تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه6%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵ جلد ۱۶ جلد ۱۷ جلد ۱۸ جلد ۱۹ جلد ۲۰ جلد ۲۱ جلد ۲۲
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32266 / دانلود: 3577
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد ۲۲

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

آيه (۲۸) تا (۲۹) و ترجمه

(هو الذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا) (۲۸)(مـحـمـد رسـول الله و الذين معه أشدأ على الكفار رحمأ بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فـضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من أثر السجود ذلك مثلهم فى التورئة و مثلهم فى الانجيل كزرع أخرج شطئه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين امنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و أجرا عظيما) (۲۹)

ترجمه:

۲۸ - او كـسـى اسـت كـه رسـولش را با هدايت و دين حق فرستاده، تا آن را بر همه اديان پيروز كند، و كافى است كه خدا شاهد اين موضوع باشد.

۲۹ - محمد فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در مـيـان خـود مـهـربـانـنـد، پـيـوسـته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى، آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده

نـمـايـان اسـت، ايـن تـوصـيـف آنـهـا در تـورات اسـت، و تـوصـيـف آنـهـا در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته، تـا محكم شده، و بر پاى خود ايستاده است، و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را بـه شـگـفـتى وامى دارد! اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، خداوند كسانى از آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است.

تفسير:

در برابر دشمنان سختگير و در برابر دوستان مهربان!

در ايـن دو آيـه كـه آخـريـن آيـات سـوره فـتـح اسـت به دو مسأله مهم ديگر در ارتباط با (فـتـح المـبـيـن ) يـعنى (صلح حديبيه ) اشاره مى كند كه يكى مربوط به عالمگير شـدن اسـلام اسـت، و ديـگـرى اوصـاف يـاران پـيـامـبـر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ويژگيهاى آنان، و وعده الهى را نسبت به آنها بازگو مى كند.

نخست مى گويد: (او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر هـمـه اديـان غـالب گـردانـد، و كـافى است كه خدا شاهد و گواه اين موضوع باشد)(هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا) .

ايـن وعـده ايـسـت صـريـح و قـاطـع، از سـوى خـداونـد قـادر متعال، در رابطه با غلبه اسلام بر همه اديان.

يعنى اگر خداوند از طريق رؤ ياى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به شما خبر پيروزى داده كـه بـا نـهـايـت امـنـيت وارد مسجدالحرام مى شويد، و مراسم عمره را بجا مى آوريد بى آنـكـه كـسى جرأت مزاحمت شما را داشته باشد، و نيز اگر خداوند بشارت (فتح قريب ) (پـيـروزى خـيـبـر) را مـى دهـد تـعـجـب نـكـنـيـد، ايـنـهـا اول كار است سرانجام اسلام عالمگير مى شود و بر همه اديان پيروز خواهد گشت.

چـرا نـشـود در حالى كه محتواى دعوت رسول الله هدايت است (ارسله بالهدى ) و آئين او حق است (و دين الحق ) و هر ناظر بى طرفى مى تواند حقانيت آن را در آيات اين قرآن، و احكام فردى و اجتماعى، و قضائى، و سياسى اسلام، و همچنين تعليمات اخلاقى و انسانى آن بـنگرد، و از پيشگوئيهاى دقيق و صريحى كه از آينده دارد و درست به وقوع مى پيوندد ارتباط اين پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به خدا به طور قطع بداند.

آرى مـنـطـق نيرومند اسلام، و محتواى غنى و پر بار آن، ايجاب مى كند كه سرانجام اديان شـرك آلود را جـاروب كـنـد، و اديان آسمانى تحريف يافته را در برابر خود به خضوع وادارد، و با جاذبه عميق خود دلها را به سوى اين آئين خالص جلب و جذب كند.

در ايـنـكـه مـنـظـور از اين پيروزى (پيروزى منطقى ) است يا پيروزى نظامى؟ در ميان مفسران گفتگو است:

(جـمـعـى ) مـعـتقدند اين پيروزى تنها (پيروزى منطقى و استدلالى ) است، و اين امر حـاصـل شـده اسـت، چـرا كـه اسـلام از نـظـر قـدرت مـنـطـق و استدلال بر همه آئينهاى موجود برترى دارد.

در حـالى كـه (جـمـعـى ديـگر) پيروزى را به معنى (غلبه ظاهرى ) و غلبه قدرت گـرفـتـه انـد، و مـوارد اسـتـعـمـال ايـن كـلمـه (يـظـهـر) نـيـز دليـل بـر غـلبـه خـارجـى اسـت، و بـه هـمـيـن دليل مى توان گفت: علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته، و هم اكنون بيش از ۴۰ كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند، زمانى فرا خواهد رسيد كه همه جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى گيرد، و اين امـر بـه وسـيـله قـيـام (مـهـدى ) (ارواحـنـا فـداه ) تكميل مى گردد،

چـنـانـكـه در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: لا يـبـقـى على ظهر الارض بيت مدر و لاوبر الا ادخله الله كلمة الاسـلام: (در سـراسـر روى زمـيـن خـانـه اى از سـنـگ و گـل، يـا خـيمه هائى از كرك و مو، باقى نمى ماند، مگر اينكه خداوند اسلام را در آن وارد مى كند)!.

در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه مشابه آن آيه ۳۳ سوره توبه داشتيم.

ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه بعضى تعبير به (الهدى ) را اشاره به استحكام (عـقـائد اسـلامى ) دانسته اند در حالى كه (دين الحق ) را ناظر به حقانيت (فروع ديـن ) مـى دانـنـد، ولى دليـلى بـر ايـن تـقسيم بندى نداريم و ظاهر اين است كه هدايت و حقانيت هم در اصول است و هم در فروع.

در اينكه مرجع ضمير در (ليظهره ) (اسلام ) است يا (پيامبر) (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )؟ مـفـسران دو احتمال داده اند، ولى قرائن به خوبى نشان مى دهد كه منظور همان دين حـق اسـت، چـرا كـه هم از نظر جمله بندى نزديكتر به ضمير است، و هم پيروزى دين بر دين تناسب دارد نه شخص بر دين.

آخـريـن سـخـن در مورد آيه اينكه جمله (كفى بالله شهيدا) اشاره اى است به اين واقعيت كه اين پيشگوئى نيازى به هيچ شاهد و گواه ندارد، چرا كه شاهد و گواهش الله است، و رسالت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز نياز به گواه ديگرى ندارد كه گواه آن نـيـز خـدا اسـت، و اگـر (سـهـيـل بـن عـمـرو) و امـثـال او حـاضـر نـشـونـد عـنـوان (رسـول الله ) بـعـد از نـام مـحـمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بنويسند (عرض خود مى برند، و زحمتى هم براى ما ندارند)!

در آخرين آيه ترسيم بسيار گويائى از اصحاب و ياران خاص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و آنـهـا كـه در خـط او بـودنـد از لسـان تـورات و انـجـيـل بـيـان كـرده كـه هـم افـتـخـار و مـبـاهـاتـى اسـت بـراى آنـها كه در (حديبيه ) و مـراحـل ديـگـر پـايـمـردى به خرج دادند، و هم درس آموزنده اى است براى همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار.

در آغـاز مـى فـرمـايـد: (مـحـمـد فـرسـتـاده خـدا اسـت ) (مـحـمـد رسول الله ).

خـواه شـبـپره هائى همچون (سهيل بن عمرو) بپسندند يا نپسندند؟ و خود را از اين آفتاب عـالمـتـاب پـنـهـان كـنند يا نكنند؟ خدا گواهى به رسالت او داده و همه آگاهان گواهى مى دهند.

سـپـس بـه تـوصـيـف يـارانـش پـرداخـتـه و اوصـاف ظـاهـر و بـاطـن و عـواطـف و افـكـار و اعـمـال آنـها را طى پنج صفت چنين بيان مى كند: (كسانى كه با او هستند در برابر كفار شديد و محكم هستند)(و الذين معه اشدأ على الكفار) .

و در دومين وصف مى گويد: (اما در ميان خود رحيم و مهربانند)(رحمأ بينهم ) .

آرى آنها كانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و همكيشانند، و آتشى سخت و سوزان، و سدى محكم و پولادين در مقابل دشمنان.

در حقيقت عواطف آنها در اين (مهر) و (قهر) خلاصه مى شود، اما نه جمع ميان اين دو در وجـود آنـهـا تـضادى دارد، و نه قهر آنها در برابر دشمن و مهر آنها در برابر دوست سبب مـى شـود كـه از جـاده حـق و عـدالت قـدمـى بـيـرون نـهـنـد در سـومـيـن صـفـت كـه از اعـمـال آنـهـا سـخـن مـى گـويـد مـى افـزايـد: (پـيـوسـتـه آنـهـا را در حال ركوع و سجود مى بينى و همواره به عبادت خدا مشغولند)

(تراهم ركعا سجدا) .

ايـن تـعـبـيـر عـبـادت و بـنـدگـى خـدا را كه با دو ركن اصليش (ركوع ) و (سجود) تـرسـيـم شـده، بـه عـنـوان حالت دائمى و هميشگى آنها ذكر مى كند، عبادتى كه كه رمز تسليم در برابر فرمان حق، و نفى كبر و خودخواهى و غرور، از وجود ايشان است.

در چـهـارمـيـن تـوصيف كه از نيت پاك و خالص آنها بحث مى كند مى فرمايد: (آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند) (يبتغون فضلا من الله و رضوانا).

نـه بـراى تـظـاهـر و ريـا قـدم برمى دارند، و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلكه چـشـمـشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده، و انگيزه حركت آنها در تمام زندگى همين است و بس.

حـتـى تـعـبـيـر بـه (فـضـل ) نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا بـه تـقـصـيـر خـود مـعـترفند و اعمال خود را كمتر از آن مى دانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند، بلكه با تمام تلاش و كوشش باز هم مى گويند خداوندا! اگر فضل تو به يارى ما نيايد واى بر ما!

و در پـنـجـمـيـن و آخـريـن تـوصـيـف از ظـاهـر آراسـته و نورانى آنها بحث كرده مى گويد: (نـشـانـه آنـهـا در صورتشان از اثر سجده نمايان است )(سيماهم فى وجوههم من اثر السجود) .

(سـيـما) در اصل به معنى علامت و هيئت است، خواه اين علامت در صورت باشد يا در جاى ديگر بدن، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مى شود.

به تعبيرى ديگرى (قيافه ) آنها به خوبى نشان مى دهد كه آنها انسانهائى خاضع در بـرابـر خـداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنها كه در تمام وجود و زندگى آنان اين علامت منعكس است.

گـرچـه بـعـضـى از مـفـسـران آن را بـه اثـر ظاهرى سجده در پيشانى، و يا اثر خاك در محل سجده گاه تفسير كرده اند، ولى ظاهرا آيه مفهوم گسترده ترى دارد كه چهره اين مردان الهى را به طور كامل ترسيم مى كند.

بـعـضـى نيز گفته اند: اين آيه اشاره به سجده گاه آنها در قيامت است كه همچون ماه به هنگام بدر مى درخشد!

البـتـه مـمـكـن است پيشانى آنها در قيامت چنين باشد ولى آيه از وضع ظاهرى آنها در دنيا خبر مى دهد.

در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السلام ) نيز آمده است كه در تفسير اين جمله فرمود: هو السهر فى الصلاة: (منظور بيدار ماندن در شب براى نماز خواندن است ) (كه آثارش در روز در چهره آنها نمايان است.

البته جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است.

بـه هـر حـال قـرآن بـعـد از بـيان همه اين اوصاف مى افزايد: (اين توصيف آنها (ياران محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در تورات است (ذلك مثلهم فى التوراة )

اين حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه از پيش از هزار سال قبل نازل شده است.

ولى نـبـايـد فـرامـوش كـرد كـه تـعـبـيـر (و الذين معه ) (آنها كه با او هستند) سخن از كـسـانـى مـى گويد كه در همه چيز با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بودند، در فكر و عـقـيده و اخلاق و عمل، نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هر چند خطشان با او متفاوت بود.

سـپـس بـه تـوصـيـف آنـهـا در يـك كـتـاب بـزرگ ديـگـر آسـمـانـى يـعـنـى (انـجـيـل ) پـرداخـتـه، چـنـيـن مـى گـويـد: (تـوصـيـف آنـهـا در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است، و به قدرى نمو و رشد كرده و پربركت شده كـه زارعـان را بـه شـگـفـتـى وامـى دارد) (و مـثـلهـم فـى الانجيل كزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع.

(شـطـأ) به معنى (جوانه ) و (جوجه ) است، جوانه هائى كه از پائين ساقه و كنار ريشه ها بيرون مى آيد.

(آزر) از ماده (موازره ) به معنى معاونت است.

(استغلظ) از ماده (غلظت ) به معنى سفت و محكم شدن است.

جـمله (استوى على سوقه ) مفهومش اين است به حدى محكم شده كه بر پاى خود ايستاده (توجه داشته باشيد كه (سوق ) جمع (ساق ) است ).

تـعـبـيـر (يـعـجـب الزراع ) يـعنى به حدى از نمو سريع و جوانه هاى زياد، و محصور وافـر، رسـيـده، كـه حـتـى كـشـاورزانـى كـه پـيـوسـتـه بـا ايـن مسائل سر و كار دارند در شگفتى فرو مى روند.

جـالب ايـنـكـه: در توصيف دوم كه در انجيل آمده نيز پنج وصف عمده براى مؤ منان و ياران مـحـمـد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ذكـر شده است (جوانه زدن - كمك كردن براى پرورش - محكم شدن - بر پاى خود ايستادن - نمو چشمگير اعجاب انگيز).

در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده اوصافى است كه ابعاد وجود آنها را از نـظـر عـواطـف و اهـداف و اعـمـال و صـورت ظـاهـر بـيـان مـى كـنـد و امـا اوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است (دقت كنيد).

آرى آنـهـا انـسانهائى هستند با صفات والا كه آنى از (حركت ) باز نمى ايستند، همواره جوانه مى زنند، و جوانه ها پرورش ‍ مى يابد و بارور مى شود.

هـمـواره اسـلام را بـا گـفـتـار و اعـمـال خـود در جـهـان نـشـر مـى دهـنـد و روز بـه روز خيل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزايند.

آرى آنـهـا هرگز از پاى نمى نشينند و دائما رو به جلو حركت مى كنند، در عين عابد بودن مـجـاهـدنـد، و در عـيـن جـهاد عابدند، ظاهرى آراسته، باطنى پيراسته، عواطفى نيرومند، و نـيـاتـى پـاك دارنـد، در بـرابـر دشـمـنـان حق مظهر خشم خدايند، و در برابر دوستان حق نمايانگر لطف و رحمت او.

سـپـس در دنـبـاله آيه مى افزايد: اين اوصاف عالى، اين نمو و رشد سريع، و اين حركت پربركت، به همان اندازه كه دوستان را به شوق و نشاط مى آورد سبب خشم كفار مى شود (اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد

(ليغيظ بهم الكفار) .

و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: (خـداونـد كـسـانـى از آنـهـا را كـه ايـمـان آورده انـد و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است )(وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما) .

بـديـهـى اسـت اوصـافـى كـه در آغـاز آيـه گـفـتـه شـد ايـمـان و عمل صالح در آن جمع بود، بنابراين تكرار اين دو وصف اشاره به تداوم آن است، يعنى خـداونـد ايـن وعـده را تنها به آن گروه از ياران محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داده كه در خـط او بـاقى بمانند، و ايمان و عمل صالح را تداوم بخشند، و گرنه كسانى كه يكروز در زمـره دوسـتان و ياران او بودند، و روز ديگر از او جدا شدند و راهى برخلاف آن را در پيش گرفتند، هرگز مشمول چنين وعده اى نيستند.

تـعـبـيـر بـه (مـنـهـم ) (بـا تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه كـه اصـل در كـلمـه (مـن ) در ايـنگونه موارد اين است كه براى (تبعيض ) باشد، و ظاهر آيه نيز همين معنى را مى رساند دليل بر اين است كه ياران او به دو گروه تقسيم خواهند شـد: گـروهـى بـه ايـمـان و عـمـل صـالح ادامـه مـى دهـنـد، و مـشـمـول رحـمـت واسـعه حق و اجر عظيم مى شوند اما گروهى جدا شده و از اين فيض بزرگ محروم خواهند شد.

مـعـلوم نـيست چرا جمعى از مفسران اصرار دارند كه (من ) در (منهم ) در آيه فوق حتما (بـيـانـيـه ) اسـت، در حالى كه به فرض كه مرتكب خلاف ظاهر شويم و (من ) را بـراى (بـيـان ) بـگـيريم قرائن عقلى را كه در اينجا وجود دارد چگونه مى توان كنار گـذاشـت، زيـرا هـيـچـكس مدعى نيست كه ياران پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همه معصوم بـودنـد، و در ايـن صـورت احـتـمـال عـدم تـداوم در خـط ايـمـان و عمل صـالح در مـورد هـر يـك از آنـهـا مـى رود، و بـا ايـن حال چگونه ممكن است خداوند وعده مغفرت و اجر عظيم را بدون قيد و شرط به همه آنها دهد، اعم از اينكه راه ايمان و صلاح را بپيمايند، يا از نيمه راه برگردند و منحرف شوند.

ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه جـمـله (و الذيـن مـعـه ) (كسانى كه با او هستند) مفهومش همنشين بودن و مـصـاحـبـت جسمانى با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيست، چرا كه منافقين هم داراى چنين مـصـاحـبـتـى بـودنـد، بـلكـه مـنـظـور از (مـعـه ) بـه طـور قـطـع هـمـراه بودن از نظر اصول ايمان و تقوى است.

بنابراين ما هرگز نمى توانيم از آيه فوق يك حكم كلى درباره همه معاصران و همنشينان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) استفاده كنيم.

نكته ها:

۱ - داستان تنزيه صحابه!

مـعـروف در مـيـان عـلمـا و دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت ايـن اسـت كـه صـحـابـه رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داراى اين امتياز خاص بر افراد ديگر از امت هستند كه همگى پاك و پاكيزه اند، و از آلودگيها بدورند، و ما حق انتقاد از هيچيك از آنها نداريم، و بـدگـوئى از آنـهـا مطلقا ممنوع است، حتى به گفته بعضى موجب كفر مى شود! و براى اثـبـات ايـن مقصود به آياتى از قرآن مجيد استناد كرده اند، از جمله آيه مورد بحث كه مى گـويـد: (خـداونـد بـه كـسـانـى از آنـهـا كـه ايـمـان آوردنـد و عمل صالح انجام داده اند وعده مغفرت و اجر عظيم داده است ).

و هـمـچـنـيـن بـه (آيـه ۱۰۰ سـوره تـوبـه ) كـه بـعـد از ذكـر عـنوان (مهاجرين ) و (انصار) مى گويد:(رضى الله عنهم و رضوا عنه) : (خداوند از آنها خشنود، و آنها نيز از خدا خشنود شدند).

ولى هر گاه خود را از پيشداوريها تهى كنيم، قرائن روشنى در برابر ما وجود دارد كه اين عقيده مشهور را متزلزل مى سازد:

۱ - جـمـله (رضـى الله عـنـهم و رضوا عنه ) در سوره توبه تنها مخصوص مهاجران و انـصـار نـيـسـت، زيـرا در همان آيه در كنار مهاجران و انصار (الذين اتبعوهم باحسان ) قـرار گـرفـتـه كـه مـفـهـومـش شـامـل تمام كسانى است كه تا دامنه قيامت به نيكى از آنها پيروى مى كنند.

همانگونه كه (تابعان ) اگر يكروز در خط ايمان و احسان باشند و روز ديگر در خط كـفـر و اسـائه (بـدى كردن ) قرار گيرند، از زير چتر رضايت الهى خارج مى شوند عين هـمـين مطلب درباره (صحابه ) نيز مى آيد، زيرا آنها را نيز در آخرين آيه سوره فتح مـقـيـد بـه ايـمـان و عـمل صالح كرده كه اگر يكروز اين عنوان از آنها سلب شود از دائره رضايت الهى بيرون خواهند رفت.

و بـه تـعـبـيـر ديگر تعبير به (احسان ) هم در مورد (تابعان ) است، و هم در مورد (مـتـبـوعـان ) بـنـابـرايـن هـر كـدام از ايـن دو، (خـط احـسـان ) را رهـا كـنـنـد مشمول رضايت خدا نخواهند بود.

۲ - از روايـات اسـلامـى چنين استفاده مى شود كه اصحاب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هـر چند امتياز مصاحبت آن بزرگوار را داشتند، ولى كسانى كه در دورانهاى بعد مى آيند و از ايـمـان راسـخ و عـمل صالح برخوردارند از يك نظر از صحابه افضلند، چرا كه آنها شـاهـد انـواع مـعـجـزات بـوده انـد ولى ديـگـران بـدون مـشـاهـده آنـهـا، و بـا اسـتـفـاده از دلائل ديگر، در همان راه گام نهاده اند.

چـنانكه در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه يارانش عرض كردند: نـحـن اخـوانـك يـا رسـول الله؟! قال: لا انتم اصحابى، و اخوانى الذين ياتون بعدى، آمـنـوا بـى و لم يـرونـى، و قـال: للعـامـل مـنـهـم اجـر خـمـسـيـن مـنـكـم، قـالوا بـل مـنـهـم يـا رسـول الله؟ قـال: بـل مـنـكـم! ردوهـا ثـلاثـا، ثـم قال: لانكم تجدون على الخير اعوانا!:

آيا ما برادران توئيم اى رسول خدا؟ فرمود: نه! شما اصحاب من هستيد، ولى برادران من كسانى هستند كه بعد از من مى آيند و به من ايمان مى آورند در حالى كه مرا نديده اند.

سـپـس افـزود: (افـرادى از آنـهـا كـه اهـل عـمـل صـالحـنـد اجـر پـنـجـاه نـفـر از شما را دارند! عرض كردند پنجاه نفر از خودشان اى رسول خدا؟! فرمود: نه! پنجاه نفر از شما!! و سه بار آنها اين سخن را تكرار كردند (و پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـفـى كـرد) سـپـس ‍ فـرمـود: اين به خاطر آن است كه شرايطى در اختيار داريد كه شما را در كارهاى خير يارى مى كند).

در صـحـيـح مـسـلم نـيـز از رسـول خـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن نقل شده كه روزى فرمود: وددت انا قد رأينا اخواننا: (دوست مى داشتم برادرانمان را مى ديديم )!.

قـالوا: اولسـنـا اخـوانـك يـا رسـول الله؟!: (گـفـتـنـد: آيـا مـا بـرادران تـو نـيـستيم اى رسول خدا)؟!

فـرمـود: انـتـم اصـحـابـى و اخـوانـنـا الذيـن لم يـاتـوا بعد: (شما اصحاب من هستيد، اما برادران ما هنوز نيامده اند)!!

عـقـل و مـنـطـق نـيـز هـمـين را مى گويد كه ديگران كه تحت پوشش تعليمات مستمر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در شـب و روز نـبـوده انـد و در عـيـن حـال هـمـانـنـد يـاران پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يـا بـيـش از آنـهـا ايـمـان و عمل صالح داشته اند برترند.

۳ - ايـن سخن از نظر تاريخى نيز بسيار آسيب پذير است چرا كه بعضى از صحابه را مـى بـيـنـيم كه بعد از پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و يا حتى در عصر خود او راه خطا پيمودند.

مـا چـگـونـه مـى تـوانـيـم كـسـانـى را كـه آتـش جـنـگ جمل را افروختند و آنهمه مـسـلمـانـان را بـه كـشـتـن دادنـد و بـر روى خليفه به حق پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شمشير كشيدند از گناه تبرئه كنيم؟!

يـا كسانى كه در (صفين ) و (نهروان ) اجتماع كردند و سر به شورش در برابر وصى و جانشين پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و برگزيده مسلمين برداشتند، و خونهاى بـى حـسـاب ريـخـتـنـد، مشمول رضاى خدا بدانيم، و بگوئيم گرد و غبار عصيان نيز بر دامان آنها ننشسته است؟!

و از ايـن عـجـيـبـتـر عـذر كـسـانـى است كه تمام اين مخالفتها را به عنوان اينكه آنها مجتهد بودند و مجتهد معذور است توجيه مى كنند!

اگـر بـشود چنين گناهان عظيمى را به وسيله (اجتهاد) توجيه كرد ديگر هيچ قاتلى را نمى توان ملامت نمود، و يا حدود الهى را درباره او اجرا كرد، چرا كه ممكن است اجتهاد كرده باشد.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر در مـيـدان جـمـل يـا صـفـيـن و يـا نـهـروان دو گـروه در مـقـابـل هـم ايـسـتـادنـد كـه قـطـعـا هـر دو بـر حـق نـبـودنـد چـرا كـه جـمـع بـيـن ضـديـن مـحـال اسـت، بـا ايـن حـال چـگـونـه مـى تـوان هـر دو را مـشـمـول رضـاى خـدا دانـسـت، در حـالى كـه مـسـأله از مـسـائل پـيـچـيده و مشكلى نبود كه تشخيص آن ممكن نباشد؟ زيرا همه مى دانستند على (عليه‌السلام ) يا بر طبق نص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و يا با انتخاب مسلمين خليفه بر حـق او اسـت، در عـيـن حال بر روى او شمشير كشيدند، اين كار را چگونه مى توان از طريق اجتهاد توجيه كرد؟!

چرا شورش (اصحاب رده ) را در زمان ابوبكر از طريق اجتهاد توجيه نمى كنند و رسما آنها را مرتد مى شمرند، اما شورشيان (جمل ) و (صفين ) و (نهروان ) را مبراى از هر گونه گناه مى دانند؟!

بـه هـر حال به نظر مى رسد كه مسأله تنزيه صحابه به طور مطلق يك حكم سياسى بوده كه گروهى بعد از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى حفظ موقعيت خود روى آن تـكـيـه كردند، تا خود را از هر گونه انتقادى مصون و محفوظ دارند و اين مطلبى است كه نه با حكم عقل مى سازد، و نه با تواريخ مسلم اسلامى، و شعرى است كه ما را در قافيه خود گرفتار خواهد كرد.

چـه بهتر كه ما در عين احترام به صحابه رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و كسانى كـه هـمـواره در خـط او بـودنـد مـعـيـار قـضـاوت دربـاره آنـهـا را اعـمـال و عـقـائدشان در طول زندگانيشان از آغاز تا انجام در نظر بگيريم، همان معيارى كـه از قـرآن اسـتـفـاده كـرده ايـم و هـمـان مـعـيارى كه خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يارانش را با آن مى سنجيد.

۲ - محبت متقابل اسلامى

در روايـات اسـلامـى كـه در تـفـسـيـر آيـه اخـيـر آمـده اسـت تـأكـيـد فـراوانـى روى اصل (رحمأ بينهم ) ديده مى شود.

از جـمـله در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: المسلم اخو المسلم، لايظلمه و لايـخـذله، و لايـخـوفـه، و يـحـق عـلى المـسـلم الاجـتـهـاد فـى التـواصـل، و التـعـاون عـلى التـعـاطـف، و المـواسـاة لاهـل الحـاجـة، و تـعـاطـف بـعـضـهـم عـلى بـعـض، حـتـى تـكـونـوا كـمـا امـركـم الله عـز و جل: رحمأ بينكم، متراحمين، مغتمين لماغاب عنكم من امرهم، على ما مضى عليه معشر الانصار على عهد رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ):

(مسلمان برادر مسلمان است به او ستم نمى كند، تنهايش نمى گذارد، تهديدش نمى كند، و سـزاوار اسـت مـسـلمان در ارتباط و پيوند و تعاون و محبت و مواسات با نيازمندان كوشش كـند، و نسبت به يكديگر مهربان باشند، تا مطابق گفته خداوند (رحمأ بينهم ) نسبت بـه يـكـديـگر با محبت رفتار كنيد، و حتى در غياب آنها نسبت به امورشان دلسوزى كنيد، آنگونه كه انصار در عصر رسول الله بودند).

ولى عجيب است كه مسلمانان امروز از رهنمودهاى مؤ ثر اين آيه و ويژگيهائى كه براى مؤ مـنـان راسـتـيـن و يـاران رسـول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل مـى كـنـد فـاصـله گـرفـتـه انـد، گـاه آنـچـنان به جان هم مى افتند و كينه توزى و خونريزى مى كنند كه هرگز دشمنان اسلام آنچنان نكردند!

گـاه بـا كـفـار آنـچـنـان پـيـونـد دوسـتـى مـى بـنـدنـد كـه گـوئى بـرادرانـى از يـك اصل و نسبند.

نـه خـبـرى از آن ركـوع و سـجـود اسـت، و نـه آن نـيـات پـاك و (ابـتـغـأ فـضـل الله ) و نـه آثـار سجود در چهره ها نمايان، و نه آن نمو و رشد و جوانه زدن و قوى شدن و روى پاى خود ايستادن.

و عـجـب ايـنـكـه هـر قدر از اين اصول قرآنى فاصله گرفته ايم به درد و رنج و ذلت و نكبت بيشترى گرفتار شده ايم، ولى باز متوجه نيستيم از كجا ضربه مى خوريم؟ باز (حميتهاى جاهليت ) مانع انديشه و تجديد نظر و بازگشت به قرآن است، خدايا ما را از اين خواب عميق و خطرناك بيدار كن.

خداوندا! به ما توفيقى رحمت كن كه ويژگيهاى اخلاقى ياران راستين پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و اصحاب خالص او را كه در اين آيات آمده است در خود زنده كنيم.

بـار الها! شدت در مقابل دشمنان محبت در برابر دوستان، تسليم در برابر فرمان تو، تـوجـه بـه عـنـايات خاص تو، و تلاش و كوشش ‍ براى بارور ساختن جامعه اسلامى، و پيشرفت و گسترش آن را به ما عنايت فرما.

پـروردگـارا! از تـو فـتح مبينى مى خواهيم كه جامعه اسلامى ما در سايه آن به حركت در آيد، و در عصر و زمانى كه نياز به معنويت از هر وقت ديگر بـيـشتر است تعليمات اين آئين حياتبخش را به مردم جهان عرضه كنيم هر روز قلوب تازه اى را در تـسـخـيـر اسلام در آوريم، و كشور تازه اى از كشور دلها را فتح نمائيم (آمين يا رب العالمين ).

سوره حجرات

مقدمه

اين سوره در مدينه نازل شده و ۱۸ آيه است

محتواى سوره حجرات

در ايـن سوره كه بيش از هيجده آيه ندارد مسائل بسيار مهمى در ارتباط با شخص پيامبر و جـامـعـه اسـلامـى نـسـبـت بـه يـكـديـگـر مـطـرح شـده، و از آنـجـا كـه بـسـيـارى از مسائل مهم اخلاقى در آن عنوان گرديده مى توان آنرا (سوره اخلاق و آداب ) ناميد.

رويهمرفته بخشهاى مختلف اين سوره را اينگونه مى توان خلاصه كرد:

بـخش اول: آيات آغاز سوره است كه آداب برخورد با پيشواى بزرگ اسلام پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، و اصـولى را كـه مـسلمانان در محضر او بايد به كار بندند، بيان مى كند.

بخش دوم: اين سوره مشتمل بر يك سلسله اصول مهم (اخلاق اجتماعى ) است كه به كار بستن آنها محبت و صفا و صميميت و امنيت و اتحاد را در جامعه اسلامى حفظ مى كند، و به عكس فراموش كردن آنها مايه بدبينى و نفاق و پراكندهگى و ناامنى است.

بخش سوم: دستوراتى است كه مربوط به چگونگى مبارزه با اختلافات و درگيريهائى است كه احيانا در ميان مسلمانان روى مى دهد.

بخش چهارم: از معيار ارزش انسان در پيشگاه خدا و اهميت مسأله تقوى سخن مى گويد.

بـخـش پـنـجـم: روى ايـن مـسـأله تأكيد دارد كه ايمان تنها به گفتار نيست بلكه بايد عـلاوه بـر اعـتـقـاد قـلبـى آثـار آن در اعـمـال انـسـانـى، و در جـهـاد بـا اموال و نفوس آشكار گردد.

بخش ششم: از اين بحث مى كند كه اسلام و ايمان يك هديه بزرگ الهـى بـراى مـؤ مـنـان اسـت، بـجاى اينكه در پذيرش آن منتى بگذارند بايد فوق العاده ممنون و شكرگزار باشند كه مشمول اين هديه شده اند.

و بالاخره بخش هفتم كه آخرين قسمت اين سوره است از علم خداوند و آگاهى او از همه اسرار نـهـان عـالم هـسـتـى و اعـمـال انسانها سخن مى گويد كه در حقيقت به منزله ضامن اجرا است براى تمام بخشهائى كه در اين سوره آمده است.

نامگذارى اين سوره به سوره حجرات به تناسب آيه چهارم اين سوره است كه اين كلمه در آن به كار رفته و تفسير آنرا به زودى خواهيم دانست.

فـضـيلت تلاوت اين سوره در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: من قرأ سورة الحجرات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من اطاع الله و من عصاه: (هر كس سوره حجرات را بخواند به عدد تمام كسانى كه خدا را اطاعت يا عصيان كرده اند ده حسنه به او داده مى شود)!.

و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) آمده است: من قرأ سورة الحجرات فى كـل ليـلة، او فـى كـل يـوم، كـان مـن زوار مـحمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ): (هر كس سوره حـجـرات را در هـر شـب يـا هـر روز بخواند از زائران محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خواهد بود).

بـديـهـى اسـت ايـن هـمـه حـسـنـات بـه عـدد مـطـيـعـان و عـاصـيـان در صـورتـى اسـت كـه اعـمـال هـر يـك از ايـن دو را كه در آيات اين سوره منعكس است دقيقا در نظر بگيرد، و در آن بينديشد، و مسير خود را بر اولى منطبق و از دومى جدا سازد.

و نيز نائل شدن به زيارت شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرع بر اين است كه آدابى را كه در اين سوره در رابطه با شخص او آمده عملا به كار گيرد، چرا كه تلاوت همه جا مقدمه عمل است.

آيه (18) و (19) و ترجمه

(لقـد رضـى الله عـن المـؤ مـنـيـن إ ذيـبـا يـعـونـك تـحـت الشـجـرة فعلم ما فى قلوبهم فأ نزل السكينة عليهم و أثابهم فتحا قريبا) (18)(و مغانم كثيرة يأ خذونها و كان الله عزيزا حكيما) (19)

ترجمه:

18 - خـداوند از مؤ منانى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون قلب آنها (از صداقت و ايمان ) نهفته بود ميدانست، لذا آرامش را بر دلهاى آنها نازل كرد، و فتح نزديكى، به عنوان پاداش، نصيب آنها فرمود.

19 - و غنائم بسيارى كه آنرا به دست مى آورند، و خداوند عزيز و حكيم است.

تفسير:

خشنودى خدا از شركت كنندگان در بيعت رضوان

گـفـتـيـم در ماجراى حديبيه سفرائى ميان (پيامبر) (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و (قريش ) رد و بـدل شـد، از جمله پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) (عثمان بن عفان ) را (كه از بستگان ابو سفيان بود و اين رابطه ظاهرا در انتخاب او تاثير داشت ) به عنوان نماينده نزد مشركان مكه و اشراف قريش فرستاد تا آنها را از اين حقيقت آگاه كند كه مسلمانان به قصد جنگ نيامده اند بلكه هدفشان زيارت خانه خدا و احترام كعبه است، اما قريش عثمان را موقتا توقيف كردند، و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود من از اينجا حركت نمى كنم تا با اين گروه پيكار كنم.

سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد و با مردم تجديد بيعت كرد، و از آنها خواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند، و كسى پشت به ميدان جهاد نكند.

آوازه اين بيعت در مكه پيچيد و قريش سخت به وحشت افتادند و عثمان را آزاد كردند.

چنانكه مى دانيم اين بيعت به عنوان (بيعت رضوان ) (بيعت خشنودى خداوند) معروف شد، و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود.

آيات مورد بحث درباره اين ماجرا سخن مى گويد.

نـخـسـت مـى فـرمـايد: (خداوند از مؤ منانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد)(لقد رضى الله عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة ) .

هدف از اين (بيعت ) انسجام هر چه بيشتر نيروها، تقويت روحيه، تجديد آمادگى رزمى سنجش افكار، و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود.

ايـن بـيعت روح تازه اى در كالبد مسلمين دميد، چرا كه دست به دست پيامبر خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دادند، و از صميم دل اظهار وفادارى مى كردند.

خـداونـد به اين مؤ منان فداكار و ايثارگر كه در اين لحظه حساس با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـيعت كردند چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتر همين پاداش سخت يعنى رضـايـت و خـشـنـودى او بـود، هـمـانـگـونـه كه در آيه 72 سوره توبه نيز مى خوانيم(و رضوان الله اكبر) : (و رضا و خشنودى خداوند از همه نعمتهاى بهشتى برتر است ).

سـپس مى افزايد: (خداوند مى دانست آنچه در درون قلب آنها از صداقت و ايمان و آمادگى وفـادارى نـسـبـت بـه ايـن پـيـمـان نـهـفـتـه اسـت، و لذا سـكـيـنـه و آرامـش را بـر آنـهـا نازل كرد)(فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم ) .

آنـچـنـان آرامـشـى كه در ميان انبوه دشمنان در نقطه دور دستى از شهر و ديار خود، در ميان سلاحهاى آماده آنها، با نداشتن اسلحه كافى (چون براى زيارت آمده بودند نه براى جنگ ) ترس و وحشتى به دل راه نمى دادند، و همچون كوه استوار و پا بر جا ايستاده بودند.

و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود.

اصولا الطاف خاص و امدادهاى الهى شامل حال كسانى مى شود كه داراى خلوص نيت و صدق و صفاى باطن باشند.

لذا در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: ان العـبـد المـؤ مـن الفـقـير ليـقـول يـا رب ارزقـنـى حـتـى افـعل كذا و كذا من البر و وجوه الخير، فاذا علم الله عز و جـل ذلك مـنه بصدق نيته كتب الله له من الاجر مثل ما يكتب له لو عمله، ان الله واسع كريم: بنده مؤ من فقير گاهى مى گويد: (خداوندا! به من روزى ده تا چنين و چنان از كارهاى خير و نـيـك انـجـام دهـم، هـر گـاه خـداونـد صـدق نـيت از او بداند همان پاداشى را براى او مى نـويـسـد كـه اگر توانائى داشت انجام مى داد، چرا كه خداوند داراى رحمت واسعه و كريم است ).

و در پايان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده مى فرمايد: (و فتح نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود)(و اثابهم فتحا قريبا) .

آرى ايـن فـتـح كـه بـه گفته اكثر مفسران (فتح خيبر) بود (هر چند بعضى آن را فتح مكه شمرده اند) سومين پاداش الهى براى اين مؤ منان ايثارگر بود.

تـعـبـيـر بـه (قريبا) تاييدى است بر اينكه منظور فتح خيبر است، زيرا اين فتح در آغاز سال هفتم هجرت به فاصله چند ماه بعد از ماجراى حديبيه تحقق يافت.

چـهـارمـيـن نـعـمـتـى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شد غنائم فراوان مادى بود چـنـانـكه در آيه بعد مى فرمايد: (پاداش ديگر غنائم كثيرى است كه آن را به دست مى آورند)(و مغانم كثيرة ياخذونها) .

يـكـى از اين غنائم همان غنائم خيبر بود كه در فاصله كوتاهى به دست مسلمانان افتاد، و بـا تـوجـه بـه ثروت بى حساب يهود خيبر، اين غنائم از اهميت فوق العادهاى برخوردار بود.

ولى مـحـدود سـاخـتـن غـنـائم بـه غـنـائم خيبر دليل قطعى ندارد، و مى تواند غنائم ساير جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح حديبيه رخ داد در بر گيرد.

و از آنـجـا كـه بايد مسلمانان به اين وعده الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مى افزايد: (خداوند شكست ناپذير و حكيم است )(و كان الله عزيزا حكيما) .

اگر به شما دستور داد كه در حديبيه صلح كنيد بر اساس حكمت بود، حكمتى كه گذشت زمان پرده از اسرار آن برداشت، و اگر به شما وعده فتح قريب و غنائم كثير مى دهد اين توانائى را دارد كه به وعده هاى خود جامه عمل بپوشاند.

به اين ترتيب مسلمانان با ايمان و ايثارگر در سايه بيعت رضوان و اعلام وفادارى به پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آن ساعات حساس پيروزى دنيا و آخرت را به دست آوردند، در حالى كه منافقان بيخبر و ضعيفالايمانهاى ترسو در آتش حسرت سوختند؟ اين سـخن را با گفتارى از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) پايان مى دهيم: او به هنگامى كه از پـايـمـردى مـسـلمانان نخستين و جهاد بى نظيرش با دشمنى سخن مى گويد، و مخاطبان سـسـت عـنـصـر را مـورد نـكـوهـش قـرار مـى دهـد مـى فـرمـايـد: (فـلمـا راى الله صـدقـنـا انـزل بـعـدونـا الكـبـت، و انـزل عـلينا النصر، حتى استقر الاسلام ملقيا جرانه، و متبوئا اوطـانـه، و لعـمـرى لو كنا ناتى ما اتيتم، ما قام للدين عمود، و لااخضر للايمان عود، و ايم الله لتحتلبنها دما، لتتبعنها ندما!:

(هـنـگـامى كه خداوند صدق و اخلاص ما را ديد خوارى و ذلت را بر دشمن، و پيروزى و نصر را بر ما نازل كرد تا آنجا كه اسلام بر صفحه زمين گسترده شد، و مناطق پهناورى را بـراى خـويش برگزيد، بجانم سوگند اگر ما در مبارزه همچون شما بوديم، هرگز پـايـه اى از ديـن بـر پـا نـمـى شـد! و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گشت و به خدا سوگند به جاى شير، خون مى دوشيد و پشيمان مى شويد).

نكته:

بيعت و خصوصيات آن

بـيـعـت از مـاده (بيع ) در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد معامله است، و سپس بـه دسـت دادن بـراى پـيـمـان اطـاعـت اطـلاق شده است، و آن چنين بود كه هر گاه كسى مى خـواسـت اعـلام وفادارى به ديگرى كند، او را به رسميت بشناسد و از فرمانش اطاعت كند، بـا او بـيـعت مى كرد، و شايد اطلاق اين كلمه به اين معنى از اين جهت بود كه هر يك از دو طرف تعهدى همچون تعهد دو معامله گر در برابر ديگرى مى كردند.

بـيـعـت كـنـنـده حـاضـر مـى شـد گـاه تـا پـاى جـان و گـاه تـا پـاى مـال و فـرزنـد در راه اطـاعت او بايستد، و بيعت پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مى گرفت.

ابـن خـلدون در مـقـدمـه تـاريـخ خـود مـى گـويـد: (كـانـوا اذا بـايـع الامـيـر جعل ايديهم فى يده تأكيدا فاشبه ذلك فعل البايع و المشترى: (هنگامى كه بيعت با امـيـر مـى كـردنـد بـراى تأكيد دست در دست او مى گذاشتند، و اين شبيه كار فروشنده و خريدار بود).

قـرائن نـشـان مـى دهـد كـه بـيـعـت از ابـداعـات مـسـلمـيـن نـيـسـت، بـلكـه سـنـتـى بـوده كه قـبـل از اسـلام در مـيـان عـرب رواج داشـتـه اسـت، و بـه هـمـيـن دليل در آغاز اسلام كه طايفه (اوس ) و (خزرج ) در موقع حج از مدينه به مكه آمدند و بـا پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در عقبه بيعت كردند بر خورد آنها با مسأله بـيـعت بر خورد با يك امر آشنا بود، بعد از آن پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـيـز در فـرصتهاى مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد كه يك مورد از آن همين بيعت رضـوان در حـديـبـيـه بـود، و از آن گـسـتـرده تـر بـيعتى بود كه بعد از فتح مكه انجام گرفت كه در تفسير (سوره ممتحنه ) شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.

اما چگونگى بيعت به طور كلى از اين قرار بوده كه بيعت كننده دست به دست بيعت شونده مـى داده و بـا زبـان حـال يـا قـال اعـلام اطـاعـت و وفـادارى مـى نمود، و گاه در ضمن بيعت شـرائط و حـدودى بـراى آن قـائل مـى شـد، مـثـلا بـيـعـت تـا پـاى مال، تا سر حد جان، يا تا سر حد همه چيز حتى از دست دادن زن و فرزند.

و گـاه بـيـعـت تـا سر حد عدم فرار، و گاه تا سرحد موت بود (اتفاقا اين هر دو معنى در مورد بيعت رضوان در تواريخ آمده است ).

پـيامبر اسلام بيعت زنان را نيز مى پذيرفت، اما نه از طريق دست دادن، بلكه چنانكه در تـواريـخ آمده دستور مى داد ظرف بزرگى از آب حاضر كنند، او دست خود را در يك طرف ظرف فرو مى برد، و زنان بيعت كننده در طرف ديگر.

گاه در ضمن بيعت انجام كار يا ترك كارهائى را شرط مى كردند،

هـمـانـگـونه كه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در بيعت با زنان بعد از فتح مكه شرط كـرد كـه (مـشـرك نـشـونـد و آلوده بـه بـيعفتى نگردند و دزدى نكنند و فرزندان خود را نكشند و امور ديگر) (سوره ممتحنه آيه 12).

بـه هـر حـال دربـاره احكام بيعت بحثهاى مختلفى است كه به طور فشرده در اينجا يادآور مى شويم، هر چند مسائل اين بحث در فقه اسلامى نيز در هاله اى از ابهام فرو رفته است:

1 - (مـاهـيـت بـيـعت ) يك نوع قرار داد و معاهده ميان بيعت كننده از يكسو، و بيعت پذير از سوى ديگر است، و محتواى آن اطاعت و پيروى و حمايت و دفاع از بيعت شونده است، و بر طبق شرائطى كه در آن ذكر مى كنند درجات مختلفى دارد.

از لحـن آيـات قـرآن و احـاديـث استفاده مى شود كه بيعت يكنوع عقد لازم از سوى بيعت كننده اسـت كـه عـمـل بـر طـبـق آن واجـب مـى بـاشـد، و بـنـابـرايـن مشمول قانون كلى (اوفوا بالعقود) است (مائده - 1).

بـنابراين بيعت كننده حق فسخ را ندارد، ولى بيعت پذير چنانچه صلاح بداند مى تواند بـيـعـت خـود را بـر دارد و فسخ كند، در اينصورت بيعت كننده از التزام و عهد خود آزاد مى گردد.

2 - بـعـضـى بـيـعـت را شـبـيـه انـتـخـابـات يـا نـوعى از آن مى دانند، در حالى كه مسأله انـتـخـابات درست عكس آن است، يعنى ماهيت آن يكنوع ايجاد مسؤ ليت و وظيفه، و پست و مقام بـراى انـتـخـاب شـونـده، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـوعـى تـوكـيـل در انـجـام كـارى اسـت، هـر چـنـد ايـن انـتـخـاب وظائفى هم براى انتخاب كننده به دنبال دارد (مانند همه وكالتها) در حالى كه بيعت چنين نيست.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: انـتـخـابـات اعـطـاى مـقـام اسـت، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتيم شبيه توكيل مى باشد، در حالى كه بيعت (تعهد اطاعت ) است.

گـرچـه مـمـكن است اين دو در بعضى از آثار با هم شباهت پيدا كنند، ولى اين شباهت هرگز بـه معنى وحدت مفهوم و ماهيت آنها نيست، لذا در مورد بيعت، بيعت كننده قادر بر فسخ نمى باشد در حالى كه در مورد انتخابات در بسيارى از موارد انتخاب كنندگان حق فسخ دارند كـه دسـتـه جـمـعـى شـخـص انـتـخـاب شـونـده را از مـقـامـش عزل كنند (دقت كنيد).

3 - در مـورد پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امامان معصوم (عليهم‌السلام ) كه از سوى خدا نصب مى شوند هيچ نيازى به بيعت نيست، يعنى اطاعت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امـام مـعـصـوم (عـليه السلام ) و منصوب از سوى او واجب است، خواه بر كسانى كه بيعت كرده باشند يا كسانى كه بيعت نكرده باشند.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: لازمـه مـقـام نبوت و امامت وجوب اطاعت است، همانگونه كه قرآن مى گويد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (نسأ - 59).

ولى ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد كه اگر چنين است پس چرا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـرارا از ياران خود، يا تازه مسلمانان بيعت گرفت كه دو نمونه آن در قرآن صريحا آمده است (بيعت رضوان در اينجا و بيعت با اهل مكه كه در سوره ممتحنه به آن اشاره شده است ).

در پـاسـخ مـى گـوئيـم بـدون شـك ايـن بـيعت ها يكنوع تأكيد بر وفادارى بوده كه در مـواقع خاصى انجام مى گرفته، و مخصوصا براى مقابله با بحرانها و حوادث سخت از آن اسـتفاده مى شده است، تا در سايه آن روح تازه اى در كالبد افراد دميده شود، چنانكه تاثيرهاى شگرف آن را در بيعت رضوان در بحثهاى گذشته خوانديم.

ولى در بـيـعتهائى كه براى خلفا مى گرفتند بيعت به عنوان پذيرش مقام خلافت بود، هـر چـنـد به عقيده ما خلافت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چيزى نبود كه از طريق بيعت مردم انجام گيرد، بلكه تنها از سوى خداوند و به وسيله شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا امام پيشين تحقق مى يافت.

و بـه هـمـيـن دليـل بـيـعـتى را كه مسلمانان با على (عليه‌السلام ) يا امام حسن يا امام حسين (عـليـه السـلام ) كـردنـد آن نـيـز جنبه تأكيد بر وفادارى داشت و شبيه بيعتهاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود.

4 - آيـا در حـال حـاضـر نـيـز بـيـعـت بـه عـنـوان يـك اصـل اسـلامى قابل قبول است؟ يا به تعبير ديگر آيا مى توان بيعت را تعميم داد، و مثلا فلان جمعيت يك فرد لائق و واجد شرائط شرعى را برگزينند (به عنوان فرمانده لشكر، رئيـس جـمـعـيـت، و يـا رئيـس حـكـومـت ) و بـا او بـيـعـت كـنـنـد؟ آيـا ايـنـگـونـه بـيـعـتـهـا مشمول احكام شرعى بيعت مى باشد؟!

از آنـجـا كـه بـه اصطلاح (عموم ) و (اطلاقى ) از قرآن و سنت در خصوص بيعت در دسـت نـيـسـت تـعـمـيـم ايـن مـسـأله مـشـكـل بـه نـظـر مـى رسـد، هـر چـنـد استدلال به عموم آيه (اوفوا بالعقود) چندان بعيد نيست.

ولى با اينحال ابهامى كه در مسائل مربوط به بيعت وجود دارد مانع از اين است كه ما به طـور قـطـع روى (اوفـوا بـالعـقـود) تكيه كنيم بخصوص اينكه در فقه ما هيچ موردى براى بيعت در غير پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امام معصوم (عليه‌السلام ) ديده نمى شود.

توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه مقام نيابت ولى فقيه از نظر ما مقامى است كه از سوى امامان معصوم (عليهم‌السلام ) تعيين شده، و هيچگونه نيازى به بيعت ندارد، البته پـيـروى و اطـاعـت مـردم از (ولى فـقـيـه ) به او امكان استفاده از اين مقام و به اصطلاح (بسط يد) را مى دهد، ولى اين بدان معنى نيست كه مقام او در گرو تبعيت و پيروى مردم اسـت و تـازه مـسـأله پـيـروى مـردم ارتـبـاطـى بـا مـسـأله بـيـعـت نـدارد، بـلكـه عمل به حكم الهى در مورد ولايت فقيه است (دقت كنيد).

5 - و بـه هـر حـال (بـيعت ) مربوط به مسائل اجرائى است، و ارتباطى با احكام ندارد يعنى، بيعت با يك نفر هرگز حق (تشريع و قانونگذارى ) را به او نمى دهد، بلكه قـوانـيـن را بـايـد از كـتـاب و سـنـت گرفت و سپس آن را به اجرأ در آورد، و كسى در اين گفتگو ندارد.

6 - از روايات استفاده مى شود كه بيعت با امام و پيشواى معصوم بايد براى خدا باشد، و به تعبير ديگر از امورى است كه (قصد قربت ) در آن لازم است.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده: ثلاثة لايكلمهم الله عز و جـل يـوم القـيـامـة و لايـنـظـر اليـهـم و لايـزكـيـهـم و لهـم عـذاب اليـم: رجـل بـايـع امـامـا لايـبـايـعـه الا للدنـيـا، ان اعـطـاه مـا يـريـده و فـى له، و الا كـف، و رجـل بـايـع رجـلا بـسـلعـتـه بـعـد العـصـر مـخـلف بـالله عـز و جـل لقـد اعـطـى بـهـا كـذا و كـذا فـصـدقـه و اخـذهـا و لم يـعـط فـيـهـا مـا قـال، و رجـل عـلى فـضـل مـأ بـالفـلات يـمـنـعـه ابـن السبيل:

(سـه نـفـرنـد كـه خـداونـد بـا آنها سخن نمى گويد و آنها را پاكيزه نمى كند، و عذاب دردنـاك بـراى آنـهـا است: كسى كه با امامى بيعت كند و هدفى جز دنيا نداشته باشد كه اگر خواسته اش را به او بدهد به بيعتش وفا مى كند، و الا خود دارى خواهد كرد، و مردى كـه بـعـد از وقـت عـصـر جـنـسى را مى فروشد و سوگند ياد مى كند كه فلان مبلغ براى خريد جنس داده ام، و مشترى تصديق مى كند و مى خرد، در حالى كه چنين نبوده است، و كسى كـه آب اضافى در بيابان دارد و به ابن سبيل نمى دهد) (تعبير به عصر يا به خاطر شـرافـت ايـن وقـت است، و يا از اين جهت كه بسيارى از فروشندگان جنس خود را به همان قيمتى كه خريده اند در اين موقع مى فروشند).

7 - شـكـسـتن بيعت از گناهان كبيره است، در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) مـى خوانيم: ثلاثه موبقات: نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة: سه گناه است كـه انسان را هلاك مى كند (و به عذاب شديد الهى مى افكند): شكستن بيعت، ترك سنت، و جدائى از جماعت.

ترك سنت ظاهرا اشاره به قوانينى است كه پيامبر اسلام آورده و جدائى از جماعت به معنى اعراض و پشت كردن به آن است نه صرفا عدم شركت در جماعت.

8 - بيعت در سخنان على (عليه‌السلام )

در خـطـبـه هـاى نـهـج البـلاغـه كرارا روى مسأله بيعت تكيه شده، و امام (عليه‌السلام ) بارها روى بيعتى كه مردم با او كردند تكيه مى كند.

از جـمله در يك مورد مى فرمايد: اى مردم شما بر من حقى داريد، و من بر شما حقى دارم، اما حـق شـمـا بـر مـن ايـن اسـت كـه دلسـوز و خـيـر خـواه شـمـا بـاشـم، و بـيـت المـال شـمـا را در راه خـودتـان مـصـرف كـنـم، شـمـا را تـعـليـم دهـم تـا از جـهـل نـجـات يـابـيـد، و تـاديـب كـنـم تـا آگـاه شـويـد، سپس مى افزايد: و اما حقى عليكم فالوفأ بالبيعة، و النصيحة فى المشهد و المغيب، و الاجابة حين ادعوكم، و الطاعة حين آمركم: (اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش وفادار باشيد، و در آشكارا و نهان خـيـر خـواهـى كـنـيـد هـر وقـت شـمـا را مى خوانم اجابت نمائيد، و هر گاه فرمان ميدهم اطاعت كنيد).

و در جاى ديگر مى فرمايد: لم تكن بيعتكم اياى فلتة: (بيعت شما با من بى مطالعه و ناگهانى انجام نگرفت ) (تا كمترين ترديدى در اطاعت من به خود راه دهيد).

و در خـطـبـه اى كـه قـبـل از جنگ (جمل ) و حركت از مدينه به سوى بصره ايراد فرمود، مـردم را به پايدارى روى بيعتشان توجه داده مى فرمايد: و بايعنى الناس غير مستكرهين، و لا مـجـبرين، بل طائعين مخيرين: (مردم بدون اكراه و اجبار و از روى اطاعت و اختيار با من بيعت كردند).

و بالاخره در برابر معاويه كه از بيعت با امام (عليه‌السلام ) سر باز زد، و مى خواست بـه نـحـوى خـرده گيرى كند فرمود: بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان عـلى مـا بـايـعـوهم عليه، فلم يكن للشاهد ان يختار، و لاللغائب ان يرد: (همان گروهى كـه بـا ابـوبـكـر و عـمـر و عثمان بيعت كردند با من با همان شرائط و كيفيت بيعت نمودند بنابراين نه آنكه حاضر بود اكنون اختيار فسخ دارد، و نه آنكه غائب بود اجازه رد كردن )!.

از بـعضى از عبارات نهج البلاغه به خوبى بر مى آيد كه (بيعت ) يكبار بيش نيست، تـجديد نظر در آن راه ندارد، و اختيار فسخ در آن نخواهد بود، و هر كس از آن سربتابد طـعـنـه زن و عـيـبـجـو خـوانـده مـى شـود، و آن كـس كـه دربـاره قبول يا رد آن بينديشد يا ترديد كند منافق است! انها بيعة واحدة، لايثنى فيها النظر، و لايستانف فيها الخيار، الخارج منها طاعن، و المروى فيها مداهن!.

از مـجـمـوع ايـن تـعـبـيـرات اسـتـفـاده مـى شـود كـه امـام (عـليـه السـلام ) در مـقـابـل كـسـانـى كـه ايـمـان بـه امـامت منصوصش از طرف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـداشـتـنـد و بـهـانـه جـوئى مـى كـردنـد بـه مـسـأله بـيـعـت كـه نـزد آنـهـا مـسـلم بـود اسـتـدلال مـى كـرد، تا ياراى سر باز زدن از اطاعت امام (عليه‌السلام ) نداشته باشند، و بـه مـعـاويـه و امـثال او گوشزد مى كرد همانگونه كه مشروعيت براى خلافت خلفاى سه گـانـه قـائل اسـت بـايـد بـراى خـلافـت امـام (عـليـه السـلام ) قـائل بـاشـد و در برابر آن تسليم گردد (بلكه خلافت او مشروعتر است، چون بيعت وى گسترده تر و از روى رضايت و رغبت عمومى انجام شد).

بنابراين استدلال به بيعت هيچ منافاتى با مسأله نصب امام از طريق خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و تأكيدى بودن بيعت ندارد.

لذا در همين نهج البلاغه در يك مورد امام به حديث ثقلين كه از نصوص امامت است اشاره مى فرمايد و در جائى ديگر به مسأله وصيت و وراثت.

(دقت كنيد).

و در عبارات ديگرش به لزوم وفادارى نسبت به بيعت و دوام آن و عدم امكان فسخ و تجديد نـظـر و عـدم نـيـاز بـه تـكـرار اشـاره فـرمـوده اسـت كـه ايـنـهـا نـيـز مـسـائلى اسـت مـورد قبول درباره بيعت.

ضمنا از آنها به خوبى استفاده مى شود كه اگر بيعت جنبه اجبار و اكراه داشته باشد، يا بـه صـورت غافلگير كردن مردم انجام گيرد ارزشى ندارد، بلكه بيعتى با ارزش است كه از روى اختيار و آزادى اراده و فكر و مطالعه انجام گيرد (باز هم دقت كنيد).


7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33