بدعت نهم
آرزو و آمال ابوبکر کم و بیش با شادمانی و آرامش، جامه عمل به خود پوشیده آخرین نتیجه ای را هم که باید از عواطف پاک خود، بگیرد گرفت، دنیایی را به آبرومندی (اگر بی آبرویی نباشد) طی کرد و وسایل آبرومندی را هم برای رفیق جان در یک قالب خود فراهم ساخت. دیگر آرمانی ندارد و اگر هم داشته باشد کاملاً از رسیدن به آن مأیوس است. اکنون باید بمیرد- باید بمیرد و به عالم دیگر، عالمی که روح همین عالم است، عالمی که قوای فعاله آن همین اعمال شبانه روزی ما است، عالمی که عزت و ذلت و سعادت و شقاوت آن همین سعادت و شقاوت و عزت و ذلتی است که در
{صفحه75}
این عالم ایجاد نموده ایم، باید به یک چنین عالمی برود، خوب بنابراین این آقا... که توانست در این دنیا به هر طوری که شده یک عزت، ولو دروغی و ناپایداری برای خود کسب کند، و موفق شد که به قلدری سیل آسیایی مسیر خود را هموار و بلامانع سازد، به فکر افتاد یک چنین عزت و یک چنین مقام و منصبی هم به هر طوری که شده گو این که با همه چیز ولو با آنچه تا به حال گفته یا انجام داده مخالف باشد، برای آن عالم تهیه نماید، راستی عجب پهلوان بی سابقه ای، من نمی دانم بعد از مردن چه کرد با جریانات آن عالم از چه راه و چگونه مبارزه نمود؟
ولی می دانم شاید برای کسب یک چنین جاه و منزلی بود که وقتی حال را بدین منوال دید، وصیت، وصیتی که عمر هم بعداً به او اقتدا نمود کرد، گفت مرا پهلوی پیغمبر اکرمصلىاللهعليهوآله
به خاک بسپارید، هیچ اندیشه نکرد (یا اندیشه کرد ولی باکی نداشت) که باید در مکان غصبی یعنی در چهار دیوار آتشین بخوابد، چه این که این زمین یا (بنا به گفته خود ابوبکر) صدقه و حق تمام مسلمین بود یا میراث، و اختصاص به وارثین داشته. یا (بنا به احتمالی) رسول خدا این زمین را در زمان حیات خود، انحصار به خویش داده از ما ترک خارج فرموده. در هر یک از این سه صورت ابوبکر اولاً و عمر ثانیاً حق تصرف نداشته، به طور قطع غاصب و ستمگرند، زیرا اگر رسول اکرمصلىاللهعليهوآله
در زمان حیات خود این زمین را برای خویش از ما ترک خارج نموده باشد در این صورت بدون اذن رسول اکرم خانه ای را که به حکم خدا )لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لکم)
(منزل های پیغمبر را بدون اجازه داخل نشوید) نباید داخل شد، و نباید در آن کوچک ترین تصرفی نمود، متصرف شده. با این تجاوز کاری خود ستمگری و ظلم هویدایی را از خود به یادگار گذاشتند و اگر این زمین مال پیغمبر و حق
{صفحه76}
جمیع مسلمین و صدقه بر آنها است، باید اینها غاصب و گناهکار و در حق تمام مسلمین از اول تا به آخر بدون اذن و اجازه آنها تصرف نموده باشند، و اگر به فرض محال بگویند مسلمین به رضای خود این حق را به ابوبکر و عمر واگذار کرده یا به ایشان فروخته اند، خواهیم گفت) از نظر این که فروش وهبه نمودن صدقه (بنا به قول شما ای اهل سنت) جایز نبوده، یک چنین عملی ولو به اجماع (اجماعی که مسلماً در کار نبود) مسلمین صدر اسلام هم واقع شده باشد، درست نیست. علاوه بر این که از شما می پرسیم با آن همه مخالفین که تا به آخر، هم با اساس این سازمان مخالف بودند، اجماع از کجا محقق شد. وانگهی ابوبکر و عمر چرا در موقع وصیت خود اصلاً هیچ اشاره به یک چنین بخشش و یا خریداری مخفیانه ننموده زمینی را که همه مستند به پیغمبر و ملک او می دانستند، مثل مال شخصی خود «خیلی ساده» دستور دادند بدن های مطهرشان را در آن به خاک بسپارند. علاوه بر اینها اگر راستی صدقه باشد حق تمام مسلمین تا انقراض عالم بوده، هرگز آنها حق نداشتند یک چنین آقایی و خدمتی را به ابوبکر، و یک چنین حق کشی و ستمگری را نسبت به طبقات آینده مرتکب شوند.
اما اگر این زمین را جز ترکه و حق وارثین آن حضرت بدانند باز خواهیم گفت این دو نفر، وارث آن حضرت نبوده بلکه فقط از روی ظلم و ستم حق دیگران را به خود اختصاص داده اند... ممکن است کسی از روی بی اطلاعی تصور کند این دو نفر هر یک از حق دختر خود که زوجه رسول خدا بوده اند استفاده نموده، در حق ایشان به خاک سپرده شده اند، غافل از این که بعد از فوت حضرت 9 زن از ایشان در قید حیات بوده و طبق میزان وراثت باید یک قسمت از هشت قسمت (ثمن 1/8) مال آن حضرت بین این نه نفر زن قسمت شود بنابراین هر یک نفر، یک قسمت از نه قسمت
{صفحه77}
(تسع 1/9) از یک قسمت از هشت قسمت (1/8) و به عبارت کوتاه تر تسع ثمن تمام مال را بیشتر استحقاق نداشته و این به اندازه ای که به دفن دو پدر خود وافی باشد نبوده است، علاوه بر این که قبل از تقسیم شدن مال و تعیین حقوق وراث حق نداشتند این عمل جابرانه و ظالمانه را انجام دهند. صرف نظر از این ها اینان همان کسانی بودند که می گفتند رسول خدا از خود ارث نگذاشته و آنچه هست صدقه و حق جمیع مسلمین است، پس از کجا و به چه رویی این ظالمان بی انصاف ذریه پاک را از حق خود محروم نمودند؟ و همین این که باز پای منافع شخصی پیش آمده همه را فراموش کردند؟
باری، ابوبکر و عمر همان طوری که وصیت نموده بودند به هم جواری رسول خدا نایل شدند
ما نیز به نوبه خود از عملی شدن این وصیت خرسند و از منتی که اینان در راه اطمینانات قلبی و استحکام عقاید دینی، بر ما دارند سپاسگزاریم، چه این که همین هم جواری که به عقیده نگارنده فقط تفضل خدائی است و بس، برای اثبات جنایات و تشریح افکار و اعمال خائنانه آن ها دلیل خوبی بوده. هرکس می تواند با مطالعه و بررسی در پیرامون مدفن آنها، مدفنی که بدون احتیاج به خبر مخبری به چشم خود بر پایه های ظلم و ستم استوار می بیند، از سایر جنایات آنها، جنایاتی که خط قرمز (خونین: خون دل ها و خون گردن ها) در صفحات تاریخ آن زمان مندرج است، نیز آگاه گردد؛ ولی به عکس اگر قبر این دو نفر با خشت
*******
{صفحه78}
و گل ظلم و زور درست نشده، و از روی استحقاق در مکانی که غصبی نباشد به خاک سپرده شده بودند، ممکن بود به این زودی ها، با این اطمینان قلب، حقایق بر حق پژوهان منکشف و منجلی نگشته، با افتراهایی که پیرامون آن دو بزرگوار در مقام مدح و ستودن آنها به پیغمبر نسبت می دهند (چنانچه در بخش دوم معلوم خواهد شد) حق در لابلای هزاران افترا به ضمیمه تظاهرات مقدس مآبی و با در دست نبودن یک سند محسوس و عملی، پوشیده می شد؛ ولی اکنون که این اسناد عملی (همان طوری که راجع به مدفن حضرت زهرا متذکر شدیم) در دست است، دیگر برای هیچ کس (مگر کسی که از نعمت حماقت به منتها درجه بهره مند شده باشد) جای شبهه باقی نمانده، فریب یک مشت نویسنده خودخواه و متعصب را نخواهد خورد.
اینجا بدعت های ابوبکر (آن بدعت هایی که طبق انتخاب مؤلف و نگارنده می خواست نگاشته شود خاتمه یافت. ولی به جاست که یک مرتبه دیگر از همین جا با هم بر بالین ابوبکر رفته ببینیم در این لحظات آخر چه می گفت؟ و آخرین مقاصد خود را چگونه به پیروان خود القا می نمود؟ آیا اثر پشیمانی در سیما و کلمات او از این ستمگری ها ظاهر می شود؟ آیا به بیدادگری ها و تجاوزات خود اعتراف دارد؟ یا نه اصلاً این سخنان، این ستمگری ها، این غصب و تجاوزات، این بیدادگری ها همه افتراهایی است که یک مشت مسلمین (به نام شیعه) به این شخص پاک و مجاهد در راه اسلام نسبت می دهند.
باید ما خودمان بر بالین این محتضر حاضر شویم. شاید از کلمات خود او به پاسخ این سؤالات برسیم، چه این که نه به شیعیان اعتمادی است (چون دشمنند) و نه به مقاماتی که دوستان وی برای او قایلند (چون
{صفحه79}
دوست وی و در حقیقت دوستدار عقاید موروثی خویشند) شیعیان شاید در نسبت این تجاوزات گزاف گویی کنند و دوستان وی بدون جهت افضلیت سازی و اجماع تراشی، و مداحی نمایند
پس باید حرف حق را از دهن خود ابوبکر و واقع را از سیمای زرد و پژمرده او به دست آورد. اینک ما و بستر مرگ ابوبکر.
ابوبکر (به اجماع و اتفاق تمام راویان اهل سنت) علی رغم دوستان و هواخواهان خویش و بر خلاف عملیات سابقه خود با یک قیافه سراسر پشیمانی و ندامت می گوید: سه کار بود انجام دادم و دوست می دارم انجام نداده بودم، و سه کار بود از انجام آن شانه خالی کردم و دوست می دارم انجام داده بودم. و سه چیز است از پرسیدن آن کوتاهی نموده از رسول خدا نپرسیدم، در صورتی که دوست می دارم پرسیده بودم. سبحان الله اکنون هم که برای چیز فهمی به بالین این محتضر می آییم، باید با سخنان رمزی مواجه شده هیچ مفهوم ما نشود و پس چه باید کرد؟ تفسیر این سخنان را از کجا باید به دست آورد؟ خوب است به دوستان وی یعنی به همان کسانی که این سخنان را با یک ابتهاجی نقل می کنند مراجعه کنیم و از ایشان بپرسیم.
اینک دوستان وی و تفسیر این سخنان.
تفسیر پاره ای از این سخنان اختلافی در بین اهل سنت ایجاد نموده، تنها در آن سه چیزی که گفته، میل داشتم سؤال کرده باشم، اتفاق دارند. ما (مؤلف) نیز که هم و اره می خواهیم از طریق اعتدال و انصاف خارج نشده فقط مطالبی را که مورد اتفاق تمام بوده و بدین وسیله می توان به خود
{صفحه80}
تابعین ایشان ثابت نمود، ذکر نماییم. از این رو با سخنان دیگر وی کاری نداشته به نقل همین تفسیر می پردازیم... می گویند: منظور ابوبکر از این سه سؤال این بود که: 1- کلاله چیست؟
2- جلد چه اندازه ارث می برد؟ 3- این امر خلافت حق کیست؟ «سبحان الله» ابوبکر و این سؤالات؟ ابوبکر و این نادانی ها؟ ابوبکر و این شک و تردیدها؟
ای هزار وای بر این نادانان که با وجود این اعترافات باز سنگ پیشوایی وی را به سینه های پر از جهل و نادانی و تعصب خود زده، هیچ از خود نمی پرسد: آیا رسول خدا دین خود را کامل نمود؟ یا وجود(یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک)
«ای پیغمبر برسان به مردم آنچه به تو نازل شده» باز وظیفه خود را انجام نداده دین را ناقص گذاشت؟
آیا اگر ابوبکر این سوالات را ننموده و دیگری هم (به فرض) نپرسید، رسول خدا با وجود محتاج بودن امت به این احکام باز آنها را مهمل گذاشت؟ و به هیچ کس نگفت؟ آیا یک چنین نسبتی موجب تعطیل شریعت محمدیصلىاللهعليهوآله
و تنقیص مقام نبوت و رسالت نمی باشد؟ (از همه اینها گذشته) ای هواخواهان آیا این اقرار ابوبکر در لحظات آخر زندگی خود، «دوست می دارم پرسیده بودم امر خلافت از کیست؟» و هم اعتراف عمر در دم مرگ خود به اینکه «رسول خدا کسی را به جانشینی انتخاب
{صفحه81}
ننمود
» چشم و گوش شما را باز نمی کند.
غاصب بودن و ستمگری ابوبکر را ثابت نمی نماید؟ شک و تردید وی را معلوم نمی سازد؟ راستی مگر انسان بر سر دشمنی و ستیز با وجدان خود باشد وگرنه نمی توان تصور کرد با این شواهد روشن هنوز جای کوچک ترین تردیدی در دل کسی باقی مانده باشد.