تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30277
دانلود: 3044


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30277 / دانلود: 3044
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (31) و (32) و ترجمه

( و لله مـا فـى السـمـوات و ما فى الا رض ليجزى الذين أساوا بما عملوا و يجزى الذين أحسنوا بالحسنى ) (31)( الذيـن يـجـتـنـبون كبائر الاثم و الفوحش إلااللمم إن ربك واسع المغفرة هو أعلم بكم إذ أنـشـأ كـم مـن الا رض و إذ أنـتـم أجنة فى بطون أمهاتكم فلا تزكوا أنفسكم هو أعلم بمن اتقى ) (32)

ترجمه:

31 - بـراى خـدا اسـت آنـچـه در آسـمـانـهـا و آنـچـه در زمـين است تا بدكاران را به خاطر اعـمـال بـدشـان كـيـفـر دهـد، و نـيـكـوكـاران را در بـرابـر اعمال نيكشان پاداش.

32 - هـمـانـهـا كـه از گـنـاهـان كـبـيـره و اعـمـال زشت، جز صغيره، دورى مى كنند، آمرزش پروردگار تو گسترده است، او نسبت به شما از همه آگاهتر است، از آن هنگام كه شما را از زمـيـن آفـريـد، و در آن مـوقـع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد، پس ‍ خودستائى نكنيد چرا كه او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد.

تفسير:

خودستائى نكنيد، او شما را بهتر مى شناسد!

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از علم خداوند نسبت به گمراهان و هدايت يافتگان بود، در آيـات مـورد بحث در ادامه همين سخن مى افزايد (براى خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است )( و لله ما فى السموات و ما فى الارض ) .

مـالكـيـت مـطـلقـه در عـالم هـسـتـى از آن او اسـت، و نـيـز حـاكـميت مطلقه از آن او، و به همين دليـل تـدبـيـر عـالم هـستى نيز به دست او است، و چون چنين است جز او شايسته عبوديت و شفاعت نيست.

هـدف بـزرگ او از ايـن آفـريـنـش گـسـتـرده ايـن اسـت كـه انـسـان يـعـنـى گـل سـرسبد عالم هستى را با برنامه هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت انبيأ در مسير تكامل پيش برد.

لذا در پـايـان آيه به عنوان نتيجه اين مالكيت مى فرمايد: (غرض اين است كه بدكاران را بـه خـاطـر اعـمـال بـدشـان كـيـفـر دهـد، و نـيـكـوكـاران را در بـرابـر اعمال نيكشان پاداش )( ليجزى الذين اسائوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى ) .

سـپـس بـه توصيف اين گروه نيكوكار پرداخته، چنين مى گويد: (آنها كسانى هستند كه از گـنـاهـان كـبيره و اعمال زشت دورى مى كنند و اگر گناهى از آنها سر زند تنها صغيره است )( الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ) .

(كـبـائر) جـمـع كـبـيـره و (اثـم ) در اصـل به معنى عملى است كه انسان را از خير و ثواب دور مى كند، لذا معمولا به گناهان اطلاق مى شود.

(لمـم ) (بـر وزن قلم ) به گفته (راغب ) در مفردات به معنى نزديك شدن به گناه اسـت، و از گـنـاهـان صـغـيـره نـيـز تـعـبـيـر بـه لمـم مـى شـود، ايـن واژه در اصـل از مـاده (المـام ) گرفته شده كه به معنى نزديك شدن به چيزى بدون انجام آن اسـت و گـاه بـه اشيأ قليل و كم نيز اطلاق شده است (اطلاق آن بر گناه صغيره نيز به همين جهت است ).

مـفـسـران نـيـز تـفـسـيـرهائى در همين حدود براى (لمم ) ذكر كرده اند، بعضى آنرا به (گناه صغيره )، و بعضى به نيت معصيت بدون انجام آن، و بعضى به (معاصى كم اهميت ) تفسير كرده اند.

گـاه نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه لمـم هـر گـونـه گـنـاه را اعـم از صـغـيـره و كـبـيـره شـامل مى شود مشروط بر اينكه عادت نشده باشد، و گاه گاه اتفاق بيفتد، و انسان متذكر گردد و توبه كند.

در روايات اسلامى نيز تفسيرهاى گوناگونى براى اين واژه آمده است، در حديثى از امام صـادق مـى خـوانـيـم كـه در تـفـسـيـر ايـن آيـه فـرمـود: هـو الذنـب يـلم بـه الرجـل فيمكث ما شأ الله، ثم يلم به بعد: (منظور گناهى است كه انسان به سراغ آن مـى رود سـپـس ‍ مـدتى از گناه خوددارى كرده بار ديگر به آن آلوده مى شود) (و هرگز كار هميشگى او نيست ).

در حـديـث ديـگـرى نـيـز از هـمـان امـام (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: اللمـم الرجـل يـلم بـه الذنـب فـيـستغفر الله منه: (لمم آن است كه انسان به سراغ گناهى رود سپس از آن استغفار كند).

روايات ديگرى نيز به همين معنى نقل شده است.

قرائن موجود در آيه نيز گواهى مى دهد كه (لمم ) به معنى گناهانى است كه احيانا از انـسـان سر ميزند، سپس متوجه مى شود و آنرا ترك مى گويد، زيرا استثنأ (لمم ) از (كـبـائر) (بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ظـاهـر اسـتـثـنـأ، اسـتـثـنـأ متصل است ) گواهى است بر اين معنا.

بـعلاوه در جمله بعد قرآن مى گويد: (آمرزش پروردگار تو گسترده است )( ان ربك واسع المغفرة ) .

اين نيز دليلى است بر اينكه گناهى از او سرزده كه نياز به غفران پروردگار دارد، نه تنها قصد و نيت و نزديك شدن به گناه بى آنكه آنرا مرتكب شده باشد.

بـه هـر حال منظور اين است كه نيكوكاران ممكن است لغزشى داشته باشند، ولى گناه بر خـلاف طـبـع و سـجـيـه آنهاست، روح و قلب آنها همواره پاك است و آلودگيها جنبه عرضى دارد، و لذا بـه مـحـض ارتكاب گناه پشيمان مى شوند و از خدا تقاضاى بخشش ‍ مى كنند، چـنـانـكه در آيه 201 اعراف مى خوانيم:( ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فـاذا هـم مـبـصـرون ) : (پـرهـيـزگـاران هـنـگـامـى كه گرفتار وسوسه هاى شيطانى كه پيرامون وجود آنها در گردش است مى شوند به ياد خدا مى افتند و بينا مى گردند) (و توبه مى كنند).

نـظير همين معنى در آيه 135 سوره (آل عمران ) نيز آمده است كه در توصيف (متقين ) و (محسنين ) مى فرمايد:( و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنـوبـهـم ): (آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه وقـتـى مـرتـكـب عمل زشتى شوند، يا به خود ستمى كنند بياد خدا مى افتند و براى گناهانشان آمرزش مى طلبند).

اينها همه گواه بر تفسيرى است كه براى لمم گفته شد.

در ايـنـجـا با حديث ديگرى از امام صادق (عليه‌السلام ) اين بحث را پايان مى دهيم كه در پـاسـخ سـؤ ال از تـفسير آيه مورد بحث فرمود: اللمام العبد الذى يلم بالذنب بعد الذنب ليـس من سليقته، اى من طبيعته: (انجام دهنده لمم بنده اى است كه گاه گناه از او سر مى زند ولى طبيعت او نيست ).

در دنـبـاله آيـه بـراى تـأكـيـد عـدالت پـروردگار، در مسأله پاداش و كيفر از علم بى پـايـان او كـه هـمـه بندگان و اعمالشان را فرامى گيرد سخن مى گويد، و مى فرمايد: (او نـسـبـت بـه شـمـا از هـمه آگاهتر است، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد، و در آن مـوقـع كـه بـه صـورت جـنـيـنهائى در شكم مادرانتان بوديد)( هو اعلم بكم اذ انشاكم من الارض و اذا انتم اجنة فى بطون امهاتكم ) .

آفـريـنـش انـسـان از زمـين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاك آفـريـده شـده، و يـا بـه اعـتـبـار ايـن اسـت كـه تـمـام مـواد تشكيل دهنده وجود انسان از زمين گرفته شده، كه از طريق تغذيه در تركيب بندى نطفه، و سـپـس در مـراحـل پـرورش ‍ جـنـيـن مـؤ ثـر اسـت، و در هـر حال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما در لابلاى خاكهاى زمين بود و از آن روز كـه نـطـفـه نـاچـيزى در رحم مادر در درون پردههاى ظلمانى رحم بوديد از تمام جـزئيـات وجـود شـمـا آگـاه بـوده اسـت، بـا ايـن حـال چـگـونـه مـمـكـن اسـت از اعمال شما بيخبر باشد؟!

اين تعبير ضمنا مقدمه اى است براى سخن بعد كه مى فرمايد: (پس خودستائى نكنيد، و از پـاك بـودن خـود سـخـن مـگوئيد، چرا كه او پرهيزگاران را از همه بهتر مى شناسد)( فلاتزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ) .

نـه نـيـازى بـه مـعـرفـى شـمـا دارد، و نـه شـرح اعـمـال نـيـكـتـان، او هـم از اعـمـال شـمـا آگـاه اسـت، و هـم از ميزان خلوص نيتتان، و حتى شما را از خودتان بهتر مى شناسد، و از صفات درونى و اعمال برونى به خوبى آگاه است.

بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد ايـن آيـه در مـورد گـروهـى نازل شد كه بعد از انجام نماز و روزه در مقام مدح خويش بر مى آمدند و مى گفتند: نماز ما چنين بود، و روزه ما چنان! آيه فوق نازل شد و آنها را از اين كار نهى كرد.

نكته ها:

1 - علم بى پايان خدا

باز در اين آيات به مسأله علم خدا و وسعت بى انتهاى آن اشاره شده، ولى تعبير تعبير تـازه اى است، چرا كه روى دو نكته تكيه مى كند كه از خفى ترين و پيچيده ترين حالات انـسـان اسـت: حـالت آفـريـنـش انـسـان از خـاك كـه هـنـوز عـقـول دانـشـمـندان در آن حيران است، كه چگونه ممكن است موجود زنده اى از موجود بى جان به وجود آيد؟ قطعا چنين امرى در گذشته واقع شده خواه در مورد انسان يا جانداران ديگر، ولى تـحـت چـه شـرائطـى مـعـلوم نـيست، آنقدر اين مسأله پيچيده و مرموز است كه تاكنون اسرار آن از علم و دانش بشر مكتوم مانده.

ديگر مسأله تحولات اسرارآميز وجود انسان در دوران جنينى است كه آن نيز از مرموزترين كـيـفـيـات خـلقت انسان است، هر چند شبحى از آن براى علم و دانش بشر كشف شده، اما هنوز مسائل اسرارآميز و سؤ الات بدون پاسخ درباره جنين كم نيست.

كـسى كه در اين دو حالت از تمام اسرار وجود انسان و تحولات و تغييرات آن آگاه است و او را هـدايـت و رهـبـرى و تـربـيـت مـى كـنـد چـگـونـه مـمـكـن اسـت از اعـمـال و افعال او با خبر نباشد، و جزاى هر كدام را به اندازه لازم ندهد؟ پس اين علم بى پايان پشتوانه عدالت مطلقه او است.

2 - (كبائر الاثم ) چيست؟

در مـورد گـنـاهان كبيره كه در چند آيه قرآن به آن اشاره شده مفسران از يكسو، و فقهأ و محدثان از سوى ديگر سخن بسيار گفته اند.

بـعـضـى همه گناهان را كبيره مى دانند، چون در برابر خداوند بزرگ هر گناهى بزرگ است.

در حالى كه بعضى ديگر كبيره و صغيره را امر نسبى تلقى كرده، و هر گناهى را نسبت به گناه مهمتر صغيره مى دانند، و نسبت به گناه كوچكتر كبيره.

جمعى نيز معيار در كبيره بودن را وعده عذاب الهى نسبت به آن در متن قرآن دانسته اند.

گـاه نـيـز گفته شده كه (گناه كبيره ) هر گناهى است كه حد شرعى در مورد آن جارى مى گردد.

ولى از هـمـه بـهـتـر ايـنـكـه گـفـتـه شـود بـا تـوجـه بـه ايـنـكه تعبير به (كبيره ) دليل بر عظمت گناه است هر گناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود:

الف - گناهانى كه خداوند وعده عذاب درباره آن داده است.

ب - گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان روايات با عظمت ياد شده.

ج - گناهانى كه در منابع شرعى بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جزء كبائر است.

د - و بالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است.

در روايـات اسـلامـى تـعـداد كـبـائر مـخـتـلف ذكـر شـده، در بـعـضـى تـعداد آنها هفت گناه (قتل نفس، عقوق والدين، رباخوارى، بازگشت به دارالكفر بعد از هجرت، نسبت زنا به زنان پاكدامن دادن، خوردن مال يتيم و فرار از جهاد).

و در بـعـضـى ديـگـر تعداد آن هفت گناه شمرده شده با اين تفاوت كه بجاى عقوق والدين (كلما اوجب الله عليه النار) (آنچه خداوند دوزخ را براى آن واجب كرده ) ذكر شده است.

در بعضى ديگر تعداد آنها ده گناه، و در بعضى نوزده گناه، و در بعضى تعداد بسيار بيشترى ديده مى شود.

ايـن تـفـاوت در شـمـارش تـعـداد كبائر به خاطر آن است كه همه گناهان كبيره نيز يكسان نـيـسـت، بـلكـه بـعـضـى از اهـمـيـت بـيـشـترى برخوردار است، و به تعبير ديگر (اكبر الكبائر) است، بنابراين تضادى در ميان آنها وجود ندارد.

3 - خودستائى و تزكيه نفس

زشـتـى ايـن كـار تـا حـدى اسـت كـه ايـن مـطـلب بـه صـورت يـك ضربالمثل درآمده كه تزكية المرء نفسه قبيحه: (خودستائى زشت و ناپسند است ).

سـرچـشـمـه اصـلى ايـن عـمـل ناپسند عدم شناخت خويشتن است چرا كه اگر انسان خود را به خوبى بشناسد كوچكى خود را در برابر عظمت پروردگار، و ناچيز بودن اعمالش را در برابر مسؤ ليتهاى سنگينى كـه بـر عـهـده دارد، و نـعمتهاى عظيمى را كه خدا به او بخشيده بداند هرگز گام در جاده خـودسـتـائى نـخواهد گذاشت غرور و غفلت و خود برتربينى و تفكرات جاهلى نيز انگيزه هاى ديگرى براى اين كار زشت است.

خـودسـتـائى از آنـجـا كـه بـيـانـگـر اعـتـقـاد انـسـان بـه كـمـال خـويـشـتـن اسـت مـايـه عـقـب مـانـدگـى او اسـت، چـرا كـه رمـز تكامل (اعتراف به تقصير) و قبول وجود نقصها و ضعفها است.

به همين دليل اولياى خدا هميشه معترف به تقصير خود در برابر وظائف الهى، بودند، و مردم را از خودستائى و بزرگ شمردن اعمال خويش نهى مى كردند.

در حديثى از امام باقر (عليه‌السلام ) در تفسير آيه مورد بحث (فلا تزكوا انفسكم ) آمده اسـت: لايـفـتـخـر احـدكـم بـكـثـرة صـلاتـه و صـيـامـه و زكـاتـه و نـسكه، لان الله عز و جـل اعلم بمن اتقى: (هيچ كس از شما نبايد به فزونى نماز و روزه و زكات و مناسك حج و عمره افتخار كند زيرا خداوند پرهيزگاران شما را از همه بهتر مى شناسد).

امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه‌السلام ) در يـكـى از نـامه هائى كه براى معاويه نوشته، و مسائل بسيار مهمى را در آن ياد آورى كرده، مى فرمايد: و لو لا ما نهى الله عنه من تزكية المـرء نفسه لذكر ذاكر فضائل جمة، تعرفها قلوب المؤ منين، و لا تمجها آذان السامعين: (اگـر نـه ايـن بـود كـه خـداونـد از خـودسـتـائى نـهـى كـرده، گـويـنـده، فـضـائل فـراوانـى را بـر مـى شمرد كه دلهاى آگاه مؤ منان با آن آشناست، و گوشهاى شنوندگان از شنيدنش ابا ندارد) (منظور از گوينده خود امام (عليه‌السلام ) است ).

در اين زمينه بحث مشروحى در جلد سوم ذيل آيه 49 سوره نسأ نيز آمده است (صفحه 413 به بعد).

نـاگـفته نماند كه گاه ضرورتهائى ايجاب مى كند كه انسان خود را با تمام امتيازاتى كـه دارد مـعـرفـى كـنـد، چـرا كـه بـدون آن هـدفـهـاى مـقـدسـى پايمال مى گردد، ميان اينگونه سخنان، با خودستائى و تزكيه نفس تفاوت بسيار است.

نـمـونـه ايـن سـخـن خـطبه امام سجاد (عليه‌السلام ) در مسجد شام است، در آن هنگام كه مى خـواهـد خـود و خـاندانش را به مردم شام معرفى كند، تا توطئه بنى اميه در زمينه خارجى بودن شهيدان كربلا عقيم گردد، و نقشه هاى شيطانى آنها نقش بر آب شود.

در روايـتـى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) نـيـز مـى خوانيم هنگامى كه از مسأله ستايش خويشتن سؤ ال كردند فرمود: (گاه به خاطر ضرورتهائى لازم مى شود) سپس به دو مـورد از سـخـنـان انـبيا كه در قرآن آمده است استدلال كرد: نخست يوسف كه به عزيز مصر پيشنهاد كرد او را خزانه دار كشور مصر كند، و افزود: (انى حفيظ عليم ): (من نگاهبان آگـاهـى هـسـتـم و ديگرى در مورد پيامبر بزرگ خدا (هود) كه قوم خود را مخاطب ساخته گفت ): انا لكم ناصح امين: (من براى شما خيرخواه امينى مى باشم ).

آيه (33) تا (41) و ترجمه

( أفرايت الذى تولى ) (33)( و أعطى قليلا و أكدى ) (34)( أعنده علم الغيب فهويرى ) (35)( أم لم ينبأ بما فى صحف موسى ) (36)( و إبرهيم الذى وفى ) (37)( ألا تزر وازرة وزر أخرى ) (38)( و أن ليس للانسان إ لا ما سعى ) (39)( و أن سعيه سوف يرى ) (40)( ثم يجزئه الجزأ الا وفى ) (41)

ترجمه:

33 - آيا آن كس را كه از اسلام (يا انفاق ) روى گردان شد مشاهده كردى؟!

34 - و كمى عطا كرد و از بيشتر امساك نمود.

35 - آيـا نـزد او عـلم غـيـب اسـت و مـى بـيـنـد (كه ديگران مى توانند گناهان او را بردوش گيرند).

36 - يا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است؟

37 - و در كـتـب ابـراهـيـم هـمـان كـسـى كـه وظـيـفـه خـود را بـه طـور كامل ادا كرد.

38 - كه هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد.

39 - و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست.

40 - و اينكه سعيش به زودى ديده مى شود (و به نتيجه اش مى رسد).

41 - سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد.

شأن نزول:

غـالب مـفـسـران بـراى آيات فوق شان نزولى نقل كرده اند ولى اين شأن نزولها هماهنگ نـيـسـت آنـچـه بـيـشـتـر در مـيـان آنـهـا مـعـروف اسـت دو شـأن نزول زير است:

1 - ايـن آيـات نـاظـر بـه مـاجـراى عـثـمـان اسـت، او امـوال فـراوانى داشت و از اموال خود انفاق مى كرد، يكى از بستگان او بنام (عبدالله بن سعد) گفت: اگر به اين وضع ادامه دهى چيزى براى تو باقى نمى ماند، عثمان گفت: من گناهانى دارم كه مى خواهم به اين وسيله رضا و عفو الهى را جلب كنم، عبد الله گفت: اگـر شـتـر سـواريـت را بـا جـهازش به من دهى من تمام گناهانت را به گردن مى گيرم! عثمان چنين كرد، و بر اين قرارداد گواه گرفت، و بعد از آن از انفاق خوددارى كرد (آيات فـوق نازل شد و اين كار را شديدا نكوهش كرد، و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچكس نمى تـوانـد بـار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى رسد).

2 - آيـه دربـاره (وليد بن مغيره ) است، او به سوى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و به اسلام نزديك شد، بعضى از مشركان او را سرزنش كرده، گفتند: آئين بزرگان ما را رها كردى، آنها را گمراه شمردى، و گمان كردى آنها در آتش دوزخند!

او گـفـت: راسـتـى مـن از عـذاب خدا مى ترسم!، شخص سرزنش كننده گفت: اگر چيزى از امـوالت را بـه من دهى و به سوى شرك بازگردى من عذاب تو را بر گردن مى گيرم! وليـد بـن مغيره اين كار را كرد، ولى مالى را كه بنا بود بپردازد جز قسمت كمى از آن را نپرداخت! آيه فوق نازل شد و وليد را بر روى گرداندن از ايمان نكوهش كرد.

تفسير:

هر كس مسئول اعمال خويش است

در آيـات گـذشـتـه سـخـن از ايـن بـود كـه خـداونـد بـدكـاران را در بـرابـر اعـمـال بدشان كيفر مى دهد و نيكوكاران را پاداش، چون ممكن است بعضى تصور كنند مى شـود كـسـى را بـه گـناه ديگرى كيفر داد، يا گناه ديگرى را بر گردن گرفت آيات در مـقـام نـفـى ايـن تـوهـم بـرآمـده، و ايـن اصـل مـهـم اسـلامـى را كـه نـتـيـجـه اعمال هر كس فقط به خود او باز مى گردد تشريح مى كند:

نـخـسـت مـى فرمايد: (آيا آن كس را كه از اسلام (يا از انفاق ) روى گرداند مشاهده كردى )؟!( أفرأيت الذى تولى ) .

(و كـمـى مـال داد و از انـفـاق (يـا از پـرداخـت مـال بيشتر) امساك كرد) (به گمان اينكه ديگرى مى تواند بار گناهان او را بر دوش گيرد)( و اعطى قليلا و اكدى ) .

(آيـا او عـلم غـيب دارد، و مى بيند كه ديگران مى توانند گناهان او را به دوش گيرند)؟!( أ عنده علم الغيب فهو يرى ) .

چـه كـسـى از قـيـامـت آمـده و براى آنها خبر آورده است كه افراد مى توانند رشوه گيرند و گـناه ديگران را برگردن نهند؟! يا چه كسى از سوى خدا آمده و به آنها خبر داده است كه خـدا بـه ايـن مـعـامـله راضـى اسـت؟! جـز اين است كه اوهامى را به هم بافته اند، و براى فرار از زير بار مسئوليتها خود را در تار و پود اين اوهام گرفتار ساخته اند؟!

بـعـد از ايـن اعـتـراض شـديـد قـرآن بـه بـيـان يـك اصـل كـلى كـه در سـايـر آئين هاى آسمانى نيز بوده است، پرداخته، چنين مى گويد: آيا كسى كه با اين وعده هاى خيالى دست از انفاق (يا ايمان ) برداشته، و مى خواهد خود را با پـرداخـتـن مـخـتـصـر مـالى از كـيـفـر الهـى رهـائى بـخـشـد، (از آنـچـه در كـتـب مـوسـى نازل گرديده با خبر نشده است )؟!( أم لم ينبا بما فى صحف موسى ) .

(و هـمـچـنـيـن آنـچـه در كـتاب ابراهيم نازل شده، همان ابراهيم كه وظيفه خود را به طور كامل ادا كرد)( و ابراهيم الذى وفى ) .

هـمـان پـيـامـبر بزرگى كه به تمام عهد و پيمانهاى الهى وفا كرد، حق رسالت او را ادا نـمـود، و بـراى تـبـليـغ آئيـن او از هيچ مشكل و تهديد و آزارى نهراسيد، همان كسى كه در بـوتـه امـتحانات مختلف قرار گرفت، و حتى فرزندش را به فرمان خدا به قربانگاه برد و كارد بر گلوى او گذارد، و از تمام اين امتحانات سربلند و سرفراز بيرون آمد و مـقـام والاى رهبرى خلق را به او عطا فرمود چنانكه در آيه 124 سوره بقره مى خوانيم:( و اذ ابـتـلى ابـراهـيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما ) : (به خاطر بياور زمانى را كه خداوند ابراهيم را با دستوراتى آزمود، و او از عهده همه اين امتحانات برآمد و آنها را تكميل كرد و خداوند به او فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم ).

بـعـضـى از مـفـسـران در تـوضـيـح ايـن آيـه گـفـتـه انـد( بـذل نـفـسـه للنيران، و قلبه للرحمن و ولده للقربان و ما له للاخوان ) : (ابراهيم در راه خـدا تـن را به آتش سپرد و قلبش را به خدا، و فرزندش را به قربانى، و اموالش را به برادران و ياران ).

(آيـا بـا خـبـر نـشـده اسـت كـه در تـمـام ايـن كـتـب آسـمـانـى ايـن حـكـم نـازل شـده كـه هـيـچـكـس بـار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد)؟! (الا تزر وازرة وزر اخرى ).

(وزر) در اصـل از (وزر) (بـر وزن خـطـر) گـرفـتـه شـده كه به معنى پناهگاههاى كـوهستانى است، سپس واژه (وزر) به بارهاى سنگين اطلاق گرديده به خاطر شباهتى كه با سنگهاى عظيم كوه دارد، و بعد از آن به گناه نيز اطلاق شده چرا كه بار سنگينى بر دوش انسان مى نهد.

منظور از (وازره ) انسانى است كه تحمل وزر مى كند.

سـپـس براى توضيح بيشتر مى افزايد: (آيا خبر ندارد كه در اين كتب آسمانى آمده است براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست )؟!( و ان ليس للانسان الا ما سعى ) .

سعى در اصل به معنى راه رفتن سريع است كه به مرحله دويدن نرسيده، ولى غالبا به معنى تلاش و كـوشـش بـه كـار مـى رود، چـرا كـه بـه هـنـگـام تلاش و كوشش در كارها انسان حركات سريعى انجام مى دهد، خواه كار خير باشد يا شر.

جـالب ايـنـكـه نـمـى فـرمـايـد: بـهـره انـسان كارى است كه انجام داده، بلكه مى فرمايد تـلاشـى اسـت كـه از او حاصل شده است، اشاره به اينكه مهم تلاش و كوشش است هر چند انـسـان احـيانا به مقصد و مقصودش نرسد كه اگر نيتش خير باشد خدا پاداش خير به او مى دهد، چرا كه او خريدار نيتها و اراده هاست، نه فقط كارهاى انجام شده!

(و آيـا خـبـر نـدارد كـه سعى و كوشش او به زودى ديده مى شود)؟!( و ان سعيه سوف يرى ) .

نـه تـنـهـا نـتـيـجـه هـاى ايـن سـعـى و تـلاش، چـه در مسير خير باشد يا شر، بلكه خود اعمال او، در آن روز در برابرش آشكار مى شود، همانگونه كه در جاى ديگر مى فرمايد:( يـوم تـجـد كـل نـفـس مـا عـمـلت مـن خـيـر مـحـضـرا ) : (روزى كـه هـر كـس اعـمـال نـيـكـى را كـه انـجـام داده حـاضـر مـى بـيـنـد) (آل عمران - 30).

و نـيـز دربـاره مـشـاهـده اعـمـال نـيـك و بـد در قـيـامـت در سـوره زلزال آيـه 7 و 8 مـى خـوانـيـم:( فـمـن يـعـمـل مـثـقـال ذرة خـيـرا يـره و مـن يعمل مثقال ذرة شرا يره ) : (هر كس به قدر سنگينى ذرهاى كار خير كرده باشد آنرا ميبيند، و هر كس به اندازه سنگينى ذرهاى كار بد كرده باشد آنرا خواهد ديد)!

(سپس در برابر عملش به او جزاى كافى داده مى شود)( ثم يجزاه الجزأ الاوفى ) .

مـنـظـور از (جـزأ أوفـى ) جـزائى اسـت كـه درسـت بـه انـدازه عـمـل بـاشـد، البـتـه ايـن مـنـافـات بـا تـفـضـل الهـى در مـورد اعـمـال نـيـك بـه ده بـرابـر، يا صدها، و هزاران برابر ندارد، و اينكه بعضى از مفسران (جزأ اوفى ) را به معنى پاداش بيشتر در مورد حسنات گرفته اند صحيح به نظر نـمـيـرسـد زيـرا اين آيه گناهان را نيز شامل مى شود، بلكه گفتگوى اصلى آيه در مورد وزر و گناه است (دقت كنيد).

نكته ها:

1 - سه اصل مهم اسلامى

در آيـات فـوق اشـاره به سه اصل از اصول مسلم اسلامى آمده، كه در كتب آسمانى پيشين نيز به عنوان اصول مسلمى شناخته شده است:

الف - هر كس مسئول گناهان خويش است.

ب - بهره هر كس در آخرت همان سعى و كوشش او است.

ج - خـداونـد بـه هـر كـس در بـرابـر عـمـلش جـزاى كامل مى دهد.

و به اين وسيله قرآن خط بطلان بر بسيارى از اوهام و خرافات كه عوام مردم دارند، و يا احيانا در بعضى از مذاهب به صورت يك عقيده درآمده است مى كشد.

قـرآن از اين طريق نه تنها عقيده مشركان عرب را در زمان جاهليت كه معتقد بودند يك انسان مـى تـوانـد گـنـاهـان ديـگـرى را بـر عـهـده گيرد نفى مى كند، بلكه قلم سرخ بر اعتقاد مـعـروفـى كـه مـيـان مـسيحيان رائج بوده و هست مى كشد كه مى گويند: خداوند فرزندش مـسـيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود، و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنهكاران را بر دوش كشد!

همچنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، و امروز هم به مسأله گناه بخشى ادامه مى دهند، محكوم مى نمايد.

منطق عقل نـيـز هـمـيـن را اقـتـضـا مـى كـنـد كـه (هـر كـسـى مـسـئول اعمال خويش، و منتفع به اعمال خويش باشد).

اين اعتقاد اسلامى سبب مى شود كه انسان بجاى پناه بردن به خرافات، و يا گناه خويش را بـه گـردن ايـن و آن افـكـنـدن، بـه سـراغ سـعـى و تـلاش و كـوشـش در اعمال خير برود، و از گناه بپرهيزد، و هر گاه لغزشى براى او رخ داد و خطائى دامان او را گرفت برگردد و توبه كند و جبران نمايد.

تـأثـيـر تـربـيـتـى ايـن عـقـيـده در انـسـانـهـا كـامـلا روشـن و غـيـر قابل انكار است، همانگونه كه اثر مخرب آن عقائد جاهلى نيز بر كسى پوشيده نيست.

درست است كه اين آيات ناظر به سعى و تلاش براى آخرت و مشاهده پاداش آن در سراى ديـگـر اسـت، ولى مـلاك و مـعـيار اصلى آن، دنيا را نيز در بر مى گيرد به اين معنى كه افـراد با ايمان نبايد در انتظار ديگران بنشينند كه براى آنها كار كنند، و مشكلات جامعه آنها را حل نمايند.

بلكه خود دامن همت به كمر زده به سعى و تلاش و كوشش برخيزند.

از ايـن آيـات يـك اصـل حـقـوقى نيز در مسائل جزائى نيز استفاده مى شود كه هميشه كيفرها دامان گنهكاران واقعى را مى گيرد و كسى نمى تواند كيفر ديگرى را به ذمه بگيرد.

2 - سؤ استفاده از مفاد آيه

چنانكه گفتيم اين آيات به قرينه آيات قبل و بعد، ناظر به تلاشهاى انسان براى امور آخـرت اسـت، ولى بـا اينحال چون براساس ‍ يك حكم مسلم عقلى است مى توان نتيجه آن را تعميم داد و تلاشهاى دنيا را نيز مشمول آن دانست، و همچنين پاداشها و كيفرهاى دنيوى را.

امـا ايـن بـه آن مـعـنـى نيست كه بعضى از كسانى كه تحت تأثير مكتبهاى سوسياليستى قـرار گرفته اند به آن استناد جسته بگويند مفهوم آيه اين است كه مالكيت تنها از طريق كار حاصل مى شود و بر قانون ارث و مضاربه و اجاره و مانند آن خط بطلان كشند.

عـجـب ايـنـكـه آنـهـا دم از اسـلام مـى زنـنـد و بـه آيـات قـرآن نـيـز استدلال مى كنند در حالى كه مسأله ارث از اصول قطعى اسلام است و همچنين زكات و خمس، در حـالى كـه نـه وارث تـلاش و كـوشـشـى بـراى امـوال مورث خود انجام داده و نه مستحقين خمس و زكات، و نه در موارد وصايا و نذر و مانند آن، در حالى كه همه اين امور در قرآن مجيد آمده است.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن يـك اصـل اسـت، ولى غـالبـا در بـرابـر هـر اصـل اسـتـثـنـأ وجـود دارد، فـى المـثـل ارث بـردن (فـرزنـد) از (پـدر) يـك اصل است، اما هر گاه پسر قاتل پدر باشد و يا از اسلام بيرون رود از ارث ممنوع خواهد شد.

هـمـچـنـيـن رسـيـدن نـتـيـجـه تـلاش هـر كـس بـه او، يـك اصـل اسـت امـا مـانـعـى نـدارد كـه طـبـق قـرارداد اجـاره كـه يـكـى از اصـول قـرآنـى است آنرا در برابر چيزى كه مورد رضاى طرفين است واگذار كند، يا از طـريـق وصـيـت و نـذر كـه آن نـيـز در قـرآن اسـت بـه ديـگـرى منتقل سازد.

3 - پاسخ به چند سؤ ال

در اينجا سؤ الاتى مطرح است كه بايد به آن پاسخ داد:

نخست اينكه اگر بهره هر كس در قيامت تنها حاصل سعى او است، پس (شفاعت ) چه معنى دارد؟

ديـگر اينكه در آيه 21 سوره طور در مورد بهشتيان مى خوانيم:( الحقنا بهم ذريتهم ) : (ما فرزندان آنها را نيز به آنها ملحق مى سازيم ) در حالى كه (ذريه ) تلاشى در اين راه نكرده اند.

از ايـن گـذشـتـه در روايـات اسـلامـى آمـده كـه هـر گـاه كـسـى اعمال خيرى انجام دهد، نتيجه او به فرزندان او مى رسد.

پـاسـخ همه اين سؤ الات يك جمله است و آن اينكه: قرآن مى گويد: انسان بيش از سعى و كـوشـش خـود حـق نـدارد، ولى ايـن مـانـع از آن نـخـواهـد بـود كـه از طـريـق لطـف و تـفـضـل پـروردگـار، نـعـمـتـهـائى به افراد لايق داده شود، (استحقاق ) مطلبى است و (تـفـضـل ) مـطـلبـى ديـگـر، همانگونه كه حسنات را ده برابر و گاه صدها يا هزاران برابر پاداش مى دهد.

از ايـن گذشته (شفاعت ) - چنانكه در جاى خود گفته ايم - بى حساب نيست، آن هم نياز بـه نـوعـى سـعى و تلاش، و ايجاد رابطه اى معنوى با شفاعت كننده دارد، همچنين در مورد الحـاق فـرزنـدان بـهـشـتـيـان به آنها نيز قرآن در همان آيه مى گويد:( و اتبعتهم ذريتهم بايمان ) : (اين در صورتى است كه فرزندان آنها در ايمان از آنها پيروى كنند).

4 - صحف ابراهيم و موسى

(صـحـف ) جـمـع (صـحـيـفـه ) در اصـل بـه معنى هر چيز گسترده اى است، و لذا به صورت (صحيفة الوجه ) مى گويند، سپس به صفحات كتاب نيز اطلاق شده است.

مـنـظـور از (صـحـف موسى ) در آيات فوق همان تورات است و (صحف ابراهيم ) نيز اشاره به كتاب آسمانى او است.

مـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مـجـمـع البـيـان ) در تـفسير سوره اعلى حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل كرده كه خلاصهاش چنين است:

(ابوذر سؤ ال مى كند: پيامبران الهى چند نفر بودند؟

مى فرمايد: يكصد و بيست و چهار هزار نفر!

باز سؤ ال مى كند: رسولان آنها چند نفر بودند؟

مى فرمايد: سيصد و سيزده نفر و بقيه نبى بودند.

(رسول كسى است كه مامور ابلاغ و انذار است در حالى كه مفهوم نبى اعم است ).

بـاز سـؤ ال مى كند: آدم پيامبر بود؟ فرمود آرى، خداوند با او سخن گفت و او را با دست قدرت خود آفريد.

سـؤ ال مـى كـند: خداوند چند كتاب نازل فرموده است؟ مى فرمايد: يكصد و چهار كتاب: ده صحيفه بر آدم، پنجاه صحيفه به شيث، سى صحيفه بر ادريس، ده صحيفه بر ابراهيم (كـه مـجـمـوعـا يـكـصـد صـحـيـفـه مـى شـود) و تـورات و انجيل و زبور و قرآن.

5 - اصل مسئوليت در برابر اعمال در كتب پيشين

جـالب تـوجـه ايـن كـه در تـورات كـنـونـى در كـتـاب (حزقيل ) نيز مضمون بعضى از آيات مورد بحث آمده است زيرا چنين مى خوانيم:

(جـانـى كـه گـنـاه مـى ورزد خواهد مرد، پسر بار گناه پدر را نخواهد كشيد و پدر بار گناه پسر را نخواهد كشيد).

هـمـيـن مـعـنى در خصوص مورد قتل در سفر تثنيه (تورات ) نيز آمده است: (پدران به عـوض اولاد كـشـته نشوند، و هم اولاد به عوض پدران كشته نشوند، هر كس به سبب گناه خود كشته شود).

البـتـه كـتـب انبياى پيشين به طور كامل امروز در دست ما نيست و گرنه به موارد بيشترى درباره اين اصل دست مى يافتيم.