تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30273
دانلود: 3043


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30273 / دانلود: 3043
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (8) تا (10) و ترجمه

(إ نا أرسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا) (8)(لتؤ منوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بكرة و أصيلا) (9)(إن الذيـن يـبـايعونك إنما يبايعون الله يد الله فوق أيديهم فمن نكث فإ نما ينكث على نفسه و من أوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه أجرا عظيما) (10)

ترجمه:

8 - ما تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم.

9 - تـا بـه خـدا و رسولش ايمان بياوريد و از او دفاع كنيد، او را بزرگ داريد و خدا را صبح و شام تسبيح كنيد.

10 - آنها كه با تو بيعت مى كنند در حقيقت فقط با خدا بيعت مى نمايند، و دست خدا بالاى دست آنهاست، هر كس پيمانشكنى كند به زيان خود پيمان شكسته است و آنكس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.

تفسير:

تحكيم موقعيت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و وظائف مردم در برابر او گفتيم صلح حديبيه از سوى بعضى از نا آگاهان شديدا مورد انتقاد قرار گرفت، و حتى تعبيراتى كه خالى از بى حرمتى نسبت به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نبود

حـضـرت كـردنـد، مجموع اين حوادث ايجاب مى كرد كه موقعيت يا عظمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بار ديگر مورد تأكيد قرار گيرد.

لذا در نخستين آيه مورد بحث پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را مخاطب قرار داده مى گويد: مـا تـو را گـواه و بـشـارت دهـنـده، و بـيـم دهنده فرستاديم(انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا) .

ايـن سـه توصيف بزرگ و سه مقام برجسته از مهمترين مقامات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسـت، گـواه بـودن و بـشـير و نذير بودن، گواه بر تمام امت اسلام بلكه به يك مـعـنـى گـواه بـر هـمـه امـتـهـا، چـنـانـكـه در آيـه 41 نـسـأ آمـده اسـت:(فـكـيـف اذا جـئنـا مـن كـل امـة بـشهيد و جئنا بك على هؤ لأ شهيدا) : (چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى آوريم، و تو را گواه بر اين گواهان )!.

و در آيـه 105 سـوره توبه مى فرمايد: و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ مـنـون: بـگـو عـمـل كـنـيـد، خـدا و رسـول او و مـؤ مـنـان (امـامـان مـعـصـوم ) اعمال شما را مى بينند!.

اصولا هر انسانى گواهان زيادى دارد.

قـبـل از هـر كـس خـداونـد كـه عـالم الغـيـب و الشـهـاده اسـت نـاظـر بـر هـمـه اعمال و نيات ماست.

بعد از او (فرشتگان ) مأمور ضبط اعمال آدمى هستند چنانكه در آيه 21 سوره ق اشاره شده است:(و جائت كل نفس معها سائق و شهيد) .

سـپـس (اعـضـاى پـيـكـر آدمـى ) و حـتـى پـوست تن او گواهى مى دهند:(يوم تشهد عليهم السـنـتـهم و ايديهم و ارجلهم كانوا يعملون) : (روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند) (نور - 24)

(و قـالوا لجـلودهـم لم شـهـدتـم عـليـنـا قـالوا انـطـقـنـا الله الذى انـطـق كل شى ء) :

بـه پوستهاى تن خود مى گويند چرا بر ضد ما گواهى داديد؟، مى گويند خداوندى كه هـر مـوجـودى را بـه نـطـق درآورده، ما را گويا ساخته است تا گواهى دهيم )! (فصلت - 21).

(زمـيـن ) نـيـز جـزء گـواهـان اسـت، هـمـانـگـونـه كـه در سـوره زلزال آمده: يومئذ تحدث اخبارها.

طـبـق بـعضى از روايات (زمان ) نيز در آن روز در صف گواهان است، در حديثى از على (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: مـا مـن يـوم يـمـر عـلى بـنـى آدم الا قـال له ذلك اليـوم انـا يـوم جـديـد و انـا عـليـك شـهـيـد، فـافـعـل فـى خـيرا، و اعمل فى خيرا اشهد لك به يوم القيامة، فانك لن ترانى بعد هذا ابدا: (هيچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد مگر اينكه به او مى گويد: من روز تازه اى هـسـتـم، و دربـاره تـو گـواهـى مـى دهـم، در مـن كـار نـيـك كـن، و عـمـل خـيـر بـجا آور، تا روز قيامت به نفع تو گواهى دهم، چرا كه بعد از اين هرگز مرا نخواهى ديد)!.

بـدون شـك گـواهـى خـداونـد بـه تـنـهائى كافى است، ولى تعدد گواهان هم اتمام حجت بيشترى است، و هم اثر تربيتى قويترى در انسانها دارد.

بـه هـر حـال قرآن مجيد در اين آيه سه ماموريت مهم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را كه مـسـأله شـهادت و انذار است به عنوان سه وصف عمده بيان كرده است، تا مقدمه اى باشد براى وظائفى كه در آيه بعد آمده.

در آيه بعد پنج دستور مهم به عنوان نتيجه و هدفى براى اوصاف پيشين پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بيان شده كه دو دستور درباره اطاعت خداوند و تسبيح و نيايش او است، و سـه دسـتـور دربـاره (اطـاعـت ) و (دفـاع ) و (تعظيم ) مقام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، مى فرمايد: (هدف اين است كه ايمان به خداوند و رسولش بياوريد، و از او در برابر دشمنان دفاع نمائيد، او را بزرگ داريد، و خدا را صبح و شام تسبيح و تقديس كنيد) (لتؤ منوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بكرة و اصيلا).

(تـعـزروه ) از مـاده (تعزير) در اصل به معنى (منع ) است، سپس به هر گونه دفـاع و نـصـرت و يـارى كـردن در مـقـابـل دشـمـنـان اطـلاق شـده اسـت، بـه بـعـضـى از مجازاتهائى كه مانع از گناه مى شود نيز (تعزير) مى گويند.

تـوقـروه از مـاده (تـوقـيـر) از ريـشـه (وقـر) بـه مـعـنى سنگينى است، بنابراين (توقير) در اينجا به معنى تعظيم و بزرگداشت است.

مـطـابـق ايـن تـفـسـيـر ضـميرهائى كه در (تعزروه ) و (توقروه ) آمده، به شخص پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـاز مـى گـردد، و هـدف از آن دفـاع از او در مـقـابـل دشـمـن، و تـعـظـيـم و بـزرگـداشـت او است (اين تفسير را شيخ طوسى در تبيان و طـبـرسـى در مجمع البيان و بعضى ديگر برگزيده اند). اما جمعى از مفسران معتقدند كه تمام ضميرهاى آيه به خداوند باز مى گردد، و منظور از (تعزير) و (توقير) در ايـنـجـا يـارى ديـن خـدا، و بـزرگـداشـت او و آئيـن او اسـت دليل آنها در انتخاب اين تفسير هماهنگ شدن تمام ضميرهاى موجود در آيه است.

ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه اولا: معنى اصلى (تـعـزيـر) مـنـع و دفـاع در مـقـابـل دشمن است كه در مورد خداوند جز به صورت مجاز صـحـيـح نـيـسـت، و از آن مـهـمـتـر شـأن نـزول آيـه اسـت كـه بـعـد از مـاجـراى حـديـبـيـه نـازل شده، در حالى كه بعضى نسبت به مقام شامخ پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بى حـرمـتـى كـرده بـودنـد، و آيـه بـراى تـوجـيـه مـسـلمـانـان نـسـبـت بـه وظـائفـشـان در مقابل رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده.

بـه عـلاوه نـبـايـد فـرامـوش كـرد كـه ايـن آيـه بـه عـنـوان نـتـيـجـه اى بـراى آيـه قـبـل اسـت كـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به عنوان (شاهد) و (بشير) و (نذير) توصيف مى كند و اين امر زمينه ساز دستوراتى است كه در آيه بعد آمده.

در آخـرين آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به مسأله (بيعت رضوان ) مى كند كه در آيه 18 همين سوره به طور مشروحتر آمده است.

توضيح اينكه: همانگونه كه گفتيم طبق تواريخ مشهور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه دنـبـال خـوابى كه ديده بود همراه با 1400 نفر به قصد انجام عمره از مدينه خارج شـد، ولى در نـزديـكـى مـكـه مـشـركـان تـصميم گرفتند كه از ورود او و يارانش به مكه جلوگيرى كنند، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و يارانش در سرزمين (حديبيه ) توقف فرمود، و سفيرانى ميان او و قريش رد و بدل شد، تا به قرارداد صلح حديبيه انجاميد.

در ايـن مـأمـوريـتها يك بار عثمان از طرف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مأمور شد كه ايـن پـيـام را به اهل مكه برساند كه او به قصد جنگ نيامده، و تنها قصدش زيارت خانه خـدا اسـت، ولى مـشـركـان عـثـمـان را مـوقـتـا تـوقـيف كردند، و همين امر سبب شد كه در ميان مـسـلمـانـان خـبـر قـتـل او شـايـع گـردد، و اگـر چـنـيـن چـيـزى صـحـت مـى داشـت دليـل بـر اعـلان جـنـگ قـريش بود، لذا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود ما از اينجا حركت نمى كنيم تا با اين قوم پيكار كنيم، و براى تأكيد بر اين امر مهم از مـردم دعـوت كـرد تـا بـا او تـجـديد بيعت كنند، مسلمانان در زير درختى كه آنجا بود جمع شـدنـد و بـا حضرتش بيعت كردند كه هرگز پشت به ميدان نكنند و تا آنجا كه در توان دارند در قلع و قمع دشمن بكوشند.

ايـن مـوضـوع بـه گـوش مشركان مكه رسيد و رعب و وحشتى در قلوب آنها افكند و همين امر سبب شد كه آنها به اين صلح ناخوشايند تن در دهند.

ايـن بـيـعـت را از ايـن جـهت (بيعت رضوان ) مى نامند كه در آيه 18 همين سوره آمده است:(لقـد رضـى الله عـن المـؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة) : خدا از مؤ منان (راضى ) شد هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت مى كردند.

به هر حال، قرآن مجيد در آيه مورد بحث مى گويد: (كسانى كه با تو بيعت مى كنند در حـقـيـقـت بـا خـدا بـيـعـت مى كنند و دست خدا بالاى دست آنها است )(ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم ) .

(بيعت ) به معنى پيمان بستن براى فرمانبردارى و اطاعت از كسى است، و چنين مرسوم بوده كه آن كس كه پيمان اطاعت مى بست دست خود را در دست پيشوا و رهبر خود مى گذاشت و پيمان وفادارى را از اين طريق اظهار مى داشت.

و از آنجا كه به هنگام (معامله و بيع ) نيز دست به دست هم مى دادند و قرار داد معامله را مـى بـسـتـنـد، واژه (بيعت ) به اين پيمانها اطلاق شده است، به خصوص اينكه آنها در پيمان خود گوئى جان خويش را در معرض معامله با فردى كه با او اعلام وفادارى داشتند قرار مى دادند.

و از اينجا معنى(يدالله فوق ايديهم ) (دست خدا بالاى دست آنها است ) روشن مى شود، اين تعبير كنايه از آن است كه بيعت با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يك بيعت الهى است، گويا دست خدا بالاى دست آنها قرار گرفته، نه تنها با پيامبرش كـه بـا خـدا بـيـعـت مـى كـنـنـد، و ايـن گـونـه كـنـايـات در زبـان عـرب بـسـيـار معمول است.

بنابراين كسانى كه اين جمله را چنين تفسير كرده اند كه (قدرت خدا ما فوق قدرت آنها اسـت ) يـا (نـصـرت و يـارى خـدا بـرتـر از نـصـرت و يـارى مـردم اسـت ) و امثال آن تناسبى با شأن نزول آيه و مفاد آن ندارد، هر چند اين مطلب در حد ذات خود مطلب صحيحى است.

سـپـس مـى افـزايـد: (هـر كـس نـقض عهد و پيمان شكنى كند در حقيقت به زيان خود پيمان شكنى كرده و عهد خويش را شكسته )(فمن نكث فانما ينكث على نفسه ) .

(و آن كـس كـه در بـرابـر عـهـدى كه با خدا بسته وفادار بماند، و حق بيعت را ادأ كند، خـداونـد پـاداش عظيمى به او خواهد داد)(و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما) .

(نكث ) از ماده (نكث ) (بر وزن مكث ) به معنى بازگشودن و واتابيدن است، سپس در مورد پيمان شكنى و نقض عهد به كار رفته.

در اين آيه، قرآن مجيد به همه بيعت كنندگان هشدار مى دهد كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند پاداش عظيمى خواهند داشت، اما اگر آنرا بشكنند زيانش متوجه خود آنها است، تصور نكنند به خدا ضررى مى رسانند، بلكه بقاى جامعه و عظمت و سربلندى و قوت و قدرت و حتى موجوديت خويش را به خاطر پيمان شكنى به خطر مى افكنند.

در حـديـثـى از امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عليه‌السلام ) آمـده اسـت: ان فـى النـار لمـديـنـة يـقـال لهـا الحـصـيـنـة، افـلا تـسـئلونـى مـا فـيـهـا؟ فـقـيـل له: مـا فيها يا امير المؤ منين؟ قـال فيها ايدى الناكثين!: (در جهنم شهرى است به نام حصينه آيا از من نمى پرسيد در آن شهر چيست؟ كسى عرض كرد: اى امير مؤ منان در آن شهر چيست؟! فرمود: دستهاى پيمان شكنان )!!

و از اينجا روشن مى شود كه مسأله پيمان شكنى و نقض بيعت از ديدگاه اسلام چقدر زشت و قبيح است.

دربـاره اصـل مـوضـوع (بـيـعـت در اسـلام ) و حـتـى (قـبـل از اسـلام ) و (كـيـفيت بيعت ) و (احكام آن ) بحثهائى است كه به خواست خدا ذيل آيه 18 همين سوره مطرح خواهد شد.

آيه (11) تا (14) و ترجمه

(سـيـقـول لك المـخـلفـون مـن الا عـراب شغلتنا أموالنا و أهلونا فاستغفرلنا يقولون بأ لسنتهم ماليس فى قلوبهم قل فمن يملك لكم من الله شيا إن أرادبكم ضرا أو أرادبكم نفعا بل كان الله بما تعملون خبيرا) (11)(بـل ظننتم أن لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى أهليهم أبدا و زين ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا) (12)(و من لم يؤ من بالله و رسوله فانا أعتدنا للكافرين سعيرا) (13)(و لله ملك السماوات و الا رض يغفر لمن يشأ و يعذب من يشأ و كان الله غفورا رحيما) (14)

ترجمه:

11 - بـه زودى مـتـخـلفـان از اعـراب بـاديـه نـشـيـن (عذرتراشى كرده ) مى گويند: حفظ اموال و خانواده، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم ) بـراى مـا طـلب آمـرزش كـن، آنـهـا بـه زبـان خـود چـيـزى مـى گـويـنـد كـه در دل نـدارنـد! بـگو: چه كسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هرگاه زيانى بـراى شـمـا بخواهد و يا اگر نفعى اراده كند (مانع گردد) و خداوند به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد آگاه است.

12 - بـلكـه شـمـا گمان كرديد پيامبر و مؤ منان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گـشـت و ايـن پـنـدار غـلط در دلهاى شما زينت يافته بود، و گمان بد كرديد، و سرانجام هلاك شديد.

13 - و آن كـس كـه ايـمـان بـه خـدا و پـيامبرش نياورده (سرنوشتش دوزخ است ) چرا كه ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم!

14 - مـالكـيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد، و هر كس را بخواهد مجازات مى كند و خداوند غفور و رحيم است.

تفسير:

عذرتراشى متخلفان!

در آيات قبل گفتيم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با يكهزار و چهارصد نفر از مسلمانان از مدينه به قصد عمره به سوى مكه حركت كرد.

از سـوى پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مـيـان قـبائل باديه نشين اعلام شد كه همه آنها نيز او را در اين سفر همراهى كنند، ولى گروهى از افـراد ضـعـيـف الايـمـان از انـجـام ايـن دسـتور سر باز زدند، و تحليلشان اين بود كه چـگـونـه مـمـكـن اسـت مـسـلمانان از اين سفر جان سالم به در برند، در حالى كه قبلا كفار قـريـش حـالت تـهـاجـمـى داشـتـه، و جـنـگـهاى احد و احزاب را در كنار مدينه بر مسلمانان تـحـمـيل كردند، اكنون كه اين گروه اندك و بدون سلاح با پاى خود به مكه مى روند، و در كنار لانه زنبوران قرار مى گيرند چگونه ممكن است به خانه هاى خود بازگردند؟!

امـا هـنـگـامـى كـه ديـدنـد مـسـلمـانـان بـا دسـت پـر و امـتـيـازات قـابـل مـلاحـظـه اى كـه از پـيـمـان صـلح حـديـبـيه گرفته بودند سالم به سوى مدينه بازگشتند بى آنكه از دماغ كسى خون بريزد، به اشتباه بزرگ خود پى بردند، و خدمت پـيـامـبـر آمـدنـد تـا بـه نـحـوى عـذرخـواهى كرده، و كار خود را توجيه كنند، و از پيامبر تقاضاى استغفار نمايند.

ولى آيات فوق نازل گشت و پرده از روى كار آنها برداشت و آنها را رسوا نمود.

بـه ايـن تـرتـيـب بـعـد از ذكـر سـرنـوشـت مـنـافـقـان و مـشـركـان در آيـات قـبـل، در ايـنـجـا وضـع مـتـخـلفـان ضـعـيف الايمان را بازگو مى كند، تا حلقات اين بحث تكميل گردد.

مـى فـرمـايـد: (به زودى متخلفان از اعراب باديه نشين عذرتراشى كرده، مى گويند: حفظ اموال و زن و فرزند ما را به خود مشغول داشت، و نتوانستيم در اين سفر پربركت در خـدمـت تـو بـاشـيـم! اكـنـون عـذر مـا را بـپـذيـر، و بـراى مـا طـلب آمـرزش كـن )!(سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا) .

(آنـهـا بـه زبـان خـود چـيـزى مـى گـويـنـد كـه در دل ندارند)(يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم ) .

آنها حتى در توبه خود صادق نيستند.

ولى به آنها (بگو چه كسى مى تواند در برابر خداوند مالك چيزى براى شما باشد و از شما دفاع كند اگر بخواهد به شما زيانى برساند؟ يا اگر بخواهد

نـفـعـى بـرسـانـد چـه كـسـى مـى تـوانـد مـانـع گـردد)؟!(قل فمن يملك لكم من الله شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا) .

بـراى خـدا به هيچ وجه مشكل نيست كه شما را در خانه هاى امنتان و در كنار زن و فرزند و امـوالتـان گـرفـتـار انـواع بـلاهـا و مـصـائب كـنـد، و نـيـز بـراى او هـيـچ مـشكل نيست كه در مركز دشمنان و كانون مخالفان شما را از هر گونه گزند محفوظ دارد، اين جهل شما به قدرت خدا است كه اين گونه افكار را در نظر شما زينت مى دهد.

آرى (خـداونـد بـه تـمـام اعـمـالى كـه انـجـام مـى دهـيـد خـبـيـر و آگـاه اسـت )(بل كان الله بما تعملون خبيرا) .

بلكه از اسرار درون سينه ها و نيات شما نيز به خوبى با خبر است، او به خوبى مى دانـد كـه ايـن عـذر و بهانه ها واقعيت ندارد آنچه واقعيت دارد شك و ترديد و ترس و ضعف ايـمـان شـمـا اسـت، و اين عذرتراشيها بر خدا مخفى نمى ماند، و هرگز مانع مجازات شما نمى شود.

جـالب ايـنـكـه هـم از لحـن آيات، و هم از تواريخ، استفاده مى شود كه اين آيات در اثنأ بـازگـشـت پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه مـديـنـه نـازل شـد، يـعـنى پيش از آنكه متخلفان بيايند و عذرتراشى كنند پرده از روى كار آنها برداشت و رسوايشان كرد!

سـپـس بـراى تـوضـيـح بيشتر پرده ها را كاملا كنار زده مى افزايد: (بلكه شما گمان كـرديـد پـيـامـبـر و مـؤ مـنـان هـرگـز بـه خـانـوادهـهـاى خـود بـاز نـخـواهـنـد گـشـت )(بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اهليهم ابدا) .

آرى عـلت عـدم شـركـت شـمـا در ايـن سـفـر تـاريـخـى مـسـأله امـوال و زن و فـرزنـد نـبـود، بـلكـه عـامـل اصـلى سوءظنى بود كه به خدا داشتيد، و با محاسبات غلط خود چنين فكر مى كرديد كه اين سفر، سفر پايانى عمر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان است و بايد از آن كناره گيرى كرد.

آرى (ايـن پـنـدار غـلط و ايـن وسـوسـه هـاى شـيـطـانـى در دل شما زينت يافته بود)(و زين ذلك فى قلوبكم ) .

(و گمان بد كرديد)(و ظننتم ظن السوء) .

چـرا كـه فـكـر مـى كـرديـد خـداونـد پـيـامـبـرش را بـه ايـن سفر فرستاده، و آنها را به چنگال دشمنان سپرده و از آنها حمايت نخواهد كرد!

(و سرانجام به هلاكت رسيديد)!(و كنتم قوما بورا) .

چـه هـلاكـت از ايـن بدتر كه از شركت در اين سفر تاريخى، و بيعت رضوان و افتخارات ديـگـر مـحروم شديد، و به دنبال آن رسوائى بزرگ بود، و در آينده عذاب دردناك آخرت است. آرى شما دلهاى مرده اى داشتيد كه گرفتار چنين سرنوشتى شديد.

از آنـجـا كـه ايـن افـراد ضعيف الايمان يا منافق مردمى ترسو، و راحت طلب و طبعا از جنگ و هـرگـونـه درگـيـرى گريزانند، تحليلى كه درباره حوادث مى كنند هيچگونه با واقعيت تطبيق، نمى كند با اين حال هميشه در نظرشان بسيار جالب است.

و بـه ايـن تـرتـيـب تـرس و عـافيت طلبى و فرار از زير بار مسئوليتها سوءظنها را در نظرشان واقعيتها جلوه مى دهد، و نسبت به همه چيز بدبين هستند حتى به پيامبر خدا و حتى نسبت به خدا!

در (نـهـج البـلاغـه ) در فـرمـان (مـالك اشـتـر) مـى خـوانـيـم: ان البـخـل و الجـبـن و الحـرص غـرائز شـتـى يـجـمـعـهـا سـوء الظـن بـالله: (بـخـل و تـرس و حـرص، صـفـات نكوهيده مختلفى است كه همه آنها در سوء ظن به خدا جمع است ).

داسـتـان حـديـبيه و آيات مورد بحث، ظهور عينى همين معنى است، و نشان مى دهد كه چگونه سـوءظـن بـه پـروردگـار از صـفـات زشـتـى هـمـچـون بخل و حرص و ترس سرچشمه مى گيرد.

از آنـجـا كه اين موضع گيرى هاى غلط گاه از عدم ايمان سرچشمه مى گرفت در آيه بعد مـى گـويـد: (كـسى كه ايمان به خدا و پيامبرش نياورده سرنوشتش آتش دوزخ است چرا كـه مـا بـراى كـافـران آتـش فروزان فراهم كرده ايم ) (و من لم يؤ من بالله و رسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا).

(سعير) به معنى (برافروخته ) است.

و سـرانـجـام در آخـريـن آيـه مـورد بـحث براى اثبات قدرت خداوند بر مجازات كافران و منافقان مى فرمايد: (مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است، هر كس را بخواهد مى بـخـشـد و هـر كـس را بـخـواهـد مـجـازات مـى كند، و خداوند غفور و رحيم است )(و لله ملك السموات و الارض يغفر لمن يشأ و يعذب من يشأ و كان الله غفورا رحيما) .

جالب اينكه در اينجا مسأله غفران و آمرزش را بر مسأله عذاب مقدم مى دارد، و در آخر آيه باز هم تأكيد بر غفران و رحمت الهى مى كند، چرا كه هدف از تمام اين تهديدها و انذارها تـربـيـت است، و مسأله تربيت ايجاب مى كند كه راه بازگشت به روى گنهكاران و حتى كـافـران بـاز بـاشد، به خصوص اينكه سرچشمه بسيارى از اين موضعگيريهاى منفى، جهل و ناآگاهى است، و در برابر اينگونه افراد بايد اميد به آمرزش افزايش داده شود شايد به راه آيند.

نكته:

توجيه گناه، يك بيمارى عمومى است!

هـر قـدر گـنـاه سـنگين باشد به سنگينى توجيه گناه نيست، چرا كه گنهكار معترف به گـنـاه غـالبـا به سراغ توبه مى رود، اما مصيبت زمانى شروع مى شود كه پاى توجيه گريها در ميان آيد كه نه تنها راه توبه را به روى انسان مى بندد، بلكه او را در گناه راسختر و جريتر مى سازد.

اين توجيه گرى گاه براى حفظ آبرو و جلوگيرى از رسوائى در برابر مردم است، اما از آن بـدتـر زمـانـى اسـت كه براى فريب وجدان صورت گيرد. اين توجيه گرى مطلب تـازه اى نـيـسـت، و نـمـونـه هـاى مـخـتـلف آن را در تـمـام طـول تـاريـخ بـشـر مى توان يافت، كه چگونه جنايتكاران بزرگ تاريخ براى فريب خود يا ديگران دست به توجيهات مضحكى مى زدند كه هر انسانى را غرق تعجب مى كند.

قرآن مجيد كه درس بزرگ تربيت و انسان سازى است در اين باره بحثهاى فراوانى دارد كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم.

بد نيست نمونه هاى ديگر را براى تكميل اين بحث نيز مورد بررسى قرار دهيم:

1 - مـشـركـان عـرب بـراى تـوجـيـه شـرك خـود گـاه مـتـوسـل به رسم نياكان مى شدند و مى گفتند:(انا وجدنا آبأنا على امة و انا على آثارهم مـقتدون) (ما پدران خود را بر آئينى يافتيم و ما به آثار آنها اقتدار مى كنيم )! (زخرف - 23).

و گـاه بـه نـوعـى جبر متوسل شده مى گفتند:(لو شأ الله ما اشركنا و لا آبائنا) : (اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان هرگز مشرك نمى شديم )! (148 - انعام ).

2 - گـاه مـؤ مـنان ضعيف الايمان براى فرار از جنگ، خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـى آمـدنـد، و بـه ايـن عـنـوان كـه خانه هاى ما در و ديوار درستى ندارد و آسيب پذير است صـحـنـه را خـالى مى كردند:(و يستاذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا) (احزاب - 13): (گروهى از آنها از پيامبر اجازه مى خواستند و مـى گـفـتـنـد خـانـه هـاى مـا آسـيـب پذير است در حالى كه آسيب پذير نبود آنها فقط مى خواستند فرار كنند.

3 - گـاه بـه ايـن بـهـانـه كه اگر ما به جنگ روميان برويم ممكن است زيبارويان رومى، دل مـا را بـربـايـنـد، و به حرام بيفتيم! اجازه عدم شركت در جنگ را از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خواستند:(و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى) (توبه - 49): (بعضى از آنان مى گويد به من اجازه ده و مرا به گناه نينداز)!

و گـاه بـه ايـن عـنـوان كـه امـوال و زن و فـرزنـد مـا را گـرفـتـار و بـه خـود مـشـغـول سـاخـتـه، گـناه بزرگ فرار از اطاعت فرمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را توجيه مى كردند (آيات مورد بحث ).

4 - شـيـطـان نـيز با يك مقايسه غلط نافرمانى صريح خود را در برابر خداوند توجيه كـرد و گـفـت: (مرا از آتش آفريدهاى و آدم را از خاك! چگونه ممكن است موجودى شريفتر بـراى مـوجـودى پـسـتتر سجده كند)!:(انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين) (اعراف - 12).

5 - در عصر جاهليت نيز براى توجيه جنايت بزرگ (فرزندكشى ) مى گفتند از اين مى تـرسـيـم كـه در جنگها دختران ما به دست دشمنان بيفتند، غيرت ناموسى ما ايجاب مى كند كـه نـوزادان دخـتـر را زيـر خـاك پـنـهـان كـنيم!، و گاه مى گفتند اگر فرزندانمان زنده بمانند قادر بر تأمين زندگى آنها نيستيم!

(اسرأ - 31).

حـتـى از بـعـضى آيات قرآن بر مى آيد كه گناهكاران براى توجيه گناهان خود در قيامت نيز به امورى متشبث مى شوند از جمله اينكه ما پيروى از بزرگان قوم خود كرديم و آنها بـودنـد كـه ما را گمراه كردند، و بجاى ما تصميم گرفتند!:(ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا) (احزاب - 67).

خـلاصـه ايـنكه بلاى (توجيه گرى ) بلائى است فراگير كه گروه عظيمى از مردم اعـم از عـوام و خـواص را در بـرگرفته، و خطر بزرگ آن اين است كه راههاى اصلاح را بـه روى گنهكاران مى بندد و گاه واقعيتها را حتى در نظر خود انسان دگرگون جلوه مى دهد.

بسيارند كسانى كه (ترس و جبن ) خود را به عنوان (احتياط)، و (حرص ) را به (تـأمـيـن آينده ) و (تهور) را به (قاطعيت ) و (ضعف نفس ) را به (حيا) و (بـى عـرضـگـى ) را بـه (زهـد) و (ارتـكاب حرام ) را به (كلاه شرعى ) و (فـرار از زيـر بـار مـسـئوليـت ) را بـه (ثـابـت نـبـودن مـوضـوع ) و (ضعفها و كوتاهيها)ى خود را به (قضا و قدر) توجيه مى كنند، و چه دردناك است كه انسان با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد؟!

گـرچـه ايـن مـفـاهـيـم هـر كـدام در جـاى خـود مـعـنـى صـحـيـحـى دارد، ولى اشـكـال در ايـن اسـت كـه آن را تـحـريف كرده، و نتيجه وارونه مى گيرند، و چه زيانهاى عظيمى كه از اين رهگذر به جوامع بشرى و خانواده ها و افراد رسيده است؟! خداوند همه ما را از اين بلاى بزرگ و خانمان سوز حفظ كند (آمين ).