تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30279
دانلود: 3044


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30279 / دانلود: 3044
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (18) و (19) و ترجمه

(لقـد رضـى الله عـن المـؤ مـنـيـن إ ذيـبـا يـعـونـك تـحـت الشـجـرة فعلم ما فى قلوبهم فأ نزل السكينة عليهم و أثابهم فتحا قريبا) (18)(و مغانم كثيرة يأ خذونها و كان الله عزيزا حكيما) (19)

ترجمه:

18 - خـداوند از مؤ منانى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون قلب آنها (از صداقت و ايمان ) نهفته بود ميدانست، لذا آرامش را بر دلهاى آنها نازل كرد، و فتح نزديكى، به عنوان پاداش، نصيب آنها فرمود.

19 - و غنائم بسيارى كه آنرا به دست مى آورند، و خداوند عزيز و حكيم است.

تفسير:

خشنودى خدا از شركت كنندگان در بيعت رضوان

گـفـتـيـم در ماجراى حديبيه سفرائى ميان (پيامبر) (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و (قريش ) رد و بـدل شـد، از جمله پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) (عثمان بن عفان ) را (كه از بستگان ابو سفيان بود و اين رابطه ظاهرا در انتخاب او تاثير داشت ) به عنوان نماينده نزد مشركان مكه و اشراف قريش فرستاد تا آنها را از اين حقيقت آگاه كند كه مسلمانان به قصد جنگ نيامده اند بلكه هدفشان زيارت خانه خدا و احترام كعبه است، اما قريش عثمان را موقتا توقيف كردند، و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود من از اينجا حركت نمى كنم تا با اين گروه پيكار كنم.

سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد و با مردم تجديد بيعت كرد، و از آنها خواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند، و كسى پشت به ميدان جهاد نكند.

آوازه اين بيعت در مكه پيچيد و قريش سخت به وحشت افتادند و عثمان را آزاد كردند.

چنانكه مى دانيم اين بيعت به عنوان (بيعت رضوان ) (بيعت خشنودى خداوند) معروف شد، و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود.

آيات مورد بحث درباره اين ماجرا سخن مى گويد.

نـخـسـت مـى فـرمـايد: (خداوند از مؤ منانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد)(لقد رضى الله عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة ) .

هدف از اين (بيعت ) انسجام هر چه بيشتر نيروها، تقويت روحيه، تجديد آمادگى رزمى سنجش افكار، و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود.

ايـن بـيعت روح تازه اى در كالبد مسلمين دميد، چرا كه دست به دست پيامبر خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دادند، و از صميم دل اظهار وفادارى مى كردند.

خـداونـد به اين مؤ منان فداكار و ايثارگر كه در اين لحظه حساس با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـيعت كردند چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتر همين پاداش سخت يعنى رضـايـت و خـشـنـودى او بـود، هـمـانـگـونـه كه در آيه 72 سوره توبه نيز مى خوانيم(و رضوان الله اكبر) : (و رضا و خشنودى خداوند از همه نعمتهاى بهشتى برتر است ).

سـپس مى افزايد: (خداوند مى دانست آنچه در درون قلب آنها از صداقت و ايمان و آمادگى وفـادارى نـسـبـت بـه ايـن پـيـمـان نـهـفـتـه اسـت، و لذا سـكـيـنـه و آرامـش را بـر آنـهـا نازل كرد)(فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم ) .

آنـچـنـان آرامـشـى كه در ميان انبوه دشمنان در نقطه دور دستى از شهر و ديار خود، در ميان سلاحهاى آماده آنها، با نداشتن اسلحه كافى (چون براى زيارت آمده بودند نه براى جنگ ) ترس و وحشتى به دل راه نمى دادند، و همچون كوه استوار و پا بر جا ايستاده بودند.

و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود.

اصولا الطاف خاص و امدادهاى الهى شامل حال كسانى مى شود كه داراى خلوص نيت و صدق و صفاى باطن باشند.

لذا در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: ان العـبـد المـؤ مـن الفـقـير ليـقـول يـا رب ارزقـنـى حـتـى افـعل كذا و كذا من البر و وجوه الخير، فاذا علم الله عز و جـل ذلك مـنه بصدق نيته كتب الله له من الاجر مثل ما يكتب له لو عمله، ان الله واسع كريم: بنده مؤ من فقير گاهى مى گويد: (خداوندا! به من روزى ده تا چنين و چنان از كارهاى خير و نـيـك انـجـام دهـم، هـر گـاه خـداونـد صـدق نـيت از او بداند همان پاداشى را براى او مى نـويـسـد كـه اگر توانائى داشت انجام مى داد، چرا كه خداوند داراى رحمت واسعه و كريم است ).

و در پايان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده مى فرمايد: (و فتح نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود)(و اثابهم فتحا قريبا) .

آرى ايـن فـتـح كـه بـه گفته اكثر مفسران (فتح خيبر) بود (هر چند بعضى آن را فتح مكه شمرده اند) سومين پاداش الهى براى اين مؤ منان ايثارگر بود.

تـعـبـيـر بـه (قريبا) تاييدى است بر اينكه منظور فتح خيبر است، زيرا اين فتح در آغاز سال هفتم هجرت به فاصله چند ماه بعد از ماجراى حديبيه تحقق يافت.

چـهـارمـيـن نـعـمـتـى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شد غنائم فراوان مادى بود چـنـانـكه در آيه بعد مى فرمايد: (پاداش ديگر غنائم كثيرى است كه آن را به دست مى آورند)(و مغانم كثيرة ياخذونها) .

يـكـى از اين غنائم همان غنائم خيبر بود كه در فاصله كوتاهى به دست مسلمانان افتاد، و بـا تـوجـه بـه ثروت بى حساب يهود خيبر، اين غنائم از اهميت فوق العادهاى برخوردار بود.

ولى مـحـدود سـاخـتـن غـنـائم بـه غـنـائم خيبر دليل قطعى ندارد، و مى تواند غنائم ساير جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح حديبيه رخ داد در بر گيرد.

و از آنـجـا كـه بايد مسلمانان به اين وعده الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مى افزايد: (خداوند شكست ناپذير و حكيم است )(و كان الله عزيزا حكيما) .

اگر به شما دستور داد كه در حديبيه صلح كنيد بر اساس حكمت بود، حكمتى كه گذشت زمان پرده از اسرار آن برداشت، و اگر به شما وعده فتح قريب و غنائم كثير مى دهد اين توانائى را دارد كه به وعده هاى خود جامه عمل بپوشاند.

به اين ترتيب مسلمانان با ايمان و ايثارگر در سايه بيعت رضوان و اعلام وفادارى به پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آن ساعات حساس پيروزى دنيا و آخرت را به دست آوردند، در حالى كه منافقان بيخبر و ضعيفالايمانهاى ترسو در آتش حسرت سوختند؟ اين سـخن را با گفتارى از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) پايان مى دهيم: او به هنگامى كه از پـايـمـردى مـسـلمانان نخستين و جهاد بى نظيرش با دشمنى سخن مى گويد، و مخاطبان سـسـت عـنـصـر را مـورد نـكـوهـش قـرار مـى دهـد مـى فـرمـايـد: (فـلمـا راى الله صـدقـنـا انـزل بـعـدونـا الكـبـت، و انـزل عـلينا النصر، حتى استقر الاسلام ملقيا جرانه، و متبوئا اوطـانـه، و لعـمـرى لو كنا ناتى ما اتيتم، ما قام للدين عمود، و لااخضر للايمان عود، و ايم الله لتحتلبنها دما، لتتبعنها ندما!:

(هـنـگـامى كه خداوند صدق و اخلاص ما را ديد خوارى و ذلت را بر دشمن، و پيروزى و نصر را بر ما نازل كرد تا آنجا كه اسلام بر صفحه زمين گسترده شد، و مناطق پهناورى را بـراى خـويش برگزيد، بجانم سوگند اگر ما در مبارزه همچون شما بوديم، هرگز پـايـه اى از ديـن بـر پـا نـمـى شـد! و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گشت و به خدا سوگند به جاى شير، خون مى دوشيد و پشيمان مى شويد).

نكته:

بيعت و خصوصيات آن

بـيـعـت از مـاده (بيع ) در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد معامله است، و سپس بـه دسـت دادن بـراى پـيـمـان اطـاعـت اطـلاق شده است، و آن چنين بود كه هر گاه كسى مى خـواسـت اعـلام وفادارى به ديگرى كند، او را به رسميت بشناسد و از فرمانش اطاعت كند، بـا او بـيـعت مى كرد، و شايد اطلاق اين كلمه به اين معنى از اين جهت بود كه هر يك از دو طرف تعهدى همچون تعهد دو معامله گر در برابر ديگرى مى كردند.

بـيـعـت كـنـنـده حـاضـر مـى شـد گـاه تـا پـاى جـان و گـاه تـا پـاى مـال و فـرزنـد در راه اطـاعت او بايستد، و بيعت پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مى گرفت.

ابـن خـلدون در مـقـدمـه تـاريـخ خـود مـى گـويـد: (كـانـوا اذا بـايـع الامـيـر جعل ايديهم فى يده تأكيدا فاشبه ذلك فعل البايع و المشترى: (هنگامى كه بيعت با امـيـر مـى كـردنـد بـراى تأكيد دست در دست او مى گذاشتند، و اين شبيه كار فروشنده و خريدار بود).

قـرائن نـشـان مـى دهـد كـه بـيـعـت از ابـداعـات مـسـلمـيـن نـيـسـت، بـلكـه سـنـتـى بـوده كه قـبـل از اسـلام در مـيـان عـرب رواج داشـتـه اسـت، و بـه هـمـيـن دليل در آغاز اسلام كه طايفه (اوس ) و (خزرج ) در موقع حج از مدينه به مكه آمدند و بـا پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در عقبه بيعت كردند بر خورد آنها با مسأله بـيـعت بر خورد با يك امر آشنا بود، بعد از آن پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـيـز در فـرصتهاى مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد كه يك مورد از آن همين بيعت رضـوان در حـديـبـيـه بـود، و از آن گـسـتـرده تـر بـيعتى بود كه بعد از فتح مكه انجام گرفت كه در تفسير (سوره ممتحنه ) شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.

اما چگونگى بيعت به طور كلى از اين قرار بوده كه بيعت كننده دست به دست بيعت شونده مـى داده و بـا زبـان حـال يـا قـال اعـلام اطـاعـت و وفـادارى مـى نمود، و گاه در ضمن بيعت شـرائط و حـدودى بـراى آن قـائل مـى شـد، مـثـلا بـيـعـت تـا پـاى مال، تا سر حد جان، يا تا سر حد همه چيز حتى از دست دادن زن و فرزند.

و گـاه بـيـعـت تـا سر حد عدم فرار، و گاه تا سرحد موت بود (اتفاقا اين هر دو معنى در مورد بيعت رضوان در تواريخ آمده است ).

پـيامبر اسلام بيعت زنان را نيز مى پذيرفت، اما نه از طريق دست دادن، بلكه چنانكه در تـواريـخ آمده دستور مى داد ظرف بزرگى از آب حاضر كنند، او دست خود را در يك طرف ظرف فرو مى برد، و زنان بيعت كننده در طرف ديگر.

گاه در ضمن بيعت انجام كار يا ترك كارهائى را شرط مى كردند،

هـمـانـگـونه كه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در بيعت با زنان بعد از فتح مكه شرط كـرد كـه (مـشـرك نـشـونـد و آلوده بـه بـيعفتى نگردند و دزدى نكنند و فرزندان خود را نكشند و امور ديگر) (سوره ممتحنه آيه 12).

بـه هـر حـال دربـاره احكام بيعت بحثهاى مختلفى است كه به طور فشرده در اينجا يادآور مى شويم، هر چند مسائل اين بحث در فقه اسلامى نيز در هاله اى از ابهام فرو رفته است:

1 - (مـاهـيـت بـيـعت ) يك نوع قرار داد و معاهده ميان بيعت كننده از يكسو، و بيعت پذير از سوى ديگر است، و محتواى آن اطاعت و پيروى و حمايت و دفاع از بيعت شونده است، و بر طبق شرائطى كه در آن ذكر مى كنند درجات مختلفى دارد.

از لحـن آيـات قـرآن و احـاديـث استفاده مى شود كه بيعت يكنوع عقد لازم از سوى بيعت كننده اسـت كـه عـمـل بـر طـبـق آن واجـب مـى بـاشـد، و بـنـابـرايـن مشمول قانون كلى (اوفوا بالعقود) است (مائده - 1).

بـنابراين بيعت كننده حق فسخ را ندارد، ولى بيعت پذير چنانچه صلاح بداند مى تواند بـيـعـت خـود را بـر دارد و فسخ كند، در اينصورت بيعت كننده از التزام و عهد خود آزاد مى گردد.

2 - بـعـضـى بـيـعـت را شـبـيـه انـتـخـابـات يـا نـوعى از آن مى دانند، در حالى كه مسأله انـتـخـابات درست عكس آن است، يعنى ماهيت آن يكنوع ايجاد مسؤ ليت و وظيفه، و پست و مقام بـراى انـتـخـاب شـونـده، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـوعـى تـوكـيـل در انـجـام كـارى اسـت، هـر چـنـد ايـن انـتـخـاب وظائفى هم براى انتخاب كننده به دنبال دارد (مانند همه وكالتها) در حالى كه بيعت چنين نيست.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: انـتـخـابـات اعـطـاى مـقـام اسـت، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتيم شبيه توكيل مى باشد، در حالى كه بيعت (تعهد اطاعت ) است.

گـرچـه مـمـكن است اين دو در بعضى از آثار با هم شباهت پيدا كنند، ولى اين شباهت هرگز بـه معنى وحدت مفهوم و ماهيت آنها نيست، لذا در مورد بيعت، بيعت كننده قادر بر فسخ نمى باشد در حالى كه در مورد انتخابات در بسيارى از موارد انتخاب كنندگان حق فسخ دارند كـه دسـتـه جـمـعـى شـخـص انـتـخـاب شـونـده را از مـقـامـش عزل كنند (دقت كنيد).

3 - در مـورد پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امامان معصوم (عليهم‌السلام ) كه از سوى خدا نصب مى شوند هيچ نيازى به بيعت نيست، يعنى اطاعت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امـام مـعـصـوم (عـليه السلام ) و منصوب از سوى او واجب است، خواه بر كسانى كه بيعت كرده باشند يا كسانى كه بيعت نكرده باشند.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: لازمـه مـقـام نبوت و امامت وجوب اطاعت است، همانگونه كه قرآن مى گويد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (نسأ - 59).

ولى ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد كه اگر چنين است پس چرا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـرارا از ياران خود، يا تازه مسلمانان بيعت گرفت كه دو نمونه آن در قرآن صريحا آمده است (بيعت رضوان در اينجا و بيعت با اهل مكه كه در سوره ممتحنه به آن اشاره شده است ).

در پـاسـخ مـى گـوئيـم بـدون شـك ايـن بـيعت ها يكنوع تأكيد بر وفادارى بوده كه در مـواقع خاصى انجام مى گرفته، و مخصوصا براى مقابله با بحرانها و حوادث سخت از آن اسـتفاده مى شده است، تا در سايه آن روح تازه اى در كالبد افراد دميده شود، چنانكه تاثيرهاى شگرف آن را در بيعت رضوان در بحثهاى گذشته خوانديم.

ولى در بـيـعتهائى كه براى خلفا مى گرفتند بيعت به عنوان پذيرش مقام خلافت بود، هـر چـنـد به عقيده ما خلافت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چيزى نبود كه از طريق بيعت مردم انجام گيرد، بلكه تنها از سوى خداوند و به وسيله شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا امام پيشين تحقق مى يافت.

و بـه هـمـيـن دليـل بـيـعـتى را كه مسلمانان با على (عليه‌السلام ) يا امام حسن يا امام حسين (عـليـه السـلام ) كـردنـد آن نـيـز جنبه تأكيد بر وفادارى داشت و شبيه بيعتهاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود.

4 - آيـا در حـال حـاضـر نـيـز بـيـعـت بـه عـنـوان يـك اصـل اسـلامى قابل قبول است؟ يا به تعبير ديگر آيا مى توان بيعت را تعميم داد، و مثلا فلان جمعيت يك فرد لائق و واجد شرائط شرعى را برگزينند (به عنوان فرمانده لشكر، رئيـس جـمـعـيـت، و يـا رئيـس حـكـومـت ) و بـا او بـيـعـت كـنـنـد؟ آيـا ايـنـگـونـه بـيـعـتـهـا مشمول احكام شرعى بيعت مى باشد؟!

از آنـجـا كـه بـه اصطلاح (عموم ) و (اطلاقى ) از قرآن و سنت در خصوص بيعت در دسـت نـيـسـت تـعـمـيـم ايـن مـسـأله مـشـكـل بـه نـظـر مـى رسـد، هـر چـنـد استدلال به عموم آيه (اوفوا بالعقود) چندان بعيد نيست.

ولى با اينحال ابهامى كه در مسائل مربوط به بيعت وجود دارد مانع از اين است كه ما به طـور قـطـع روى (اوفـوا بـالعـقـود) تكيه كنيم بخصوص اينكه در فقه ما هيچ موردى براى بيعت در غير پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امام معصوم (عليه‌السلام ) ديده نمى شود.

توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه مقام نيابت ولى فقيه از نظر ما مقامى است كه از سوى امامان معصوم (عليهم‌السلام ) تعيين شده، و هيچگونه نيازى به بيعت ندارد، البته پـيـروى و اطـاعـت مـردم از (ولى فـقـيـه ) به او امكان استفاده از اين مقام و به اصطلاح (بسط يد) را مى دهد، ولى اين بدان معنى نيست كه مقام او در گرو تبعيت و پيروى مردم اسـت و تـازه مـسـأله پـيـروى مـردم ارتـبـاطـى بـا مـسـأله بـيـعـت نـدارد، بـلكـه عمل به حكم الهى در مورد ولايت فقيه است (دقت كنيد).

5 - و بـه هـر حـال (بـيعت ) مربوط به مسائل اجرائى است، و ارتباطى با احكام ندارد يعنى، بيعت با يك نفر هرگز حق (تشريع و قانونگذارى ) را به او نمى دهد، بلكه قـوانـيـن را بـايـد از كـتـاب و سـنـت گرفت و سپس آن را به اجرأ در آورد، و كسى در اين گفتگو ندارد.

6 - از روايات استفاده مى شود كه بيعت با امام و پيشواى معصوم بايد براى خدا باشد، و به تعبير ديگر از امورى است كه (قصد قربت ) در آن لازم است.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده: ثلاثة لايكلمهم الله عز و جـل يـوم القـيـامـة و لايـنـظـر اليـهـم و لايـزكـيـهـم و لهـم عـذاب اليـم: رجـل بـايـع امـامـا لايـبـايـعـه الا للدنـيـا، ان اعـطـاه مـا يـريـده و فـى له، و الا كـف، و رجـل بـايـع رجـلا بـسـلعـتـه بـعـد العـصـر مـخـلف بـالله عـز و جـل لقـد اعـطـى بـهـا كـذا و كـذا فـصـدقـه و اخـذهـا و لم يـعـط فـيـهـا مـا قـال، و رجـل عـلى فـضـل مـأ بـالفـلات يـمـنـعـه ابـن السبيل:

(سـه نـفـرنـد كـه خـداونـد بـا آنها سخن نمى گويد و آنها را پاكيزه نمى كند، و عذاب دردنـاك بـراى آنـهـا است: كسى كه با امامى بيعت كند و هدفى جز دنيا نداشته باشد كه اگر خواسته اش را به او بدهد به بيعتش وفا مى كند، و الا خود دارى خواهد كرد، و مردى كـه بـعـد از وقـت عـصـر جـنـسى را مى فروشد و سوگند ياد مى كند كه فلان مبلغ براى خريد جنس داده ام، و مشترى تصديق مى كند و مى خرد، در حالى كه چنين نبوده است، و كسى كـه آب اضافى در بيابان دارد و به ابن سبيل نمى دهد) (تعبير به عصر يا به خاطر شـرافـت ايـن وقـت است، و يا از اين جهت كه بسيارى از فروشندگان جنس خود را به همان قيمتى كه خريده اند در اين موقع مى فروشند).

7 - شـكـسـتن بيعت از گناهان كبيره است، در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) مـى خوانيم: ثلاثه موبقات: نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة: سه گناه است كـه انسان را هلاك مى كند (و به عذاب شديد الهى مى افكند): شكستن بيعت، ترك سنت، و جدائى از جماعت.

ترك سنت ظاهرا اشاره به قوانينى است كه پيامبر اسلام آورده و جدائى از جماعت به معنى اعراض و پشت كردن به آن است نه صرفا عدم شركت در جماعت.

8 - بيعت در سخنان على (عليه‌السلام )

در خـطـبـه هـاى نـهـج البـلاغـه كرارا روى مسأله بيعت تكيه شده، و امام (عليه‌السلام ) بارها روى بيعتى كه مردم با او كردند تكيه مى كند.

از جـمله در يك مورد مى فرمايد: اى مردم شما بر من حقى داريد، و من بر شما حقى دارم، اما حـق شـمـا بـر مـن ايـن اسـت كـه دلسـوز و خـيـر خـواه شـمـا بـاشـم، و بـيـت المـال شـمـا را در راه خـودتـان مـصـرف كـنـم، شـمـا را تـعـليـم دهـم تـا از جـهـل نـجـات يـابـيـد، و تـاديـب كـنـم تـا آگـاه شـويـد، سپس مى افزايد: و اما حقى عليكم فالوفأ بالبيعة، و النصيحة فى المشهد و المغيب، و الاجابة حين ادعوكم، و الطاعة حين آمركم: (اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش وفادار باشيد، و در آشكارا و نهان خـيـر خـواهـى كـنـيـد هـر وقـت شـمـا را مى خوانم اجابت نمائيد، و هر گاه فرمان ميدهم اطاعت كنيد).

و در جاى ديگر مى فرمايد: لم تكن بيعتكم اياى فلتة: (بيعت شما با من بى مطالعه و ناگهانى انجام نگرفت ) (تا كمترين ترديدى در اطاعت من به خود راه دهيد).

و در خـطـبـه اى كـه قـبـل از جنگ (جمل ) و حركت از مدينه به سوى بصره ايراد فرمود، مـردم را به پايدارى روى بيعتشان توجه داده مى فرمايد: و بايعنى الناس غير مستكرهين، و لا مـجـبرين، بل طائعين مخيرين: (مردم بدون اكراه و اجبار و از روى اطاعت و اختيار با من بيعت كردند).

و بالاخره در برابر معاويه كه از بيعت با امام (عليه‌السلام ) سر باز زد، و مى خواست بـه نـحـوى خـرده گيرى كند فرمود: بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان عـلى مـا بـايـعـوهم عليه، فلم يكن للشاهد ان يختار، و لاللغائب ان يرد: (همان گروهى كـه بـا ابـوبـكـر و عـمـر و عثمان بيعت كردند با من با همان شرائط و كيفيت بيعت نمودند بنابراين نه آنكه حاضر بود اكنون اختيار فسخ دارد، و نه آنكه غائب بود اجازه رد كردن )!.

از بـعضى از عبارات نهج البلاغه به خوبى بر مى آيد كه (بيعت ) يكبار بيش نيست، تـجديد نظر در آن راه ندارد، و اختيار فسخ در آن نخواهد بود، و هر كس از آن سربتابد طـعـنـه زن و عـيـبـجـو خـوانـده مـى شـود، و آن كـس كـه دربـاره قبول يا رد آن بينديشد يا ترديد كند منافق است! انها بيعة واحدة، لايثنى فيها النظر، و لايستانف فيها الخيار، الخارج منها طاعن، و المروى فيها مداهن!.

از مـجـمـوع ايـن تـعـبـيـرات اسـتـفـاده مـى شـود كـه امـام (عـليـه السـلام ) در مـقـابـل كـسـانـى كـه ايـمـان بـه امـامت منصوصش از طرف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـداشـتـنـد و بـهـانـه جـوئى مـى كـردنـد بـه مـسـأله بـيـعـت كـه نـزد آنـهـا مـسـلم بـود اسـتـدلال مـى كـرد، تا ياراى سر باز زدن از اطاعت امام (عليه‌السلام ) نداشته باشند، و بـه مـعـاويـه و امـثال او گوشزد مى كرد همانگونه كه مشروعيت براى خلافت خلفاى سه گـانـه قـائل اسـت بـايـد بـراى خـلافـت امـام (عـليـه السـلام ) قـائل بـاشـد و در برابر آن تسليم گردد (بلكه خلافت او مشروعتر است، چون بيعت وى گسترده تر و از روى رضايت و رغبت عمومى انجام شد).

بنابراين استدلال به بيعت هيچ منافاتى با مسأله نصب امام از طريق خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و تأكيدى بودن بيعت ندارد.

لذا در همين نهج البلاغه در يك مورد امام به حديث ثقلين كه از نصوص امامت است اشاره مى فرمايد و در جائى ديگر به مسأله وصيت و وراثت.

(دقت كنيد).

و در عبارات ديگرش به لزوم وفادارى نسبت به بيعت و دوام آن و عدم امكان فسخ و تجديد نـظـر و عـدم نـيـاز بـه تـكـرار اشـاره فـرمـوده اسـت كـه ايـنـهـا نـيـز مـسـائلى اسـت مـورد قبول درباره بيعت.

ضمنا از آنها به خوبى استفاده مى شود كه اگر بيعت جنبه اجبار و اكراه داشته باشد، يا بـه صـورت غافلگير كردن مردم انجام گيرد ارزشى ندارد، بلكه بيعتى با ارزش است كه از روى اختيار و آزادى اراده و فكر و مطالعه انجام گيرد (باز هم دقت كنيد).