تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى

تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى0%

تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى

نویسنده: اكبر دهقان
گروه:

مشاهدات: 10938
دانلود: 2716

توضیحات:

تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 186 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10938 / دانلود: 2716
اندازه اندازه اندازه
تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى

تحليلى بر روشهاى تربيت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحى

نویسنده:
فارسی

7. تواضع حضرت داوود و سليمان عليهماالسلام

اين دو پيامبر بزرگ فضيلت علم و دانش را از خداوند مى دانند و به خود نسبت نمى دهند قرآن مى فرمايد: ما به داوود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم و آن ها گفتند: همه از آن خداوند است كه ما را بر بسيارى از بندگانش برترى بخشيد( و لقد آتينا داود و سليمان علماً و قالا الحمدللّه الذى فضّلنا على كثير من عباده المؤمنين ) ( 390) در اين جا حضرت داوود و سليمان اولا موهبت علم را به خداوند نسبت مى دهند نه به خودشان ثانيا در برابر اين نعمت، شكر و حمد الهى را به جا مى آورند تا روشن بشود هر نعمتى را شكرى لازم است. چون اين دو پيامبر از تزكيه و تربيت روحى برخوردار هستند تواضع نموده در برابر خداوند علم را به او نسبت مى دهند افراد خود بين و متكبر اگر نعمتى را در زندگى خويش ببينند محصول زحمت هاى خود و نتيجه فكر و انديشه خود مى پندارند كه قرآن از قول قارون چنين نقل مى كند( انما اوتيته على علم عندى ) ( 391) قارون گفت: اين ثروتى كه من دارم به وسيله دانشى است كه تحصيل كرده ام

8. حضرت لقمان و دستورات ده گانه تربيتى

قرآن كريم يكى از افرادى كه براى مردم الگو و نمونه تربيت روحى است حضرت لقمانعليه‌السلام را معرفى مى كند و دستورات تربيتى و اخلاقى او را نسبت به فرزندش بيان مى كند، در عظمت و بزرگى اين شخص همين بس كه او حكيم الهى بود و از نعمت حكمت برخوردار بود، خداوند مى فرمايد: ما به او حكمت عطا كرديم به اين كه شاكر و سپاس گذار خداوند باشد كه به سود و منفعت خويش قدم برداشته( و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر للّه و من يشكر فانما يشكر لنفسه ) حضرت لقمان ده دستور مهم و سازنده اعتقادى و اخلاقى نسبت به فرزندش بيان مى فرمايد كه قرآن آنها رادر شش آيه توضيح مى دهدوتمام آن ها در تربيت روحى و تزكيه جان انسان تاءثير فراوان دارد

1. شرك نياوردن به خداوند

حكمت لقمان ايجاب مى كند كه قبل از هر چيز به سراغ اساسى ترين مساءله عقيدتى برود و آن مساءله توحيد است( و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك باللّه ان الشرك لظلم عظيم ) به خاطر بياور هنگامى را كه لقمان به فرزندش گفت: در حالى كه او را موعظه مى كرد پسرم! چيزى را شريك خداوند قرار مده كه شرك ظلم بزرگى است

2. توجّه دادن به معاد

( يا بنى انها ان تك مثقال حبّة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها اللّه ان اللّه لطيف خبير ) پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى ( عمل نيك يا بد) باشد ودر دل سنگى يا گوشه اى از آسمان ها وزمين قرار گيرد خداوند آن را (در قيامت براى حساب ) مى آورد؛ خداوند دقيق وآگاه است

در اين دو آيه خداوند دو اندرز لقمان پيرامون مساءله توحيد و معاد را ذكر مى كند كه اساس سعادت و كمال بشر در توجه به مبداء و معاد مى باشد بعد از آن به مهم ترين عامل تربيت كه نماز است اشاره مى كند

3. امر به اقامه نماز

پسرم! نماز را برپا دار( يا بنى اقم الصلوة ) چراكه نماز مهم ترين پيوند تو با خالق است نماز قلب تو را بيدار و روح تورا مصفّا و زندگى تو را روشن مى سازد و آثار گناه را از جانت مى شويد و تو را از فحشا و منكر باز مى دارد

4- 5. امر به معروف و نهى از منكر

بعد از برنامه نماز، به مهم ترين دستور اجتماعى يعنى امر به معروف و نهى از منكر پرداخته،مى گويد:مردم را به نيكى ها و معروف دعوت كن و از منكرات باز دار( و امر بالمعروف و انه عن المنكر )

6. امر به صبر و استقامت

بعد از اين سه دستور عملى به مساءله صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر نسبت به بدن است پرداخته، مى گويد: در برابر مصايب و مشكلاتى كه بر تو وارد مى شود شكيبا باش،كه اين از وظايف حتمى و كارهاى اساسى هر انسانى است( واصبر على ما اصابك انّ ذلك من عزم الامور ) .

7- 8. امر به خوشرويى و تواضع

سپس لقمان به مسايل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخت. نخست تواضع و فروتنى و خوشرويى را توصيه نمود، مى گويد: با بى اعتنايى از مردم روى مگردان( و لا تصّعر خدّك للناس ) و مغرورانه بر روى زمين راه مرو( و لا تمش فى الارض مرحا ) . چرا كه خداوند هيچ متكبر و مغرورى را دوست ندارد( ان اللّه لا يحّب كلّ مختال فخور )

9. امر به اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن

در آيه بعد دو برنامه ديگر اخلاقى را كه جنبه اثباتى دارد در برابر دو برنامه گذشته كه جنبه نفى داشت بيان كرده و مى گويد پسرم! در راه رفتنت اعتدال را رعايت كن( و اقصد فى مشيك ) و در سخن گفتن نيز رعايت اعتدال را بنما و از صداى خود بكاه و فرياد مزن( و اغضض من صوتك ) چرا كه زشت ترين صداها صداى خران است( ان انكر الاصوات لصوت الحمير ) ( 392) در واقع اين دو آيه از دو صفت خود برتر بينى و خود پسندى نهى نموده و به دو صفت اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن امر نموده است( 393) .

10. حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خلق عظيم

قرآن كريم پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به عنوان اسوه و الگوى تربيت مردم معرفى مى كند واز او به عنوان صاحب خلق عظيم ياد نموده( وانّك لعلى خلق عظيم ) ( 394) و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى. در اين كه مقصود از خلق عظيم پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيست؟ اقوالى گفته شده است از جمله :

الف: تو بر دين بزرگى هستى كه دين اسلام است

ب: تو متخلّق به اخلاق اسلام و بر طبع بزرگى هستى و حقيقت اخلاق آن است كه انسان نفس خود را به آن بيارايد

ج: خلق عظيم صبر بر حق وبخشش وسيع وتدبير به اقتضاى عقل مى باشد

د: عايشه گويد: اخلاق پيامبر متضّمن بود آنچه كه در ده آيه اول سوره مؤمنون آمده است و كسى راكه خداوند ستايش كند بر اين كه اخلاق بزرگى دارد ديگر بعد از آن ستايش، ستايشى نيست

ه‍: خداوند خلق او را عظيم فرموده براى اين كه با اخلاقش با مردم معاشرت داشت و با قلبش جدا بود پس ظاهرش با مردم باطنش با خدا بود

و: براى اين كه حضرت امتثال نمود ادبى كه خداى سبحان او را فرموده( خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين ) ( 395)

ز: خلق او را عظيم نموده براى اجتماع مكارم اخلاق در آن حضرت وتاءييد مى كند اين معنا را آنچه حضرت فرموده :(انما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق)

ح: از عايشه پرسيدند: اخلاق پيامبر چگونه بود؟ گفت :(كان خُلقه القرآن)

ط: بعضى گفته اند: سرّ اين كه خداوند پيامبر را بر عظمت در اخلاق ستايش كرد آن است كه به او دستور داد تا به هدايت انبيا اقتدا كند(اولئك الذين هداهم اللّه فبهديهم اقتده) كه منظور آن است كه به تمام فضايل اخلاقى كه در انبيا متفرق است اقتدا كند و چون اين درجه عاليه براى هيچ يك از انبياء پيشين ميسّر نشد خداوند او را به اخلاق عظيم ياد كرد( 396)

مهربانى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

قرآن كريم پيامبر اكرم را به عنوان دلسوزترين شخص نسبت به هدايت مردم معرفى مى كند لذا مى فرمايد :( لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤ ف رحيم ) ( 397) . رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنج هاى شما بر او سخت است و اصرار به هدايت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رؤ ف و مهربان است، به اندازه اى پيامبر اكرم براى هدايت و راهنمايى و رسيدن به سعادت مردم سعى و تلاش مى كرد و غصه مى خورد كه خداوند در قرآن در چند مورد به او تسليت مى گويد و مى فرمايد: ناراحت و غمناك مباش از جمله :( فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان اللّه عليم بما يصنعون ) ( 398) جان خودت را به خاطر شدت تاءسف بر آن ها از دست نده كه خداوند به آنچه انجام مى دهند عالم است( فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا ) ( 399) گويى مى خواهى خود را از غم و غصه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى،اگر آن ها به اين گفتار ايمان نياورند( لعلك باخع نفسك الا يكونو مؤمنين ) ( 400) گويى مى خواهى خود را هلاك كنى كه چرا اين ها ايمان نمى آورند،اين اوصاف برجسته كه حرص بر هدايت مردم و مهربانى نسبت به مؤمنين و غصه خوردن از عدم ايمان كفار و منافقين است فقط در قرآن براى پيامبر اكرم ذكر شده است

قرآن كريم دستورات مختلفى به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دهدكه مقصود اصلى از آن دستورات تربيت و تزكيه مردم است كه مردم با عمل كردن به اين دستورات و فرامين قرآن بتوانند به فضايل و مكارم اخلاق دست يابند از جمله به پيامبر مى فرمايد :( خذالعفو واءمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين ) ( 401) با آن ها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكيهادعوت كن و از جاهلان روى بگردان و با آن ها ستيزه مكن

الگوهاى تربيتى در كلام اميرالمؤمنينعليه‌السلام

اميرالمؤمنينعليه‌السلام كه خود نمونه اى كامل در اخلاق وتربيت نفسانى است و زندگى ورفتار واخلاق واعتقاد او سرمشق و درس براى همه مسلمين است چهار پيامبر بزرگوار را به عنوان اسوه و الگو معرفى مى كند كه عبارت است از: پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حضرت موسىعليه‌السلام ، حضرت داوودعليه‌السلام وحضرت عيسىعليه‌السلام مى فرمايد: كفايت مى كند تو را كه از رسول گرامى اسلام (در رفتارش با دنيا) پيروى كنى و نكوهش و عيب جوييش تو را دلالت و راهنمايى مى كند به بسيارى رسوائى و زشتى هاى دنيا زيرا كه اطراف و اكناف آن (مال و منال دنيا و عشق و دلبستگى به آن ) از آن حضرت گرفته شده و براى غير او مهيّا گشته و آن حضرت از نوشيدن شير گواراى آن باز داشته شد و از زر و زيورش دور گرديده شده

و لقد كان فى رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كاف لك فى الاسوه و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثرة مخازيها و مساويها. اذ قبضت عنه اطرافها و وطئت لغيره اكنافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها

و اگر در مرتبه ثانى بخواهى از (رحمت هاى الهى برخوردار شده و در زمره خاصان محسوب شوى ) از موساى كليمعليه‌السلام پيروى كن آنجا كه گفت: پروردگارا! من به آنچه از خير و نيكويى به سويم بفرستى نيازمندم. به خدا سوگند موسى از خدا جز نانى كه بخورد نخواست، زيرا كه خوراك او گياهان زمين بود به طورى كه از لاغرى شكم و كم گوشتى سبزى گياهان از اندرون وپوست شكمش ديده مى شد

(و ان شئت ثنيت بموسى كليم اللّه عليه‌السلام حيث يقول:) (( ) ( رب انّى لما انزلت الّى من خير فقير ) ( و اللّه ما ساله الا خبزا ياءكله لانه كان ياكل بقلة الارض و لقد كانت خضرة البقل ترى من شفيف صفاق بطنه لهزاله و تشذب لحمه ) )( )

و در درجه سوّم اگر مى خواهى از حضرت داوودعليه‌السلام كه داراى مزامير بود وقارى اهل بهشت است آن حضرت به دست خويش از ليف خرما زنبيل ها بافته به رفقا و به همراهان خودمى دادومى فرمود: كدام يك از شما در فروش اين، مرا يارى مى كند؟ (پس دوستانش آن ها را برايش فروخته و از بهايش نان جوين بود خريدارى مى كردند) و خوراك آن حضرت يك دانه از همان قرص هاى جوين بودكه از بهاى آن زنبيل ها تهيه شده بود

((و ان شئت ثلّثت بداود صاحب المزامير و قاريى اهل الجنة فلقد كان يعمل سفائف الخوص بيده ويقول لجلسائه ايكم يكفينى ببيعها؟ و ياكل قرص الشعير من ثمنها) )( )

واگر در عيسى سخنى دارى ومى خواهى از او پيروى نمايى؛ فرزند مريم سنگ خارا را بالش مى ساخت. لباس زبر ودرشت مى پوشيد، طعام خشن و غير نرم ميل مى فرمود. نان خورشش گرسنگى بود. چراغش در شب، روشنى ماه بود وسايه بان وپناهگاهش در زمستان مركز طلوع و غروب آفتاب بود. ميوه خوشبويش گياهى بود كه براى بهايم وچهارپايان مى روئيد. نه زنى داشت كه او را به فتنه افكند، نه فرزندى كه او را غمناك سازد و نه مالى كه او را از ياد خدا غافل سازد ونه طمعى كه او را خوار سازد مركبش دو پايش، و خدمتكارش دو دستش بود همه جا پياده مى رفت وهركارى را خودش انجام مى داد

((و ان شئت قلت فى عيسى ابن مريم عليه‌السلام فلقد كان يتوسد الحجر و يلبس الخشن و ياكل الجشب و كان ادامه الجوع و سراجه باالليل القمر و ظلاله فى الشتاء مشارق الارض و مغاربها و فاكهته و ريحانه ما تنبت الارض للبهائم و لم تكن له زوجة تفتنه و لاولد يحزنه و لامال يلفته و لاطمع يذّله دابّته رجلاه و خادمه يداه ) )( )

بعد از جملاتى حضرت مى فرمايد: البته در روش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى است كه معايب و رسوائى هاى جهان را به تو نشان مى دهد زيرا كه آن حضرت با اهل بيتش در گرسنگى به سر بردند و با آن مقام ارجمندى كه او نزد خدا داشت از زيورهاى آن كناره گرفت. پس بيننده بايد به عقل خود مراجعه كند و بنگرد كه آيا خداوند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رادر اين امر، بزرگ شمرده يا كوچگ گرفته است؟ اگر گويد:كوچك گرفته به خداى بزرگ سوگند كه دروغ گفته و بهتان بزرگ زده (زيرا كه ممكن نيست خداوند به اشرف مخلوقات خود توجه نكند) و اگر گويد: او را گرامى داشته و بزرگ شمرده پس بايد بداند كه غير آن حضرت را كه جهان را برايش وسيع نموده كوچك داشته و بزرگ ترين و مقرب ترين بندگانش را از آن دور نموده است

(و لقد كان فى رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما يدّلك على مساوى الدنيا و عيوبها اذجاع فيها مع خاصّته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته فلينظر ناظر بعقله اكرم اللّه محمّداًبذلك ام اهانه فان قال اهانه فقد كذب و اللّه العظيم و اتى بالافك العظيم و ان قال اكرمه فليعلم ان اللّه قد اهان غيره حيث بسط الدنيا له و زواها عن اقرب الناس منه) ( 402)

فصل سوّم: تربيت عقلانى

ارزش و اهميت تربيت عقلانى

موضوع تربيت عقلانى از مهم ترين موضوعات و مسايل فرد و جامعه است و امرى است كه سرنوشت زندگى بشر بدان وابسته است. هر فرد يا امّتى با استفاده از تربيت عقلانى مى تواند وضع حال و آينده خويش را روشن سازد و آرمان هايش را محقق نمايد. از طريق تربيت و پرورش نيروى عقلانى است كه مى شود قواى روحى انسان را به نحو شايسته به حد كمال رساند و در سايه به كار انداختن عقل و استفاده صحيح از آن، انسان واقعيت و حقيقت خويش را مى شناسد و از ديگر موجودات برتر مى شود

از نظر شيعه اماميه عقل به عنوان يكى از چهار منبع و مدرك مهم استنباطات فقهى به شمار مى رود و نيز يكى از راه هاى شناسايى اخبار ناسازگار است بدين معنى كه هر روايت قابل قبول عقل را بايد پذيرفت و هر روايت معارض و مخالفت عقل را بايد رها كرد

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: شما اگر كتاب الهى را تفحص نموده و در آياتش دقت كنيد بيش از 300 آيه رامى بينيدكه مردم را به تفكر و تذكر و تعقل دعوت نموده يا به پيامبر استدلالى را براى اثبات حقى يا از بين بردن باطلى مى آموزد

مفهوم عقل

عقل در اصل ازعِقال به معنى طنابى است كه بر پاى شتر مى بندند تا حركت نكند و از آن جا كه نيروى خرد، انسان را از كارهاى ناهنجار باز مى دارد اين واژه بر آن اطلاق شده است( 403) . لذا پيامبر گرامى اسلام در معناى عقل چنين مى فرمايد :(ان العقل عقال من الجهل و النفس مثل اخبث الدواب فان لم تعقل حارت فالعقل عقال من الجهل) ( 404) تحقيقا كه عقل بازدارنده انسان است از نادانى و نفس انسان مانند خبيث ترين حيوانات است كه اگر عقال نشود و بند نگردد هلاك مى شود

بعضى عقل را به معناى (حجر) و منع تفسير كرده اند و بعضى ديگر عقل را به معناى علم به صفات اشيا از حسن و قبح كمال و نقصان دانسته اند. مجمع البحرين در تفسير عاقل گويد: او كسى است كه مى تواند نفس خود را كنترل كند واز هوا وهوس بازدارد. ممكن است بگوييم: ريشه اصلى همان منع و بازداشتن است و لذا هنگامى كه زبان كسى بند بيايد عرب مى گويد(اعتقل لسانه) وبه (ديه ) نيز عقل گويند چرا كه جلو خون ريزى بيشتر را مى گيرد و (عقيله ) به زنى گفته مى شود كه داراى عفت و حجاب و پاكدامنى است

حقيقت عقل

مرحوم علامه طباطبايى مى گويد:اصل در معناى عقل، بستن و نگه داشتن است و به اين مناسبت ادراكى كه انسان به آن دل مى بندد و چيزى را به آن درك مى كند عقل ناميده مى شود و همچنين است قوه اى كه گفته مى شود يكى از قواى انسانى است و به واسطه آن خير و شر و حق و باطل را از يكديگر تشخيص مى دهد عقل نام دارد و مقابل آن جنون و سفه و حمق و جهل است. الفاظى كه در قرآن كريم در انواع ادراك استعمال شده زياد است و شايد به بيست لفظ برسد مانند ظن، حسبان، شعور، ذكر، عرفان، فهم، فقه، درايه، يقين، فكر، راءى،زعم، حفظ، حكمت، خبرت، شهادت، عقل و مانند فتوى، قول و بصيرت كه ملحق به آن هاست( 405) .

در بيان ديگرى مى گويد:عقل آن چيزى است كه انسان را به سوى حق هدايت مى كند و علامتش اين است كه انسان از حق تبعيت و پيروى كند به خاطر اين كه قرآن كريم اعراض از روش و مرام حضرت ابراهيم را سفاهت و حماقت دانسته است( و من يرغب عن ملة ابراهيم الامن سفه نفسه ) ( 406) چه كسى جز افراد سفيه و نادان از آيين ابراهيم روى گردان خواهند شد؟

بنابراين اگر اعراض از ملت ابراهيم و آيين او سفاهت شمرده مى شود تبعيّت و پيروى از ملت و آيين او كه حقيقت دين است عقل نام دارد( 407) و از همين آيه استفاده مى شود معنى حديثى كه مى فرمايد(العقل ما عبدبه الرحمن و اكتسب به الجنان) عقل آن چيزى است كه به وسيله او خداوند رحمن عبادت مى شود و به سبب آن بهشت تحصيل مى گردد( 408)

اقسام عقل

مرحوم فيض كاشانى مى فرمايد: علما در تعريف و اقسام و حقيقت آن اختلاف نظر دارند و اكثرا غافل از اين هستند كه عقل بر معانى مختلفى اطلاق مى شود و مشترك لفظى مى باشد كه چهار معنا براى آن ذكر مى كند :

1. وصفى است در انسان و نيرويى است كه به سبب آن از ساير حيوانات جدا مى شود و امتياز پيدا مى كند كه به سبب آن قوه و نيرو قادر بر ادراك علوم و تحصيل صناعات و تدبير آن هاست

2. عبارت است از دانشى كه در ذات كودك وجود دارد و به سبب آن حكم مى كند به جواز و امكان امور ممكن و امتناع امور مستحيل مانند علم به اينكه دو بيش از يك مى باشد و اينكه يك شخص در دومكان نمى تواند باشد

3. عبارت است از علوم و دانشهايى كه به وسيله تجربيات در اوضاع و احوال مختلف حاصل مى شود كه اگر كسى از اين علوم و دانش هاى بهره و بى نصيب باشد به او جاهل مى گويند

4. عبارت است از قوه و قدرت اين دانش ها و علوم به حدى كه عواقب و پايان امور را بسنجد و شهوت نفسانى را قلع و قمع كند و به زندگى دنيوى مادى و زودگذر دل نبندد و خلاصه بر هوا و هوس غالب گردد

بعد مى فرمايد: دو معناى اول، عقل طبيعى و دو معناى اخير، عقل اكتسابى نام دارد و از همين جهت حضرت علىعليه‌السلام فرموده است :(راءيت العقل عقلين فمطبوع و مسموع و لا ينفع مسموع اذا لم يكن مطبوع) بعد از تقسيم عقل به دو قسم طبيعى و اكتسابى احاديثى ذكر مى كند و بر اين دو قسم تطبيق مى نمايد مى فرمايد مقصود از حديث شريف(ما خلق اللّه خلقا اكرم عليه من العقل) عقل طبيعى و فطرى است. خداوند خلق نكرده است هيچ موجودى را شريف تر و بهتر از عقل و مراد از حديث(اذا تقرب الناس بابواب البر فتقرب انت بعقلك ) عقل اكتسابى و نظرى است. هرگاه مردم به وسيله ابواب نيكى تقرب جستند، تو به وسيله عقل خود تقرب بجوى و مقصود از حديث پيامبر براى ابى درداء كه فرمود :(ازدد عقلا تزدد من ربك قربا) عقل اكتسابى و نظرى است. حضرت فرمود : عقل خويش را به كار بيانداز و زياد كن كه وسيله قرب تو نزد خداوند مى شود. راوى گفت: چه كنم عقل من زياد شود؟ حضرت فرمود: اجتناب از محرمات كن و واجبات را به جا بياور كه عقل تو زياد مى شود و از زمره عاقلان محسوب مى شوى :(اجتنب محارم اللّه واد فرائض اللّه تكن عاقلا...) ( 409)

عقل نظرى و عملى

عقل را تقسيم كردند به نظرى و عملى زيرا مسايلى كه مورد بحث و بررسى است؛ يا پيرامون امورى است كه در خارج از قدرت و اختيار انسان است يا پيرامون مسايلى است كه در اختيار و انتخاب و قدرت انسان قرار دارد ولى مانند بحث پيرامون مسايل توحيد، نبوت، معاد و ساير مسايل نظرى كه خواه انسان باشد و يا نباشد وجود آن حقايق در جاى خود محفوظ است. كمال انسان در اين است كه بعد از بحث پيرامون آن ها شناخت پيدا كند ولى وجود آن ها در اختيار انسان نيست كه اگر انسان نبود آن ها هم نباشد

ديگر اين كه بحث پيرامون مسايلى است كه اگر انسان نباشد آن ها وجود ندارد مانند اخلاق و تهذيب جان، تربيت روح، اداره منزل و اجتماع و مانند آنها اگر بشر نباشد مسايل عقل عملى جايى نخواهد داشت، از اين نظر علوم انسانى را كه در كمال انسانى نقش مؤ ثّرى دارد به اين دو قسم تقسيم كرده اند( 410) .

مرحوم شهيد استاد مطهرى گويد: يك قسمت از كارهاى عقل انسان درك چيزهايى است كه وجود دارد و آن را عقل نظرى مى باشد و قسمت ديگر درك چيزهايى است كه بايد انجام شود و آن را عقل عملى مى نامند كه اخلاق جزء عقل عملى است( 411) در بيانى ديگر مى گويد عقل نظرى همان است كه مبناى علوم طبيعى و رياضى و فلسفه الهى است و امّا عقل عملى آن است كه مبناى علوم زندگى و مبناى اصول اخلاقى است( 412) .

تقابل عقل و جهل

در قرآن كريم عقل در مقابل جهل واقع شده است چه اين كه در روايات هم اين چنين است، لذادر كتب روايى ما فصلى به نام ( العقل و الجهل ) تدوين شده است نه العلم و الجهل

حديث امام صادقعليه‌السلام اين معنا را به خوبى بيان مى كند وقتى مى پرسند : عقل چيست؟ مى فرمايد :(العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان) ( 413) يعنى عقل آن است كه به آن خدا عبادت شود وبهشت كسب وتحصيل گردد بنابراين انسان يا عاقل است يا غير عاقل و غير عاقل يا عالم است يا جاهل و به عبارت ديگر انسان يا بهشتى است يا جهنمى و جهنمى ها يا عالم و يا با سواد هستند يا غير عالم و بى سواد. و روايت(رب عالم قد قتله جهله) چه بسا عالمى كه جهل او باعث نابودى او شده است اين معنى را نيز اثبات مى كند اين جهل در برابر عقل است با اينكه انسان عالم است چون عاقل نيست جاهل است. چه اين كه در قرآن كريم جهل در برابر عقل آمده است انه من عمل سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم( 414) كه هر كس از روى جهالت گناه كندسپس توبه كند و كار خويش را اصلاح كند پس خداوند آمرزنده و مهربان است

خداوند در اين آيه جهالت را در برابر عقل قرار داده است علم يعنى: هر كس گناه كند به او جاهل اطلاق مى شود، گرچه عالم باشد و الا اگر انسان جاهل گناه كند جهلى كه در برابر علم است كه ماءخوذ و معاقب نيست مخصوصا اگر جهل او قصورى باشد يا جهل به موضوع باشد( 415)

تلازم بين عقل و وحى

گرايش انسان به سمت دين گرايش فطرى است. در سوره روم آيه 30 اين حقيقت بيان شده است كه( فاقم وجهك للدّين حنيفا فطرة اللّه التى فطر الناس عليها ) به سوى آئين پاك اسلام روى آور و با فطرت الهى خويش ملازم باش فطرتى كه خداوند مردم را با آن آفريده است، اين است آيين استوار حق ولى بيشتر مردم از اين حقيقت آگاهى ندارند

انسان در گرايش به دين از كسى الهام نگرفته و نياموخته و تنها فطرت خداجوى اوست كه اين گرايش و كشش نهانى را اقتضا كرده است و اين همان فطرى بودن دين است. نقش عقل در اين ميان تشخيص راه فطرت است يعنى عقل به منزله چراغى است كه اين راه را روشن مى سازد و نبى را از غير نبى، خليفه رسول اللّه را از غير آن تشخيص مى دهد بنابراين عقل چراغ است و دين صراط مستقيم. ابن سكيت از امام رضاعليه‌السلام پرسيد :(فما الحجة على الخلق اليوم فقال العقل يعرف به الصادق على اللّه فيصدقه و الكاذب على اللّه فيكذبه فقال ابن اسكيت هذا وللّه و هو الجواب ) ( 416) امروز حجت بر مردم چيست؟

امام مى فرمايد: حجت بر مردم عقل آن هاست كه به وسيله آن كسى كه به خداوند نسبت درستى دهد تشخيص داده و تصديق مى نمايد وكسى را كه به دروغ نسبت دهد تكذيب مى نمايد سپس ابن سكيت عرض كرد: پاسخ صحيح همين است كه شما فرموديد عقل بين امام واقعى و مدعى امامت و بين راه از بيراهه فرق مى گذارد از اين رو حجت بر مردم است. عقل، خود، راه نيست بلكه راهنماست

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد :(بالعقل عرف العباد خالقهم و انّهم مخلوقون و انه المدبر و انهم المدبرون و انه الباقى و هم الفانون) ( 417) مردم به وسيله عقل پى مى برند كه آنان آفريده و او آفريدگار آن هاست. خداوند مدبّر و آنان تحت تدبير اويند و باقى و هميشگى و آن ها فانى و رفتنى هستند

حدود حجيت عقل

گرچه بعضى از امور و ادراكات است كه از مستقلاّت عقل شمرده مى شود يعنى عقل انسان در فهم و دريافت آن نيازى به شرع ندارد و خود به تنهايى به درك آن راه مى يابد مانند شناخت خالقيت (اللّه ) و مخلوق بودن انسان و ديگر موجودات و نيز درك اين مساءله كه همه تحت تدبير اويند. و قادر به ادامه حيات و بقاى خود جز به اراده او نيستند. عقل بر اساس الهام الهى كه فرمود :( فالهمها فجورها و تقويها ) كلى حسن و قبح را مى فهمد و تشخيص مى دهد كه مثلاً احسان و نيكويى خوب است و ظلم و ستم زشت و ناپسند است

اما آيا عقل در اين پايه قرار دارد كه بتواند منشاء جعل قانون باشد و بدين ترتيب انسان از وحى و شرع بى نياز گردد؟ بدون ترديد پاسخ اين سؤال منفى است چرا كه عقل مى تواند به وجود خالقى براى اين عالم پى ببرد كه او خالق و مدبر است ولى آن خالق و مدبر چه دستوراتى و برنامه هايى براى تعالى روح و روان انسان داده است

عقل از دريافت آن عاجز و ناتوان است خلاصه اين كه عقل مى داند كه خداوند اوامر و نواهى دارد و اين كه پاره اى از امور محبوب و برخى از امور مبغوض اوست ولى از مصاديق آن اطلاعى ندارد پس بايد پيامبر از طريق وحى آن مصاديق را بيان كند