محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 19298
دانلود: 4605

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19298 / دانلود: 4605
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده: ابوالقاسم کوفی

مقدمه ناشر

بسم الله الرّحمن الرّحیم

تا وقتی لطماتی را که به دست خلفای ثلاثه، ابوبکر، عمر و عثمان بر پیکر اسلام وارد آمده، از لابلای اوراق پراکنده پیروان آنان به دست نیاورند. «بخش اول»

و تا موقعی که از سستی دلایل حقانیت این سه بزرگوار (!) بی اطلاع باشید. «بخش دوم»

و تا هنگامی که علل افضلیت یگانه مرد فضیلت، علیعليه‌السلام را از زبان دشمنان وی نشنیدید. «بخش سوم»

افکار دینی شما مختل و قلب شما لرزان و روح ایمان شما افسرده و بی نشاط است.

دکتر عبدالجواد فلاطوری در سال 1304 هجری شمسی در اصفهان متولد شد. بعد از طی مدارجی اصفهان را به قصد مشهد ترک کرد و در آنجا از محضر بزرگانی چون ادیب نیشابوری، شیخ هادی کدکنی، و غیره بهره جست.

سپس به تهران آمد و هم زمان با تحصیلات دینی، به تحصیلات دانشگاهی پرداخت. او از مرحوم آیة الله شیخ محمدرضا کلباسی، اجازه اجتهاد دریافت داشته است.

در سال 1333 شمسی برای تکمیل دانسته های خود به آلمان رفت و از دانشگاه کلن در سال 1341 درجه دکترا دریافت داشت و در همان جا به نشر دانش و معارف شیعه همت گماشت.

ایشان پس از عمری پربرکت در سال 1375 در سال 71 سال سالگی به هنگام تدریس در کلاس درس بدرود حیات گفت، و در اصفهان به خاک سپرده شد.

شرح حال مؤلف و کتاب او

شرح حال مؤلف (نسب وی):

شیخ حسین بن عبدالوهاب معاصر سید رضی و سید مرتضی در اواخر کتاب عیون المعجزات (خطی) می گوید: وی ابوالقاسم علی بن احمد بن موسی بن الامام محمد جواد (جوادالائمه)عليهم‌السلام می باشد.

مذهب و اخلاق او:

صاحبان تراجم به طور عموم وی را شخص پاک سرشت و خوش اخلاق و صحیح العقیده دانسته، تنها از سخنان بعضی این طور به دست می آید که وی در اواخر عمر قدری متمایل به غلوّ درباره ائمه طاهرین شده و پس از دقت و مقایسه کلمات با یکدیگر نادرستی و بی اساس بودن این نسب مکشوف می شود.

تألیفات وی:

متجاوز از 52 کتاب در فنون مختلفه تألیف نموده و از نظر مهارتی که در خصوص علم کلام و مجادله و مباحثه با علمای مذاهب داشته غالب کتب خود را در این فن نگاشته است.

{صفحه7}

نسبت این کتاب:

اکثر صاحبان تراجم، این کتاب را از آثار وی دانسته، فقط بعضی از نظر این که شاید ابن میثم نیز در این موضوع کتابی نوشته باشد این کتاب را منسوب به ابن میثم (که یکی از بزرگان متکلمین و دانشمندان شیعه است) می دانند.

نام و موضوع این کتاب :

این کتاب به نام های مختلف اسم برده شده، بعضی آن را اغاثه و بعضی استغاثه و عده ای آن را به نام البدع المحدثه از تألیفات مؤلف به حساب آورده اند - در هر صورت این کتاب بر دو بخش تقسیم شده:

بخش اول را تقریباً به بیان بدعت ها و پیراهه هایی که به دست خلفا با اسلام بسته شده اختصاص داده. بخش دوم نیز به منظور ایجاد اطمینان، متکفل بیان سستی ادله حقانیت نام بردگان شده، پرده های تدلیس را از روی مهمترین فضایل آنان بر می دارد.

«نگارنده می گوید) ما نیز گرچه تنها بخش اول و دوم را کافی می دانستیم که ضمن بیان تجاوزات و نادرستی فضایل آنان، خلافت بلافصل علیعليه‌السلام و افضلیت او را ثابت نموده و از هر حیث خواننده را به اسرار پنهانی و تجاوزات زیر پرده ای ایشان آگاه نموده و پس از اعتراف پیروان آن ها به این مراتب، دیگر جای دغدغه خاطر باقی نگذاشتند. از هر طرف راه تلقینات خائنانه و زهراگین عده ای از ماجراجویانی که در لباس روشن فکری، رسماً به سم پاشی های جاهلانه مشغولند، مسدود نماید، ولی باز برای مزید اطمینان پس از فراغ از این دو بخش، بخش سومی به منظور اثبات افضلیت علی امیرالمؤمنینعليه‌السلام ترتیب داده، برای این که

{صفحه8}

توانسته باشیم جهات عمده و برجسته ای را متذکر شده و ضمناً خوانندگان را دلگرم و مطمئن نموده باشیم، فقط مباحثه مأمون خلیفه عباسی را که علاوه بر صحت اسناد آن شواهد صدق زیادی در خود آن موجود است نقل و شرح و ترجمه نمودیم.

مشایخ روات مؤلف:

چنانچه از روایات وی برمی آید، مشایخ اجازه او علی بن ابراهیم قمی صاحب تفسیر و جعفر بن محمد بن مالک کوفی (که یکی از مشایخ صدوق است) و پدر خود مؤلف احمدبن موسی بوده.

وفات او:

در سال (352 هجری در قریه ای به نام کرمی، 5 فرسخی فسا، که تقریباً 20 فرسخی شیراز واقع است وفات نموده و در همانجا در نزدیکی کاروانسرا و حمامی به خاک سپرده شده.

روش ما در نگارش:

خالی از اشکال نبودن بعضی از مندرجات اصل کتاب و هم غموضت بعضی از قسمت های آن، ما را از ترجمه تمام قسمتها منصرف نموده. برای این که بی طرفی خود را در نگارش ثابت کنیم فقط قسمت هایی را که برادران سنی ما اعتراف دارند متذکر شده، و اگر احیاناً جایی ناگزیر از تمسک به اخبار امامیه شده باشیم، سعی کرده که با استدلال و شواهد عقلی، حتمی بودن و صحیح بودن آن خبر را ثابت کنیم. روی این اصل اگر آن را اقتباس از استغاثه یا شرح بعضی قسمت های استغاثه معرفی کنیم به

{صفحه9}

مقدمه نگارنده

بدون تردید دین اسلام به موت پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به سیر طبیعی خود خاتمه داده، با حرکات غیر عادی راهی بس خطرناک و پرآشوب و کثیفی را آغاز نموده، خواهی نخواهی وضع خود را تغییر داده به صورت دیگر، صورتی که اکنون در تمام فرق مسلمین مشاهده می کنیم درآمد. اگر دست ستمگیر ما گل زیبایی را از دامن مادر خود (شاخه درخت) جدا سازد و طبق معمول به دست این و آن سپارد، دیری نگذرد که آن طراوت و لطافت وی به یک پژمردگی و کثافت تنفرآوری مبدل شده. به همان اندازه که در آغوش مادر خود زیبا بود، در دست ما زشت و نازیبا خواهد شد.

با این قیاس اگر به این اسلام کنونی که روزی چون گل بر شاخ اصلی خود دلربایی می کرد و می خواست برای همیشه با تربیت باغبانان حقیقت طراوت خود را نگه دارد. ولی دست ستمگرانش از آن فیض محروم و به این روزش کشانید. هر پیرایه ای از نتایج افکار مسموم و ناپاک به او بسته شده باشد جا دارد، و هر اندازه ما به حال آن تأسف بخوریم کم خورده ایم.

راستی! این همان گوهر درخشانی است که بینندگان را خیره و قلوب را مجذوب جمال زیبای خود می نمود؟ این همان قانونی است که طومار تمام ادیان را در هم پیچیده، کلیه قانون گذاران را در مقابل خود خجل و شرمسار نمود؟ این همان دانشی است که به قصد برانداختن عفریت

{صفحه10}

جهالت و نادانی خود را مسلح و آماده نموده بود؟ آری!! این همان گوهر است که اکنون زیباییش را در زیر حجاب های ظلمت پنهان نموده اند. این همان قانون است که اینک به لباس افسانه و حکایت درآمده. این همان دانش است که نزدیک است ارج خود را به کلی از دست داده، بواسطه پیرایه هایی که به آن بسته شده از این بیشتر مورد تسخره این و آن و اعتراض هرکس و ناکس واقع گردد.

اسفا! پس آن اسلام خالص، آن اسلام واقعی، آن اسلام بسیط، آن اسلام بی آلایش، آن اسلامی که می خواست رهبر سعادت بشر باشد، آن اسلامی که برای اداره بشر تا روز قیامت آمده بود و بالاخره آن اسلام پاک چه شد؟ کجا رفت؟ آن را از کجا؟ و به چه وسیله باید به چنگ آورد؟

باری! هر شخص باوجدانی که این سؤالات را از خود بنماید، شاید در ابتدای امر نتواند جواب صحیحی برای خود تهیه نماید، ولی مسلماً بعد از دقت کامل و بررسی عمیقی اعتراف می کند که هنوز دست ما کاملاً از رسیدن به دامان آن پریچهره حقیقت کوتاه نشده. می توان با زحمت زیاد، با تحمل مشتاق فراوان، با نیت و عزمی راسخ، با دلی قوی، بدون ترس و پاک، بند تعصبات و عادات کورکورانه مهلک را پاره نموده، با علاقه تمام خود را برای هرگونه مبارزه آماده ساخته میکروب های کشنده ای را که از روز اول با خون داخل عروق لطیف آن عروس حسن شده اند، با تزریقات حکیمانه از میان برداشته و باز روز دیگر آن را با لطافت و ظرافت اولیه خود مشاهده نمود.

ولی آشکار است که این عمل ممکن نیست به زودی انجام پذیرفته. وقت زیاد، اندیشه، حوصله، صبر، حلم، مدارا و مهربانی و بالاخره مقاومت بی پایانی لازم دارد که یک تنه با تمام مذاهب و فرق به مبارزه گراییده، یک

{صفحه11}

اسلام، یک حقیقت، یک دین، یک مرام، به دست جمیع مسلمین بلکه جمیع عالم داده، وحدت اسلامی بلکه وحدت بشر و جهانی ایجاد نمود.

باری! گرچه این معنا را به طور کامل باید فردی به تمام جهات کامل انتظار داشته و به انتظار او هم باشیم، ولی با این وصف این انتظار نباید ما را از کار بازداشته، آیات یأس بر یکدیگر عرضه داریم و از کوشش و زحمت باز ایستاده انجام وظیفه ننماییم.

روی این اصرار بنده که از دیرباز به حکم وظیفه اجتماعی و دینی خود را خدمتگزار جامعه می دانسته و در صدد بوده ام تا مگر فرصتی به دست آمده، به اندازه خود تنها یا با هماهنگی دیگران شالوده این بنا را بریزیم و هر زمان این آرمان را در مغز می پرورانیده در اطراف آن فکر می نمودم و برای آن راهی می جستم، اینک خدا به فضل خود سر رشته ای به دست داده این کتاب یعنی کتابی که برای اولین مرتبه به طور مختصر در صدد برآمده، منشأ فساد پیشوایان جنایت کار و شالوده بنای کثافت بار بدعت در دین را آشکار نماید، به دستم افتاد. به تقاضای یکی از دوستان، با شوق و رغبت فراوانی به ترجمه آن (با اصلاحات و تصرفاتی) قیام نموده بر آن شدم که اگر وضع کتاب مقتضی شود، تا آن جایی که ممکن است با بیانات مختصری در ذیل کتاب بعضی از مطالب را بیان نموده، زمینه را برای سلسله انتشارات بعدی که ممکن است مستقلاً در این زمینه انتشار یابد آماده نموده، سپس کلیه لطمات و آسیب هایی که تا به حال بر پیکر اسلام وارد آمده و به عبارت ساده تر بدعت هایی که تاکنون از ناحیه دشمنان مغرض یا دوستان نادان در تمام قسمت ها به دین گذاشته شده با دلیل و مدرک شافی وانمود نمایم. امیدوارم شما خوانندگان عزیز نیز با خوش بینی این کتاب را مطالعه نموده، تصور نکنید از نوشتن آن نظر مغرضانه ای

{صفحه12}

نسبت به طایفه بخصوصی در کار بوده است، بلکه مطمئن باشید فقط از نظر این که بیراهه روی و کجروی در دین از اینجا شروع شده ما نیز در مقام اصلاح تا آن جا که قادریم از همین جا شروع نموده و می نماییم.

برادران عزیز! ما و شما بلکه عموم مسلمین اگر در عقیده خود به خطا رفته باشیم، تا اندازه ای و به یک نظر بی تقصیریم. زیرا همگی مایلیم خداپرست و حقیقت پرست باشیم. ولی چه کنیم که در بعضی از فرقه ها پیشوایان و در بعضی دیگر که پیشوایان مسلماً پاک و بی حقیقتی داشته اند، عده ای نادان به عنوان دوستی یا از روی مصالح ناقصی که به نظرشان می رسیده پیرایه هایی به دین بسته و اختلافاتی ایجاد نموده، ما را به این بدبختی و سیه روزی کشانیده اند. اکنون باید مطمئن باشیم که هرچه بکوشیم و به انتظار وحدت اسلامی تلاش کنیم، تا وقتی از سر لجاج پایین نیامده و در طلب آن حقیقت واحدی که بتواند دل های پراکنده ما را به یک نقطه واحد متمرکز سازد، قدم مصلحانه برنداریم، موفق به ایجاد وحدت و برادری نمی شویم.

طبیعی است اگر هم با اختلاف عقیده اظهار دوستی کنیم، باز محسوس است که در دل از یکدیگر کدورت داشته به فرض این که با هم برادر یا پدر و فرزند باشیم خود می دانیم در این اظهارات ریاکار و متظاهریم. علاوه بر این به طور قطع اسلام فی حد ذاته اختلاف بردار نبوده، این اختلافات نتیجه بیراهه هایی است که به آن بسته شده و در نتیجه راه را برای اعتراض دشمنان باز نموده است. در صورتی که اگر اسلام حقیقی به میان آید دیگر جا برای اعتراض باقی نمانده، مطمئناً روزبروز مانند صدر اسلام طبقه به طبقه با کمال افتخار به شرف اسلام نایل خواهند گشت. در این جا دیگر مجال این که بیش از این توضیحاتی داده مفاسدی را که بر این روش ما

{صفحه13}

مترتب است شرح دهیم، ندانسته به سخن خود خاتمه می دهیم. و فقط از شما خوانندگان عزیز انتظار دارم که با فکر و تأمل و رغبت تمام به مطالعه این قبیل کتابها پرداخته و به اصلاح افکار و عقاید دینی خود ما را دلشاد و بدین وسیله عملاً به ما کمک و مساعدت فرمایید.

{صفحه14}

مقدمه مؤلف به طور اختصار

اشاره

چون به دقت آرا و افکار پیروان اسلام را نگریسته، در صدد پی جویی از علل این اختلافات و دوئیتها برآمدم، گروه بی شماری را در ظلمت جهل و غفلت و نسیان از طریق هدایت و حقیقت مشاهده نمودم. دیدم ایشان به تقلید سران خود بسیاری از احکام قرآن را متروک گذاشته، و پاره ای از حلالهای مسلم را حرام و بعضی حرامهای یقینی را حلال می دانند.

سبب گمراهی

بدیهی است سبب این گمراهی فقط روگرداندن و دوری جستن ایشان از مقام ولایت می باشد که حق عترت را کناری نهاده، و در عین این گمراهی آشکار خود را بر حق و دیگران را غرق دریای ظلالت می بینند. واقعاً جای بسی تعجب است! که با وصف این که اساس مذهب آن ها بر آب و غالب احکام قرآن مجید را متروک و خراب نموده اند و هوای نفس را مقتدا و پیشوای خود ساخته، حق و حقیقت را زیر پاگذاشته، باز خود را یار و یاور حق می دانند و مخالفین خود را کافر و خارج از دین قلمداد می کنند.

بالاخره چون راه و روش اینان را بدین گونه دیدم و ظلمت و تیرگی را بر قلوب ایشان چیره یافتم، بر آن شدم که به جستجو و کاوش گراییده، تا

{صفحه15}

مگر سرمنشأ و سرچشمه این سیه روزی را به چنگ آورد، سپس به اصلاح آن اقدام نماییم.

از آن جایی که می دانستم این شایعات دامنه دار و عالم گیر جز به اعمال قوه و زور و به غیر از اشخاص مقتدر و زورمند از دست دیگری ساخته نیست، با کوشش فراوان با پناهندگی به ایزد متعال - از کژ روی و گمراهی و اعمال تعصب و اظهار نادانی - افکار و رفتار و کردار پیشوایان مقتدر این جنایت ها را تحت مطالعه قرار داده، تا به جایی که جنایات جنایتکاران بر من مدلّل گشته، بتوانم با قلبی قوی و خاطری آرام مه، روزی استادان بشر و خیرخواهان عالم انسانیت را (هر که باشد) پیشه کرده، از مخالفین آنان یعنی دشمنان عالم بشریت بیزاری جویم. زیرا عاقل با انصاف کسی است که کورکورانه به تقلید دیگران مهر و کین ورزی به این آن ننموده، از روی تفکر به حکم وجدان و وظیفه انسانیت مهر خیر خواهان و کین بدخواهان را به دل گیرد.

سرانجام پس از رنج بسیار و دقت و مطالعات زیادی، موفق به کشف مبدأ این شایعات خلاف حق گشتم، و سرچشمه تمام خرابکاری ها را به دست آوردم و مؤسس این اساس نکبت بار را شناختم.

منشأ بدعت

یعنی دانش با چشم باز به کم روشنایی و نور دانش دیدم اول کسی که توانست به اعتراف دوست و دشمن یعنی به اعتراف کلیه تاریخ نویسان با تمام پررویی و جسارت، در انظار عموم برخلاف گفته های رسول خدا سخن گوید، ابوبکر، سپس عمر و بعد از آن عثمان بود که هریک به نوبه خود برحسب قدرت و مدت خلافت خود بدعتها؛ بدعتهایی که برای

{صفحه16}

همیشه تفرقه و جدایی بین مسلمین انداخت، بدعتهایی که به کلی حجاب حقیقت شده و راه را برای بی دینان و ماجراجویان و بدعت گذاران بعدی باز نمود، بدعتهایی که رسماً پاره ای از آن ها به گفته پیروان ایشان، موجب کفر و الحاد می باشد، (چنانچه بعداً یک به یک اشاره خواهد شد) از خود به جای گذاشتند.

تقلید کورکورانه

راستی جای بسی تعجب است که پیروان ایشان با وجود این اعترافات یعنی با این که بعضی بدعتهای اینان را در حد کفر می دانند، باز دست از پیروی و اظهار علاقه به آنها برنمی دارند، بلکه از همه بدتر هنوز ایشان را مردمان پاک و پاکیزه و قابل جانشینی رسول خدا به حساب می آورند.

از طرف دیگر در مقابل این جمعیت انبوه یک دسته و فرقه دیگر که اقلیت دینی را تشکیل می داد، مشاهده نمودم، که با پیروی از دستورات رسول خدا و آل عصمت با این دستگاه جداً مخالف و روی این اصل همیشه مورد تعرضات و شکنجه های اکثریت واقع شده و می شوند. ولی در نهان دست از عقاید خود برنداشته، شب و روز به انتظار خلاصی از این دست اندازی های بی شرمانه می گذرانند.

نتیجه این مطالعات

این گونه مشاهدات و مطالعات مرا بر آن داشت که به وسیله ای از این جهالت عمومی و عصبیت خشک پرده بردارم، تا شاید کسانی که از حقیقت امر بی اطلاعند، آگاه شده دست از نادانی موروثی خود بردارند. بدین منظور بدعتها و جنایاتی را که طبق اقرار و اعتراف پیروان خود ایشان،

{صفحه17}

از این سه نفر سر زده، در این کتاب جمع آوری نموده، هریک را با بیاناتی ساده توضیح و تا حدی از بدعت هایی که فقط طایفه شیعه به آنها نسبت می دهند، خودداری کردم. تا بتوانم مدعای خود را بهتر ثابت نموده و خراب کاری های این پیشوایان جهل و امامان نادانی را به عموم مسلمین جهان بنمایانم.

ابوالقاسم- علی بن احمد بن موسی ابن

الامام الجواد علیه السلام

متوفی 352 هجری

{صفحه18}

بخش اول

اشاره

پس از سپاس و ستایش ایزد متعال و درود بر روان پاک یگانه منجی عالم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و پیشوایان هدایت قبل از شروع در مطلب توضیحاً به بیان بدعت و موجبات آن در اسلام می پردازیم.

منظور از بدعت

اگر کسی قانونی را از پیش خود اختراع نموده، به پای یکی از ادیان یا قوانین مضبوطه عالم حساب نماید، یعنی طوری وانمود کند که دیگران تصور کنند این قانونِ جعلی، از آورنده آن دین یا آن مقنن رسیده و یا این که یکی از احکام و قوانین مسلّمه را به قسمی از بین بردارد که به نام همان رئیس مذهب و مقنّن تمام شود، چنین عمل را بدعت و چنین کسی را بدعت گذار می نامند.

آغاز بدبختی مسلمین

اشاره

قانون تکامل چنین ایجاب می کند که هرکسی تا مدت معینی، خوب یا بد زشت یا زیبا خوش یا ناخوش، باید در این دنیا در این خراب آباد زندگی نموده، سرانجام چشم از این آلودگی ها بسته به سرای پاکتری بشتابد.

همه می دانیم و همه تصدیق داریم که باید مرد و خواهی نخواهی باید

{صفحه19}

به صوب این وادی مرموز رهسپار شد؛ ولی نوعاً نمی دانیم که پس از مردن و چشم فرو بستن ما، چه تحولاتی ایجاد خواهد شد و نابود شدن ما برای زنده ها چه اثراتی، خوب یا بد را دارد.

اما با این وصف می توانیم تا اندازه ای مردن دیگران را مقیاس کار خود قرار داده و در پیرامون پیش آمدهای پس از مرگ خود قضاوت کنیم. پس اجمالاً می توانیم بگوییم اگر ما شخص شریر، مفسد، بداخلاق و پابند به خوب و بد نباشیم و خدمت ما به جامعه فقط اذیت و آزار این و آن باشد. از مردن ما نه تنها کسی - حتی نزدیک ترین بستگان ما - افسرده نمی شوند، بلکه همه یعنی حتی آن کسی هم که فقط اسم و رسم ما را شنیده یا می شنود، کاملاً مسرور و مشعوف شده، گویا به مردن ما به آرزوی بزرگی که احتمال رسیدن به آن را نمی داد نایل می شود. به عکس اگر ما در دنیا به پاکی زیست نموده، در کردار و رفتار و گفتار خود پاک باشیم ولو این که از ما نفع به خصوصی عاید جامعه نشده باشد، با وجود این پس از مردن ما نه فقط بستگان ما به از دست دادن یک چنین گوهر گرانبهایی افسوس می خورند، بلکه جامعه ای به مردن ما لباس ماتم به تن نموده به عزای ما خواهند نشست.

توضیحاً عرض می کنم: خوب دقت کنید، اگر کسی داستانی را که مربوط به قرن گذشته باشد، برای ما نقل کند که قهرمان آن، دو نفر: خیر خواه، و بدخواه، نیکوکار و بدکار باشند، ما تا نقل قصه خاتمه نیافته، دایماً انتظار داریم به جایی برسیم که این کشمکش و این مجادله به سود خیرخواه و زیان آن بدخواه تمام شود. لذا هر وقت برد با شخص نیکوکار می شود، قلباً یک راحتی و سرور روح بخشی در دل خود حس نموده، به عکس اگر جایی برسیم که غلبه با آن بدکار است، پرده سیاه رنگ تیره فام

{صفحه20}

کثیفی روی قلب لطیف ما را می گیرد، تا به جایی که اگر کار به کشته شدن آن شخص پاکدامن کشید، سخت افسرده و دلشکسته شده، تا مدتی که آن قصه را در خاطر داریم اثرات شوم غم و افسردگی به خوبی در چهره ما نمایان خواهد بود. و به عکس، اگر به نابود شدن و از بین رفتن آن شخص شریر برخورد کنیم، خوشحال و خرسنده شده، نفس عمیقی به نشانه راحتی از یک مصیبت احتمالی بزرگی می کشیم.

چرا؟ این حس از کجا؟ و سرّ این مطلب کدامست؟ ما که آن دو نفر را ندیده ایم و از آن ها خیری و شری به ما نرسیده است؟ پس این دوستی و دشمنی از کجا در دل ما پیدا شده است؟ در جواب این سؤالات باید گفت ما هر چه هم بد باشیم، باز با بدی مخالفیم. هرچه ظالم باشیم باز عاشق عدالتیم. بنابراین اگر خوب دقت کنیم در حقیقت به آن شخص پاک دوستی نورزیده ایم و با آن ناپاک دشمنی ننموده ایم. دوستی ما نسبت به پاکی و دشمنی ما با ناپاکی است. پس ما ذاتاً شیفته پاکی و دشمن ناپاکی، و دوست عدل بوده، از ستمگری، کینه پایان پذیری به دل داریم.

آه! عجب ترازوی دقیقی است و عجب میزان صحیحی، آیا ممکن است خدا ما را با همین میزان محاکمه نموده و با همین ترازو، از افراط و تفریط های ما بازخواست کند؟

آری! یقیناً با همین میزان از ما بازخواست خواهد شد. با همین ترازوی دقیق محکوم به کیفر بدکرداری های خود خواهیم شد. کم کم از مطلب دور شدیم، منظور ما موعظه و خطابه نیست مقصود ما از این مقدمه این است که خوب خود را برای فکر کردن در اطراف رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آماده کنیم. و کاملاً خود را به دقت کردن در پیرامون مرگ این بزرگترین پیشوای پیشوایان و اثراتی را که این مجسمه پاکی و عدالت و حقیقت و بالجمله

{صفحه21}

مجسمه انسانیت - در عالم و در دلهای آدمیان باقی گذاشته و باید باقی بگذارد، مهیا سازیم. به بینیم آیا طبق فطرت و غریزه انسانیت مردم حق داشتند این مصیبت جگر سوز جانگداز را هرگز فراموش نکنند؟ آیا حق داشتند که همیشه در آتش فراق یگانه منجی عالم و مربی و معلم بشر سوخته، شبانه روز به بدبختی و سیه روزی خود گریه کنند؟ آیا حق داشتند چون حضرت زهراعليها‌السلام دایم تقاضای مرگ از پیشگاه الهی بنمایند؟ آیا حق داشتند که اگر اختیار در دستشان بود آن ها نیز به متابعت پیشوای خود بمیرند؟

آری! به گواهی فطرت این حقوق عمومی و همگانی است. به طوری که باید هرکس هنوز تمام عواطف انسانیت در او نمرده و مختصر بهره ای از غرایز پاک عالم قدس دارد، در اندیشه این مصیبت دردناک چون مار گزیده به خود به پیچد و راحتی خود را از دست بدهد. و معترف باشد کسی که روح و جسم و هستی خود را فنای راه نخستین و آخرین مطلوب و محبوب خود نموده، و بشری را که در سیر قهقرایی خود ادوار ما قبل تاریخ و عوالم توحّش و ببریت را به یاد می آورد، به اعلی درجه ترقی و تعالی رسانیده، چنین کسی بیش از این ها در خور ستایش و شایسته هرگونه مهر و محبت و علاقه مندی بوده است. و جادارد که تا پایان عالم حتی آسمان، زمین، کوه ها و دشت ها، و جمیع کائنات که برای اولین و آخرین مرتبه عدالت، راستی، حقیقت، درستی، محبت، و تمام عواطف انسانیت را زنده می دیدند، سرشک حسرت فرو ریزند. و برای همیشه فرح و انبساط تکوینی خود را از دست بدهند. و باید آن ها نیز دائماً در مصیبت از بین رفتن و نابود شدن آن عواطف پاک، هزاران افسوس خورده به کلی رحمت و شفقت خود را از دست داده، از خدمت به این بشر ناپاک

{صفحه22}

خودداری نمایند.

ولی افسوس که حتی برای نموده هم یکی از این مفاهیم، جامه هستی به خود نپوشیده - کمتر کسی دیده شده که این طور متأثر شود (جز چند نفری) همه برای کار دیگری به جنب و جوش افتاده بودند. چرا؟ مگر پیروان و شاگردان مکتب نبوی از این احساسات عاری بودند؟ مگر در آن ها غریزه انسانیت نبوده؟ مگر آن ها عدالت و نیکی را دوست نمی داشتند و با ظلم و ستم دشمن نبودند؟ مگر وفاداری آن ها این قدر ناسا بود که به این زودی از بین رفت و به هستی خود خاتمه داد؟

راستی مایه سرشکستگی است که باید در پاسخ این پرسش ها تا اندازه ای پرده از روی دورنگی ها، و ریاکاری ها و تظاهرات خودمان که به نام انسان از خدا حیات گرفته ایم برداریم. باید این انسانی را که گل سرسبد موجودات و دردانه کائنات محسوب شده جور دیگر معرفی کنیم. باید بگوییم این خلقت عجیب، این ماهیت مبهم، آنقدر تناقضات در کردار و رفتار و گفتار و اخلاق از خود نشان می دهد که جا برای این که یک قضاوت صحیحی درباره او بشود باقی نمی گذارد و کاملاً خودش متحیر می شود که اگر آن فطرت به آن پاکی در نهاد اوست، پس این ناپاکی ها از کجاست؟ چه بسا می شود که این انسان آن قدر خوبی از خود نشان می دهد که تصور می شود فرشته ای است به این لباس در آمده و پاره ای اوقات به قدری شرارت و بدجنسی میکند که کسی را طاقت فکر کردن درباره آن نیست. ولی اجمالاً می توان گفت هر قدر ما (خودمان) انسان را به حسب فطرت پاک و معصوم بدانیم، باز در مقام عمل باید سخت از وی بیمناک باشیم، زیرا همین موجودی که هرگاه به فطرت خود مراجعه کند یک خداوند پاکی، و یک فرشته مقدسی است، همین انسانی که اگر بنا شد

{صفحه23}

از دیگران انتقاد کند و یا در پیرامون موضوع هایی که مربوط به خود او نیست، قضاوت بنماید، یک قاضی عادل و یک پیغمبر پاکدلی به نظر می رسد. همین انسان، هرگاه منافع شخصی خود به میان آمد، از همه چیز فراموش می کند. با خدا و عدالت و درستی کاری ندارد. فطرت و نداهای وجدان را امر موهومی می پندارد. شرافت، عزت نفس، وفاداری، حقیقت پرستی، حقیقت دوستی را الفاظ بی معنی و واژه های ادبی می داند. جز هدف و مقصود خود هیچ چیز را نمی شناسد. مایل است هرکس و هرچه در این دنیاست فدای خود و مقصود خود بنماید. خلاصه آن قدر شرارت و آن قدر رذالت پیدا می کند که برای رسیدن به آرزوی خود حاضر است حتی آبرو و حیثیت خود را از دست بدهد.

خوب: حالا با این وصف آیا انتظار دارید که فوت رسول خدا شورش و انقلاب زوال ناپذیری در بین مردم، همین مردم خودپرست افکنده باشد؟ توقع دارید زمین های شوره زار نیز در دست باغبان حقیقت گلزار شده باشند؟ نه! این توقعات را فقط باید از کسانی داشت که برای انجام وظایف دینی از سر هستی خود برمی خواستند. جان خود را برای نشر علم و دانش، به رایگان در کف دست خود می گذاشتند، و تقدیم عالم حقیقت می نمودند. از همه این صحبت ها باید گذشت. درد دل ما تمام شدنی نیست. باید حوادث بعد از فوت رسول خدا را به دقت نگریست و عامل بدبختی را از آن جا جستجو نمود.

نخستین بدعت در اسلام

رسول خدا به عالم قدس رهسپار شد. انتظارات ما هیچ یک جامه عمل به خود نپوشید. کم و بیش صداهای ضجه و شیون زنان به گوش می رسید.

{صفحه24}

در خانه پیغمبر سکوت بهت آوری حکم فرما بود. دیگر کسی رفت و آمد نمی کرد. فقط چند نفر معدودی به سرکردگی علیعليه‌السلام با دلهای مجروح، قیافه های در هم کشیده، مشغول تغسیل و تکفین جسد رسول خدا هستند. نمی دانم و نمی توانم بگویم این چند تن در این موقع چه افکاری داشتند. چگونه انجام وظیفه می نمودند؟ آیا دل کدام یک از این ها بیش از همه مجروح بود؟ این ها را نمی دانم ولی می دانم که در بین کار سر و کله ابوسفیان پیدا شد، چیست؟ چه خبر است؟ آیا برای همکاری با این چند تن آمده؟ آیا برای آخرین وداع با این جسم مقدس بدین سرعت می آید؟ نه! او منظور دیگری دارد خبر عجیبی با خود آورده، می خواهد شتاب زدگی امتی را که از روح دین آگاهی درستی پیدا نکرده بودند، یا خود را به عمد به نادانی زده، حکومت دین را مانند سایر حکومت های مادی تصور کرده، با وجود این که جسد پاک مؤسس آن هنوز روی زمین بود بر سر خلافت و جانشینی آن نزاع می کردند. (می خواهد شتابزدگی این امت را) اطلاع دهد. می خواهد از داستان سقیفه مولا را آگاه سازد، و بالاخره هم آگاه ساخت. اما از این که نظر او از این خبر چه بود، آیا از روی دلسوزی به حال اسلام این طور سراسیمه شده بود یا از این خوش خبری منظور دیگری داشت. و از این که عکس العمل این خبر چه بود و علیعليه‌السلام و بنی هاشم چه اقدامی کردند، و از این که اصل این غوغا چگونه و به دست یاری چه کسان و با چه نقشه هایی برپا شد و بالاخره به سود یک عده مخصوص تمام گشت، از تمام این ها ما فعلاً صرف نظر کرده و فقط در این جا اصل بدعت را گوشزد نموده، می گوییم:

مقدمات هرچه بود و اساس کار به دست هر که بود به آنها کاری نیست. همین قدر می دانیم که نتیجه این مقدمات و این فعالیت ها این شد

{صفحه25}

که یک وقت سر حساب شدند دیدند که ابوبکر مردم را به اطاعت خویش می خواند. و از این راه اولین ظلم، اولین نادرستی، اولین بدعت را آغاز نموده و شالوده کج روی را نسبت به حقایق اسلامی می ریزد. دریچه فسادی را که رسول خدا برای بستن آن باتذکر دادنان هو الا وحی یوحی (1) زحمت ها کشیده، با مهارت هرچه تمام تر باز می کند.

و (چنانچه پیروان می گویند) برای اولین دفعه خودسرانه و بدون اذن و دستور خدا و رسول - با این که به اعتراف تمام مسلمین هیچ کس او را تا آن وقت واجب الاطاعه نشناخته بود و بیعت با او را بر احدی واجب ننموده بود، طبقات مختلفه مردم را در تحت فرمان روایی و انقیاد خود در می آورد، و برای ساکت نمودن هر طایفه نقش بخصوصی را بازی می کند. گروهی را به زور و عده ای را به میل و دسته ای را به وعد و وعید مطیع خود می سازد.

امت پیغمبر نیز در آن زمان از نظر پذیرفتن این حکم زور، به سه طبقه تقسیم می شدند.

1- حزب موافق: اینان کسانی بودند که بدون کوچک ترین نارضایتی با

1- از نظر این که اگر اظهار رأی و عقیده در احکام و عقاید دینی بر هرکس آزاد شود. و اجازه بدهند هرکس از پیش خود هرچه می خواهد به پای دین ببندد، پس از اندک مدتی به کلی دین مسخ شده، یک سره از بین می رود، و هم از نظر این که دین فقط از طرف خدا به روح نبی باید القاء شود، و هیچ کس جز وی ابتداء از آن حقایق آگاه نمی گردد، (از این نظر) پیغمبر اکرم برای دین حریمی قرار داده، از اول می فرمود ای مردم «آن چه را من می گویم جز وحی الهی نیست» تا این که هوس راآنان نیز به فکر پیغمبری و یا دخل و تصرف در احکام پیغمبران نیفتاده، پیرایه های زهرآگینی را به دین نبندند.

گرچه ماجرا جویان به این سخنان گوش نداده، کاری که نباید بکنند، کردند. ولی مسلماً اگر این جلوگیری ها نمی بود تا به حال همین اسمی هم که از اسلام مانده، باقی نمی ماند.

{صفحه26}

تمام میل به فرمان وی تن داده، با او بیعت نمودند، و با این عمل پایه های این بدعت را استوار ساخته، در پیشگاه عدل شریک جرم محسوب شده و می شوند.

2- حزب حیرت زدگان: این گروه بدون این که تحت تأثیر و ریاست خاصی قرار گرفته باشند، فقط بواسطه ضعف و سستی عقاید و تا اندازه ای به واسطه کوته فکری خود دچار حیرت سختی شده، به محض این که غوغای غیر منتظر را برپا دیدند به کلی دست و پای خود را گم کرده و نتوانستند حق و صاحب حق را معلوم سازند. به ناچار راه احتیاط را پیش گرفته، بدون اقدام مثبتی، به انتظار این که خدا آن ها را از این حیرت نجات دهد ساکت نشستند. ولی طولی نکشید که نور حق پرده جهالت آن ها را در هم درید و موجبات حیرت آن ها را برطرف ساخته، عذری بر ایشان به جا نگذاشت.

3- حزب مخالف: این طایفه به تمام شئونات دینی آشنا و اشخاص را نیز به خوبی می شناختند، و بدون این که کوچکترین تردیدی در دل آن ها پیدا شود، بلکه با تمام توجه به گمراهی و خود خواهی قائدین ظالم، از روی اکراه و اجبار هرچه تمام تر، از ترس جان یا به واسطه حفظ اسلام و جلوگیری از به هم خوردن شیرازه حقیقت، به امید این که شاید بتوانند بعداً مجرا را تغییر داده، از روی تدبیر اساس را دو مرتبه به طرح اولی خود برگردانند، تن به بیعت دادند.

این طایفه که از روی یک چنین منطق صحیحی زیر بار رفتند، علاوه بر این که خطاکار و شریک جرم نبوده اند از نظر این که برای حفظ اسلام در مقابل نادرستی ها ساکت نشسته اند. مأجور، و وزر وبال آن فقط به گردن مسببین و طالبین این جنایات بوده است.

{صفحه27}

بالاخره چنان چه اشاره شد ابوبکر با هریک از این سه دسته مطابق نظر آن ها سلوک نموده(1) و سرانجام خیلی استادانه به هدفی که، گویا سال ها نقشه ها برای عملی نمودن آن می ریخت موفق شده، نخستین نافرمانی را انجام، نخستین نادرستی را عملی، نخستین بدعت را در دین گذاشت.