تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30259
دانلود: 3043


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30259 / دانلود: 3043
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (5) تا (12) و ترجمه

( علمه شديد القوى ) (5)( ذو مرة فاستوى ) (6)( و هو بالا فق الا على ) (7)( ثم دنا فتدلى ) (8)( فكان قاب قوسين أو أدنى ) (9)( فأ وحى إلى عبده ما أوحى ) (10)( ما كذب الفؤ اد ما رأى ) (11)( أفتمارونه على ما يرى ) (12)

ترجمه:

5 - آنكس كه قدرت عظيمى دارد او را تعليم داده.

6 - همان كس كه توانائى فوق العاده و سلطه بر همه چيز دارد.

7 - در حالى كه در افق اعلى قرار داشت.

8 - سپس نزديكتر و نزديكتر شد.

9 - تا آنكه فاصله او به اندازه دو كمان يا كمتر بود.

10 - در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود.

11 - قلب او در آنچه ديد هرگز دروغ نمى گفت.

12 - آيا با او درباره آنچه ديده مجادله مى كنيد.

تفسير:

نخستين ديدار دوست!

در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نزول وحى بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسلام مى گفت در اين آيات سخن از معلم وحى است.

ولى قـبـلا بـايـد توجه داشت كه اين آيات را در بدو نظر هاله اى از ابهام فرا گرفته كـه بايد آنها را با دقت تمام براى برطرف ساختن اين ابهامات مورد بررسى قرار داد، نخست به تفسير اجمالى اين آيات مى پردازيم، سپس به بررسى تفصيلى آنها.

مـى فـرمـايـد: (آن كس كه قدرت عظيمى دارد پيامبر اسلام را تعليم داده )( علمه شديد القوى ) .

بـاز بـراى تأكيد بيشتر مى افزايد: (همان كس كه توانائى فوق العاده و سلطه بر همه چيز دارد)( ذو مرة فاستوى ) .

اين تعليم را به او داد (در حالى كه در افق اعلى قرار داشت )( و هو بالافق الاعلى ) .

(سپس نزديكتر، و نزديكتر شد)( ثم دنى فتدلى ) .

(تـا آنـكـه فـاصـله مـيـان او و مـعـلمـش بـه انـدازه دو كمال يا كمتر بود)!

( فكان قاب قوسين او ادنى ) .

(و در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود)!

( فاوحى الى عبده ما اوحى ) .

(قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آنچه ديد صادق بود و هرگز دروغ نمى گفت )!( ما كذب الفؤ اد ما رأى ) .

(آيا با او درباره آنچه ديده مجادله مى كنيد و باور نداريد)؟( أفتمارونه على ما يرى ) .

در تـفـسـير اين آيات دو نظريه مختلف وجود دارد كه يكى مشهور و ديگرى غير مشهور است ولى قـبـلا لازم اسـت مـفـردات و بعضى از لغات آيه معنى شود سپس به بيان اين دو عقيده بپردازيم.

(مـرة ) بـه طورى كه بسيارى از ارباب لغت و مفسران نوشته اند به معنى (تابيده شده ) است، و از آنجا كه هر قدر طناب بهتر تابيده شود محكمتر است، اين كلمه در معنى قـدرت و تـوانائى و استحكام مادى يا معنوى به كار مى رود، و بعضى آنرا از (مرور) بـه مـعـنـى (عـبـور) دانـسـتـه انـد، ولى ايـن سـخـن بـا آنـچـه اهل لغت نوشته اند چندان سازگار نيست.

(تـدلى ) از مـاده (تدلى ) (بر وزن تجلى ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) بـه مـعـنـى نـزديـك شـدن اسـت، بـنـابـرايـن تـأكـيـدى اسـت بـراى جـمـله (دنى ) كه قـبـل از آن آمـده، و هـر دو بـه يـك مـعـنـى اسـت، در حالى كه بعضى در ميان اين دو تفاوت قـائل شـده انـد و گـفـتـه اند (تدلى ) به معنى وابستگى و تعلق و آويزان شدن است همچون وابستگى ميوه به درخت، لذا به ميوه هائى كه از درخت آويزان است (دوالى ) مى گويند.

(قـاب ) بـه مـعـنى اندازه است و (قوس ) به معنى كمان، بنابراين (قاب قوسين ) يـعـنـى بـه (مـقـدار طول دو كمان ) (كمان يكى از سلاحهاى قديم براى تيراندازى بوده است ).

بعضى (قوس ) را از ماده (قياس ) و به معنى (مقياس ) دانسته اند، و چون مقياس عرب اندازه ذراع (فاصله نوك انگشتان تا آرنج ) بوده، بنابراين قاب قوسين به معنى دو ذراع مى شود.

در بعضى از كتب لغت (قاب ) به معنى ديگرى ذكر شده و آن فاصله ميان محلى از كمان كـه بـه دسـت مـى گـرفـتـنـد تـا نـوك بـرگـشـتـه كـمـان (كـمـانـها به صورت قوسى شكل بود كه دو انتهاى آن برگشته بود).

بنابراين (قاب قوسين ) به معنى مجموعه انحنأ كمان مى شود (دقت كنيد).

اكنون به ذكر دو تفسير باز مى گرديم:

نـظـريـه مـشـهـور مـفـسـران ايـن اسـت كـه مـعـلم پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هـمـان (جبرئيل امين ) پيك وحى خدا بود، كه قدرت فوق العاده اى داشت.

او كـه مـعـمـولا به صورت (انسانى خوش چهره ) بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ظاهر مى گشت، و پيام الهى را ابلاغ مى نمود دو بار در تمام عمر آن حضرت (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به قيافه و چهره اصليش بر او ظاهر گشت:

مـرتـبـه اول هـمـان اسـت كه در آيات فوق مى خوانيم كه در افق بالا ظاهر گشت (و تمامى شرق و غرب را پوشانده بود، و آنچنان با عظمت بود كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

به هيجان آمد) و هم او بود كه به پيامبر نزديك شد تا آن حد كه فاصله چندانى ميان آنها نبود، و تعبير به (قاب قوسين ) كنايه از نهايت نزديكى است.

مـرتـبـه دوم در جريان معراج پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود كه در آيات آينده از آن گفتگو شده است، و به خواست خدا درباره آن سخن خواهيم گفت.

بـعـضـى از مـفـسـران كـه ايـن نـظـر را بـرگـزيـده انـد تـصـريـح كـرده انـد ديـدار اول پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با جبرئيل به صورت اصليش ‍ در كنار غار (حرا) در (جبل النور) واقع شده.

ولى اين تفسير با تمام طرفدارانى كه دارد خالى از اشكالات مهمى نيست زيرا:

1 - در آيـه( فـاوحـى الى عـبـده مـا اوحـى ) (آنچه وحى كردنى بود بر بنده اش وحى كـرد) مـسـلمـا مـرجـع ضـمـيـرهـا (مـخـصـوصـا ضـمـيـر عـبـده ) خـدا است، در حالى كه اگر (شـديـدالقـوى ) بـه مـعـنـى (جـبرئيل ) باشد تمام ضميرها به او باز مى گردد، درست است كه مى توان از قرائن خارج فهميد كه حساب اين آيه از بقيه جدا است ولى به هم خوردن يكنواختى آيات و مرجع ضميرها مسلما خلاف ظاهر است.

2 - (شـديـدالقـوى ) بـه مـعنى كسى كه تمام قدرتهايش فوق العاده است تنها مناسب ذات پـاك پـروردگـار اسـت، درسـت اسـت كـه در آيـه 20 سـوره (تـكـويـر) از جبرئيل به عنوان( ذى قوة عند ذى العرش مكين ) ياد شده، ولى ميان (شـديـدالقـوى ) كـه مفهوم عام و گسترده اى دارد با (ذى قوة ) كه (قوة ) در آن به صورت مفرد و نكره ذكر شده تفاوت بسيار است.

3 - در آيـات بـعـد آمـده اسـت كـه پيامبر او را نزد (سدرة المنتهى ) (بر فراز آسمانها ديـد) اگـر مـنـظـور جـبـرئيل باشد او در سفر معراج از آغاز و از روى زمين با پيامبر همراه بـود، و تـنـهـا در اوج آسـمـان او را نديد، مگر اينكه گفته شود در آغاز او را به صورت انـسانى مشاهده كرد و در آسمان به صورت اصليش در حالى كه قرينه اى بر اين مطلب در آيات نيست.

4 - تـعـبـيـر بـه (عـلمـه ) يـا مـانـنـد آن در قـرآن مـجـيـد هـيـچـگـاه در مـورد جـبـرئيـل به كار نرفته، و اين تعبير در مورد خداوند نسبت به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و پـيـامـبـران ديـگـر بـسـيـار زيـاد اسـت، و بـه عـبـارت ديـگـر جبرئيل معلم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نبود بلكه واسطه وحى بود و معلمش تنها خدا است.

5 - درسـت اسـت كـه جـبـرئيـل فـرشـته اى است والامقام ولى مسلما پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـقـام والاتـرى دارد، چـنـانـكـه در داسـتـان مـعراج نيز آمده است كه او در سير صـعـودى مـعـراج در مـحـضر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود به نقطه اى رسيد و از حركت بازماند، و گفت: (اگر يك سر انگشت بالاتر روم پر و بالم مى سوزد)! ولى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همچنان به سير خود ادامه داد.

بـا ايـنـحـال مـشاهده كردن جبرئيل در صورت اصليش متناسب آنچنان اهميتى كه در اين آيات بـه آن داده شـده نـيـست و به تعبير ساده تر براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) زياد مـهـم نـبـود كه به چنين ديدارى نائل گردد، با اينكه اين آيات اهميت فوق العاده اى براى اين ديدار قائل شده است.

6 - جـمـله (مـا كـذب الفـؤ اد ما رأى ) (قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنچه را ديده خلاف نمى گويد) نيز دليل بر يك شهود باطنى است نه مشاهده حسى با چشم نسبت به جبرئيل.

7 - از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه در روايـات مـتـعـددى كـه از مـنـابـع اهـل بيت نقل شده اين آيات تفسير به جبرئيل نشده بلكه روايات موافق تفسير دوم است كه مـى گـويـد منظور از اين آيات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاك خدا است كه براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در اين صحنه روى داد و در معراج بار ديگر تكرار شد و رسول الله فوق العاده تحت تأثير جذبه معنوى اين ديدار قرار گرفت.

مـرحـوم شيخ طوسى در (امالى ) از ابن عباس از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل مـى كـنـد: لمـا عـرج بـى الى السـمـأ دنـوت مـن ربـى عـزوجـل حـتى كان بينى و بينه قاب قوسين او ادنى: (هنگامى كه به آسمان معراج كردم آنـچـنـان به ساحت قدس پروردگارم نزديك شدم كه ميان من و او فاصله قوسين يا كمتر بود)!.

مـرحـوم (صـدوق ) در (عـلل الشرايع ) همين مضمون را از هشام بن حكم از امام موسى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) نقل كرده است كه در ضمن يك حديث طولانى مى فرمايد: فلما اسـرى بـالنـبـى (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و كـان من ربه كقاب قوسين او ادنى رفع له حـجـاب مـن حـجـبـه: (هـنـگـامـى كه پيامبر به معراج برده شد و فاصله او از ساحت قدس پـروردگـارش بـه انـدازه قوسين يا كمتر بود حجابى از حجابها از برابر ديدگان او برداشته شد)!.

در (تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم ) نـيـز آمـده اسـت: (ثـم دنـى يـعـنـى رسـول الله مـن ربـه عـزوجـل: (سـپـس نـزديـك شـد، يـعـنـى رسول خدا به پروردگار متعال )!.

اين معنى در روايات متعدد ديگرى نيز آمده است و ناديده گرفتن اينهمه روايات ممكن نيست.

در روايـات اهـل سـنـت نـيـز در روايـتـى در (درالمـنـثـور) هـمـيـن مـعـنـى از ابـن عـبـاس بـه دو طـريـق نقل شده است.

مجموع اين قرائن سبب مى شود كه تفسير دوم را كه مى گويد منظور از (شديدالقوى ) خداوند است و نزديك شدن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز نسبت به ذات پاك او بوده است برگزينيم.

بـه نـظـر مـى رسـد چـيزى كه سبب شده غالب مفسران از اين تفسير روى برتابند و به سراغ تفسير اول بروند اين است كه اين تفسير بوى تجسم خداوند و وجود مكان براى او مـى دهـد، در حـالى كـه مـسـلم اسـت او نـه مكانى دارد و نه جسمى،( لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار ) : (چشمها او را نمى بيند و او همه چشمها را مى بيند) (انعام - 103)( اينما تـولوا فـثـم وجـه الله ) : (به هر سو نگاه كنيد خداوند آنجا است ) (بقره - 115)( و هو معكم اينما كنتم ) : (هر كجا باشيد او با شماست ) (حديد - 4).

و نيز شايد مجموع اين مسائل سبب شده كه بعضى از مفسران از تفسير اين آيات اظهار عجز و ناتوانى كنند و بگويند اين از اسرار غيب است كه از همه ما پوشيده و پنهان است!

مـى گـويـنـد: از يـكـى از دانـشـمـنـدان تـفـسـيـر ايـن آيـات را پـرسـيـدند گفت: جائى كه جبرئيل ناتوان گردد من كيم كه قادر بر درك اين معنى باشم!.

ولى بـا تـوجـه بـه اينكه قرآن كتاب هدايت است و براى تفكر و تدبر و تذكر انسانها نازل شده قبول اين معنى نيز مشكل است.

اما اگر آيات را به معنى دوم يعنى يكنوع شهود و قرب خاص معنوى تفسير كنيم تمام اين مشكلها برطرف خواهد شد.

تـوضـيـح ايـنـكـه: بـدون شك رؤ يت حسى در مورد خداوند نه در دنيا و نه در آخرت امكان پـذيـر نـيـسـت، چـرا كـه لازمـه آن جـسـمـانـيـت و مـادى بودن است، همچنين لازمه آن تغيير و تـحول و فسادپذير بودن، و نياز به زمان و مكان داشتن است، و ذات واجب الوجود از همه اين امور مبرا است.

ولى خـدا را از طـريق ديد دل و عقل مى توان مشاهده كرد، و اين همان است كه اميرمؤ منان على (عليه‌السلام ) در پـاسخ (ذعلب يمانى ) به آن اشاره فرمود: (لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان ): (چشمها با مشاهده حسى هرگز او را نديده، ولى دلها با حقيقت ايمان او را دريافته است ).

اما بايد توجه داشت كه (ديد باطنى ) بر دو گونه است: يكى (ديد عقلانى ) است كـه از طـريـق اسـتـدلال حـاصـل مـى شـود، و ديگرى مقام (شهود قلبى ) است كه دركى مافوق درك عقل و ديدى ماورأ ديد آن است.

ايـن مقامى است كه آنرا مقام (استدلال ) نبايد نام گذاشت، بلكه مقام (مشاهده ) است، امـا مـشـاهـده اى بـا دل، و از طـريـق درون، ايـن مـقـامى است كه براى (اوليأالله ) با تفاوت مراتب و سلسله درجات رخ مى دهد، زيرا شهود باطنى نيز مراتب و درجات بسيارى دارد البـتـه درك حـقـيـقـت آن بـراى كـسـانـى كـه بـه آن نـرسـيـده انـد مشكل است.

از آيات فوق با توجه به قرائنى كه ذكر شد مى توان اينچنين استفاده كرد كـه پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در عـيـن ايـنـكـه داراى مـقـام شـهود بود، در طـول عـمـر مـبـاركـش دو مـرتـبـه چـنـان اوج گـرفـت كـه بـه مـقـام (شـهـود كامل ) نائل گرديد.

يكى احتمالا در آغاز بعثت بود و ديگرى به هنگام معراج، آنچنان به خدا نزديك شد و بر بساط قرب او گام گذاشت كه بسيارى از فاصله ها و حجابها برچيده شد، مقامى كه حتى جـبـرئيـل امـيـن، يـعـنـى مـقـرب تـريـن فـرشـتـه الهـى، از وصول به آن عاجز بود.

روشـن اسـت تـعـبـيـراتـى مانند (فكان قاب قوسين او ادنى ) همه به صورت كنايه و بـيـان شـدت قـرب است، و گرنه او با بندگانش ‍ فاصله مكانى ندارد، تا با (قوس ) و (زراع ) سـنـجـيـده شـود، و نـيـز منظور از (رؤ يت ) در اين آيات رؤ يت با چشم نيست بلكه همان شهود باطنى است.

در بـحـثـهـاى گـذشته در تفسير (لقأالله ) (ملاقات پروردگار) كه در آيات مختلف قرآن به عنوان يكى از مشخصات روز قيامت كرارا روى آن تكيه شده است گفته ايم كه اين ملاقات نيز - برخلاف آنچه بعضى از كوته فكران پنداشته اند - ملاقات حسى و مشاهده مـادى نـيـسـت، بـلكـه يـكـنـوع شـهـود بـاطـنـى اسـت هـر چـنـد در مـراحـل پـائيـنتر است و هرگز به مرحله شهود اوليأ و انبيأ نمى رسد، تا چه رسد به مرحله شهود كامل پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در ليله معراج.

و بـا تـوجـه بـه ايـن تـوضـيـح اشـكـالاتـى كـه پـيرامون اين تفسير به نظر مى رسد بـرطـرف خـواهـد شد، و اگر پاره اى از خلاف ظاهرها به حكم تنگى بيان و الفاظ ما از شـرح ايـن مـسـائل مـاورأ مـادى در كـار بـاشـد در بـرابـر اشـكـالاتـى كـه بـر تـفـسـير اول است ناچيز به نظر مى رسد.

با توجه به آنچه گفته شد مجددا مرورى بر آيات مورد بحث مى كنيم و مضمون آيات را از اين ديدگاه بررسى مى نمائيم:

طبق اين تفسير قرآن نزول وحى را بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين شرح مى دهد:

خـداونـد شـديـدالقـوى و پـرقـدرت او را تـعـليـم فـرمـود، در حـالى كـه او بـه صورت كامل و در حد اعتدال درآمد و در افق اعلى قرار گرفت.

سـپـس نـزديـك شد، و نزديكتر شد، آنچنان كه ميان او و پروردگارش به اندازه دو قوس بيشتر نبود، و در همينجا بود كه آنچه وحى كردنى بود خداوند به بنده اش وحى كرد.

و از آنـجـا كـه براى جمعى اين شهود باطنى سنگين مى آمد تأكيد مى كند كه قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنچه را ديده به حق و راستى ديده است و نبايد شما در برابر اين سخن با او به مجادله برخيزيد.

هـمـانـگـونه كه گفتيم تفسير اين آيات به شهود باطنى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـسـبـت بـه خداوند صحيحتر و با روايات اسلامى موافق تر، و براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فضيلتى است برتر، و مفهومى است لطيفتر (و الله اعلم بحقائق الامور).

اين بحث را با حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و حديثى از على (عليه‌السلام ) پايان مى دهيم.

از پـيـغـمـبـر اكـرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پـرسـيـدنـد هل رأيت ربك؟: (آيا پروردگارت را هرگز ديده اى )؟!

در پـاسـخ فـرمـود: رأيـتـه بـفـؤ ادى: (مـن او را بـا چـشـم دل ديده ام )!.

و در نـهـج البـلاغه در صدر همان خطبه (ذعلب يمانى ) آمده است كه از آن حضرت سؤ ال كـرد: هل رأيت ربك يا اميرالمؤ منين؟! (آيا هرگز پروردگارت را اى اميرمؤ منان ديده اى )؟!

در پـاسـخ فـرمـود: افـأعـبـد ما لا اراه؟!: (آيا كسى را كه نمى بينم پرستش كنم )؟! سپس به شرحى كه قبلا نقل كرده ايم كه اشاره به (شهود باطنى ) است پرداخت.