تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30278
دانلود: 3044


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30278 / دانلود: 3044
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (19) تا (23) و ترجمه

( أفرايتم اللات و العزى ) (19)( و منوة الثالثة الا خرى ) (20)( ألكم الذكر و له الا نثى ) (21)( تلك إذا قسمة ضيزى ) (22)( إن هـى إلا أسـمـأ سـمـيـتـمـوهـا أنـتـم و ابـاؤ كـم مـا أنـزل الله بـهـا مـن سـلطـان إن يـتبعون إلا الظن و ما تهوى الا نفس و لقد جأهم من ربهم الهدى ) (23)

ترجمه:

19 - به من خبر دهيد آيا بتهاى (لات ) و (عزى )...

20 - و منات كه سومين آنها است (دختران خدا هستند)؟!

21 - آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟ (در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند).

22 - در اين صورت اين تقسيمى است غير عادلانه!

23 - ايـنـهـا فـقـط نـامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهائى بى مـحـتـوا و اسـمـهـائى اسـت بـى مـسـمـى!) و هـرگـز خـداونـد دليـل و حـجـتى بر آن نازل نكرده، آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند در حالى كه هدايت

از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است.

تفسير:

اين بتها زائيده هواى نفس شما است

پـس از بيان بحثهاى مربوط به (توحيد) و (وحى ) و (معراج ) و (آيات عظمت خـداونـد يـگانه در آسمانها) به بطلان شرك و عقائد خرافى مشركان در زمينه بتها مى پردازد.

مـى فـرمـايـد: (بعد از آنكه عظمت خداوند و آيات بزرگ او را دانستيد به من خبر دهيد آيا بتهاى (لات ) و (عزى )...)( افرأيتم اللات و العزى ) .

(و هـمـچـنـيـن (بـت مـنـاة ) كـه سـومـيـن آنـهـاسـت، و بـه دنـبـال آنـهـا از آن يـاد مى كنيد، آيا اينها تمثال دختران خدا هستند و منشا سود و زيان براى شما مى باشند)؟!( و مناة الثالثة الاخرى ) .

(آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر)؟!( ا لكم الذكر و له الانثى ) .

در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند و حتى هنگامى

كه مى شنويد همسر شما دختر آورده از شدت اندوه و خشم سياه مى شويد!

(اگـر چـنـيـن بـاشـد ايـن تـقـسـيـمـى اسـت غـيـر عـادلانـه كـه مـيـان خـود و خـدا قائل شديد)!( تلك اذا قسمة ضيزى ) .

چـرا كـه سـهـم خـدا را پـست تر از سهم خود مى دانيد! به اين ترتيب قرآن افكار منحط و خـرافـى آنـها را به باد استهزأ مى گيرد كه شما از يكسو دختران را زنده به گور مى كـنـيـد و عـيـب و نـنـگ مى دانيد، و از سوى ديگر فرشتگان را دختران خدا مى دانيد، نه تنها خـودشـان را مـى پرستيد كه مجسمه هاى بى روح آنها نيز به صورت بتها در نظر شما ايـن هـمـه احـتـرام دارد، در بـرابر آن سجده مى كنيد، در مشكلات به آنها پناه مى بريد، و حاجات خود را از آنها مى خواهيد، راستى مسخره است و شرم آور!

و از ايـنـجـا روشـن مى شود كه حداقل بسيارى از بتهاى سنگى و چوبى كه مورد پرستش عـرب واقـع مـى شـد بـه زعم آنها مجسمه هاى فرشتگان بود فرشتگانى كه آنها را رب النـوع و مـديـر و مـدبـر عـالم هستى مى دانستند و نسبت آنها را با خدا نسبت دختر و پدر مى پنداشتند.

هـنگامى كه اين خرافات در برابر خرافه ديگرى كه درباره دختران داشتند قرار داده مى شـود تضاد عجيب آن خود بهترين گواه بر بى پايه بودن عقايد و افكار آنهاست، و چه جـالب اسـت كـه در چـند جمله كوتاه بر همه آنها خط بطلان كشيده، و مسخره بودن آنها را آشكار مى سازد.

و از ايـنـجـا معلوم مى شود كه قرآن هرگز نمى خواهد اعتقاد عرب جاهلى را در مورد تفاوت دختر و پسر بپذيرد، بلكه مى خواهد مسلمات طرف را به رخ او بـكشد كه در اصطلاح منطق آنرا جدل مى گويند، و الا نه دختر و پسر در منطق اسلام از نـظـر ارزش انـسـانى تفاوتى دارند، و نه فرشتگان دختر و پسر دارند و نه اصلا آنها فرزندان خدا هستند، و نه خدا اصولا فرزندى دارد، اينها فرضياتى است بى پايه بر اسـاس فـرضـيـه هـاى بـى پـايـه ديـگـر، اما براى اثبات ضعف فكر و منطق اين خرافه پرستان بهترين پاسخ است.

در آخرين آيه مورد بحث، قرآن با قاطعيت مى گويد: (اينها فقط نامهائى است كه شما و پـدرانـتـان بـر آنـهـا گذاشته ايد (نامهائى بى محتوى و اسمهائى بى مسمى ) و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است )( ان هى الا اسمأ سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ) .

نـه دليـلى از عـقـل بـر آن داريـد، و نـه دليـلى از طـريق وحى الهى، و جز يك مشت اوهام و خرافات و الفاظ تو خالى چيزى نيست.

و در پايان مى افزايد: (آنها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند و اين موهومات همه زائيده پندار و هوا است )( ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس ) .

(در حـالى كـه هـدايـت از سـوى پـروردگـارشان براى آنها آمده است )( و لقد جائهم من ربهم الهدى ) .

اما چشم مى بندند و به آن پشت مى كنند، و در ظلمات اين اوهام غوطه ور مى شوند.

نكته ها:

1 - بتهاى سه گانه معروف عرب

مـشـركـان عـرب بـتـهاى زيادى داشتند، ولى از ميان آنها سه بت (لات ) و (عزى ) و (منات ) بدون شك از اهميت و شهرت خاصى برخوردار بودند.

درباره اسم گذارى اين بتهاى سه گانه به اين نامها، و همچنين سازنده نخستين اين بتها، و مـحل و طايفه اى كه آنها را مى پرستيدند، گفتگو و اختلاف است، و ما تنها به آنچه در كتاب (بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب ) آمده است، در اينجا اكتفا مى كنيم:

(نـخـسـتـيـن بـت مـعـروفـى را كـه عـرب انتخاب كرد بت (منات ) بود كه بعد از آنكه (عـمـرو بـن لحـى ) بـت پـرسـتـى را از شـام بـه حـجـاز منتقل كرد، ساخته شد، اين بت در منطقه اى در كنار درياى احمر، در ميان مدينه و مكه، قرار داشت، و همه اعراب براى آن احترام قائل بودند، و نزد آن قربانى مى كردند، ولى بيش از هـمـه دو قـبـيـله (اوس ) و (خـزرج ) بـه آن اهـمـيـت مـى دادنـد، تـا ايـنـكـه در سـال هـشتم هجرت كه سال (فتح مكه ) بود به هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مـديـنه به سوى مكه ميرفت امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) را فرستاد و آنرا در هم شكست ).

عرب جاهلى مدتى بعد از ساختن بت منات به سراغ (لات ) رفت كه به صورت سنگى چـهـار گـوشـه بـود، و در سرزمين طائف قرار داشت، همانجا كه امروز مناره طرف چپ مسجد طائف قرار دارد، خدمه اين بت بيشتر طايفه (ثقيف ) بودند، هنگامى كه آنها مسلمان شدند پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مغيره را فرستاد و آنرا در هم شكست و در آتش سوزاند.

سومين بتى را كه عرب جاهلى انتخاب كرده بود (عزى ) و در محلى در مـسـيـر مـكـه بـه سـوى عـراق نـزديـك (ذات عـرق ) قرار داشت، و قريش براى آن اهميت فراوانى قائل بود.

آنها به اين بتهاى سه گانه تا آن اندازه اهميت مى دادند كه به هنگام طواف اطراف خانه خـدا مـى گـفـتند: و اللات و العزى، و مناة الثالثة الاخرى، فانهن الغرانيق العلى، و ان شـفـاعتهن لترتجى: (لات ) و عزى و منات، پرندگان زيباى بلند مقامى هستند كه از آنها اميد شفاعت مى رود)!!

و آنـهـا را دخـتـران خـدا مـى پـنـداشـتـنـد (ظـاهـر ايـن اسـت كـه آنـهـا را تمثال فرشتگانى مى پنداشتند كه آنها را دختران خدا مى خواندند).

عجيب اينكه در نامگذارى آنها نيز غالبا از اسمأ خداوند استفاده كرده بودند، منتها با علامت (تـانـيـث )! تـا بـيـانـگـر اعـتـقـاد فـوق بـاشـد، بـه ايـن تـرتـيب كه (اللات ) در اصـل (اللاهه ) بود، سپس حرف (ه ) ساقط شد و اللات شده است و (العزى ) مؤ نـث (اعـز) اسـت و (منات ) از (منى الله الشى ء) به معنى تقدير چيزى از ناحيه خدا گرفته شده است.

بـعـضى نيز آنرا از ماده (نؤ ء) مى دانند كه عبارت بود از ستارگانى كه عرب اعتقاد داشـت بـه هـنـگـام طـلوع آنها بارانى همراه دارد، و بعضى آنرا از ماده (منى ) (بر وزن سعى ) به معنى ريختن خون دانسته اند، زيرا خونهاى قربانى را در كنار آن مى ريختند.

به هر حال عرب تا آن اندازه براى اين بتها احترام قائل بود كه نامهائى هـمـچـون (عـبـد العـزى ) و (عـبـد مـنـات ) بـراى افـراد يـا بـراى بـعـضـى از قبائل انتخاب مى كردند.

2 - اسمهاى بى مسمى!

يـكـى از قـديـمترين سرچشمه هاى شرك و دوگانه پرستى يا چند گانه پرستى تنوع مـوجـودات عـالم اسـت، از آنـجـا كـه افـراد كـوتـه فكر نمى توانستند باور كنند اين همه مـوجـودات گـونـاگـون و مـتنوعى كه در آسمان و زمين است مخلوق خداوند يگانه مى باشد (زيرا مقياس را خودشان قرار مى دادند كه هميشه در يك يا تعداد محدودى از كارها تسلط و مـهـارت داشـتـنـد) لذا بـراى هـر نـوعـى از انـواع مـوجـودات خـدائى قـائل بودند، كه از آن تعبير به (رب النوع ) مى كردند، مانند رب النوع دريا، رب النوع صحرا، رب النوع باران، رب النوع آفتاب، رب النوع جنگ، و رب النوع صلح!

ايـن خـدايان پندارى كه گاه از آنها به عنوان فرشتگان نيز ياد مى كردند به عقيده آنها حـكـمـرانـان ايـن جـهان بودند، و در هر قسمت مشكلى پيدا مى شد به رب النوع آن پناه مى بـردنـد، سـپـس از آنـجا كه ربالنوعها موجودات محسوسى نبودند، تمثالهائى براى آنها ساخته و آنها را عبادت مى كردند.

ايـن عـقـايـد خـرافـى از يـونـان بـه مـنـاطـق ديـگـر، و سـرانـجـام بـه مـحـيـط حـجـاز مـنـتـقـل شـد، ولى از آنجا كه عرب به خاطر توحيد ابراهيمى كه در ميان آنها به يادگار مـانـده بـود نـمى توانست وجود الله را منكر شود، اين عقائد را به هم آميخت، و در عين عقيده به وجود خداوند متعال الله اعتقاد به فرشتگانى پيدا كرد كه رابطه آنها با خدا رابطه دختر و پدر بود، و بتهاى سنگى و چوبى مظهر و تمثالهائى از آن مى دانست.

قـرآن در يـك عـبارت كوتاه اما كوبنده و پر قدرت كه در آيات فوق خوانديم مى گويد: (ايـنـهـا هـمـه نـامـهائى است بى محتوا، و اسمهائى است بى مسمى، كه شما و نياكانتان بدون هيچ دليل و مدرك انتخاب كرده ايد)!

نـه از خـداى باران كه شما به اين نامش ناميده ايد كارى ساخته است و نه از خداى خيالى آفتاب و دريا و جنگ و صلح.

هـمـه چـيـز از نـاحـيـه خـدا اسـت، و هـمـه عالم هستى سر بر فرمان او هستند، و هماهنگى اين مـوجـودات مـختلف با يكديگر بهترين دليل بر وحدت خالق آنهاست كه اگر (آلهه ) و خـدايـانى در كار بود نه تنها اين هماهنگى وجود نداشت بلكه به تضاد و فساد جهان مى انجاميد لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا.

3 - سرچشمه روانى بت پرستى

سـرچـشمه هاى تاريخى بت پرستى را دانستيم ولى بت پرستى از نظر روانى و فكرى سـرچـشـمـه هـاى ديـگـرى دارد كـه در آيـات فـوق به آن اشاره شده است، و آن پيروى از گمانهاى بى اساس و هواى نفس است.

پندار و خيالى است كه براى افراد نادان پيدا مى شود، و مقلدان چشم و گوش بسته آن را از يكديگر مى گيرند، و نسل به نسل منتقل مى شود.

البته معبودى همچون بت كه هيچگونه كنترل و نظارتى روى بندگان خود ندارد، نه معاد و رسـتـاخـيز و حساب و كتابى دارد، و نه بهشت و دوزخى، و به آنها كاملا آزادى مى دهد و تـنـهـا در مـشكلات به سراغ او مى روند و به پندارشان از او استمداد مى جويند با هوا و هوسهاى سركش به خوبى سازگار است، و ميدان را براى شهوات آنها مى گشايد.

اصـولا هـواى نـفـس خـود بـزرگـترين و خطرناكترين بتها است و سرچشمه پيدايش بتهاى ديگر، و مايه گرمى بازار بت پرستى است.

4 - باز هم افسانه (غرانيق )!

در لابـلاى بـحـثـى كـه پـيـرامـون بـتـهـاى سـه گـانه عرب، لات و عزى و منات از نظر تـاريـخـى داشـتـيم، به اين نكته اشاره شده كه آنها اين بتها را غرانيق بلند پايه! مى دانستند كه از آنها اميد شفاعت داشتند ( (غرانيق ) جمع (غرنوق ) - بر وزن - مزدور - بـه مـعـنـى نـوعـى پـرنـده آبـى سـفـيـد رنـگ يـا سـيـاه رنـگ اسـت ) و لذا گـاه بـه دنـبـال ذكـر نـام ايـن بـتها با جمله هاى (تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى ) آنها را بدرقه مى كردند.

در ايـنـجـا يـك داسـتـان خـرافـى در بـعـضـى از كـتـب، نـقـل شـده كـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هنگامى كه به آيه مورد بحث (افرأيتم اللات و العـزى ) رسـيـد اين دو جمله را شخصا بر آن افزود: (تلك الغرانيق العلى و ان شـفـاعـتـهـن لتـرتـجـى )! و هـمـيـن سـبـب شـد كـه مـشـركـان خـوشـحال شوند و آنرا نوعى انعطاف در مسأله بت پرستى از ناحيه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بدانند! و در پايان اين سوره كه مردم را به سجده دعوت كرد آنها نيز همراه مـسـلمـانـان به سجده افتادند!، اين خبر به عنوان اسلام آوردن مشركان در همه جا پيچيد، و حـتـى بـه گـوش مـسـلمـانـان مـهـاجـر حـبـشـه رسـيـد و گـروهـى چـنـان خوشحال شدند و احساس امنيت كردند كه از هجرتگاه خود حبشه به مكه بازگشتند.

امـا هـمـانـگونه كه در تفسير (آيه 52 سوره حج ) مشروحا بيان كرديم اين نسبتى است نـاروا و دروغـى اسـت رسـوا كه دلائل و قرائن بسيارى بطلان آنرا روشن مى كند، كسانى كـه ايـن دروغ را بـه هـم بـافـتـه انـد هـيـچ فـكـر نـكـرده انـد كـه قـرآن در ذيـل هـمـيـن آيـات مـورد بـحث صريحا بت پرستى را مى كوبد، و آنرا پيروى پندار خام و هواى نفس مى شمرد، و در آيات بعد نيز با صراحت، و شدت تمام، عقائد بت پرستان را محكوم مى كند، و آنرا نشانه بى ايمانى و عدم علم و آگاهى آنها مى شمرد، و صريحا به پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد حسابش را از آنها جدا كند و از آنان روى برتابد.

بـا ايـن حـال چـگـونه امكان دارد آن دو جمله از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد، و يا مـشـركـان آنـقـدر گـرفـتـار حـمـاقت باشند كه اين جمله را بشنوند اما آيات بعد را كه با صـراحـت بـت پـرسـتـى را در هـم مـى كـوبـد نـاديـده بـگـيـرنـد و سـرانـجـام خوشحال شوند و پس از خاتمه سوره با مؤ منان سجده كنند؟!

حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه سـازنـدگـان ايـن افـسـانـه آنـرا بـسـيـار نـاشـيـانه و بى مطالعه جـعـل كـرده انـد. مـمـكـن اسـت به هنگام قرائت اين آيه ا فرأيتم اللات و العزى... از سوى پـيـغـمـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ناگهان شيطان يا انسان شيطان صفتى از ميان جمع مـشـركـان حـاضـر آن دو جـمـله را افـزوده بـاشـد (چـرا كه اين دو جمله تقريبا به صورت شـعـارى بـراى آنـهـا درآمـده بـود كه بدرقه نام بتهاى سه گانه مى كردند) و گروهى موقتا به اشتباه افتاده باشند.

امـا نه سجده كردن آنها در پايان اين سوره مفهومى دارد، و نه انعطاف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در زمـيـنـه بـت پـرسـتى، چنانكه سراسر آيات قرآن و تاريخ زندگى او گـويـاى ايـن واقـعـيـت اسـت كـه او هـرگـز در مـسـأله مـبـارزه بـا بـت پـرسـتـى در هـر شكل و هر صورت كمترين انعطافى نشان نداد، و هيچ پيشنهادى را در اين زمينه نـپذيرفت، چرا كه تمام اسلام در توحيد و (لا اله الا الله ) خلاصه مى شد، و چگونه پـيـامـبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى تواند بر سر محتواى اصلى اسلام به معامله پردازد؟!

در ايـن زمـيـنـه دلائل و اسـتدلالات بيشترى ذيل آيه 52 سوره حج (جلد 14 صفحه 141 تا 145) داشته ايم.

آيه (24) تا (26) و ترجمه

( أم للانسان ما تمنى ) (24)( فلله الاخرة و الا ولى ) (25)( و كـم مـن مـلك فـى السـمـوات لاتـغـنى شفاعتهم شيا إ لا من بعد أن يأ ذن الله لمن يشأ و يرضى ) (26)

ترجمه:

24 - آيا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد؟

25 - در حالى كه آخرت و دنيا از آن خدا است.

26 - و چـه بـسـيار فرشتگانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه (شفاعت ) دهد.

تفسير:

شفاعت هم به اذن او است

ايـن آيات همچنان خرافه بت پرستى را تعقيب و محكوم مى كند، و ادامه اى است براى آيات قبل.

نـخـسـت به آرزوهاى بى اساس بت پرستان و انتظاراتى كه از بتها داشتند پرداخته مى گويد: (آيا آنچه انسان آرزو مى كند به آن مى رسد)؟!( ام للانسان ما تمنى ) .

آيـا مـمكن است اين اجسام بى روح و بى ارزش به شفاعت او در پيشگاه خدا برخيزند؟ و يا در مشكلات و گرفتاريها در دنيا و آخرت به او پناه بدهند؟

(در حالى كه آخرت و دنيا تنها از آن خدا است )( فلله الاخرة و الاولى ) .

عـالم اسـبـاب بـر محور اراده او مى چرخد، و هر موجودى هر چه دارد از بركت وجود او است، شفاعت از ناحيه او و حل مشكلات نيز به دست قدرت او است.

قـابـل توجه اينكه نخست از آخرت سخن مى گويد، و بعد از دنيا، چرا كه بيشترين چيزى كه فكر انسان را به خود مشغول مى دارد نجات در آخرت است و حاكميت خدا در سراى ديگر از اين سرا آشكارتر مى باشد.

و بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن مـشـركـان را بـه كـلى از شـفـاعـت بـتـهـا و حل مشكلات به وسيله آنها مايوس و نوميد مى كند، و اين بهانه را از دست آنها مى گيرد كه مـا بـه ايـن علت آنها را پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند:( و يقولون هؤ لأ شفعائنا عند الله ) (يونس - 18).

در تـفـسـيـر دو آيـه فـوق احـتـمـال ديـگـرى نـيـز وجـود دارد و آن تـوجـه دادن بـه وجـود پـروردگـار، از طـريـق عـدم دسـترسى انسان به آرزوها و خواسته هايش، چرا كه در آيه اول بـه صـورت يك استفهام انكارى مى گويد: (آيا انسان به همه آرزوهاى خود دست مى يـابـد)؟! و چـون جـواب ايـن سـؤ ال قـطعا منفى است، زيرا انسان هرگز به بسيارى از آرزوهايش نائل نمى شود و به اصطلاح آنرا به گور مى برد، اين نشان مى دهد تدبير ايـن عـالم بـه دسـت ديگرى است، و اراده او است كه حاكم بر اين جهان مى باشد، و لذا در آيه دوم مى گويد چون چنين است پس آخرت و دنيا از آن خدا است.

ايـن مـعـنـى شـبيه همان چيزى است كه در گفتار معروف على (عليه‌السلام ) آمده است عرفت الله سـبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم: (خدا را از ناكام ماندن تصميمها و شكستن اراده ها شناختم )! جمع ميان اين تفسير و تفسير سابق نيز بعيد نيست.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـراى تـأكيد بيشتر روى همين مسأله مى افزايد: چه بسيار فـرشـتـگـانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها هيچگونه سودى نمى بخشد، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت دهد( و كم من ملك فى السموات لاتغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشأ و يرضى ) .

جـائى كـه فـرشـتـگـان آسـمـان بـا آنـهمه عظمت، حتى به صورت جمعى قادر بر شفاعت نـيـسـتـنـد، جـز بـه اذن و رضـاى پروردگار، از اين بتهاى بى شعور و فاقد هر گونه ارزش چـه انـتـظـارى داريد؟ آنجا كه عقابان تيز پرواز پر و بالشان مى ريزد از پشه هـاى نـاتـوان چـه كـارى سـاخـته است؟ آيا شرم آور نيست كه مى گوئيد ما اين بتها را مى پرستيم تا شفيعان ما بر درگاه خدا باشند؟!

تـعـبـيـر بـه (كـم ) (چه بسيار) در اينجا به معنى عموم است يعنى هيچيك از فرشتگان نـمـى تـوانـند بى اذن و رضاى او شفاعت كنند، زيرا اين تعبير در لغت عرب گاه در معنى جمعى به كار مى رود، همانگونه كه واژه كثير در آيه 70 سوره اسرأ به معنى عموم است:( و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا ) : (ما بنى آدم را بر عموم مخلوقات خود برترى بخشيديم ) و نيز در آيه 223 سوره شعرا درباره شياطين مى خوانيم:( و اكثرهم كاذبون ) : (اكثر آنها دروغگو هستند) در حالى كه مى دانيم همه آنها دروغگو هستند.

امـا فـرق مـيـان (اذن ) و (رضـا) از ايـن نـظـر اسـت كـه اذن در جائى مى گويند كه شخص رضايت باطنى خويش را آشكار كند، ولى رضايت اعم از آن است، و به معنى ملايمت طبع با انجام كار يا چيزى است، و از آنجا كه گاه كسى اذنى مى دهـد در حالى كه رضايت قلبى ندارد در آيه فوق براى تأكيد بعد از اذن مسأله رضا نيز آمده است، هر چند در مورد خداوند متعال (اذن ) از (رضا) جدا نيست و تقيه درباره او معنى ندارد.

نكته ها:

1 - گسترش دامنه آرزوها!

آرزو و تمنى از محدود بودن قدرت انسان و ناتوانى او سرچشمه مى گيرد زيرا هر گاه به چيزى علاقه داشت و به آن نرسيد شكل آرزو و تمنى به خود مى گيرد، و اگر هميشه خواستن توانستن بود و هر چه مى خواست فورا به آن دست مى يافت آرزو معنى نداشت.

البته تمنيات انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سرچشمه مى گيرد و عاملى است بـراى حـركـت و تـلاش و جـهـاد و سـيـر تـكـامـلى او، مـثـل ايـنـكـه انـسـان آرزو مـى كـنـد در علم و دانش و تقوى و شخصيت و آبرو سرآمد جهانيان باشد.

ولى بسيار مى شود كه اين آرزوها كاذب است، و درست بر عكس آرزوهاى صادق مايه غفلت و بـيـخـبـرى و تخدير و عقبماندگى است، مثل آرزوى رسيدن به عمر جاويدان، و خلود در زمـيـن، و در اخـتـيـار گـرفـتـن تـمـام امـوال و ثروتها، و حكومت بر همه انسانها و موهومات ديگرى از اين قبيل.

و بـه هـمين دليل در روايات اسلامى تشويق شده كه مردم به سراغ آرزوهاى خير بروند، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: من تمنى شيئا و هو لله عز و جل رضى لم يخرج من الدنيا حتى يعطاه: (كسى كه تمنى چيزى كند كه موجب رضاى خدا است از دنيا بيرون نميرود مگر به آن برسد)!.

و از بعضى روايات استفاده مى شود كه هر گاه در دنيا به آن نرسد به ثواب و پاداش آن خواهد رسيد.

2 - سخنى درباره شفاعت

آيـه اخـيـر از آياتى است كه به روشنى از امكان شفاعت به وسيله فرشتگان خبر مى دهد، جـائى كـه آنـهـا حـق شفاعت به اذن و رضاى خدا داشته باشند انبيأ و اولياى معصوم به طريق اولى چنين حقى را دارند.

ولى نـبـايد فراموش كرد كه آيه فوق با صراحت مى گويد: اين شفاعت بى قيد و شرط نـيـسـت، بلكه مشروط به اذن و رضاى خدا است، و از آنجا كه اذن و رضاى او بى حساب نـيـسـت بـايـد رابـطه اى ميان انسان و او باشد تا اجازه شفاعت او را به مقربان درگاهش ‍ بـدهـد، و ايـنـجاست كه اميد شفاعت به صورت يك مكتب تربيتى براى انسان در مى آيد، و مانع از گسستن تمام پيوندهاى او با خدا مى شود.

آيه (27) تا (30) و ترجمه

( إن الذين لايؤ منون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الا نثى ) (27)( و ما لهم به من علم إن يتبعون إلا الظن و إن الظن لايغنى من الحق شيا ) (28)( فأ عرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد إلا الحيوة الدنيا ) (29)( ذلك مبلغهم من العلم إن ربك هو أعلم بمن ضل عن سبيله و هو أعلم بمن اهتدى ) (30)

ترجمه:

27 - كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى كنند.

28 - آنـهـا هـرگـز بـه ايـن سـخـن يـقين ندارند تنها از ظن و گمان بى پايه پيروى مى نمايند، با اينكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند.

29 - حـال كـه چـنين است از اينها كه از ذكر ما روى مى گردانند و جز زندگى مادى دنيا را نمى طلبند، اعراض كن.

30 - ايـن آخـريـن حد آگاهى آنها است، پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند به خوبى مى شناسد، و هدايت يافتگان را از همه بهتر مى داند.

تفسير:

ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى رساند

اين آيات همچنان موضوع آيات قبل را در زمينه نفى عقائد مشركان تعقيب مى كند.

نخست مى فرمايد: (كسانى كه ايمان به آخرت ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى كنند):( ان الذين لايؤ منون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الانثى ) .

آرى ايـن سـخـن زشـت و شـرم آور تـنـهـا از كـسـانـى سـرمـى زنـد كـه بـه حـسـاب و جزاى اعـمـال مـعـتـقـد نـيـستند كه اگر عقيده داشتند اينچنين جسورانه سخن نمى گفتند، سخنى كه كـمترين دليلى بر آن ندارند، بلكه دلائل عقلى نشان مى دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان دخترند.

تـعـبـيـر بـه (تـسـمـيـة الانـثـى ) اشـاره بـه هـمـان اسـت كـه در آيـات قـبـل گـفـتـه شد كه اين سخنان نامهائى است بى محتوى و اسمائى است بى مسمى، و به عبارت ديگر از حدود (نامگذارى ) تجاوز نمى كند، و هيچ واقعيتى را در بر ندارد.

سپس به يكى از دلائل روشـن بـطـلان ايـن نـامـگـذارى اشـاره كـرده، مـى افزايد: (آنها به اين سخن علم و يقين نـدارنـد، بـلكـه از ظـن و گـمـان بـى پـايـه پـيـروى مـى كـنـنـد حـال آنكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و كسى را به حق نمى رساند)( و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا ) .

انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد، و نسبتى را به كسى بى دليل نمى دهد، تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى شيطان صفت است، و قبول خرافات و موهومات نشانه انحراف و بى عقلى است.

روشـن است واژه (ظن ) (گمان ) دو معنى متفاوت دارد: گاه به معنى گمانهاى بى پايه اسـت كـه طـبـق تـعـبـيرات آيات قبل هم رديف هواى نفس و اوهام و خرافات است، منظور از اين كلمه در آيات مورد بحث همين معنى است.

معنى ديگر: گمانهائى است كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زنـدگـى روزمـره مـى بـاشـد، مـانـنـد شـهـادت شـهـود در مـحـكـمـه و دادگـاه، يـا (قـول اهـل خـبـره ) و يـا (ظـواهـر الفـاظ) و امثال آن كه اگر اينگونه گمانها را از زنـدگى بشر برداريم و تنها تكيه بر يقين قطعى كنيم نظام زندگى به كلى متلاشى مى شود.

بـدون شـك ايـن قسم از ظن داخل در اين آيات نيست، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى وجود دارد، و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت يكنوع علم عرفى است نه گمان، بنابراين كسانى كه با اين آيه (ان الظن لا يغنى من الحق شيئا) و مانند آن براى نفى حجيت (ظن ) به طور كلى استدلال كرده اند قابل قبول نيست.

ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه ظن در اصطلاح فقها و اصوليين به معنى اعتقاد راجح اسـت (اعـتـقـادى كه يك طرف احتمال در نظر انسان ترجيح داشته باشد) ولى در لغت مفهوم گسترده اى دارد كه حتى به وهم و احتمالات ضعيف نيز گفته مى شود، و ظن بت پرستان از هـمـيـن قبيل بود، خرافه اى به صورت يك احتمال ضعيف در مغزشان ظاهر ميشد، سپس هواى نـفـس بـه فـعـاليـت بـرمـى خـاسـت و آنـرا تـزيـيـن مـى كـرد، و احـتـمـال ديـگر را كه در مقابل آن قرار داشت و قويتر بود به دست فراموشى مى سپرد و تدريجا به صورت يك اعتقاد راسخ درمى آمد، در حالى كه هيچ پايه اى نداشت.

سپس براى اينكه روشن كند اين گروه اهل اسـتدلال و منطق نيستند، و حب دنيا و فراموش كردن ياد خدا آنها را در لجنزار اين موهومات و خـرافـات غـوطـه ور سـاخته، مى افزايد: (چون چنين است از كسانى كه از ياد ما اعراض كرده اند، و جز زندگى مادى دنيا را نمى خواهند و نمى جويند، روى بگردان ) و به آنها اعـتـنـا مـكـن كـه شـايـسـتـه سخن نيستند!( فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا ) .

مـنـظـور از (ذكـر خـدا) بـه عـقـيـده بـعـضـى از مـفـسـران قـرآن اسـت، و گـاه احـتـمـال داده شده كه منظور دلائل منطقى و عقلى است كه انسان را به خدا مى رساند، و نيز احتمال داده اند همان ياد خدا است كه نقطه مقابل غفلت است.

ولى ظاهر اين است كه اين تعبير مفهوم گسترده اى دارد كه هر گونه توجه به خدا را چه از طـريـق قـرآن، و دليـل عـقـل، و چـه از طـريـق سـنـت، و يـاد قـيـامـت شامل مى گردد.

ضـمـنـا ايـن نـكـتـه نـيـز از آيـه اسـتفاده مى شود كه رابطه اى در ميان غفلت از ياد خدا، و اقـبـال بـه مـاديـات، و زرق و بـرق دنـيـا وجـود دارد، و قـابل توجه اينكه در ميان اين دو تأثير متقابل است، غفلت از ياد خدا انسان را به سوى دنـيـاپـرسـتـى سـوق مـى دهـد، هـمـانـگـونـه كـه دنـيـاپـرسـتـى انـسـان را از يـاد خـدا غـافـل مـى سازد، و اين هر دو با هواپرستى همراه است، و طبعا خرافاتى كه هماهنگ با آن باشد در نظر انسان جلوه مى كند و تدريجا تبديل به يك اعتقاد مى شود.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى با تـبـليـغ رسـالت كـه وظـيـفـه اصـلى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است ندارد، چرا كه تـبـليـغ و انـذار و بـشـارت مـخـصـوص مـواردى اسـت كـه حـداقل احتمال تأثير وجود داشته باشد، آنجا كه يقين به عدم تأثير است نبايد نيروها را به هدر داد، و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.

ايـن نـيز قابل توجه است كه اين دستور مخصوص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيست، بـلكـه هـمـه مناديان راه حق را شامل مى شود، تا نيروهاى ارزشمند تبليغى خود را تنها در زمـينه هائى صرف كنند كه اميد اثر است، اما دنيا پرستان مغرور سياه دلى كه هيچ اميدى بـه هـدايـتـشـان نـيـسـت بـايـد بـعـد از اتـمـام حـجـت آنـهـا را بـه حال خود رها ساخت، تا خداوند درباره آنها داورى كند.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث براى اثبات انحطاط فكرى اين گروه مى افزايد: (اين است آخرين حد معلومات آنها)!( ذلك مبلغهم من العلم ) .

آرى اوج افـكـار آنـهـا بـه اينجا منتهى شده كه افسانه دختران خدا را درباره ملائكه طرح كنند، و در ظلمات اوهام و خرافات دست و پا زنند، و اين است آخرين نقطه همت آنها كه خدا را بـه فـرامـوشـى بـسـپارند و اقبال به دنيا كنند، و تمام شرف و حيثيت انسانى خود را با درهم و دينارى معاوضه نمايند.

و در پـايـان مـى گـويـد: (پـروردگـار تـو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند به خـوبـى مـى شناسد، و هدايت يافتگان را نيز از همه بهتر مى داند)( ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى ) .

جـمـله (ذلك مـبـلغـهـم مـن العـلم ) مـى تـوانـد اشاره به خرافاتى همچون بت پرستى و فرشتگان را دختران خدا دانستن باشد، يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است.

يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آنها در چنگال مـاديـات، يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى و زودگذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده اند.

در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

نـقـل شـده مـى خـوانـيـم: و لاتـجـعـل الدنـيـا اكـبـر هـمـنـا و لا مـبـلغ عـلمنا: (خداوندا دنيا را بزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده ).

پـايـان آيه اشاره به اين حقيقت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى شناسد و هم هـدايـت يـافـتـگـان را، يـكـى را مـشـمـول غـضـبـش و ديـگـرى را مشمول لطفش مى سازد، و در قيامت هر كدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد.

نكته:

سرمايه دنياپرستان

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـات فـوق در عـيـن ايـنـكـه بـراى دنـيـاپـرسـتـان عـلمـى قـائل شـده آنـهـا را گـمراه مى شمرد، اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علومى كه هـدف نـهائيش تنها وصول به ماديات باشد، و در ماوراى آن هدفى والاتر تعقيب نكند علم نـيـسـت، ضـلالت و گـمـراهـى است، و اتفاقا تمام بدبختيهائى كه در دنياى امروز وجود دارد، تمام جنگها و خونريزيها ظلمها و تجاوزها، فسادها و آلودگيها، از همين علوم ضلالت آفـريـن سـرچشمه مى گيرد، از كسانى كه مبلغ و منتهاى علمشان همان حيات دنياست، و افق ديدشان از نيازهاى حيوانيشان فراتر نمى رود!

آرى تـا عـلم ابـزارى بـراى اهـداف والاتـرى نـشـود جـهـل اسـت، و تـا سـرچـشـمـه نـور ايـمـان و وسـيـله اى در مـسـيـر آن نـگـردد ضلال است.