حج بيت اللّه چكيده انديشه ها (خلاصه اى از شش كتاب دكتر تيجانى )
تأليف: دكتر محمد تيجانى تونسى
به كوشش: حسين غفارى ساروى
شناسنامه كتاب
دكتر محمد تيجانى تونسى .
چكيده انديشه ها.
(خلاصه اى از شش كتاب دكتر تيجانى ).
به كوشش .
حسين غفارى ساروى .
بنياد معارف اسلامى قم .
سخن ناشر
ضـرورت حـفـظ وحدت ميان مسلمين وايستادگى آنان در برابردشمنان بر هيچ عاقلى پوشيده نـيست , همچنانكه آشنائى هر مسلمان باآئين فكرى وعقيدتى خويش نيز از ضروريات است , تا قولاحسن رابيابد وبشارت الهى را شامل گردد.
بر اهل دانش پوشيده نيست كه تشنگى جهان بشريت نسبت به حقايق در عصر حاضر اگر بى نظيرنـبـاشـد كم نظيراست , كه ساخت وسايل ارتباطى سريع از يك سوى وظهور جمهورى اسلامى بهعـنوان نظامى كه براساس دين مدعى تامين سعادت دنيائى واخروى بشراست از سوى ديگر بر اينتـشـنـگى افزوده است , در اين ميان , كنجكاوى نسبت به مذهب تشيع خود جايگاهى ويژه دارد كهحـق جـويانى چون دكتر محمد تيجانى سماوى , صالح وردانى , شيخ معتصم سيد احمد وباتحقيقوجـسـتـجـو وميزان قرار دادن عقل وكتاب وسنت به اين نتيجه رسيده اند كه تنها گروه بر حقونجات يافته شيعه دوازده امامى است وبس .
اين سيراب گشته هاى زمزم زلال اهل بيت در اين رابطه كتابهاتاليف كرده اند كه به زبان فارسىنيز ترجمه , وتوسط اين مركز منتشرشده است .
در اين ميان آثار دكتر تيجانى جايگاه ويژه اى دارد وبسيارعميقتر از ديگران به بررسى عقائد شيعهوسنى وانتخاب عقيده صحيح كه جز عقيده شيعه نيست پرداخته است .
از آنجا كه بسيارى از حق جويان توان مطالعه تمامى آثار ايشان را ندارند ودر عين حال نمى خواهنداز شـيـريـنى ولذت آن بى بهره باشنداين نوشتار كه توسط فاضل گرامى جناب آقاى غفارى تهيهشده را به عنوان تلخيص آثار ايشان تقديم مى داريم .
بنياد معارف اسلامى ـ قم .
مقدمه
((انما بد وقوع الفتن اهوا تتبع واحكام تبتدع , يخالف فيهاكتاب اللّه , ويتولى عليها رجال رجالا على غـيـر دين اللّه , فلوان الباطل خ لص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين , ولو ان الحق خلص منلـبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين , ولكن يؤخذ من هذا ضغث ومن هذا ضغث , فيمزجان ,فهنالك يستولي الشيطان على اوليائه , وينجو الذين سبقت لهم من اللّه الحسنى )) ((١)) .
يـعنى : ((همانا آغاز پيدايش فتنه ها پيروى از هوسها وآئينهاى اختراعى است كه منجر به مخالفت باكـتـاب خـدا مى گردد, وبر اساس آنها بر خلاف آئين الهى مردانى برگرده مردان ديگر حكومتى(باطل )پيدا مى كنند.
اگـر بـاطل از حق كاملا جدا مى گشت بر طالبان مخفى نمى ماند,واگر حق نيز از پوشش باطلخلاصى مى يافت زبان معاندان از آن قطع مى گرديد (كه بيهوده ادعاى حق نكنند) ولى بخشى ازحـق وبـخشى ازباطل گرفته , با هم مخلوط مى شوند كه ثمره اش چيرگى شيطان بردوستانش ,ونجات آنها كه مورد رحمت واحسان الهى واقع گرديده اندخواهد بود)).
اگـر بگوئيم بزرگترين فتنه تاريخ بشريت همان انحراف از مسيراسلام ناب محمدى (ص ) پس ازرحـلـت جـانگداز آن حضرت بودسخن گزافى نگفته ايم , كه حوادث بعدى از هجوم به بيت وحىگـرفـته ,تا شهادت امير مؤمنان (ع ) وواقعه جانگداز كربلا و وتا انحراف وبدبختى وتفرقه وخوارىامـروز مـسـلـمين , همه وهمه ميوه هاى تلخ شجره خبيثه اى بود كه در آن روز كاشته شد وبعدهاتوسط ((بنى اميه ))و((بنى عباس )) و آبيارى گشت .
شـايد عامه مسلمانان ساده وفريب خورده حاضر در ((سقيفه )) اگرمى دانستند ثمره كارشان اينخواهد شد هرگز به آن تن نمى دادند.
هـواهـاى نـفسانى وبدعتهاى شيطانى كه در آن روز بر خلاف آئين وسنت الهى علم شده وپيروىگـرديـده انـد نـتـيـجه اش استيلا وچيرگى شياطين در طول تاريخ , غير از مدت كوتاه حكومت اميرالمؤمنين وفرزند پاكش (ع ) كه آن هم توام با سلطه شيطانى ((معاويه )) بر بخشى ازپيكره عالماسلام بود شد.
در ايـن ميان معدود انسانهاى خدائى بنا به توصيف امير كلام عليه الصلاة والسلام : ((الذين سبقت لهم من اللّه الحسنى )) بودند كه طريق نجات را يافتند وبدون هيچگونه شك وترديدى در آن گامنـهادند, ازجمله اين افراد بنده پاك خدا ((دكتر محمد تيجانى سماوى ))است كه هرمسلمان اهلمطالعه خواه شيعه وخواه سنى اورا مى شناسد وتاثير بيان گرم والهى اش را در جان خود مى يابد.
هـمـانـطـور كـه خـواهيد خواند او در سفرى با يك ((شيعه عراقى ))آشنا مى شود وبا مسافرت به((عـراق )) بـه مـذهـب تـشـيـع متمايل مى گرددوبا مطالعه وتحقيق بالاخره آن را براى خود برمـى گـزيـنـد, آنـگـاه كـتـابـهائى از سرگذشت خود گرفته تا بررسى آئينهاى هر دو مذهب براسـاس آيات قرآن وروايات واخبارى كه اهل سنت آن را نقل كرده اند به رشته تحرير در مى آورد, كهبرخى از اين كتابها تا كنون به بيست زبان ترجمه ,ودر تيراژهاى بالائى به چاپ رسيده است .
از آنجا كه بسيارى از علاقه مندان به مطالعه كتابهاى ايشان ,خصوصا جوانان مشتاق به فهم ودرك آئيـن حـق , وزدودن شـبـهـات تـرديـد نـسـبت به مذهب تشيع , فرصت مطالعه تمامى كتابهاىايـشـان راندارند, واز طرفى برخى از مباحث در چند كتاب ايشان تكرار شده ,وبرخى ديگر در چندكتاب به صورت پراكنده آمده , اين كتاب به منظور تلخيص آثار ايشان تاليف گرديده است كه قبلاز آغاز توجه شمارا به چند نكته جلب مى كنيم :.
١ ـ كتابهائى كه مورد تلخيص قرار گرفته اند عبارتنداز:.
الف آنگاه هدايت شدم ـ ترجمه استاد محمد جواد مهرى ـ بنيادمعارف اسلامى قم .
ب همراه با راستگويان ـ ترجمه استاد محمد جواد مهرى بنيادمعارف اسلامى قم .
ج از آگاهان بپرسيد ج١ و٢ ـ ترجمه استاد محمد جوادمهرى بنياد معارف اسلامى قم .
د اهل سنت واقعى ج١ و٢ ترجمه آقاى عباس على براتى بنيادمعارف اسلامى قم .
ه اهل بيت كليد مشكلها ترجمه استاد محمد جواد مهرى بنيادمعارف اسلامى قم .
و از خدا پروا كنيد ترجمه آقاى لطيف راشدى انتشارات قدس قم .
٢ ـ تلخيص , همانند اصل كتاب به زبان نويسنده اش يعنى ((دكترتيجانى )) مى باشد.
٣ ـ در پـاورقـى آدرس مـطـالب تلخيص شده آمده است كه جهت توضيح بيشتر مى توان به اصلكتاب ايشان مراجعه نمود.
٤ ـ آن مطالبى كه در پاورقى آمده توضيحات تلخيص كننده است .
به اميد آن روزى كه تمامى پرده ها از چهره حق برداشته شود, تاهمگان از آن بهره مند گردد.
حسين غفارى ساروى .
شهر مقدس قم .
خرداد ماه ١٣٧٧ برابر با محرم الحرام١٤١٩ .
خـداى جـهانيان را سپاس كه به انسان عقلى بخشيد تا گمانش را به يقين تبديل كند,ورسولانىفرستاد تا اورا از خواب غفلت بيدار نمايند وهرگز در عقيده اش ياران وخويشان وپدرانى كه بدوندليل وبرهان از گذشتگان پيروى مى كردند را تقليد ننمايد.
ودرود وسـلام بر آقاى ما ((محمد بن عبداللّه )) و((اهل بيت پاكش )) وبر ياران گرامش ,آن يارانىكه اورا يارى وكمك نمودند ودين را تغيير ندادند, ودرود بر پيروان آنها تا روزرستاخيز.
خدايا از من بپذير كه تو شنوا ودانائى .
محمد تيجانى تونسى .
فصل اول : گذرى كوتاه بر زندگى ام
ده سـالـه بـودم كـه زيـر نـظر معلم قرآن نيمى از كتاب خدارا حفظ كرده بودم , پدرم در شبهاىمـاه مـبـارك رمـضان مرا به مسجد برد وبه نمازگزاران معرفى كرد واستادم دو يا سه شب امامت جماعت را برعهده من گذاشت .
آن روزهـا وشهرتها كه آوازه اش به كل شهر رسيد هرگز فراموش نمى شود, به اضافه افتخار به نام((تـيـجـانـى )) كـه مـادرم به بركت سفر يكى ازفرزندان ((شيخ احمد تيجانى )) از ((الجزائر)) به((قـفـصـه )) ((٢)) واقامت در ميان خاندان ((سماوى )) بر من نهاده بود, چرا كه بيشتر اهالى شهرروش صـوفـيـگـرى ((تيجانى ))را براى خود اختيار نموده بودند, بسا پيرمردانى كه دست وسرم رامى بوسيدند ومرا از فيض بركات سرور ما ((شيخ احمد تيجانى )) مى شمردند ((٣)).
حج بيت اللّه
هـجده ساله بودم كه جهت شركت در ((نخستين كنفرانس پيشاهنگى عربى واسلامى )) در ((مكه مـكـرمـه )) بـر گـزيـده شدم , احساس درونى ام قابل توصيف نيست , به هنگام ورود به خانه خدااشـكـهايم سيل آسا مى ريخت , خودرا مشمول عنايات خاص الهى مى شمردم وبسيار نماز وسعى بهجاى مى آوردم , آه چه منظره هائى كه هرگز زدوده نخواهد شد.
بـسيارى از هيئتها آدرس مرا براى مكاتبه در خواست مى كردندوچه جوائز زيادى كه در مسابقات به دست آورده بودم !.
در طى بيست وپنج روز اقامت در عربستان به عقايد ((وهابيت ))تمايل پيدا كردم وآرزو مى نمودمكه همه مسلمانان اين عقيده را داشته باشند.
هـنـگـام بازگشت , لباس وعقال سعودى بر تن , با استقبال عظيمى در فرودگاه از جمله رهبرانطريقت ((عيساوى )) و((تيجانى )) و((قادريان ))مواجه شدم كه با هلهله وتكبير مرا در خيابانهاىشهر مى گرداندند, چراكه تا آن روز هيچ حاجى به سن من نديده بودند.
آن ايـام شـيرين ترين روزهاى عمرم بود كه همواره شخصيتهاوبزرگان به منزل ما مى آمدند, منهم بر اساس تعليم ((وهابيون )) مردم رااز بوسيدن ضريح ها ودست كشيدن بر چوبها منع مى كردم ,واين كارراشرك مى شمردم .
پـس از اين به مساجد مختلف جهت سخنرانى دعوت مى شدم وكلاسهاى درسم رونقى پيدا كرده ,آوازه ام از شـهـر خـودم فراتر رفته بود, در اين ميان برخى طريقتهاى صوفيانه سعى در جذب مننمودندومرا به جلسات خود كشاندند.
اينجا بود كه ميان دو خط متناقض متحير وگرفتار شده بودم :.
يكى آئين ((صوفيان )) وتوسل به ((شيخ )).
وديگرى آئين ((وهابيت )) كه اين توسلهارا شرك مى داند.
سفر موفقيت آميز
در يـك تعطيلات تابستانى جهت ملاقاتى با برخى دوستان سفرى طولانى به ((ليبى )) و((مصر)) و((لبنان )) و((سوريه )) و((اردن ))و((عربستان ))را آغاز كردم , پس از چند روز اقامت در ((ليبى ))به ((مصر))رفتم وبا ((شيخ عبدالباسط عبدالصمد)) وبرخى علماى ((الازهر)) ملاقات نمودم , آنهااز هـوش مـن وتوانم در حفظ آيات وروايات تعجب مى كردند وبه سخنرانى دعوتم نمودند وبه منپـيشنهاد اقامت در((الازهر)) را دادند, به علاوه موفق به ديدار پيراهن وآثار ديگرى ازپيامبر(ص )گشتم كه آنهارا به هر كس نشان نمى دهند.
آنـگـاه براى رفتن به ((بيروت )) سوار كشتى شدم , در درون كشتى بايك استاد دانشگاه عراقى بهنـام ((مـنـعـم )) آشـنا شدم , با هم از وضعيت مسلمانان صحبت كرديم واز تفرق آنان كه منجر بهشكست اعراب وپيروزى صهيونيستها شد ناليديم ,.
من اضافه كردم كه جدا با اين تقسيم بنديهائى كه استعمار درميان ما ايجاد كرد تا به آسانى مارا بهذلـت واسـارت وا دارد مـخـالـفـم , حـتـى در ((قـاهـره )) وقتى در مسجد حنفى ها نماز خواندمودسـتـهـايـم را روى هـم نـگـذاشـتـم چـون مـالكى ها به آن قائل نيستند به من گفتند: پس بهمـسـجـدمـالـكـى ها برو, ناگهان استاد لبخندى زد وبه من گفت شيعه است , باشنيدن اين خبرسراسيمه به او گفتم : اگر مى دانستم شيعه اى هرگز با توصبحت نمى كردم .
گفت : چرا؟.
گـفتم : چون شما على را مى پرستيد وخداپرستانتان ((جبرئيل )) راخيانتكار مى دانند كه به جاىرساندن رسالت الهى به على آن را به محمدرسانده است .
او بـا آرامـش بـراى مـن بـيـان كـرد كـه ايـن تهمتى بيش نيست وآنان معتقد به رسالت حضرت محمد(ص ) مى باشند, آنگاه از من دعوت كرد كه به ((عراق )) بروم تا بيشتر با شيعه آشنا شوم .
گفتم : نه پول دارم نه ويزا.
((منعم )) هزينه سفر وتهيه ويزاى مرا بر عهده گرفت ومن بعد ازيك شب تفكر وهيجان به عشقزيارت سرورم ((عبدالقادر گيلانى )) دربغداد ونيز ديدن آثار تمدن دوره ((هارون )) و((مامون ))به او جواب مثبت دادم .
در طـول سـفـر بـه هنگام نماز اورا جلو انداختم تا ببينم چگونه نماز مى خواند, آنگاه خودم دوبارهبـخـوانم , ولى او طورى آرام نمازخواند ودعا نمود كه نظرم برگشت , تا آنجا كه خيال كردم پشت سـر يـكـى از اصحاب با تقواى پيامبر(ص ) نماز خواندم , بعد از نماز آنقدر دعاكرد وبر پيامبر وآلش درود فرستاد واشك ريخت كه من تاكنون مانندآن را نديده بودم .
به سوى ((عراق ))
از ((لـبـنـان )) به ((دمشق )) واز آنجا به سوى ((بغداد)) حركت كرديم , درآنجا به منزلش رفتيم , خـانـواده اش بـه گـرمـى از من استقبال واحوالپرسى كردند, در طول سفر عزت نفس وپارسائىوكرامتى را در او ديدم كه قبلا از كسى نديده بودم واحساس كردم كه در منزل خودم مى باشم .
دوسـتـم از ((عبدالقادر گيلانى )) پرسيد, گفتم : او مى گويد: ((مردم همه هفت بار گرداگردخانه طواف مى كنند اما خانه گرداگرد خيمه من طواف مى نمايد)).
شـب را خـوابـيدم وصبح با هم به حرم ((شيخ )) رفتيم , دوان دوان وارد حرم شدم وخرسند از اينافتخار بر دوستان وفاميلهايم در تونس كه من به آن درجه از مقام ومنزلت رسيده ام كه به بارگاه((شيخ )) مشرف شده ام .
از آنجا خارج شده پس از صرف ناهار دوستم مرا به سمت ((كاظمين )) برد, با تنف ر به آنها كه دورضريح گشته , گريه وزارى مى كردند وبوسه مى زدند نگريستم , پس از خواندن فاتحه براى صاحب قبر گفتم :.
((خدايا اگر اين ميت از مسلمين است پس تو اورا رحم كن )).
پـيـرمردانى با عمامه هاى سياه وسفيد ومحاسن بلند كه آثارسجود بر پيشانى شان پيدا بود, تا واردمى شدند بى اختيارمى گريستند.
از خود پرسيدم : آيا اين همه اشكها دروغين است واينها خطاكارند؟!.
دوستم از جهالت من نسبت به صاحب قبر, اما آشنائى وشيفتگى ام به ((عبدالقادر)) كه اورا ((ذريهرسول اللّه )) مى دانستم تعجب كرد وپس از فهماندن اين نكته كه ((عبدالقادر)) در قرنهاى ششم ياهفتم مى زيست ولى صاحب اين قبر در قرن دوم كه پس از چهار نيا نسبتش به پيامبر(ص ) مى رسدگفت : كداميك به رسول خدا نزديكترند, موسى بن جعفر يا ((عبدالقادر))؟!.
آنـگاه با راهنمائى يك استاد تاريخ در دانشگاه به من فهماند كه ((عبدالقادر)) انسان پارسائى اهل((گيلان )) منطقه اى در ايران است واصلاعرب نمى باشد ((٤)).
ترديد
از ايـنـهـا شگفت زده شدم , چرا بدون اينكه اينان را بشناسم كينه شان را به دل دارم , من به قدرى مـجـذوب عـبـادتها, اخلاق واحترام آنها نسبت به علمايشان شدم كه آرزو مى كنم اى كاش مانندآنهابودم .
هـرگـاه نام پيامبررا مى آورم با تمام وجود فرياد مى زنند ((اللهم صل على محمد وآل محمد)), باخـود مـى گـويـم : شـايـد ظـاهـر بـاشد, اماوقتى كتابهايشان را ورق زدم آنقدر احترام نسبت بهپـيـامـبر(ص ) ديدم كه در كتابهاى خودمان نديدم , چرا كه آنها معتقد به عصمت آن حضرت حتىقبل از بعثت هستند اما ما خير, بلكه اشتباهات فراوانى را براى اوثابت مى كنيم .
روزى بـه دوسـتـم اعـتـراض كـردم كـه چـرا شـما بر حضرت على كرم اللّه وجهه سلام وصلوات مى فرستيد؟.
او در پـاسـخ گـفـت : اولا مـفـسرين شيعه وسنى متفق القولند كه پس از نزول آيه صلوات ((٥))اصحاب از كيفيت آن سؤال كردند, حضرت فرمود:.
((بـگوئيد: اللهم صل على محمد ؤال محمد كما صليت على ابراهيم ؤال ابراهيم في العالمين انك حميد مجيد ((٦)) , وهرگز بر من صلوات ناقص نفرستيد)).
ثانيا ((امام شافعى )) در مورد صلوات بر اهل بيت شعرسروده است ((٧)).
وثـالـثـا ((امـام بـخـارى )) در صحيحش مى گويد: ((على (ع ))) ((٨)) ونيزمى گويد: ((على بنالحسين (ع ) مارا حديث كرد)) ((٩)).
كـتـاب صـحـيـح ((بـخـارى ))را نـگاه كردم ديدم سخنانش صحيح است واتفاقا در مصر به چاپ رسيده است .
مسافرت به ((نجف ))
دوسـتـم روزى مـارا به ((كوفه )) واز آنجا به ((نجف )) آرامگاه امام على بن ابى طالب برد, حرمى شـبـيـه حـرم مـوسـى كاظم داشت , او مرا به مسجدى در گوشه حرم برد كه كودكانى سيزده تاشانزده ساله عمامه برسر مشغول مباحثه بودند, يكى از آنها از من پرسيد: تو اهل كجا هستى ؟.
گفتم : ((تونس )).
گفت : مذهب تو چيست ؟.
گفتم : ((مالكى )).
گفت : آيا مذهب ((جعفرى )) را مى شناسى ؟.
گفتم : اين اسم جديد ديگر چيست ؟! نه جانم !.
گـفـت : مـذهـب ((جـعـفـرى )) حقيقت اسلام است , آيا نمى دانى كه ((ابوحنيفه )) شاگرد امامصادق است ومى گويد: ((اگر آن دو سال (شاگردى )نبود نعمان هلاك مى شد)).
خـدارا شـكـر كـردم كه او استاد ((امام مالك )) نبود لذا گفتم : ما((مالكى )) هستيم و((حنفى ))نمى باشيم .
گـفـت : ((احـمـد بـن حنبل )) از ((شافعى )) گرفته , ((شافعى )) از ((مالك )),((مالك )) از ((ابوحنيفه )) و((ابو حنيفه )) هم از امام صادق (ع ), بنابر اين همه شاگردان جعفر بن محمد(ع ) هستند.
از ايـن كـودك تـعـجب كردم كه مانند يك استاد با شاگردش سخن مى گويد, خودرا در برابرش ناتوان يافتم , هر سؤالى كه كرد در برابرش عاجز شدم , پرسيد: از كه تقليد مى كنى ؟.
گفتم : ((امام مالك )).
گفت : چگونه از مرده تقليد مى كنى ؟ اگر سؤالى داشته باشى اوپاسخت مى دهد؟!.
گفتم : امام شما هم كه چهارده قرن قبل مرده است !.
آنها همه با هم گفتند: ما از ((آقاى خوئى )) تقليد مى كنيم .
اينجا بود كه براى خلاصى از آنان بحث را عوض كرده ازجمعيت ((نجف )), فاصله اش با ((بغداد)) وپـرسـيـدم ولى در درون احساس شكست نمودم واقرار داشتم كه آن همه شخصيت وعزت كه در((مصر))بر آن سوار شدم در اينجا در اثر ملاقات با اين كودكان دود شد واز بين رفت .
ديدار با آقاى ((خوئى ))
بـه هـمـراه دوستم به ملاقات آقاى ((خوئى )) رفتيم , پس ازاحوالپرسى با ايشان تفكرات خويش را نسبت به شيعيان ابرازداشتم .
((سـيد)) گفت : ما شهادت مى دهيم كه جز ((اللّه )) خدائى نيست و((محمد)) رسول خداست كهدرود خدا بر او وآل پاكش وشهادت مى دهيم به اينكه ((على )) بنده اى از بندگان خداست آن روزكـه جـبرئيل برمحمد نازل شد او چهل ساله بود اما على كودك شش يا هفت ساله ,چگونه جبرئيلاشتباه مى كند وبين آن دو فرق نمى گذارد؟.
من اظهار نياز به كتاب كردم ولى با توجه به سفر طولانى خصوصا ((عربستان )) نمى توانستم آنهاراباخود حمل كنم , ((سيد)) آدرس مرا گرفت تا كتابهاى مورد نيازم را برايم تهيه وارسال كند, آنگاهبابوسيدن دستش از او خدا حافظى كردم .
ملاقات با ((سيدمحمد باقر صدر))
بـه مـلاقات ((سيد محمد باقر صدر)) هم رفتيم كه خيلى خوش آمدگفت ومرا كنار خود نشاند, نـمـاز ظـهر وعصررا به امامت او خوانديم ,احساس مى كردم در كنار اصحاب بزرگوار پيامبر قرارگـرفـتـه ام , چـرا كـه نـمـاز هـمراه با دعا وحمد وثناى پروردگار وصلوات وسلام بر محمدوآلطاهرينش بود.
بـعـد از نـماز مردم عادى از ((سيد)) سؤالاتى مى كردند وعلماى شيعه از ((حجاز)), ((بحرين )),((قـطـر)), ((امـارات )), ((لبنان )), ((سوريه )),((ايران )), ((افغانستان )), ((تركيه )) و((افريقا)) با((سيد)) سخن مى گفتند.
من چهار روز با ((سيد)) بودم وگفتگوهائى با او كردم , از جمله :.
درباره شهادت به ولى خدا بودن على , در نماز پرسيدم ,گفت :.
((اين شهادت جز نماز نيست ولى براى مقابله با كسانى كه حضرت را سالهاى سال لعنت مى كردندمستحب است گفته شود,همچنانكه شهادت به بهشت وجهنم ومعاد نيز مستحب مى باشد)).
از عزادارى وگريه شيعيان بر حسين بن على رضى اللّه عنه پرسيدم , گفت :.
((ايـنها كه بر سيدالشهدا گريه مى كنند مصيبت امام حسين را بادل وجان ديده اند, وانگهى خودحضرت رسول بر فرزندش حسين گريه كرد و((جبرئيل )) از گريه آن حضرت گريه كرد)).
ـ از روش ((صوفيان )) پرسيدم , به اختصار پاسخ داد:.
((تـربيت نفس وزهد در لذتهاى دنيائى از مزاياى آنهاست , اماكناره گيرى از زندگى , از كارهاىمنفى آنان مى باشد)).
شک وسرگردانى
از روزى كـه مـن وارد عـراق شـدم هـرگـز نامى از سرورمان ((ابوبكرصديق )) و((عمر فاروق )) نشنيده ام حال آنكه نامهائى به گوشم مى خوردكه از نظر من كاملا بيگانه اند, مثل دوازده امام .
ايـنـهـا مـى گـويـنـد رسـول خدا قبل از رحلت , امام على را جانشين خود قرار داده است , ولى آيامـمـكن است مسلمانان واصحاب گرامى پيامبر كه پس از او از تمامى مردم برترند با هم توطئه اىضد امام على كرم اللّه وجهه بكنند؟!.
هـمان اصحابى كه در يارى اسلام از فرزندان وپدران وخانواده هاى خويش گذشتند وبراى اجراىدسـتـورات پـيـامـبـر از هـم پـيـشـى مـى گرفتند, چگونه وقتى خود به جايگاه خلافت رسيدندفرمان رسول اللّه را ناديده گرفتند وطمع مقام ديدگانشان را پوشاند.
ايـن بود كه در شك وسرگردانى ماندم , شكى كه علماى شيعه درذهنم ايجاد كردند, شك نسبت بـه صـحابه رسول اللّه (ص ) كه نزد شيعيان در اين سطح پائين قرار دارند, اين شك آغاز سستى درعـقـايـد گـذشـتـه واقرار به اين بود كه در پشت پرده امورى هست كه تا آنهارا بر طرف نكنيم بهحقيقت دست نمى يابيم .
سفر به ((كربلا))
با دوستم ((منعم )) به ((كربلا)) مسافرت كرديم , در آنجا به مصيبت سرورمان حسين پى بردم .
سـخنرانان را ديدم كه با بازگو كردن فاجعه ((كربلا)) احساسات مردم را بر مى انگيزند وآنان را بهنـالـه وشـيون وا مى دارند, من هم گريستم وگريستم , آنقدر گريستم كه گوئى سالها غصه درگلويم مانده بود واكنون منفجر شد.
احساس كردم كه پيش از اين در صف دشمنان حسين بودم واكنون منقلب شده در گروه يارانش قرار گرفتم , در همان لحظات سخنران داستان ((حر))را بررسى كرد:.
اسب خودرا به سوى حسين حركت داد وگريه كنان عرض كرد:.
((اى فرزند رسول خدا آيا توبه اى برايم هست ؟)).
ديـگـر نـتوانستم طاقت بياورم , شيون كنان خودرا بر زمين افكندم , گويا خود ((حر)) هستم وازحسين مى خواهيم كه :.
((اى فرزند رسول خدا آيا توبه اى برايم هست ؟ يابن رسول اللّه ,از من درگذر ومرا ببخش )).
بر اثر صداى واعظ, گريه وشيون مردم بلند شد, دوستم همچون مادرى مرا در بغل گرفت و ((ياحسين , يا حسين )) مى گفت :.
از او خـواسـتم كه داستان شهادت امام حسين (ع ) را برايم تكراركند, چرا كه پيرمردانمان تاكنونمـى گـفـتـنـد: منافقين ودشمنان اسلام ,همانهائى كه ((عمر)) و((عثمان )) و((على ))را به قتلرساندند ((حسين ))را نيزكشتند.
مـا تـا كنون ((عاشورا))را عيد مى دانستيم وجشن مى گرفتيم غذاهاى خوشمزه مى پختيم وبراىكودكان شيرينى واسباب بازى مى خريديم .
وعـلـمـاى مـا روايـتـهايى را در فضليت روز عاشورا وبركات آن نقل مى كردند, راستى كه شگفت آوراست .
خداحافظى از ((عراق ))
پـس از ملاقات با شيعيان شك ودودلى بر من مستولى شد, شايدحرف اينها حق باشد, چرا تحقيق نكنم , خداوند مى فرمايد:.
(الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم اللّه واولئك هم اولوا الا لب اب ) ((١٠)).
يـعـنـى : ((آنـهـا كـه سـخن را مى شنوند وبهترينش را بر مى گزينند, آنهاكسانى هستند كه خداهدايتشان كرده وآنها همان اهل خرد هستند)).
با اين قصد, خود ودوستان شيعه عراقى را وعده ديدار ديگردارم وبوسه زنان از آنها جدا شدم .
((عـراق ))را بعد از بيست روز ترك كردم در حالى كه از فراق دلهائى كه شيفته شان شدم , دلهائىكه به محبت ((اهل بيت )) مى تپد,اندوهگين گشتم وروبه سوى ((حجاز)) كردم .
سفر به ((حجاز))
در ((جـده )) دوسـتم ((بشير))را ملاقات كرده , داستان كشف جديدم در ((عراق ))را با او در ميان گذاشتم .
او گفت : اينها پيرامون قبرها نماز مى خوانند, در ((بقيع )) گريه ونوحه سرائى مى كنند, بر قطعهسنگى سجده مى نمايند, بر سر قبر((حمزه )) گريه وزارى راه مى اندازند و.
از خـود پـرسـيـدم : آيـا ايـن اسـتدلال براى تكفير كسى كه شهادتين بر زبان جارى مى كند, نمازمى خواند, روزه مى گيرد, زكات مى دهدوحج مى رود كافى است ؟.
در ((مـكه )) با حضرت ((ابراهيم ))(ع ) درد دلها كردم , به ((مدينه ))آمدم , مامور سعودى در كنارقـبر پيامبر(ص ) و((ابوبكر)) و((عمر)) بر من نهيبى زد ومرا راند, به خود گفتم : مگر ممكن است پيامبر مثل سايرمردگان مرده باشد؟ پس چرا در نمازهايمان خطاب به اومى گوئيم :.
((السلام عليك ايها النبي ورحمة اللّه وبركاته ))؟.
بـه ((بقيع )) رفتم , پيرمردى شروع به نماز كرد, به سجده رفت ,ناگهان سربازى با پوتينش چنانلگدى به او زد كه وارونه شد واز هوش رفت , به اين كار اعتراض كردم , ديدم زائران مى گويند: چراكنار قبرهانماز مى خواند؟.
گـفـتم : اگر اين عمل حرام است , چرا ميليونها حاجى وزائر كنارقبر پيامبر و((ابوبكر)) و((عمر))نماز مى خوانند؟ وآيا با اين خشونت بايداز آن جلوگيرى كنيم يا با نرمى وملاطفت ؟.
كـيـنه وخشمم نسبت به آنها خيلى بيشتر شد, به خانه رفتم وداستان را براى ميزبان تعريف كرده ,گفتم : من دارم از ((وهابيت )) بيزارمى شوم وبه ((شيعيان )) تمايل پيدا مى كنم , چهره اش درهمشد وگفت :ديگر چنين سخنى را تكرار نكن .
صبح كه شد ترسيدم او از سازمان امنيت باشد لذا از خانه بيرون رفتم وديگر بازنگشتم .
در حـرم شـريـف نـبـوى قاضى ((مدينه )) مشغول تفسير قرآن بود,پس از پايان درس از او درباره((اهل البيت )) در آيه تطهير ((١١)) پرسيدم ,گفت : مقصود زنان پيامبراست , گفتم : علماى شيعهمى گويند: آيه به على وفاطمه وحسن وحسين اختصاص دارد, چون اول آيه كه خطاب به همسرانپيامبراست با صيغه هاى مؤنث آمده ولى آيه تطهير با صيغه مذكر.
عـينكش را بالا زد وگفت : از اين افكار زهر آلود بترس , شيعيان طبق هواى خودشان آيات قرآن راتاويل مى كنند!!.
بازگشت به وطن
از ((مـديـنه )) به ((اردن )) از آنجا به ((سوريه )) وسپس به ((لبنان )) رفتم ,در طول سفر ديدم به هـمـان مقدار كه نسبت به ((وهابيت )) تنفر وانزجارپيدا مى كنم نسبت به ((شيعه )) ميل ومحبت وعلاقه دارم , خداى سبحان را سپاس گفتم واز او خواستم راه حق را به من بنماياند.
بـه وطـن بـازگشتم , ديدم قبل از من كتابهاى زيادى از ((نجف )) به آنجا رسيده است , خوشحالشـدم وبـعـد از استراحت شروع به خواندن آنها كردم , خصوصا كتاب ((المراجعات )) كه گمشدهخـودرا در آن يـافـتم ,چرا كه گفتگوئى است بين دو روحانى از دو مذهب , تا رسيدم به حادثه روز((پـنـج شـنبه )) ((١٢)) , باور نمى كردم كه سرورمان ((عمر)) به پيامبر اعتراض كند ولى روايت از((بـخـارى )) و((مـسـلـم )) بـود, بـه پـايتخت رفته آن دو كتاب وكتابهاى ديگرى خريدم , در راهصفحاتش را ورق زدم با تعجب ديدم صحيح است !.
در طـول تـحـقـيـق با خود پيمان بستم كه احاديث مورد اتفاق شيعه وسنى را بپذيرم وبا اين مبناپژوهش را آغاز كردم ((١٣)).
فصل دوم :عقايـد
عقايد.
الف : خدا
اهـل سـنـت عموما معتقد به رؤيت خداوند متعال هستند,واحاديثى در كتابهاى روائى خود نظير ((بخارى )) و((مسلم )) در اين رابطه مى آورند, مانند:.
١ ((خـداونـد سـبـحـان در بـرابـر بندگانش نمايان مى شود واورامى بينند, چنانكه ماه را در شب چهاردهم مى بينند)) ((١٤)).
٢ ((خداوند هر شب به آسمان دنيا فرود مى آيد)) ((١٥)).
٣ ـ ((پايش را نمايش مى دهد تا مؤمنين اورا بشناسند)) ((١٦)).
٤ (( خداوند پايش را در جهنم مى گذارد پس جهنم پر مى شود)) ((١٧)).
٥ ((خـداونـد مى خندد ((١٨)) وتعجب مى كند, دو دست ودو پا وپنج انگشت دارد كه آسمانهارا برانـگـشـت اول , زمـيـنـهـارا بـر انـگـشـت دوم ,درخـتان را بر سوم , آب وخاك را بر چهارم وسايرآفريدگان رابرانگشت پنجم مى گذارد)) ((١٩)).
٦ ((داراى مـنـزلى است كه در آن سكونت دارد, ومحمد براى دخول بر او در منزلش سه بار اجازهمى گيرد)) ((٢٠)).
اما شيعيان بر اساس آيات وروايات ((٢١)) اين مساله را ممنوع مى دانند:.
١ (لا تدركه الا بصار) ((٢٢)).
يعنى : ((ديدگان توان ادراك اورا ندارند)).
٢ (ليس كمثله شى ) ((٢٣)).
يعنى : ((چيزى مانند او نيست )).
٣ ـ امام على (ع ) مى فرمايد:.
ـ (( لا يدركه بعد الهمم ولا يناله غوص الفطن )) ((٢٤)).
يعنى : ((بلند همتان اورا ادرك نتوانند كرد وزير كان به حقيقتش پى نمى برند)).
راز ايـن اخـتلاف در اين است كه روايات فوق ساخته ((كعب الاحبار)) يهودى است , كه توسط ((ابوهـريـرة )) و((وهب بن منبه )) نقل شده است و((ابو هريره )) هم فرقى بين احاديث پيامبر و((كعب الاحـبـار))نـمـى گذارد, تا جائى كه ((عمر بن خطاب )) اورا مى زند واز نقل برخى روايات منعش مى نمايد ((٢٥)).
ب : قضا وقدر (جبرو اختيار) اكـثـر اهل سنت معتقدند كه انسان در تمامى كارهايش مجبوراست واختيارى ندارد, سرنوشت او, حـتـى سـعـادت يا شقاوتش درشكم ما در برايش نوشته شده است ((٢٦)) ووقتى سؤال شود: پس چـرابايد انسانها اعمال داشته باشند وكار كنند از قول پيامبر اكرم (ص ) نقل مى كنند كه فرمود: هركس كار مى كند براى همان كه آفريده يا مجبورشده است ((٢٧)) !.
بـر اين اساس انسان چون ماشينى بى اختيار حركت مى كند, لذاممكن است كسى بى اختيار شراب بخورد ويا حتى قتل نفس نمايد.
آنـهـا مـى گـويند: تمامى پادشاهان ورؤساى جمهوررا خدا نصب كرده , حتى استعمار ((تونس )),((الجزاير)) و((مغرب )) توسط ((فرانسه )) نيزبا نصب الهى بوده است .
مـن هيچ شرح وتفسيرى براى اين تناقض صريح نمى يافتم كه ازطرفى او فعال ما يشا است ((٢٨))اهـل جـهنم واهل بهشت را از قبل تعيين فرموده , ولى از طرف ديگر او به اندازه يك ذره بى مقدارهم ظلم نمى كند ((٢٩)) واز مادر هم به فرزندش مهربانتراست ((٣٠)).
در مقابل گروهى ديگر از اهل سنت قائل به تفويض شدند ((٣١)).
اما شيعيان قائل به اختياراند, يعنى نه انسان مجبوراست ونه خداوند متعال نعوذ باللّه هيچ كاره , بهدلايل زير:.
١ ـ قـول به جبر با حكمت ارسال انبيا وامر ونهى الهى منافات دارد, يعنى اگر انسان در كارهايش مجبوراست واختيارى ندارد پس انبيا براى چه آمده اند؟.
٢ ـ ايـن عـقـيـده نتيجه اش نسبت دادن ظلم به خداست كه افرادى رابى اختيار مجبور به اعمالناشايست كند وآنگاه آنهارا در جهنم عذاب نمايد, وظلم هم از خدا دور است :.
(ان اللّه لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون ) ((٣٢)).
يعنى : ((خداوند هيچ ظلمى به مردم نمى كند اما مردم خود به خويشتن ظلم مى نمايند)).
٣ ـ آيات الهى دلالت بر وجود اختيار در انسان دارند مثلا:.
(وقل الحق من ربكم فمن شا فليؤمن ومن شا فليكفر) ((٣٣)).
يـعـنـى : ((بـگـو: حق از آن پرورگار شماست , پس هر كه خواهدايمان بياورد وهر كه خواهد كافرگردد)).
٤ ـ فردى از حضرت على (ع ) پرسيد: آيا رفتن ما به ((شام )) قضاوقدر الهى بود؟ حضرت فرمود:.
((واى بر تو, گويا قضائى لازم وقدرى حتمى را گمان برده اى )).
اگر چنين بود ثواب وعقاب از بين مى رفت ووعد ووعيد ساقطمى گشت , همانا خداوند سبحان بادادن اختيار, مردم را فرمان داد, وباقدرت بر پرهيز, آنهارا نهى فرمود, تكاليف او آسان بوده , هرگزتكليف سنگين قرار نداده است , وطاعت كم را پاداش زياد عطا مى فرمايد.
نا فرمانى خلق نشانه مغلوب شدن او نيست , واطاعت آنان نيزعلامت اجبار واكراه الهى نمى باشد.
پـيامبران را بازيچه نفرستاد وكتاب را بيهوده بر مردم نازل نكردوآسمانها وزمين وموجودات ميانآن دورا باطل نيافريد: (ذالك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار) ((٣٤)).
((اين گمان اهل كفراست كه واى بر آنها از آتش )) ((٣٥)).
در واقـع مـروج چنين فكرى ((امويان )) بودند تا خلافت خويش راقضاى الهى جلوه دهند وجلوىهرگونه مبارزه با آن را بگيرند به عنوان نمونه :.
١ ـ وقـتـى از ((عـثـمـان )) خواستند از خلافت كناره بگيرد پاسخ داد:((پيراهنى را كه خدا بر منپوشاند, بيرون نمى آورم )) ((٣٦)).
٢ ((مـعـاويـه )) مـى گـفـت : ((خـداونـد ايـن حـكـومت را به من داده است هر چند شمارا خوش نيايد)) ((٣٧)).
٣ ـ ((ابـن زيـاد)) خـطـاب به ((زينب كبرى )) سلام اللّه عليها گفت :((رفتار خدا با اهل بيتت راچگونه ديدى ؟)) ((٣٨)).
وبسيار روشن است كه اگر عقيده مردم اينچنين باشد هرگز قيام واعتراضى در برابر حكومتهاىخودكامه وحتى استعمارگران نخواهندداشت .
بـا ايـن وصـف اهـل سـنـت مـى گـويـنـد كـه خداوند مردم را مخير كردكه خودشان خليفه اىبرگزينند ((٣٩)).
ج : نبوت
اهـل سـنـت معتقدند كه پيامبران فقط در بازگو كردن كلام الهى معصوم اند ودر غير اين صورت مـانـنـد ديـگـر افراد بشر اشتباه دارند,بنابراين خطاهائى را چه در كارهاى معمولى وچه در امورشرعى به آن حضرت نسبت مى دهند ((٤٠)) , مثلا:.
١ ـ به هنگام ورود به مدينه مردم را از گرد افشانى درخت خرمامنع كرد, در نتيجه درختها خرماندادند, وقتى مردم شكايت نزدحضرت بردند, فرمود:.
((من هم انسانى مانند شما هستم )) ((٤١)).
٢ ـ پـيـامـبـر(ص ) سـحـر زده شـد وچـنـدين روز را به همين حال گذراند ونمى توانست كارىكند ((٤٢)).
٣ ـ در نماز به آن حضرت فراموشى دست داد ونفهميد چندركعت خواند ((٤٣)).
٤ ـ در ماه رمضان جنب مى شد ونماز صبحش فوت مى گشت ((٤٤)).
٥ ـ روايـت مـى كنند كه روزى آن حضرت در منزل ((عايشه )) درازكشيده بود ورانش نمايان بودكـه ((ابوبكر)) بر او وارد شد واو در همان حال با وى گفتگو كرد, پس از آن ((عمر)) وارد شد ودرهـمـان حـال بـا اوسـخن گفت ولى هنگامى كه ((عثمان )) اجازه ورود خواست , حضرت نشست ولباس خودرا جمع كرد, ((عايشه )) سبب اين كاررا پرسيد,فرمود:.
((آيا نبايد خجالت بكشم از كسى كه فرشتگان از او خجالت مى كشند)) ((٤٥)).
٦ ـ ((عـمر)) به پيامبر دستور مى داد كه بانوانش را با حجاب كند واونمى پذيرفت , تا اينكه قرآن بهتاييد ((عمر))نازل شد وبه پيامبر(ص )دستور داد كه همسرانش را با حجاب نمايد ((٤٦)).
٧ ـ حـتـى در مـورد وحى الهى نيز نقل مى كنند كه روزى آن حضرت در مسجد آياتى را از فردىشنيد وگفت :.
((خـدايـش رحـمـت كند, من را به ياد آيه هائى انداخت كه آنهارا ازفلان سوره وفلان سوره حذف كرده بودم )) ((٤٧)).
بنابراين اعتقاد, در ابلاغ وحى نيز نعوذ باللّه نمى توان به آن حضرت اعتماد كرد, واساسا هيچ دليلىهـم بـر عـصـمـت در ابـلاغ وحـى نـدارنـد, به چه دليل در كلماتى كه به عنوان وحى مى گويدمعصوم است ولى در ساير كلماتش خير؟.
نـتـيـجه اين مى شود كه چون پيامبر(ص ) معصوم نيست پس كسى كه به سنت او عمل مى كند ازگمراهى بدور نيست , لذا در برابر سخنان پيامبر(ص ) اجتهادهاى ديگران را قرار مى دهند وبا سنت آن حـضرت مخالفت مى كنند, بر اين اساس بايد تنها شيعه را پيرو سنت پيامبر(ص )دانست , چرا كهآن حضرت را معصوم دانسته , وتمامى فرامينش رابدون چون وچرا مى پذيرند.
آنها به عصمت پيامبران قبل از بعثت وبعد از آن معتقد هستندوبه آيات فراوانى از قرآن كريم براىاين ادعايشان استدلال مى كنند, ازجمله :.
١ ـ (وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ) ((٤٨)).
يعنى : ((پيامبر از روى هواى نفس سخن مى گويد, آن (سخن )نيست مگر وحى الهى )).
٢ ـ (ما اتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا) ((٤٩)).
يعنى : ((آنچه پيامبر برايتان آورده را بگيريد, وآنچه كه نهيتان كرده را رها سازيد)).
٣ ـ (قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه ) ((٥٠)).
يعنى : ((بگو: اگر خداى را دوست مى داريد, از من پيروى كنيد تاخدا نيز شمارا دوست بدارد)).
٤ ـ (اطيعوا اللّه والرسول ) ((٥١)).
يعنى : ((از خدا ورسولش اطاعت كنيد)). -------------------------------------------------
پاورقى ها: ١- نـهـج الـبلاغه , نسخه معجم , خطبه ٥٠, وتمام نهج البلاغه , خطبه٣ , واصول كافى كتاب فضل
٢- شهرى در ((تونس )) كه زادگاه مؤلف است .
٣- آنـهـا مـعـتقدند كه شيخ علم خودرا مستقيما از پيامبر(ص ) گرفته اگر چه سيزده قرن بااو
٤- اسـاتـيـدمـان مـارا از خـوانـدن تاريخ منع مى كردند وآن را سياه مى دانستند, روزى استادعلم
٥- (ان اللّه ومـلائكته يصلون على النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه وسلمواتسليما)يعنى : ((همانا
٦- صحيح ((بخارى )) كتاب الانبيا, باب يزفون النسلان فى المشى , ح٩ , ج٤ , ص ١٧٨.
٧- رجوع كنيد به ص ٦٤ وپاورقى ص ٩٢ همين كتاب .
٨- ابواب تقصير, باب ٥, ج٢ , ص ٥٤.
٩- كتاب النكاح , باب ١٩, ج٧ , ص ١١.
١٠- سوره زمر, آيه ١٨.
١١- (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) يعنى :.
١٢- پيامبر(ص ) در روزهاى آخر عمرشان به اصحاب دستور داد برايش كاغذ وقلمى بياورند تا براى
١٣- آنگاه هدايت شدم , ص ١ تا ص ١٢١.
١٤- صـحـيح ((بخارى )), باب الصراط جسر جهنم , ح١ , ج٨ , ص ١٤٧, وباب قول اللّه تعالى :(وجوه
١٥- صحيح ((بخارى )), باب الدعا والصلاة من آخر الليل , ح١ , ج٢ , ص ٦٦.
١٦- صـحـيـح ((بـخـارى )), بـاب قول اللّه تعالى : (وجوه يومئذ ناضرة ), ح٥ , ج٩ ,ص ١٥٩وصحيح
١٧- صحيح ((بخارى )), باب قول اللّه تعالى : (وهو العزيز الحكيم ), ح٢ , ج٩ , ص ١٤٣,وباب ما جا فى
١٨- صـحـيـح ((بـخـارى )), بـاب قول اللّه تعالى : (وجوه يومئذ ناضرة ) ح٤ , ج٩ , ص ١٥٨,وصحيح
١٩- صـحـيـح ((بـخـارى )), تفسير سوره زمر, ح٢ , ج٦ , ص ١٥٧, وباب ما يذكر فى الذات والنعوت
٢٠- صحيح ((بخارى )), باب قول اللّه تعالى : (وجوه يومئذ ناضرة ), ح٥ , ج٩ , ص ١٦١.
٢١- گذشته از دلايل عقلى كه درباره محال بودن ديدن خداوند سبحان آمده است .
٢٢- سوره انعام , آيه ١٠٣.
٢٣- سوره شورى , آيه ١١.
٢٤- نهج البلاغه , خطبه اول .
٢٥- (همراه با راستگويان , ص ٥٥ تا ص ٦٠, واز آگاهان بپرسيد, ج١ , ص ٥٥ تا ص ٦٠),عملكرد ((ابو
٢٦- صحيح ((بخارى )), باب فى القدر, ح٢ , ج٨ , ص ١٥٢ وصحيح ((مسلم )), كتاب القدر ح١ تا ح٥ ,
٢٧- صحيح ((بخارى )), باب جف القلم على علم اللّه , ح١ , ج٨ , ص ٣ ١٥٢, وصحيح ((مسلم ))كتاب
٢٨- سوره بروج , آيه ١٦.
٢٩- سوره نسا, آيه ٤٠.
٣٠- صحيح ((بخارى )), باب رحمة الولد وتقبيله ومعانقته , ح٦ , ج٨ , ص ٩.
٣١- يعنى همه كارهاى انسان دردست خود اوست , اينهارا معتزله وگروه اول را اشاعره نامند.
٣٢- سـوره يونس , آيه ٤٤, نگاه كنيد به : سوره كهف , آيه٤٩ , وآل عمران , ١١٧, وتوبه ٧٠,وعنكبوت
٣٣- سوره كهف , آيه ٢٩, نگاه كنيد به : سوره زلزله , آيات ٧و٨, واسرا ١٥, وشمس , آيات ٦ تا ١٠.
٣٤- سوره ص , آيه ٢٧.
٣٥- نهج البلاغه , كلمه قصار ٧٨.
٣٦- الكامل فى التاريخ ((ابن اثير)), ماجراى قتل ((عثمان )), ج٣ , ص ١٦٩.
٣٧- البداية والنهاية ((ابن كثير)) ج٨ , ص ١٣١, وشرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحديد)) درشرح نامه
٣٨- تاريخ ((طبرى )), حوادث سال ٦١, ج٥ , ص ٤٥٧.
٣٩- همراه با راستگويان , از ص ٢٠٩ تا ص ٢٣٣ واز آگاهان بپرسيد, ج١ , از ص ٦٠ تاص ٨٢.
٤٠- خـصـوصـا در امـور زنـاشـوئى كـه انـسـان از ذكـر آنها شرم مى كند, رجوع كنيد به : همراه
٤١- صـحـيـح ((مسلم )), كتاب الفضائل , باب ٣٨, ح١ و٢ و٣, ج٤ , ص ٦ ١٨٣٥, ومسند ((احمدبن
٤٢- صحيح ((بخارى )) باب سحر, ح١ , ج٧ , ص ٧ ١٧٦.
٤٣- صحيح ((بخارى ))٧ باب انما جعل الامام ليؤتم به , ح٢ , ج١ , ص ٧ ١٧٦.
٤٤- صحيح ((بخارى )) باب الصائم يصبح جنبا, ح١ , ج٣ , ص ٣٨, وباب اغتسال الصائم , ح١ و٢, ج٣ ,
٤٥- صحيح ((مسلم )), باب فضائل ((عثمان )), ح١ , ج٤ , ص ١٨٦٦.
٤٦- صحيح ((بخارى )), كتاب الوضؤ, باب خروج النسا الى البراز, ح١ , ج١ , ص ٤٩.
٤٧- صحيح ((بخارى )) باب شهادة الاعمى , ح١ , ج٣ , ص ٢٢٥.
٤٨- سوره نجم , آيات ٣و ٤.
٤٩- سوره حشر, آيه ٧.
٥٠- سوره آل عمران , آيه ٣١.
٥١- سوره آل عمران , آيه ٣٢.
۱
قرآن
تحليل قضيه اين است كه آنها خواستند شخصيت رسول خدا(ص )را زير سؤال ببرند, وعظمتش را تا حـد يك انسان معمولى وحتى كمتر از آن كاهش دهند, تا پوششى بر خطاهاى خلفا باشد تا اين حدكه در مورد پيامبر رحمت مى گويند:.
((در مـورد گـروهـى كـه شترچرانى را كشته , وشتررا دزديدنددستور داد تا دستها وپاهايشان راقـطـع كـردنـد وبا ميخهاى داغ چشمهايشان را بيرون آوردند, آنها زبان بر روى زمين مى ماليدندتامردند)) ((٥٢)).
مقدارى تامل در اين روايتها مى رساند كه اينها از ساخته هاى ((امويان )) وپيروان آنهاست تا حكامىرا كه از قتل بى گناهان ومثله كردن آنها به بدترين شكل به صرف تهمت وحدس وگمان كوتاهىنمى كنندتبرئه نمايند ((٥٣)) , خصوصا در نسبت دادن احاديثى كه دلالت بر زياده روى آن حضرت در امور جنسى وبى بند وبارى ولهو ولعب دارند.
اما از امام على (ع ) بشنويد كه درباره پيامبر(ص ) مى فرمايد:.
(( تا اينكه كرامت خداوند سبحان به محمد(ص ) رسيد, اورا ازبهترين جايگاهها وعزيزترين ريشه هابـيـرون آورد, عـتـرت او بـهـتـريـن عـتـرت وخـانـواده اش بـهترين خانواده وشجره اش بهترينشجره است ,كه در حرم الهى رشد كرد وكريمانه بالا آمد, اين درخت شاخه هائى طولانى وميوه هائىبس ناياب دارد.
او امـام اهـل تـقـوا وچـشـم بـيـناى هدايت يافتگان است ,چراغى است كه روشنى اش مى درخشدوستاره ايست كه نورش تابناك است )) ((٥٤)).
د : قرآن
شـيـعـه وسنى متفق القولند كه قرآن كريم كلام خداست وبالاترين مرجع مسلمانان است وهرگز باطلى در آن راه ندارد وقرآن فعلى همان است كه بر پيامبر نازل گشته است .
الـبـتـه از هـر دو گـروه مـعدود افرادى قائل به تحريف قرآن شده اندورواياتى در اين زمينه نقلمـى كنند ولى بايد اقرار كرد كه شيعيان اين احاديث را قبول ندارند ولى اهل سنت مجبورند آنهارابپذيرند چون حتى در كتابهاى صحيح ((بخارى )) وصحيح ((مسلم )) نيز آمده است كه به دو نمونهاشاره مى كنيم :.
١ ((ابن عباس )) مى گويد:.
از جـمله آيات قرآن , آيه رجم است وهمچنين ما در كتاب خدامى خوانديم كه : (لا ترغبوا عن ابائكمفـانـه كـفـر بـكـم ان تـرغـبـوا عـن ابـائكـم ) ويـاچنين مى خوانديم : (ان كفرا بكم ان ترغبوا عنابائكم ) ((٥٥)).
٢ ـ ((ابو موسى اشعرى )) در جمع سيصد نفر قارى اهل ((بصره ))گفت :.
همانا سوره اى مى خوانديم كه شبيه سوره برائت بود, من آن رافراموش كرده ام , فقط يك آيه از آن رااز حـفـظ دارم كه مى گويد: (لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى واديا ثالثا ولا يملا جوف ابنآدم الاالـتـراب )وسوره ديگرى شبيه مسبحات نيز مى خوانديم كه فقط اين آيه را به ياد دارم : (يا ايهاالذين امنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة فى اعناقكم فتسالون عنها يوم القيامة ) ((٥٦)).
اما نه عموم مردم خواه شيعه وخواه سنى چنين اعتقادى دارندونه علماى اهل تحقيق ((٥٧)).
الـبته در تفسير وتاويل قرآن اختلاف هست , پشتوانه شيعه دراين موضوع ائمه اهل بيت مى باشند,در حـالـيكه مرجع اهل سنت درتفسير, اصحاب وعلماى اسلام هستند, ولى مى گويند تاويلش راكسى جز خدا نمى داند شيعيان به آيات زير استدلال مى كنند:.
١ ـ (فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) ((٥٨)).
يعنى : ((اگر نمى دانيد, از اهل ذكر بپرسيد)).
٢ ـ (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا) ((٥٩)).
يعنى : ((آنگاه ما بندگان برگزيده خويش را وارثان كتاب قرارداديم )).
٣ ـ (لا يمسه الا المطهرون ) ((٦٠)).
يعنى : ((جز پاكان كسى آن را احساس نمى كند)).
در آيه ديگر اين پاكان را معرفى كرده است كه :.
(انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) ((٦١)).
يعنى : ((همانا خداوند اراده كرد كه پليدى وناپاكى را از شما اهل بيت بزدايد وپاكتان گرداند)).
نـتـيـجـه ايـن دو آيـه ايـن اسـت كـه اهـل بيت كه همان پاكانند حقيقت ودرون قرآن را احساس مى كنند ((٦٢)).
اخـتـلاف ديگر در اين است كه نزد شيعه به هنگام تناقض ميان قرآن وسنت , قرآن مقدم است , امامصادق (ع ) مى فرمايد: پيامبر(ص )در ((منا)) براى مردم سخنرانى كرد وفرمود:.
((اى مـردم هـر چه از من به گوش شما رسيد كه با كتاب خداموافق است من آن را گفته ام , وهرچه از سوى من به شما رسيد كه باكتاب خدا موافق نيست من آن را نگفته ام )) ((٦٣)).
امـا اهل سنت درست بر عكس عمل مى كنند يعنى سنت را برقرآن مقدم مى دارند وشايد به همينخاطر خودرا اهل سنت ناميده اند.
عـلـت آن است كه اينها مى بينند كارهائى كرده اند كه با قرآن مخالف است وبا آنها انس گرفته اندوحـاكـمـانـشان براى توجيه توسطجاعلين , احاديث دروغى را به پيامبر(ص ) نسبت داده اند كه باقـرآن مخالفت دارد لذا گفته اند كه سنت بر قرآن حاكم است , يا آن را نسخ مى كند, نظير آيه وضوومتعه ((٦٤)).
هـ : سنت پيامبر(ص )
خلفاى سه گانه يعنى ((ابوبكر)) و((عمر)) و((عثمان )) از نوشتن احاديث پيامبر(ص ) جلوگيرى مـى كـردنـد وحـتى گفتگوى , آن را نيزقدغن نمودند, تا جائى كه ((عمر)) از صحابه خواست كهكتابهاى حديث موجود نزد خودرا بياورند, آنها گمان كردند كه مى خواهد همه را يك جا جمع كندتا اختلافى در بين نباشد, لذا كتابهايشان را آوردند, اما اوهمه آنهارا در آتش سوزاند ((٦٥)).
دليلشان اين بود كه : ((شما از پيامبر احاديثى نقل مى كنيد ودر آن اختلاف مى ورزيد ومردم پس ازشما اختلافشان شديدتر خواهدشد)) ((٦٦)).
آنگاه دستور مى دادند كه به كتاب خدا يعنى قرآن مراجعه كنيدكه همان شمارا كافى است , غافل ازاينكه بسيارى از مسائل در قرآن به صورت كلى آمده وبيانش بر عهده پيامبر گذاشته شده است :.
(وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ) ((٦٧)).
يعنى : ((قرآن را براى تو فرستاديم تا آن را براى مردم بيان وآشكارنمائى )).
عـلـت ايـن كار بسيار واضح است , چون نقل حديث ازپيامبر(ص ) برابراست با نقل فضايل على (ع )ونصوص خلافتش ,ورذايل دشمنان آن حضرت ((٦٨)).
بـشـنـويـد: ((امـام ((نـسائى )) صاحب صحيح نسائى پس از نوشتن كتاب ((خصائص )) در فضائلعـلـى (ع ) وارد ((شام )) مى شود, مردم ((شام ))به او اعتراض مى كنند كه چرا فضائل ((معاويه ))راياد آور نشدى ؟مى گويد: هيچ فضيلتى برايش جز دعاى پيامبر(ص ) بر او كه فرمود:خداوند هرگزشـكـمش را سير نكند اطلاع ندارم , آنها خشمگين شده آنقدر با تازيانه بر زير شكمش مى زنند تا بهشهادت مى رسد)) ((٦٩)).
وآنـگـاه كـه حـديـث نوشته مى شود يعنى از زمان ((عمر بن عبدالعزيز)) چه تناقضات ونسبتهاىزشتى به پيامبر اكرم (ص ) داده شده كه زبان از بيان آن شرم دارد.
آنـهـا بـه احاديث نقل شده در كتب صحاح خويش استناد مى كنندوهمه آنهارا معتبر مى دانند درحالى كه در صحيح ((مسلم )) از آن حضرت نقل مى كنند كه فرمود.
((از من چيزى ننويسيد وهر كس چيزى جز قرآن نوشته است بايد آن را پاك كند)) ((٧٠)).
لذا ((عمر)) اقدام به آتش زدن احاديث حضرت كرد, مى گوئيم :.
اولا: چرا خود پيامبر(ص ) يا ((ابوبكر)) اين كارا نكردند؟.
ثـانـيـا: عـلـى (ع ) در روايـات فـراوانـى كه از او نقل مى كنندمى فرمايد: من كتاب جامعى از املاپيامبر(ص ) دارم كه تمامى احكام در آن است .
ثالثا: تمامى كتب حديث اهل سنت را بايد بى اعتبار دانست .
رابعا: ((عمر بن عبدالعزيز)) هم خلاف فرمان پيامبر(ص )مرتكب شده است .
محدثين آنها هم عدالت را در اين مورد رعايت نمى كنند, چرا كه از ((ابوهريرة )) يهودى كه تنها سهسـال آخـر حـيـات پـيـامبر مسلمان شده هزاران حديث نقل مى كنند كه از حفظ بوده چون سوادنداشته است , امامجموع روايات خلفاى راشدين وهمسران رسول خدا(ص ) واهل بيت و يك دهم ياحـتـى يـك صدم روايات او نمى شود, در حالى كه على (ع ) يكى از آنان است كه از شش سالگى درخانه پيامبر(ص ) بزرگ شده وآنهمه فضايل در علوم او آورده اند ((٧١)).
بـا ايـن وصـف اهـل سـنت تمامى احاديث كتابهاى ((بخارى ))و((مسلم ))را صحيح مى دانند, اماشـيـعيان درباره هيچيك از كتابهاى روائى شان اين سخن را نمى گويند وملاك آنها اين است كهاگر حديثى مخالف قرآن بود مقبول نيست , حتى اگر سند صحيح داشته باشد.
اهـل سـنـت روش اصـحاب رسول اللّه (ص )را نيز همانند سنت آن حضرت حجت مى دانند, ودليلمى آورند كه حضرت فرمود:.
((اصحاب من مانند ستارگان هستند, به هر كدام اقتدا كنيدهدايت مى شويد)) ((٧٢)).
((اصحاب من نگهدارنده امتم هستند)) ((٧٣)).
امـا مـى دانـيـم كه اين سخن مورد پذيرش نيست , زيرا بعد ازپيامبر, اصحاب آن حضرت با يكديگراختلاف كردند, با هم جنگيدند,همديگررا لعن ونفرين كردند, وبسيارى از بى گناهان را كشتند, مى خوردند وزنا كردند ومسلما پيروى از آنان نمى تواند موجب هدايت باشد.
اصلا آيا صحيح است پيامبر(ص ) به اصحاب خود فرمان اقتدابه اصحاب بدهد؟!.
اما شيعيان بر اساس روايات فراوانى كه اهل سنت نيز آنهارا نقل كرده اند, تنها راه نجات را در پيروىاز ((اهل بيت )) مى دانند ((٧٤)).
به علاوه , در سند حديث اگر يك شيعه باشد, اهل سنت آن رانمى پذيرند, اما اگر يك ناصبى باشدآن را قبول مى كنند ((٧٥)).
و: ثقلين
يـكى از احاديث مشهور ومعروف نزد شيعه وسنى كه در بيش ازبيست كتاب خود آورده اند حديث ((ثقلين ))است كه در آن پيامبر(ص )فرمود:.
((مـن در مـيـان شـما دو چيز گرانبها مى گذارم يكى كتاب خداوديگرى خاندان وخانواده ام , تاهـنـگـامـى كه به آن دو چنگ بزنيد هرگزپس از من گمراه نخواهيد شد, از آنها جلو نيفتيد كهبـيـچاره مى شويد,واز آنها عقب نيفتيد كه بدبخت مى گرديد, وبه آنان چيزى نياموزيد كه آنان ازشما داناترند)) ((٧٦)).
جالب اينجاست كه در برخى از كتابها اين حديث را اينگونه تحريف كرده اند:.
((من در ميان شما كتاب خدا وسنت خويش را مى گذارم )) ((٧٧)).
اما اين حديث سند درستى ندارد.
واگـر ايـن هم درست باشد ((٧٨))
, سنت صحيح نبوى را بايد از على بن ابى طالب (ع ) گرفت , نه((ابـو هـريـرة )) و((كـعـب الاحبار)) همچنانكه درتمسك به قرآن هم بايد نزد اهل بيت (ع ) رفت ,چنانكه گذشت , اما اهل سنت حتى به قرآن نيز عمل ننموده اند, چون باطن قرآن نزد اهل بيت (ع )است وكسى كه از اهل بيت (ع ) پيروى نكند از قرآن نيز پيروى نكرده است .
نتيجه اين مى شود كه تنها شيعيان به حديث ثقلين عمل كرده اند ((٧٩)).
ز: اهل بيت
برخى از اهل سنت ادعا كرده اند كه منظور از اهل بيت در قرآن وحديث همسران پيامبرند, وبرخى ديگر على وفاطمه وحسن وحسين (ع )را نيز به آنها افزوده اند.
اما اولا اكثر علماى اهل سنت كه عموما بزرگان آنها هستندنظير:((مسلم )), ((ترمذي )), ((احمدبـن حـنـبـل )), ((نسائى )), ((خوارزمى )),((فخررازى )), ((طبرى )), ((ابن اثير)), ((سيوطى )) ,((ابـن عـربـى )) ((٨٠)) و اعـتـراف دارنـد كـه مـنـظـور از اهـل بـيت تنها پيامبر وعلى وفاطمهوحسن وحسين (ع ) هستند وبس .
ثـانـيـا, پـيامبر اكرم (ص ) تا شش ماه بعد از نزول آيه تطهير همواره از در خانه على (ع ) رد مى شدوخطاب به آنان آيه تطهير را تلاوت مى فرمود ((٨١)).
ثـالـثـا خـطـاهـائى كـه در طـول تـاريـخ از هـمسران پيامبر رخ داده بامحتواى اين آيه سازگارنيست ((٨٢)) به خلاف اهل بيت .
مضافا به بيانات حضرت على (ع ) در نهج البلاغه ((٨٣)) پيرامون معرفى اهل بيت ((٨٤)).
ح : امامت وخلافت
منظور از امامت رهبرى مسلمين بعد از پيامبر(ص )است .
شيعيان معتقدند كه امامت منصبى است الهى , اما اهل سنت حق انتخاب امام ورهبررا به خود مردمواگذار مى كنند.
امامت در قرآن :.
١ ـ خداوند متعال در گفتگوى خود با حضرت ابراهيم (ع )مى فرمايد:.
(انى جاعلك للناس اماما قال ومن ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين ) ((٨٥)).
يـعـنـى : ((مـن تورا پيشواى مردم قرار دادم , (ابراهيم ) گفت : ازفرزندانم (نيز), گفت : عهد منظالمين را شامل نمى شود)).
ومـى دانـيـم كـه ((ابـوبـكـر)) و ((عمر)) و((عثمان )) بيشتر ايام عمرشان رادر شرك وبت پرستىگذرانده اند وتنها على (ع ) بود كه جز خداوندمعبودى نداشت واز ظلم شرك دور بوده است .
آياتى هم صرفا در مورد امامت على (ع ) آمده است از جمله :.
٢ ـ (انـمـا ولـيـكـم اللّه ورسـولـه والـذيـن امـنـوا الـذيـن يـقيمون الصلوة ويؤتون الزك و ة وهمراكعون ) ((٨٦)).
يـعـنـى : ((ولى وحاكم شما فقط خدا وپيامبرش وكسانى هستند كه نمازرا بر پا مى دارند ودر حالركوع انفاق مى نمايند)) ((٨٧)).
٣ ـ (يـا ايـهـا الـرسـول بـلغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فمابلغت رسالته واللّه يعصمك منالناس ) ((٨٨)).
يـعـنـى : ((اى پـيـامبر, آنچه را كه از جانب پروردگارت بر تو نازل گشته ابلاغ كن كه اگر انجامندهى رسالتش را نرسانده اى , خدا تورا ازمردم نگاهدارى مى نمايد)) ((٨٩)).
٤ ـ (الـيـوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخشون اليوم اكملت لك م دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا) ((٩٠)).
يـعنى : ((امروز اهل كفر از دين شما مايوس گشتند, پس از آنهانهراسيد بلكه از من هراس داشتهبـاشـيـد, امـروز دينتان را برايتان كامل كرده ام ونعمتم را بر شما تمام نموده ام وراضى گشتم كهاسلام براى شمادين باشد)) ((٩١)).
امامت در سنت :.
پـيـامـبـر اكـرم در روز ١٨ ذى الـحـجـه سـال دهـم هجرت در حجة الوداع مردم را در سرزمين((غديرخم )) گرد آورده , پس از اقرار گرفتن ازآنها در مورد ولايت وحكومت خويش فرمود:.
((هر كه من مولاى او هستم على نيز مولاى اوست )) ((٩٢)).
وفرمود:.
((كار مرا جز من وعلى كس ديگرى نمى تواند انجام دهد)) ((٩٣)).
((هـمـانـا ايـن (يعنى على ) برادرم , وصيم , وجانشين بعد ازمن است , پس سخن اورا گوش كنيدواطاعتش نمائيد)) ((٩٤)).
((اى على , جايگاه تو نزد من چون جايگاه ((هارون )) نزد((موسى ))(ع )است )) ((٩٥)).
در روايات زيادى پيامبر(ص ) ائمه بعد از خويش را دوازده نفرمعرفى كرده است , از جمله :.
((دين همچنان پا بر جاست تا قيامت بر پا شود, ودوازده خليفه بر شما خلافت كنند كه همه آنها ازقريش هستند)) ((٩٦)).
اهـل سـنـت در تطبيق اين روايات اختلاف كرده اند, تا جائى كه معاويه ويزيد وبنى مروان را نيز ازمصاديق آن به شمار آوردند ((٩٧)).
امـا حـقـيـقت اين است كه اهل سنت تا سال ٢٣٠ على (ع ) را جزوخلفاى راشدين هم نمى دانستندواورا بـر مـنـابـر لعن مى كردند, در اين سال بود كه ((احمد بن حنبل )) نام آن حضرت را در زمرهخلفاى راشدين به حساب آورد ((٩٨)) وگفت :.
((دربـاره بـزرگـوارى هـيـچ يك از ياران پيامبر(ص ) به اندازه على (ع ) حديث حسن به دست مانرسيده است )) ((٩٩)).
اما شيعيان بر اساس روايات فراوانى كه حتى اهل سنت نيز آن رانقل كرده اند, مصداقش را دوازدهامام خويش مى دانند, از جمله :.
پيامبر در جواب يك يهودى كه از جانشينانش سؤال كرد فرمود:.
((جـانـشـين من على , بعد حسن وحسين , بعد فرزندان حسين :على , محمد, جعفر, موسى , على ,محمد, على , حسن , آنگاه محمدمهدى (عج ) مى باشند)) ((١٠٠)).
اهل سنت مى گويند:.
تصريحى درباره خلافت از جانب پيامبر(ص ) نيامده , وخلافت جز با شورا ممكن نيست , و((ابابكر))با راى بزرگان از اصحاب به خلافت برگزيده شد ((١٠١)).
آنـها حتى مى گويند: خلافت با زور وجنگ هم ثابت مى شودونيازى به بيعت ندارد, ((عبداللّه بنعمر)) مى گويد: ((ما همراه كسى هستيم كه پيروز شود)) ((١٠٢)).
علاوه بر دليلهائى كه براى اثبات امامت وخلافت على (ع )واولاد طاهرينش آمده مى گوئيم :.
١ ـ چـرا ((ابـوبـكر)) و((عمر)) و((معاويه )) و((بنى مروان )) و((بنى عباس ))و براى خود جانشينتعيين كرده اند؟.
٢ ـ آيا پيامبر(ص ) به اندازه خليفه اول ودوم بينش نداشت وآينده نگر نبود؟.
٣ ـ آيا پيامبر(ص ) كه پايه گذار حكومت اسلامى بود دلش به اندازه خلفا براى اسلام نمى سوخت ؟.
٤ ـ پـيـامـبـرى كه هر گاه از مدينه بيرون مى رفت جانشينى براى آن تعيين مى كرد آيا به هنگاممرگش اين كاررا نكرد؟ ((١٠٣)).
ط : صلوات
روايات فراوانى در كتب اهل سنت هست كه مى گويند:.
وقتى آيه شريفه :.
(ان اللّه وملائكته يصلون على النبي يا ايها الذين امنوا صلوا عليه وسلمواتس ليما) ((١٠٤)).
يـعـنـى : ((هـمـانـا خداوند وملائكه اش بر پيامبر صلوات مى فرستد,اى اهل ايمان (شما هم ) بر اوصلوات وسلام بفرستيد)).
نازل شد, اصحاب نزد آن حضرت آمده چگونگى صلوات فرستادن بر ايشان را سؤال كردند, فرمود:.
((بـگوئيد: ((اللهم صل على محمد وعلى آل محمد كما صليت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم انك حميد مجيد)) ((١٠٥)).
بـر هـمـيـن اسـاس شيعيان هميشه در صلواتهايشان مى گويند:اللهم صل على محم د وعلى آلمحمد, اما اهل سنت پس از ذكر نام پيامبرمى گويند: صلى اللّه عليه وسلم .
به علاوه :.
رسول خدا(ص ) فرمود:.
((دعا به آسمان بالا نمى رود مگر زمانى كه بر محمد واهل بيتش درود بفرستند)) ((١٠٦)).
وفرمود:.
((هر كس نمازى بخواند كه در آن بر من وخاندانم درود نفرستدنمازش قبول نيست )) ((١٠٧)).
امام ((شافعى )) هم به مضمون اين حديث فتوا داده است ودر شان اهل بيت اين شعررا سروده است :.
كفاكم من عظيم الشان انكم ـــــ من لم يصل عليكم لاصلاة له ((١٠٨)).
يـعـنـى : ((در مـقـام ومـنـزلـت شما همين بس كه هر كس بر شما درودنفرستد نمازش درست نيست )) ((١٠٩)).
فصل سوم : اصحـاب
اصحاب .
از مهمترين ابحاث محورى واساسى , بحث در زندگى وعقايداصحاب پيامبر(ص )است .
آنها اساس همه چيزند وما دينمان را از آنها فرا گرفته ايم وبه وسيله چراغ روشنائى آنها, ظلمتهارامـى شكافيم , علماى اسلام كه به اين امر واقف بوده اند كتابهاى مفصلى در اين زمينه چون : ((اسدالغابه في تمييز الصحابه )) و((الاصابه في معرفة الصحابه )) و((ميزان الاعتدال ))وتاليف كرده اند.
اشـكـالـى در ايـنـجا مطرح است وآن اينكه علماى اسلام تا كنون مطابق آرا ونظرات حكام اموى ياعباسى كه عدوات وكينه بسزائى بااهل بيت وپيروانشان داشتند تاريخ نويسى مى كرده اند بنابرايندور ازانصاف است كه سخنان پيروان اهل بيت را بررسى نكنيم ((١١٠)).
اهـل سـنـت همه اصحاب را بدون استثنا عادل مى دانند وبر همه آنها صلوات مى فرستند, وبا تمامشـدت مـخـالـف هـر نـوع انـتـقـاد يـااعتراضى نسبت به آنها هستند, ومخالف اين عقيده را كافرمـى دانند ((١١١)) ,حتى اگر قائل به شهادتين باشد, مى گويند: كسى كه به ((ابابكر)) دشنام دادهبه مرده اش حتى دست هم نبايد زد, بلكه اورا با چوب به سوى قبربكشانند ((١١٢)).
آنها معتقدند هر كس چيزى از پيامبر(ص ) روايت كرده , يا هرمسلمانى كه اورا در حال ايمان ديدهبـاشـد صـحابى وعادل است , حتى ((محمد بن ابى بكر)) كه زمان رحلت آن حضرت سه ماهه بودجزاصحاب است ((١١٣)).
بـنابراين اگر حديثى به يكى از اصحاب برسد آن را مى پذيرندوديگر در احوالات آن صحابى يا متنحديث بحث نمى كنند.
وقتى من براى علماى خود استدلال مى كنم كه صحابه خودشان اين تقدس را قبول نداشتند, مثلا((عمر)) ((ابو هريره ))را با تازيانه زد وازحديث گفتن بازداشت واورا به دروغ گوئى متهم ساخت مى گويند:صحابه حق داشتند هر چه مى خواهند درباره يكديگر بگويند ولى مادر سطحى نيستيمكه از آنها انتقاد يا ردشان كنيم .
مى گويم : آنها با هم جنگيدند, همديگررا تكفير كرده وكشتند,مى گويند همه مجتهد بودند, آنكهدرسـت فـهميده دو برابر وآنكه نادرست فهميده يك برابر پاداش دارد ((١١٤)) خلاصه ما نبايد دركار آنهادخالت كنيم .
امـا شـيعيان ضمن ارزش دانستن همراهى با پيامبر(ص )مى گويند: اگر صحابى رسول اللّه (ص )تـوانـسـت ايـن فـضـيلت را حفظكند پاداشى مضاعف دارد وگر نه به عذابى دو چندان گرفتارمى آيد,بنابراين اصحاب دو دسته اند:.
دسته اول مؤمن وتسليم خدا ورسول .
دسته دوم به ظاهر مؤمن ولى در درون داراى مرض وشك وترديد.
بـراسـاس گـواهى تاريخ برخى از اصحاب زنا كرده , ميگسارى نموده , شهادت دروغ داده , از دينبازگشته , جنايتهاى بزرگ كرده , وبه امت خيانت ورزيده اند ((١١٥)) كه به بررسى آنها دردوبخش مى پردازيم .
بخش اول : نگاهى كلى به اصحاب
قـبل از هر چيز بايد دانست كه خداوند سبحان در آيات متعددى اصحابى را كه به رسول خدا(ص ) ارادت داشـتند وبدون هيچ طمع , يافشار, يا خود بزرگ بينى تنها به خاطر رضاى خدا ورسولش ازآن حـضـرت پـيروى كرده اند, ستوده است ((١١٦)) كه ما در مورد آنان بحثى نداريم همچنانكه درمـورد دو مـنـافـقى كه مورد لعن شيعه وسنى هستنديعنى ((عبداللّه بن ابي )) و((عبداللّه بن ابىسلول )) ((١١٧)) نيز بحثى نمى كنيم .
بـلـكـه بـحث بر سر آن گروه از اصحاب است كه مورد اختلاف مسلمانان هستند ودر لسان قرآنوحديث نكوهيده شده ومورد تهديدقرار گرفته اند ((١١٨)).
الف : اصحاب در قرآن
آيات فراوانى در قرآن كريم خصوصا در سوره هاى توبه ,احزاب ومنافقون به توبيخ وسرزنش برخى از اطـرافيان پيامبر(ص ) كه از فرمان خدا ورسولش تخلف ورزيده اند با عنوان منافق مى پردازند,ازجمله :.
١ ـ (يحلفون باللّه ما قالوا ولقد قالوا كلمة الكفر وكفروا بعداسلامهم ) ((١١٩)).
يـعـنـى : ((به خدا قسم مى خورند كه (چيزى ) نگفته اند, ولى به تحقيق آنها كلام كفر را گفته اندوپس از اسلامشان كافر گشته اند)).
٢ (الا عـراب اشـد كـفـرا ونـفـاقـا واجـدر الا يـعـلـمـوا حـدود مـا انزل اللّه على رسوله واللّه عليمحكيم ) ((١٢٠)).
يـعنى : ((اعراب شديدترين كفر ونفاق را دارا هستند ودر نادانى احكامى كه خداوند بر رسولش فرومى فرستد سزاوارترند, وخداونددانا وحكيم است )).
٣ ـ (ومـن الـنـاس من يقول امنا باللّه وباليوم الا خر وماهم بمؤمنين يخادعون اللّه والذين امنوا ومايـخـدعـون الا انـفـسهم وما يشعرون فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا وله م عذاب اليم بما كانوايكذبون ) ((١٢١)).
يـعـنى : ((گروهى از مردم مى گويند: ما به خدا وروز جزا ايمان آورده ايم , ولى آنها مؤمن نيستندمـى خـواهـنـد خـدا ومـؤمـنـيـن را فريب دهند در حالى كه جز خودرا فريب نمى دهند, اما اين رانـمـى فـهـمند درقلبهاشان مرض هست وخدا هم بر مرضشان افزوده , ودر اثر ادعاى دروغينشانعذابى دردناك براى آنها مى باشد)).
٤ ـ (اذا جاك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول اللّه واللّه يعلم انك ل رسوله واللّه يشهد ان المنافقينلكاذبون اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل اللّه انهم سا ما كانوا يعملون ذلك بانهم امنوا ثم كفروافطبع على قلوبهم فهم لايفقهون ) ((١٢٢)).
يـعنى : ((چون منافقين نزد تو آيند مى گويند: شهادت مى دهيم كه تو رسول خدائى , خدا مى داندكـه تـو رسـول اوئى وخـدا شهادت مى دهدكه منافقين دروغ مى گويند اينان پيمانها وقسمهاىدروغـشـان را سـپـرخويش قرار داده اند تا راه خدارا (بر مردم ) ببندند, اينها چه كار بدى مى كنندعـلـتش اين است كه آنها ايمان آوردند وبعد از آن كافر گشتندوخداوند هم قلبهاشان را بسته درنتيجه هيچ نمى فهمند)).
٥ ـ (ان المنافقين يخادعون اللّه وهو خادعهم واذا قاموا الى الصلوة قامواكسالى يراؤون الناس ولا يذكرون اللّه الا قليلا) ((١٢٣)).
يـعـنى : ((منافقين با خدا فريبكارانه رفتار مى كنند, او هم فريب آنان را پاسخ مى دهد, وچون براىنـمـاز بـخـواهـنـد برخيزند با كسالت برمى خيزند ودر برابر مردم ريا مى كنند و (نشانه ديگرشاناين است كه )خدارا جز اندك ياد نمى كنند)).
٦ ـ (واذ يقول المنافقون والذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا اللّه ورسوله الاغرورا) ((١٢٤)).
يـعـنـى : ((آن هـنگام كه منافقين وكسانى كه در دلهاشان مرض بودگفتند: خدا ورسولش به ماوعده اى جز فريب ندادند)).
وآيات ديگرى كه مجال بازگوئى آنها نيست ((١٢٥)).
اهل سنت در پاسخ به اين اشكال مى گويند:.
اولا در صـحابى بودن اشخاص ايمان اورا نيز شرط مى دانيم يعنى ((صحابى كسى است كه به حالايمان پيامبر(ص ) را ديده باشد)).
وثانيا منافقان حسابشان جداست واز صحابه نيستند.
اما وقتى دقيقتر موشكافى كنيم در مى يابيم كه :.
اولا همه آنان كه با پيامبر همراه وهمنشين بودند شهادتين راگفته بودند.
پيامبر(ص ) هم آن ايمان ظاهرى را پذيرفته بود ومى فرمود: ((به من فرمان داده شده كه به ظاهرافراد داورى كنم , كار درون افراد باخداست )).
ثانيا پيامبر منافقين را نيز جز اصحاب خويش دانسته است ,((بخارى )) مى گويد:.
((عمر)) از پيامبر(ص ) اجازه خواست كه گردن ((عبداللّه بن ابى ))منافق را بزند, حضرت فرمود:اورا رها كن , مبادا مردم بگويندمحمد(ص )اصحابش را مى كشد ((١٢٦)).
ثـالـثا منافقين شناخته شده نبودند, ((بخارى )) گويد: ((عمر)) ازرسول خدا, درخواست كرد كهگردن ((ذوالخويصره )) كه به پيامبر گفته بود به عدالت رفتار كن را بزند, حضرت فرمود:.
((اورا رهـا كن , زيرا يارانى دارد كه هر يك از شما نماز خودرا دربرابر نماز او وروزه خودرا در برابرروزه او كـوچـك مـى شمارد, آنهاقرآن مى خوانند ولى از گلوى آنان فراتر نمى رود, وچون بيرونجستن تير از كمان از دين بيرون مى روند)) ((١٢٧)).
رابعا قرآن كريم هم آنان را ناشناخته معرفى مى كند:.
(ومن اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم ) ((١٢٨)).
يعنى : ((برخى ازاهل مدينه نفاق مى ورزند, تو آنهارا نمى شناسى ولى ما مى شناسيم )).
خامسا رسول خدا(ص ) دشمنى با على بن ابى طالب (ع ) رانشانه نفاق اعلام كرده بود ((١٢٩)) پس لااقـل افـرادى چون ((معاويه )) و((عمروعاص ))و((بسر بن ارطاة )) را بايد جز منافقين به حساب بياوريد.
سـادسا آيات فراوانى از قرآن كريم اصحاب را با وصف ايمان مورد عتاب ونكوهش قرار مى دهند, ازجمله :.
١ ـ (يـا ايـهـا الذين امنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل اللّه اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحيوةالـدنـيا من الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الاقليل الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما ويستبدلقوما غيركم ولا تضروه شيئا واللّه على كل شى قدير ) ((١٣٠)).
يعنى : ((اى اهل ايمان چه مى شود شمارا كه وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسيج شويد برزمـيـن سـنـگـينى مى كنيد؟ آيا به زندگانى دنيائى به جاى آخرت راضى گشته ايد؟ همانا بهرهزنـدگـى دنـيـادر بـرابـر آخرت اندك است اگر بسيج نشويد شمارا دچار عذابى دردناك مى كندوگـروه ديـگرى را جايگزين شما مى نمايد, اين كار هيچ ضررى براى او ندارد كه خدا بر هر چيزىقادراست )).
٢ ـ (يا ايها الذين امنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عنداللّه ان تقولوا مالا تفعلون ) ((١٣١)).
يـعـنـى : ((اى كـسانى كه ايمان آورده ايد, چرا چيزى را مى گوئيد كه به آن عمل نمى كنيد بسيارنفرت انگيزاست درپيشگاه خدا اين كه بگوئيد چيزى را كه به آن عمل نمى كنيد)).
٣ ـ (يمنون عليك ان اسلموا قل لاتمنوا على اسلامكم بل اللّه يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتمصادقين ) ((١٣٢)).
يـعـنـى : ((بـر تـو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند بگو: اسلامتان رابر من منت نگذاريد, بلكهخداوند بر شما منت نهاد كه به سوى ايمان هدايتتان كرد اگر اهل صداقت وراستى باشيد)).
٤ ـ (قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم ) ((١٣٣)).
يـعنى : ((اعراب گفتند: ايمان آورديم , بگو: ايمان نياورده ايد ولى بگوئيد: اسلام آورده ايم , چرا كههنوز ايمان در قلبهاتان واردنشده است )).
٥ ـ (وان فـريـقـا من المؤمنين لكارهون يجادلونك فى الحق بعد ما تبين كانمايساقون الى الموت وهم ينظرون ) ((١٣٤)).
يـعـنـى : ((گـروهـى از مؤمنين اظهار نارضايتى مى كنند اينها بعد ازآشكار شدن حق در آن با توجدال ونزاع مى نمايند, گويا خود مى بينندكه به سوى مرگ كشيده مى شوند)).
٦ ـ (انـمـا يـسـتـاذنـك الـذيـن لا يـؤمـنـون بـاللّه والـيوم الاخر وارتابت قلوبهم فهم في رى بهميترددون ) ((١٣٥)).
يـعنى : ((تنها آنهائى كه ايمان به خدا وروز جزا نياورده اند ودلشان پر از شك وريب است از تو اجازهمعافى از جهاد مى خواهند, همانا آنهادر شك وترديدشان خواهند ماند)).
٧ ـ (لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا ولاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة و فيكم سماعون لهم واللّهعليم بالظالمين ) ((١٣٦)).
يـعـنـى : ((اگـر ايـنـان بـا شـما مؤمنين براى جهاد بيرون بيايند جزخيانت وفريب در سپاه شمانمى افزايند, هر چه بتوانند در كار شمااخلال مى كنند واز هر سوى در پى فتنه انگيزى هستند, درمـيـان شما هم كسانى هستند كه به آنها گوش مى دهند (وسخنشان را مى پذيرند),خداوند هم بهحال ستمگران داناست )).
٨ ـ (ومـنـهـم مـن يـلـمـزك فـى الـصـدقـات فـان اعـطوا منها رضوا وان لم يعطوامنها اذا هميسخطون ) ((١٣٧)).
يـعـنى : ((برخى از آنان در تقسيم صدقات بر تو خرده مى گيرند,پس اگر مال زيادى به آنها عطاكنى راضى مى شوند واگر چيزى به آنهاداده نشود سخت خشمگين مى گردند)).
٩ (ومنهم الذين يؤذون النبى ويقولون هو اذن , قل اذن خيرلكم , يؤمن باللّه ويؤمن للمؤمنين ورحمةللذين آمنوا منكم والذين يؤذون رسول اللّه لهم عذاب اليم ) ((١٣٨)).
يـعـنـى : ((بـرخى از آنان دائما پيامبررا اذيت كرده مى گويند: شخص خوش باورى است , بگو اينخـوش بـاورى مـن بـه نـفع شماست , پيامبربه خدا ايمان دارد وبراى مؤمنين مامن وپناگاه است وبـراى ايـمـان آورده هـاى شما رحمت مى باشد, اما براى آنها كه رسول خدارا اذيت وآزار مى دهندعذابى دردناك مى باشد)).
به اضافه آيات ديگر ((١٣٩)) كه در يك جمع بندى مى فرمايد:.
(افاين مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ) ((١٤٠)).
يعنى : ((آيا اگر پيامبر بميرد يا كشته شود به گذشته هاى خويش باز مى گرديد)) ((١٤١)).
ب : اصحاب در سنت
١ ـ ((ابو سعيد خدرى )) گويد: پيامبر فرمود:.
(((روز قـيامت ) گفته مى شود: تو نمى دانى كه پس از وفاتت چه بدعتها در دين گذاشتند, آنگاهمن مى گويم : دور باد, دور باد, آنان كه پس از من در دين تغيير دادند وبدعت نهادند)) ((١٤٢)).
٢ ـ ((ابو هريرة )) مى گويد: پيامبر(ص ) فرمود:.
((گـروهـى را ديـدم آنها را شناختم , ناگهان مردى به آنها گفت :زودتر بيائيد, گفتم : به كجا؟گـفـت : بـه خدا قسم به سوى جهنم , گفتم :اينها چه كار كرده اند؟ گفت : پس از تو به جاهليت بازگشتند ومرتدشدند, از آنها نمى بينم كسى رها شود جز به اندازه چند شترى كه از گله شترانجدا شده اند)) ((١٤٣)).
٣ ـ پيامبر خدا(ص ) فرمود:.
((من قبل از شما مى روم وشاهد وگواه بر كارهاى شما هستم به خدا سوگند بر شما نمى ترسم كهپس از من مشرك شويد ولى مى ترسم كه بر سر دنيا رقابت كنيد)) ((١٤٤)).
ج : اصحاب وبرخورد با پيامبر٩
١ ـ ((ذو الحويضره )) به تقسيم پيامبر(ص ) اعتراض كرد, حضرت فرمود:.
((اگر من به عدالت رفتار نكنم چه كسى مى خواهد به عدالت رفتار نمايد؟)) ((١٤٥)).
٢ ـ در جـريـان صـلـح حـديـبـيـه وقتى پيامبر پيمان نامه را پايان داد به اصحاب خود فرمان داد:((برخيزيد, حيوانات خودرا نحر كنيدوسرهايتان را بتراشيد)).
راوى گويد به خدا سوگند هيچيك از آنها بر نخاستند, تا اينكه حضرت سه بار فرمان خودرا تكرارفرمود, وقتى ديد كسى برنمى خيزد, نزد ((ام سلمه )) رفت وماجرا را برايش نقل كرد ((١٤٦)).
٣ ـ وقتى پيامبر(ص ) در آخرين روزهاى حيات خويش ازاصحاب درخواست كرد كه كاغذ ودواتىبـيـاورنـد تـا بـراى آنـهـا چـيـزى بنويسد كه هرگز پس از آن گمراه نشوند, ((عمر)) از اين كارجلوگيرى كرد وضمن نسبت هذيان دادن به حضرت اظهار داشت كه قرآن مارابس است .
حاضرين اختلاف كرده با هم نزاع كردند تا جائى كه حضرت فرمود:.
((بلند شويد واز نزد من بيرون رويد)).
بـه هـمـيـن خاطر ((ابن عباس )) همواره مى گفت : بالاترين مصيبت ,مصيبتى بود كه نگذاشتندرسـول خـدا(ص ) آن كـتـاب را بـر ايـشـان بـنويسدوبجاى اطاعت پيامبر اختلاف كردند وهياهونمودند ((١٤٧)).
٤ ـ پـيـامـبـر اكرم (ص ) دو روز قبل از وفاتشان سپاهى را به فرماندهى جوان هجده ساله اى به نام((اسـامـة بـن زيـد)) بـراى جـنگ باروميان بسيج نمودند وهمه مسلمانان را مامور حضور در آنكـردنـدومـتـخلفين را لعنت فرمودند با اين وصف گروهى از جمله ((ابوبكر))و((عمر)) به بهانهجوان بودن فرمانده كه هنوز صورتش مو در نياورده ازحضور سرباز زدند ((١٤٨)).
پـيـامـبـر(ص ) از اين عملكرد سخت متاثر وعصبانى شدند وباحالت تب در حالى كه سر مبارك رابـسـتـه وپـاهـارا بـه زور بـر زمـيـن مى كشيد از منزل خارج شده بر فراز منبر رفت وپس از حمدالهى فرمود:.
((اگر امروز در فرماندهى او تشكيك مى كنيد وطعنه مى زنيد قبلانيز در فرماندهى پدرش طعنهمى زديد)) ((١٤٩)).
٥ ـ دوازده تن از اصحاب پيامبر(ص ) به بهانه دور بودن راه مسجدالنبى از مال خودشان مسجدىساختند وحضرت را جهت افتتاح آن دعوت نمودند.
اما خداوند سبحان نفاق آنان را روشن ساخت وپيامبر(ص ) رااينگونه آگاه كرد كه :.
(والـذين اتخذوا مسجدا ضرارا وكفرا وتفريقا بين المؤمنين وارصادالمن حارب اللّه ورسوله من قب ل وليحلفن ان اردنا الا الحسنى واللّه يشهدانهم لكاذبون لا تقم فيه ابدا) ((١٥٠)).
يعنى : ((كسانى كه براى زيان رسانيدن وكفر ورزيدن وجدائى انداختن ميان مؤمنان وسنگرسازىبـراى آنـان كـه بـا خـدا وپـيـامبرجنگيده اند مسجدى پديد آورده اند وسوگند مى خورند كه جزنـيـكـى هـدفـى نـداشتيم در حالى كه خدا گواهى مى دهد كه اينان دروغگويندهرگز در چنينمسجدى اقامت نكن )) ((١٥١)).
٦ ـ ((جابر بن عبداللّه )) مى گويد:.
قـافـله اى كه مواد غذائى با خود حمل مى كرد از شام آمد, مامشغول نماز جمعه با رسول خدا(ص )بوديم , مردم متفرق شدند بجزدوازده نفر كه اين آيه نازل شد:.
(واذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها وتركوك قائما) ((١٥٢)).
يـعنى : ((چون تجارت يا كار لهوى را ببينند به طرف آن پراكنده مى شوند وتورا كه ايستاده اى تنهامى گذارند)) ((١٥٣)).
٧ ((برا بن عازب )) مى گويد:.
رسـول اكـرم (ص ) ((عبداللّه بن جبير)) را به همراه پنجاه پياده نظام در دره ((احد)) قرار داد وبهآنـهـا فـرمان داد كه خواه در صورت شكست وخواه پيروزى از آنجا حركت نكنند تا فرمان حضرت برسد, اماهمينكه آثار پيروزى پديدار گشت وجواهرات زنان آشكار شد فريادكشيدند:.
((غـنـيـمـت , اى قـوم غـنـيـمت ))!! دره را رها كرده به سوى جمع آورى غنائم به راه افتادند وبهفـريـادهاى ((عبداللّه بن جبير)) اعتنائى نكردند,نتيجه اين عمل شكست سپاه اسلام وبه شهادت رسـيـدن هفتادنفر شد,آنجا بود كه حضرت رسول (ص ) هر چه فرياد كرد جز دوازده نفر كسى با اونبود ((١٥٤)).
٨ قضيه ((احد)) مربوط به سال سوم هجرت كه مسلمانان درضعف قرار داشتند بود اما اين صحنهبـراى آنـان عـبـرت نشد و در پايان سال هشتم پس از فتح ((مكه )) كه تعداد دوازده هزار سپاهىحـضـرت راهـمـراهـى مى كردند يعنى دوازده برابر سپاهيان اسلام در ((احد)) در((حنين )) اينصـحـنـه را تـكـرار كرده مجددا حضرت را در وسط ميدان تنهاگذاشتند, قرآن كريم آن حادثه رااينگونه ترسيم مى كند:.
ـ (ويـوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئاوضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتممدبرين ثم انزل اللّه سكينته على رسوله وعلى المؤمنين وانزل جنودا لم تروها وعذب الذين كفرواوذلك جزاالكافرين ) ((١٥٥)). -------------------------------------------------
پاورقى ها: ٥٢- صـحيح ((بخارى )), كتاب الطب , باب الدوا بالبان الابل , ح١ , وباب الدوا بابوال الابل ,ح١ , ج٧ ,
٥٣- ((حـجـاج )) بـه ((انـس بـن مـالك )) گفت : مرا از شديدترين مجازات پيامبر با خبر كن , او
٥٤- نهج البلاغه , خطبه ٩٤.
٥٥- صـحيح ((بخارى )) كتاب المحاربين , باب رجم الحبلى من الزنا اذا احصنت , ح١ , ج٨ ,ص ٢٠٩
٥٦- صحيح ((مسلم )), كتاب الزكاة , باب لو ان لابن آدم واديين لابتغى ثالثا, ح٥ , ج٢ ,ص ٧٢٦.
٥٧- همراه با راستگويان , ص ٣٥٥ تا ص ٣٦٩.
٥٨- سوره نحل , آيه ٤٣.
٥٩- سوره فاطر, آيه ٣٢.
٦٠- سوره واقعه , آيه ٧٩.
٦١- سوره احزاب , آيه ٣٣.
٦٢- همراه با راستگويان , ص ٢٥ تا ص ٣٣.
٦٣- اصول كافى , كتاب فضل العلم , باب الاخذ بالسنة وشواهد الكتاب , ح٥ , ج١ , ص ٦٩.
٦٤- اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ١٤٥ تا ص ١٦٦.
٦٥- تـقييد العلم ((خطيب بغدادى )), باب وصف العلة فى كراهة كتاب الحديث ,ص ٥٢والطبقات
٦٦- تذكرة الحفاظ, الطبقة الاولى , ((ابوبكر)) ص ٢ و٣.
٦٧- سوره نحل آيه ٤٤.
٦٨- از آگاهان بپرسيد, ج١ , ص ١٠٢ تا ص ١٠٩.
٦٩- تـذكـرة الـحـفـاظ ((ذهـبـى )), احـوالات ((نـسـائى )), ج٢ , ص ٦٩٩ تـا ص ٧٠١ وتـهـذيـب
٧٠- صحيح مسلم , كتاب زهد ورقائق , باب التثبت فى الحديث , ح٢ , ج٤ , ص ٩ ٢٢٩٨.
٧١- اهل سنت واقعى , ج١ , ص ٨٠ تا ص ٩٦, وج٢ , ص ٣ ١٠٢.
٧٢- لسان الميزان ((ابن حجر)), تحت نام ((جعفر بن عبدالواحد الهاشمى القاضى )),ش ٤٨٨, ج٢
٧٣- صحيح ((مسلم )) كتاب فضائل الصحابه , باب ٥١, بيان ان بقا النبي (ص ) ح١ , ج٤ ,ص ١ ١٩٦.
٧٤- آنگاه هدايت شدم , ص ٢٥١ تا ص ٢٧٥ وهمراه با راستگويان , ص ٣٥ تا ص ٤٩.
٧٥- اهل سنت واقعى , ج١ , ص ٢٤٣ تا ص ٢٥٠.
٧٦- صـحـيح ((مسلم )), كتاب فضائل الصحابه , باب فضائل على بن ابى طالب ح٩ تا ١٢, ج٤ ص ٤
٧٧- كنز العمال , ص ١٨٦, ح٩٤٨ وص ١٨٧, ح٥ ٩٥٤.
٧٨- در اين صورت حديث نهى پيامبر از كتابت حديث نبايد صحيح باشد.
٧٩- اهل سنت واقعى , ج١ , ص ١٧٤ تا ص ١٩٣, واهل بيت كليد مشكلها, ص ٣٥ تا ص ٤٩.
٨٠- صحيح ((مسلم )), كتاب فضائل الصحابه , باب فضائل اهل بيت النبى (ص ), ح١ , ج٤ ,ص ١٨٨٣,
٨١- جامع البيان فى تفسير القرآن , ((الطبرى )) ذيل آيه ٣٣ سوره احزاب , ج٢٢ , ص ٦,وتفسير الدر
٨٢- در فصل بعد به گوشه اى از آن اشاره خواهد شد.
٨٣- نهج البلاغه , خطبه هاى : ٩٤, ٩٧, ١٥٤, ٢٣٩ وآخر خطبه ١٠٩.
٨٤- از آگاهان بپرسيد, ج١ , ص ١٤١ تا ص ٢٢١.
٨٥- سوره بقره , آيه ١٢٤.
٨٦- سوره مائده , آيه٥٥ .
٨٧- مـفـسـرين نقل كرده اند كه منظور آيه على (ع )است كه در ركوع نماز انگشتر خودرا به سائل
٨٨- سوره مائده آيه ٦٧.
٨٩- آيه قبل از واقعه غدير نازل شده كه به پيامبر(ص ) فرمان ابلاغ ولايت على (ع )رامى دهد, نگاه
٩٠- سوره مائده آيه٣ .
٩١- اين آيه بعد از ماجراى غدير نازل شده است : تاريخ مدينة دمشق , ((ابن عساكر)), طبع دار الفكر
٩٢- مسند ((احمد بن حنبل )), ج٤ , ص ٢٨١, وتذكرة الخواص , ((ابن الجوزى )), ص ٢٨ تاص ٣٤, و
٩٣- خـصـائص امـيـرالـمؤمنين (ع ), ((نسائى )), ص ٩٠, سنن ((ترمذى )), كتاب المناقب , باب ٢١
٩٤- تاريخ ((طبرى )), ج٢ , ص ٣٢١, والكامل فى التاريخ , ((ابن اثير)), ج٢ , ص ٦٣ تا ص ٨٥.
٩٥- صحيح ((مسلم )), كتب فضائل الصحابه , باب ٤, فضائل على بن ابى طالب , ح١ , ج٤ ,ص ١٨٧٠,
٩٦- صـحـيـح ((مـسلم )), كتاب الامارة , باب ١, ح١٠ , ج٣ , ص ١٤٥٣ (همراه با راستگويان ص ٧٧ تا
٩٧- تاريخ الخلفا, ((السيوطى )), فصل فى مدة الخلافة , ص ١٠ تا ص ١٢.
٩٨- طـبـقـات الـحـنـابـلـه , الـطـبقة الاولى , باب الواو, ش ٥١٠, ((وريزة بن محمد الحمصى )),
٩٩- مـسـتـدرك ((حـاكـم )), كـتـاب مـعرفة الصحابة , مناقب اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ,
١٠٠- ينابيع المودة , ((قندوزى حنفى )), باب ٧٦, ص ٤٤١.
١٠١- (همراه با راستگويان ), ص ٨٣.
١٠٢- (اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ٢٢٤), مى پرسيم : پس چرا با على (ع ) نبودى ؟!.
١٠٣- (از آگاهان بپرسيد, ج٢ , ص ١٢٥ تا ص ١٥٩, واهل سنت واقعى , ج١ , ص ٤٣ تاص ٥٦, واز خدا
١٠٤- سوره احزاب , آيه ٥٦.
١٠٥- صحيح ((بخارى )) كتاب الانبيا, باب يزفون النسلان فى المشى , ح٩ , ج٤ ,ص ١٧٨.
١٠٦- الـصـواعـق المحرقه , ((ابن حجر)), باب ١١, فصل اول : فى الايات الواردة فيهم , الاية الثانية ,
١٠٧- همان مدرك , باب مشروعية الصلاة عليهم تبعا للصلاة على مشرفهم , ص ٤ ٢٣٣.
١٠٨- همان مدرك , فصل آيات وارده در شان اهل بيت , آيه دوم , ص ١٤٨.
١٠٩- (اهل سنت واقعى , ج١ , ص ٢٥١ تا ص ٢٥٦, وج٢ , ص ٢٤٦ تا ص ٢٤٩, واز خدا پرواكنيد, ص ١٢٤
١١٠- آنگاه هدايت شدم , ص ٤ ١٢٣.
١١١- الصواعق المحرقة , ((ابن حجر)) خاتمه , ص ٢٠٨ تا ص ٢٢٥.
١١٢- الصارم المسلول , ((ابن تيميه )), ص ٥٧٠.
١١٣- الاصـابـه فـى تمييز الصحابه , ((ابن حجر)), مقدمة المؤلف , وشرح امام ((نووى )) برصحيح
١١٤- الصواعق المحرقة , ((ابن حجر)), خاتمه (قتال على ومعاويه ) ص ٢١٨.
١١٥- اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ١٩٣ تا ص ٢١٨.
١١٦- نـگـاه كـنـيد به : سوره فتح , آيات ١٨ و١٩, سوره حشر, آيات ٨ و٩, سوره انفال , آيه ٧٤,سوره
١١٧- از آگاهان بپرسيد, ج١ , ص ٢٣٨.
١١٨- آنگاه هدايت شدم , ص ٢ ١٦١.
١١٩- سوره توبه , آيه ٧٤.
١٢٠- سوره توبه , آيه ٩٧.
١٢١- سوره بقره , آيات ٨ و٩ و١٠.
١٢٢- سوره منافقون , آيات ١ و٢ و٣.
١٢٣- سوره نسا, آيه ١٤٢.
١٢٤- سوره احزاب , آيه ١٢.
١٢٥- نـگـاه كـنيد به : سوره توبه آيات ٧٥ و٧٦, سوره نسا, آيات ٦٠ و٦١ و٦٢, سوره منافقون , آيه٤ ,
١٢٦- صحيح ((بخارى )) كتاب التفسير, سوره منافقون , ح٨ , ج٦ , ص ١٩٣.
١٢٧- صحيح ((بخارى )), كتاب الانبيا, باب علامة النبوة , ح٣٧ , ج٤ , ص ٢٤٣.
١٢٨- سوره توبه , آيه ١٠١.
١٢٩- صـحـيـح ((مـسـلـم )), كـتـاب الايـمـان , بـاب ٣٣ وان حـب الانـصـار وح٦ , ج١ , ص ٨٦,
١٣٠- سوره توبه , آيات ٣٨ و٣٩.
١٣١- سوره صف , آيات ٢ و٣.
١٣٢- سوره حجرات , آيه ١٧.
١٣٣- سوره حجرات , آيه ١٤.
١٣٤- سوره انفال , آيات ٥ و٦.
١٣٥- سوره توبه , آيه ٤٥.
١٣٦- سوره توبه , آيه ٤٧.
١٣٧- سوره توبه , آيه ٥٨.
١٣٨- سوره توبه , آيه ٦١.
١٣٩- نـگاه كنيد به : سوره مائده آيات ٥١ و٥٤ , سوره انفال آيات ٢٧ و٢٨, سوره حديدآيه١٦ , سوره
١٤٠- سوره آل عمران آيه ١٤٤.
١٤١- آنگاه هدايت شدم , ص ١٦١تاص ١٧٠, واز آگاهان بپرسيد, ج١ , ص ٢٣٢ تا ص ٢٥٤.
١٤٢- صحيح ((بخارى )), كتاب الدعوات , باب فى الحوض , ح٨ , ج٨ , ص ١٤٩ و١٥٠.
١٤٣- صحيح ((بخارى )), كتاب الدعوات , باب فى الحوض , ح١٠ , ج٨ , ص ١ ١٥٠.
١٤٤- صـحـيح ((بخارى )), كتاب الجنائز, باب ٧٢ الصلاة على الشهيد, ح٢ , ج٢ , ص ١١٤٥,وكتاب
١٤٥- صـحيح ((بخارى )) كتاب الانبيا, باب ٢٤ علامات النبوة فى الاسلام , ح٣٣ , ج٤ ,ص ٢٤٣ (از
١٤٦- صحيح ((بخارى )) كتاب الشروط, باب شروط در جهاد ومصالحه ح١ , ج٣ , ص ٢٥٦٧.
١٤٧- مدارك اين ماجرا در پاورقى ص ١٣ گذشت .
١٤٨- شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحديد)), خطبه ١٥٦, ج٩ , ص ٧ ١٩٦.
١٤٩- الطبقات الكبرى ((ابن سعد)), ج٢ , ص ١ ١٩٠, (آنگاه هدايت شدم , ص ١٢٨ تاص ١٤٦).
١٥٠- سوره توبه , آيات ١٠٨ ١٠٧.
١٥١- الـدر المنثور ((السيوطى )) ذيل آيه فوق , ج٤ , ص ٦ ٥ ٢٨٤, وى در حديثى از ((ابن عباس ))
١٥٢- سوره جمعه , آيه ١١.
١٥٣- صحيح ((بخارى )), كتاب الجمعه , باب اذا نفر الناس عن الامام , ح١ , ج٢ , ص ١٦.
١٥٤- صحيح ((بخارى )), كتاب الوصايا, باب ١٦٣ ما يكره من التنازع , ج٢ , ج٤ , ص ٧٩ و٨٠.
١٥٥- سوره توبه , آيات ٢٥٢٦.
۲
برخورد اصحاب با يكديگر
يـعـنى : (( (خداوند در مواقع فراوانى شمارا يارى كرد از جمله :)روز ((حنين )) كه لشكر بسيارتان مغرورتان ساخته بود, آن لشكر بزرگ هرگز به كارتان نيامد وزمين با آن بزرگى بر شما تنگ آمددر نـتـيـجـه هـمـه شـمـا پـا بـه فـرار گـذاشـتـيـد واز صـحـنه جنگ در رفتيد آنگاه خداوندآرامـش وطـمـانـيـنـه اش را بـر رسـول ومـؤمنان نازل كرد ولشكريانى فرو فرستاد كه شما آنهارانمى ديديد تا بالاخرة كافران را سخت عذاب كرد واين هم كيفر كافران است )).
جالب اينجاست كه ((ابو قتاده )) مى گويد:.
مـسـلمانان پا به فرار گذاشتند, من هم با آنها فرار كردم , ناگهان ((عمر بن خطاب )) را در ميانمردم يافتم , به او گفتم : اين مردم را چه شده است ؟ گفت كار خدااست ((١٥٦)) !!.
٩ ((ابن عباس )) مى گويد:.
در روز چهارم ذى الحجه پس از انجام عمره پيامبر اكرم (ص )اعلام كردند كه زنانتان بر شما حلالهـسـتـند, يكى از ما وقتى به سرزمين ((منا)) رفته بود نتوانست شهوتش را كنترل كند وقتى اينخبر به رسول خدا(ص ) رسيد حضرت به سخنرانى ايستاد وفرمود:.
((شنيدم چنين وچنان مى گوئيد, به خدا سوگند من از شمانيكوكارتر وبا تقواترم )) ((١٥٧)).
١٠ ((انس بن مالك )) مى گويد:.
وقتى خداوند مقدارى از اموال قبيله ((هوازن )) را به رسول خدا(ص ) غنيمت داد, حضرت آن را بهمردانى از ((قريش )) بخشيد,برخى از انصار گفتند:.
خـدا پـيـامـبـرش را بـبـخـشـد, به ((قريش )) مى بخشد ومارا رها مى كنددر حالى كه خونشان ازشمشيرهايمان مى چكد, رسول خدا(ص )آنهارا در جائى گردآورده فرمود:.
((مـن بـه آنها كه تازه مسلمان شده اند چيزى بخشيده ام , آيا راضى نمى شويد كه آنها با مالهايشانبروند وشما با رسول خدا؟)) ((١٥٨)).
١١ پـيامبر اكرم (ص ) از وصل كردن روزه به روزه روز ديگر نهى فرمود اما اصحاب آن را نپذيرفتندوروزه ها را به هم وصل مى كردند ((١٥٩)).
د : اصحاب وتغيير سنت پيامبر٩
١ ((بـرا بـن عـازب )) گويد: ما پس از پيامبر(ص ) چه كارها كرديم وچه انحرافها در دين به وجود آورديم ((١٦٠)).
٢ ـ ((انـس بـن مالك )) گويد: هيچيك از احكام شريعت رانمى شناسم كه بدون تغيير باقى ماندهباشد به جز نماز واين نماز هم ضايع شده است ((١٦١)).
٣ ـ ((ابـو سـعيد خدرى )) به ((مروان )) كه امير مدينه بود اعتراض مى كند كه چرا بر خلاف سنت پـيـامـبـر(ص ) خـطـبـه عـيـدرا قـبـل از نـمـازمـى خـوانـى ؟ گـفـت : چون مردم پس از نمازنمى نشينند ((١٦٢)).
علتش هم اين بود كه خطبه بالعن على واهل بيتش ختم مى شد.
٤ ـ رسول خدا(ص ) اطاق بوريائى را براى نماز خواندن فراهم كرد, برخى از مسلمانان نيز همراه اونماز خواندند, يكى از شبها رسول خدا(ص ) دير كرد وتشريف نياوردند, مردم سر وصداراه انداختندوباسنگ به در خانه كوبيدند حضرت ناراحت شده به آنان فرمود:.
((آنـقـدر رفـت وآمـد كـرديـد كـه خـيال كردم (اين نماز مستحبى ) برشما واجب شده پس نمازمستحبى را در خانه بخوانيد)) ((١٦٣)).
٥ ـ ((عمر)) در ايام خلافتش مردم را براى به جماعت برگزار كردن نماز مستحبى (صلاة تراويح )گرد هم مى آورد ومى گفت : چه بدعت خوبى ! ((١٦٤)).
٦ ـ ((ابـو الـدردا)) مى گويد: به خدا قسم چيزى از سنت پيامبر(ص ) نمى يابم جز اينكه همه با همنماز مى خوانند ((١٦٥)).
هـ : برخورد اصحاب با يكديگر
اين موضوع در بخش دوم اين فصل مشروحا بررسى خواهدگرديد.
بخش دوم : بررسى احوالات برخى از اصحاب الف : ((ابوبكر)):
موارد تخلفات او به اختصار از اين قراراست :.
١ ـ گـروهى از ((بنى تميم )) در سال نهم هجرى بر پيامبر(ص ) واردشدند, ((ابوبكر)) و((عمر))هر كدام به فردى اشاره كردند كه پيامبر(ص )اورا اميرشان سازد, آن دو آنقدر در محضر حضرت بايكديگر مخالفت كرده وسروصدايشان بالا رفت تا جائى كه اين آيه شريفه نازل شد:.
(يـا ايـهـا الـذيـن امـنـوا لا تـرفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ولا تجهرواله بالق ول كجهر بعضكملبعض ) ((١٦٦)).
يـعـنى : ((اى مؤمنان , صدايتان را از صداى پيامبر بلندتر نكنيدوهمانگونه كه با يكديگر بلند سخنمى گوئيد با پيامبر سخن مگوئيد)) ((١٦٧)).
٢ ـ تخلف از حضور در سپاه ((اسامة )) ((١٦٨)).
٣ ـ جسد پيامبر(ص ) را رها كرده , براى رسيدن به خلافت به سوى ((سقيفه )) شتافت .
٤ ـ ((عايشه )) گويد:.
((فاطمه ميراث خود در ((مدينه )) و((فدك )) وباقيمانده خمس را از((ابوبكر)) طلب كرد, اما وىاز پـرداختن آن به فاطمه خوددارى كرد,فاطمه بر ((ابوبكر)) خشمگين شد وبا او قهر كرد وحرف نزد تا روزى كه از دنيا رفت )) ((١٦٩)).
جالب اينجاست كه همين ((بخارى )) مى گويد:.
((پس از رحلت پيامبر(ص ) ((جابر بن عبداللّه )) ادعا كرد كه آن حضرت به او وعده دادن چيزهائىرا داده بود, ((ابوبكر)) سه باردستش را پر كرد ودر هر نوبت پانصد درهم به او داد)) ((١٧٠)).
آيا كسى نيست از ((ابوبكر)) بپرسد:.
چرا ادعاى ((جابر)) را بدون هيچ گواهى تصديق كردى اما ادعاى زهرا((س ))را خير؟!.
آيا ((جابر)) با تقواتر وراستگوتر از آن حضرت بود؟! در حالى كه :.
به شهادت آيه تطهير زهرا((س )) معصوم است .
به فرموده رسول خدا(ص ) فاطمه ((س )) سرور زنان است ((١٧١)).
به فرموده رسول خدا(ص ) فاطمه ((س )) سرور زنان اهل بهشت است ((١٧٢)).
فاطمه پاره تن رسول خداست ((١٧٣)).
چرا شهادت على (ع ) و((ام ايمن )) در تاييد سخنان زهرا((س ))رانپذيرفتى ؟.
((بخارى )) نقل مى كند كه :.
((قـوم ((بـنـى صـهـيـب )) ادعـا كـردنـد كـه رسـول خـدا دو منزل ويك اطاق را به ((صهيب ))بـخـشـيده است , ((مروان )) گفت : چه كسى به نفع شماگواهى مى دهد؟ گفتند: ((ابن عمر)),وى را طـلـبـيد, واو هم گواهى داد كه پيامبر دو منزل ويك اطاق به ((صهيب )) داده است , آنگاه((مروان )) بر اين گواهى صحه گذاشت وبه آنان بخشيد)) ((١٧٤)).
آيا فرزندان ((صهيب )) در ادعايشان راستگوتر از دختر گرامى رسول خدا(ص ) هستند؟!.
يا گواهى ((عبداللّه بن عمر)) قوى تر ومحكم تر از گواهى على و((ام ايمن ))است ؟!.
يا اينكه ((عبداللّه بن عمر)) مورد اطمينان دستگاه حاكمه است ولى على خير؟!.
٥ ـ ((ابوبكر)) به پيامبر(ص ) نسبت داد كه آن حضرت فرمود:.
((ما پيامبران ارث نمى گزاريم )) ((١٧٥)).
وحال آنكه :.
قرآن كريم صراحتا مى فرمايد: (وورث سليمان داود) ((١٧٦)).
يعنى : ((سليمان از داود ارث برد)).
چـرا ادعاى ((ابوبكر)) قبول مى شود اما سخن فاطمه وعلى كه ازاهل بيت هستند رد مى گردد؟شـايـد بـه خـاطـر اينكه او حاكم است ! درحالى كه نماز ((ابوبكر)) و((عمر)) و((عثمان )) وتمامىاصـحـاب وجـميع مسلمانان پذيرفته نمى شود مگر اينكه بر محمد وآل محمد(ص )صلوات ودرودبفرستند ((١٧٧)).
((عـبداللّه بن عمر)) مى گويد: رسول خدا(ص ) به همسرانش صدبار شتر از محصولات ((خيبر))مـى بـخـشـيد, ((عمر)) ((خيبر)) را تقسيم كردوهمسران حضرت را مخير كرد كه مقدارى از آب وزمـين به آنها بدهد ياهمان برنامه پيامبر(ص )را اجرا كند كه برخى زمين را اختيار كردندوبرخىديگر بار شتررا, ((عايشه )) هم زمين را برگزيد)) ((١٧٨)).
اگـر پيامبر(ص ) ميراث باقى نمى گذارد, چگونه همسرانش ازجمله ((عايشه )) ارث مى برند ولىدخترش فاطمه ((س )) خير؟!.
٦ ـ ((ابـوبـكر)) ((خالد بن وليد)) را به ((يمامه )) به سوى ((بنى تميم ))فرستاد, ((خالد)) پس ازفـريـب دادن وبـسـتن دستهايشان به جرم درنگ درپرداختن زكات گردنشان را زد و((مالك بننـويـره )) صـحـابـى جـلـيل القدركه رسول خدا(ص ) در اثر اطمينان به وى , اورا مامور گرفتنحقوق قومش كرده بود به قتل رسانده وهمان شب با همسر ((مالك )) زنا كرد.
اولا ((ابـوبـكـر)) ((خـالـد))را هـيـچـگـونـه مـجـازاتـى نـنمود وگفت : ((اواجتهاد كرد وخطانموده است )) ((١٧٩)) !!!.
ثانيا ((ابوبكر)) خودش چنين فرمانى را صادر كرده بود, ((ابوهريره )) از او نقل مى كند كه گفت :.
(( بـه خـدا قسم , هر كس را كه بين نماز وزكات فرق بگذاردمى كشم , زيرا زكات حق مال است , بهخـدا سـوگـنـد اگر زكاتى را كه درزمان پيامبر(ص ) پرداخت مى كردند ولو به مقدار كم به منندهند با آنهاكار زار خواهم كرد)) ((١٨٠)).
ثالثا تمامى صحاح اهل سنت نقل كردند كه كشتن كسانى كه ((لااله الا اللّه )) مى گويند حرام است از جمله :.
((مـقـداد)) به رسول اللّه (ص ) عرض كرد: اگر با يكى از كفار درحال جنگ برخورد كردم , در اينحال او با شمشيرش يكى از دو دستم را قطع كرد, آنگاه در پشت درختى پناه برد وگفت : من براىخـدامـسلمان شدم , آيا در اين صورت جايزاست اورا بكشم ؟ فرمود: اورانكش , گفتم او اول دست مرا بريد وآنگاه چنين گفت , فرمود نكش )) ((١٨١)).
رابعا هيچكس نگفته كه منع زكات موجب كفر وارتدادمى شود.
برخى مى گويند اينها از اسلام برگشته بودند, لذا مى بايست كشته مى شدند!.
مـى گـوئيـم : مـگر اينها با ((خالد بن وليد)) نمازرا به جماعت نخواندند؟ مگر خود ((ابوبكر)) ديهمالك را از بيت المال پرداخت نكردومعذرت خواهى ننمود؟.
خـامـسـا در زمـان پيامبر(ص ) ((ثعلبه )) از پرداختن زكات امتناع ورزيد حتى آن را منكر شد, امارسول خدا(ص ) نه با او جنگيد, نه اوراكشت ونه اموالش را به زور گرفت , اگر چه توان تمامى اينكارها راداشت .
٧ ((ابـوبـكـر)) دسـتـور داد پـانصد حديث از پيامبر(ص ) را آتش بزنند ((١٨٢)) واز نقل حديث آنحضرت جلوگيرى مى كرد.
٨ كـار خـلافـت بعد از خودرا ميان اصحاب به شورى نگذاشت آنچنان كه اهل سنت درباره خلافت اعـتـقـاد دارنـد بلكه ((عمر))را به عنوان جانشين خويش انتخاب كرد, ووقتى با اعتراض اصحاب مـواجه شد كه چرا يك انسان خشن تندخو را بر ما مسلطمى كنى ؟ گفت : ((بهترين آفريدگان رامسلط كردم )) ((١٨٣)).
٩ حضرت زهرا((س ))را به خشم آورد در حالى كه پيامبر(ص )فرموده بود:.
((هـر كـه اورا بـه خـشـم آورد مـرا بـه خـشـم آورده , وهـر كـه مرا به خشم آورد خدارا به خشمآورده است )) ((١٨٤)).
وتا روزى كه از دنيا رفت با او حرف نزد ((١٨٥)).
وفرمود: ((به خدا قسم پس از هر نمازى كه مى خوانم تورا نفرين مى كنم ((١٨٦)).
١٠ از پرداخت سهم ((مؤلفه قلوبهم )) خوددارى نمود ((١٨٧)).
١١ از همه مهمتر اين كه : فرمان پيامبر(ص ) درباره خلافت وولايت على (ع )را زير پا نهاد.
در پايان خوب است اين دو گفتاررا هم از او بشنويد:.
گفتار اول پيش از مرگ از كارهايش اظهار ندامت كرده مى گفت :.
((به خدا قسم , تاسف نمى خورم جز براى سه كارى كه انجام دادم واى كاش انجام نمى دادم :.
اى كاش به خانه فاطمه كارى نداشتم وآن را نمى گشودم , اگر چه با اعلام جنگ آن را بر من بستهبودند.
اى كاش ((فجائه سلمى )) را مى كشتم يا آزادش مى كردم ولى اورابه آتش نمى كشيدم ((١٨٨)).
واى كـاش در روز ((سـقـيـفـه )) كـاررا بر عهده يكى از آن دو مرديعنى ((عمر)) و((ابو عبيده ))مى گذاشتم تا او امير مى شد ومن وزير مى گشتم )) ((١٨٩)).
گفتار دوم هنگامى كه به پرنده اى برفراز درختى مى نگريست چنين گفت :.
((خـوشـا بـه حال تو اى پرنده , ميوه مى خورى وبر درخت مى نشينى , نه حساب وكتابى دارى ونهعـقـاب وعذابى , اى كاش من هم در كنار راه بر درختى بودم وشترى بر من گذشته مرا مى خوردوسپس همراه با سرگين آن خارج مى شدم وهرگز از بشر نبودم )) ((١٩٠)).
ب : ((عمر))
برخى از تخلفات اورا اينگونه نقل كرده اند:.
١ اعتراض به نوشتن وصيت پيامبر(ص ) ونسبت هذيان نعوذباللّه به آن حضرت دادن ((١٩١)).
٢ ـ در جـريـان صلح ((حديبيه )) با پيامبر(ص ) مخالفت كرده ,اينگونه با آن حضرت سخن گفت ,خودش مى گويد:.
((پرسيدم : آيا تو واقعا پيامبر خدا نيستى ؟.
فرمود: بلى .
پرسيدم : آيا ما بر حق ودشمن ما بر باطل نيست ؟.
فرمود: بلى .
گفتم : پس چرا دينمان را به ذلت واداريم ؟.
فرمود: من پيامبر خدايم وهرگز اورا نافرمانى نمى كنم , واو ياروناصر من است .
گفتم : آيا توبه ما وعده نمى دادى كه به خانه خدا مى آئيم وطواف مى كنيم ؟.
فرمود: آرى , اما آيا به تو گفتم كه همين امسال مى آئيم ؟.
گفتم : نه .
فرمود: تو به آنجا مى آئى وآن را طواف خواهى كرد.
سـپـس نـزد ((ابـوبـكـر)) آمـدم پـس از طرح همان سؤالات او گفت : اى مرد, او پيامبر خداست وپروردگارش را عصيان نمى كند, خداوند هم ياور اوست , پس از از او اطاعت كن , به خدا سوگندكه او برحق است )) ((١٩٢)).
٣ ـ به جماعت برگزار كردن نماز مستحب ((١٩٣)).
٤ ـ مـتـعـه زنان ومتعه حج ((١٩٤)) را كه در زمان پيامبر(ص ) و((ابوبكر))وحتى مدتى از خلافت خودش حلال بوده وبه آن عمل مى شد, تحريم كرد واينگونه اعلام نمود كه :.
((دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودند, ولى من از آنها نهى مى كنم وكسى كه آنهارا انجام دهدعقاب مى نمايم )) ((١٩٥)).
جالب اينجاست كه فردى از ((عبداللّه بن عمر)) در مورد متعه حج سؤال كرد, گفت : حلال است .
سؤال كننده گفت : ولى پدرت از آن نهى كرده است .
((فـرزنـد عمر)) پاسخ داد: اگر مطلبى را پدرم نهى كند ولى پيامبر(ص ) آن را نپذيرد, من فرمانپدرم را پيروى كنم يا فرمان پيامبررا؟.
آن مرد گفت : بلكه فرمان پيامبررا ((١٩٦)).
٥ ـ او نـيـز هـمچون خليفه اول از بازگو كردن احاديث پيامبر(ص )جلوگيرى كرد, ((قرظة بنكعب )) مى گويد:.
((عـمـر)) مـارا بـه ((كـوفـه )) فـرستاد, به هنگام مشايعت تا محلى به نام ((صرار)) آمد وگفت :مـى دانـيـد چرا همراه شما آمدم ؟ گفتيم : لابد به خاطراينكه صحابى مى باشيم , گفت : نه , بلكهمـطـلبى را مى خواهم با شما درميان بگذارم , شما به سوى قومى فرستاده مى شويد كه نواى قرآندرسـيـنـه هـاشـان نـوائى چون ديگ جوشان دارد, وقتى شمارا ببينند, به سويتان گردن كشيدهمى گويند: اصحاب محمد آمده اند, پس هشيارباشيد كه از رسول اللّه كمتر روايت نقل كنيد.
وقتى ((قرظه )) به آن ديار وارد شد مردم از او احاديث پيامبرراطلب مى كردند ولى وى مى گفت :((عمر)) مارا نهى كرده است ((١٩٧)).
حتى روزى از مردم خواست كه احاديثى كه نزد آنان هست رابياورند, وقتى آوردند فرمان داد همهرا آتش زدند ((١٩٨)).
٦ ـ قرآن كريم پس از بيان وجوب طهارت از جنابت مى فرمايد:.
ـ ( فلم تجدوا ما فتيمموا صعيدا طيبا) ((١٩٩)).
يعنى : ((اگر آبى نيافتيد با خاك پاك تيمم كنيد)).
امـا ((خـلـيـفـه دوم )) بـا صراحت در برابر اين فرمان الهى مى ايستدودرباره جنبى كه آب نداردمى گويد نماز نخواند, بشنويد:.
((شـخصى نزد ((عمر)) آمد وگفت : من جنب شدم وآب براى غسل نيافتم , عمر گفت : پس نمازنخوان , ((عمار)) كه در آنجا حاضر بود گفت :يادت نمى آيد كه من وتو در سريه اى ((٢٠٠))
بوديموجـنـب شـديـم ولى آبى نيافتيم , تو نماز نخواندى اما من خودرا در خاك غلطاندم ونمازخواندم ,سپس پيامبر(ص ) فرمود: كافى بود كه با دو دست بر صورت ودستهايت مسح مى كردى .
((عمر)) گفت : اى ((عمار)), از خدا بترس !.
((عمار)) گفت : اگر نمى گذارى هيچ حرفى در اين موردنمى زنم )) ((٢٠١)).
هـمـيـن اخـتـلاف بـين ((ابوموسى )) و((فرزند عمر)) اتفاق مى افتد,((ابوموسى )) به گفتگوى((عمار)) با ((عمر)) استشهاد مى كند وآن را سندسخن خود قرار مى دهد كه ((عبداللّه )) در جواب وى مى گويد:.
((مگر نديدى كه عمر از اين سخن قانع نشد))!!!.
وى على رغم صريح آيه قرآن وسنت نبوى چنين مى گويد:.
((اگر به آنها اجازه داده شود فردا هوا كه سرد شد نيز مى خواهندتيمم بكنند)) ((٢٠٢)).
٧ قرآن كريم درباره مصرف زكات مى فرمايد:.
ـ (انما الصدقات للفقرا والمساكين والعاملين عليها والمؤلفة قلوبهم ) ((٢٠٣)).
يعنى : ((صدقات اختصاص دارد به : فقيران , مستمندان , كارمندان بخش زكات , تاليف قلوب و)).
اما ((عمر)) سهم ((مؤلفه قلوبهم ))را قطع كرده حتى وقتى ((ابابكر))در نامه اى دستور پرداختش را مى دهد, ((عمر)) نامه را پاره كرده به آنهامى گويد:.
((هيچ نيازى به شما نداريم , چرا كه خدا اسلام را عزت بخشيده واز شما بى نيازمان كرده است )).
وقتى آنها نزد ((ابوبكر)) باز مى گردند وبه وى مى گويند: ((آياتوخليفه اى يا او))؟.
مى گويد: ((او ان شااللّه )) ((٢٠٤)).
٨ ((ابن عباس )) مى گويد:.
((طـلاق در دوران رسول خدا(ص ), و((ابوبكر)) ودو سال ازخلافت ((عمر)) ولو بالفظ سه طلاقباشد يك طلاق محسوب مى شد,ولى ((عمر بن خطاب )) گفت : مردم در امرى كه به آنان مهلت داده شـده عـجـله مى كنند, خوب است اين كاررا يعنى سه طلاق را امضا كنيم وبپذيريم , آنگاه اينكاررا امضا نمود وپذيرفت )) ((٢٠٥)).
از آن بـه بـعـد اگـر كسى حتى يك بار بالفظ ((سه طلاقه )) همسرش راطلاق مى داد بر او حراممـى شـد وديـگـر نـمـى توانست با او ازدواج كندمگر آنكه شوهر ديگرى كند وآن شوهر اورا طلاقبدهد ((٢٠٦)).
٩ ـ تخلف از حضور در سپاه اسامه ((٢٠٧)).
١٠ اضـافه كردن جمله ((الصلاة خير من النوم )) يعنى : ((نماز ازخواب بهتراست )), در اذان صبح ,چـرا كـه وقـتـى خـليفه دوم در خواب بودمؤذن وى را با اين جمله بيدار كرد, او هم از اين سخنخوشش آمدوگفت : حتما در اذان صبح آن را تكرار كنيد ((٢٠٨)).
١١ ـ با اجراى حد بر ((خالد بن وليد)) مخالفت كرد ((٢٠٩)).
١٢ جـانـشـيـنـى خودرا به شوراى شش نفره اى واگذار كرد كه نه مستند به نصب الهى است ونهانتخاب مردمى ((٢١٠)).
١٣ تهديد به آتش زدن خانه حضرت زهرا ((س )) ((٢١١)).
١٤ اعتراض نكردن به خلافهاى ((معاويه )):.
وقتى به او شكايت مى كنند كه ((معاويه )) لباس ابريشمى مى پوشدوانگشتر طلا در دست دارد, بااينكه پيامبر(ص ) آن دورا بر مردها حرام كرده است , مى گويد:.
((وى را رها كنيد زيرا او كسرى وشاه عرب است )) ((٢١٢)).
واين هم نهايت آرزويش كه مى گويد:.
((اى كـاش گـوسفندى در خانواده ام بودم كه هرگاه بخواهند مرافربه كنند تا پس از فربه شدنوزيـارت دوسـتـانـشـان مـرا مـى كـشتندوقسمتى از گوشتم را كباب كرده وقسمتى را خشك مى كردند وسپس مرا مى خوردند وچون مدفوع خارج مى شدم وبشر نبودم )) ((٢١٣)).
ج : ((عثمان ))
سيره او برهمگان روشن است , لذا به گوشه اى از كردارهايش اشاره مى كنيم :.
١ ((سالم بن عبداللّه )) از پدرش نقل مى كند كه :.
((رسـول خدا(ص ) در منى واماكن ديگر نماز مسافررا دو ركعتى بجاى آورد, ((ابوبكر)) و((عمر))نيز نمازرا شكسته خواندند, عثمان هم در آغاز خلافت اينچنين خواند, بعد دستور داد كه بايد تمامبخوانند)) ((٢١٤)).
٢ ـ ((عمران بن حصين )) مى گويد:.
((پـشـت سر على نماز خواندم , اين نماز مرا به ياد نمازى انداخت كه با رسول اللّه (ص ) ودو خليفهيعنى ((ابوبكر)) و((عمر)) خوانده بودم , بااو كه بودم هرگاه به سجده مى خواست برود يا از سجدهسر بر داردتكبير مى گفت )).
راوى مى گويد: اى ((ابو نجيد)) اولين كسى كه اين تكبيررا ترك كرد كه بود؟ گفت : ((عثمان ))بود, زيرا پير شده بود وصدايش ناتوان بودلذا ترك كرد)) ((٢١٥)).
٣ ـ اصحاب رسول خدا(ص ) را به جرم اعتراض به بخششهاى بى حسابش به ((بنى اميه )) مورد آزارقرار مى داد, از جمله :.
تبعيد جناب ((ابوذر)) كه منجر به شهادتش شد.
فرمان تبعيد جناب ((عمار)) وزدن او كه منجر به فتق وى گرديد.
تهديد حضرت على (ع ) به تبعيد.
زدن ((عبداللّه بن مسعود)) كه منجر به شكسته شدن يكى ازدنده هايش شد.
((بلاذرى )) مى گويد:.
((وقـتـى خـبر مرگ ((ابوذر))را به ((عثمان )) دادند گفت : خدا رحمتش كند, ((عمار)) گفت :آرى , از تـمـامـى وجـودمـان بـرايـش طـلـب رحمت مى كنيم , ((عثمان )) رو به او كرد وگفت :اى ((٢١٦)) آيا فكر مى كنى از تبعيد اوپشيمانم ؟! آنگاه دستور داد محكم به دهان ((عمار)) بكوبندسپس گفت :توهم به او ملحق شو!.
وقـتـى ((عـمـار)) آمـاده حـركـت شـد قـبيله ((بنى مخزوم )) نزد على آمدند واز او خواستند با((عثمان )) در اين مورد گفتگو كند, على به اوگفت :.
اى ((عـثـمـان )), از خـدا بـتـرس , تـو مـرد نيكى از مسلمانان را تبعيدكردى تا از دنيا رفت , الانمى خواهى مرد صالح ديگرى را چون اوتبعيد نمائى ؟!.
گفتگو ميان آن دو در گرفت تا اينكه ((عثمان )) به على گفت :.
تو از او به تبعيد سزاوار ترى !!.
على گفت : اگر مى خواهى اين كاررا هم بكن .
مهاجرين جمع شده نزد ((عثمان )) رفتند وبه او گفتند:.
اين كه نمى شود! هر كس با تو حرفى بزند فورا اورا طرد وتبعيدمى كنى !!.
آنگاه ((عثمان )) دست از ((عمار)) برداشت )) ((٢١٧)).
٤ ـ وقتى خلافت به ((عثمان )) مى رسد, ((ابوسفيان )) به ((بنى اميه ))مى گويد:.
((خلافت را مانند توپ به يكديگر پاس دهيد, اى ((بنى اميه )) قسم به كسى كه ((ابوسفيان )) به اوسوگند ياد مى كند كه نه بهشتى هست ونه جهنمى )) ((٢١٨)).
((انس )) مى گويد:.
((ابـوسـفـيـان )) هـنـگامى كه نابينا شده بود, روزى بر ((عثمان )) (در ايام خلافتش )) وارد شدهپرسيد: كسى اينجا نيست ؟ گفتند: نه (يعنى غريبه اى نيست ), گفت : خداوندا, كاررا مانند دورانجـاهـلـيـت قـرار ده وحـكومت را غاصبانه ساز وتمام كوه ودشتهاى زمين را براى بنى اميه فراهمنما)) ((٢١٩)).
٥ ـ مـهـاجر وانصاررا از حكومت كنار گذاشته ((بنى اميه )) را روى كار آورد كه منجر به اعتراض اصحاب گرديد ((٢٢٠)).
بـالاخـره كـار ((عـثمان )) به جائى مى رسد كه مسلمين اورا مى كشندوتا سه روز اجازه دفن اورانـمـى دهـنـد وبعد از آن اورا در گورستان يهوديان دفن مى كنند كه بعدها ((بنى اميه )) آن را به((بقيع )) ملحق نمودند ((٢٢١)).
اهـل سنت در توجيه تمامى خلافهاى ((عثمان )) از قول پيامبر(ص ) خطاب به او نقل مى كنند كهفرمود:.
((هر كارى مى خواهى انجام بده كه از امروز هيچ گناهى تو رازيان نمى رساند)) ((٢٢٢)).
د : ((عايشه ))
اهل سنت تنها او را ((ام المؤمنين )) مى خوانند ونيمى از دين خودرا از او مى دانند, نگاهى گذرا به كـتـب روائى اهـل سـنـت حـجـم عـظـيم روايات نقل شده توسط وى را آشكار مى سازد بنابراينشايسته است به عملكردش نظرى شود.
١ يك روز پيامبر(ص ) از خديجه نام برد, عايشه گفت :.
((مـرا بـا خـديـجـه چـه كـار؟! او پـيـرزنـى فـرتوت بود, خداوند براى توزنى بهتر از او جايگزيننموده است )) ((٢٢٣)).
٢ ـ ((عايشه )) مى گويد:.
((صفيه )) همسر پيامبر(ص ) غذائى براى آن حضرت فرستاد درحالى كه پيامبر(ص ) در آن هنگامنـزد من بود, وقتى كنيزك از طرف ((صفيه )) آمد وغذا را آورد, تا اورا ديدم لرزه اى بر اندامم افتادكـه حـواسم را از دست دادم آن ظرف را شكستم وبيرون انداختم ,پيامبر(ص ) به من نگريست , منخشم وغضب را در نگاهش دريافتم ,فورا گفتم : پناه مى برم به رسول خدا كه امروز مرا نفرين كند,فـرمـود:پس بايد جبران كنى , گفتم : يا رسول اللّه , كفاره اش چيست ؟ فرمود:غذائى مانند غذايش وظرفى چون ظرفش )) ((٢٢٤)).
٣ ـ در جاى ديگر مى گويد:.
((بـر هـيـچ زنـى بـه انـدازه ((ما ريه )) رشك نبردم , زيرا زنى زيباوصاحب كمال بود وپيامبر از اوخوشش مى آمد از آن بدتر اينكه خداوند به او فرزندى داد ومارا محروم ساخت )) ((٢٢٥)).
٤ ـ به رسول خدا(ص ) اطمينان نداشت وشبها حضرت راتعقيب مى كرد خودش مى گويد:.
((شـبـى پيامبر(ص ) قبا وكفشش را در آورده خوابيد, مقدارى كه گذشت پنداشت من به خواب رفته ام , لباس را پوشيد واز خانه بيرون رفت ودر را خيلى آهسته بست .
مـن هـم به دنبالش به راه افتادم , او به سوى بقيع رفت پس از آن راهش را با سرعت به سوى ديگرگرفت من نيز به سرعت دنبالش رفتم , او دويد ومن هم دويدم تا حركت را به سوى خانه آغاز كردمن زودتر رسيدم وخودرا به رختخواب انداختم .
حـضرت وارد شد وفرمود: ((عايشه )) تورا چه شده است ؟ نفس مى زنى ومشكوك به نظر مى رسى ,آنـگـاه مـاجـرارا بـه او گـفـتـم , فـرمـود:پس آن سياهى كه جلوى خود ديدم تو بودى ؟ گفتم :آرى !)) ((٢٢٦)).
در جاى ديگر مى گويد:.
((رسـول خـدارا نـيافتم , پنداشتم نزد يكى از كنيزانش رفته است ,در جستجويش شتافتم , اورا درحـال سـجـده يافتم كه مى فرمود: ((رب اغفرلى ما اسررت وما اعلنت )) يعنى : ((خدايا آنچه پنهانكردم وآنچه اشكار نمودم را ببخش )) ((٢٢٧)).
٥ ـ با رسول خدا(ص ) بى ادبانه برخورد مى كرد, ((قاسم بن محمد)) مى گويد:.
((عـايـشـه )) گفت : واى سرم درد مى كند! پيامبر(ص ) فرمود: اگر آن روز بيايد كه من هم زندهبـاشم (وتو بخواهى بميرى ) براى تو استغفارودعا مى كردم , عايشه گفت : وا مصيبت , به خدا قسممى دانم كه تومنتظر مرگ من هستى ومردنم را دوست مى دارى , اگر آن روز بيايدحتما پايان آنروز با همسرانت همبستر مى شوى )) ((٢٢٨)).
٦ ـ پـيـامـبـر(ص ) مـشغول نماز خواندن بود, ((عايشه )) در روبروپاهايش را جاى سجده حضرت گـشـود, هـرگـاه حضرت مى خواست به سجده برود به او اشاره مى كرد كه پاهايش را بر دارد, تاپيامبر سررا برمى داشت او مجددا پاهايش را دراز مى كرد ((٢٢٩)).
٧ ـ آنـقدر او و((حفصه )) دختر ((عمر)) همسر ديگر پيامبر(ص ) آن حضرت را آزردند كه آيات زيردرباره آن دو نازل شده است :.
(ان تـتـوبـا الى اللّه فقد صغت قلوبكما وان تظاهرا عليه فان اللّه هوم وليه وجبريل وصالح المؤمنينوالـمـلائكـة بـعـد ذلك ظهير عسى ربه ان طلقكن ان يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات وابكارا) ((٢٣٠)).
يـعنى : ((اگر شما دو نفر توبه كنيد (شايد خدا بپذيرد) چرا كه قلوبتان سياه شده واز حق منحرف گـشـتـه است , واگر هر دو با هم عليه پيامبر توطئه كنيد خداوند يار ونگهبان اوست , وهمچنينجبرئيل ومؤمنين درستكار وفرشتگان پس از خداوند ياوران ومددكارانش هستند اميداست كه اگرپيامبر شمارا طلاق داد, پروردگارش به جاى شما زنانى بهتر از شما به همسرى او در آورد, زنانىمسلمان , مؤمن ,فرمانبردار, اهل توبه , بنده خدا, اهل روزه , بيوه يا با كره )) ((٢٣١)).
٨ ـ ((زهرى )) از ((عروه )) و((عروه )) از ((عايشه )) نقل مى كند كه گفت :.
در ابتدا كه نماز واجب شد دو ركعت بود كه به عنوان نماز مسافرقرار گرفت , اما نماز كسى كه دروطنش هست تمام مى باشد.
((زهـرى )) گـويـد: از ((عـروه )) پـرسيدم : پس چرا ((عايشه )) نمازش راتمام مى خواند؟ گفت :((عايشه )) همانند ((عثمان )) اجتهاد كرد ((٢٣٢)).
٩ بـعـد از شـنيدن خبر بيعت مردم با على (ع ) گفت : ((اى كاش آسمان بر زمين مى آمد وعلى بهخـلافـت نـمـى رسيد)) ((٢٣٣)) , ووقتى خبرشهادتش را به او دادند سجده شكر به جاى آورد, درحالى كه اهل سنت خودشان از رسول خدا(ص ) نقل مى كنند كه فرمود:.
((يا على جز مؤمن تورا دوست نداشته , وجز منافق تورا دشمن نمى دارد)) ((٢٣٤)).
١٠ روزى حضرت رسول (ص ) با على (ع ) بسيار آهسته گفتگونمود, ((عايشه )) در حالى كه پشت سر آن دوراه مى رفت آمد تا خودراميانشان قرار داده گفت : چه كار مى كرديد؟!.
چرا اينقدر طولانى با هم صحبت مى كنيد؟!.
رسول خدا(ص ) از اين كار بسيار خشمگين وعصبانى شد ((٢٣٥)).
١١ ـ رسول خدا(ص ) در حال خطبه به خانه ((عايشه )) اشاره كردوفرمود:.
((ايـن جـايـگاه فتنه است , اين جايگاه فتنه است , اين جايگاه فتنه است , از اينجا شاخ شيطان بيرونمى آيد)) ((٢٣٦)) ((راس كفر از اينجاست شاخ شيطان از اينجا بيرون مى آيد)) ((٢٣٧)).
١٢ قرآن كريم به همسران پيامبر فرمان مى دهد:.
ـ (وقرن في بيوتكن ) ((٢٣٨)).
يعنى : ((در منزل خود بمانيد)).
اما ((عايشه )) اين امر الهى را عمل نكرده شتر سوار به سوى ((بصره )) به جنگ با اميرالمؤمنين (ع )شتافت .
١٣ ((طه حسين )) در كتاب ((الفتنة الكبرى )) مى نويسد:.
((عـايشه )) در راه خود به آبى رسيد, پس سگها بر او پارس كردند,پرسيد: اينجا كجاست ؟ گفتند:ايـنـجـا ((حـواب ))اسـت , خـيـلـى وحشت كرد,ترسيد وفرياد بر آورد: مرا باز گردانيد! از رسولخدا(ص ) شنيدم كه به زنانش مى فرمود: كدام يك از شما هستيد كه سگهاى ((حواب )) بر اوپارس مى كنند؟ ((عبداللّه بن زبير)) آمد واورا آرام كرد)) ((٢٣٩)).
١٤ ((ام سلمه )) همسر ديگر پيامبر(ص ) خطاب به ((عايشه ))مى گويد:.
(( آيـا بـه يـاد مى آورى روزى را كه پيامبر(ص ) با على (ع ) خلوت كرد وتوبه آن دو بزرگوار حملهبردى ولى گريان برگشتى , من گفتم : چه شده ؟ گفتى : آنها مشغول صحبت خصوصى بودند,رسول خدا(ص ) باخشم وصورتى قرمز فرمود: برگرد, به خدا قسم كسى اورا دشمن نمى دارد جزاين كه از ايمان خارج شده است.
((عايشه )) گفت : آرى ياددارم !.
((ام سلمه )) گفت :.
بـه يادت مى آورم كه رسول خدا(ص ) به من وتو فرمود:((كداميك از شما همراه شترى هستيد كهسـگـهاى ((حواب )) بر او پارس مى كنند در حالى كه از راه راست منحرف مى گردد؟)) گفتيم :پناه به خداورسولش , آنگاه حضرت بر پشت تو دستى زد وفرمود:.
(( زنهار كه تو آن شخص نباشى اى حميرا؟!)).
گفت : آرى ياد دارم !.
((ام سلمه )) گفت : يادت مى آيد روزى كه پدرت به همراه ((عمر))تورا آوردند به رسول خدا(ص )گفتند: ما نمى دانيم تا كى با ما خواهى بود پس خوب است جانشينت را به ما معرفى كنى تا بعد ازتـوپـنـاهگاهمان باشد! فرمود: ((اگر به شما بگويم بى گمان از او دورى مى جوئيد چنانچه ((بنىاسرائيل )) از ((هارون )) دورى جستند)), وقتى آنهارفتند با هم نزد پيامبر(ص ) رفتيم وتو گفتى :اى رسول خدا چه كسى رامى خواستى بر آنها خليفه قرار دهى ؟ فرمود: آن كسى كه مشغول درست كردن كفش است .
تو گفتى : اى رسول خدا, ما فقط على را مى بينيم , فرمود: هموخودش است ؟!.
((عايشه )) گفت : آرى ياد دارم !.
((ام سلمه )) گفت : بعد از اين چه حركتى است كه مى خواهى انجام دهى ؟.
((عايشه )) گفت : مى خواهم ميان مردم اصلاح كنم !)) ((٢٤٠)).
١٥ هـفـتاد نفر يا به قولى چهارصد نفر نگهبان بيت المال ((بصره ))را با مكرو حيله دستگير كردهنـزد ((عايشه )) آوردند واو هم فرمان قتلشان را صادر كرد, آنها هم مانند گوسفند اين مؤمنين راسر بريدند,اين اولين بار بود كه گروهى از مسلمانان بازداشت شده گردن زده مى شدند ((٢٤١)).
١٦ ((عايشه )) مى گويد:.
((سهله )) دختر ((سهيل )) نزد رسول خدا(ص ) آمد وگفت : ((سالم ))بسيار به منزل ما رفت وآمدمى كند, شما چه مى فرمائيد؟ فرمود:.
((اورا شير بده ))!.
((سهله )) گفت : چگونه اورا شير بدهم در حالى كه مرد بزرگى است ؟!.
باز هم فرمود: ((اورا شير بده !)).
((عـايـشـه )) بـر همين اساس به هر كس كه مى خواست بر او واردشود به خواهرش ((ام كلثوم ))ودخـتران برادرش دستور مى داد كه به اوشير بدهند!! ولى ديگر همسران رسول خدا(ص ) سر باززدند وچنين اجازه اى به كسى نداند ((٢٤٢)).
آيا يك مؤمن اجازه مى دهد كه همسرش پستانهاى خودرا درآورد ودر دهان مرد بالغى بگذارد كهاز آن شـير بخورد تا مادر او گردد؟!!آن هم لا اقل پنج بار ودر هر مرتبه هم به اندازه اى بخورد كهسير گردد!!شايد علت اشتياق مردم در شتاب براى ديدار عايشه همين بوده است ((٢٤٣)).
١٧ ((عـايـشـه )) تا ((عثمان )) زنده بود مى گفت : ((پير نادان را بكشيد))اما همينكه خبر خلافت على (ع ) را شنيد, به بهانه خونخواهى ((عثمان ))با حضرت وارد جنگ شد ((٢٤٤)).
١٨ هـمـيـن ((عـايـشه )) كه پدرش را در خانه پيامبر(ص ) به خاك سپردو((عمر)) را در كنار پدر,هـنگامى كه امام حسين (ع ) خواست برادرش امام حسن (ع )را در كنار جدش به خاك بسپارد سواربر قاطر حاضرشده , مانع مى شود, كه ((ابن عباس )) به او مى گويد:.
((آن روز بـر شتر سوار شدى وامروز بر قاطر, اگر زنده بمانى برفيل هم سوار خواهى شد, تو فقط يك نهم از يك هشتم اين اطاقه راحق دارى ولى در تمامى ميراث تصرف كردى ((٢٤٥)).
هـ: ((معاويه بن ابي سفيان ))
((معاوية وما ادريك ما معاوية !!)).
١ پدرش ((ابوسفيان )) ومادرش ((هند)) از رهبران عداوت ودشمنى با پيامبر(ص ), جوانى اش را دركـنـار پـدر در بـسـيـج سـپاهيان ونبرد با رسول خدا(ص ) سپرى كرد وآنگاه كه در فتح ((مكه ))مغلوب شد تسليم گشت بدون آنكه ايمان بياورد ولى رسول خدا(ص ) بابزرگوارى والايش از آنهادر گذشت وطليقشان ((٢٤٦)) ناميد.
٢ ـ پـس از رحـلـت پيامبر اكرم (ص ) پدرش به انگيزه ايجاد فتنه وريشه كنى درخت نو پاى اسلامشـبـانـه نزد على (ع ) آمد واورا به شورش عليه ((ابوبكر)) و((عمر)) تشويق وترغيب نمود وبه پولزيادوسپاهيان وعده اش داد اما على (ع ) كه از نيت پليدش آگاه بود اورا ازخود راند ((٢٤٧)).
٣ ـ ((معاويه )) حتى يك روز هم ايمان نياورد, ((مطرف بن مغيرة بن شعبه )) مى گويد:.
((پـدرم هـميشه با معاويه سخن مى گفت واز عقل وشعور اوتعريف كرده اظهار شگفتى مى كرد,شبى اورا غمگين يافتم , از خوردن غذا هم امتناع ورزيد, علتش را جويا شدم گفت : فرزندم من ازنزدپليدترين مردم آمده ام .
گفتم : او كيست ؟.
گـفـت : هـنـگـامـى كه با معاوية تنها شديم به او گفتم : اى امير مؤمنان ,اكنون سن وسالى از توگـذشـتـه , خـوب اسـت خـيرى از تو نمايان گردد, توكه به هدف نائل آمدى , پس بيا ونسبت بهخويشانت بنى هاشم نگاهى ديگر كن كه برايت خواهد ماند.
گـفـت : هـيـهـات ! هيهات !, ((ابوبكر)) عدالت نمود ورفت ونامش محو شد, ((عمر)) هم ده سالحـكـومت كرد اما همينكه مرد نامش هم هلاك شد, برادرمان ((عثمان )) هم كه در حسب ونسب مـانندى نداشت هر چه خواستند بر سرش آوردند اما او كه از قبيله ((هاشم ))است هر روزپنج بار باصداى بلند نامش برده مى شود كه : اشهد ان محمدا رسول اللّه .
مـادرت بـه عزايت بنشيند , من چه كارى بعد از اين بكنم جزاينكه نام اورا دفن كنم , نام اورا دفنكنم )) ((٢٤٨)).
٤ ـ تنها جنايت امارت دادن فرزند تبهكارش ((يزيد)) برايش كافى است .
او كـه در كربلا بهترين عزيزان رسول خدا(ص ) وسرور جوانان اهل بهشت را با فجيع ترين وضع بهشهادت رساند.
او كـه مدينه را به مدت سه روز براى سپاهيانش آزاد قرار داد كه هزاران نفر از برترين صحابه را بهقتل برسانند وبه نواميس آنها تعرض كنند كه تنها هزار دختر بدون شوهر حامله شدند, واز بقيه همبيعت مى گيرد كه برده اش باشند.
آنگاه شعر مى سرايد كه :.
((اى كـاش پـدران مـن كـه در بدر هلاك شدند زنده بودند, وخرسندمى شدند ومى گفتند يزيددسـتـت درد نـكـنـد, بـنـى هـاشـم با حكومت بازى كردند, هيچ خبرى نيست وهيچ وحيى نازلنشده است )).
بـه ايـن هـم اكـتـفـا نكرده كعبه را نيز به آتش مى كشد ودر حرم امن الهى نيكان از اصحاب را بهشهادت مى رساند.
اينها همه به اضافه شرابخوارى وزنا وغنا ورقص علنى او ((٢٤٩)).
٥ ـ مردم را با اصرار وادار به دشنام دادن به على بن ابى طالب (ع )مى نمود ((٢٥٠)).
٦ ـ آتش جنگ با اميرالمؤمنين على (ع ) را افروخت ودر نتيجه هزاران مسلمان را به كشتن داد.
٧ ـ بزرگانى چون ((حجر)) وديگران را به جرم محبت على (ع ) به شهادت رسانيد ((٢٥١)).
٨ سبط اكبر پيامبر اكرم (ص ) يعنى امام حسن (ع ) را مسموم نمود ((٢٥٢)).
٩ ((محمد بن ابى بكر)) را كشت وبه بدترين صورت بدنش را پاره پاره كرد ((٢٥٣)).
١٠ پـس از كـناره گيرى امام حسن مجتبى (ع ) از حكومت دراولين سخنرانى خود در جمع تمامصحابه پيامبر(ص ) اعلام مى دارد:.
(( مـن بـا شـمـا كـارزار نـكـردم كـه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد, بلكه مى خواستم بر شما امارت وحكومت كنم وهم اكنون مى بينيد كه حاكم ورهبر شمايم )) ((٢٥٤)).
١١ ـ ((ابـو الاعـلـى مـودودى )) در كتاب خلافت وملوكيت از ((حسن بصرى )) نقل مى كند كه اوگفت :.
((چـهـار عـمـل ((مـعاويه )) طورى است كه اگر شخصى يكى از آنهارامرتكب شود برايش باعث هلاكت است :.
نخست استعمال شمشير او بر اين امت وتسلط بر حكومت بدون مشورت در حالى كه بقيه اصحاب كرام در امت حضور داشتند.
دوم جـانـشـيـن ساختن پسرش در حاليكه او باده گسار نعشه اى بود, ابريشم مى پوشيد وطنبورمى نواخت .
سـوم ((زيـاد)) را بـه خـود نسبت داد در حالى كه پيامبر(ص )مى فرمايد: فرزند متعلق به صاحب بستراست وبراى زانى سنگ وكلوخ مى باشد ((٢٥٥)). -------------------------------------------------
پاورقى ها: ١٥٦- صحيح ((بخارى )) كتاب المغازى , باب ٥٦ قول اللّه تعالى : ويوم حنين ح٦ , ج٥ ,ص ١٩٦.
١٥٧- صـحـيـح ((بـخـارى )) كـتـاب الـمـظـالـم , بـاب الاشتراك فى الهدى , ح١ , ج٣ , ص ١٨٥,
١٥٨- صحيح ((بخارى )) باب فرض الخمس , باب ١٩ ما كان النبى يعطى المؤلفة ح٥ , ج٤ ,ص ١١٤.
١٥٩- صـحـيـح ((بـخـارى )), كـتـاب الـصـوم , باب ٤٧ و٤٨, التنكيل لمن اكثر الوصال والوصال
١٦٠- صحيح ((بخارى )), كتاب المغازى , باب غزوه حديبيه , ح٢١ , ج٥ , ص ١٥٩ و١٦٠.
١٦١- صحيح ((بخارى )), كتاب مواقيت الصلاة , باب تضييع الصلاة , ح١ , ج١ , ص ١٤١.
١٦٢- صحيح ((بخارى )) كتاب العيدين , باب الخروج الى المصلى , ح١ , ج٢ , ص ٢٢.
١٦٣- صحيح ((بخارى )) كتاب الادب , باب ٧٥, ما يجوز من الغصب , ح٥ , ج٨ , ص ٣٤.
١٦٤- صحيح ((بخارى )), كتاب صلاة التراويح , باب فضل من قام فى رمضان , ح٢ , ج٣ ,ص ٥٨.
١٦٥- صحيح ((بخارى )) كتاب الاذان , باب فضل صلاة الفجر, ح٢ , ج١ , ص ١٦٦ (آنگاه هدايت شدم ,
١٦٦- سوره حجرات , آيه٢ .
١٦٧- صحيح ((بخارى )), كتاب الاعتصام بالكتاب والسنه , باب ٥, ما يكره , ح٤ , ج٩ , ص ١٢٠.
١٦٨- اصل ماجرا با ذكر مدركش در ص ٤٢ گذشت .
١٦٩- صـحـيح ((بخارى )), باب غزوه خيبر, ح٣٧ , ج٥ , ص ١٧٧, وصحيح ((مسلم )), كتاب الجهاد,
١٧٠- صحيح ((بخارى )), كتاب الشهادات ,باب من امر بانجاز الوعد, ح٣ , ج٣ , ص ٢٣٦.
١٧١- صحيح ((بخارى )), كتاب الاستئذان , باب من ناجى , ح١ , ج٨ , ص ٧٩.
١٧٢- صحيح ((بخارى )), باب مناقب قرابة الرسول , ح١ , ج٥ , ص ٢٥.
١٧٣- صحيح ((بخارى )), باب مناقب قرابة رسول اللّه (ص ), ح٣ , ج٥ , ص ٢٦.
١٧٤- صحيح ((بخارى )) كتاب الهبة , باب آخر, حديث آخر, ج٣ , ص ٢١٥.
١٧٥- صحيح ((بخارى )), باب غزوة خيبر, ح٣٧ , ج٥ , ص ١٧٧.
١٧٦- سوره نمل , آيه ١٦.
١٧٧- ((ابن حجر)) در ((الصواعق المحرقه )), فصل آيات وارده در شان اهل بيت , آيه دوم ,ص ١٤٨
١٧٨- صحيح ((بخارى )), باب المزارعة بالشطر, ح آخر, ج٣ , ص ٨ ١٣٧.
١٧٩- تاريخ ((طبرى )), ج٣ , ص ٢٧٨, اخبار سال١١ .
١٨٠- صحيح ((بخارى )), كتاب استنابة المرتدين , باب ٢, قتل من ابى ح١ , ج٩ , ص ١٩.
١٨١- صـحـيـح ((بخارى )), كتاب المغازى , باب ١٢, ح٢٢ , ج٥ , ص ١٠٩, وصحيح ((مسلم ))كتاب
١٨٢- كنز العمال , ج١٠ , ص ٢٨٥, ح٢٩٤٦٠ .
١٨٣- تاريخ ((طبرى )), ج٣ , ص ٤٣٣.
١٨٤- صحيح ((بخارى )), باب مناقب قرابة رسول اللّه , ح٣ , ج٥ , ص ٢٦.
١٨٥- صحيح ((بخارى )), كتاب المغازى , باب غزوة خيبر, ح٣٩ , ج٥ , ص ٧٧, وكتاب الفرائض , باب
١٨٦- الامامة والسياسة , ((ابن قتيبه )), ج١ , ص ٢٠.
١٨٧- يكى از موارد مصرف زكات است كه براى به دست آوردن قلوب كفار به آنها داده مى شود.
١٨٨- نگاه كنيد به ص ٩ ـ ١٢٨, بررسى احوالات ((خالد بن وليد)) ش ٣.
١٨٩- تاريخ ((طبرى )), ج٣ , ص ٤٣٠ (آنگاه هدايت شدم , ص ٢ ١٨١, واز آگاهان بپرسيد,ج٢ , ص ١١
١٩٠- كنز العمال ج١٢ , ص ٩ ٥٢٨, ش ٣٥٦٩٨ تا ش ٣٥٧٠٣.
١٩١- شرح اين ما جرا در ص ٨١ ومداركش در پاورقى ص ٣٢ گذشت .
١٩٢- صحيح ((بخارى )) كتاب الشروط, باب شروط در جهاد ومصالحه , ح١ , ج٣ , ص ٢٥٦.
١٩٣- توضيحش با ذكر مدرك در ص ٤٦ گذشت (از آگاهان بپرسيد, ج١ , ص ٢٨١ تاص ٢٨٧).
١٩٤- منظور دو بهره ورى جنسى از همسراست , يكى از طريق ازدواج موقت وديگرى بعد از انجام
١٩٥- تفسير كبير ((امام فخررازى )), ذيل آيه ٢٤ سوره نسا, ج١٠ , ص ٥٠.
١٩٦- سنن ((ترمذى )), كتاب الحج , باب ١٢, ح٨٢٤ , ص ٦ ١٨٥ (همراه با راستگويان ,ص ٣٥٠).
١٩٧- تـذكـرة الـحـفـاظ, ((ذهـبى )) ج١ , ص ٧, وسنن ((ابن ماجه )), باب ٣ التوقى في الحديث ,
١٩٨- الـطـبـقـات الـكـبـرى , ((ابـن سـعـد)), طبقه دوم از تابعين اهل مدينه , احوالات ((قاسم
١٩٩- سوره مائده , آيه ٦.
٢٠٠- جنگى كه شخص پيامبر(ص ) در آن حاضر نبودند را سريه نامند.
٢٠١- صـحـيـح ((مـسـلـم )), كـتـاب الـحـيـض , بـاب ٢٨ الـتـيـمم , ح٥ , ج١ , ص ٢٨٠, وصحيح
٢٠٢- صحيح ((مسلم )), كتاب الحيض , باب ٢٨ التيمم , ح٣ , ج١ , ص ٢٨٠.
٢٠٣- سوره توبه , آيه ٦٠.
٢٠٤- الـجـوهـرة النيرة , ((قدورى بغدادى )) چاپ كراچى , باب من يجوز دفع الصدقة اليه ومن لا
٢٠٥- صـحـيـح ((مـسـلـم )) كـتـاب الـطـلاق , بـاب ٢, طلاق الثلاث , ح١ , ج٢ , ص ١٠٩٩, وسنن
٢٠٦- نگاه كنيد به آيات ٢٢٩ و٢٣٠ سوره بقره كه بر خلاف اين حكم ((عمر)) مى باشند.
٢٠٧- در ص ٢ ـ ٨١ گذشت .
٢٠٨- كنز العمال ج٨ , ص ٣٥٥, ح٣ ٢٣٢٤٢.
٢٠٩- ماجرايش در ص ٩٣ گذشت .
٢١٠- اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ١٥ تا ص ٢١.
٢١١- (از آگاهان بپرسيد, ج٢ , ص ٥ ٤٤, واز خدا پروا كنيد, ص ٦ ٣٥).
٢١٢- (آنگاه هدايت شدم , ص ١٥٢).
٢١٣- مـنـهـاج الـسـنـة الـنـبـوية , ((ابن تيميه )), دار الكتاب الاسلامى , ج٦ , ص ٥ (آنگاه هدايت
٢١٤- صـحـيـح ((مـسـلـم )), كـتـاب صـلاة الـمسافرين وقصرها, باب ٢ قصر الصلاة بمنى , ح٥ ,
٢١٥- مسند امام ((احمد بن حنبل )), ج٤ , ص ٤٣٢.
٢١٦- آنقدر اين ناسزا زشت است كه قابل ترجمه نيست : ((فقال عثمان : يا عاض ابيه )).
٢١٧- انـسـاب الاشـراف , ج٦ , ص ١٦٩, امـر ((ابى ذر جندب بن جنادة الغفارى )) رضى اللّه عنه (از
٢١٨- مـروج الـذهـب , ((مـسـعـودى )), ذكـر خـلافـة ((عـثـمـان بـن عـفـان )), ج٢ , ص ٣٤٣,
٢١٩- تـاريخ مدينة دمشق , ((ابن عساكر)) ج٢٣ , ص ٤٧١, ش ٢٨٤٩ ((صخر بن حرب بن امية ))(از
٢٢٠- اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ٢٢ تا ٢٩.
٢٢١- از آگاهان بپرسيد, ج٢ , ص ٣ ١٢٢.
٢٢٢- از آگاهان بپرسيد, ج٢ , ص ٢٠٥.
٢٢٣- صـحـيـح ((بخارى )), باب تزويج النبي (ص ) ((خديجه )) وفضلها(رض ), ح٧ , ج٥ , ص ٤٨٩,
٢٢٤- مسند امام ((احمد بن حنبل )) ج٦ , ص ٢٧٧.
٢٢٥- الطبقات الكبرى , ((ابن سعد)), ذكر من خطب النبي (ص ) ومن وهبت نفسها ج٨ ,ص ٢١٢.
٢٢٦- صـحـيـح ((مسلم )), كتاب الجنائز, باب ٣٥ ما يقال عند دخول القبور, ح٢ , ج٢ , ص ٦٧٠١٢ ,
٢٢٧- مسند امام ((احمد بن حنبل )), ج٦ , ص ١٤٧.
٢٢٨- صحيح ((بخارى )) كتاب الطب , باب ١٥ قول المريض اني وجع , ح٢ , ج٧ , ص ١٥٥((بخارى ))
٢٢٩- صحيح ((بخارى )), كتاب الصلاة , باب ٢٢ الصلاة على الفراش , ح١ , ج١ , ص ١٠٧.
٢٣٠- سوره تحريم , آيات ٤ و٥.
٢٣١- ((عـمـر)) خـودش اقـرار مـى كـنـد كـه ايـن دو آيـه دربـاره ايـن دو زن نـازل شده است :
٢٣٢- صحيح ((بخارى )), ابواب التقصير, باب يقصر اذا خرج من موضعه , ح٢ , ج٢ , ص ٥٥,وصحيح
٢٣٣- تاريخ ((طبرى )), احوالات سال ٣٦, ج٤ , ص ٤٥٩.
٢٣٤- صـحـيـح ((مـسـلـم )), كـتـاب الايـمـان , بـاب ٣٣, الـدلـيـل عـلـى ان ح٦ , ج١ , ص ٨٦,
٢٣٥- شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحديد)) خ١٥٦ , ج٩ , ص ١٩٥.
٢٣٦- صحيح ((بخارى )), باب فرض الخمس , باب ٤ ما جا فى بيوت النبى , ح٦ , ج٤ ,ص ١٠٠.
٢٣٧- صحيح ((مسلم )), كتاب الفتن , باب ١٦ الفتنة من المشرق , ح٢ , ٤, ج٤ , ص ٢٢٢٩.
٢٣٨- سـوره احـزاب , آيـه ٣٣, ((ابـن ابـى الـحـديـد)) مـى گـويـد: ((عـايشه )) براى ((زيد بن
٢٣٩- المجموعة الكاملة مؤلفات الدكتور ((طه حسين )), ج٤ , الخلفا الراشدون , ص ٢٦٥٦.
٢٤٠- شرح نهج البلاغه , ((ابن ابى الحديد)), خ٧٩ , ج٦ , ص ٨ ٢١٧.
٢٤١- شرح نهج البلاغه , ((ابن ابى الحديد)) خ١٧٣ , ج٩ , ص ٣٢١, وتاريخ ((طبرى ))ماجراهاى سال
٢٤٢- صـحـيـح ((مـسلم )) كتاب الرضاع , باب ٧ رضاعة الكبير, ح١ ٢ ٣ ٤ ٥ ٦, ج٢ , ص ٨ ١٠٧٦٧,
٢٤٣- همراه با راستگويان , ص ٢٥١ تا ص ٢٥٦, واهل سنت واقعى , ج٢ , ص ٧٥ تاص ٨٥.
٢٤٤- تاريخ ((طبرى )), ماجراهاى سال ٣٦, ج٤ , ص ٤٥٩.
٢٤٥- اولا بر اساس روايت ساخته پدرش انبيا ارث نمى گذارند, ثانيا يك هشتم ميراث كه متعلق به
٢٤٦- طليق يعنى آزاد شده .
٢٤٧- (از آگاهان بپرسيد, ج١ , ص ٩٠) به خطبه پنجم نهج البلاغه مراجعه بفرمائيد.
٢٤٨- مروج الذهب ((مسعودى )), ج٣ , ص ٤٥٤, وشرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحديد)) خطبه٦٠ ,
٢٤٩- از آگـاهـان بـپـرسـيـد, ج١ , ص ٨٩, تـا ص ١٠٢, اگـر سـخـن ((ابـوسـفـيـان )) در
٢٥٠- صـحـيـح ((مـسـلم )), كتاب فضائل الصحابة , باب ٤ فضائل على بن ابى طالب , ح آخر,ج٤ ,
٢٥١- آنگاه هدايت شدم , ص ١٧٣ تا ص ١٧٧, واز خدا پروا كنيد, ص ١٢١.
٢٥٢- اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ٨١.
٢٥٣- اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ٧٩.
٢٥٤- شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحديد)) نامه ٣١, ج١٦ , ص ٤٦.
٢٥٥- روزى ((مـعـاويـه )) در حـضور مردم به فرد مى گسارى به نام ((ابو مريم سلولى )) گفت :
۳
عبداللّه بن عمر
چهارم كشتن حجر وياران حجر, واى بر او از حجر, واى بر اواز حجر وياران حجر)) ((٢٥٦)).
١٢ ـ روزى رسـول خـدا(ص ) ((ابـو سـفـيـان )) را ديـد كـه بر حمارى سوار بود و((معاويه )) آن رامى كشيد ويزيد از پشت سر آن را به حركت وامى داشت , فرمود:.
((لعنت خدا بر آن كه سواراست , وآن كه مى كشد, وآن كه از پشت مى راند)) ((٢٥٧)).
١٣ ((ابن عباس )) گويد:.
پيامبر اكرم (ص ) صداى دو نفر را كه ترانه مى خواندند شنيد,پرسيد: اين دو نفر چه كسانى هستند؟گـفـتـنـد: ((مـعـاويـه )) و((عـمـر بن عاص )), فرمود: خداوندا آنهارا واژگون ساز وهر دورا دردوزخ افكن )) ((٢٥٨)).
١٤ ((ابوذر)) به ((معاويه )) مى گويد:.
((روزى تـو از نزديك رسول خدا(ص ) رد شدى كه فرمود: خدايااورا لعنت كن وسيرش نساز جز باخاك )) ((٢٥٩)).
اهـل سـنـت بـراى تـوجـيـه روايـاتـى كـه در آنها از سوى پيامبر(ص )لعن ونفرين بر ((معاويه ))و((ابوسفيان )) و آمده اينگونه حديث ساخته اندوبه آن حضرت نسبت داده اند كه فرمود:.
((خـداونـدا, مـن يـك انـسان معمولى هستم , پس اگر مؤمنى رااذيت كردم , فحش دادم , لعنت كـردم ,يـا كـتـك زدم , بـه جاى آن برايش نماز وزكات وموجبات نزديكى به خودت در روز قيامت قراربده !)) ((٢٦٠)).
آنـها عقيده دارند كه پرداختن به آنچه ميان على (ع ) و((معاويه ))گذشته وساير حوادث تاريخ درايـن زمـيـنـه جـايـز نـيست , على (ع ) اجتهادكرد وبه حق رسيد لذا دو پاداش دارد, و ((معاويه ))و((عائشه )) اجتهادكردند وبه خطا رفتند لذا يك پاداش دارند ((٢٦١)).
بر اساس همين عقيده بر على (ع ) و((معاويه )) هر دو درودمى فرستند اما هيچ توجهى به كارهائىكـه ((مـعـاويـه )) مـرتـكـب شده ندارند, كمترين سخن درباره او اين است كه اين اعمال دليل بركفروگمراهى ودشمنى بى چون وچرا با خدا ورسول اوست , جالب است بشنويد كه :.
مـرد نـيـكـى مـى گـفـتـند: در زيارت جناب ((حجر بن عدى كندى ))فردى را ديد م كه بسيارمى گريد خيال كردم او شيعه است , پرسيدم : چراگريه مى كنى ؟.
گفت : بر سرورمان جناب ((حجر)) (رض ) گريه مى كنم .
گفتم : اورا چه شده است ؟.
گفت : سرورمان جناب ((معاويه ))(رض ) اورا كشته است .
گفتم : چرا اورا كشته است ؟.
گفت : براى اينكه از لعن كردن سرورمان على بن ابى طالب ـ(رض ) خود دارى ورزيده است !!.
آن مرد صالح گفت : من هم بر نادانى تو گريه مى كنم رضى اللّه عنك ((٢٦٢)).
و : ((خالد بن وليد بن مغيرة )).
اهل سنت اورا ((سيف اللّه )) ((٢٦٣)) مى نامند, پدرش ((وليد)) در ميان سرمايه داران يگانه بود, به همين خاطر اورا ((وحيد)) ناميدند كه قرآن كريم اينگونه اورا تهديد مى كند:.
(ذرني ومن خلقت وحيداساصليه سقر) ((٢٦٤)).
يعنى : (( مرا با آنكه يگانه اش آفريدم تنها گذاربه زودى اورا به دوزخ خواهم برد)).
كـارش بـه جـائى رسـيـد كه خواست پيامبر(ص ) را با مال وثروت تطميع كند, تا دست از رسالت خويش بر دارد كه قرآن كريم اينگونه پاسخش را مى دهد:.
(ولا تطع كل حلاف مهين ان كان ذا مال وبنين سنسمه على الخرطوم ) ((٢٦٥)).
يعنى : ((هر سوگند خورنده پستى را طاعت نكن كه داراى مال وفرزندان است به زودى بر دماغش داغى خواهيم نهاد)).
وى معتقد بود كه خودش به خاطر مال وثروتش براى نبوت شايستگى بيشترى دارد تا پيامبر(ص )كه فقير وتهيدست است .
((خـالـد)) در يـك چـنـيـن مـحـيـطى وبـا چنين افكارى بزرگ شد, ودرتمامى جنگها در برابرپيامبر(ص ) ايستاد, او پشتيبانى مالى جنگ ((احد)) را بر عهده گرفت ودر سال ((صلح حديبيه ))پيامبر(ص ) را تروركرد, اما وقتى به ضعف خود پى برد در سال هشتم هجرت , چهار ماه قبل از فتح((مكه )) اظهار اسلام كرد.
او بعد از اسلامش خطاهاى بزرگى انجام داده است , ازجمله :.
١ در روز ((فـتح مكه )) پيامبر(ص ) سپاهيان را از جنگ وكشتاربازداشته بود اما ((خالد)) بيش ازسى تن را كشت ((٢٦٦)).
٢ ـ پـس از فتح ((مكه )) پيامبر(ص ) سپاهى به فرماندهى ((خالد)) به سوى قبيله ((بنى جذيمه ))فرستاد تا آنهارا به اسلام دعوت كنند وقتى سپاه به آنجا رسيد آنها گفتند: ((ما از بت پرستى دست بـرداشـتـيـم )) آنـگـاه بـاوعـده امـان از جـانب ((خالد)) همگى سلاح خويش را بر زمين نهادند,ولى ((خالد)) فورا دستور داد دستهاشان را ببندند وآنهارا به قتل برسانند چراكه در زمان جاهليت آنها دو عموى وى را كشته بودند وقتى خبر به پيامبر(ص ) رسيد حضرت دستش را بلند كرده , سهبار فرمود:.
((خدايا از كردار ((خالد)) به تو پناه مى برم )).
آنـگـاه على بن ابى طالب (ع ) را به سوى آن قبيله فرستاد تا اموال وديه كشتگان وخسارتهاى واردآمده حتى خسارت ظرف غذاى سگ را نيز پرداخت كند ((٢٦٧)).
٣ ـ ((طبرى )) مى گويد:.
(( بنى سليم )) مرتد شده بودند, ((ابوبكر)) ((خالد بن وليد)) را به سوى آنان فرستاد, او گروهى ازآنـان را در طـويـلـه اى جـمـع كـرد وآنهاراآتش زد, اين خبر به ((عمر بن خطاب )) رسيد, او نزد((ابـوبـكر)) آمدوگفت : اجازه مى دهى مردى همانند خدا شكنجه كند؟ ((ابوبكر)) گفت :به خداسـوگـنـد شـمـشـيـرى را كـه خـدا بـر دشمنش كشيده در نيام فرونمى برم تا خدا خودش فروبرد ((٢٦٨)).
٣ ـ كـشـتـن قـبـيله ((بنى تميم )) به همراه صحابى جليل القدر ((مالك بن نويره )) وزنا كردن باهمسرش كه در ص ٤٩ گذشت ((٢٦٩)).
٤ ـ مرتبه ديگر ((ابوبكر)) ((خالد)) را به سوى يمامه فرستاد كه درآنجا نيز پس از كشتار وپيروزى ,با زنى از آن ديار همان كار را كرد كه باهمسر ((مالك )) كرده بود ((٢٧٠)).
با اين وصف ((ابوبكر)) در حمايت از ((خالد)) به ((عمر))مى گويد:.
زبانت را از ((خالد)) بازدار, زيرا او اجتهاد كرد وخطانموده است ((٢٧١)).
ز : ((عبداللّه بن عمر)).
يـكـى از صحابه نام آور واز بزرگترين فقها وحافظان حديث مى باشد كه امام ((مالك )) در بيشتر احكام خود به او اعتماد كرده است .
در گفتگو با علماى اهل سنت مى بينيد در هر فرصتى مى گويند:((عن عبداللّه بن عمر رضى اللّهعنهما)).
اما وقتى به تاريخ نظر مى كنيم چيز ديگرى مى بينيم , مثلا:.
١ نمى دانست كه پيامبر(ص ) به زنان اجازه داده است كه در حال احرام كفش دوخته بپوشند, وفتوامى داد كه اين كار حرام است ((٢٧٢)).
٢ وقـتـى بـه هـنـگـام مـرگ ((عـمر)) به او پيشنهاد مى شود كه فرزندش ((عبداللّه )) را جانشينخودسازى , مى گويد: ((او نمى داند چگونه بايدهمسرش را طلاق گويد)).
٣ ـ تمامى روايات نقل شده از اهل سنت درباره على (ع ) راناديده گرفته مى گويد:.
((مـا در حـضـور پـيـامـبـر بـرتـريـن انـسـانـهـارا ((ابـوبـكـر)) بـعـد ((عمر)) وبعد((عثمان ))مى دانستيم )) ((٢٧٣)).
٤ ـ همچون پدرش ((عمر)) درباره جنبى كه آب ندارد مى گويدنماز نخواند ((٢٧٤)).
٥ ـ پـس از صـلـح امـام حسن (ع ) براى بيعت با ((معاويه )) رهسپارمى شود, وى آن سال را ((سالجماعت )) مى نامد ودر توضيحش مى گويد:.
((مردم پس از اختلاف درباره او اجتماع كردند)).
عنوان ((اهل سنت وجماعت )) نيز از همينجا پديدار گشت .
اما اگر منصفانه تاريخ را ورق بزنيم مى بينيم كه فقط بيعت على (ع ) بود كه بدون هيچ اجبارى ازطرف مهاجر وانصار صورت پذيرفت وجز ((معاويه )) كسى با آن مخالفت نكرد ((٢٧٥)).
٦ ـ اما همين فرد از بيعت با حضرت على (ع ) سرباز مى زند وبرخلاف فرمان پيامبر(ص ) كه فرمود:.
(( هرگاه براى دو خليفه بيعت گرفته شد, دومى رابكشيد)) ((٢٧٦)).
عمل مى كند وبا ((معاويه )) بيعت مى نمايد.
٧ ((عـبـداللّه بـن عـمـر)) با ((يزيد بن معاويه )) نيز بيعت نمود اگر چه درزمان ((معاويه )) با آنمـخـالفت مى ورزيد اما با فرستادن يكصدهزار درهم رضايتش جلب شد واقرار كرد كه : ((دين منبايد خيلى ارزان باشد)) ((٢٧٧)).
٨ ـ وقـتـى مـردم مـدينه پس از واقعه كربلا بر عليه ((يزيد))مى شورند وى نزديكان خودرا جمعمـى كـنـد وآنـان را از شـكـستن بيعت با((يزيد)) نهى مى كند ودر اين باره حديثى از پيامبر(ص )مى سازد كه فرمود:.
((بـالاترين خيانت پس از شرك به خدا اين است كه مرد با كسى بنابه بيعت با خدا وپيامبر او بيعت كند وسپس بيعت خودرا بشكند)).
مبادا كسى از شما ((يزيد))را بر كنار كند ((٢٧٨)).
بنابراين در تمامى جنايات او نظير شهادت حسين بن على (ع ),جنايت حمله به مدينه و شريك شد.
٩ ـ با ((مروان بن حكم )) نيز بيعت نمود, كسى كه با على (ع )جنگيد, ((طلحه )) را كشت , كعبه راآتـش زد, بـا مـنجنيق كعبه را كوبيدويك ركن آن را نابود ساخت , ((عبداللّه بن زبير)) را در كعبهكشت و.
١٠ حتى با ((حجاج بن يوسف ثقفى )) هم بيعت مى كند كه گوشه اى از كارهايش از اين قرار است .
درباره قرآن كريم مى گويد: ((رجز خوانى عرب است )) ((٢٧٩)).
((عبدالملك بن مروان ))را از پيامبر(ص ) بالاتر مى داند ومى گويد:.
((هـلاك شـونـد, كـه برگيرد چوبها واستخوانهاى پوسيده مى گردند, چرا بر قصر اميرالمؤمنين((عبدالملك )) نمى گردند؟! مگرنمى دانند كه خليفه انسان از پيامبرش برتراست ؟!!!)) ((٢٨٠)).
ـ ((ابن قتيبه )) مى گويد: ((حجاج )) در يك روز هفتاد وچندهزارنفررا كشت تا آنجا كه خون از درمسجد تا كوچه روان شد)) ((٢٨١)).
كسانى كه ((حجاج )) آنهارا پس از بازداشت كشته بودندراشمردند بالغ بر يكصد وبيست هزار نفرمى شدند ((٢٨٢)).
پس از مرگ ((حجاج )) در زندانش هشتاد هزار تن يافتند كه سى هزار تن از آنان زن بودند ((٢٨٣)).
خـودرا بـه خدا تشبيه كرده , چون از كنار زندان مى گذشت وفريادهاى زندانيان وناله هاى آنان رامى شنيد به آنان مى گفت :.
(اخسئوا فيها ولا تكلمون ) ((٢٨٤)).
يعنى : ((برويد گم شويد وبا من سخن نگوئيد)) ((٢٨٥)).
١١ ((عـبـداللّه بـن عمر)) پشت سر يك چنين فردى يعنى ((حجاج ))نماز مى خواند ((٢٨٦)) وبا اوبيعت مى كند در حالى كه از بيعت كردن با على (ع ) ونماز خواندن پشت سرش ابا مى نمايد برهميناسـاس هـم عـلـمـاى اهـل سـنت فتوا مى دهند كه نماز پشت سر نيكوكار وتبهكارومؤمن وفاسقدرسـت اسـت چون ((عبداللّه بن عمر)) پشت سر ((حجاج ))كافر و((نجدة بن عامر)) خارجى نمازخواند ((٢٨٧)).
١٢ جالب اينجاست كه خود ((عبداللّه بن عمر)) از رسول خدا(ص ) نقل مى كند كه فرمود:.
((در قبيله ((ثقيف )) يك دروغگوى ويرانگر وجود دارد)) ((٢٨٨)).
ح : ((ابو هريره دوسى ))
اهل سنت اورا ((راوية الاسلام )) مى خوانند وهمواره به سخن اواستدلال مى كنند.
ايـن فـرد نـابينا سه سال آخر عمر پيامبر(ص ) اسلام آورد ((٢٨٩)) وهمراه با ((ابن الحضرمى )) به((بحرين )) رفت در نتيجه همراهى اش با آن حضرت كمتر از دو سال بوده است .
وقـتـى وارد ((مـدينه )) شد تنها لنگى به كمر داشت وجز اصحاب ((صفه )) بود, هرگاه صدقه اىبـراى پـيـامبر(ص ) مى آمد حضرت آن رابراى وى مى فرستاد, در راه صحابه مى نشست وخودرا بهغش وبى حالى مى زد به اين اميد كه اورا به خانه ببرند وغذائى بدهند.
روايات او از شش هزار هم فراتراست اما تمامى احاديث خلفاى راشدين , وهمسران رسول خدا(ص ),واهل بيت , ويك دهم ياحتى يك صدم روايات او نمى شود! در حالى كه على (ع ) يكى ازآنان است كهاز شش سالگى در خانه پيامبر(ص ) بزرگ شده وآنهمه فضايل در علوم او آورده اند.
وضعيت او در نقل روايات ازاين قراراست :.
١ ((عمر بن خطاب )) اورا با تازيانه زد وبه وى گفت : بسيار روايت نقل مى كنى وسزاوار آن هستىكه يكى از دروغگويان بر پيامبر(ص )باشى ((٢٩٠)).
٢ ـ امام على (ع ) مى فرمايد:.
((آگاه باشيد كه دروغگوترين انسان زنده بر رسول خدا(ص )((ابو هريره دوسى ))است )) ((٢٩١)).
٣ ـ احـاديث متناقض وناسازگار با يكديگر روايت مى كند, وقتى هم كه مورد سؤال واعتراض قرارمى گيرد به زبان ((حبشى )) سخن مى گويد ((٢٩٢)).
٤ ـ ((عايشه )) نيز حديث وى را نمى پذيرد ((٢٩٣)).
٥ ـ ((ذهبى )), ((ابن كثير)) و((ابو جعفر اسكافى )) نيز اورا جاعل حديث مدلس دانسته اند.
٦ ـ ((بخارى )) حديثى را از او نقل مى كند كه ابتدا به پيامبر(ص )نسبت مى دهد, اما در پايان وقتىاز او مـى پـرسـنـد: اى ((ابو هريره )), اين رااز پيامبر شنيدى ؟ مى گويد: نه , اين از كيسه ابو هريرهبود ((٢٩٤)).
٧ در سـال جـمـاعـت با معاويه به مسجد كوفه آمد وبر دو زانونشسته گفت : ((اى مردم عراق آياگمان مى كنيد من بر پيامبر دروغ مى بندم وخودم را به آتش مى سوزانم ؟ به خدا سوگند! شنيدمكـه پـيـامبرخدا(ص ) مى فرمود: هر پيامبرى حرمى دارد, حرم من در مدينه از عيرتا ثوراست , هركس در آنجا حادثه اى به پا كند لعنت خدا وهمه فرشتگان ومردم بر او باد.
من گواهى مى دهم كه على در آن حادثه اى به وجود آورد)).
ايـن سـخـن چـون بـه معاويه رسيد او را پاداش داد واحترامش كردوبه فرماندارى ((مدينه ))اش گمارد ((٢٩٥)).
بالاخره ((ابو هريره )) اى كه تنها يك لنگ به كمر داست واز راه گدائى با لقمه نانى جان خويش راحـفـظ مـى كرد وشپش از سر ورويش بالا مى رفت فرماندار ((مدينه )) شد ودر كاخ عقيق نشست وخدمتكاروغلام براى خويش گمارد, مردم هم بدون اجازه نمى توانستند نزد اوبيايند ((٢٩٦)).
٨ ـ در جـائى مـى گـويـد: مـن از پـيامبر خدا دو ظرف نگاه داشته ام ,يكى را پخش كردم , اما اگرديگرى را پخش مى نمودم اين حلقوم رامى بريدند ((٢٩٧)).
((ابو هريرة )) با اين سخن خود پرده از راز علت منع ((ابوبكر))و((عمر)) از نقل حديث بر مى دارد,آيا آن ظرف مناقب على واهل بيت (ع ) نبود؟!.
٩ همين ((ابو هريرة )) مى گويد:.
((اگر دو آيه در كتاب خدا نبود من هيچ حديثى را روايت نمى كردم , آنگاه اين آيه را تلاوت نمود:.
(ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّهويلعنهم اللاعنون ) ((٢٩٨)).
يعنى : ((همانا آنان كه بينات هدايتى را كه ما نازل كرديم پس ازبيانش در كتاب , براى مردم كتمانمى كنند, خداوند وتمامى لعنت كنندگان آنهارا لعنت مى نمايند)).
بعد گفت : برادران ما از مهاجرين بيشتر در بازار سرگرم معامله بودند وبرادران ما از انصار بيشترسـرگـرم پرداختن به اموال ودارايى خويش بودند, اما ((ابوهريره )) هميشه براى سير كردن شكمخـود همراه پيامبر بود ودر صحنه هايى حاضر مى شد كه آنها نبودند وچيزهائى راحفظ مى كرد كهآنها حفظ نمى كردند)) ((٢٩٩)).
از او مى پرسيم : پس چرا آن ظرف ديگر را كتمان كردى ونقل ننمودى ؟!.
١٠ حـتـى ((ابو حنيفه )) نيز به روايات او عمل نمى كند ووى را عادل نمى داند اگر چه از اصحاب رسول خدا(ص ) باشد ((٣٠٠)).
با وجود اين اوصاف , وپرونده هاى پر از خلاف , آيا مى توان حكم به عدالت تمامى صحابه كرد؟!!.
اهـل سنت تمامى اين خلافهارا با يك كلمه توجيه مى كنند كه همان اجتهاد مى باشد غافل از اينكهبـر هـر مـسـلـمان واجب است مرزخودرا بشناسد وبا نظر شخصى خود در مساله اى كه فرمانى ازخداوپيامبر رسيده چيزى نگويد زيرا اين كار كفرى آشكاراست , از قرآن بشنويد كه مى فرمايد:.
(واذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر وكان من الكافرين ) ((٣٠١)).
يـعـنـى ((آن هنگام كه به ملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد, همه سجده كردند جز ابليس كهسرپيچى وتكبر كرد واز كافران گشت )).
ابـلـيـس بـا نـظـر شـخـصـى خود اجتهاد كرد وگفت من از او بهترم پس چگونه براى او سجدهكنم ؟ ((٣٠٢)).
آنـهـا با فرمان صريح خدا وپيامبر(ص ) مخالفت مى كنندونامش را اجتهاد مى گذارند در حالى كهقرآن كريم مى فرمايد:.
(ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة ) ((٣٠٣)).
يعنى : ((آنگاه كه خدا ورسولش فرمانى صادر كردند هيچ مرد يازن مؤمنى ديگر اختيار ندارد)).
امام صادق (ع ) نيز به ((ابو حنيفه )) فرمود:.
((قـيـاس مكن , زيرا دين اگر با قياس سرو كار پيدا كند نابودمى شود, ونخستين كسى كه قياس كرد شيطان بود كه گفت : من از اوبهترم , مرا از آتش آفريدى واورا از خاك )) ((٣٠٤)).
اشكال ديگر اهل سنت اين است كه آنها بدون در نظر گرفتن واقعيتهاى تاريخ ونيرنگهاى دستگاهبـنـى امـيـه هر حديثى را مى پذيرندوبراى عقل خويش هيچ ارزشى قائل نيستند كه آيا اين حديث درست است يا خير؟ به دو نمونه توجه بفرمائيد.
الف مى گويند پيامبر فرموده : ((ابو طالب )) در كناره هاى كم عمق دوزخ است كه مغزش از آن بهجوش مى آيد)) ((٣٠٥)).
بـه هـمـيـن خـاطـر مى گويند او مشرك بوده است , اما جهادهاى اوبراى اسلام وتحمل دشمنىقـبـيـله اش را در نظر نمى گيرند تا جائى كه حاضر شد سه سال همراه برادر زاده اش در يك درهزنـدانـى شـود وازبـرگ درخـتـان بـخـورد, اشعار اعتقادى او در يارى دين پيامبر(ص ) راناديدهمـى گـيـرند وهمه كارهاى پيامبر(ص ) در حق اورا نيز مى پوشانندكه چگونه اورا غسل داد وكفنوى را از پيراهن خويش تهيه فرمود وبه درون قبرش رفت وآن سال را سال اندوه (عام الحزن ) ناميدوفرمود:.
((به خدا سوگند, قريش نتوانستند با من كارى بكنند مگر پس ازمرگ ابو طالب )) ((٣٠٦)).
ب پـس از فتح ((مكه )) پيامبر(ص ) درباره ((ابو سفيان )) فرمود: ((هركس به خانه ((ابوسفيان ))برود در امان است )) ((٣٠٧)).
امـا تـمامى كارهاى گذشته اش وجنگهائى را كه او رهبرى كردوهزينه اش را تامين نمود تا رسولخدا(ص ) را از ميان بردارد فراموش مى كنند!.
هنگامى كه اورا نزد پيامبر(ص ) آوردند وگفتند: مسلمان شووگرنه گردنت را مى زنيم , گفت :((اشـهـد ان لا الـه الا اللّه )) گـفتند: بگو:((اشهد ان محمدا رسول اللّه )) , گفت : درباره اين يكىهنوز اشكال دارم ((٣٠٨)) !!!.
اما امام على (ع ) مى فرمايد:.
((حق را بشناسيد, اهلش را خواهيد شناخت )) ((٣٠٩)).
اينها دلايل محكمى است كه مرا وا مى دارد از اين گونه اصحاب متنفر وبيزار گردم خداوندا, از تودرخواست آمرزش وتوبه مى كنم .
خـداونـدا, بـزرگـانـمـان مارا به بى راهه كشاندند وحقيقت را از ماپنهان داشتند واصحاب مرتدودگرگون شده را به گونه اى برايمان ترسيم كردند كه پنداشتيم برترين بندگان پس از رسولت هستند.
بـار خـدايـا, مرا از شيعيان ومتمسكان به ريسمان ولايت عترت پاك پيامبرت , وسوار شدگانى دركـشـتـى نـجـاتـشـان , وپـويـنـدگان گامهايشان , وعمل كنندگان به سخنان وكردارشان قرارده ((٣١٠)).
دو نامه ودو پاسخ
در پايان اين فصل خوب است به دو نامه ودو جواب تاريخى اشاره اى داشته باشيم :.
نامه اول ((محمد بن ابى بكر)) در نامه اى خطاب به ((معاويه )) ضمن بر شمردن فضائل وكمالات امـام عـلـى (ع ) وخـانـدانش , رذائل وكنيه هاى او وپدرش نسبت به اسلام وپيامبر(ص ) را گوشزدمى نمايد, ووى رانصيحت مى كند كه خود را با على (ع ) برابر نسازد.
((معاويه )) در پاسخ ضمن اقرار به فضائل آن حضرت مى گويد:.
((مـن وپدرت در حيات محمد(ص ) حق فرزند ((ابوطالب ))را برخود لازم مى شمرديم , اما پس ازوفـات آن حـضـرت پـدرت وفاروق اويعنى ((عمر)) نخستين كسانى بودند كه حق اورا ربودند وباوى مـخـالفت كردند اگر كار پدر تو پيش از اين نبود, ما با على بن ابى طالب مخالفت نمى كرديموفـرمـانـبردار او مى شديم , ولى ما ديديم پدرت چنان كرد ما هم راه اورا گرفتيم وكارى چون اوكرديم , اگر مى خواهى انتقاد كنى از پدرت انتقاد كن يا دست بردار)) ((٣١١)).
نـامـه دوم پـس از شـهادت حسين بن على (ع ) ((عبداللّه بن عمر)) طى نامه اى به ((يزيد)) از اينواقعه اظهار تاسف كرد, او در پاسخش نوشت :.
((اى نـادان اگـر حـق بـا مـاست كه ما بر سر حق خود جنگيديم واگرحق با ديگرى است پدر تونخستين كسى است كه اين بنيان را نهاد وحق را از اهلش گرفت )) ((٣١٢)).
فصل چهارم دفاع از حريم تشيع دفاع از حريم تشيع
اهل سنت در برخى از عقائد بر شيعيان خرده مى گيرند كه منشاى جز تعصب ندارد چرا كه عقائد واعمال شيعيان مطابق با قرآن وسنت نبوى (ص )است , تا جائى كه ((ابن تيميه )) مى گويد:.
((برخى از فقها نظر دادند كه بعضى از مستحبات اگر شعارشيعيان شده باشد بايد آنهارا ترك كردتـا سـنـى از رافـضـى شـنـاخـتـه شـود كـه ايـن مـصلحت از مصلحت وفايده خود مستحب برتراست )) ((٣١٣)).
بنابراين بايد آن عقائدرا بررسى كنيم تا حقيقت آشكار شود.
الف : عصمت
شيعيان معتقدند كه امام , همانند پيامبر, بايد از تمامى گناهان ازآغاز كودكى تا پايان عمر معصوم باشد.
بررسى :.
اين نظريه نه مخالف عقل است , نه مخالف قرآن ونه مخالف سنت , بلكه عقل ونقل آن را واجب ولازممى دانند.
از نـظـر عـقل كسى كه مسئوليت راهبرى وهدايت بشريت به اوواگذار شده , نمى شود يك انسانمـعمولى باشد كه اشتباه وفراموشى به او دست بدهد يا بار گناهان بردوشش سنگينى كند كه درنتيجه درمعرض انتقاد وكوچك شمردن مردم قرار گيرد.
از نظر نقل از جمله دليلها آيه تطهيراست كه مى فرمايد:.
(انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) ((٣١٤)).
يعنى : ((خداوند تنها اراده كرده است كه از شما اهل بيت پليدى رابزدايد وپاكيزه تان گرداند)).
بر اساس حديث ثقلين هم كه شرحش در ص ٥ ـ ٤ ـ ٥٣ گذشت تنها در صورتى كه اهل بيت چونقرآن عارى از خطا واشتباه باشندتمسك به آنها موجب هدايت خواهد گرديد ((٣١٥)).
ب : علم امامان
اهل سنت بر اين عقيده شيعيان خرده مى گيرند كه :.
خداوند به ائمه اهل بيت (ع ) علمى اختصاصى عطا كرده وامام داناترين فرد زمان خويش است ودرپاسخ هيچ سؤالى ناتوان نمى ماند.
بررسى :.
اولا در فـصـل دوم , بـخـش قرآن صفحات ٨ ٤٧ سه دليل براى اثبات علم اختصاصى اهل بيت بهباطن وواقع قرآن بيان گرديد.
ثانيا پيامبر اكرم (ص )فرمود:.
((از آنـان پـيشى نگيريد كه هلاك مى شويد, ودر حق آنان كوتاهى نكنيد كه هلاك مى گرديد وبهآنان ياد ندهيد كه از شما داناترهستند)) ((٣١٦)).
ثالثا امام على (ع ) مى فرمايد:.
((كـجـايـنـد آنـهـا كه گمان مى كنند در علم استوارند نه ما؟ ادعاى آنهادروغ است وبر ما ظلمكـرده انـد, چـرا كـه خداوند مارا برترى داده وآنهارافرو گذاشته , خداوند به ما عطا كرده وآنهارامحروم ساخته است )) ((٣١٧)).
رابعاـ صحابه رسول خدا(ص ) خصوصا خلفا در مشكلات علمى به على (ع ) مراجعه مى كردند وآنهارا حـل مـى نـمـودنـد, تـنها ((عمربن خطاب )) در بيش از هفتاد مورد گفت : ((لولا على لهلك عمر)) ((٣١٨)) يعنى :((اگر على نبود عمر هلاك مى شد)) ((٣١٩)).
ج : بدا.
يعنى خداوند تصميم به انجام كارى بگيرد وسپس آن تصميم راتغيير دهد, نه اينكه پشيمان شود, يا اينكه از اول آن را نمى دانست .
اين عقيده همان محتواى آيه قرآن است نه چيزى فراتر از آن كه مى فرمايد:.
(يمحوا اللّه ما يشا ويثبت وعنده ام الكتاب ) ((٣٢٠)).
يـعنى : ((خداوند هر چه را بخواهد نابود مى كند وهر چه رابخواهد نگاه مى دارد كه مادر كتابها نزداوست )).
پيامبر اكرم (ص ) در تفسير آيه فوق فرمود:.
((صـدقـه دادن , نـيكى به پدر ومادر كردن وكار خير انجام دادن ,بدبختى را مبدل به خوشبختىكرده , عمررا زياد مى كند وانسان را ازمرگ بد نگه مى دارد)) ((٣٢١)).
اگر اعتقاد به تغيير وتبديل الهى نباشد هيچ ارزشى براى نمازهاودعاهاى ما نخواهد بود, در حالىكـه احـكـام الـهى از پيامبرى تا پيامبرديگر تغيير مى كند وحتى در سنت پيامبر اسلام (ص ) ناسخومـنـسـوخ وجـود دارد, پـس عـقـيده به بدا نه كفراست نه خروج از دين , واهل سنت حق ندارندشـيـعـيـان را در چـنـيـن عـقـيـده اى تـقبيح كنند, در حالى كه در كتب روائى معتبر خودشانداستانهاى عجيب وغريبى وجود دارد از ((بخارى )) بشنويد كه در شرح ماجراى معراج پيامبر(ص )از قول آن حضرت نقل مى كند كه مى فرمايد:.
(( سپس پنجاه نماز بر من واجب شد, من آمدم تا با موسى ملاقات كردم , به من گفت : چه كردى ؟گـفـتم : پنجاه نماز بر من واجب شد, گفت : من مردم را بهتر از تو مى شناسم زيرا با بنى اسرائيلتـلاش كـردم (وبـى ثمرماند), امت تو تاب وتوان اين همه نماز واجب راندارند, بر گرد واز خدايت بخواه (كه تخفيف دهد), من بازگشتم وازخدا در خواست تخفيف كردم , خداوند آنهارا چهل نمازقرار داد,دوباره تخفيف داد تا شد سى نماز, بعد بيست نماز, سپس ده نماز,وبالاخره پنج نماز, اينبار كه نزد موسى آمدم گفت چه كردى ؟ گفتم :شده پنج نماز, گفت : باز تخفيف بخواه , گفتم :من ديگر از پروردگارم خجالت مى كشم )) ((٣٢٢)).
آرى ! بخوان وتعجب كن از اينها كه شيعيان را مورد استهزا قرارمى دهند!.
اولا به خداوند متعال نسبت جهل داده شده است .
ثـانـيا مقام پيامبر اسلام (ص ) از حضرت موسى پائينتر بيان شده چون مى گويد: من از تو مردم رابهتر مى شناسم .
ثـالـثا با يك حساب ساده اگر هر نماز جماعت ده دقيقه طول بكشد, پنجاه نماز نزديك ده ساعت وقت مى خواهد, آيا اين دين رامى توان تحمل كرد؟!.
رابـعـا شـايـد اگـر خجالت پيامبر(ص ) از خدا نبود يك نماز بيشترنمى ماند يا به كلى همه ساقط مى شد!!! ((٣٢٣)).
د : غلو
اهـل سنت شيعيان را متهم مى كنند كه در محبت به ائمه (ع ) زياده روى مى نمايند, وآنها را تا حد خدائى بالا مى برند.
ولـى حـق ايـن اسـت كـه آنـان درباره محبت اهل بيت (ع ) همان كلام خدا ورسول (ص ) را پيروىمى كنند كه :.
(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ) ((٣٢٤)).
يعنى : ((بگو براى نبوتم از شما مزدى تقاضا نمى كنم مگر محبت به نزديكانم )).
((دوستى على ايمان ودشمنى اش نفاق است )) ((٣٢٥)).
((هـر كـه بـر مـحبت آل محمد بميرد شهيد مرده است , هر كه برمحبت آل محمد بميرد آمرزيدهمرده است , هر كه )) ((٣٢٦)).
((اى على , تو در دنيا وآخرت سرور و آقائى , هر كس تورادوست داشته باشد مرا دوست داشته , وهركه تورا دشمن بدارد مرادشمن داشته است , دوست تو دوست خدا ودشمن تو دشمن خداست ,واىبه حال كسى كه تورا دشمن بدارد)) ((٣٢٧)).
بـنـابـرايـن شيعيان چون خدا ورسولش را دوست دارند, اهل بيت پيامبر(ص ) را نيز دوست دارند,احـاديـث در كـتـب اهـل سـنـت در ايـن مـورد بـسياراست كه براى نمونه به برخى از آنها اشارهكرديم ((٣٢٨)).
اما در واقع خود اهل سنت گرفتار غلو هستند چرا كه معتقد به عدالت تمام اصحابند در حالى كهخـطـاهـا ولـغـزشـهـا وجـنـايـتـهـاى برخى ازآنها با ذكر دلايل قرآنى وروائى وتاريخى مبسوطاگذشت ((٣٢٩)).
آيـا غـلو از اين روشن تر وواضح تر مى شود هنگامى كه سنت پيامبر(ص ) را كنار مى گذارند وسنت اصحاب را پيروى مى نمايند؟!.
وبدتر از اينها آنكه به طور كلى اجازه نمى دهند سخنى يا انتقادى از اصحاب مطرح گردد ((٣٣٠)).
هـ: امام مهدى منتظر(عج )
اهـل سـنت بر شيعيان خرده مى گيرند كه چگونه معتقد به زنده بودن يك انسان در دوازده قرن هستند وبرخى از آنان اين اعتقاد راساخته شيعيان مى دانند.
اين مساله از دو جهت قابل بررسى است :.
اول اعتقاد به امام مهدى (عج ) وقيام او: در بيش از شصت كتاب ازكتب اهل سنت روايات فراوانىاز پيامبر(ص ) نقل شده كه به ظهوروقيام آن حضرت بشارت داده شده است ((٣٣١)).
از جمله :.
((يـكى از اهل بيت من حكومت را به دست مى گيرد كه اسمش اسم من است , اگر از دنيا جز يك روز باقى نباشد خداوند آن روز راآنقدر طولانى مى كند تا او حكومت كند)) ((٣٣٢)).
((ابن حجر عسقلانى )) مى گويد:.
((اخـبـار بـه حـد تـواتـر رسيده است كه مهدى از اين امت است وعيسى بن مريم پشت سر او نمازمى خواند)) ((٣٣٣)).
دوم ولادت وغـيـبـتـش : اولا بسيارى از علماى اهل سنت اين مساله را تصديق كرده اند از جمله :((محى الدين بن عربى )), ((ابن جوزى ))((قندوزى )) ((٣٣٤)) وثانيا سراسر قرآن كريم پراست از معجزات پيامبران , از جمله عمر طولانى وخارق عادت نظير:.
((عـزير)) پيغمبر وقتى از محله خرابه اى مى گذشت از زنده شدن دوباره آن مردم اظهار شگفتىكـرد, خـداونـد متعال اورا ميراند وصد سال بعد زنده كرد در حالى كه غذا وآبش سالم بودند ولىحمارش مرده وبصورت اسكلت در آمده بود ((٣٣٥)).
((اصـحاب كهف )) از سرزمين خويش فرار مى كنند وبه غارى پناهنده شده در آن مى خوابند وبعداز سيصد ونه سال بيدار مى گردند ((٣٣٦)).
وثـالـثـا آيـا عـمـر حـضـرت مـهـدى ((عـج )) بيشتراست يا عمر حضرت ((خضر(ع ))) وحضرت ((عـيـسـى (ع ))) كـه هنوز زنده اند وهمه مسلمانان معتقدند كه حضرت ((عيسى (ع ))) پشت سرحضرت مهدى ((عج )) نمازمى خواند ((٣٣٧)) ؟.
در پـايـان ايـن نـكـته را ياد آور مى شويم كه اعتقاد به ظهور مصلح بشريت در هر سه آئين بزرگ :يـهـوديـت , مـسيحيت وسلام وجود داردكه اگر اميد انسان به آينده بهتر نبود تا عدالت وامنيت وكرامت را به وى ببخشد اين دنيا وزندگى اش نه بوئى داشت نه معنائى , پس مهدى نه تنهاآرزوىمسلمانان بلكه آرزوى انسانيت است ((٣٣٨)).
و : رجعت
يعنى خداى سبحان برخى از مؤمنان وصالحان وبرخى ازجنايتكاران وستمگران را زنده مى كند تا مؤمنين از دشمنانشان دردنياقبل از آخرت انتقام بگيرند.
ايـن عـقـيـده مخصوص به شيعيان است ودر كتابهاى اهل سنت اثرى از آن وجود ندارد ولى عقلامحال نيست ((٣٣٩))
در تفسير آيه شريفه :.
(ويوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا) ((٣٤٠)).
يعنى : ((روزى كه از هر امتى گروهى از آنها كه آيات مارا تكذيب مى كنند را محشور مى كنيم )).
از امام صادق (ع ) نقل شده كه فرمود:.
((مـنـظـور قيامت نيست بلكه منظور رجعت است , در روز قيامت خداوند همه را محشور مى كندوهيچ يك را فرو گزار نمى نمايد, نه ازهر امت تنها يك گروه را, چرا كه مى فرمايد:.
(وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا) ((٣٤١)).
يعنى : ((آنهارا محشور نموديم ويك نفررا هم فروگزارنكرديم )) ((٣٤٢)).
البته رجعت غير از تناسخ است كه برخى از كفار به آن معتقدندچون تناسخ يعنى حلول روح انسانىبه بدن حيوان يا انسان ديگر ((٣٤٣)).
ز : تقليد
شيعه در زمان حضور ائمه (ع ) از فرامين آنان تبعيت مى كرده كه مى فرمودند:.
((حـديث من حديث پدرم , وحديث پدرم حديث جدم ,وحديث جدم حديث اميرالمؤمنين وحديث على حديث رسول اللّه (ص ) وحديث او سخن خداوند متعال است )) ((٣٤٤)).
در دوران غـيـبت هم به مجتهدان زنده اى مراجعه كرد كه مبنايشان در اجتهاد قرآن وسنت بوده ,هـرگـز بـه قـيـاس ونـظريات شخصى خويش تكيه ننموده اند, بنابراين عمل شيعيان منسوب بهخداورسول اوست .
اما اهل سنت در دورانى طولانى معلوم نبود كه امامشان كيست ودر احكام شرعى تا زمان پيدايش چـهـار مـذهـب چـه مى كرده اند, آنگاه بعد از آن چهار امام نيز درب اجتهاد بسته مى شود وتا قيامقـيـامـت مسلمانها مكلف به تقليد از چهار مجتهدى مى گردند كه بيش از هزارسال پيش از دنيارفـتـه انـد در حالى كه نه در قرآن ونه در سنت دستورى يادليلى براى پيروى از اين چهار مذهب وجود ندارد ((٣٤٥)).
اتـصـال فـقـه شيعه از طرف ائمه دوازده گانه (ع ) به پيامبر واضح وروشن است اما رهبران چهارمذهب اهل سنت نه تنها پيامبر(ص ) رانديده اند بلكه ميان آنها دهها سال فاصله است , ومقلدينشاننيز آنهارانديده اند وميانشان صدها سال فاصله مى باشد از اين گذشته چگونه يك مسلمان خردمنددر اين زمان از كسى پيروى مى كند كه از مسائل جديداين روزگار چيزى نمى داند؟! ((٣٤٦)).
ح : تقيه
يعنى به هنگام بروز خطر احتياط را مراعات نمودن وعقايدباطنى را آشكار نساختن .
اهـل سـنت شيعيان را براى چنين اعتقادى مورد نكوهش قرارمى دهند غافل از اينكه قرآن وسيرهاصحاب رسول خدا(ص ) مؤيدآن است كه به چند نمونه اشاره مى كنيم :.
١ ـ از ((ابـن عـباس )) در تفسير آيه شريفه (الا ان تتقوا منهم تقاة ) ((٣٤٧)) يعنى ((مگر آنكه براىنگهدارى از ((ضرر)) آنها باشد)) نقل كرده اند كه مى گويد:.
اگـر كسى مجبور شد كه سخنى بگويد هر چند معصيت خداباشد, اگر از ترس مردم گفت ولىقلبش به ايمان وعقيده مطمئن بودبراى او ضررى ندارد, چرا كه تقيه تنها با زبان است ((٣٤٨)).
٢ ـ ((عبد بن حميد)) از ((حسن )) نقل كرده كه مى گويد: تقيه تا روزقيامت جايزاست ((٣٤٩)).
٣ ـ مشركين ((عمار بن ياسر)) را گرفته رهايش نكردند تا به پيامبر(ص ) دشنام داد وخدايانشان رابـه خـوبـى ياد كرد, وقتى رهايش كردند, پيامبر(ص ) به او فرمود: چه خبر دارى ؟ گفت : شر! مرارهانكردند تا شمارا دشنام داده بتهايشان را به خوبى ياد كردم , فرمود: درقلبت چه احساس دارى ؟عرض كرد: به ايمان اطمينان دارد, فرمود: اگرباز هم تورا گرفتند همان برنامه قبلى را اجرا كن ,اينجا بود كه اين آيه كريمه نازل شد:.
(الا من اكره وقلبه مطمئن بالايمان ) ((٣٥٠)).
يعنى : ((مگر كسى كه مجبور شود اما قلبش به ايمان اطمينان داشته باشد)) ((٣٥١)).
بله شيعيان بيش از سنى ها به اين حكم الهى عمل كرده اند,دليلش هم اين است كه اهل سنت تحت حـمـايـت حاكمان ظالم وجائرى چون ((بنى اميه )) و((بنى عباس )) به سر مى بردند لذا نيازى بهتـقيه نداشته اند, اما شيعيان در طول تاريخ در رنج وشكنجه وآزار واذيت بودند, كافى بود به كسىگفته شود: اين شيعى وپيرو اهل بيت است , تافورا به بدترين شكل به مرگ محكوم گردد, بنابراينائمه (ع ) آنهارا به تقيه سفارش كرده مى فرمودند:.
((تقيه دين من ودين پدران من است )) ((٣٥٢)).
((هر كه تقيه ندارد دين ندارد)) ((٣٥٣)).
اهل سنت تقيه را نفاق مى دانند, زيرا آنچه در باطن دارندراآشكار نمى سازند, ولى اين پندارى بس خـام است , زيرا نفاق يعنى پنهان كردن كفر واظهار ايمان ولى تقيه عكس آن است يعنى اظهار كفروپـنـهـان داشـتـن ايـمـان كـه قـرآن كريم هر دورا مطرح كرده , اولى را نكوهيده ودومى را مدحنموده است .
آيه نفاق :.
(واذا لـقـوا الـذيـن امـنـوا قـالـوا امـنـا واذا خـلـوا الـى شـيـاطـيـنـهـم قـالوا انامعكم انما نح نمستهزؤون ) ((٣٥٤)).
يـعـنـى : ((آنگاه كه به مؤمنين مى رسند مى گويند: ما ايمان آورده ايم ,ولى هر وقت با شيطانهاىخـود خـلـوت مـى كـنـنـد مـى گـويـند: ما با شماهستيم وادعاى ايمانمان فقط بخاطر مسخرهكردن است )).
آيه تقيه :.
(وقال رجل مؤمن من ال فرعون يكتم ايمانه ) ((٣٥٥)).
يعنى : ((مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمانش را پنهان نگه داشته گفت :)) ((٣٥٦)).
ط : وضو
شـيعيان به هنگام وضو صورت ودو دست را مى شويند وسرودوپا را مسح مى كنند, اما وضوى اهل سنت عبارت است از:.
شستن دو دست تا مچ سه مرتبه , مضمضه سه مرتبه , استنشاق سه مرتبه , شستن صورت سه مرتبه ,شستن دست راست سه مرتبه ,شستن دست چپ سه مرتبه , مسح تمامى سر, مسح دو گوش , سهبارشستن پاى راست وپاى چپ .
گـذشته از مشقت بار بودن چنين حكمى بويژه براى جوانان ودرحال سفر وفصل زمستان , دليلشيعيان آيه شريفه قرآن است كه مى فرمايد:.
(يـا ايـهـا الذين امنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم وايديكم الى المرافق وامسحوا بروسكموارجلكم الى الكعبين ) ((٣٥٧)).
يعنى : ((اى اهل ايمان هرگاه براى نماز برخاستيد, صورتهاودستها تا آرنج را بشوئيد وبر سرهايتانوپاها تا برآمدگى مسح نمائيد)) ((٣٥٨)).
ى : جمع بين دو نماز
شيعيان نماز ظهر وعصر را با هم ومغرب وعشا را با هم به جاى مى آورند, ولى اهل سنت آن را جايز نـمـى شـمـارنـد مـگـر در عـرفـات ومـزدلفه , مالكى ها وشافعى ها وحنبلى ها در سفر نيز جمع راجايزمى دانند.
دلـيـل شـيعيان احاديث فراوانى از ائمه (ع ) است كه مى گويندرسول خدا(ص ) بين نمازها جمعكرده است . -------------------------------------------------
پاورقى ها: ٢٥٦- الخلافة والملك , ص ١٠٦, خلافت وملوكيت , ترجمه ((خليل احمد حامدى )),ص ١٩٨٩.
٢٥٧- تاريخ ((طبرى )), احوال سال ٢٨٤, ج١٠ , ص ٥٨.
٢٥٨- المعجم الكبير ((طبرانى )), ج١١ , ص ٣٨, ومسند امام ((احمد بن حنبل )), ج٤ , ص ٤٢١.
٢٥٩- شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحديد)) خطبه ١٣٠, ج٨ , ص ٢٥٨.
٢٦٠- صحيح ((مسلم )), كتاب البر والصلة والاداب , باب من لعنه النبي (ص ), ح١ تا ١٤, ج٤ ,ص ١٠
٢٦١- اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ٢ ٢٠١.
٢٦٢- از آگاهان بپرسيد, ج١ , ص ٤ ٣٢٣.
٢٦٣- يـعـنـى : شمشير خدا, مى پرسيم : پس چرا اين شمشير خدا, پيامبر(ص ) را در روز((حنين ))
٢٦٤- سوره مدثر, آيات ١١ تا ٢٦.
٢٦٥- سوره قلم , آيات ١٠ تا ١٦.
٢٦٦- اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ٨٦ تا ص ٩١.
٢٦٧- تـاريـخ ((يعقوبى )), ج٢ , ص ٦١ وصحيح ((بخارى )), باب فى المغازى , باب بعث النبى (ص )
٢٦٨- الرياض النضره فى مناقب العشرة , ذكر شدة باس ((ابى بكر)) وثبات قلبه , ج١ ,ص ١٤٩ و١٥٠.
٢٦٩- تـاريخ ((يعقوبى )) , ج٢ , ص ١٣١ (آنگاه هدايت شدم , ص ٢٥٩ تا ص ٢٦٤, واز آگاهان بپرسيد,
٢٧٠- آنگاه هدايت شدم , ص ٢٦٥ تا ص ٢٦٧.
٢٧١- تاريخ ((طبرى )), ماجراهاى سال ١١, ج٣ , ص ٢٧٨.
٢٧٢- سـنـن ((ابـى داود)), كـتاب مناسك الحج , باب ٣١ ما يلبس المحرم , ح آخر, ج٢ , ص ١٦٦٧ ,
٢٧٣- صـحـيـح ((بـخـارى )), بـاب ((فـضل ابى بكر)), ح١ , ج٥ , ص ٥, آنگاه در ص ٩ به ((محمد
٢٧٤- شرح ماجرا با مداركش در ص ٤ ٥٣ گذشت .
٢٧٥- فتح البارى , باب مناقب على بن ابى طالب , ج٧ , ص ٥٨, چاپ مصر. ٢٧٦- صحيح ((مسلم )), كتاب الاماره , باب ١٥, اذا بويع لخليفتين , ح١ , ج٣ ,ص ١٤٨٠.
٢٧٧- السنن الكبرى , ((بيهقى )), ج٨ , ص ١٥٩, والطبقات الكبرى ((ابن سعد)), ج٤ , ص ١٨٢.
٢٧٨- مـسـنـد امـام ((احـمـد بـن حـنـبـل , ج٢ , ص ٤٨, والـطبقات الكبرى , ((ابن سعد)), ج٤ ,ص ١٨٣,والسنن الكبرى , ((البيهقى )), ج٨ , ص ١٥٩.
٢٧٩- مـسـتـدرك ((حاكم نيشابورى )), كتاب معرفة الصحابة , ج٣ , ص ٥٥٦, تاريخ مدينة دمشق ,((ابن عساكر)), ج١٢ , ص ١٥٩ و١٦٠ و١٦٢.
٢٨٠- النصائح الكافيه لمن يتولى ((معاوية )), ((محمد بن عقيل )), ص ١٠٦.
٢٨١- وى در الامامة والسياسة , ج٢ , ص ٦ ٢٥ مى گويد:.((حـجاج )) به همراه شش هزار تن كه دوهزارشان جنگجوى شامى بودند به سوى ((عراق )) به راهافتاده نزديك ظهر جمعه به بصره رسيد, قبل از ورود به آنان فرمان دادكه بر سر هر يك از درهاىمـسـجـد كه جمعا هجده در داشت صد جنگجو در حالى كه شمشيرشان را زير لباس پنهان كردهبـايـستند, به محض شنيدن سرو صدا ودرگيرى ازداخل , نگذارند كسى از در مسجد بيرون رودمگر اينكه سرش بر زمين بيفتد, اينهاآمدند وپشت درها به بهانه انتظار نماز جمعه نشستند.((حجاج )) با دويست جنگجوى ديگر كه آنها نيز شمشيرها را پنهان داشتند واردمسجد شده به آنهاگـفـت : من در سخنرانى خود با اين مردم گفتگو مى كنم , آنها بر من سنگريزه پرتاب مى نمايند,هـمـيـنـكـه ديـديـد عـمامه ام را بر زانويم نهادم شمشيرهايتان رابرگيريد واز خدا يارى بطلبيدومقاومت نمائيد كه خداوند صابران را دوست دارد.((حجاج )) وارد مسجد شد, وقت نماز رسيد, بالاى منبر رفت وگفت :.بـه شـمـا خـبـر بـدهم كه اميرالمؤمنين ((عبدالملك )) به هنگام اعزامم مرا با دو شمشيرمسلحسـاخـت , يكى شمشير رحمت , وديگرى شمشير عذاب ونقمت , شمشيررحمت در بين راه از كفمافتاد, ولى شمشير عذاب ونقمت اين است .مـردم شـروع به سنگسارش كردند, همينكه بلوا بالا گرفت عمامه از سر برداشته برزانويش نهاد,نـاگهان شمشيرها بودند كه گردنهارا قطع مى كردند, نگهبانان درها كه صداى درگيرى داخلمسجد را شنيدند, وديدند كه مردم پا به فرار مى گذارند باشمشيرهايشان را آنها استقبال كردند,مردم هم به داخل مسجد بازگشتند, حتى يك نفر را هم نگذاشتند زنده بيرون برود.در نـتـيـجه اين درگيرى هفتاد وچند هزار نفر از آنها كشته شدند تا جائى كه خونهاتا در مسجدوبازارها جارى شد)).
٢٨٢- سنن ((ترمذى )), كتاب الفتن , باب ٤٤, ما جا فى ثقيف , ح٢٢٢٠ , ج٤ , ص ٤٣٣,وتاريخ مدينة((دمشق )), ج١٢ , ص ١٨٤.
٢٨٣- تاريخ مدينه ((دمشق )) ج١٢ , ص ١٨٥.
٢٨٤- سوره مؤمنون , آيه ١٠٨.
٢٨٥- تاريخ مدينه ((دمشق )), ج١٢ , ص ١٩٢.
٢٨٦- الـطـبـقات الكبرى , ((ابن سعد)), احوالات ((عبداللّه بن عمر)), ج٤ , ص ١٤٩, وتاريخ مدينة((دمشق )), ((ابن عساكر)), ج١٢ , ص ١٢٣.
٢٨٧- المحلى ((ابن حزم )) جواز امامة الفاسق , ج٤ , ص ٣ ٢١٢.
٢٨٨- مـسـنـد امـام ((احـمـد بن حنبل )) ج٢ , ص ٩٢, وتاريخ مدينة ((دمشق )), ((ابن عساكر)),ج١٢ ,ص ١٢٢, وى در صـفحات ١٦٨ و١٦٩ و١٧٠ همان جلد از امام على (ع ) نقل مى كند كه حضرت بر بلاى منبر فرمود:.((بـار خـدايا من به اين مردم اعتماد كردم ولى آنها به من خيانت نمودند, برايشان دلسوزى كردمولـى آنها مرا فريب دادند, بار الها جوان ((ثقيف ))را بر اينان مسلط ساز كه همچون دوران جاهليت با جانها ومالهايشان رفتار نمايد)).در خـطبه ١١٦ نهج البلاغه نيز مى فرمايد: (( به خدا سوگند جوان ((ثقيف )) بر شمامسلط خواهدشد)) (اهل سنت واقعى , ج١ , ص ٢٣١ تا ص ٢٣٥ وج٢ , ص ١١٦ تاص ١٣٧.
٢٨٩- صحيح ((بخارى )) , كتاب الانبيا , باب علامات النبوة فى الاسلام , ح١٨ , ج٤ ,ص ٢٣٩.
٢٩٠- شـرح نـهـج الـبـلاغـه ((ابـن ابـى الـحـديـد)), خ٥٧ , ج٤ , ص ٨ ٦٧, وشـيـخ الـمـضـيـره((ابوهريرة )),((محمود ابورية )) ص ١٠٣.
٢٩١- شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحديد)), خ٥٧ , ج٤ , ص ٦٨.
٢٩٢- صحيح ((بخارى )), كتاب المرضى والطب , باب ٥٣, لاهامة , ح١ , ج٧ , ص ١٧٩.
٢٩٣- الموطا, ((مالك بن انس )), كتاب الصيام , باب ٤, ما جا فى الصيام ح٣ , ج١ , ص ٢٩٠.
٢٩٤- صحيح ((بخارى )), كتاب النفقات , باب ١, وجوب النفقة على الاهل والعيال , ح١ , ج٧ ,ص ٨١.
٢٩٥- شـرح نـهـج الـبـلاغـه ((ابـن ابـى الـحـديـد)), خ٥٧ , ج٤ , ص ٦٧, ((ابن ابى الحديد)) درردادعـاى ((ابـو هـريـره )) مى گويد: پناه بر خدا, على (ع ) از اين با تقواتراست , به خدا سوگند كهاوآنچنان ((عثمان )) را يارى كرد كه اگر برادرش ((جعفر بن ابى طالب )) نيز محاصره مى گشت بـه هـمـيـن مـقـدار او را يارى مى نمود آنگاه مى گويد: جوانى كوفى نزد ((ابوهريره )) آمد وبه اوگفت : ((تورا به خدا سوگند, آيا شنيدى كه رسول خدا(ص ) به على بن ابى طالب فرمود: ((اللهموال مـن والاه وعاد من عاداه )), گفت : به خدا آرى ! جوان گفت : ((پس خداى را شاهد بگير كه تودشمنش را دوست دارى ودوستش را دشمن )),سپس از نزدش برخاست .
٢٩٦- ((ابـن ابـى الـحـديـد)) مـى گـويـد: ((ابو هريره )) در حالى كه فرماندار ((مدينه )) بود دركـوچـه وخـيـابان همراه بچه ها غذا مى خورد وبا آنها بازى مى كرد در بازار راه مى رفت همينكه بهفـردى مى رسيد كه در جلو او راه مى رود با پايش بر زمين مى زد ومى گفت : راه را بازكنيد, راه راباز كنيد, امير آمده است (همان مدرك ص ٦٩).
٢٩٧- صحيح ((بخارى )), كتاب الايمان , باب حفظ العلم , ح٣ , ج١ , ص ٤١.
٢٩٨- سوره بقره , آيه ١٥٩ وآيه بعدش كه مى فرمايد: (الا الذين تابوا).
٢٩٩- صحيح ((بخارى )), كتاب الايمان , باب حفظ العلم , ح١ , ج١ , ص ٤٠.
٣٠٠- شـرح نـهج البلاغه , ((ابن ابى الحديد)), خ٥٧ , ج٤ , ص ٦٨, (اهل سنت واقعى , ج٢ ,ص ١٠٢ تا١١٥, واز خدا پروا كنيد, ص ٨ ٨٧.
٣٠١- سوره بقره , آيه ٣٤.
٣٠٢- (انـا خـيرمنه خلقتنى من نارو خلقته من طين ) يعنى : (ابليس ) گفت : من از او بهترم چونمرا از آتش آفريدى ولى او را از خاك )) (اعراف ١٢).
٣٠٣- سوره احزاب , آيه ٣٦.
٣٠٤- بحار الانوار, ج٢ , ص ٢٩١ تا ص ٢٩٦.
٣٠٥- كنز العمال , ش ٢ ١ ٣٤٠٩٠, ج١٢ , ص ٨٢.
٣٠٦- الكامل فى التاريخ ((ابن اثير)) ج٢ , ص ٩١.
٣٠٧- الكامل فى التاريخ ((ابن اثير)), ج٢ , ص ٢٤٥, پيامبر(ص ) به ((عباس )) فرمود: ((ابوسفيان ))را كنار كوه در تنگه نگه دار تا لشكريان خدا از كنارش بگذرند.گـفـتم : اى رسول خدا او دوستدار فخراست پس يك مزيتى نسبت به قومش قراربده , فرمود: هركه داخل خانه ((ابو سفيان )) شود در امان است , هر كه داخل خانه ((حكيم بن حزام )) شود در اماناست , هر كه داخل مسجد شود در امان است , وهر كه درخانه اش را ببندد در امان است .بـا ايـن وصف مى گويند ((ابو طالب )) مشرك بوده ولى ((ابوسفيان )) از اصحاب رسول خداست ,حتما به خاطر اينكه آن پدر اميرالمؤمنين (ع )است واين پدر ((معاويه ))!!.
٣٠٨- الكامل فى التاريخ ((ابن اثير)), ج٢ , ص ٢٤٥, پيامبر(ص ) به ((عباس )) فرمود: ((ابوسفيان ))را كنار كوه در تنگه نگه دار تا لشكريان خدا از كنارش بگذرند.گـفـتم : اى رسول خدا او دوستدار فخراست پس يك مزيتى نسبت به قومش قراربده , فرمود: هركه داخل خانه ((ابو سفيان )) شود در امان است , هر كه داخل خانه ((حكيم بن حزام )) شود در اماناست , هر كه داخل مسجد شود در امان است , وهر كه درخانه اش را ببندد در امان است .بـا ايـن وصف مى گويند ((ابو طالب )) مشرك بوده ولى ((ابوسفيان )) از اصحاب رسول خداست ,حتما به خاطر اينكه آن پدر اميرالمؤمنين (ع )است واين پدر ((معاويه ))!!.
٣٠٩- بحار الانوار, ج٦ , ص ١٧٩ (اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ٩٠, تا ص ٩٧).
٣١٠- (آنگاه هدايت شدم , ص ٧ ٢٦٦).
٣١١- مـروج الـذهـب ((مسعودى )) ج٣ , ص ٣ ٢ ١١, وشرح نهج البلاغه , ((ابن ابى الحديد)),خ٤٦ ,ج٣ , ص ٩٠ ٩ ١٨٨, وجمهرة رسائل العرب , ش ٢ ٥٠١, ج١ , ص ٨ ٧ ٦ ٤٧٥.
٣١٢- (اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ١٧٧ تا ص ١٩٢).
٣١٣- منهاج السنة النبوية , دار الكتاب الاسلامى , ج٤ , ص ٥ ١٥٤.
٣١٤- سوره احزاب , آيه٣٣ .
٣١٥- (همراه با راستگويان , ص ٣٠١ تا ص ٣١٠).
٣١٦- الصواعق المحرقة ((ابن حجر)), باب ١١, فصل٢ , حديث ٢٦, ص ١٨٨, والمصنف ,((عبدالرزاق)), ج١١ , ص ٥ ٥٤, ش ١٩٨٩٣.
٣١٧- نهج البلاغه , خطبه ١٤٤ (همراه با راستگويان , ص ٣١٣ تا ص ٣١٩).
٣١٨- مـنـاقـب ((خـوارزمـى )), فـصـل هـفـتـم , ص ٣٩, والاستيعاب , ((ابن عبدالبر)), ج٣ , ش ١٨٥٥,ص ١١٠٣, وتـذكرة الخواص , ((ابن الجوزى )) فصل فى قول ((عمر بن خطاب )): ((اعوذباللّهمن معضلة ليس لها ابو حسن )), ص ١٤٧.
٣١٩- (همراه با راستگويان , ص ١٧١).
٣٢٠- سوره رعد, آيه٣٩ .
٣٢١- الدر المنثور فى التفسير الماثور, ((سيوطى )), ذيل آيه فوق , ج٤ , ص ٦٦١.
٣٢٢- صحيح ((بخارى )), كتاب بد الخلق , باب ٥, ذكر الملائكة , ح١ , ج٤ , ص ١٣٤٥, وباب المعراج ,ح١ , ج٥ , ص ٩ ٦٨.
٣٢٣- (همراه با راستگويان , ص ٣٢١ تا ص ٣٣٠).
٣٢٤- سوره شورى , آيه ٢٣.
٣٢٥- صـحـيـح ((مـسلم )), كتاب الايمان , باب ٣٣, الدليل على ان حب الانصار وعلى ح آخر,ج١ ,ص ٨٦, كنز العمال , ج١١ , ص ٩ ٥٩٨, ح٣٢٨٧٨ و٣٢٨٨٤ وص ٦٠١, ح٣٢٩٠١٢ ,والصواعق المحرقة ,ص ١٢٢, از ((ابـو سـعـيد خدرى )) نقل مى كند كه گفت : ما منافقين رابا كينه شان نسبت به علىشناسائى مى كرديم.
٣٢٦- تـفـسير كبير, ((امام فخررازى )), ذيل آيه كريمه ٢٣ سوره شورى , ج٢٧ , ص ١٦٥٦,وتفسـيركـشــاف , ((زمـخـشــرى )), ذيـل آيـه فـوق , ج٤ , ص ٢٢٠, والجواهـر الحسـان فى تفسير القرآن ,((ثـعـالبى )), ج٣ , ص ١٢٨, برخى از فقرات حديث چنين است : ((هر كه بردوستى آل محمد بميردتوبه كرده مرده است , هر كه بر دوستى آل محمد بميرد با ايمان كامل مرده است , هر كه بر دوستىآل مـحـمـد بـمـيره فرشته مرگ ونكير ومنكر به اوبشارت بهشت مى دهند, هر كه بر دوستى آلمحمد بميرد اورا چون عروسى كه به حجله برده مى شود به سوى بهشت مى برند, هر كه بر دوستىآل محمد بميرد خداوندقبرش را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى دهد)).
٣٢٧- مـسـتـدرك ((حـاكـم نـيـشـابـورى )), كـتـاب مـعـرفـة الصحابة , ج٣ , ص ١٢٨, والرياض الـنـضـرة ,((طـبـرى )), الـبـاب الـرابـع فـى مـناقب اميرالمؤمنين , فصل٦ , ج٢ , ص ١٢٢, وينابيعالمودة ,((قندوزى )) ص ٢٠٥.
٣٢٨- بـه چند نمونه از اين احاديث اشاره مى كنيم تا روشن شود كه آيا شيعه غلو مى كند, ياهمانچيزى كه آنها از پيامبر(ص ) نقل كرده اند را مى گويد وزنده مى كند؟.((از عـلـى چه مى خواهيد؟ ازعلى چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ على ازمن است ومن ازاويم , واو ولى هر مؤمنى بعد از من است )).((خداوند به من فرمان داده كه فاطمه را به تزويج على در آورم )).((خداوند متعال نسل هر پيامبرى را در صلب همان پيامبر قرار داده ولى نسل مرادر صلب على بنابى طالب قرار داده است )).((ذكر على عبادت است )).((نگاه به چهره على عبادت است )).((عنوان وتيتر كتاب ونامه مؤمن دوستى على بن ابى طالب است )).((على نسبت به من , چون سرم نسبت به بدن من است )).((خداوند متعال هيچ (يا ايها الذين آمنوا) نازل نكرد مگر اينكه على در راس وامير آن بود)).((گوشت على از گوشت من وخون على از خون من است )).((من وعلى از يك درختيم ومردم از درختان پراكنده )).((على صديق اكبراست , على فاروق اين امت است كه بين حق وباطل فرق مى گذارد)).(( بـر در بـهـشـت نـوشـته شده : معبودى جز اللّه نيست , محمد رسول خداست , على برادر رسولخداست )).(( هـرگـونـه نـگـويـد على بهترين مردم است مسلما كافراست )) (كنز العمال , ج١١ , ازص ٥٩٨ تاص ٦٢٧ بـه تـرتـيـب احـاديث شماره هاى : ٣٢٨٨٣ ٣٢٨٩١ ٣٢٨٩٥٣٢٨٩٤٣٢٨٩٢ ٣٢٩٠٠ ٣٢٩١٤ ٣٢٩٢٠ ٣٢٩٤٣٣٢٩٣٦ ٣٢٩٩٠ ٣٣٠٤٣ ٣٣٠٤٦).
٣٢٩- نگاه كنيد به ص ٣٣ تا ص ٨٣ همين كتاب .
٣٣٠- (همراه با راستگويان , ص ٣٩٧ تا ص ٤٠٣).
٣٣١- بـنـيـاد مـعـارف اسـلامـى قـم ايـن احـاديـث را در كـتـابى به نام ((معجم احاديث الامامالمهدى (عج ))) در پنج جلد جمع آورى وچاپ كرده است .
٣٣٢- سنن ((ترمذى )), كتاب الفتن , باب ٥٢ ما جا فى المهدى , ح١ ٢٢٣٠, ج٤ ص ٤٣٨.
٣٣٣- فـتـح الـبـارى بـشرح صحيح البخارى , كتاب الانبيا, باب قول اللّه تعالى (واذكر فى الكتاب مريم ), شرح حديث آخر, ج٦ , ص ٣٨٥.
٣٣٤- تذكرة الخواص , ص ٣٦٤, وينابيع الموده , باب ٩٤, ص ٢ ٤٩١.
٣٣٥- سوره بقره , آيه ٢٥٩.
٣٣٦- سوره كهف , آيه ٩ تا ٢٦.
٣٣٧- (همراه با راستگويان , ص ٤٠٥ تا ص ٤١٥).
٣٣٨- (اهل بيت كليد مشكلها, ص ٣٨٥ تا ص ٣٨٨).
٣٣٩- نمونه هائى از رجعت را در قرآن كريم مى توان يافت , مثل :.حيوان ((عزير)) پيامبر (سوره بقره , آيه ٢٥٩).زنده شدن چهار پرنده توسط حضرت ((ابراهيم ))(ع ) (سوره بقره آيه ٢٦٠).زنـده شـدن گـروهى از بنى اسرائيل كه به ميقات پروردگار رفته وجان داده بودند(سوره بقره ,آيه٥٤ ).
٣٤٠- سوره نمل , آيه٨٣ .
٣٤١- سوره كهف , آيه ٤٧.
٣٤٢- تفسير ((قمى )), ذيل آيه ٨٣ سوره نمل , ج٢ , ص ١ ١٣٠.
٣٤٣- (همراه با راستگويان , ص ٣٩١ تا ص ٣٩٥).
٣٤٤- بحار الانوار, ج٢ , ص ١٧٩.
٣٤٥- اين چهار مذهب عبارتنداز: ((مالكى )), ((شافعى )), ((حنبلى ))و ((حنفى )).
٣٤٦- (اهل سنت واقعى , ج١ , ص ٢٢٠ تا ص ٢٢٧).
٣٤٧- سوره آل عمران , آيه ٢٨.
٣٤٨- الدر المنثور ((سيوطى )), ذيل آيه فوق , ج٢ , ص ١٧٦.
٣٤٩- الدر المنثور ((سيوطى )), ذيل آيه فوق , ج٢ , ص ١٧٦.
٣٥٠- سوره نحل , آيه ١٠٦.
٣٥١- الدر المنثور , ((سيوطى )), ذيل آيه فوق , ج٥ , ص ١٧٠.
٣٥٢- بحار الانوار, ج٨٠ , ص ٣٠٠.
٣٥٣- بحار الانوار, ج٣٣ , ص ١٥٣.
٣٥٤- سوره بقره , آيه ١٤.
٣٥٥- سوره غافر, آيه ٢٨.
٣٥٦- (همراه با راستگويان , ص ٣٣١ تا ص ٣٤١), مخفى نماند كه مساله تقيه حدودواحكامى داردكه فقها عظام شيعه آن را بيان داشته اند.
٣٥٧- سوره مائده , آيه ٦.
٣٥٨- (اهل بيت كليد مشكلها, ص ٣٣٣ تا ص ٣٣٥).
۴
سجده بر خاک
در صـحـاح اهـل سـنـت نيز روايات فراوانى به چشم مى خورد كه هم رسول خدا(ص ) وهم برخى اصـحاب حضرت در غير سفروضرورت نماز ظهر وعصر را با هم ومغرب وعشا را با هم خوانده اندازجمله :.
((ابـن عـبـاس )) مـى گـويـد: پـيـامـبر(ص ) هفت ركعت را با هم وهشت ركعت را با هم به جاىآورد)) ((٣٥٩)).
((ابـن عباس )) مى گويد: رسول خدا(ص ) در ((مدينه )) بين دو نمازظهر وعصر ودو نماز مغرب وعشا جمع كرد بدون خوف وباران .
راوى مـى گـويـد بـه ((ابن عباس )) گفتم : چرا چنين كرد؟ گفت : براى اينكه امتش در مشقت نيفتند ((٣٦٠)).
((روزى ((ابن عباس )) پس از عصر تا غروب وپديدار شدن ستارگان مشغول سخنرانى بود فردىفـريـاد زد: نـمـاز, نـمـاز! ((ابـن عباس ))گفت : آيا تو مى خواهى سنت را به من بياموزى ؟ خودمپيامبر(ص )راديدم كه بين دو نماز ظهر وعصر ونماز مغرب وعشا جمع مى كرد)) ((٣٦١)).
اهل سنت مى گويند: جمع بين دو نماز يعنى نماز عصر ونمازعشا را قبل از وقت خواندن .
مـى گوئيم : بنابراين نبايد در عرفات ومزدلفه جمع جايز باشد,ولى شما آن را جايز مى دانيد ونمازقبل از وقت به حساب نمى آوريد.
بـسـيـارى از جوانان كه به خاطر عدم توانائى انجام نماز در پنج وقت اصل نمازرا ترك كرده بودندوقـتـى اين حقيقت را دريافتند به اقامه نماز بازگشتند, وحكمت جمع را دريافتند كه همه مردماعم از دانشجووكارمند وارتشى وكارگر و مى توانند نمازرا طورى بخوانند كه نه نمازقضا شود ونهاز كار خويش عقب بيفتند, واز التهابهاى درونى نيزخلاصى يابند.
مـن وقـتى معلم بودم نمى توانستم نمازهارا در وقت خودش انجام دهم , لذا معمولا نمازهاى ظهروعـصـر ومـغـرب از مـن فـوت مـى شـد, بـويژه در فصل زمستان , گاهى چهار نماز را شب انجاممـى دادم ,خـسـتـه به خانه باز مى گشتم وتوان نماز خواندن را نداشتم وبا سختى انجام مى دادم ,بـسـيـارى از مـسلمانان به همين خاطر نماز را ترك مى كنندودر يك تزلزل روانى به سر مى برندوآرزوى فرصت انجام آن را دارند.
بنابراين نزد برخى از افراد نفرتى پيش مى آمد زيرا نماز راكابوسى تلقى مى كردند كه آسايششان رابـه هـم مـى زنـد, از سـوى ديـگـرمـسـيـحـيـت از همين نكته حساس براى انحراف جوانان سؤاستفاده مى كرد وادعا مى نمود كه دينش با تمدن هماهنگ است .
اما با روشن شدن سيره پيامبر(ص ) وائمه اهل بيت (ع ) تمامى اين مشكلات حل شد ((٣٦٢)).
سجده بر خاک
شيعيان سجده را جز بر زمين يا چيزى كه از آن مى رويد به شرطاينكه خوراكى وپوشاكى نباشد روا نمى دانند ((٣٦٣)) , اما علماى اهل سنت سجده بر همه چيز را جايز مى شمارند وشيعيان را متهم بهبت پرستى مى نمايند.
در روايـاتى از اهل سنت مى خوانيم كه رسول خدا(ص ) سجده گاهى براى خود داشتند ((٣٦٤)) ,ونيز سجده بر زمين را دوست مى داشتند ((٣٦٥)).
بنابراين ديگر شايسته نيست اهل سنت , شيعيان را بت پرست بدانند در حالى كه شيعيان شهادتينمـى گـويـند وزكات مى دهند ونمازمى خوانند وحج خانه خدا به جاى مى آورند, آنگاه براى اينكهنـمـازوسـجـده شان پاك ومقبول نزد خداوند باشد فرمان رسول خدا(ص )وائمه اطهار(ع ) را اجرامى كنند.
به قول شهيد صدر (ره ): ما بر خاك سجده مى كنيم نه براى خاك ((٣٦٦)).
ازدواج موقت
تمام احكام وشرايطش همانند ازدواج دائم است با اين تفاوت كه :.
١ ـ مدت بايد معلوم باشد.
٢ ـ زن ومرد در اين ازدواج از همديگر ارث نمى برند.
٣ ـ هزينه زندگى زن بر عهده مرد نمى باشد.
اين عمل در زمان پيامبر(ص ) و((ابوبكر)) ومدتى از خلافت ((عمر)) جايز بود اما وى پس از مدتىآن را ممنوع نمود:.
١ ـ ((جـابر بن عبداللّه )) مى گويد: ما در زمان رسول خدا(ص )و((ابوبكر)) روزها با يك كف دست خرما يا آرد تمتع مى كرديم تا اينكه ((عمر)) از آن نهى كرد)) ((٣٦٧)).
٢ ـ ((خـود عـمـر اعلام كرد كه : دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودولى من از آنها نهى مى كنموكسى كه آنها را انجام دهد عقاب مى نمايم :متعه حج ومتعه بانوان )) ((٣٦٨)).
٣ ـ ((عمران بن حصين )) مى گويد: آيه متعه در كتاب خدا بود ومادر زمان رسول خدا(ص ) به آنعـمـل كرديم وقرآن آن را تحريم نكردوپيامبر آن را نهى نفرمود تا از دنيا رفت , ولى يك نفر به ميلونظرخودش چيزى گفت )) ((٣٦٩)).
٤ ـ ((امام على (ع ) مى فرمايد: متعه رحمتى است كه خداوند با آن بندگانش را مورد مهر قرار دادهكه اگر نهى ((عمر)) نبود جز انسان بدبخت كسى زنا نمى كرد)) ((٣٧٠)).
٥ ـ گـذشـت كـه حـتـى ((عـبـداللّه بن عمر)) نيز على رغم نهى پدرش آن را حلال اعلام كردهبود ((٣٧١)).
بـنـابـرايـن چيزى كه خدا ورسولش آن را حلال كرده بودند وحتى مسلمانان آن را انجام مى دادندكسى نمى تواند آن را حرام كند چرا كه :.
ـ (وما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ) ((٣٧٢)).
يعنى : ((هيچ مرد وزن مؤمنى را در كارى كه خدا ورسولش حكم كرده اند اختيارى نيست )).
بـنـابـرايـن سـزاوار نـيست شيعيانى را كه جز سنت رسول خدا(ص )را نمى پذيرند متهم به حلالدانـسـتن زنا نمائيم چرا كه ازدواج موقت هيچ ارتباطى با زنا ندارد, بلكه داراى احكام ازدواج دائممى باشد با سه فرق كه ذكر شد.
من در دوران جوانى احكام اسلام را ظالمانه مى پنداشتم كه چرادستور اعدام مرد وزنى را فقط بهخـاطـر يك عمل جنسى مى دهد, اماروزى كه شيعه را شناختم گشايش ورحمتى فراگير وحلهمه مشكلات اجتماعى , اقتصادى وسياسى را در عقيده هايشان يافتم .
كارساز بودن اين راه حل در زمان ما خصوصا در موارد زيربسيار واضح است :.
١ ـ آشنائى قبل از ازدواج دائم .
٢ ـ مسافرينى كه مدت زيادى از همسرشان دوراند.
٣ ـ دختران مسن ازدواج نكرده .
٤ ـ زنان بيوه .
٥ ـ در هـر مـوردى كـه نـيـاز بـه تماس يا خلوت مرد با زن نامحرم وياحضور زن يا دخترى بدونحجاب در برابر مرد باشد.
فـقهاى برخى از مذاهب اسلامى , براى كنترل جوانان لا ابالى ,گشودن مراكزى براى زنا را تجويزكـرده اند ونامش را ((سد باب الذرائع )) گذاشته اند, اما در عين حال متعه را حرام مى دانند واينجز تحريم حلال وتحليل حرام نيست ((٣٧٣)).
در پايان اين بخش خوب است اين ماجرا را بشنويد كه :.
((عـبداللّه بن زبير)) قائل به تحريم متعه بود, روزى به ((ابن عباس ))گفت : اگر اين كاررا انجامبـدهـى تـورا سـنگسار مى كنم , ((ابن عباس )) به اوپاسخ داد: اگر مى خواهى حلال بودن متعه رابـدانـى از مـادرت بـپـرس ,عـلـتـش اين بود كه ((زبير)) با ((اسما)) به صورت متعه ازدواج كردوخود((عبداللّه )) از متعه به دنيا آمده بود ((٣٧٤)).
فصل پنجم عملكرد شيعه وسنى
در عملكرد شيعيان واهل سنت برخى نقاط ضعف وقوت وجود دارد كه عبارتنداز:.
الف : نماز
نـمـازگـزاران شيعه اهميتى به ترتيب صفهاى جماعت ونظم آن نمى دهند, هنوز صف اول كامل نـشده صفهاى ديگر بدون هيچ نظمى برقرار مى گردد, در هنگام نماز وارد مسجد مى شوند وبيننمازگزاران راه مى روند.
امـا در نماز اهل سنت امام جماعت در آغاز دستور ترتيب صفوف را با جمله ((استووا رحمكم اللّه ))مى دهد ونمازگزاران براى پركردن جاهاى خالى از يكديگر سبقت مى گيرند.
ولى در مورد طهارت مسجد, شيعه بيشتر به آن اهميت مى دهد.
اهـل سـنـت پشت سر هر مؤمن وفاسقى نماز را صحيح مى دانندلذا ((عبداللّه بن عمر)) پشت سر((يـزيـد بـن مـعـاويـه )) و((حجاج بن يوسف ثقفى )) وحتى ((نجده )) خارجى نماز مى خواند, اماشيعيان احراز عدالت را در امام جماعت شرط مى دانند ((٣٧٥)).
ب : سيگار كشيدن در مساجد
گـذشته از ضررى كه سيگار كشيدن براى سلامتى انسانها دارد, تاجائى كه در برخى كشورها در امـاكـن عـمـومـى مـمـنوع شده است , انجام اين عمل در مساجد وحتى ساير امكان مذهبى چونحـسـيـنيه هاتوهينى به آن اماكن مقدس به حساب مى آيد, كه متاسفانه شيعيان گاهى اين كاررامى كنند.
بـه عـلاوه ضـررهـاى اقتصادى ومبالغ هنگفتى كه جهت درمان بيماريهاى ناشى از سيگار نظير:سرطان , تنگى نفس , آسم , خرابى دندان ومى شود.
امـا اگر در حالى كه در دستت سيگار دارى وارد مسجد اهل سنت شوى تورا منع مى كنند وشايداذيتت نيز بنمايد ((٣٧٦)).
ج : اذان واقامه
اهل سنت معتقدند كه پيامبر العياذ باللّه در چگونگى دعوت مردم به نماز سرگردان شده بود كه با ((ناقوس كليسا)) باشد يا زدن دوچوب به يكديگر كه ((عبداللّه بن زيد انصارى )) در خواب اذان راشنيده ,به پيامبر عرض كرد حضرت نيز آن را پذيرفت ((٣٧٧)).
امـا شـيعيان معتقدند كه اذان به وحى الهى بوده است , لذا هيچ زيادى وكمى را در آن نمى پذيرند,ولى اهل سنت آن را تغييرمى دهند.
آورده انـد كـه ((عمر)) در خواب بود كه مؤذن اورا با جمله ((الصلاة خير من النوم )) يعنى نماز ازخـواب بهتراست بيدار كرد, او خوشش آمدودستور داد آن را جز اذان صبح قرار دهند ((٣٧٨)) , ازطـرف ديـگر چون مى خواست كه مردم با تكيه بر نماز جهاد را كنار نگذارند جمله ((حى على خيرالعمل )) را از اذان حذف كرد ((٣٧٩)) , پس اذان اهل سنت با اذان نبوى دو تفاوت دارد.
ممكن است اشكال شود كه شيعيان نيز شهادت به ولايت حضرت على (ع ) را به اذان افزوده اند.
در پاسخ مى گوئيم كه هيچيك از مراجع شيعه فتوا به جزئيت اين شهادت در اذان واقامه نداده اندبلكه اگر كسى به اين قصد آن را بگويدبدعت وحرام مرتكب شده است .
ولـى سزاواراست كه طرفين از اين اختلاف دست بردارندواضافات را بزدانيد وكاستى را سرجايش بگذارند, در نتيجه چون زمان پيامبر(ص ) اذان بگويند ((٣٨٠)).
د : استقلال علما
عـلـمـاى شـيـعه استقلال دارند وبه حاكمان وابسته نيستند زيرامردم يك پنجم اموال خودرا در اخـتـيـارشـان مى گذارند, كه با اين پولهاحوزه هاى علميه اداره مى شود, ومدرسه ها وچاپخانه هاتاسيس مى گردد, وهزينه طلابى كه از سراسر جهان مى آيند پرداخت مى شود.
امـا علماى اهل سنت چون مزد بگيرد دولت اند هرگز فتوائى نمى دهند وسخنى نمى گويند مگراينكه قبلا نظر حكومت را تامين كنند, ودولت است كه آنهارا عزل ونصب مى نمايد ((٣٨١)).
هـ : زكات وخمس
زكـات نـزد هر دو گروه بر نه چيز واجب است : طلا, نقره , شتر,گاو, گوسفند, گندم , جو, خرما وكـشـمش , آن هم به مقدار ٥/٢% اماصاحبان ساير درآمدها بر اساس فقه سنى هيچگونه حقى دراموالشان نيست , ولى شيعه خمس را نيز بر اساس فرمان قرآن كريم واجب مى داند كه مى فرمايد:.
(واعـلـمـوا انـمـا غنمتم من شى فان للّه خمسه وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابنالسبيل ) ((٣٨٢)).
يـعـنـى : ((بـدانـيـد, هـر چه به دست مى آوريد يك پنجم آن مال خداورسول وهمراه او ويتيمانوبيچارگان وراه ماندگان است )).
واضح است كه معمولا ثروت جامعه در دست افرادمعدودى است كه گرفتن زكات از موارد معينفوق كمكى به توزيع عادلانه آن نمى كند.
بـه عـنوان مثال فردى كه ده هزار دينار دارد, زكاتش فقط دويست وپنجاه ديناراست اما خمس اودو هـزار ديـنـار, پـس تـقـسـيـم ثروت درجامعه بر اساس فقه شيعى بسيار عادلانه تراست تا فقهسنى ((٣٨٣)).
فصل ششم: وهابيت
وهابيت . الف : عقائد آنها
وهـابـيـون تـوسل به پيامبر(ص ) واهل بيتش (ع ), تبرك به آثارشان ونيز زيارت قبورشان را تحريم كرده , مرتكب چنين عملى را كافرومشرك مى دانند.
آنـهـا با اين عقائد افراطى خويش نه تنها با شيعه بلكه با مسلمانان سراسر دنيا مخالفت مى نمايند,وبديهى است كه هر نوع تجددونوآورى مطلوبيتى دارد.
ب : تشابه وهابيون به خوارج
افكار وعقائد وهابيون مارا به ياد خوارج مى اندازد زيرا آنهاخطاب به على (ع ) مى گفتند: ((حكم از آن تو نيست بلكه از آن خدااست )).
آن حضرت هم در جواب مى فرمود:.
((اين كلمه حقى است كه از آن باطلى را قصد دارند)) ((٣٨٤)).
يـعنى درست است كه حكم فقط حكم خداست اما آنهامى خواهند نتيجه بگيرند كه : حكومت براىتو نيست .
در حـالـى كـه قـرآن كـريـم آيـات فـراوانـى درباره حكومت انبياوصالحان دارد, مثلا خطاب بهپيامبر(ص ) مى فرمايد:.
(وان حكمت فاحكم بينهم بالقسط) ((٣٨٥)).
يعنى : ((اگر حكم كردى , پس ميانشان با عدالت حكم نما)).
بنابراين انبيا وجانشينان آنها حاكميت اجرائى دارند.
وهابيون نيز شعارشان اين است كه :.
(قل انما ادعوا ربى ولا اشرك به احدا) ((٣٨٦)).
يعنى : ((بگو كه من تنها پروردگارم را مى خوانم وكسى را شريك او قرار نمى دهم )).
بـنـابـرايـن تـوسل جستن به خداوند متعال توسط پيامبر وائمه (ع )را تحريم مى كنند وآن را شرك مـى دانـنـد, غـافـل از ايـنـكه توسل كننده به آنها اعتقادش اين نيست كه آن حضرات نفع يا ضررمى رسانند,همچنانكه مشركين چنين اعتقادى درباره خدايان خويش داشتند, بلكه معتقدند همهچـيـز در دسـت خـداسـت , او يـكى است وشريكى ندارد, مااز اولياى او كه عابرومندان درگاهش هـسـتـند تقاضا مى كنيم كه براى مانزد خدا دعا كنند واز او چيز بخواهند, پس چقدر فاصله است ميان شرك وتوسل ؟ وچقدر وحدت است ميان خوارج ووهابيت ؟.
خوارج گفتند: ((داورى جز براى خدا نيست )).
وهابيت مى گويد: ((توسلى جز به خدا روا نيست )).
خوارج گفتند: ((حكم از آن تو نيست اى على )).
ووهابيت مى گويد: ((وسيله اى براى تو نيست اى محمد)).
ج : ريشه تاريخى سياسى وهابيت
قبل از بررسى علمى اين عقيده مناسب است ريشه تاريخى سياسى وهابيت را بدانيم .
واضـح اسـت كـه اسـتعمار از دير باز اسلام را خطرى بزرگ براى خود مى دانست , ونيز مى داند كهمسلمانان دو منبع مقدس به نام قرآن وسنت دارند.
مـنـبع اول را نمى توانند دست بزنند ومورد هجوم قرار دهند, امامنبع دوم يعنى سنت پيامبر(ص )در معرض طعنه قرار دارد.
در ميان مسلمانان شخص رياست طلبى چون ((محمد بن عبدالوهاب )) را يافتند وآنقدر اورا بزرگ كردند كه باور كرد از ((خلفاى راشدين )) هم با هوش تراست , اجتهادهاى ((عمر)) را نشانش دادندكه چگونه در برابر شخص پيامبر(ص ) ايستاد واظهار نظر بر خلاف راى آن حضرت مى كرد, چرا كهاو بشراست ومعصوم نيست واشتباهات فراوانى دارد كه مردم آنهارا اصلاح كرده اند!.
بنابراين اورا براى تسلط بر جزيرة العرب , بعد جهان عرب ,وآنگاه جهان اسلام به طمع انداختند.
اين ((محمد بن عبدالوهاب ))است كه مى گويد:.
((محمد مردارى پوسيده است , نه زيانى دارد ونه نفعى , اين عصاى من از او بهتر وبرتراست زيرا همفايده مى رساند وهم زيان ))!!!.
همين سخن را ((حجاج بن يوسف ثقفى )) گفته بود كه :.
((خاك بر سرشان , اينها بر گرد مردارى پوسيده طواف مى كنند,اگر بر گرد كاخ اميرالمؤمنين((عبدالملك بن مروان )) طواف مى كردند برايشان بهتر بود))!!!.
اين جرات را ((عمر)) به آنها داد آنجا كه خطاب به حضرت گفت :.
((اين مرد هذيان مى گويد! كتاب خدا مارا بس است ))!!!.
د : ترويج وهابيت
اين آئين از طرق زير توانست رواج پيدا كند:.
١ ـ با اشغال ((مكه مكرمه )) و((مدينه منوره )) كه هر ساله ميليونهامسلمان به آنجا مى آيند, آنها ازطـريـق كـنـفـرانـسـها وجلسات وتماس مستقيم با افراد وگروهها, ووسايل تبليغاتى چون راديووتلويزيون درجانهاى حجاج تاثير به سزائى مى گذارند.
٢ ـ دارائى هـنگفت ناشى از فروش نفت , به اضافه بازار رونق گرفته ايام حج وعمره سبب شده كهاز نظر مالى براى ترويج آئين خودمشكلى نداشته باشند.
٣ ـ سـاخـتن مساجد بى شمار در كشورهاى عربى واسلامى ,تاسيس مدارس ودانشگاههاى وهابىواعزام مبلغ به سراسر جهان ونيز نشر بيش از صد روز نامه ومجله ونشريه , چاپ ميليونها جلدقرآنوكـتـابـهـاى وهابى واهداى آن به مردم در سراسر جهان , وحتى تقسيم شير وخرما در ماه رمضانواهدا شيشه هاى آب زمزم به مسافرين , همه وهمه در ترويج اين آئين مؤثرند.
٤ ـ از آنجا كه ((امريكا)) بر تمامى كشورهاى عربى اسلامى خصوصا پس از سقوط ((شوروى )) تاثيرمـسـتـقـيـم يـا غير مستقيم دارد ونيز پوشيده نيست كه پس از سقوط ((شاه )) در ((ايران )) وبرپـائى جمهورى اسلامى ومخالفتش با سياستهاى ((امريكا)), ((عربستان )) به عنوان چشم راستش در آمده , همچنانكه ((اسرائيل )) چشم چپ اوست ,بنابراين ((امريكا)) كشورهاى اسلامى را به الگوپذيرى از اسلام وهابى تشويق مى كند ورضايت خويش را در آن مى داند, در نتيجه دولتهاى اسلامىوحتى غير اسلامى بر مبلغين وهابى سخت نمى گيرند وميدان عمل را بر ايشان باز مى گذارند اماپيروان اهل البيت (ع ) را تروريست مى دانند.
هـ : سركوب شيعيان
دشـمنان اهل بيت دست به دست هم دادند وبا يكديگر متحدشدند و((صدام )) را تقويت كردند تا ((جمهورى اسلامى ))را از بين ببرنداما وقتى ديدند نقشه شان نقش بر آب شد ومبارزين عراقى درداخل وخارج تقويت شدند, از ترس اينكه مبادا تجربه ((امام خمينى ))(ره ) در((عراق )) كه بيش ازدو سومش شيعه است تكرار گردد وانقلاب ((عراق )) باانقلاب اسلامى ((ايران )) متحد شود نقش زشـت تـرى را بـازى كـردنـدوتـئاتـر اشغال ((كويت )) وجنگ ((خليج )) را به راه انداختند, نه بهخـاطـرنـابودى ((صدام )), بلكه به خاطر نابودى ((ملت شيعه عراق )) وهمينطورهم شد, چرا كه((كويت )) به بهتر از حال سابق خود بازگشت , رژيم ((صدام )) هم از گذشته قدرتمندتر شد ولى((ملت مظلوم عراق )) به كلى اززندگى ساقط گشتند تا جائى كه حاضرند اساس زندگى ولباس خودرابفروشند تا قرص نانى به دست آورند.
ايـنـجـا بـود كـه وهـابـيت بر شيعيان چيره شد به ويژه پس از جاى دادن شيعيان در اردوگاههاوچادرهاى سعودى با كمال ذلت وخوارى ((٣٨٧)).
ـ(ولن ترضى عنك اليهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم ) ((٣٨٨)).
يعنى : ((هرگز يهود ونصارى از تو راضى نمى شوند مگر آنكه پيرو روش آنان شوى )).
وامـروزه يـهـود ونـصـارى يـعنى غرب از وهابيت راضى هستندچرا كه از دستورهاى آنها پيروىكرده اند.
و : گفتگو با عالم وهابى
در خـلال سـفـرى بـه جـزايـر ((كـومـور)), قاضى القضاة آنجا از دست علماى وهابيت كه با پول وكـتـابـهـاى زيـاد بـيـشـتر جوانان را به صف خودكشاندند شكايت كرد, چرا كه اينان تا ديروز بهپدرانشان احترام مى كردند ودست وسرشان را مى بوسيدند ولى امروز بوسيدن دست وخم شدن دربرابر هر شخصى را سجود براى غير خدا وشرك مى دانند, بنابراين تنفر زيادى بين پدران وفرزندانايجادشده است .
جلسه بحثى ميان من ويك عالم وهابى ترتيب داده شد, من درآنجا مساله توسل را مطرح كردم كهچگونه انسان گنهكار ومشغول به دنيا, انبيا واولياى خدا را شفيع قرار مى دهد تا دعايش مستجاب شود.
او گفت : (وان المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا) ((٣٨٩)).
يعنى : ((همانا مساجد از آن خداست پس همراه خداكسى رانخوانيد)).
هـر كـس غير از خدارا بخواند براى او شريك ساخته كه به اونفعى برساند در حالى كه نفع دهندهوضرر رساننده فقط خداست .
گـفتم : كسى كه به رسول خدا(ص ) متوسل مى شود مى داند كه اونه نفعى مى رساند نه زيانى , امادعـايـش نـزد خدا مستجاب است كه اگر به خدا عرض كند: پرورگارا اين بنده ات را رحم كن , ياببخشاى , يا بى نيازساز, خداوند دعاى آن حضرت را مستجاب مى كند.
آنگاه رواياتى را برايش خواندم ولى او از قرآن دليل طلب كرد,گفتم : خداوند مى فرمايد:.
(يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه وابتغوا اليه الوسيلة ) ((٣٩٠)).
يعنى : ((اى اهل ايمان , تقواى الهى پيشه كنيد ودر راه او وسيله اى بيابيد)).
گفت : وسيله همان عمل صالح است .
گـفـتـم : آيه مى رساند كه وسيله براى رسيدن به خداى متعال همراه با تقوا وعمل صالح است كهمى فرمايد: (اتقوا اللّه ) پس ايمان وتقوا رامقدم بر وسيله خواهى قرار داد ((٣٩١)).
وساطت را هم از خود قرآن برايت مى آورم كه مى فرمايد:.
ـ (قـالـوا يـا ابـانـا اسـتـغـفـر لـنـا ذنوبنا انا كنا خاطئين قال سوف استغفر لكم ربي انه ه و الغفورالرحيم ) ((٣٩٢)).
يعنى : ((برادران يوسف )) گفتند: اى پدر براى گناهانمان طلب مغفرت بكن , چرا كه ما خطا كاربـوديـم (يـعـقـوب ) گـفـت : از پـروردگـارم بـرايـتـان طـلـب مغفرت خواهم كرد كه او بسيارآمرزنده ومهربان است )).
چـرا حـضرت ((يعقوب )) به فرزندانش نگفت : خودتان از خداطلب آمرزش كنيد ومرا واسطه قرارندهيد, بلكه بر عكس آن راپذيرفت .
وهـابـى وحـشـت زده گـفت : مارا به ((يعقوب )) چه كار, او پيامبر((بنى اسرائيل )) بود وبا آمدنشريعت اسلام شريعتش از بين رفت .
گفتم : از شريعت اسلام دليل مى آورم :.
ـ (ولـو انـهـم اذ ظـلـمـوا انـفـسـهـم جاوك فاستغفروا اللّه واستغفر لهم الرسول لوجد وا اللّه توابارحيما) ((٣٩٣)).
يـعـنـى : ((اگر آنها هنگامى كه به خود ظلم كردند نزد تو مى آمدندواز خدا آمرزش مى طلبيدندوپيامبر نيز برايشان آمرزش مى طلبدبى گمان خداوندرا توبه پذير ومهربان مى يافتند)).
حاضرين در جلسه گفتند: بالاتر از اين دليلى نيست .
وهـابـى وحـشـت زده وشـكـست خورده گفت : اين حرف مال وقتى است كه او زنده بود اما الانچـهـارده قـرن اسـت كـه آن مـردمـرده اسـت , وسـاطـت در زمـان حياتش جايز بود ولى پس ازوفاتش خير ((٣٩٤)).
گفتم : ((در ((بخارى )) آمده كه هر وقت قحطى مى شد ((عمر)) نزد((عباس بن عبد المطلب ))مى آمد واز او مى خواست از خدا طلب باران كند.
گفت : ((عمر)) به پيامبر كه مرده بود توسل نكرد بلكه به ((عباس ))كه زنده بود توسل جست .
گفتم : بنابراين شما اقرار مى كنيد كه توسل به زنده هادرست است , آنگاه برخاسته رو به قبله كردموگفتم :.
بار الها ما تورا مى خوانيم وبه تو توسل مى جوييم به وسيله بنده صالح ونيكوكارت ((امام خمينى )).
ناگهان وهابى از جا پريد وبا گفتن ((اعوذ باللّه , اعوذ باللّه )), به سرعت بيرون رفت .
حاضرين باتعجب خدارا شكر كردند كه حق را برايشان آشكارساخت .
ز : پاسخ ديگر به وهابيون
گـذشـتـه از آنچه در مناظره با آن وهابى بيان شد بايد دانست كه درطول تاريخ , اصحاب رسول خـدا(ص ) ونـيـز عـمـوم مسلمين به آثار آن حضرت چه در زمان حيات وچه پس از وفاتش تبرك مى جستند, نظير:.
١ تبرك به موى آن حضرت .
٢ ـ تبرك به آب وضوى حضرت .
٣ ـ تبرك به كفش وظرفهاى حضرت .
٤ ـ شفا يافتن على (ع ) به بركت آب دهان حضرت .
((مسلم )) و((بخارى )) آورده اند كه در روز خيبر پيامبر(ص ) فرمود:.
((فـردا پـرچـم را بـه دست مردى كه خدا ورسولش را دوست داردوخدا ورسولش نيز اورا دوست دارند مى دهم , فردا كه شد فرمود: على كجاست , گفته شد: على چشم درد دارد, آنگاه پيامبر آب دهـانـش را بـرچـشـم عـلـى مـالـيـد وبـرايـش دعـا كـرد واو شفا يافت , بعد پرچم را به دست اوسپرد)) ((٣٩٥)).
حـتى از غير پيامبر(ص ) نيز شفاعت رواست كه آن حضرت فرمود: ـ ((هر كس بميرد وچهل نفر ازكـسـانى كه شرك به خدا ندارند برجنازه او بايستند (ونماز بخوانند) خداوند شفاعتشان را دربارهاومى پذيرد)) ((٣٩٦)).
روزى ((علامه سيد شرف الدين )) قرآنى را به ((عبدالعزيز)) پادشاه سعودى هديه كرد, پادشاه جلدآن را بوسيد وبر صورت خودگذاشت .
علامه گفت : چرا جلد قرآن را مى بوسى واحترام مى كنى ؟.
شاه گفت : مگر نگفتى كه درون آن قرآن است ؟.
علامه گفت : قرآن درون آن است , ولى تو كه قرآن رانبوسيدى .
شاه گفت : مقصودم داخل جلد بود.
عـلامه گفت : ما هم وقتى ضريح پيامبر(ص ) را مى بوسيم مقصودمان تعظيم كسى است كه درونپنجره ها مى باشد كه رسول خدا(ص )است ((٣٩٧)).
ح : زيارت قبور
وهـابـيـون زيـارت قـبـور بـراى زنان را حرام مى دانند وهيچ دليلى هم بر آن ندارند, در حالى كه ((مسلم )) مى گويد: ((عايشه )) از رسول خدا(ص ) پرسيد: زن اگر به زيارت قبور بيايد چه بگويد؟فرمود:.
((بـگـو: سلام بر شما اى قومى كه آرام در خانه تان آرميده ايد, شماپيش از ما رفتيد وما به خواست خدا به شما ملحق مى شويم , خداوندگذشتگان وآنان كه پس از اين مى آيند را بيامرزد)) ((٣٩٨)).
به اضافه احاديث ديگرى كه مجال ذكرش نيست ((٣٩٩)).
خاتمه : در دادگاه
بـا ايـمان به اينكه مردم بر دين سلاطين خود هستند ودرس گيرى از رفتار پيامبر(ص ) كه براىپـادشاهان زمان خويش نامه هائى فرستاديك نسخه از اولين كتابم يعنى : ((آنگاه هدايت شدم )) رابـراى : ((مـلك حسن )), ((شاذلى بن جديد)), ((زين العابدين بن على )), ((معمر قذافى )),((ملك حـسـيـن )) وبـرادرش ((حـسـن )) و((مـلك فهد بن عبدالعزيز)) ((٤٠٠))
ارسال نمودم كتابها بهدستشان رسيد چون برگ رسيد رؤساى دفاترشان ازطريق پست به من داده شد.
اما هيچيك جوابى ندادند جز رئيس ((زين العابدين بن على )) كه خالصانه تشكر كرده بود.
قبل از رسيدن نامه ايشان با اتومبيل خود به ((تونس )) مسافرت كردم در حالى كه دويست جلد ازآن كتاب را همراه خود داشتم , درگمرك از من مجوز خواستند گفتم : اين كتاب خودم مى باشد,مـسـئول گمرك تقاضاى يك جلد از آن را كرد كه با كمال ميل به ايشان هديه داده اجازه ورود راصادر نمود.
بـه پـايـتـخـت وبعد زادگاهم ((قفصه )) رفتم ودر طول سفر حدودنيمى از كتابهارا به دوستانوشـاگردان حتى دشمنان عقيده ام اهدا كردم ,به شهرها وروستاهاى اطراف نيز رفتم تا جائى كهجز سه يا چهار نسخه برايم نماند.
از سـوى ديگر رئيس دانشگاه زيتونه كه از دشمنان بزرگ من وتشيع بود, از طرف والى از استاندارخـواسـت كه مرا توقيف , وتمامى كتابهاى پخش شده را جمع , وبراى افرادى كه به آنها كتاب دادهبودم پرونده سازى كنند.
يـكـى از دوستانم با رساندن اين خبر, كه پليس در تعقيبم مى باشد, پيشنهاد كرد كه از كشور فراركنم , ولى من پاسخ دادم كه اگراين كار را بكنم , براى آنان ثابت مى شود كه من گناهكارم .
بالاخره نيروهاى امنيتى فرا رسيده , مرا با خود به مركز بردند, درآنجا استاندار با ديدن من گفت :.
مى خواهى در كشور آشوب بر پا كنى ؟ خيال مى كنى اينجا هم ((ايران ))است ؟.
آنـگـاه مـرا مـتهم كرد كه سه هزار جلد كتاب كفر آميز به همراه صدميليون پول آورده ام تا ميانمردم تقسيم كنم .
گـفـتـم : اولا كـتابم كفر آميز نيست , ثانيا سه هزار جلد نيار به يك تريلى دارد شما اتومبيل مرا پركنيد ببينيد چقدر جا مى گيرد؟ وثالثا يك نفررا بياوريد كه از من پولى گرفته باشد.
بـه عـلاوه مـن بـه صـورت قاچاق نيامدم بلكه از طريق قانونى آمده همانند ديگران مورد بازرسىدقيق قرار گرفتم .
بـالاخره آن شب مرا رها كردند تا فردا صبح بازگردم , صبح فرداكه آمدم مرا سوار ماشين كرده بادو نگهبان به دهات اطراف فرستادند تاكتابهارا جمع آورى كنم .
در راه مـتـوجـه شـدم كـه هر دو نگهبانم با خواندن كتاب من شيعه شده اند, از اين تصادف جالب خـيـلى خنديديم واصلا در طول راه خسته نشديم , به هر حال تا آنجا كه ممكن بود كتابها را جمعآورى كرده , افراد به مركز پليس فرا خوانده شدند.
بـا آقـاى والـى ملاقات كردم به من گفت : مرا از شما خيلى ترسانده بودند ومى گفتند يك شيعهافـراطى است كه از سوى ((خمينى )) تغذيه مى شود, چرا يك نسخه از آن كتاب را به خود من اهدانـكـردى تـامـسـالـه اى پـيش نيايد, ولى الان ديگر از قدرت ما خارج شده , در دست دادگاه قرارگرفته است , تا ببينيم آنها چه مى كنند؟.
در اين بين تمامى افرادى كه مورد بازجوئى قرار گرفته اند درباره من جز خير نگفتند.
در دادگـاه هم با دادستان گفتگو كردم واز اينكه سفر يك هفته اى من يك ماه به طول انجاميدهوزن وبـچـه ام در ((پاريس )) تنها مانده انداظهار ناراحتى كردم او گفت : اكنون يك سوم كتاب راخوانده ام ان شااللّه امشب آن را به پايان مى برم تا فردا حكم كنم .
فردا در ساعت مقرر رفتم ديدم دادستان دم در ايستاده مرا درآغوش گرفت وبا احترام فوق العادهگفت :.
((جناب دكتر هر چه در اين كتاب آمده مورد تصديق من است ومن به همه اش ايمان دارم )).
اشك شوق از ديدگانم جارى شد, آنچه را مى شنيدم باورنمى كردم .
سـپـس گفت : بفرما! اكنون حكمت را مى نويسم , اگر ميليونهامصرف مى كردى كتابت اينچنينمشهور نمى شد, چرا كه برخى تورا((سلمان رشدى قفصى )) ناميده اند.
آنگاه از من تقاضاى ده جلد كتاب كرد, آنهارا تحويلش دادم , ده جلد هم بنا به درخواست كارمنداندادگاه با اجازه دادستان بين آنان توزيع نمودم سپس حكم تبرئه خود را گرفته از دادگاه خارجشـدم , درحالى كه از خوشحالى زمين گنجايشم را نداشت , كتابها را هم به صاحبانش برگرداندمودر درون هـر كـدام يـك نـسـخه حكم دادگاه گذاشتم , از آن به بعد كتاب در همه جا حتى درقهوه خانه بدون هيچ ترس وخوفى دست به دست مى شد خلاصه اين كتاب انقلابى فكرى بر پا نمودوبر اساس آن عده ديگرى از مسلمانان آگاه شده به مذهب اهل بيت (ع ) گرويدند.
بـه ((پاريس )) بر گشتم , در ضمن نامه هاى رسيده نامه رئيس جمهورى آقاى ((زين العابدين بنعـلـى )) را يـافـتـم , از ديـدن آن هـمـه كـرامتها به فضل اهل بيت (ع ) بسيار خرسند بوده به آنهامباهات مى كنم .
وآخر دعوانا ان الحمدللّه رب العالمين والصلاة والسلام على اشرف الانب يا والمرسلين سيدنا ومولانامحمد وآله الطيبين الطاهرين ((٤٠١)). -------------------------------------------------
پاورقى ها: ٣٥٩- صـحـيـح ((بخارى )), باب وقت المغرب , ح٤ , ج١ , ص ١٤٧, ومسند امام ((احمد بن حنبل ))ص ٢٢١.
٣٦٠- صحيح ((مسلم )), كتاب صلاة المسافرين , باب ٦, الجمع بين الصلاتين فى الحضر,ح١ , ٢, ٦,٧, ٨, ج١ , ص ٤٨٩ تا ص ٤٩١.
٣٦١- مدرك فوق , ح٩ , ج١ , ص ٢ ٤٩١.
٣٦٢- (هـمـراه بـا راسـتـگـويـان , ص ٣٧١ تا ص ٣٨٤, واهل بيت كليد مشكلها, ص ٣٢٧ تاص ٣٣٠ وص ٣٣٧ تا ص ٣٤١).
٣٦٣- وسائل الشيعه , كتاب الصلاة , باب اول از ابواب ما يسجد عليه .
٣٦٤- صحيح ((مسلم )), كتاب الحيض , باب ٣, جواز غسل الحائض ح٧ و٨, ج١ ,ص ٢٤٥.
٣٦٥- صحيح ((بخارى )), باب الاعتكاف , ح٣ , ج٣ , ص ٦٢.
٣٦٦- (آنگاه هدايت شدم , ص ٩٠, وهمراه با راستگويان , ص ٣٨٥ تا ص ٣٨٩).
٣٦٧- صحيح ((مسلم )), كتاب النكاح , باب ٣, نكاح المتعة , ح٧ , ج٢ , ص ١٠٢٣.
٣٦٨- تفسير كبير ((امام فخررازى )), ذيل آيه ٢٤ سوره نسا, ج١٠ , ص ٥٠.
٣٦٩- صـحيح ((بخارى )), كتاب التفسير, سوره بقره , آيه ١٩٦ (فمن تمتع بالعمرة الى الحج ),ح١ ,ج٦ , ص ٣٣.
٣٧٠- تـفسير كبير ((امام فخررازى )), ذيل آيه ٢٤ سوره نسا, ج١٠ , ص ٥٠, وجامع البيان فى تفسيرالقرآن , ((جرير طبرى )), ذيل آيه فوق , ج٥ , ص ٩.
٣٧١- نگاه كنيد به ص ٥٢ همين كتاب .
٣٧٢- سوره احزاب , آيه ٣٦.
٣٧٣- (همراه با راستگويان , ص ٣٤٣ تا ص ٣٥٤, واهل بيت كليد مشكلها, ص ٣٤٩ تاص ٣٨٣).
٣٧٤- (اهل سنت واقعى , ج٢ , ص ١٤٣).
٣٧٥- (اهل بيت كليد مشكلها, ص ١٨٧ تا ص ١٩٨).
٣٧٦- (اهل بيت كليد مشكلها, ص ٢٠٣ تا ص ٢١٦).
٣٧٧- كنز العمال , ج٨ , ص ٣٢٩ تا ص ٣٣٦, از ش ٢٣١٣٩ تا ش ٢٣١٥٢.
٣٧٨- مدرك فوق , ص ٣٥٥, ش ٢٣٢٤٣.
٣٧٩- مدرك فوق , ص ٣٤٢, ش ٢٣١٧٤.
٣٨٠- (اهل بيت كليد مشكلها, ص ٢١٧ تا ص ٢٤٤).
٣٨١- (آنگاه هدايت شدم , ص ٩٩).
٣٨٢- سوره انفال , آيه ٤١.
٣٨٣- (اهل بيت كليد مشكلها, ص ٣٤٣ تا ٣٤٨).
٣٨٤- نهج البلاغه , خطبه ١.
٣٨٥- سوره مائده , آيه ٤٢.
٣٨٦- سوره جن , آيه ٢٠.
٣٨٧- در سـفـر حـج سـال ١٣٧٥ در مـحـل ((بـعـثـه مقام معظم رهبرى )) با عده اى از جوانانشـيـعـه عـراقـى مـلاقـات كـردم كه اظهار مى داشتند: ما پس از شكست قيام ملت ((عراق )) درجـنـگ ((خـلـيـج )) در اردوگـاهـى در ((عـربستان )) زندگى مى كنيم كه حق خروج از آنجارانداريم مگر ايام حج , الان به اينجا آمده ايم وفقط كتاب ونشريات شيعى طلب مى كنيم .
٣٨٨- سوره بقره , آيه ١٢٠.
٣٨٩- سوره جن , آيه ١٨.
٣٩٠- سوره مائده , آيه ٣٥.
٣٩١- يعنى : (وابتغوا اليه الوسيلة ) چيز ديگرى غير از عمل صالح بايد باشد, چرا كه (اتقوااللّه ) بيانگرعمل صالح است .
٣٩٢- سوره يوسف آيه ٩٨ و٩٧.
٣٩٣- سوره نسا, آيه ٦٤.
٣٩٤- اولا: دلـيـلى بر اين ادعا ندارند كه توسل در زمان حيات پيامبر(ص ) جايز ولى بعد ازوفاتش جايز نباشد, بلكه دليل بر خلاف آن داريم , زيرا حلال آن حضرت تا قيامت حلال , وحرامش تا قيامت حرام است , ثانيا: آنها نمى گويند توسل به پيامبر حرام است ,بلكه مى گويند شرك است , اگر عملىشرك باشد هميشه شرك است , نه اينكه فقط بعداز وفات پيامبر(ص ) شرك باشد.
٣٩٥- صـحـيـح ((بخارى )), كتاب جهاد وسير, باب ١٤٢ فضل من اسلم على يديه رجل , ح١ ,ج٤ ,ص ٧٣, وصـحـيـح ((مـسـلم )), كتاب فضائل الصحابه , باب ٤ فضائل على بن ابى طالب , ح٧ , ج٤ ,ص ١٨٧٢.
٣٩٦- صحيح ((مسلم )) كتاب الجنائز,باب ١٩ من صلى عليه اربعون , ح١ , ج٢ , ص ٦٥٥.
٣٩٧- (آنگاه هدايت شدم ص ٩٣).
٣٩٨- صحيح ((مسلم )), كتاب الجنائز, باب ما يقال عند دخول القبور, ح٢ , ج٢ ,ص ٦٧١.
٣٩٩- (اهل بيت كليد مشكلها, ص ٢٤٥ تا ص ٣٢٥).
٤٠٠- بـه تـرتـيـب رؤسـاى كـشـورهـاى : ((مـراكـش )), ((الـجـزايـر)), ((تـونـس )), ((ليبى )),((اردن ))و((عربستان )).
٤٠١- (اهل بيت كليد مشكلها, ص ٣٩٥ تا ص ٤٠٧).