آيه (19) تا (23) و ترجمه
(
أفرايتم اللات و العزى
)
(19)(
و منوة الثالثة الا خرى
)
(20)(
ألكم الذكر و له الا نثى
)
(21)(
تلك إذا قسمة ضيزى
)
(22)(
إن هـى إلا أسـمـأ سـمـيـتـمـوهـا أنـتـم و ابـاؤ كـم مـا أنـزل الله بـهـا مـن سـلطـان إن يـتبعون إلا الظن و ما تهوى الا نفس و لقد جأهم من ربهم الهدى
)
(23)
ترجمه:
19 - به من خبر دهيد آيا بتهاى (لات ) و (عزى )...
20 - و منات كه سومين آنها است (دختران خدا هستند)؟!
21 - آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟ (در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند).
22 - در اين صورت اين تقسيمى است غير عادلانه!
23 - ايـنـهـا فـقـط نـامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهائى بى مـحـتـوا و اسـمـهـائى اسـت بـى مـسـمـى!) و هـرگـز خـداونـد دليـل و حـجـتى بر آن نازل نكرده، آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند در حالى كه هدايت
از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است.
تفسير:
اين بتها زائيده هواى نفس شما است
پـس از بيان بحثهاى مربوط به (توحيد) و (وحى ) و (معراج ) و (آيات عظمت خـداونـد يـگانه در آسمانها) به بطلان شرك و عقائد خرافى مشركان در زمينه بتها مى پردازد.
مـى فـرمـايـد: (بعد از آنكه عظمت خداوند و آيات بزرگ او را دانستيد به من خبر دهيد آيا بتهاى (لات ) و (عزى )...)(
افرأيتم اللات و العزى
)
.
(و هـمـچـنـيـن (بـت مـنـاة ) كـه سـومـيـن آنـهـاسـت، و بـه دنـبـال آنـهـا از آن يـاد مى كنيد، آيا اينها تمثال دختران خدا هستند و منشا سود و زيان براى شما مى باشند)؟!(
و مناة الثالثة الاخرى
)
.
(آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر)؟!(
ا لكم الذكر و له الانثى
)
.
در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند و حتى هنگامى
كه مى شنويد همسر شما دختر آورده از شدت اندوه و خشم سياه مى شويد!
(اگـر چـنـيـن بـاشـد ايـن تـقـسـيـمـى اسـت غـيـر عـادلانـه كـه مـيـان خـود و خـدا قائل شديد)!(
تلك اذا قسمة ضيزى
)
.
چـرا كـه سـهـم خـدا را پـست تر از سهم خود مى دانيد! به اين ترتيب قرآن افكار منحط و خـرافـى آنـها را به باد استهزأ مى گيرد كه شما از يكسو دختران را زنده به گور مى كـنـيـد و عـيـب و نـنـگ مى دانيد، و از سوى ديگر فرشتگان را دختران خدا مى دانيد، نه تنها خـودشـان را مـى پرستيد كه مجسمه هاى بى روح آنها نيز به صورت بتها در نظر شما ايـن هـمـه احـتـرام دارد، در بـرابر آن سجده مى كنيد، در مشكلات به آنها پناه مى بريد، و حاجات خود را از آنها مى خواهيد، راستى مسخره است و شرم آور!
و از ايـنـجـا روشـن مى شود كه حداقل بسيارى از بتهاى سنگى و چوبى كه مورد پرستش عـرب واقـع مـى شـد بـه زعم آنها مجسمه هاى فرشتگان بود فرشتگانى كه آنها را رب النـوع و مـديـر و مـدبـر عـالم هستى مى دانستند و نسبت آنها را با خدا نسبت دختر و پدر مى پنداشتند.
هـنگامى كه اين خرافات در برابر خرافه ديگرى كه درباره دختران داشتند قرار داده مى شـود تضاد عجيب آن خود بهترين گواه بر بى پايه بودن عقايد و افكار آنهاست، و چه جـالب اسـت كـه در چـند جمله كوتاه بر همه آنها خط بطلان كشيده، و مسخره بودن آنها را آشكار مى سازد.
و از ايـنـجـا معلوم مى شود كه قرآن هرگز نمى خواهد اعتقاد عرب جاهلى را در مورد تفاوت دختر و پسر بپذيرد، بلكه مى خواهد مسلمات طرف را به رخ او بـكشد كه در اصطلاح منطق آنرا جدل مى گويند، و الا نه دختر و پسر در منطق اسلام از نـظـر ارزش انـسـانى تفاوتى دارند، و نه فرشتگان دختر و پسر دارند و نه اصلا آنها فرزندان خدا هستند، و نه خدا اصولا فرزندى دارد، اينها فرضياتى است بى پايه بر اسـاس فـرضـيـه هـاى بـى پـايـه ديـگـر، اما براى اثبات ضعف فكر و منطق اين خرافه پرستان بهترين پاسخ است.
در آخرين آيه مورد بحث، قرآن با قاطعيت مى گويد: (اينها فقط نامهائى است كه شما و پـدرانـتـان بـر آنـهـا گذاشته ايد (نامهائى بى محتوى و اسمهائى بى مسمى ) و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است )(
ان هى الا اسمأ سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان
)
.
نـه دليـلى از عـقـل بـر آن داريـد، و نـه دليـلى از طـريق وحى الهى، و جز يك مشت اوهام و خرافات و الفاظ تو خالى چيزى نيست.
و در پايان مى افزايد: (آنها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند و اين موهومات همه زائيده پندار و هوا است )(
ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس
)
.
(در حـالى كـه هـدايـت از سـوى پـروردگـارشان براى آنها آمده است )(
و لقد جائهم من ربهم الهدى
)
.
اما چشم مى بندند و به آن پشت مى كنند، و در ظلمات اين اوهام غوطه ور مى شوند.
نكته ها:
1 - بتهاى سه گانه معروف عرب
مـشـركـان عـرب بـتـهاى زيادى داشتند، ولى از ميان آنها سه بت (لات ) و (عزى ) و (منات ) بدون شك از اهميت و شهرت خاصى برخوردار بودند.
درباره اسم گذارى اين بتهاى سه گانه به اين نامها، و همچنين سازنده نخستين اين بتها، و مـحل و طايفه اى كه آنها را مى پرستيدند، گفتگو و اختلاف است، و ما تنها به آنچه در كتاب (بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب ) آمده است، در اينجا اكتفا مى كنيم:
(نـخـسـتـيـن بـت مـعـروفـى را كـه عـرب انتخاب كرد بت (منات ) بود كه بعد از آنكه (عـمـرو بـن لحـى ) بـت پـرسـتـى را از شـام بـه حـجـاز منتقل كرد، ساخته شد، اين بت در منطقه اى در كنار درياى احمر، در ميان مدينه و مكه، قرار داشت، و همه اعراب براى آن احترام قائل بودند، و نزد آن قربانى مى كردند، ولى بيش از هـمـه دو قـبـيـله (اوس ) و (خـزرج ) بـه آن اهـمـيـت مـى دادنـد، تـا ايـنـكـه در سـال هـشتم هجرت كه سال (فتح مكه ) بود به هنگامى كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) از مـديـنه به سوى مكه ميرفت امير مؤ منان على (عليهالسلام
) را فرستاد و آنرا در هم شكست ).
عرب جاهلى مدتى بعد از ساختن بت منات به سراغ (لات ) رفت كه به صورت سنگى چـهـار گـوشـه بـود، و در سرزمين طائف قرار داشت، همانجا كه امروز مناره طرف چپ مسجد طائف قرار دارد، خدمه اين بت بيشتر طايفه (ثقيف ) بودند، هنگامى كه آنها مسلمان شدند پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مغيره را فرستاد و آنرا در هم شكست و در آتش سوزاند.
سومين بتى را كه عرب جاهلى انتخاب كرده بود (عزى ) و در محلى در مـسـيـر مـكـه بـه سـوى عـراق نـزديـك (ذات عـرق ) قرار داشت، و قريش براى آن اهميت فراوانى قائل بود.
آنها به اين بتهاى سه گانه تا آن اندازه اهميت مى دادند كه به هنگام طواف اطراف خانه خـدا مـى گـفـتند: و اللات و العزى، و مناة الثالثة الاخرى، فانهن الغرانيق العلى، و ان شـفـاعتهن لترتجى: (لات ) و عزى و منات، پرندگان زيباى بلند مقامى هستند كه از آنها اميد شفاعت مى رود)!!
و آنـهـا را دخـتـران خـدا مـى پـنـداشـتـنـد (ظـاهـر ايـن اسـت كـه آنـهـا را تمثال فرشتگانى مى پنداشتند كه آنها را دختران خدا مى خواندند).
عجيب اينكه در نامگذارى آنها نيز غالبا از اسمأ خداوند استفاده كرده بودند، منتها با علامت (تـانـيـث )! تـا بـيـانـگـر اعـتـقـاد فـوق بـاشـد، بـه ايـن تـرتـيب كه (اللات ) در اصـل (اللاهه ) بود، سپس حرف (ه ) ساقط شد و اللات شده است و (العزى ) مؤ نـث (اعـز) اسـت و (منات ) از (منى الله الشى ء) به معنى تقدير چيزى از ناحيه خدا گرفته شده است.
بـعـضى نيز آنرا از ماده (نؤ ء) مى دانند كه عبارت بود از ستارگانى كه عرب اعتقاد داشـت بـه هـنـگـام طـلوع آنها بارانى همراه دارد، و بعضى آنرا از ماده (منى ) (بر وزن سعى ) به معنى ريختن خون دانسته اند، زيرا خونهاى قربانى را در كنار آن مى ريختند.
به هر حال عرب تا آن اندازه براى اين بتها احترام قائل بود كه نامهائى هـمـچـون (عـبـد العـزى ) و (عـبـد مـنـات ) بـراى افـراد يـا بـراى بـعـضـى از قبائل انتخاب مى كردند.
2 - اسمهاى بى مسمى!
يـكـى از قـديـمترين سرچشمه هاى شرك و دوگانه پرستى يا چند گانه پرستى تنوع مـوجـودات عـالم اسـت، از آنـجـا كـه افـراد كـوتـه فكر نمى توانستند باور كنند اين همه مـوجـودات گـونـاگـون و مـتنوعى كه در آسمان و زمين است مخلوق خداوند يگانه مى باشد (زيرا مقياس را خودشان قرار مى دادند كه هميشه در يك يا تعداد محدودى از كارها تسلط و مـهـارت داشـتـنـد) لذا بـراى هـر نـوعـى از انـواع مـوجـودات خـدائى قـائل بودند، كه از آن تعبير به (رب النوع ) مى كردند، مانند رب النوع دريا، رب النوع صحرا، رب النوع باران، رب النوع آفتاب، رب النوع جنگ، و رب النوع صلح!
ايـن خـدايان پندارى كه گاه از آنها به عنوان فرشتگان نيز ياد مى كردند به عقيده آنها حـكـمـرانـان ايـن جـهان بودند، و در هر قسمت مشكلى پيدا مى شد به رب النوع آن پناه مى بـردنـد، سـپـس از آنـجا كه ربالنوعها موجودات محسوسى نبودند، تمثالهائى براى آنها ساخته و آنها را عبادت مى كردند.
ايـن عـقـايـد خـرافـى از يـونـان بـه مـنـاطـق ديـگـر، و سـرانـجـام بـه مـحـيـط حـجـاز مـنـتـقـل شـد، ولى از آنجا كه عرب به خاطر توحيد ابراهيمى كه در ميان آنها به يادگار مـانـده بـود نـمى توانست وجود الله را منكر شود، اين عقائد را به هم آميخت، و در عين عقيده به وجود خداوند متعال الله اعتقاد به فرشتگانى پيدا كرد كه رابطه آنها با خدا رابطه دختر و پدر بود، و بتهاى سنگى و چوبى مظهر و تمثالهائى از آن مى دانست.
قـرآن در يـك عـبارت كوتاه اما كوبنده و پر قدرت كه در آيات فوق خوانديم مى گويد: (ايـنـهـا هـمـه نـامـهائى است بى محتوا، و اسمهائى است بى مسمى، كه شما و نياكانتان بدون هيچ دليل و مدرك انتخاب كرده ايد)!
نـه از خـداى باران كه شما به اين نامش ناميده ايد كارى ساخته است و نه از خداى خيالى آفتاب و دريا و جنگ و صلح.
هـمـه چـيـز از نـاحـيـه خـدا اسـت، و هـمـه عالم هستى سر بر فرمان او هستند، و هماهنگى اين مـوجـودات مـختلف با يكديگر بهترين دليل بر وحدت خالق آنهاست كه اگر (آلهه ) و خـدايـانى در كار بود نه تنها اين هماهنگى وجود نداشت بلكه به تضاد و فساد جهان مى انجاميد لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا.
3 - سرچشمه روانى بت پرستى
سـرچـشمه هاى تاريخى بت پرستى را دانستيم ولى بت پرستى از نظر روانى و فكرى سـرچـشـمـه هـاى ديـگـرى دارد كـه در آيـات فـوق به آن اشاره شده است، و آن پيروى از گمانهاى بى اساس و هواى نفس است.
پندار و خيالى است كه براى افراد نادان پيدا مى شود، و مقلدان چشم و گوش بسته آن را از يكديگر مى گيرند، و نسل به نسل منتقل مى شود.
البته معبودى همچون بت كه هيچگونه كنترل و نظارتى روى بندگان خود ندارد، نه معاد و رسـتـاخـيز و حساب و كتابى دارد، و نه بهشت و دوزخى، و به آنها كاملا آزادى مى دهد و تـنـهـا در مـشكلات به سراغ او مى روند و به پندارشان از او استمداد مى جويند با هوا و هوسهاى سركش به خوبى سازگار است، و ميدان را براى شهوات آنها مى گشايد.
اصـولا هـواى نـفـس خـود بـزرگـترين و خطرناكترين بتها است و سرچشمه پيدايش بتهاى ديگر، و مايه گرمى بازار بت پرستى است.
4 - باز هم افسانه (غرانيق )!
در لابـلاى بـحـثـى كـه پـيـرامـون بـتـهـاى سـه گـانه عرب، لات و عزى و منات از نظر تـاريـخـى داشـتـيم، به اين نكته اشاره شده كه آنها اين بتها را غرانيق بلند پايه! مى دانستند كه از آنها اميد شفاعت داشتند ( (غرانيق ) جمع (غرنوق ) - بر وزن - مزدور - بـه مـعـنـى نـوعـى پـرنـده آبـى سـفـيـد رنـگ يـا سـيـاه رنـگ اسـت ) و لذا گـاه بـه دنـبـال ذكـر نـام ايـن بـتها با جمله هاى (تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى ) آنها را بدرقه مى كردند.
در ايـنـجـا يـك داسـتـان خـرافـى در بـعـضـى از كـتـب، نـقـل شـده كـه پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) هنگامى كه به آيه مورد بحث (افرأيتم اللات و العـزى ) رسـيـد اين دو جمله را شخصا بر آن افزود: (تلك الغرانيق العلى و ان شـفـاعـتـهـن لتـرتـجـى )! و هـمـيـن سـبـب شـد كـه مـشـركـان خـوشـحال شوند و آنرا نوعى انعطاف در مسأله بت پرستى از ناحيه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بدانند! و در پايان اين سوره كه مردم را به سجده دعوت كرد آنها نيز همراه مـسـلمـانـان به سجده افتادند!، اين خبر به عنوان اسلام آوردن مشركان در همه جا پيچيد، و حـتـى بـه گـوش مـسـلمـانـان مـهـاجـر حـبـشـه رسـيـد و گـروهـى چـنـان خوشحال شدند و احساس امنيت كردند كه از هجرتگاه خود حبشه به مكه بازگشتند.
امـا هـمـانـگونه كه در تفسير (آيه 52 سوره حج ) مشروحا بيان كرديم اين نسبتى است نـاروا و دروغـى اسـت رسـوا كه دلائل و قرائن بسيارى بطلان آنرا روشن مى كند، كسانى كـه ايـن دروغ را بـه هـم بـافـتـه انـد هـيـچ فـكـر نـكـرده انـد كـه قـرآن در ذيـل هـمـيـن آيـات مـورد بـحث صريحا بت پرستى را مى كوبد، و آنرا پيروى پندار خام و هواى نفس مى شمرد، و در آيات بعد نيز با صراحت، و شدت تمام، عقائد بت پرستان را محكوم مى كند، و آنرا نشانه بى ايمانى و عدم علم و آگاهى آنها مى شمرد، و صريحا به پـيـامـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) دستور مى دهد حسابش را از آنها جدا كند و از آنان روى برتابد.
بـا ايـن حـال چـگـونه امكان دارد آن دو جمله از پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) باشد، و يا مـشـركـان آنـقـدر گـرفـتـار حـمـاقت باشند كه اين جمله را بشنوند اما آيات بعد را كه با صـراحـت بـت پـرسـتـى را در هـم مـى كـوبـد نـاديـده بـگـيـرنـد و سـرانـجـام خوشحال شوند و پس از خاتمه سوره با مؤ منان سجده كنند؟!
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه سـازنـدگـان ايـن افـسـانـه آنـرا بـسـيـار نـاشـيـانه و بى مطالعه جـعـل كـرده انـد. مـمـكـن اسـت به هنگام قرائت اين آيه ا فرأيتم اللات و العزى... از سوى پـيـغـمـبـر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) ناگهان شيطان يا انسان شيطان صفتى از ميان جمع مـشـركـان حـاضـر آن دو جـمـله را افـزوده بـاشـد (چـرا كه اين دو جمله تقريبا به صورت شـعـارى بـراى آنـهـا درآمـده بـود كه بدرقه نام بتهاى سه گانه مى كردند) و گروهى موقتا به اشتباه افتاده باشند.
امـا نه سجده كردن آنها در پايان اين سوره مفهومى دارد، و نه انعطاف پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) در زمـيـنـه بـت پـرسـتى، چنانكه سراسر آيات قرآن و تاريخ زندگى او گـويـاى ايـن واقـعـيـت اسـت كـه او هـرگـز در مـسـأله مـبـارزه بـا بـت پـرسـتـى در هـر شكل و هر صورت كمترين انعطافى نشان نداد، و هيچ پيشنهادى را در اين زمينه نـپذيرفت، چرا كه تمام اسلام در توحيد و (لا اله الا الله ) خلاصه مى شد، و چگونه پـيـامـبر اسلام (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) مى تواند بر سر محتواى اصلى اسلام به معامله پردازد؟!
در ايـن زمـيـنـه دلائل و اسـتدلالات بيشترى ذيل آيه 52 سوره حج (جلد 14 صفحه 141 تا 145) داشته ايم.