تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى

تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى0%

تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى

نویسنده: اكبر دهقان
گروه:

مشاهدات: 10927
دانلود: 2716

توضیحات:

تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 186 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10927 / دانلود: 2716
اندازه اندازه اندازه
تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى

تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى

نویسنده:
فارسی

تمثيل در روايات

1. مَثَل مؤمن: قال الكاظمعليه‌السلام :(المؤمن كمثل كفتى الميزان كلما زيد فى ايمانه زيد فى بلائه) ( 589) مؤمن همانند دو كفه ترازوست، هر اندازه در ايمانش فزونى باشد در گرفتاريش فزونى است قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :(مثل المؤمن كمثل الارض منافعهم منها و اذا هم عليها) ( 590) مثل مؤمن همانند زمين است، منافع و سودهاى مردم از آن است و آزار و اذيت مردم بر آن

3. مثل مؤمنان در محبت: قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :(مثل المؤمنين فى توادّهم و تراحمهم و تعاطفهم كمثل الجسد اذا اشتكى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر والحمّى) ( 591) مثل مؤمنين در دوستى و رحمت و عطوفت ورزيدن به يكديگر، همانند يك پيكر است هنگامى كه عضوى از آن به درد آيد ساير اعضا گرفتارى بيدارى و تب پيدا مى كنند

3. مثل اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :(مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلّف عنها غرق) مثل اهل بيت من همانند كشتى نوح است، هر كس بر آن سوار شود نجات يابد و هر كه تخلف ورزد غرق گردد( 592)

4. مثل عالم بى عمل: قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :(مثل من يعلّم الناس الخير و ينسى نفسه كمثل المصباح الذى يضيئ للناس و يحرق نفسه) ( 593) مثل كسى كه به مردم خير و خوبى بياموزد و خود را فراموش كند، همانند چراغ است كه براى مردم نور و روشنايى بخشد و خود بسوزد

5. مثل همنشين صالح: قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :(مثل الجليس الصالح مثل العطّار ان لم يعطك من عطر اصابك من ريحه) ( 594) مثل همنشين شايسته چون عطرفروش است اگر از عطرش به تو نبخشد، از بوى عطرش بهره مند شوى

6. مثل دانشمندان: قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :(ان مثل العلماء فى الارض كمثل النجوم فى السماء يهتدى بها فى ظلمات البرّ و البحر) ( 595) همانا مثل دانشمندان در زمين، مانند ستارگان آسمان است كه در تاريكى ها خشكى و دريا به وسيله آن ها هدايت حاصل مى شود

7. مثل برادر دينى :(مثل الاخوين مثل اليدين تغسل احدهما الاخرى) ( 596)

دو برادر (دينى ) همچون دو دست باشند كه يكى ديگرى را بشويد

8. مثل حريص به دنيا: قال الباقرعليه‌السلام :(مثل الحريص على الدنيا مثل دودة القزّ كلما ازدادت من القزّ على نفسها لفّا كان ابعد لها من الخروج حتى تموت غمّا) ( 597)

مثل حريص بر دنيا همانند كرم ابريشم است كه هر اندازه بر اطراف خود تار بتند او را از بيرون آمدن باز دارد تا از روى اندوه بسيار بميرد

9. مثل نمازهاى پنج گانه: قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :(مثل الصلوات الخمس كمثل نهر جار عذب على باب احدكم يغسل فيه كلّ يوم خمس مرّات فما يبقى ذلك من الدّنس ) ( 598) مثل نمازهاى پنجگانه همچون نهرى است كه آب گواراى آن بر جلو در خانه يكى از شما جارى باشد و هر روز پنج مرتبه خود را در آن بشويد و هيچ آلودگى از وى به جاى نماند

10. مثل تعليم علم در كودكى: قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :(مثل الذى يتعلّم فى صغره كالنقش فى الحجر و مثل الذى يتعلّم فى كبره كالذى يكتب على الماء) ( 599) مثل كسى كه در كودكى علم فرا گيرد، چون نقش بر روى سنگ باشد و كسى كه در بزرگى دانش آموزد همچون نوشتن بر آب باشد

ششمين روش: مشورت با خردمندان

يكى از روش هاى تربيت عقلانى مساءله مشورت كردن با افراد صاحب خرد و انديشه است. چون يك انسان هر قدر از نظر فكرى نيرومند باشد نسبت به مسايل مختلف تنها از يك يا چند بعد مى نگرد و ابعاد ديگر بر او مجهول مى ماند امّا هنگامى كه مسايل در شورا مطرح گردد و عقل ها و تجربه ها و ديدگاه هاى مختلف به كمك هم بشتابند، مسايل كاملاً پخته و كم عيب و نقص مى گردد و از لغزش دورتر است

اصولاً مردمى كه كارهاى مهم خود را با مشورت و صلاح انديشى يكديگر انجام مى دهند كمتر گرفتار اشتباه مى شوند؛ به عكس افرادى كه گرفتار استبداد راءى هستند و خود را بى نياز از افكار ديگران مى دانند هر چند از نظر فكرى فوق العاده باشند غالبا گرفتار خطاها و اشتباهات خطرناك و دردناكى مى شوند

يكى ديگر از فوايد مشورت اين است كه انسان ارزش شخصيت افراد و ميزان دوستى و دشمنى آن ها را با خود درك خواهد كرد

قرآن كريم براى اين موضوع اهميت خاصى قايل شده تا آن جا كه آن را يك برنامه مستمر مؤمنان مى شمرد نه يك كار زودگذر و موقت. مى فرمايد كارهاى آنها در ميانشان به صورت شورايى است( و امرهم شورى بينهم ) ( 600)

و جالب اين كه خود پيامبر با اين كه عقل كل به شمار مى رود خداوند به او خطاب مى كند :( و شاورهم فى الامر ) ( 601) در كارها با مسلمانان مشورت كن گرچه كلمه ( الامر) در آيه شريفه مفهوم وسيعى دارد و همه كارها را شامل مى شود ولى مسلّم اين است كه پيامبر هرگز در احكام الهى با مردم مشورت نمى كرد بلكه در آن ها صرفا تابع وحى بود. بنابراين، مورد مشورت تنها در طرز اجراى دستورات و نحوه پياده كردن احكام الهى بود و به عبارت ديگر، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قانون گزارى هيچ وقت مشورت نمى كرد و تنها در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست و به راءى و نظر آن ها احترام قايل مى شد و گاهى نظر آن ها را مقدم مى داشت و ترجيح مى داد با اين كه مشكلاتى از اين ناحيه حاصل مى شد كه نمونه مشورت پيامبر را در جنگ احد ملاحظه مى كنيم

پيامبر اكرم قبل از مبارزه با دشمنان خود همه اصحاب و اهل مدينه را دعوت كرد و براى رسيدگى به اين مساءله جلسه اى تشكيل داد و موضوع دفاع را آشكارا با آن ها در ميان گذاشت؛ سپس در اين كه در داخل مدينه به پيكار دست زنند و يا از شهر خارج شوند با مسلمانان به مذاكره و مشورت پرداخت و عده اى گفتند: از مدينه خارج نشويم و در كوچه هاى تنگ شهر با دشمن بجنگيم، زيرا در اين صورت حتى مردان ضعيف و زنان و كنيزان نيز به لشكر مى توانند كمك كنند و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز با اين نظريه موافق بود كه از مدينه خارج نشوند ولى گروهى از جوانان و جنگجويان با اين راءى مخالف بودند. سعدبن معاذ و چند نفر از قبيله اوس برخاستند و گفتند: اى پيامبر! در گذشته كسى از عرب قدرت اين كه در ما طمع كند نداشته است با اين كه در آن موقع ما مشرك و بت پرست بوديم و هم اكنون تو در ميان ما هستى چگونه مى توانند در ما طمع كنند؟ نه، حتما بايد از شهر خارج شده، با دشمن بجنگيم اگر كسى از ما كشته شود شربت شهادت نوشيده و اگر هم كسى نجات يافت به افتخار جهاد در راه خدا نايل شده است

اين گونه سخنان و حماسه ها طرفداران خروج از مدينه را بيشتر كرد به طورى كه طرح عبداللّه بن ابى در اقليت افتاد؛ خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين كه به خروج از مدينه تمايل نداشت، به اين مشورت احترام گذاشت و نظريه طرفداران خروج از مدينه را انتخاب كرد

در روايات اسلامى تاءكيد زيادى روى مشاوره شده است :

1. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد :(انه ما من رجل يشاور احدا الاّ هدى الى الرشد) احدى در كارهاى خود مشورت نمى كند مگر اين كه به راه راست و مطلوب هدايت مى شود( 602) .

2. حضرت علىعليه‌السلام :(من استبدّ براءيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها) كسى كه استبداد به راءى داشته باشد هلاك مى شود و كسى كه با افراد بزرگ مشورت كند در عقل آن ها شريك شده است( 603) . البته اين معنا روشن است كه هر كس نمى تواند طرف مشورت قرار گيرد زيرا برخى افراد نقاط ضعفى دارند كه مشورت با آن ها نه تنها موجب تربيت عقلانى و نيروى خرد و انديشه انسان نيست بلكه مايه بدبختى و عقب افتادگى است

3. حضرت علىعليه‌السلام : مى فرمايد: با سه طايفه مشورت نكن(لاتدخلنّ فى مشورتك بخيلاً يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر) با افراد بخيل مشورت نكن زيرا تو را از بخشش و كمك به ديگران باز مى دارند و از فقر مى ترسانند

(ولاجبانا يضعفك عن الامور) همچنين با افراد ترسو مشورت نكن زيرا آن ها تو را از انجام كارهاى مهم باز مى دارند

(ولا حريصا يزين لك الشرّه بالجور) وبا افراد حريص مشورت نكن كه آن ها براى جمع آورى ثروت و كسب مقام، ستمگرى را در نظر تو جلوه مى دهند( 604)

فصل چهارم: اهداف تربيت

عناوينى در قرآن كريم وروايات مطرح شده كه ناظر به اهداف تربيت نفس و تزكيه روح است، البته اين اهداف در سطح هم نيستند، برخى مقدمه براى برخى ديگر است وبه تعبير ديگر بعضى اهداف متوسط هستند و بعضى اهداف عالى. مثلاً هدف از عبادت و بندگى تحصيل تقواست( و اعبدوا ربكم... لعلكم تتقون ) ( 605) و هدف از تقوا فلاح و رستگارى است( و اتقوااللّه لعلكم تفلحون ) ( 606) چه اين كه هدف از اقامه نماز ياد خداوند است( اقم الصلوة لذكرى ) ( 607) و هدف از ياد خداوند آرامش قلب و طماءنينه روح است( الا بذكر اللّه تطمئن القلوب ) ( 608) و هرگاه انسان به مقام اطمينان نفس دست پيدا كند، به مقام رضاى حق و قرب پروردگار نائل مى شود( يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية ) ( 609)

پرورش روح ايمان و عمل صالح

يكى از اهداف بزرگ تربيت از ديدگاه قرآن كريم آن است كه انسان ها داراى روح ايمان و اعتقاد به ماوراى طبيعت باشند كه سعادت و كمال هر انسان در گرو ايمان محكم و اعتقاد راسخ به امور غيبى است گرچه ايمان و عمل صالح از عوامل مهم و از اركان مؤثر در تربيت است ليكن مراحل اوليه آن، اين چنين است امّا مراحل عاليه آن از اهداف مهم تربيت نفس است. قرآن كريم مى فرمايد :( يا ايها الذين آمنوا آمنوا باللّه و رسوله ) ( 610) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ايمان (واقعى ) به خدا و پيامبرش بياوريد. در اين آيه خداوند به تمام مؤمنانى كه ظاهرا اسلام و ايمان به خداوند را پذيرفته اند امّا هنوز ايمان در اعمال جان آن ها نفوذ نكرده است مى فرمايد: از صميم دل ايمان بياورند

معناى ايمان

ايمان به معناى تسليم تواءم با اطمينان خاطر است. مرحوم طبرسى مى فرمايد: ازهرى مى گويد: علماى اتفاق دارند ايمان به معناى تصديق است

علامه طباطبايى آن را استقرار اعتقاد در قلب معنا نموده و راغب ايمان را به معنى تصديق تواءم با اطمينان خاطر گفته است. لكن قرآن كريم ايمان به معناى اعتقاد را تاءييد نمى كند بلكه بهترين معناى آن همان تسليم است زيرا مى بينيم كسانى را كه اعتقاد دارند ولى تسليم عقيده خويش نيستند كافر مى شمارد( وجحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوّا ) ( 611) فرعونيان در باطن و نفس خويش عقيده داشتند كه آيات موسى از قبيل عصا و غيره از جانب خداست ولى در ظاهر تسليم نشدند... يا اين كه شيطان به خدا عقيده داشت مى گفت :( خلقتنى من نار ) ( 612) و به انبيا نيز معتقد بود كه نمى تواند آن ها را بفريبد و مى دانست به بندگان با اخلاص راه ندارد( فبعزتك لاغوينهّم اجمعين الاعبادك منهم المخلصين ) ( 613) و به قيامت نيز معتقد بود، لذا مى گفت: تا روز قيامت مهلتم بده( انظرنى الى يوم يبعثون ) ( 614) با همه اين ها قرآن درباره اش مى فرمايد :( ابى و استكبر و كان من الكافرين ) ( 615) او امتناع و استكبار كرد و از كافران گرديد

بسيارى از اهل كتاب به حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عقيده داشتند و مى دانستند او پيامبر است و حتى او را مانند پسران خود مى شناختند ولى حق را كتمان مى كردند و به عقيده خويش تسليم نبودند( الذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون ) ( 616) بنابراين، ايمان به معناى اعتقاد تنها نيست بلكه به معناى تسليم در ظاهر و باطن است و مؤمن آنست كه به حق تسليم شود( 617) ( انما المؤمنون الذين امنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا ) ( 618)

حقيقت ايمان چيست؟

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد :(ان من حقيقه الايمان ان تؤ ثرالحق و ان ضرك على الباطل و ان نفعك ) ( 619) حقيقت ايمان اين است كه حق و حقيقت را بپذيرى و اختيار كنى اگر چه براى تو ضرر دارد بر باطل، گرچه باطل براى تو سود و منفعت دارد( 620) و نيز مى فرمايد :(لا يصدق ايمان عبد حتى يكون بما فى يداللّه اوثق منه بما فى يده) ( 621) ايمان بنده صادق نيست و حقيقى نيست مگر اين كه اعتمادش به خداوند بيشتر باشد از آنچه كه در اختيار خودش مى باشد

( اجعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام كمن آمن باللّه و اليوم الاخر و جاهد فى سبيل اللّه ) ( 622) عباس عمومى پيامبر و شيبه هركدام بر ديگرى افتخار مى كردند، عباس به آبرسانى خود به زائران خانه خدا مباهات مى كرد و شيبه به كليددارى حضرت علىعليه‌السلام فرمود: من با سنّ كم خود به اين افتخار مى كنم كه من با شمشير جهاد كردم تا شما به خدا و پيامبر آيمان آورديد. آن ها ناراحت شده، نزد پيامبر آمدند و جريان را گفتند. در اين هنگام آيه فوق نازل شد

از اين آيه استفاده مى شود كه ارزش عمل به زنده بودن آن وداشتن روح ايمان است و امّا عمل بى ايمان كه همچون لاشه اى بى روح است از نظر دين و در بازار حقيقت، هيچ وزن وارزشى ندارد. پس مؤمنين نبايد ظاهر اعمال را معتبر شمرده، آن را ملاك فضيلت ومايه قرب به خدا بدانند، بلكه بايد آن را بعد از نظر داشتن حيات كه همان ايمان وخلوص است به حساب بياورند( 623)

شرايط ايمان واقعى

( فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلّموا تسليما ) ( 624) خداوند در آيه فوق سوگند ياد مى كند كه مردم ايمان واقعى پيدا نمى كنند مگر اينكه سه شرط را دارا باشند :

الف ) به هنگام اختلاف و نزاع، به پيامبر مراجعه كنند نه به طاغوت

ب ) در دل خود هيچ گونه احساس ضيق و دلتنگى از قضاوت پيامبر نكنند

ج ) در برابر قضاوت پيامبر تسليم محض باشند( 625)

ايمان بدون عمل فاقد ارزش

قرآن وقتى پيروان حقيقى تورات را توصيف مى كند مى فرمايد آنان كسانى هستند كه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبعيت مى كنند( الذين يتبعون الرسول النبى الاّمى ) ( 626)

در اين آيه به جاى كلمه (يؤ منون ) كلمه (يتّبعون ) به كار رفته و اين بهترين تعبير است؛ زيرا ايمان به آيات خداى سبحان و ايمان آوردن به انبيا و شرايع ايشان با طاعت و تسليم در برابر دستورات ايشان است و تعبير به (يتبعون ) دلالت بر همين معنا مى كند و مى فهماند كه ايمان به معناى اعتقاد تنها فايده اى ندارد، چون هر قدر هم شخص به حقانيت آيات و شرايع الهى اعتقاد داشته باشد با اين حال وقتى اطاعت و تسليم در كارش نباشد، عملاً حق بودن آن آيات را تكذيب كرده است.( 627)

اوصاف مؤمنان حقيقى

تعبير( اولئك هم المؤمنون حقا ) كه حكايت از ايمان حقيقى افراد مى كند در دو مورد در قرآن كريم ذكر شده و تحقق ايمان حقيقى در صورتى است كه انسان داراى اوصاف زير باشد

1. تكان خوردن دل به هنگام ياد الهى

2. افزوده شدن ايمان به هنگام تلاوت قرآن

3. توكل به خداوند

4. برپا داشتن نماز

5. انفاق در راه خدا. قابل توجه اين كه اوصاف سه گانه اول، حالات قلبى و مترتّب بر يكديگر است و دو وصف اخير مربوط به اعمال ظاهرى است( انما المؤمنون اذا ذكر اللّه و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون الذين يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون اولئك هم المؤمنون حقا ) ( 628)

6. هجرت در راه خدا

7. جهاد در راه خداوند

8. پناه دادن و يارى كردن مسلمانان( والذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه و الذين اووا و نصروا اولئك هم المؤمنون حقا ) ( 629)

آيا ايمان صرف اعتقاد قلبى است؟

بعضى از علما گويند: ايمان فقط صرف اعتقاد قلبى است و عمل به جوارح و اركان از شرايط آن است و به دو دليل استناد جسته اند اول اين كه: ايمان جايگاه آن قلب و جان آدمى است قرآن كريم مى فرمايد :( كتب فى قلوبهم الايمان ) ( 630) ( و لمّا يدخل الايمان فى قلوبكم ) ( 631) علاوه بر اين كه قرآن كريم بعد از ايمان، عمل صالح را بيان مى كند و عمل صالح غير از ايمان است، زيرا اگر يكى باشند لازم مى آيد عطف شئ بر نفس خود كه از نظر ادبى بايد بين معطوف و معطوف عليه تغاير باشد نه اتحاد

امّا برخى ديگر از علما معتقدند ايمان اعم از اعتقاد و عمل صالح است. مرحوم علاّمه مجلسى معتقد است عمل جزء ايمان است و لذا بابى را تحت عنوان( ان العمل جزءالايمان ) در جلد 69 بحارالانوار مطرح نموده و روايات مختلفى را ذكر كرده است. از جمله از حضرت رضاعليه‌السلام نقل مى كند :( الايمان عقد بالقلب لفظ باللسان عمل بالجوارح لا يكون الايمان الاّ هكذا)

مشهور بين علماء آنست كه ايمان صرف اعتقاد قلبى است و عمل جزء كمال ايمان است. شاهدش رواياتى است كه گويد ايمان كامل نمى گردد مگر به بعضى از امور مانند تفقّه در دين و اندازه گيرى در زندگى و صبر در مصائب

تاءثير متقابل ايمان و عمل صالح

قرآن كريم هر جا سخن از ايمان آورده در كنارش عمل صالح را ذكر نموده كه 52 مرتبه ايمان و عمل صالح در قرآن همراه با يكديگر ذكر شده است، به نحوى كه گويى دو امر جدا ناپذير در رشد و تعالى انسان هستند و راستى هم چنين است زيرا ايمان و عمل صالح مكمل يكديگرند و تاءثير متقابل در يكديگر دارند. ايمان اگر در اعماق جان نفوذ كند حتما شعاع آن در اعمال انسان خواهد تابيد و عمل او را عمل صالح خواهد كرد، همچون چراغ فروزانى كه از درون اتاق نور به بيرون مى تابد و چنين است چراغ پر فروغ ايمان كه اگر در قلب انسان روشن شود آثارش از چشم و گوش و زبان و دست و پاى او آشكار مى گردد و اصولاً ايمان همچون ريشه است و عمل صالح ميوه آن. وجود ميوه شيرين دليل بر سلامت ريشه است و وجود ريشه سالم سبب پرورش ميوه هاى مفيداست،( 632) لذا اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايد :(فبالايمان يستدل على الصالحات و بالصالحات يستدل على الايمان) ( 633) به وسيله ايمان مى توان به اعمال شايسته استدلال نمود و به سبب اعمال صالح مى توان بر وجود ايمان نيز استدلال كرد

آثار ايمان و عمل صالح

1. رسيدن به حيات طيب :( من عمل صالحا من ذكر و انثى و هو مؤمن فلنحيينَّه حيوة طيّبة و لنجزينّهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون ) ( 634) هر كس عمل صالحى انجام دهد چه مرد باشد چه زن در حالى كه ايمان دارد او را زنده مى كنيم به زندگى پاك وپاكيزه اى وپاداش مى دهيم او را به بهتر از آنچه عمل مى كنند

2. پوشاندن لغزش ها و اصلاح كارها :( والذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزّل على محمد و هو الحق من ربهم كفّر عنهم سيّئاتهم و اصلح بالهم ) كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به آنچه بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده و همه حق است و از سوى پروردگار نيز ايمان آوردند خداوند گناهانشان را مى بخشد و كارهايشان را اصلاح مى كند

3. مشمول رحمت الهى شدن :( فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمته ) ( 635) كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پروردگارشان آن ها را در رحمت خود وارد مى كند

4. محبوبيت در جان مردم :( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات، سيجعل لهم الرحمن ودّا ) ( 636) كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند رحمن محبت آن ها را در دل هاى مردم مى افكند

5. رستگارى :( قد افلح المؤمنون ) به تحقيق اهل ايمان رستگار شده اند در صورتى كه آثار عملى در خارج، از آن ها مشاهده شود كه قرآن مى فرمايد( الذينهم فى صلوتهم خاشعون و الذينهم عن اللغو معرضون و الذينهم للزكوة فاعلون ) ( 637) آنها كه در نمازشان خشوع دارند و از لغو و بيهودگى روى گردانند و زكات را انجام مى دهند

6. بهترين بندگان خداوند شدن :( ان الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريّة ) ( 638) به تحقيق اهل ايمان و عمل صالح بهترين بندگان خداوند هستند و بهترين مردمان هستند. روايات فراوانى از طرق شيعه و سنى آمده كه آيه( اولئك هم خيرالبريه ) به حضرت علىعليه‌السلام و شيعيان او تفسير شده است. ابن عباس مى گويد: هنگامى كه اين آيه شريفه نازل شد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود :(هو انت و شيعتك تاءتى انت و شيعتك يوم القيمة راضيين مرضيين و ياتى عدوك غضبانا مقمحين)

منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى شويد در حالى كه شما از خداوند راضى و خداوند هم از شما راضى است و دشمنت خشمگين وارد محشر مى شود و به جهنم به زور مى رود( 639)

7. شكرگزارى خداوند :( فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه ) ( 640) هر كس چيزى از اعمال صالح انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد تلاش و كوشش او مورد ناسپاسى قرار نمى گيرد

درجات ايمان

از نظر قرآن كريم ايمان داراى درجات و مراتبى است لذا به اهل ايمان دستور به ايمان مى دهد كه مقصود ايمان درجه برتر و بالاتر است( يا ايها الذين آمنوا آمنوا باللّه و رسوله ) ( 641)

لذا اصحاب پيامبر اكرم از نظر ايمان و اعتقاد در يك درجه نبودند بعضى از آن ها در راه خدا جان مى دادند و پيامبر را در جبهه جنگ تنها نمى گذاشتند( انما المؤمنون الذين آمنوا باللّه و رسوله و اذا كانوا معه على مر جامع لم يذهبوا حتى يستاءذنوه ) ( 642) امّا بعضى از اصحاب پيامبر به خاطر رسيدن به مسايل مادى، پيامبر را در مراسم نماز جمعه تنها گذاشتند( و اذا راؤ ا تجارة او لهوا انفضّوا اليها و تركوك قائما ) ( 643) در شاءن نزول اين آيه مى خوانيم: وقتى بعضى از مسلمانان خبر آمدن كاروان تجارتى را شنيدند نماز جمعه را ترك كردند و به سوى كاروان تجارتى رفتند

قال الصادقعليه‌السلام :(يا عبدالعزيز ان الايمان عشر درجات بمنزله السّلم يصدر منه مرقاة بعد مرقاة فلا يقولنّ صاحب الاثنين لصاحب الواحد لست على شى حتى ينتهى الى العاشر فلا تسقط من هو دونك فيسقطك من هو فوقك و اذا راءيت من هو اسفل منك بدرجه فارفقه اليك برفق و لا تحملن عليه ما لا يطيق فتكسّره فان من كسّر مؤ منا فعليه جبره) ( 644) امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: اى عبدالعزيز! ايمان مانند نردبام است كه ده پله دارد و مؤمنان پله اى را بعد از پله ديگر بالا مى روند؛ پس كسى كه در پله دوم است نبايد به آنكه در پله اول است بگويد: تو هيچ ايمان ندارى تا برسد به دهمى. (كه نبايد چنين سخنى به نهمى بگويد) پس آن كه را از تو پايين تر است دور نيانداز كه بالاتر از تو را دور مى اندازد و چون فردى را پايين تر از خود ديدى با ملايمت او را به سوى خود كشان و چيزى را هم كه طاقت ندارد بر او تحميل مكن كه او را بشكنى زيرا هر كه مؤمنى را بشكند بر او لازم است جبرانش كند

از اين روايت به دست مى آيد كه خداوند متعال به هر يك از افراد انسان استعداد و قابليت مخصوصى عنايت نموده كه ممكن نيست از آن مقدار تجاوز كند و به درجه بالاتر كه استعدادش را ندارد برسد البته عطاى خداوند قابليت است و خود انسان بايد با مجاهدت و كوشش در اكتساب، استعداد خود را به مرحله فعليت برساند ولى روايت ناظر به كسانى است كه در برخورد با ديگران اگر از نظر ايمان از آن ها كمتر هستند آن ها را توبيخ و سرزنش و تحقير نكنند در واقع اين روايت شريف بهترين روش تعليم و تربيت را به انسان مى آموزد

اولاً مى فرمايد: اگر تو در پله دوم و ديگرى در پله اول از معارف و علوم و اخلاق است ولى استعداد ترقى به پله دوم را دارد او را ماءيوس و شكسته دل مكن و به او مگو تو قابل نيستى چيزى نخواهى شد. ثانيا در صدد تعليم و تربيت او باش ثالثا از او توقع نداشته باش كه در يك روز با چند جمله به درجه تو رسد بلكه با نرمى و ملايمت و آهسته از او دستگيرى كن تا بذر استعدادش ترقى كند رابعا بدان كه اگر دل مؤمنى را شكستى و او را از تحصيل معارف دلسرد كردى بر تو لازم است اين شكست را جبران كنى و دوباره به تشويق و ترغيب او بپردازى

امام صادقعليه‌السلام در بيانى ديگر مى فرمايد ايمان داراى ده درجه و مرتبه است همانند نردبام كه ده پله دارد كه از پله اى به پله ديگرى ترقى حاصل مى شود و بعد مى فرمايد: مقداد در پله هشتم و ابوذر در پله نهم است و سلمان در پله دهم است كه تمام مراحل ايمان را طى كرده است(ان الايمان عشر درجات بمنزلة السلّم يصدر منه مرقاة بعد مرقاة و كان المقداد فى الثامنة و ابوذر فى التاسعة و سلمان فى العاشرة) ( 645)

تقوا

يكى از اهداف تربيت نفس آن است كه انسان در جميع اعمال و كردار تقوا پيدا كند، به حدّى كه تمام دستورات الهى را انجام دهد و از آنچه خداوند نهى كرده دورى كند، امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد :(التقوى ان لا يفقدك اللّه حيث امرك و لا يراك حيث نهاك ) ( 646) تقوا تنها به يك مورد از موارد زندگى مربوط نيست بلكه در جميع شئون زندگى بايد تقوا بر زندگى انسان حاكم باشد لذا قرآن كريم مى فرمايد :( يا ايها الذين آمنوا اتقواللّه حق تقاته ولاتموتّن الا وانتم مسلمون ) ( 647) قرآن كريم در اين آيه خطاب به افراد با ايمان از آن ها مى خواهد كه حق تقوا را پيشه خود سازند. حق تقوا يعنى رعايت آخرين درجه تقوا در تمام ابعادش از تقواى فرهنگى و اخلاقى و سياسى گرفته تا نظامى و اقتصادى و

ابوبصير از امام صادقعليه‌السلام سؤال كرد: حقّ تقوى چيست؟ امام فرمود: حقّ تقوا اين است كه همواره اطاعت خدا كنى و هيچ گاه گناه نكنى و همواره به ياد خدا باشى و هرگز او را فراموش نكنى و پيوسته شكر او را به جا آورى و هيچ گاه ناسپاسى نكنى.( 648)