كـه به تمام بندگانش روزى مى دهد، و صاحب قوت و قدرت است )(
ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين
)
.
ايـن چـنـد آيـه كـه در نـهـايت اختصار و فشردگى است پرده از روى حقيقتى كه همه خواهان آگاهى از آنند برمى دارد، و ما را در برابر هدفى بزرگ قرار مى دهد.
تـوضـيـح اينكه: بدون شك هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام مى دهد هدفى براى آن در نـظـر دارد، و از آنـجـا كـه خـداونـد از هـمـه عـالمـتـر و حـكـيـمـتـر اسـت بلكه با هيچ كس قابل مقايسه نيست اين سؤ ال پيش مى آيد كه او چرا انسان را آفريد؟ آيا كمبودى داشت كه با آفرينش انسان برطرف مى شد؟!
آيا نيازى داشته كه ما را براى پاسخگوئى به آن آفريده است؟!
در حالى كه مى دانيم وجود او از هر جهت كامل و بى نهايت در بى نهايت است و غنى بالذات.
پس طبق مقدمه اول بايد قبول كنيم كه او هدفى داشته، و طبق مقدمه دوم بايد بپذيريم كه هدف او از آفرينش انسان چيزى نيست كه بازگشت به ذات پاكش كند.
نتيجتا بايد اين هدف را در بيرون ذات او جستجو كرد، هدفى كه به خود مخلوقات بازمى گردد، و مايه كمال خود آنها است، اين از يكسو.
از سوى ديگر در آيات قرآن تعبيرهاى مختلفى درباره هدف آفرينش انسان شده است.
در يـك جـا مـى خـوانيم: الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا: (او كسى است كـه مـرگ و زنـدگـى را آفـريـد تـا شـمـا را آزمـايـش كـنـد كـدامـيـن نـفـر بـهـتـر عـمـل مـى كـنـيـد)؟ (مـلك - 2) در ايـنـجـا مـسـأله آزمـايـش و امـتـحـان انـسـانـهـا از نظر حسن عمل به عنوان يك هدف معرفى شده است.
و در آيـه ديـگـر آمـده اسـت:(
الله الذى خـلق سـبـع سـمـاوات و مـن الارض مـثـلهـن يـتـنـزل الامـر بـيـنـهـن لتـعـلمـوا ان الله عـلى كـل شـى ء قـديـر و ان الله قـد احـاط بـكـل شـى ء عـلما
)
: (خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريده و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آنها نازل مى شود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است، و علم او به همه موجودات احاطه دارد) (طلاق - 12).
و در ايـنـجـا (عـلم و آگـاهـى از قـدرت و عـلم خـداونـد) بـه عنوان هدفى براى آفرينش آسمانها و زمين (و آنچه در آنها است ) ذكر شده است.
در آيه ديگر مى خوانيم:(
و لو شأ ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين - الا من رحـم ربـك و لذلك خـلقهم
)
: (اگر پروردگارت مى خواست همه مردم را (امت واحده ) (و بـدون هـيچگونه اختلاف ) قرار مى داد، ولى آنها همواره مختلفند - مگر آنچه پروردگارت رحـم كـنـد، و بـراى هـمـيـن (رحمت ) آنها را آفريده ) (هود - 118 و 119) بر طبق اين آيه رحمت الهى هدف اصلى آفرينش انسان است.
اما آيات مورد بحث تنها روى مسأله عبوديت و بندگى تكيه مى كند، و با صراحت تمام آن را به عنوان هدف نهائى آفرينش جن و انسان معرفى مى نمايد.
انـدكـى تـأمـل در مـفـهـوم اين آيات، و آنچه مشابه آن است، نشان مى دهد كه هيچ تضاد و اختلافى در ميان آنها نيست، در واقع بعضى هدف مقدماتى، بعضى متوسط و بعضى هدف نهائى اند و بعضى نتيجه آن.
هـدف اصـلى هـمـان (عـبـوديـت ) است كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده، و مسأله (عـلم و دانـش ) و (امـتـحـان و آزمـايـش ) اهـدافـى هـسـتـند كه در مسير عبوديت قرار مى گيرند، و (رحمت واسعه خداوند) نتيجه اين عبوديت است.
بـاين ترتيب روشن مى شود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده ايم، اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت (عبادت ) چيست؟
آيـا تـنـها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور است؟ يا حقيقتى است ماوراى اينها؟ هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.
بـراى يـافـتن پاسخ اين سؤ ال بايد روى واژه (عبد) و (عبوديت ) تكيه كرد و به تحليل آنها پرداخت.
(عـبد) از نظر لغت عرب به انسانى مى گويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خـود دارد، اراده اش تـابـع اراده او، و خـواسـتش تابع خواست او است. در برابر او مالك چيزى نيست، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى دهد.
و به تعبير ديگر (عبوديت ) - آنگونه كه در متون لغت آمده - اظهار آخرين درجه خضوع در برابر معبود است، و به همين دليل تنها كسى مى تواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست.
بنابراين عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا است.
عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است.
عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينه هاست.
و بـالاخـره عـبـوديـت كـامـل آن اسـت كـه انـسـان جـز بـه مـعـبـود واقـعـى يـعـنـى كـمـال مـطـلق نـينديشد، جز در راه او گام برندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتى خويشتن را!
و ايـن اسـت هـدف نـهـائى آفـريـنـش بـشـر كـه خـدا بـراى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده، و نتيجه نهائيش نيز غرق شدن در اقيانوس رحمت او است.
نكته ها:
1 - خدا غنى مطلق است
جمله (ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ) در حقيقت اشاره به غناى پروردگار از هـر كـس و هر چيز است، و اگر بندگان را به عبوديت خويش دعوت مى كند براى اين نيست كـه (سـودى ) كـنـد بـلكـه مـى خواهد بر آنها جودى كند، به عكس مسئله عبوديت در ميان انـسـانـهـا، زيـرا بـردگـان را بـراى ايـن انـتـخـاب مـى كـردنـد كـه تـحـصـيـل درآمـد و رزق روزى بـراى آنـهـا كـنـد و يـا در خـانـه مـشـغـول خـدمـت و اطـعـام و پـذيـرائى گـردد، و در هـر دو حال سودش عايد آنها شود و اين ناشى از نياز و احتياج انسان است، ولى اينها همه درباره خـداونـد بـى مـعنى است، چرا كه نه تنها از همگان بى نياز است، بلكه نياز همگان را از لطف و كرمش تأمين مى كند و رزاق همه او است.
2 - او صاحب (قوه ) و (متين ) است
(مـتـيـن ) از مـاده (مـتـن ) در اصل به معنى دو عضله نيرومند است كه در دو طرف ستون فـقـرات قـرار گـرفـتـه، پـشـت انـسـان را مـحـكـم مـى سـازد، و بـراى تـحـمـل فـشـارهـاى سـنـگـيـن آمـاده مـى كـنـد و بـه هـمـيـن مـنـاسـبـت بـه مـعنى قدرت و قوت كامل آمده است، بنابراين ذكر آن بعد از كلمه (ذوالقوه ) به عنوان تأكيد است، زيرا (ذوالقوه ) به اصل قـدرت پـروردگـار اشـاره مـى كـنـد، و (مـتـيـن ) بـه كمال قدرت او، و هنگامى كه با واژه (رزاق ) كه آن نيز صيغه مبالغه است همراه گردد ايـن حـقيقت را ثابت مى كند كه خداوند در دادن روزى به بندگان نهايت توانائى و تسلط را دارد، و در هـر گوشه اى از اين جهان پهناور، در اعماق درياها، در ميان درهها، بر فراز كـوهها، در دل سنگها، و در هر نقطه اى از كرات آسمانى باشند روزى لازم را به آنها مى رسـاند، و همگى بر سر خوان احسان جمعند، پس اگر آنها را آفريده نه به خاطر نيازى بوده است بلكه به خاطر فيض و لطفى بوده.
3 - چرا جن مقدم ذكر شده؟
با اينكه از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه انسانها برتر از طائفه جن هستند، با اينحال نام آنها را در آيه فوق بر (انسان ) مقدم داشته، ظاهرا اين به خاطر آن است كه آفرينش آنها قبل از آفرينش آدم بوده، همانگونه كه در سوره حجر آيه 27 مى خوانيم:(
و الجـان خـلقـناه من قبل من نار السموم
)
: (ما جن را پيش از آن (پيش از آفرينش انسان ) از آتش سوزان آفريديم ).
4 - فلسفه آفرينش از ديدگاه فلسفه
گـفـتـيـم كـمـتـر كـسـى است كه اين سؤ ال را از خود يا از ديگران نكرده باشد كه هدف از آفـريـنش ما چه بوده؟ همواره گروهى متولد مى شوند، گروهى از جهان مى روند و براى هميشه خاموش مى شوند، مقصود از اين آمد و رفتها چيست؟
بـه راستى اگر ما انسانها روى اين كره خاكى زندگى نمى كرديم كجاى عالم خراب مى شد؟ و چه مشكلى به وجود مى آمد؟ آيا ما بايد بدانيم چرا آمـديـم و چـرا مـى رويم؟ و اگر بخواهيم از اين معنى آگاه شويم آيا قدرت داريم؟ و به دنبال اين سؤال، انبوهى از سؤ الات ديگر فكر انسان را احاطه مى كند.
اين سؤ ال هرگاه از ناحيه ماديين مطرح شود ظاهرا هيچ پاسخى براى آن وجود ندارد، چرا كـه مـاده و طـبـيـعـت اصـلا عـقـل و شـعـورى نـدارد كـه هـدفـى داشـتـه بـاشـد، بـه هـمـيـن دليل آنها خود را از اين نظر آسوده كرده و معتقد به پوچى آفرينش و بى هدفى خلقتند! و چـه زجـرآور اسـت كـه انـسـان بـراى جـزئيـات زنـدگـى خـود اعـم از تـحـصـيل و كسب و كار، و درمان و بهداشت و ورزش، هدفهاى دقيق و برنامه هاى منظمى در نظرگيرد، ولى مجموعه زندگى را پوچ و بى هدف بداند؟!
لذا جـاى تـعـجـب نـيـسـت كـه گـروهـى از آنـان هـنـگـامـى كـه در ايـن مـسـائل مـى انـديـشند از اين زندگى پوچ و بى هدف سير مى شوند و دست به انتحار مى زنند.
امـا ايـن سـؤ ال را هـنگامى كه يك خداپرست از خود مى كند هرگز با بن بست روبرو نمى شـود زيـرا از يـكسو مى داند خالق اين جهان حكيم است، حتما آفرينش او حكمتى داشته، هر چند ما از آن بيخبر باشيم، و از سوى ديگر هنگامى كه به جزء جزء اعضأ خود مى نگرد بـراى هـر يـك هـدف و فـلسـفـه اى مى يابد، نه تنها براى اعضائى همچون قلب و مغز و عـروق و اعـصـاب، بـلكـه اعـضائى همانند ناخنها، مژه ها، خطوط سر انگشتان، گودى كف دستها و پاها هر كدام فلسفه اى دارد كه امروز همگى شناخته شده است.
چـقـدر سـاده انـديـشـى اسـت كـه مـا بـراى هـمـه ايـنـهـا هـدف قائل باشيم، ولى مجموع را بى هدف بدانيم!
ايـن چـه قـضـاوت سـاده لوحانه اى است كه ما براى هر يك از بناهاى يك شهر فلسفه اى قائل شويم، اما براى تمام آن هيچ؟!
آيا ممكن است مهندسى بناى عظيمى بسازد اطاقها، سالن ها، درها، دريچه ها حوضها و باغچه ها و دكورها هر كدام روى حساب و براى منظورى ساخته شده باشد، ولى مجموعه آن بناى عظيم هيچ هدفى را تعقيب نكند؟
ايـنـهـا اسـت كـه بـه يـك انسان خداپرست و مؤ من اطمينان مى دهد كه آفرينش او هدفى بس عظيم داشته، كه بايد بكوشد و با نيروى عقل و علم آنرا بيابد.
عـجـيـب اسـت كـه ايـن طـرفداران پوچى خلقت در هر رشته اى از علوم طبيعى وارد مى شوند بـراى تـفـسـيـر پـديده هاى مختلف دنبال هدفى مى گردند، و تا هدف را نيابند آرام نمى نـشـيـنـنـد، حـتـى حـاضـر نـيستند وجود يك غده طبيعى كوچك را در گوشه اى از بدن بيكار بـدانـنـد، و بـراى پـيـدا كردن فلسفه وجوديش ممكن است سالها مطالعه و آزمايش كنند، اما وقتى به اصل آفرينش انسان مى رسند با صراحت مى گويند هيچ هدفى ندارد!
چه تناقض شگفت آورى؟!
بـه هر حال، ايمان به حكمت خداوند از يكسو، و توجه به فلسفه هاى اجزاى وجود انسان از سوى ديگر، ما را مؤ من مى سازد كه هدفى بزرگ از آفرينش انسان بوده است.
اكـنون بايد به دنبال اين هدف بگرديم و تا آنجا كه در توان داريم آنرا مشخص سازيم و در مسيرش گام برداريم.
توجه به چند مقدمه مى تواند چراغها و نورافكنهائى بسازد كه اين مسير تاريك را براى ما روشن كند.
1 - ما هميشه در كارهاى خود هدفى داريم كه اين هدف معمولا دفع كمبودها و نيازهاى ما است، حـتـى اگـر بـه ديـگـرى خدمت مى كنيم يا دست گرفتارى را مى گيريم و از گرفتارى نـجات مى بخشيم، و يا حتى ايثار و فداكارى مى كنيم، آنها نيز نوعى كمبود معنوى ما را برطرف مى سازد، و نيازهاى مقدسى از ما را برآورده مى كند.
و چـون در مـورد صـفات و افعال خدا غالبا گرفتار مقايسه با خويش مى شويم گاه ممكن است اين تصور به وجود آيد كه خداوند چه كمبودى داشت كه با خلقت ما مرتفع مى شد؟! و يـا اگـر در آيات فوق مى خوانيم هدف آفرينش انسان عبادت است مى گوئيم او چه نيازى به عبادت ما دارد؟
در حالى كه اين طرز تفكرها ناشى از همان مقايسه صفات خالق و مخلوق و واجب و ممكن است.
ما به حكم اينكه وجودمان محدود است، براى رفع كمبودهايمان تلاش مى كنيم، و اعمالمان هـمـه در ايـن مـسـيـر است، ولى درباره يك وجود نامحدود اين معنى امكان پذير نيست، بايد هدف افعال او را در غير وجود او جستجو كنيم.
او چـشـمـه اى اسـت فـيـاض و مـبدئى است نعمت آفرين كه موجودات را در كنف حمايت خود مى گـيرد، و آنها را پرورش داده، از نقص به كمال مى برد، و اين است هدف واقعى عبوديت و بـنـدگـى مـا، و ايـن اسـت فـلسفه عبادات و نيايشهاى ما كه همگى كلاسهاى تربيت براى تكامل ما است.
بـه ايـن تـرتـيـب نـتـيـجـه مـى گـيـريـم كـه هـدف آفـريـنـش مـا پـيـشـرفـت و تكامل هستى ما است.
اساسا اصل آفرينش، يك گام تكاملى عظيم است، يعنى چيزى را از عدم به وجود آوردن و از نيست هست كردن، و از صفر به مرحله عدد رساندن.
و بـعـد از ايـن گـام تكاملى عظيم، مراحل ديگر تكامل شروع مى شود، و تمام برنامه هاى دينى و الهى در همين مسير است.
2 - در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مى آيد كه اگر هدف خلقت جود بر بندگان است، نه سود بـراى آفـريدگار، و اين جود از طريق تكامل انسانها است، چرا اين خداوند جواد و كريم، از آغاز بندگان را كامل نيافريد، تا همگى در جوار قرب او جاى گيرند، و از بركات نزديكى به ذات پاكش بهره ور شوند.
جـواب ايـن سـؤ ال روشـن اسـت، تـكامل انسانى چيزى نيست كه بتوان آن را به (اجبار) آفريد، بلكه راه طولانى و درازى است كه انسانها بايد با پاى خود آنرا طى كنند، و با اراده و تصميم و افعال اختيارى خويش، طرح آنرا بريزند.
آيـا اگـر از كـسـى بـه اجـبـار و با زور سرنيزه مبلغ هنگفتى براى ساختن يك بيمارستان بگيرند اين عمل هيچ اثر اخلاقى و تكامل روحى براى او دارد؟ مسلما نه، اما اگر به اراده و مـيـل خـويـش، حـتـى يـك ريـال بـه چـنـيـن هـدف مـقـدسـى كـمـك كـنـد بـه هـمـان نـسـبـت راه كمال اخلاقى را پيموده است.
از ايـن سـخـن چـنـيـن نـتـيجه مى گيريم كه خداوند بايد با اوامر و تكاليف و برنامه هاى تـربـيـتـى كه وسيله پيامبران او و نيروى عقل ابلاغ مى شود، اين مسير را براى ما مشخص كند، و ما با اختيار و اراده خويش اين راه را بپيمائيم.
3 - بـاز در ايـنـجـا سـؤ ال ديـگـرى مـطـرح است كه وقتى بعضى توضيحات بالا را مى شـنـونـد مـى گـويـنـد: بـسـيـار خـوب، هـدف از آفـريـنـش مـا تكامل انسانى، يا به تعبير ديگر قرب به پروردگار و حركت وجودى ناقص به سوى وجـودى بـى نـهـايـت كـامـل بـوده اسـت، ولى هـدف از ايـن تكامل چيست؟
پـاسـخ ايـن سـؤ ال نـيـز بـا ايـن جـمـله روشـن مـى شـود كـه تكامل، هدف نهائى و يا به تعبير ديگر (غاية الغايات ) است.
توضيح اينكه: اگر از محصلى سؤ ال كنيم براى چه درس مى خوانى؟ مى گويد: براى اينكه به دانشگاه راه يابم.
بـاز اگـر سـؤ ال كـنـيـم دانـشـگـاه را بـراى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه فى المثل دكتر يا مهندس لايقى شوم.
مـى گـوئيـم: مـدرك دكـتـرا و مـهـنـدسـى را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه فعاليت مثبتى كنم و هم درآمد خوبى داشته باشم.
بـاز مـى گـوئيـم: درآمـد خـوب را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه زندگى آبرومند و مرفهى داشته باشم.
سرانجام مى پرسيم زندگى مرفه و آبرومند براى چه مى خواهى؟
در ايـنـجـا مـى بينيم لحن سخن او عوض مى شود و مى گويد: خوب، براى اينكه زندگى مرفه و آبرومندى داشته باشم، يعنى همان پاسخ سابق را تكرار مى كند.
ايـن دليـل بـر آن اسـت كه او به پاسخ نهائى، و به اصطلاح به (غاية الغايات ) كـار خـويـش رسـيـده كـه مـاوراى آن پـاسـخ ديـگـرى نـيـسـت، و هـدف نـهـائى را تشكيل مى دهد. اين در مسائل زندگى مادى.
در زنـدگـى مـعـنـوى نـيـز مـطـلب هـمـيـن گـونـه اسـت، وقـتى گفته مى شود آمدن انبيأ و نـزول كـتـب آسمانى، و تكاليف و برنامه هاى تربيتى براى چيست؟ مى گوئيم: براى تكامل انسانى و قرب به خدا.
و اگـر سـؤ ال كـنند تكامل و قرب پروردگار براى چه منظورى است؟ مى گوئيم براى قرب به پروردگار! يعنى اين هدف نهائى است، و به تعبير ديگر ما همه چيز را براى تـكـامـل و قـرب به خدا مى خواهيم اما قرب به خدا را براى خودش (يعنى براى قرب به پروردگار).
4 - دگـر بـار سـؤ الى در ايـنـجـا مـطـرح مـى شـود كه در حديثى آمده است كه خداوند مى فـرمـايـد:(
كـنـت كـنزا مخفيا فاحببت ان اعرف و خلقت الخلق لكى اعرف
)
: (من گنجى پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلائق را آفريدم تا شناخته شوم ).
اين حديث با آنچه گفتيد چه تناسبى دارد.
در پـاسـخ مـى گـوئيـم: گـذشـتـه از ايـنـكـه ايـن حـديـث يـك خـبـر واحـد اسـت و در مسائل عقيدتى خبر واحد كارساز نيست، مفهوم حديث اين است كه شناخت
خـداونـد بـراى خلق وسيله تكامل آنها است، يعنى من دوست داشتم كه فيض رحمتم همه جا را بـگـيـرد، بـه همين جهت خلائق را آفريدم، و براى سير كمالى آنها، راه و رسم معرفتم را بـه آنـان آمـوخـتـم، چـرا كـه مـعـرفـت و شـنـاخـت مـن رمـز تكامل آنها است.
آرى بندگان بايد ذات خداوند را كه منبع همه كمالات است بشناسند، خود را با كمالات او تـطـبـيـق دهند، و پرتوى از آن را در وجود خويش فراهم سازند، تا جرقه اى از آن صفات كمال و جلال در وجودشان بدرخشد كه تكامل و قرب به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق او ممكن نيست، و اين تخلق فرع بر شناخت است (دقت كنيد).
5 - بـا تـوجـه بـه آنـچـه در فـرازهـاى بـالا گفتيم به نتيجه گيرى نهائى نزديك مى شـويـم و مى گوئيم عبادت و عبوديت خدا يعنى در مسير خواست او گام برداشتن، و روح و جان را به او سپردن، عشق او را در دل جاى دادن، و خود را به اخلاق او آراستن.
و اگر در آيات فوق (عبادت ) به عنوان هدف نهائى آفرينش معرفى شده مفهومش همين است كه به تعبير ديگر به عنوان تكامل انسانى از آن ياد مى شود.
آرى انسان كامل همان بنده راستين خدا است!
5 - نظرى به روايات اسلامى پيرامون فلسفه آفرينش انسان
در بـالا از دو طـريـق مـسـأله هـدف خلقت انسان را تعقيب كرديم يكى از طريق تفسير آيات قرآن، و ديگرى از طريق فلسفى، و هر دو ما را به يك نقطه رساند.
اكـنـون نوبت آن است كه از مسير سوم يعنى از طريق روايات اسلامى اين مسأله سرنوشت ساز را دنبال كنيم.
دقـت در روايـات زير كه بخشى از اين روايات است بينش عميقترى در اين مسأله به ما مى دهد:
در حـديـثـى از امـام مـوسـى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) آمـده كـه از حـضـرتـش سـؤ ال كـردنـد مـعـنـى ايـن سـخـن پـيـامـبـر چـيـسـت كـه فـرمـوده اعـمـلوا فـكـل مـيسر لما خلق له (تا مى توانيد عمل كنيد كه همه انسانها براى هدفى كه آفريده شـده انـد آمـادگـى دارنـد)؟ امـام فـرمـود: (ان الله عـزوجـل خـلق الجـن و الانـس ليـعـبـدوه، و لم يـخـلقـهـم ليـعـصـوه و ذلك قـوله عـزوجـل و مـا خـلقـت الجـن و الانـس الا ليـعـبـدون فـيـسـر كـلا لمـا خـلق له، فويل لمن استحب العمى على الهدى):
(خـداونـد بـزرگ جـن و انـس را براى اين آفريده كه او را عبادت و اطاعت كنند، براى اين نـيـافـريـده اسـت كـه نـافـرمانيش نمايند، و اين همان است كه مى فرمايد و ما خلقت الجن و الانـس الا ليـعـبـدون، و چـون آنها را براى اطاعت آفريده راه را براى رسيدن به اين هدف بـراى آنـان آسـان و هـمـوار سـاخـتـه، پـس واى بـه حال كسانى كه چشم بر هم گذارند و نابينائى را بر هدايت ترجيح دهند)
اين حديث اشاره پرمعنائى است به اين حقيقت كه چون خداوند انسانها را براى هدف تكاملى آفريده وسائل آن را از نظر تكوين و تشريع فراهم ساخته و در اختيار او گذارده است.
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق عـليه السلام مى خوانيم كه امام حسين (عليهالسلام
) در بـرابـر اصـحـابـش آمـد و چـنـيـن فـرمود: ان الله عزوجل ما خلق العباد الا ليعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه: خداوند بزرگ بندگان را نيافريده مگر به خاطر اين كه او را بشناسند، هنگامى كـه او را بـشـنـاسند عبادتش مى كنند، و هنگامى كه بندگى او كنند از بندگى غير او بى نياز مى شوند.
6 - پاسخ به يك سؤ ال
سـؤ ال ديـگـرى كـه در ايـنـجـا مطرح مى شود اين است كه اگر خداوند بندگان را براى عبوديت آفريده است پس چرا گروهى راه كفر را پيش مى گيرند؟ آيا ممكن است اراده خداوند از هدفش تخلف پذيرد؟
كسانى كه اين ايراد را مى كنند در حقيقت اراده تكوينى و تشريعى را با هم اشتباه كرده اند زيرا هدف عبادت اجبارى نبوده، بلكه عبادت و بندگى توأم با اراده و اختيار است، و در چـنـيـن زمـيـنـه اى هـدف بـه صـورت آمـاده كـردن زمـيـنـه هـا تـجـلى مـى كـنـد، فـى المـثـل هـنـگـامـى كـه گـفته مى شود من اين مسجد را براى نماز خواندن مردم درست كرده ام، مـفـهـومـش ايـن اسـت آن را آمـاده براى اين كار ساخته ام نه اينكه مردم را به اجبار به نماز وادارم، هـمـچـنـيـن در مـوارد ديـگـر مـانـنـد سـاخـتـن مـدرسـه بـراى تحصيل و بيمارستان براى درمان و كتابخانه براى مطالعه.
بـه ايـن ترتيب خداوند اين انسان را آماده براى اطاعت و بندگى ساخته و هرگونه وسيله را اعـم از عـقـل و عـواطـف و قـواى مختلف را از درون و پيامبران و كتب آسمانى و برنامه هاى تشريعى را از برون براى آنها فراهم نموده است.
مـسـلم اسـت اين معنى در مؤ من و كافر يكسان است هر چند مؤ من از امكانات خود بهره بردارى نموده و كافر ننموده است.
لذا در حديثى از امام صادق (عليهالسلام
) مى خوانيم كه وقتى از تفسير اين آيه(
و مـا خـلقـت الجـن و الانـس الا ليـعـبـدون
)
از آن حـضـرت سـؤ ال كردند، فرمود:
(
خلقهم للعبادة
)
: (آنها را براى عبوديت آفريده است ).
راوى مى گويد: سؤ ال كردم: خاصة ام عامة؟ (آيا گروه خاصى منظور است يا همه مردم )؟
امام فرمود: عامة: (همه مردم ).
و در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه وقـتـى از تـفـسـير اين آيه سؤال كردند فرمود:(
خلقهم ليامرهم بالعبادة
)
: (آنها را آفريد تا دستور عبادت به آنها دهد).
اشـاره بـه اينكه هدف اجبار به عبادت و بندگى نبوده بلكه زمينه سازى براى آن بوده است، و اين در حق عموم مردم صادق مى باشد.