محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 19312
دانلود: 4607

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19312 / دانلود: 4607
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بدعت نهم

آرزو و آمال ابوبکر کم و بیش با شادمانی و آرامش، جامه عمل به خود پوشیده آخرین نتیجه ای را هم که باید از عواطف پاک خود، بگیرد گرفت، دنیایی را به آبرومندی (اگر بی آبرویی نباشد) طی کرد و وسایل آبرومندی را هم برای رفیق جان در یک قالب خود فراهم ساخت. دیگر آرمانی ندارد و اگر هم داشته باشد کاملاً از رسیدن به آن مأیوس است. اکنون باید بمیرد- باید بمیرد و به عالم دیگر، عالمی که روح همین عالم است، عالمی که قوای فعاله آن همین اعمال شبانه روزی ما است، عالمی که عزت و ذلت و سعادت و شقاوت آن همین سعادت و شقاوت و عزت و ذلتی است که در

{صفحه75}

این عالم ایجاد نموده ایم، باید به یک چنین عالمی برود، خوب بنابراین این آقا... که توانست در این دنیا به هر طوری که شده یک عزت، ولو دروغی و ناپایداری برای خود کسب کند، و موفق شد که به قلدری سیل آسیایی مسیر خود را هموار و بلامانع سازد، به فکر افتاد یک چنین عزت و یک چنین مقام و منصبی هم به هر طوری که شده گو این که با همه چیز ولو با آنچه تا به حال گفته یا انجام داده مخالف باشد، برای آن عالم تهیه نماید، راستی عجب پهلوان بی سابقه ای، من نمی دانم بعد از مردن چه کرد با جریانات آن عالم از چه راه و چگونه مبارزه نمود؟

ولی می دانم شاید برای کسب یک چنین جاه و منزلی بود که وقتی حال را بدین منوال دید، وصیت، وصیتی که عمر هم بعداً به او اقتدا نمود کرد، گفت مرا پهلوی پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به خاک بسپارید، هیچ اندیشه نکرد (یا اندیشه کرد ولی باکی نداشت) که باید در مکان غصبی یعنی در چهار دیوار آتشین بخوابد، چه این که این زمین یا (بنا به گفته خود ابوبکر) صدقه و حق تمام مسلمین بود یا میراث، و اختصاص به وارثین داشته. یا (بنا به احتمالی) رسول خدا این زمین را در زمان حیات خود، انحصار به خویش داده از ما ترک خارج فرموده. در هر یک از این سه صورت ابوبکر اولاً و عمر ثانیاً حق تصرف نداشته، به طور قطع غاصب و ستمگرند، زیرا اگر رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در زمان حیات خود این زمین را برای خویش از ما ترک خارج نموده باشد در این صورت بدون اذن رسول اکرم خانه ای را که به حکم خدا )لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لکم) (منزل های پیغمبر را بدون اجازه داخل نشوید) نباید داخل شد، و نباید در آن کوچک ترین تصرفی نمود، متصرف شده. با این تجاوز کاری خود ستمگری و ظلم هویدایی را از خود به یادگار گذاشتند و اگر این زمین مال پیغمبر و حق

{صفحه76}

جمیع مسلمین و صدقه بر آنها است، باید اینها غاصب و گناهکار و در حق تمام مسلمین از اول تا به آخر بدون اذن و اجازه آنها تصرف نموده باشند، و اگر به فرض محال بگویند مسلمین به رضای خود این حق را به ابوبکر و عمر واگذار کرده یا به ایشان فروخته اند، خواهیم گفت) از نظر این که فروش وهبه نمودن صدقه (بنا به قول شما ای اهل سنت) جایز نبوده، یک چنین عملی ولو به اجماع (اجماعی که مسلماً در کار نبود) مسلمین صدر اسلام هم واقع شده باشد، درست نیست. علاوه بر این که از شما می پرسیم با آن همه مخالفین که تا به آخر، هم با اساس این سازمان مخالف بودند، اجماع از کجا محقق شد. وانگهی ابوبکر و عمر چرا در موقع وصیت خود اصلاً هیچ اشاره به یک چنین بخشش و یا خریداری مخفیانه ننموده زمینی را که همه مستند به پیغمبر و ملک او می دانستند، مثل مال شخصی خود «خیلی ساده» دستور دادند بدن های مطهرشان را در آن به خاک بسپارند. علاوه بر اینها اگر راستی صدقه باشد حق تمام مسلمین تا انقراض عالم بوده، هرگز آنها حق نداشتند یک چنین آقایی و خدمتی را به ابوبکر، و یک چنین حق کشی و ستمگری را نسبت به طبقات آینده مرتکب شوند.

اما اگر این زمین را جز ترکه و حق وارثین آن حضرت بدانند باز خواهیم گفت این دو نفر، وارث آن حضرت نبوده بلکه فقط از روی ظلم و ستم حق دیگران را به خود اختصاص داده اند... ممکن است کسی از روی بی اطلاعی تصور کند این دو نفر هر یک از حق دختر خود که زوجه رسول خدا بوده اند استفاده نموده، در حق ایشان به خاک سپرده شده اند، غافل از این که بعد از فوت حضرت 9 زن از ایشان در قید حیات بوده و طبق میزان وراثت باید یک قسمت از هشت قسمت (ثمن 1/8) مال آن حضرت بین این نه نفر زن قسمت شود بنابراین هر یک نفر، یک قسمت از نه قسمت

{صفحه77}

(تسع 1/9) از یک قسمت از هشت قسمت (1/8) و به عبارت کوتاه تر تسع ثمن تمام مال را بیشتر استحقاق نداشته و این به اندازه ای که به دفن دو پدر خود وافی باشد نبوده است، علاوه بر این که قبل از تقسیم شدن مال و تعیین حقوق وراث حق نداشتند این عمل جابرانه و ظالمانه را انجام دهند. صرف نظر از این ها اینان همان کسانی بودند که می گفتند رسول خدا از خود ارث نگذاشته و آنچه هست صدقه و حق جمیع مسلمین است، پس از کجا و به چه رویی این ظالمان بی انصاف ذریه پاک را از حق خود محروم نمودند؟ و همین این که باز پای منافع شخصی پیش آمده همه را فراموش کردند؟

باری، ابوبکر و عمر همان طوری که وصیت نموده بودند به هم جواری رسول خدا نایل شدند(1) ما نیز به نوبه خود از عملی شدن این وصیت خرسند و از منتی که اینان در راه اطمینانات قلبی و استحکام عقاید دینی، بر ما دارند سپاسگزاریم، چه این که همین هم جواری که به عقیده نگارنده فقط تفضل خدائی است و بس، برای اثبات جنایات و تشریح افکار و اعمال خائنانه آن ها دلیل خوبی بوده. هرکس می تواند با مطالعه و بررسی در پیرامون مدفن آنها، مدفنی که بدون احتیاج به خبر مخبری به چشم خود بر پایه های ظلم و ستم استوار می بیند، از سایر جنایات آنها، جنایاتی که خط قرمز (خونین: خون دل ها و خون گردن ها) در صفحات تاریخ آن زمان مندرج است، نیز آگاه گردد؛ ولی به عکس اگر قبر این دو نفر با خشت

*******

1- از نظر این که اعمال تعصب یکی از امراض نویسندگان است، ما (مؤلف و نگارنده) برای ایجاد اطمینان حتی المقدور جز اخبار اتفاقی را نقل ننموده، و هم از نظر این که عموما با اصطلاحات علمی (فقه و اصولی) آشنا نیستند از بدعت هایی که تشریح آن محتاج به دانستن اصطلاحات علمی است خودداری شده است.

{صفحه78}

و گل ظلم و زور درست نشده، و از روی استحقاق در مکانی که غصبی نباشد به خاک سپرده شده بودند، ممکن بود به این زودی ها، با این اطمینان قلب، حقایق بر حق پژوهان منکشف و منجلی نگشته، با افتراهایی که پیرامون آن دو بزرگوار در مقام مدح و ستودن آنها به پیغمبر نسبت می دهند (چنانچه در بخش دوم معلوم خواهد شد) حق در لابلای هزاران افترا به ضمیمه تظاهرات مقدس مآبی و با در دست نبودن یک سند محسوس و عملی، پوشیده می شد؛ ولی اکنون که این اسناد عملی (همان طوری که راجع به مدفن حضرت زهرا متذکر شدیم) در دست است، دیگر برای هیچ کس (مگر کسی که از نعمت حماقت به منتها درجه بهره مند شده باشد) جای شبهه باقی نمانده، فریب یک مشت نویسنده خودخواه و متعصب را نخواهد خورد.

اینجا بدعت های ابوبکر (آن بدعت هایی که طبق انتخاب مؤلف و نگارنده می خواست نگاشته شود خاتمه یافت. ولی به جاست که یک مرتبه دیگر از همین جا با هم بر بالین ابوبکر رفته ببینیم در این لحظات آخر چه می گفت؟ و آخرین مقاصد خود را چگونه به پیروان خود القا می نمود؟ آیا اثر پشیمانی در سیما و کلمات او از این ستمگری ها ظاهر می شود؟ آیا به بیدادگری ها و تجاوزات خود اعتراف دارد؟ یا نه اصلاً این سخنان، این ستمگری ها، این غصب و تجاوزات، این بیدادگری ها همه افتراهایی است که یک مشت مسلمین (به نام شیعه) به این شخص پاک و مجاهد در راه اسلام نسبت می دهند.

باید ما خودمان بر بالین این محتضر حاضر شویم. شاید از کلمات خود او به پاسخ این سؤالات برسیم، چه این که نه به شیعیان اعتمادی است (چون دشمنند) و نه به مقاماتی که دوستان وی برای او قایلند (چون

{صفحه79}

دوست وی و در حقیقت دوستدار عقاید موروثی خویشند) شیعیان شاید در نسبت این تجاوزات گزاف گویی کنند و دوستان وی بدون جهت افضلیت سازی و اجماع تراشی، و مداحی نمایند.(1) پس باید حرف حق را از دهن خود ابوبکر و واقع را از سیمای زرد و پژمرده او به دست آورد. اینک ما و بستر مرگ ابوبکر.

ابوبکر (به اجماع و اتفاق تمام راویان اهل سنت) علی رغم دوستان و هواخواهان خویش و بر خلاف عملیات سابقه خود با یک قیافه سراسر پشیمانی و ندامت می گوید: سه کار بود انجام دادم و دوست می دارم انجام نداده بودم، و سه کار بود از انجام آن شانه خالی کردم و دوست می دارم انجام داده بودم. و سه چیز است از پرسیدن آن کوتاهی نموده از رسول خدا نپرسیدم، در صورتی که دوست می دارم پرسیده بودم. سبحان الله اکنون هم که برای چیز فهمی به بالین این محتضر می آییم، باید با سخنان رمزی مواجه شده هیچ مفهوم ما نشود و پس چه باید کرد؟ تفسیر این سخنان را از کجا باید به دست آورد؟ خوب است به دوستان وی یعنی به همان کسانی که این سخنان را با یک ابتهاجی نقل می کنند مراجعه کنیم و از ایشان بپرسیم.

اینک دوستان وی و تفسیر این سخنان.

تفسیر پاره ای از این سخنان اختلافی در بین اهل سنت ایجاد نموده، تنها در آن سه چیزی که گفته، میل داشتم سؤال کرده باشم، اتفاق دارند. ما (مؤلف) نیز که هم و اره می خواهیم از طریق اعتدال و انصاف خارج نشده فقط مطالبی را که مورد اتفاق تمام بوده و بدین وسیله می توان به خود

1- شمه ای از اخبار حاکیه از افضلیت و اعلمیت ابوبکر با نقد و بحث در اطراف آن در اوایل بخش دوم به نظر شما خواهد رسید.

{صفحه80}

تابعین ایشان ثابت نمود، ذکر نماییم. از این رو با سخنان دیگر وی کاری نداشته به نقل همین تفسیر می پردازیم... می گویند: منظور ابوبکر از این سه سؤال این بود که: 1- کلاله چیست؟(1) 2- جلد چه اندازه ارث می برد؟ 3- این امر خلافت حق کیست؟ «سبحان الله» ابوبکر و این سؤالات؟ ابوبکر و این نادانی ها؟ ابوبکر و این شک و تردیدها؟

ای هزار وای بر این نادانان که با وجود این اعترافات باز سنگ پیشوایی وی را به سینه های پر از جهل و نادانی و تعصب خود زده، هیچ از خود نمی پرسد: آیا رسول خدا دین خود را کامل نمود؟ یا وجود(یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک) «ای پیغمبر برسان به مردم آنچه به تو نازل شده» باز وظیفه خود را انجام نداده دین را ناقص گذاشت؟

آیا اگر ابوبکر این سوالات را ننموده و دیگری هم (به فرض) نپرسید، رسول خدا با وجود محتاج بودن امت به این احکام باز آنها را مهمل گذاشت؟ و به هیچ کس نگفت؟ آیا یک چنین نسبتی موجب تعطیل شریعت محمدیصلى‌الله‌عليه‌وآله و تنقیص مقام نبوت و رسالت نمی باشد؟ (از همه اینها گذشته) ای هواخواهان آیا این اقرار ابوبکر در لحظات آخر زندگی خود، «دوست می دارم پرسیده بودم امر خلافت از کیست؟» و هم اعتراف عمر در دم مرگ خود به اینکه «رسول خدا کسی را به جانشینی انتخاب

1- کلاله (چنانچه در مجمع البحرین و سایر کتب لغت و اغلب تفاسیر مذکور است) گاهی بر میتی که وارث پدر و پسر نداشته باشد اطلاق شده گاه بر وارثین که غیر از والد و ولد هستند گفته شده و بنابر روایتی که از ائمه اطهار رسیده بر برادر و خواهر (بی تنها یا اب وامی) گفته می شود- تقریبا می توان گفت قدر مسلم بین تمام معانی (البته آن معانی که برای کلاله له ارث بر شده) که با قرآن (آیه 15-175 سوره نسا) هم مناسبت بیشتری دارد همین معنای اخیر می باشد.

{صفحه81}

ننموده(1) » چشم و گوش شما را باز نمی کند.

غاصب بودن و ستمگری ابوبکر را ثابت نمی نماید؟ شک و تردید وی را معلوم نمی سازد؟ راستی مگر انسان بر سر دشمنی و ستیز با وجدان خود باشد وگرنه نمی توان تصور کرد با این شواهد روشن هنوز جای کوچک ترین تردیدی در دل کسی باقی مانده باشد.

بدعتها، یا خدمت خلیفه دوم

بدعت اول

چقدر قابل ستایش است انسانی که در هر کار ولو جنایت سعی کند خود را به نهایت درجه تقی رسانیده، در محیط فعالیت خویش، تنها محور ثابت گردد.

اگر تصمیم گرفت در راه خدا و صلاح اجتماع قدم بردارد، تا حد امکان از هیچ جان فشانی برای رسیدن به هدف خویش خودداری ننموده، تحول شایان توجهی در عالم خود (به طوری که شائبه نافرمانی در آن راه نیابد) ایجاد کند و اگر مصمم شد خیانت کار باشد، دون همتی را به فرومایگان بخشیده، اقلاً اگر آتش بر خود می خرد آتش آبرومندانه و گران بهایی خریداری کند، اگر بدعت گذار شد، اقلاً بدعتی بگذارد که ستون های دین

1- در پاورقی ص 47 (دقت شود تغییر یابد) این شهادت عمر را متذکر شده اکنون یادآور می شویم که این شهادت گرچه مسلما تصنع و دروغ بوده (چنان چه در غوغای سقیفه کتابی که بعد از این کتاب انتشار می یابد مفصلاً بیان خواهیم کرد) ولی از نظر این که این اعتراف با عقاید پیروان او مخالف و کاملاً مقاصد آنها را در هم شکسته ما آن را برای شما نقل نمودیم تا بدانید با وجود این تناقضات و این ضد و نقیض گویی ها و این اعترافات تا چه اندازه پیروی این ها تعصب خشک لازم دارد.

{صفحه82}

را به وسیله آن متزلزل ساخته، زحمات مسلمین بیچاره را در مقابل هیچ پاداشی، به باد فنا، بلکه به باد هوای خود دهد. باور کنید یک چنین اثری جاودان، و هرگز نابود شدنی و فراموش شدنی نیست. همیشه و همه جا و پیش هرکس (خوب و بد) به یک میزان به خصوص و از یک نظر خاصی مشهور گشته، نتیجه زحمات خود را خواهد برد. ولی این را می دانیم که در هر سری این همت یافت نشده و هر عنصری قابلیت این صورت را ندارد. مثل علیعليه‌السلام جوانمردی می خواهد که در راه خدا از هیچ چیز دریغ نکند و مثل عمر شخصی لازم است که در راه هوی به هیچ چیز جز رسیدن به هدف توجهی ننماید. روی این اصل «یا بنابر اصل دیگر» عمر در نماز و مقدمات آن یادگار جاودانی از خود گذاشت. نماز را از واقعیت خود انداخت. کاری کرد که هیچ کس موفق نشود نماز صحیح بخواند. یعنی، پیکر وضو، وضویی را که سبب طهارت و شرط صحت نماز است، وضویی را که به اجماع و بنابر فرمایش حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله (که فرمود «لا صلوة الا بوضو») نماز بدون آن صحیح نیست، مگر در موقع ضرورت و لزوم تیمم، در هم شکست و آن را مسخ نموده برخلاف نص گفته خدا (که فرمود«یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلوه فاغسلو وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و اسمحوا برؤسُکم و ارجلکم الی الکعبین» (ای گروه گرویدگان زمانی که می خواهید نماز بگذارید، صورت و دستهای خودتان را بشویید و سر و پای خود را تا دو برآمدگی پا مسح نمایید) مردم را از مسح نمودن پا منع کرده، به جای آن دستور داد که پاها باید در وضو شسته شود. یعنی یکی از ارکان وضو را مضمحل ساخته، کار لغوی که تماس با وضو ندارد داخل در وضو نموده. وضو را خراب و در نتیجه تمام نمازها را باطل نمود. واقعاً به سادگی زیربار این حکم، حکمی که صریحاً مخالف با

{صفحه83}

آیه قرآن است رفتن فقط یک مقدار جنون و یک بی مغزی فوق العاده ای لازم دارد والا هیچ تعصبی و هیچ مرامی تا این اندازه تخرخر و نادانی را اجازه نمی دهد روی این اصل تابعین بنای توجیه و تأویل و حک و اصلاح را گذاشته، به منظور سر پیچاندن یک مشت عوام بیچاره به چیزی که هویت آن مجهول، (و چنانچه خواهد آمد پا در هوا و غیر قابل استشهاد) است، چنگ زده می گویند: چون رسول خدا فرمود «لابلای انگشتان دست و پای خودتان را شستشو دهید قبل از این که آتش آنجا را فراگیرد» و نظر به این که گفته وای بر پاشنه های پا از آتش (که منظور پاشنه های کثیف است) پس باید پاها را با آب شستشو داده، با این که آیه قرآن حدود و اجزای وضو را دو شستن (دست و صورت) و دو مسح (پا و سر) معین می کند، باز باید به واسط این دو خبر بگوییم قرآن اشتباه نموده و منظورش فقط مسح سر بوده نه پا بدیهی است مردم عامی جز تسلیم در مقابل این استدلالات بی سر و پا چاره ای نداشته، نمی توانند فکر کنند که این دو خبر یا خصوصاً برای بیان اجزا و شرایط وضو بوده یا نه بلکه فقط اهمیت شستن پا را گوشزد کرده. در صورت لزوم، ولو این که خبر صحیح باشد و اگرچه شستن پا و لابلای انگشتان آن ممدوح و یا واجب باشد، باز به وضو مربوط نبوده، لازم نیست این عمل جای یکی از اجزای وضو را اشغال کند. بلکه این هم یک دستوری است جداگانه، مثل سایر دستوراتی که در مورد نظافت و پاکیزگی مستقلاً از شارع رسیده، که باید در جای خود (اگر صحیح باشد) مراعات شود

و در صورت اول یعنی اگر گفته شود این خبر برای بیان اجزا و شرایط وضو بوده، خواهیم گفت: از نظر این که با نص و صریح آیه مخالفت دارد پذیرفته نشده، چاره ای جز حکم به مجعول بودن آنها نیست. یعنی هرگز

{صفحه84}

نمی توانیم قضاوت کنیم با وجود این که خداوند فقط مسح از سر انگشتان تا برآمدگی پا را واجب فرموده، رسول خدا آن اندازه را کافی ندانسته، و عمداً یک نوع نادانی و جهالتی را در زمینه بیان احکام نسبت به خدا داده باشد. پس باید همان طوری که نص صریح قرآن دلالت می کند و بیان ائمه اطهار نیز گواه است، شستن پا را از اجزای وضو خارج، و جزء به حساب آوردن آن را بدعت بدانیم.

باری! این جناب به همین اکتفا ننموده بعد از این که عوض مسح، شستن را واجب نمود گفت عوض شستن جایز است روی کفشت را مسح کنید و بدون این که زحمت کفش درآوردن به خود بدهید وضو را کامل نمایید. ولی خوشبختانه دیگر اینجا نتوانسته اند خبری بر لزوم و وجوب مسح کفش ها را آورده گفته خود را سر و صورتی بدهند.

در هر صورت عمر در همین وضو به تنهایی، یک واجب را برداشته و دو بدعت به جای آن نهاد و افتخاراً خود و دوستان خود را تحت این آیه(اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله) یعنی (علما و زاهدان را در مقابل خدا ارباب و پروردگار خود قرار دادند) مندرج ساخت. زیرا همان طوری که تمام مفسرین اتفاق دارند، مراد از این که «علما خود را در مقابل خدا منشاء اثر دانسته اند» پرستیدن آنها نبوده، بلکه تنها جهت آن این بوده که آنها حرام را بر ایشان حلال و حلال را حرام دانسته، و اینان نیز کور کورانه قول خدا را کنار گذاشته، متابعت این بدعت گذاران را نموده اند.

بدعت دوم

کار وضو پایان یافت، اکنون نوبت نماز رسیده، باید ارکان آن را نیز به هم زد. باید به منظور تکمیل خدمت (بدعت گذاری) از اولین کوچه ای که

{صفحه85}

ما را به بوستان نماز می رساند، گرفته یکی یکی پایه ها را خراب نمود. شاید همین «بایدها» عمر را بر آن داشت که گفت «حی علی خیر العمل» (به نیکوترین اعمال بشتابید) را که به اجماع شیعه و طبق گفته عامه (چنانچه قوشچی که نزد ایشان امام المتکلمین ملقّب شده در شرح تجرید خود تصریح می کند)(1) جزء اذان و اقامه بود، از اذان و اقامه اسقاط کند، و برای تصحیح غلط خود عذر بدتر از گناهی را دست آویز قرار داده، به بهانه این که اگر نماز را بهترین اعمال بدانیم دیگر کسی به جهاد رغبت نکرده، همه به نماز می چسبند، این عمل افتضاح آور را انجام دهد. واقعاً کفری روشن تر از این نیست که انسان خود را بالاتر از خدا و رسول آن دانسته، خویشتن را بیش از خدا و رسول خدا بر اسرار نهانی احکام آشنا تصور نماید، راستی

*******

1- قوشچی اشعری (یا بنا به قول عامه امام المتکلمین) در شرح تجرید (ص408 چاپ طهران) در مبحث امامت چنین نوشته که: عمر روزی بر منبر گفت اَلا ای مردم سه چیز در زمان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله (متداول) بوده: من اکنون شما را از آنها باز داشته و حرام نموده. مرتکبین آن را عقاب می کنم: متعه زنها، متعه حج (شرح این دو، مفصلا خواهد آمد) و حی علی خیر عمل.

از غرایب روزگار این که قوشچی بعد از این اعتراف به اعتذار پرداخته می گوید: از نظر این که مخالف مجتهد با مجتهد دیگر یک امر تازه و حادثه جدید و بی سابقه ای نیست، پس به (خدایا) ای کاش می دانستم ارزش این اجتهاد نابجای عمر در مقابل نص فرمایش پیغمبر، آن پیغمبری که جز به وحی تو سخن نمی گوید. آن پیغمبری که مخالفتش مخالفت تو است چیست؟ ای هزار نفرین به روح پر از لجاج آن کسی که رسول خدا، رسول خدایی را که تمام احکام اسلامی از منبع علم او سرچشمه گرفته مجتهد، و علم او را اجتهاد (همان اجتهادی که ناشی از نداشتن حکم واقعی الهی است) نامیده، نسبت جهل و نادانی به کسی که فقط به منظور دانا نمودن بشر آمده و ذره ای شک و تردید در ساحت مقدسش، خصوص نسبت به بیان احکام الهی نبوده بدهد. به راستی گزاف گو نیست کسی که بگوید به این توجیهات مفرضانه، زن جوان مرده می خندد.

{صفحه86}

خیلی بی حیایی و بی مغزی لازم است که به صرف یک فلسفه سرا پا خرابی که خرابی آن بر کمتر کسی مجهول است، حکم خدا را تغییر دهد. آخر جهالت هم تا این حد که مدعی خلافت، آن قدر نفهمیده باشد که پایه ریزی جهاد و آوردن یک چنین حکمی اساساً به منظور ارشاد و هدایت مردم به دین اسلام و پرستش و عبادت نمودن خداوند یکتا و زنده داشتن روح عبادات یعنی، توجه به خدا، توجهی که شاه فرد و بلکه تمام فرد آن نماز است بوده؛ وگرنه صرف نظر از مقدمه بودن آن برای روح اسلام یعنی «نماز با توجه» خود جهاد جز قتل و غارت وحشیانه ای چیز دیگر به نظر نرسیده و روی این حساب ابداً حق تشریع شدن نداشت؟ ولی جای شکرش باقی است که خلیفه آن قدر فهمیده بود که نباید اذان و اقامه را تا این حد ناقص بگذارد، روی این اصل یک جمله مضحکی که از اذان گوی خود قرار گرفته بود(1) به جای این جمله قرار داده، و دستور داد عوض «حی علی خیر العمل» دو مرتبه «الصلوه خیر من النوم » (نماز بهتر از خواب است) بگویند و نیز برای این که بین اذان و اقامه هم فرقی قایل شده باشد گفت: فرازها و اذکار اقامه را (با وجود این که به غیر از لا اله الا الله تمام آنها

*******

1- به طور خلاصه امام مالک در الموطا در باب (ماجا، فی النداء الصلاة) گفته: مؤذن (صبحگاهی) به نزد عمر آمده، نماز صبح را به او اعلان نمود. ولی چون وی را خفته یافت گفت «الصلاه خیر من النوم» نماز بهتر از خواب است، از همین جا عمر دستور داد این جمله را با اذان صبح اضافه کنند. علامه زرقانی در شرح همین کتاب «الموطا» به این جا که می رسد می گوید این خبر را «الدارقنی» در «السنن» از دو طریق از عمر نقل نموده نهایت به این ترتیب که: عمر به موذن خود گفت: هرگاه به حی علی الفلاح در اذان صبح رسیدی بگو: «الصلاة خیر من النوم» الصلاه خیر من النوم عین همین مضمون را نیز عده ای از رواة در کتب خود نقل نموده که از نظر رعایت اختصار به همین اکتفا شده، برای به دست آوردن آنها به کتاب «الفصول المهمه» سید عالی مقام السید عبدالحسین آل شرف الدین الموسوی مراجعه شود.

{صفحه87}

مثل اذان دو تا دو تا گفته شده و هر ذکری تکرار می شد) یکی یکی و بدون تکرار بگویید. ولی تفصلاً تنها آن فراز و جمله اختراعی خود را بیش از جملاتی که از خدا رسیده اهمیت داده گفت همان طور باید دو مرتبه تکرار شود.

بدعت سوم

چنانچه قبلاً متذکر شدیم نماز یکی از بزرگ ترین مظاهر و مجالی پرستش و در عین حال دقیق ترین درس توحید و خدا دوستی و لطیف ترین تمرین بی نیازی از ما سوای حضرت احدیت می باشد. دقت در اجزا و شرایط نماز و تفکر در آغاز و انجام آن ما را از استدلال بر این مطلب بی نیاز، و این معنی را کاملاً ثابت می نماید چه این که نمازگزار خود را از ابتدا متوجه به خلوص، و به خالی نمودن خانه دل از غیر خدا موظف دیده در یک چنین حالت خوشی که قلب و مرکز احساسات خود را متوجه عالم قدس نموده، در این حالت پاکی که ناچیزی خود و تمام ما سوای را در مقابل ایزد متعال به تمام شراشر احساس می نماید، در این حالتی که آغوش مهربان الهی را برای در برگرفتن وجود سراپا نیازمند خود باز می بیند، در این حالتی که قایق نجات بحر شگرف تفضل و کرم حضرت احدیت را به منظور به ساحل رسانیدن واماندگان طریق سلوک حاضر و آماده می نگرد، بالاخره در یک چنین حالت مقدسی، مأموریت دارد که این طوفان و انقلاب خود را از راه زبان اظهار نموده، با گفتن کلمه مقدس «الله اکبر» اثرات احساسات پاک خود را برای همیشه به دست امانت گر، امواج هوا بسپارد، سپس به همین ترتیب مراحل روح پرور نردبان کمال را طی نموده تا به آخرین تشهد نماز رسیده، بار دیگر عقاید دینی خود را اظهار

{صفحه88}

بدارد و با درود بر پیغمبر اکرم تشهد را خاتمه داده، بعداً با یک توجه تمام بندگان صالح خدا را مخاطب ساخته فیض و رحمت لایزال ایزدی را برای ایشان تقاضا نموده، با جمله «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین» درود بر بندگان نیک خدا و یا با «السلام علیکم و رحمه الله» درود و رحمت بی منتهای خداوندی بر شما ای گروه خداپرستان) نماز را خاتمه دهد. روی این حساب به طور قطع همین که یکی از این دو جمله «السلام علیکم یا السلام علینا» را بر زبان جاری ساخت، از حریم نماز خارج شده، آن قیودی که موظف به مراعات بود از گردن او برداشته می شود. ولی با این وصف «عمر» دستور داده پس از تشهد اول نیز (در نمازهایی که دو تشهد دارد) السلام علینا و علی عباد الله الصالحین را بگویند و باعث شد که تمام تابعین او پس از دو رکعت اول از نماز خارج شده و لااقل نتوانند یک نماز نیمه صحیحی بخوانند. این بود یکی خدمات درخشان این مرد بزرگ.

بدعت چهارم

یکی دیگر از ظرافت کاری های عمر این بود که بعد از سوره حمد، گفتن «آمین» را معمول نمود. و بعد از او هم به قدری این کلمه اهمیت یافت و به طوری تعلیم و تعلم آن لزوم پیدا کرد که شاید اغلب پیروان، آن را واجب پنداشته و می پندارند. و از طرف دیگر برای این که مطابق آخرین مد آن روز نماز خوانده شده باشد، دستور داد به منظور تواضع کامل دست بسته نماز بخوانند.(1) تابعین نیز با اصرار هرچه تمام تر به گفته ایشان عمل

1- بخاری، و مسلم هر یک در صحاح خود در «کتاب الصلوه» و دیگران نیز در کتب خود روایاتی را از پیغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله نقل نموده اند، ولی خوشبختانه تمام این روایات منتهی به یک نفر معلوم الحال یعنی جناب ابوهریره می شود.

همان ابو هریره ای که در زمان والی بودن خود بر «بحرین» 10 هزار درهم از بیت المال سرقت نمود، همان ابوهریره ای که عمر به کیفر همین دزدی، آن قدر با تازیانه او را زد تا خون از جای تازیانه خارج شد. همان ابوهریره ای که طبق اقرار خود او چنانچه در عقد الفرید، طبقات ابن سعد، والاصابه مذکور است، عمر در وقت عزل نمودنش به وی گفته: ای دشمن خدا! ای دشمن کتاب خدا مال خدا را دزدیدی؟ همان ابوهریره ای که به واسطه جعل نمودن اخباری بر وفق سیاست و میل عثمان و بنی امیه از مقربین دربار شد، همان ابوهریره ای که عالم جلیل القدر السید عبدالحسین آل شرف الدین الموسوی، یک کتاب (که راستی بی سابقه و شایان توجه است) به نام وی و به منظور نمایاندن خیانت های او تالیف نموده اند، باری همین ابوهریره تنها این اخبار را از پیغمبر نقل نموده. و با این شرح حال خود، ما را به افترا بودن آن مطمئن ساخته.

{صفحه89}

نموده و می کنند و حتی المقدور در حفظ فروغ سراسر دروغ این دو بدعت می کوشند. ولی چون راویان عامه روایاتی مبنی بر استناد این دو عمل به رسول خدا نقل می کنند.(1) گو این که استناد تمام آنها به یک نفر و آن هم ابوهریره معلوم الحال است و از طرف دیگر ما هم قرار گذاشتیم در این کتاب فقط بدعت هایی را متذکر شویم که همه بر اختراع و جعل شدن آن بعد از رسول خدا اتفاق داشته باشند. از این رو شما را در بدعت حساب نموده و ننمودن این دو عمل به اختیار خودتان وا می گذاریم.

بدعت پنجم

چون عمر در علم هیأت مثل سایر علوم دیگر خیلی مهارت داشت،

*******

1- تازه همین روایات، مختلف، و گیج کننده است. زیرا بعضی این طور نسبت می دهند، که پیغمبر در موقع نماز دست راست را روی دست چپ و به سینه می چسباند و پاره ای چون مسلم، ابوداود و النسایی نقل می کند که دست راست را بر پشت کف دست چپ و مچ دست راست را بر ساق دست چپ قرار می دادند، و النوری در شرح صحیح مسلم گفته دست ها را زیر سینه بالای ناف می گذاشت.

{صفحه90}

تصور کرد به محض پنهان شدن قرص خورشید (اگرچه هنوز اشعه آن در آسمان دیده شود) مغرب شده و نماز مغرب همین موقع واجب می شود، با این حساب با یک اصرار زیادی دستور داد، نماز مغرب باید قبل از این که ستارهای در آسمان نمایان شود، خوانده شده و حتی مدعی بود که اگر برای همه بنده آزاد کردن کار آسانی بود، من حکم می کردم هرکس نماز مغربش را تا وقت نمایان شدن ستاره تاخیر بیندازد، باید یک بنده آزاد نماید. بعداً به مقتضای این امر اجازه داد که روزه داران نیز در همین موقع افطار نمایند.

این دستور هم، از نظر محدود بودن و تنگی وقت (بین پنهان شدن خورشید و طلوع ستاره) و هم از نظر تأکید در شتاب به سوی انجام آن اغلب با قبل از غروب خورشید مصادف شده، در نتیجه روزه و نماز آن فلک زدگان، باطل و زحمات آنها بر باد فنا می رود. ولی باز از این هم صرف نظر کرده، فقط می گوییم این قانون جعلی صریحاً با آنچه را که راویان از اوضاع و احوال نمازهای مغرب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل می کنند مخالفت دارد، زیرا راویان ایشان خود معترفند حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله بعضی از اوقات سوره انعام را در نماز خود قرائت می فرموده، و عده ای از آنها روایت می کنند که حضرت دائماً در نماز مغرب سوره والنجم و الطور و سوره هایی که در مقدار مثل این دو سوره بوده است، قرائت می نمود. در هر صورت مسلماً خواندن یک چنین دو سوره ای تا مدتی پس از طلوع ستارگان به طول می انجامیده، پس در جایی که رسول خدا تا مدتی بعد از ظاهر شدن ستارگان هنوز مشغول نماز مغرب بوده، عمر طبق چه قاعده و قانونی به جز قانون بدعت گذاری این حکم را با چنین اصراری جعل نمود.

{صفحه91}

بدعت ششم

خداوند تبارک و تعالی بعد از نماز نافله شب، نمازی به نام نماز وتر مقرر فرموده، که خود مستقلاً ثواب زیادی داشته، مواظبت و مراعات آن بسیار فضیلت دارد. این جا نیز عمر به بهانه این که همه کس توفیق سحر خیزی پیدا ننموده و فقط رسول خدا بود که از نظر واجب بودن نماز شب بر او یک رکعت را نیز ترک نمی فرمود، گفت: چون دیگران این موقعیت را ندارند، پس چه خوب است وقت آن را به بعد از نماز عشا مبدل نماییم. بالاخره بدون اذن شارع و بر خلاف دستور او این امر را مقرر نموده عملاً خود را در علم به مصالح، داناتر از خدا و رسول او معرفی نموده، بار دیگر عقاید قلبی خود، (کفر) را اظهار کرد.

بدعت هفتم

سالها رسول خدا زحمت کشید، مدت ها خون جگر خورد، جان فشانی ها نمود تا موفق شد یکی از زیان آورترین اخلاق اجتماعی، یعنی امتیاز طبقاتی را از بین بردارد، و اشرافیت که مولد کبر و نخوت عده ای، و موجد انزجار و تنفر عده دیگر، و سبب دوئیت و اختلافات اصلاح ناپذیری است، از مغز مردم بیرون برده، فقیر را با غنی برابر، رئیس را با مرئوس برادر نماید، که در زیر سایه این اتحاد، مقاصد خود را که در آن روز پیشرفت آن امکان ناپذیر به نظر می آمد انجام دهد. ولی دیری نگذشت که باز همان خوی فرعونیت در کله ها بلامانع به کار افتاد و مردمی که مدتی به رضا یا زور زیر بار برادری رفته بودند به همان اصل خویش برگشتند. نهایت این که این کار بی مقدمه نبود... مردم (خصوص عرب) گرچه غالباً مایل بودند، ولی نمی توانستند به این زودی ها، به این سادگی ها، شانه از زیر

{صفحه92}

بار این قید خالی کنند. منتظر بهانه بودند تا وقتی که پر دل ترین اصحاب حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله (عمر) اولین تیشه را افتخاراً بدین ریشه ای که برای همیشه می خواست، در زمین دل جهانیان استوار باشد، زد. در تقسیم زکات، زکاتی که باید بین هشت طایفه معین بدون هیچ تفاوتی (در افراد) تقسیم شود، امتیازاتی قایل شد، مهاجرین را بر انصار مقدم داشته، قریش را بر سایر عرب، عرب را بر عجم ترجیح داد. از زن های قریش برای عایشه (دختر ابوبکر) و حفصه (دختر خودش) اهمیت دیگری قایل شده، به این دو نفر دو برابر دیگران از بیت المال داد.(1) مردم نیز همین تقسیم نادرست و این بدعت را کم و بیش پذیرفته، و با وجود این که از نظر مخالفت با دستور رسول خدا تصرف در این مال حرام بود باز اعتنایی نکرده، با کمال پر رویی به گوارایی خوردند. بدیهی است این رفتار عمر بهانه خوبی به دست اشرافیت طلبان آن عصر داده، توانستند از این درخت ننگین که سال ها رسول خدا در قلع و قمع آن می کوشید، میوه های خوبی به نفع خود بچینند و دو مرتبه چنانکه عصر عثمان به خوبی حاکی است، مردم را به همان حال برگردانند.