محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 19309
دانلود: 4607

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19309 / دانلود: 4607
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

محاکمه طبری

طبری در تاریخ خود (ج3 ص335) ضمن اخبار سال 30 هجری می گوید: قضیه ابوذر و معاویه و رهسپار ساختن معاویه وی را از شام به مدینه در این سال واقع گشته، از روی تحقیق در پیرامون سبب این اعزام سخن هایی گفته شده که من از بیان آن کراهت می ورزم. اما کسانی که از طرف معاویه اعتذار می جویند این (قصه) را می گویند که: ابوذر به تحریک

{صفحه154}

ابن السوداء به معاویه اعتراض کرد که سبب چیست تو مال مسلمین را مال الله میگویی؟ معاویه در پاسخ وی گفت: ای اباذر! خدای تو را رحمت کند! مگر ما بندگان خدا و هستی و دارایی خلایق از خدا، و تمام امور ما وابسته به خدا نیست؟ گفت: پس این را مگو، وی نیز ثانیاً گفت: من نمی گویم آن از خدا نیست ولی خواهم گفت از مسلمین است. پس از نقل این چند جمله باز می گوید؛ همین ابن السوداء محرک «ابوالدرداء» نیز شده و بالاخره به وسیله عبادة بن الصامت این تحریک در پیش گاه معاویه به نام «ابوذر» تمام می شود. از این که می گذرد بالافاصله یک گناه دیگر بر ابوذر می شمرد که وی در شام قیام نمود، و تمام طبقات را مخاطب قرار داده و می گفته: ای گروه اغنیا! و ای فتنه های فقرا!«و بشر الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله (بمکان من نار) تکوی بها جباهم و جنوبهم و ظهورهم» (بشارت ده به آن گروهی که طلا و نقره را ذخیره نموده و در راه خدا انفاق نمی کنند (به جای گاه عظیمی که) داغ نهند به آن طلا و نقره های گداخته پیشانی ها و پهلوها و پشت های آنان را) و این آیه قرآن را با چند کلمه اضافی آن قدر تکرار می کرده، تا فقرا بر اغنیا شوریده، اغنیا به معاویه شکایت و او به عثمان می نویسد که ابوذر کار را بر ما سخت گرفته چنین و چنان می کند. این بود نقل قسمتی از این تاریخ، اکنون هنگام آن فرا رسیده که از این مورخ بزرگ بپرسیم:

سرّ این که شما از بیان یک سلسله حقایق تاریخی کراهت ورزیدید چه بوده؟ آیا آن حقایق تلخ به ساحت مقدس معاویه زیان آور بود؟ یا آن ها گناهان و خطاهایی بود که ابوذر مرتکب شده به منظور حفظ آبرو و حیثیت وی از نوشتن خودداری فرمودید؟ ولی یقیناً برای آبرو داری ابوذر، آن حقایق را ترک ننموده اید، زیرا یکی دو اعتراض وی را همان طور بدون

{صفحه155}

مقدمه و به اندازه ای خنک و بی اساس نقل فرموده اید که هر خواننده ابوذر را یک شخص ماجراجو، و در مقابل معاویه را یک مرد رؤوف، مهربان و درستکاری می شناسد. پس یقیناً فقط به جانبداری معاویه حقیقت پوشی فرموده اید. ولی خوشبختانه شخصیت بدون انکار ابوذر و نیروی خرد، ما و هر خواننده منصفی را تا این اندازه رهبری می کند که ابوذر بدون جهت و بلامقدمه و تا وقتی یک تجاوزات و نادرستی هایی نمی دیده، خطبه سرایی نمی کرده، مردم هم اگر یک موضوع مهمی در بین نمی بود، از یکی دو آیه قرآن شورش و انقلابی در آنان به وجود نمی آمد. پس محققاً وقایع خیلی مهم تر از این ها، و یقیناً بیدادگری ها و تجاوزات و لفت و لیسهای بیت المال به جایی رسیده بود و فقراء به قدری از تنگدستی به ستوه آمده، و اغنیاء به اندازه ای از دادن حقوق آن مستمندان خودداری نموده بوده اند که یک آیه آن طور، آن طوری که معاویه فریادش به پیشگاه عثمان برسد، مردم را منقلب ساخت. اگر بگویید این قدر هم شایسته توجه نبوده است، پس چرا باید عثمان در جواب بنویسد: فتنه، بینی و چشم خود را نمودار ساخته، باز نایستد مگر این که خود را پابرجا کند. پس این جراحت را ریش منما و ابوذر را به سوی من بفرست؟ چرا باید عثمان تا این اندازه از ابوذر اندیشه بنماید؟! مگر قرآن خواندن تا این پایه ترس آور می باشد؟ گرفتم که: بنابه قول شما عثمان دستور داد با مهربانی و مدارا ابوذر را به مدینه بفرست. و خود عثمان نیز پس از ورود ابوذر با ملایمت هرچه تمام تر او را به خطایی که در شام نموده بود متوجه ساخته، و به فرمایش شما در پاسخ جمله خشکی که به ابوذر نسبت می دهید (زیرا می گوید پس از ورود ابوذر به مجلس عثمان، عثمان گفت چرا مردم شام از تو شکایت داشتند، او در جواب گفت مال مسلمین را نباید مال الله بگویند و نیز گفت نباید اغنیا مال

{صفحه156}

اندوخته کنند) گفت وظیفه من قضاوت و گرفتن حقوق الهی از مردم بوده، و نمی توانم آنان را به کنازه گیری از دنیا و سختی در گذراندن معیشت مجبور نمایم. همه این ها را از شما پذیرفتیم. اما می پرسیم چه شد که ابوذر حتی در مدینه هم نماند؟ چرا بنا به قول شما، خودش بدون مقدمه از عثمان اجازه خواست که از مدینه بیرون برود؟! مگر مدینه برای او چه زیانی داشت؟ آیا راستی علت این تقاضای ابوذر همین است که شما می فرمایید؟ واقعاً ابوذر از رسول خدا دستور داشت که هر وقت خانه های مدینه به کوه «سلع» رسید باید از مدینه خارج شود؟! وانگهی چرا همه جا را بگذارد «ربذه» آن بیابان خشک بد آب و هوا را انتخاب کند؟ آیا روا بود این همه شهرها، جاهای خوش آب و هوا، یا عبادتگاهی مثل «مکه» همه را به خاطر «ربذه» ترک کند؟! مگر ربذه چه خصوصیتی داشت؟! از این ها گذشته و باز این فرمایش شما را هم قبول کردیم که عثمان هیچ بی احترامی به ابوذر ننمود. و حتی شترانی چند و دو غلام به او داد که احتیاجات او را مرتفع سازند. اما باز سؤال می کنیم که اگر همین طور که شما می گویید باشد، پس چرا به آن حالت غربت و به آن وضع رقت بار عجیب یکّه و تنها جان بسپارد؟! این ربذه کجا بوده؟ این غلامات ابوذر کجا رفته بودند؟ که در موقع مرگ وی هیچ کس جز دختر او (و بنا بر قولی جز زن پیر او) نباید کسی به بالینش باشد؟! پس آن رأفت عثمان، آن خوش رویی و شیرین زبانی این آقا چه شد؟! چرا ایشان به مهربانی خود خاتمه داده این قدر بی وفا شدند که حتی محض قدردانی از یک نفر مسلمان مجاهد، از این ربذه ای که به اندازه سه میل بیشتر با ایشان (چون ربذه در سه میلی مدینه واقع است) فاصله نداشت، خبر نگرفتند!؟! چرا کاری کردند که این وضع جگر خراش ابوذر که هر شخص با عاطفه ای را به گریه می آورد برای

{صفحه157}

همیشه گواه خوبی از ستمگری ایشان باشد!؟!. عجبا! مگر چه کرده بودند که حتی مسلمین از حال این مرد بزرگ، این یار خاص رسول خدا بی خبر ماندند!؟! خدایا! چرا وقتی (بنا به قول خود این مورخ در ص 355 از ج 3) دختر او پس از مرگ پدر خویش بر سر راه آمده و آن دسته از مسلمین راه گذار را از حال ابوذر واقف ساخته، همه از حال او و از این که از چه رو؛ و در چه زمان ابوذر به این جا آمده سراپا غرق در تعجب شدند!؟! ای نویسنده بزرگوار! شما چگونه راضی شدید، تا این اندازه حق کشی نمایید؟ شما که بنا به فرمایش اول خودتان از حقیقت واقعه بی اطلاع نبوده اید، پس آخر از چه رو این طور اجر سخنان خودتان را از بین بردید؟ چرا کاری کردید که ما به تمام فرمایشات شما از روی شک و تردید بنگریم؟ پس خوب بود لااقل این جملات را هم نمی فرمودید. نمی دانم آیا روحانیت ابوذر بوده که شما را مجبور ساخت این چند جمله سراپا شکسته را گفته و حقانیت خود را از لابه لای آن هویدا سازد؟ آیا شما گمان نمی کردید روزی برسد که شما را با همین سخنان محاکمه نموده، به حقیقت پوشی محکومتان نمایند؟!...

این جا به محاکمه این مورخ بزرگ خاتمه داده به شما خوانندگان محترم عرض می کنم اگر به خواندن تواریخ برادران سنی ما موفق شدید و به خصوص این قسمت هایی را که ما در این کتاب (از اول تا این جا) متذکر شده مطالعه فرمودید، فریب بعضی از تظاهرات را نخورده، با دقت بیشتری آن عبارت گنگ را به زبان آورده که لااقل اگر دست رسی به مطالعه کتب اخبار برادران ما ندارید از همین تاریخ حقایق بر شما آشکار گردد.

***

{صفحه158}

بخش دوم محاکمه هواخواهان

سرآغاز

مدح و ذم، ستایش و نکوهش

از اندازه بیرون شدن خودخواهی، و فزونی دلبستگی به خود نمایی، دل ما «افراد بشر» را از دو گوشه با دو رشته ناپیدا و مرموزی، به دو محور مدح و ذم، ستایش و نکوهش، سخت میخ کوب نموده، خود به خود از ستایش شدن شادان، و بی اختیار از نکوهش و مذموم واقع گشتن متنفریم... به هر اندازه که آن مشوق و محرک ما می شود، این دیگری واماندگی، سستی، شکستگی، کاستی در روح ما ایجاد می نماید.

چه بسا نیروی مدح اندکی، که ما را به مقاماتی که خود را اهل آن نمی دانستیم رسانیده و می رساند و چه بسیار قدرت مذمت فوق العاده ناچیزی که به کلی توانایی انجام جزئی ترین کارها را از ما برده و می برد! چقدر دسته ها، انجمن ها، احزاب، حکومتها که بدان وسیله به اوج ترقی رسیده و (احیاناً با بی هدفی) به تحصیل هدف های بزرگی موفق شده اند! و چه زیاد از همین سازمان ها که از همین راه در آغاز طفولیت خود به مرض یأس و ناامیدی مبتلا و به مرگ پراکندگی و برچیده شدن محکوم گشته اند!

{صفحه158}

بنابراین چون به طور اجمال این دو نیروی متضاد به خوبی می توانند سرنوشت فرد یا اجتماعی را در دست گرفته اگر موفق شدند با آن بازی کنند. پس ما حق داریم مدح را نیروی ملکوتی و مقدس، و نکوهش و مذمت را ماده دوزخی و پلید بدانیم؛ ولی هرگز نباید این نکته را فراموش کنیم که مدح تنها از این نظر که موجد توانایی است مقدس، و ذم فقط از این جهت که مولد ناتوانی است پلید نبوده بیشتر محبوبیت آن و مبغوضیت این از آن روست که اولی ما را در دیده ها نیکو و با کمال، و دومی بد و ناقص جلوه می دهد. بلکه اگر بخواهیم دقیق تر قضاوت کنیم، باید معترف باشیم که آن نیروی عجیب زاییده همین تمایل، و این سستی مولود همین تنفر می باشد. یعنی برای این که بهتر بتوانیم بیش از پیش و بر وجاهت خود بیفزاییم در خود حرارت عجیبی ایجاد نموده، و به منظور این که بدتر از این معرفی نشویم از پیشرفت باز می ایستیم. از این رو دایم به کارهایی که مورد پسند جامعه بوده دست زده از آن هایی که عموم نمی پسندند گریزانیم... از این بالاتر می کوشیم تا اگر به دروغ هم شده خود را خوب و جامعه ای را ثناگوی خویش نموده، تا حد امکان معایب خود را می پوشانیم و در زیر سایه لطف این عامل قوی پنجه به ترقیات مادی و هم آغوش شدن با اغراض دنیوی نایل می گردیم.

این جا است که اگر توانایی داشته باشیم به اقتضای محیط و به فراخور حال شخصی، دستگاه بلکه دستگاه های تبلیغاتی به منظور ثناگویی از خویش و بدگویی از دشمنان و مخالفین برقرار ساخته آن را بهترین وسیله از برای پیشرفت مقاصد خود قرار می دهیم.

معلوم است این دستگاه که به آسانی می تواند کاهی را کوه و خاک نشینان را بر فراز آسمان ها جولان دهد، و در مقابل نیز به اندک فعالیتی قادر

{صفحه160}

است کوه را کاه و آسمان گردانان را به خاک نیستی بکوبد، برای ما عملیاتی معجزآسا و محیرالعقول انجام خواهد داد چه این که در محیط فعالیت وی دروغ، نادرستی، تهمت، ناسزاگویی از مواد اولیه و اساس اصلی کار به شمار می رود. کم کم بحث در اطراف این موضوع ما را به جایی رسانید که به فکر تحقیق بیشتری در پیرامون این روش و تأثیر این دو نیرو افتاده، مناسب می بینیم که از اولین روز پیدایش این روش و اولین ساعت تأثیر این دو نیرو آگاه گردیم...

گرچه تاریخ در این قسمت نیز مثل سایر شئون به ما اطلاعی نمی دهد، ولی علاقه مندی فزون از حد ما به ستوده شدن، و انزجار عجیب و نفرت حیرت زای ما از نکوهش شدن، کمک بسیار روشنی به ما در راه قضاوت در این موضوع می کند. یعنی به ما اطمینان می دهد که اگر بگوییم تاریخ پیدایش این روش و تأثیر این دو نیرو با تاریخ پیدایش بشر برابر و در یک ساعت هر دو به وجود آمده اند پری به خطا نرفته ایم... نهایت این که هر روز به یک شکل و هر زمان مطابق با مقتضیات وقت به یک ترتیب بخصوصی، پیش می آمده و هر دسته و هر طبقه و هر فردی مطابق احتیاج و مناسب با حال خود از آن استفاده می برد، این را نیز می توان مسلم داشت که طبقه حاکمه و فرمانروایان و به طور خلاصه کسانی که افکار عمومی متوجه آنها بوده، بیش از همه به این عامل نیازمند و زیادتر از همه از آنها استفاده می برده و می برند. یعنی رسماً برای این کار به طور مستقیم و غیر مستقیم عده ای را استخدام نموده گاهی به لباس خطیب و زمانی به جبّه درویش و نقال و وقتی در پوست شاعر و دوره ای در زیر ماسک روزنامه نگاری و تظاهرات سایر دستگاه های تبلیغاتی عریض و طویل از آن چاپلوسان متملق نگهداری می کنند.

{صفحه161}

خدا نکند روزی این مقاصد زهرآگین جنبه دینی به خود گرفته، خود را در جلد و پوست دین داران داخل کند، دیگر باید فاتحه نه خاتمه دین و دین داران را خواند، دل از همه شست. چه این که اگر در سایر موارد و سایر سازمان ها فقط به خاطر یک عده به خصوصی دست و پا می شد، در این جا علاوه بر آن حفظ عقاید شخصی محرک عجیبی از برای فرد فرد از معتقدین و گروندگان خواهد بود. دیگر چندان نیاز به استخدامات خصوصی نیست. همان عقاید افراد بهترین و مؤثرترین عامل می باشد... اگر اکنون هم باور ندارید، یقینا پس از اندکی تفکر در تمایلات شخصی خود و کمی مطالعه در اوضاع صدر اسلام (بعد از رحلت پیغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله با ما موافق خواهید شد. یعنی خواهید دید چگونه پیروان خلفا در زمان حیات ایشان محض خوش آمد و یا جهات دیگر و در ازمنه بعد نیز به منظور استحکام عقاید شخصی خویش سنگ حقانیت آن را به سینه زده از هر کجا و به هر زبان که بود مناقبی برای آنها تراشیده و به هر جان کندنی که شده معایب آنان را می پوشیده، با این دو راه پوشاندن معایب و اختراع مناقب و کردار و رفتارهای سراپا کمال و حسن آنان را به عرش اعظم بلکه بالاتر از آن رسانده اند.

سپاس خدای را که به ما توفیق داد تا توانستیم این دو عامل توانا را در این دو بخش حلاجی نموده، مدعای خود را ثابت کنیم... یعنی توانستیم در بخش اول از معایب پوشیده پرده برداشته از این قسمت شما را آسوده خاطر نموده وانمود کنیم که به یقین چنین کسانی صلاحیت خلافت و جانشینی رسول خدا را نداشته اند و در بخش دوم نیز توفیق یافتیم که بعضی از بهترین مناقب و به عبارت دیگر پاره ای از محکم ترین استدلالات آنان را که بر حقانیت این سه بزرگوار آورده شده، تجزیه و تحلیل نموده بی

{صفحه162}

بنیادی آنها و رسوایی مدّاحان بی حقیقت و تراشنده های غافل از همه جا را برملا نموده، ریشه عقاید حقه را سر از نو آبی دیگر داده به درخت مقدس آن طراوت تازه ای بخشیم.

روش ما در این بخش

گرچه در اول کتاب تحت عنوان روش ما در نگارش، این موضوع را متذکر شدیم ولی اکنون نیز به منظور تجدید خاطر اشاره ای نموده، می گوییم در این بخش سعی شده تنها آن مناقب و فضایلی را که به سر حد کرامت رسیده و کم کم جای استدلال بر حقانیت آنان را گرفته، درست مثل یک نفر معتقد و پیرو ایشان بیان کرده سپس با قلمی روان و در عین حال مختصر شیرین حقایق تلخی را با برادران خود به میان آوریم.

آغاز مقصود: فضایل ابوبکر یا دلایل حقانیت ایشان!

دلیل اول

پروردگار پاک ضمن سخنان مقدس خود مقامی بس بلند پایه که به جز خلیفه و جانشین وی دیگری شایستگی آن را ندارد برای ابوبکر صدیق سر دسته خلفای اسلامی تعیین فرموده، با زبانی بس جالب توجه، بزرگی و عظمت این مرد را گوشزد می نماید. یعنی در مقام ثناگویی از وی می فرماید «ثانی اثنین اذهما فی الغار» ابوبکر دومی از دو نفر و قرین منحصر به فرد رسول خدا در وقتی که آن دو در غار بودند و بالاخره بدین وسیله و با این زبان عظمت یکی از بزرگترین افتخارات «هم صحبتی و همراهی منحصر به فرد» ابوبکر را بر ما فرو می خواند. و حقا هم با مطالعه تواریخ و دقت در

{صفحه163}

پیش آمدهای صدر اسلام باید اعتراف کرد که ابوبکر شایسته چنین ستایشی بوده و لیاقت جانشینی را داشته، چگونه نباشد و حال آن که در آن هنگامی که رسول خدا در آن بیابان رعب آور خشک بی سر و ته، یکّه و تنها از دست دشمنان می گریخت، و در آن وقتی که کلیه دوستان دست از یاری وی شسته هر یک به فکر نجات خویش، راه فراری جسته و یا لااقل در گوشه ای خزیده بودند (در این حال عجیب) تنها این بزرگوار ابوبکر بود که به یاری آن حضرت بر پای خواسته به افتخار همدمی با رسول خدا نایل و در سایه بلند پایه ایشان به هم صحبتی بس مقدسی موفق شده. ضمناً موجبات آسوده خاطری آن حضرت را فراهم می نمود.

به به! راستی یک چنین بزرگواری بیش از اینها قابل تقدیس و شایسته ستایش بوده و حتما باید یک چنین شخصیتی که به این وخامت موقعیت (که خطر جان در بین است) باز دست از رفاقت دیرینه نکشیده و صداقت گذشته را فراموش نکرده، افتخار جانشینی آن حضرت را پیدا کند، اگر ایشان این شایستگی را نداشته باشد، پس که خواهد داشت.