تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30275
دانلود: 3044


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30275 / دانلود: 3044
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (29) تا (34) و ترجمه

( فذكر فما أنت بنعمت ربك بكاهن و لا مجنون ) (29)( أم يقولون شاعر نتربص به ريب المنون ) (30)( قل تربصوا فإنى معكم من المتربصين ) (31)( أم تأمرهم أحلامهم بهذا أم هم قوم طاغون ) (32)( أم يقولون تقوله بل لا يؤ منون ) (33)( فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين ) (34)

ترجمه:

29 - حال كه چنين است تذكر ده، و به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستى.

30 - بلكه آنها مى گويند او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم!

31 - بـگـو: انـتـظـار بـكـشـيـد كه من هم با شما انتظار مى كشم (شما انتظار مرگ مرا و من انتظار پيروزى و نابودى شما را!).

32 - آيا عقلهايشان آنها را به اين اعمال دستور مى دهد؟ يا قومى طغيانگرند؟

33 - آنها مى گويند قرآن را به خدا افترا بسته، ولى آنها ايمان ندارند.

34 - اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند.

شأن نزول:

در روايتى آمده است قريش در (دارالندوة ) اجتماع كردند، تا براى جلوگيرى از دعوت پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـه خطر بزرگى براى منافع نامشروع آنها محسوب مى شد بينديشند.

يكى از مردان قبيله (بنى عبدالدار) گفت: ما بايد منتظر باشيم كه او بميرد، زيرا به هـر حال او شاعر است و به زودى از دنيا خواهد رفت، همانگونه كه (زهير) و (نابغه ) و (اعـشـى ) (سـه نـفـر از شعراى جاهليت ) از دنيا رفتند (و بساطشان برچيده شد و بـسـاط مـحـمـد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز با مرگش برچيده خواهد شد) اين را گفتند و پراكنده شدند، آيات فوق نازل گشت و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

اگر راست مى گويند كلامى مانند آن بياورند

در آيـات گـذشـته، قسمتهاى قابل توجهى از نعمتهاى بهشتى و پاداشهاى پرهيزگاران آمده بود، و در آيات قبل از آن نيز، بخشى از عذابهاى دردناك دوزخيان.

در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه عـنـوان يـك نتيجه گيرى از آيات گذشته مى فرمايد: (حال كه چنين است تذكر و يادآورى كن )( فذكر ) .

چـرا كـه دلهـاى حـق طلبان با شنيدن اين سخنان، آماده تر مى شود، و هنگام آن رسيده است كه سخنان حق را براى آنها بيان كنى.

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه هدف اصلى از ذكر آنهمه نعمتها و مجازاتهاى اين دو گـروه آمـاده ساختن زمينه روحى براى پذيرش حقايق تازه است، و در حقيقت هر گوينده اى نيز براى تأثير سخن و نفوذ كلامش بايد از اين روش بهره گيرى كند.

سـپـس بـه ذكـر اتـهامات و نسبتهاى ناروائى كه دشمنان لجوج و معاند به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دادند پرداخته، مى فرمايد: (به لطف پروردگارت، و به بركت نعمتهايش تو كاهن و مجنون نيستى )! (فما انت بنعمة ربك بكاهن و لا مجنون ).

(كاهن ) به كسى گفته مى شد كه خبر از اسرار غيبى مى داد و غالبا مدعى بود كه با جـنـيـان ارتـبـاط دارد و اخـبـار غـيـبـى را از آنها مى گيرد، مخصوصا در عصر جاهليت كاهنان بـسـيـارى بـودنـد، از جـمـله دو كـاهـن مـعـروف (شق ) و (سطيح ) آنها در حقيقت افراد هـوشـيـارى بـودنـد كه از هوش خود سوءاستفاده كرده و با اين ادعاها سر مردم را گرم مى كـردنـد، كـهـانـت در اسـلام حـرام و مـمـنـوع اسـت و اعـتـبـارى بـه قـول كـاهـنان نيست، زيرا اسرار غيب مخصوص خدا است و سپس به هر كس از انبيأ و امامان آنچه مصلحت بداند تعليم مى كند.

بـه هـر حال قريش براى پراكنده ساختن مردم از اطراف پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايـن تـهـمتها را به او مى بستند، گاه كاهنش مى خواندند، و گاه مجنون، و عجب اينكه بـه تـضـاد ايـن دو وصف نيز واقف نبودند، زيرا كاهنان افراد هوشيارى بودند، برخلاف مجنون، و جمع اين دو افترا در آيه فوق شايد اشاره به همين پراكنده گوئى آنها باشد.

سپس به سومين اتهام پرداخته كه آن نيز با صفات گذشته در تضاد است و مى فرمايد: (بـلكـه آنـهـا مـى گويند او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم )( ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون ) .

تا او زنده است اشعارش رونقى دارد و مردم را به سوى خود جذب مى كند، كمى صبر كنيد تا مرگش فرا رسد و دفتر شعرش، همچون طومار عمرش، پيچيده شود، و در طاق نسيان قرار گيرد، آن روز ما راحت خواهيم شد!

بـطـورى كـه از كـتـب لغـت و تـفـسـيـر بـرمـى آيـد (مـنـون ) از مـاده (مـن ) در اصـل بـه دو معنى آمده: (نقصان ) و (قطع و بريدن ) كه اين دو نيز مفهوم نزديكى دارند.

سـپـس واژه (مـنـون ) بـه مرگ نيز اطلاق شده، چرا كه (ينقص العدد و يقطع المدد) (نفرات را كم مى كند و كمك ها را قطع مى نمايد).

گاه (منون ) به گذشت روزگار نيز گفته شده به اين مناسبت كه آن نيز موجب مرگ و مـير، و بريدن پيوندها، و نقصان نفرات است، و گاه به شب و روز (منون ) گفته اند و آن نيز ظاهرا به همين مناسبت است.

و امـا واژه (ريـب ) در اصـل بـه معنى شك و ترديد و توهم چيزى است كه بعدا پرده از روى آن برداشته مى شود و حقيقت آن آشكار مى گردد.

اين تعبير هنگامى كه در مورد مرگ به كار رود و (ريب المنون ) گفته شود از اين نظر است كه وقت حصول آن نامعلوم است نه اصل تحقق آن.

ولى جمعى از مفسران (ريب المنون ) را در آيه مورد بحث به معنى (حـوادث روزگـار) تـفـسـيـر كـرده انـد، حـتـى از ابـن عـبـاس نقل شده كه واژه (ريب ) در همه جا در قرآن به معنى شك و ترديد است جز در اين آيه از سوره طور كه به معنى (حوادث ) است.

بعضى از مفسران نيز آن را به معنى حالت (اضطراب و پريشانى ) تفسير كرده اند، بـنـابـرايـن (ريـب المـنـون ) حـالت اضـطـرابـى اسـت كـه قبل از مرگ به غالب افراد دست مى دهد.

ممكن است اين تفسير به معنى فوق بازگردد چرا كه حالت شك و ترديد معمولا سرچشمه اضـطـراب و پريشانى است، همچنين حوادث پيش بينى نشده نيز نوعى اضطراب و شك و تـرديـد بـا خـود هـمـراه مـى آورد، و بـه ايـن تـرتـيـب هـمـه ايـن مفاهيم به ريشه (شك و ترديد) كه در اصل معنى اين واژه آمده منتهى مى شود.

و به تعبير ديگر براى (ريب ) سه معنى ذكر شده: شك، اضطراب، حوادث، و اينها لازم و ملزوم يكديگرند.

بـه هـر حـال آنـهـا بـه ايـن دل خـوش مـى كردند كه حوادثى پيش آيد و طومار عمر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در هـم پـيـچـيـده شـود، و آنـهـا بـه گـمـان خـود از ايـن مـشـكـل بـزرگـى كـه دعـوت آن حضرت در سراسر جامعه آنان به وجود آورده بود رهائى يابند.

قرآن با يك جمله پرمعنى و تهديدآميز به اين كوردلان معاند پاسخ مى دهد و مى فرمايد: (بـگـو انـتـظـار بـكـشـيـد كـه مـن هـم بـا شـمـا انـتـظـار مـى كـشـم )!( قل تربصوا فانى معكم من المتربصين ) .

شما در انتظار تحقق پندارهاى خامتان باشيد، من هم در انتظار عذاب الهى براى شما هستم.

شـمـا در انـتـظـار اين باشيد كه با مرگ من بساط اسلام برچيده شود، و من نيز به يارى پـروردگـار در ايـن انـتظارم كه در حياتم آئين اسلام جهانگير گردد، و بعد از من نيز به راه خود ادامه دهد و جهانى و جاودانى شود.

آرى شما متكى به خيالات و پندارهايتان هستيد و من متكى به لطف خاص پروردگار.

سـپـس آنـهـا را مـورد شديدترين سرزنشها قرار داده، مى گويد: (آيا عقلهايشان آنان را بـه ايـن اعـمـال دستور مى دهد؟ يا قومى طغيانگرند)؟!( ام تامرهم احلامهم بهذا ام هم قوم طاغون ) .

سـران قـريـش در مـيـان قـوم خـود بـه عـنـوان (ذوى الاحـلام ) (صـاحـبـان عـقـول ) شـنـاخـتـه مـى شـدنـد! قـرآن مـى گـويـد: ايـن كـدام عـقـل است كه اين وحى آسمانى را كه نشانه هاى حقانيت از تمام محتوايش آشكار است شعر و كـهـانـت مـى شـمـرد؟ و آورنـده آنـرا كـه سـابـقـه اى بـس طـولانـى در امـانـت و عقل دارد كاهن و مجنون و شاعر معرفى مى كند؟!

بـنـابـرايـن بـايـد نـتـيـجـه گـرفـت كـه ايـنـگـونـه تـهـمـتـهـا و افـتـرائات فـرمـان عـقـل آنـهـا نـيست، بلكه سرچشمه همه آنها روح عصيان و طغيانگرى است كه بر اين افراد غـالب اسـت، هـمـيـن كـه مـنـافـع نـامـشـروع خـود را در خـطـر مـى بـيـنـنـد بـا عقل وداع مى گويند و سر به طغيان در مقابل فرمان حق برمى دارند.

(احـلام ) جـمـع (حـلم ) (بـر وزن نـهـم ) بـه مـعـنـى (عقل ) است، ولى به گفته (راغب ) (حلم ) در حقيقت به معنى (خويشتن دارى به هـنـگـام هـيـجـان غـضـب ) اسـت كـه يـكـى از نـشـانـه هـاى عقل و درايت محسوب مى شود (و با حلم (بر وزن علم ) ريشه مشترك دارد).

ايـن واژه (حـلم ) گـاه بـه مـعـنى (خواب و رؤ يا) نيز آمده است، و در آيه مورد بحث نيز چنين تفسيرى بعيد نيست، يعنى سخنان آنها گوئى نتيجه خوابهاى پريشان است.

بار ديگر به يكى ديگر از تهمتهاى آنها كه در حقيقت چهارمين تهمت در اين سلسله اتهامات محسوب مى شود اشاره كرده، مى افزايد: (آنها مى گويند: او اين قرآن را به خدا افترا بـسـتـه، ولى آنـهـا ايـمـان نـدارنـد)( ام يـقـولون تـقـوله بل لا يؤ منون ) .

(تقوله ) از ماده (تقول ) (بر وزن تكلف ) به معنى سخنى است كه انسان نزد خود مى سازد بى آنكه واقعيتى داشته باشد.

ايـن يـكـى ديـگـر از بـهـانه هاى مشركان و كفار لجوج براى عدم تسليم در برابر قرآن مجيد، و دعوت پيامبر، بود كه مكرر در آيات قرآن به آن اشاره شده است.

ولى قـرآن مـجـيـد پـاسـخ دنـدانـشـكـنـى به آنها مى گويد: مى فرمايد (اگر راست مى گويند كه اين كلام بشر است، و ساخته و پرداخته فكر انسان، پس آنها نيز سخنى همانند آن بياورند)( فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين ) .

شـمـا هـم انـسـانيد و به گفته خود داراى هوش سرشار، و قدرت بيان، و آگاهى و تسلط بـر انـواع سـخـن هـسـتـيـد، چـرا گـويـنـدگـان و متفكران شما قادر نيستند سخنى همانند آن بياورند؟!

جـمـله (فليأتوا) (پس بياورند...) به اصطلاح امر تعجيزى است، و هدف آن است كه عـجـز و نـاتـوانـى آنها را از مقابله به مثل در برابر قرآن روشن سازد، و اين همان چيزى اسـت كـه در عـلم كلام و عقائد از آن تعبير به (تحدى ) مى كنند، يعنى دعوت مخالفان به معارضه و مقابله به مثل در برابر معجزات.

به هر حال اين يكى از آياتى است كه به روشنى اعجاز قرآن را روشن مى كند، و مفهوم آن مخصوص معاصران پيامبر نيست، بلكه تمام كسانى كه در همه قرون و اعصار مى گويند قـرآن سـخـن بـشـر اسـت، و بر خدا افترا بسته شده، آنها نيز مخاطب به اين خطابند كه اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند.

و همانگونه كه ميدانيم اين نداى قرآن در اين آيه و آيات مشابه همواره بلند بوده است، و در طـى چـهارده قرن كه از بعثت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گذرد كسى نتوانسته اسـت بـه آن پـاسـخ مـثـبـت گـويد، با اينكه مسلم است كه دشمنان اسلام مخصوصا ارباب كـليـسـا و يهود در طول سال ميلياردها صرف تبليغات بر ضد اسلام مى كنند، چه مانعى داشـت كـه بـخشى از آن را در اختيار گروهى از دانشمندان و ادبا و سخن سنجان مخالف مى گذاردند تا در برابر قرآن به معارضه برخيزند، و مصداق (فلياتوا بحديث مثله ) باشند، و اين عجز عمومى گواه زنده اصالت اين وحى آسمانى است.

يكى از مفسران در اينجا نكته اى دارد كه قابل توجه است، او مى گويد:

در اين قرآن راز مخصوصى وجود دارد كه هر كس با آيات آن روبرو مى شود آن را احساس مى كند، پيش از آنكه سخن از اسرار اعجاز آن گفته شود.

در عـبـارات ايـن قـرآن نـفـوذ و سـلطـه خـاصـى احساس مى كند و چيزى ماورأ اين معانى در عـقل انسان منعكس مى شود، در لابلاى عباراتش عنصرى نهفته است كه به مجرد استماع، در وجود انسان فرو مى ريزد، بعضى آن را آشكارتر، و بعضى پنهانتر درك مى كنند، ولى بـه هـر حـال ايـن سـلطه و نفوذ وجود دارد، نفوذ اسرارآميزى كه نمى توان منشأ آنرا به خوبى مشخص ساخت.

اين كلمات و عبارات قرآن است كه چنين جذبه اى دارد؟

يا سرى در عمق معانى آن نهفته است.

و يا بازتابهائى است كه از انوار آن مى درخشد و يا همه اينهاست؟

هر چه هست با ساير كلمات و مفاهيمى كه در قالب لغات ريخته مى شود متفاوت است.

ايـن سـرى اسـت كه در آيات قرآنى نهفته شده، و هر كس در نخستين برخورد آنرا درك مى كـنـد، و بـه دنـبـال آن بـه سـراغ اسـرار ديـگرى مى آيد كه از طريق انديشه و تفكر در سراسر قرآن به دست مى آيد.

بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر پـيـرامـون اعـجـاز قـرآن از دريـچـه هـاى مـخـتـلف، بـه جـلد اول تـفـسـيـر نمونه (ذيل آيه 23 سوره بقره ) مراجعه شود، در آنجا بحث مشروحى در اين زمينه آمده است، همچنين در جلد 12 (ذيل آيه 88 سوره اسرأ).

آيه (35) تا (43) و ترجمه

( أم خلقوا من غير شى ء أم هم الخالقون ) (35)( أم خلقوا السماوات و الارض بل لا يوقنون ) (36)( أم عندهم خزائن ربك أم هم المصيطرون ) (37)( أم لهم سلم يستمعون فيه فليأت مستمعهم بسلطان مبين ) (38)( أم له البنات و لكم البنون ) (39)( أم تسئلهم أجرا فهم من مغرم مثقلون ) (40)( أم عندهم الغيب فهم يكتبون ) (41)( أم يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون ) (42)( أم لهم اله غير الله سبحان الله عما يشركون ) (43)

ترجمه:

35 - آيا آنها بى سبب آفريده شده اند؟ يا خود خالق خويشتنند؟!

36 - آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند؟ بلكه آنها طالب يقين نيستند!

37 - آيا خزائن پروردگارت نزد آنها است؟ يا بر همه چيز عالم سيطره دارند؟!

38 - آيا نردبانى دارند (كه به آسمان بالا مى روند) و به وسيله آن اسرار وحى را مى شنوند؟ كسى كه از آنها اين ادعا را دارد دليل روشنى بياورد!

39 - آيـا سـهـم خـدا دخـتـران و سـهـم شـمـا پسران است؟ (كه فرشتگان را دختران خدا مى ناميد).

40 - آيا تو از آنها پاداشى مطالبه مى كنى كه در زير بار گران آن قرار دارند؟

41 - آيا اسرار غيب نزد آنها است و از روى آن مى نويسند؟!

42 - آيـا مـى خواهند نقشه شيطانى براى تو بكشند؟ ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشه ها گرفتار مى شوند!

43 - يـا معبودى غير خداوند دارند (كه قول يارى آنها را داده ) منزه است خدا از آنچه براى او شريك قرار مى دهند.

تفسير:

راستى حرف حساب شما چيست؟!

ايـن آيـات هـمـچـنـان ادامـه بـحـث استدلالى گذشته در برابر منكران قرآن و نبوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و قدرت پروردگار است.

آيـاتـى است كه همگى با (أم ) كه در اينجا براى (استفهام ) است آغاز شده، و يك استدلال زنجيره اى جالب را (يازده سؤ ال پى درپى ) (به صورت استفهام انكارى ) تشكيل مى دهد، و به تعبير روشنتر تمام راههاى فرار را از هر سو به روى مخالفان مى بـنـدد، و چنان آنها را در اين عبارات كوتاه و پرنفوذ در تنگنا قرار مى دهد كه انسان بى اختيار در برابر عظمت و انسجام آن سر تعظيم فرود آورده، و اقرار و اعتراف مى كند.

نخست از مسأله آفرينش شروع كرده، مى گويد: (آيا آنها بى سبب آفريده شده اند؟ يا خود خالق خويشتنند)؟!( ام خلقوا من غير شى ء ام هم الخالقون ) .

ايـن عـبـارت كـوتـاه و فـشـرده در حـقـيـقـت اشـاره به (برهان معروف عليت ) است كه در فلسفه و كلام براى اثبات وجود خداوند آمده است، و آن اينكه عالمى كه در آن زندگى مى كـنـيـم بـدون شـك حـادث اسـت (زيـرا دائمـا در حـال تـغـيـيـر اسـت، و آنـچـه در حـال تـغـيـيـر و دگـرگـونـى اسـت مـعـرض حـوادث اسـت، و چـيـزى كه معرض حوادث است محال است قديم و ازلى باشد).

اكـنـون ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه اگـر حـادث اسـت از پـنـج حال بيرون نيست:

1 - بدون علت به وجود آمده است.

2 - خود علت خويشتن است.

3 - معلولات جهان علت وجود آن هستند.

4 - ايـن جـهـان مـعـلول عـلتـى اسـت كـه آنـهـم بـه نـوبـه خـود معلول علت ديگرى است و تا بى نهايت پيش مى رود.

5 - اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستيش از درون ذات پاك او است.

باطل بودن چهار احتمال نخست معلوم است، زيرا.

وجـود مـعـلول بـدون علت محال است، و گرنه هر چيز در هر شرائطى بايد به وجود آيد، در حالى كه چنين نيست.

احـتـمـال دوم كـه چـيـزى خـودش را بـه وجـود آورد نـيـز مـحـال است، زيرا مفهومش اين است كه قبل از وجودش موجود باشد، و اين اجتماع نقيضين است (دقت كنيد).

هـمـچـنين احتمال سوم كه مخلوقات انسان، خالق انسان باشد نيز واضح البطان است (چرا كه لازمه آن دور است ).

و نـيـز احـتـمـال چـهـارم يـعـنـى تـسـلسـل عـلتـهـا و كـشـيـده شـدن سـلسـله عـلل و مـعـلول بـه بـيـنـهـايـت آن نـيـز غـيـر قـابـل قـبـول اسـت، چـرا كـه بـى نـهـايـت مـعـلول و مـخـلوق بـالاخـره مـخلوق است و نياز به خالقى دارد كه آنرا ايجاد كند، مگر بى نـهـايـت صـفـر عدد مى شود؟ يا از درون بى نهايت ظلمت نور برمى خيزد؟ يا از بى نهايت فقر و نياز بى نيازى به وجود مى آيد؟

بـنابراين راهى جز قبول احتمال پنجم يعنى خالقيت واجب الوجود باقى نمى ماند (باز هم دقت كنيد).

و از آنـجـا كـه ركـن اصـلى ايـن بـرهـان نـفـى هـمـان احتمال اول و دوم است قرآن به همان قناعت كرده.

اكنون مى بينيم كه در عبارت كوتاهى چه استدلالى نهفته شده است.

آيـه بـعـد به سؤ ال ديگرى كه درباره ادعائى كه در مرحله پائينتر قرار دارد پرداخته مى گويد: (آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند)( ام خلقوا السماوات و الارض ) .

اگـر بـى عـلت بـه وجـود نـيـامده اند، و نيز خود علت خويش نبوده اند، آيا واجب الوجود و خـالق آسمانها و زمينند؟ و اگر مبدأ عالم هستى نيستند آيا خداوند امر خلقت آسمان و زمين را به آنها واگذارده؟ و به اين ترتيب مخلوقى هستند كه خود فرمان خلقت دارند؟

مـسـلما آنها هرگز نمى توانند چنين ادعاى باطلى كنند، لذا در دنباله همين سخن مى افزايد: (بـلكـه آنـهـا لجـوج و مـعـانـدنـد و نـمـى خـواهـنـد يـقـيـن و ايـمـان بـيـاورنـد)( بل لا يوقنون ) .

آرى آنها دنبال بهانه اى براى فرار از ايمانند.

و اگـر مدعى اين امور نيستند و در امر خلقت نصيبى ندارند (آيا خزائن پروردگارت نزد آنهاست )؟!( ام عندهم خزائن ربك ) .

تـا هـر كـس را بـخواهند (نعمت نبوت و علم و دانش ) يا ارزاق ديگر بخشند، و از هر كس بخواهند دريغ دارند.

(يـا ايـنـكـه امـر تـدبـيـر عـالم بـه آنـهـا واگـذار شده است، و بر همه سلطه و سيطره دارند)؟!( أم هم المصيطرون ) .

آنـهـا هـرگـز نـمـى توانند ادعا كنند كه خزينه دار پروردگارند، و نه سلطه اى بر امر تدبير اين جهان دارند، چرا كه ضعف و زبونى آنها در برابر يك حادثه، يك بيمارى و حـتـى يـك حـشـره نـاچـيـز، و هـمـچـنـيـن نـيـاز آنـهـا بـه ابـتـدائى تـريـن وسـائل زنـدگـى، بـهـتـريـن دليـل بر نفى اين قدرتها از آنهاست، تنها هواى نفس و جاه طلبى و خودخواهى و تعصب و لجاج است كه آنها را به انكار حقايق كشيده.

(مصيطرون ) اشاره به (ارباب انواع ) است كه جزء خرافات پيشينيان مـى بـاشـد، آنـهـا مـعـتقد بودند كه هر نوع از انواع جهان اعم از انسان و انواع حيوانات و گـيـاهان و غير آنها داراى مدبر و مربى خاصى است كه آن را رب النوع آن مى ناميدند، و خـدا را (رب الارباب ) خطاب مى كردند، اين عقيده شرك آميز از نظر اسلام مردود است، و در آيـات قـرآن تـدبـيـر هـمـه جـهان از آن خدا معرفى شده و او را (رب العالمين ) مى خوانيم.

ايـن واژه در اصل از (سطر) گرفته شده كه به معنى صفوف كلمات به هنگام نوشتن اسـت، و (مـسـيـطر) به كسى مى گويند كه بر امرى تسلط داشته باشد و به آن خط دهـد، هـمـانگونه كه نويسنده بر سطور كلام خويش تسلط دارد (بايد توجه داشت كه اين كلمه هم با (صاد) و هم با (سين ) نوشته مى شود، و هر دو به يك معنى است هر چند رسم الخط مشهور قرآن با (صاد) مى باشد).

مـسـلم اسـت نـه منكران نبوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مشركان عصر جاهليت، و نه غـيـر آنـهـا، مـدعـى هيچيك از امور پنجگانه فوق نبودند، لذا در آيه بعد به مرحله ديگرى پـرداخـتـه، مـى گـويـد: (آيـا آنـهـا مـدعـى هـسـتـنـد وحـى بـر آنـهـا نـازل مـى شـود يـا نـردبـانـى دارنـد كـه بـا آن بـه آسمان صعود كنند و اسرار وحى را بدينوسيله مى شنوند)؟!( ام لهم سلم يستمعون فيه ) .

و از آنـجـا كـه ممكن بود آنها مدعى آگاهى از اسرار آسمان شوند قرآن بلافاصله از آنها مـطالبه دليل كرده، مى گويد (هر كس كه از آنها چنين ادعائى دارد و مى گويد: اسرار الهـى را از طـريـق صـعـود بـه آسـمـان مـى شـنـوم دليل روشنى بر اين ادعا اقامه كند)( فليأت مستمعهم بسلطان مبين ) .

مسلما اگر چنين ادعائى داشتند از حدود حرف تجاوز نمى كرد و هرگز

دليلى بر اين مطلب نداشتند.

سپس مى افزايد: آيا اين نسبت ناروا را كه به فرشتگان مى دهند و مى گويند آنها دختران خـدا هـسـتند قابل قبول است؟ (آيا سهم خدا دختران، و براى شما پسران است )؟!( ام له البنات و لكم البنون ) .

اشاره به اينكه يكى از اعتقادات و افكار باطل آنها اين بود كه از دختران به شدت تنفر داشتند، و اگر باخبر مى شدند كه همسرشان دخترى آورده چهره آنها از شدت اندوه و شرم سياه مى شد، ولى با اين حال فرشتگان را دختران خدا مى خواندند!

اگـر آنـهـا بـا عـالم بـالا مـربوطند و با اسرار وحى آشنا هستند آيا نمونه وحى آنها همين خرافات مضحك و اين عقائد ننگين و شرم آور است؟

بديهى است دختر و پسر از نظر ارزش انسانى با هم تفاوتى ندارند، و تعبير آيه فوق در حقيقت از قبيل استدلال به عقيده باطل طرف مخالف بر ضد خود او است.

قـرآن در آيـات مـتـعـددى روى نـفـى اين عقيده خرافى تكيه كرده و آنها را در اين زمينه به محاكمه مى كشد و رسوا مى سازد.

سپس از اين مرحله نيز تنزل كرده به ذكر يكى ديگر از امورى كه امكان دارد وسيله بهانه جـوئى آنـهـا شـود اشـاره كـرده، مـى فـرمـايـد: (آيـا تـو از آنـهـا اجـر و پـاداشـى در مـقـابـل ابلاغ رسالت مطالبه مى كنى كه همچون بارى گران بر دوش آنها سنگينى مى كند)؟!( أم تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون ) .

(مغرم ) (بر وزن مكتب ) از ماده (غرم ) به معنى زيانى است كه بدون جهت دامن انسان را مى گيرد، و (غريم ) به طلبكار و بدهكار هر دو اطلاق مى شود.

(مثقل ) از ماده (اثقال ) به معنى تحميل مشقت و بار گران است، بنابراين معنى جمله چـنـين مى شود: (آيا تو غرامت در برابر ابلاغ رسالت از آنها مطالبه مى كنى كه آنها از پرداخت آن ناتوانند و به اين دليل ايمان نمى آورند)؟!

اين معنى بارها در قرآن مجيد - نه تنها در مورد پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه دربـاره بسيارى از پيامبران - تكرار شده است، كه يكى از نخستين سخنان انبيأ اين بود كه مى گفتند: (ما از شما هيچگونه اجر و پاداشى در برابر ابلاغ دعوت الهى مطالبه نمى كنيم ) تا هم بى نظرى آنها ثابت شود و هم بهانه اى براى بهانه جويان باقى نماند.

دگـر بـار آنـهـا را مورد سؤ ال قرار داده، مى گويد: (آيا اسرار غيب نزد آنهاست، و از روى آن مى نويسند)؟( ام عندهم الغيب فهم يكتبون ) .

ايـنـهـا ادعـا مـى كـنـنـد پـيـامـبر شاعرى است كه در انتظار مرگ او و از هم پاشيدن شيرازه زنـدگى او هستيم، و با مرگش همه چيز پايان مى گيرد و دعوتش به بوته فراموشى مى افتد (چنانكه در چند آيه قبل از قول مشركان آمده بود( نتربص به ريب المنون ) .

آنها از كجا مى دانند كه بعد از وفات پيامبر زنده اند؟ اين غيب را چه كسى به آنها گفته؟

ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه قرآن مى گويد: اگر شما مدعى هستيد كه بر اسرار غيب آگـاهـيـد و احكام الهى را مى دانيد و از قرآن و آئين محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بى نياز هستيد اين يك دروغ بزرگ است.

سپس به بيان احتمال ديگرى پرداخته، مى گويد: (اگر هيچيك از اين امور در كار نيست، امـا طـرحـهاى شيطانى ريخته اند تا پيامبر را از ميان بردارند، يا با آئين او به مقابله بـرخـيـزنـد، بـايـد بدانند كه كفار محكوم نقشه هاى الهى هستند و طرح خداوند بالاتر از طرح آنهاست )( ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون ) .

آيـه فـوق مـطـابـق ايـن تـفـسـيـر هـمـانـنـد آيـه 54 سـوره آل عمران است كه مى گويد:

( و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين ) :

اين احتمال نيز از سوى جمعى از مفسران پذيرفته شده كه منظور اين است: (توطئه هاى آنها سرانجام بر ضد خود آنها تمام مى شود، شبيه آنچه در آيه 43 سوره فاطر آمده است )( و لا يـحـيـق المـكـر السـيـى ء الا بـاهـله ) : (نـقشه هاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد).

جمع ميان هر دو تفسير نيز بى مانع است.

ايـن آيـه مـى تـواند با آيه قبل پيوند ديگرى داشته باشد، و آن اينكه دشمنان اسلام مى گـفـتـنـد: مـا در انـتـظـار مـرگ مـحـمـديـم، قـرآن مـى گـويـد از دو حـال خـارج نـيـسـت، يـا ادعـا مـى كـنـيـد كـه او بـا مـرگ طـبـيـعـى قـبـل از شـما مى ميرد، لازمه اين سخن آگاهى از اسرار غيب است، و اگر منظورتان اين است كـه بـا تـوطـئه هـاى شما از ميان مى رود بدانيد نقشه هاى خدا مافوق نقشه هاى شماست و توطئه هاى شما دامان خودتان را مى گيرد.

و اگر تصور مى كنيد كه با اجتماع در (دارالندوة ) و طرح تهمتهائى همچون (كهانت ) و (جـنـون ) و (شـاعـرى ) در مورد پيامبر قدرت داريد بر او پيروز شويد كور خـوانـده ايـد، چرا كه قدرت خدا برتر از همه قدرتهاست، و او سلامت و نجات و پيروزى پيامبرش را براى ابلاغ اين دعوت جهانى تضمين كرده است!.

و بـالاخـره در آخـريـن پـرسـش از آنـهـا مـى پـرسـد: آيـا آنـهـا خـيـال مـى كـنـند حامى و ياورى دارند؟ (آيا براى آنها معبودى جز خدا است )؟( ام لهم اله غير الله ) .

سـپـس مـى افـزايـد: (منزه است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند)( سبحان الله عما يشركون ) .

بنابراين هيچكس قادر به حمايت از آنها نيست.

بـه ايـن تـرتـيـب آنها را در برابر يك بازپرسى عجيب و يك رشته سؤ الات زنجيره اى يـازده گـانـه قـرار مـى دهـد، و مـرحـله بـه مـرحـله آنـهـا را بـه عـقـب نـشـيـنـى و تـنـزل از ادعـاهـا وامـى دارد، و سـپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مى بندد، و در بن بست كامل قرار مى دهد.

چـه دلنـشـيـن اسـت اسـتـدلالات قـرآن، و طـرح سـؤ الات و بازپرسى آن كه اگر روح حق جوئى و حق طلبى در كسى باشد در برابر آن تسليم مى شود.

جـالب ايـنكه در آيه اخير براى نفى معبودهاى ديگر دليلى ذكر نمى كند، و تنها به جمله (سـبـحـان الله عـما يشركون ) اكتفا نموده است، اين به خاطر آن است كه بطلان ادعاى الوهـيـت بـراى بـتـهـائى كـه از سنگ و چوب ساخته شده و يا هر مخلوق ديگر با ضعفها و نيازهائى كه دارند، روشنتر از آن است كه نياز به شرح و گفتگو داشته باشد، بعلاوه در آيـات ديـگـر كـرارا بـراى ابـطـال ايـن مـوضـوع استدلال شده است.