محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 19306
دانلود: 4607

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19306 / دانلود: 4607
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بدعت هشتم

همان طوری که دیدیم عمر از این که با خدا و رسول خدا مخالفت کند و احیاناً هم خود را بالاتر و به اسرار احکام داناتر بداند، اندیشه ای نداشت،

1- این مراتب بالا را قوشچی اشعری در شرح تجرید معترف بوده، اقرار می کند که اینها از اختراعات عمر می باشد. ولی این جا همان اعتذار کفرآمیز خود را نموده می گوید اینها موجب عیب گیری بر عمر نمی شود، چون اختلاف مجتهد با مجتهد دیگر امر تازه ای نیست... خدایا از این سخنان به تو پناهنده و از تو پوزش می خواهیم.

{صفحه93}

ولی چیزی که هست این اظهار نظرها و این بدعت ها در همه جا به این سادگی که تلقی شده نبود، اغلب آنها مولود عللی که دانستن آن محتاج به دقت بیشتری در اوضاع و احوال مردم و مقتضیات سیاست آن دوره و موقعیت های اشخاصی مثل عمر است، می باشد. و گرچه وضع این کتاب مقتضی این دقت ها و این بحث و فحص ها نیست، ولی بی مورد نیست، بعضی عوامل موثر (خصوص در زمان عمر و بعد) را تا می توانیم تشریح نموده، حقایق را بهتر و با دیده بازتری بنگریم.

همین که کار نژاد عرب در زیر سایه اسلام بالا گرفت و بر بیشتر ممالک زنده آن روز تسلط یافتند، چون تا قبل از اسلام به شهرنشینی و مملکت داری عادت نکرده بود و یا اگر در این زمینه هم (به قولی) سابقه ای داشت، در زمان جاهلیت به کلی آن قوه سیاست و مردم داری را در خلال آن زد و خوردها و کشت و کشتارها و بیابان گردی ها از دست داده بود. و هم از نظر این که قرآن تمام جزئیات و قوانین سیاسی را به طوری که این دانایان به قرآن (چنانچه شمه این از میزان دانش آنها گذشت) به خوبی بتوانند از آن استفاده نمایند متذکر نشده بود، و دست مثل علیعليه‌السلام هم (که دستورات سیاسی و مردم داری او برای همیشه شایسته عمل و مورد توجه علمای هر عصری بوده و هست) از مقام خلافت کوتاه شده بود. (از این جهات) به راه بردن یک چنین دولت مقتدری بر آنها مشکل شده چاره اندیشی از طرفی و آمیزش با غیر عرب مخصوصاً ایرانی، از طرف دیگر آنان را مجبور نمود که برای اداره و برقرار نمودن تشکیلات از دبیران ایرانی استفاده نموده، رسماً آنها را به منظور تشکیل دیوان و دیوان داری استخدام نمایند. نتیجه این استخدامات و ثمره این آمیزشهای آنها با دول غیر اسلامی این شد که قوانین غیر اسلامی توانست ابتداءاً به منظور تکمیل

{صفحه94}

نواقص در لباس احکام اسلامی بر مردم حکومت نماید. ولی بدبختانه همین که پای این قوانین در چهار دیوار محکم قانون اسلام باز شد، بنای جعل قانون و مداخله در احکام اسلامی نیز طوری استوار گشت که حتی قید این که فقط در بین قوانین اسلامی از قانونی استفاده کنند که در ظاهر قرآن نمی بینند و پابند این باشند که لااقل مخالف با نص قرآن حکمی نکنند، از بین رفت، و بیم مواجه شدن با عذاب الهی در اثر این مخالفت ها از مغزها بیرون شده، اظهار نظر، به کار انداختن ذوق سلیم مد شد. از این رو عمر به سلیقه خود (سلیقه ای که از ایرانیان گرفته) شده بود، قانون تازه ای برای زکات وضع نمود، یعنی با این که تمام پیروان اسلام همگی اتفاق دارند که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله دادن ده یک از گندم و جو و خرما و کشمش را که به آب دستی و آب باران سیراب شده و بیست و یک از آنها را در صورتی که فقط با آب دستی آب داده شده باشد، به عنوان زکات معین فرموده و با این که اتفاق دارند از کمتر از پنج وسق(1) این مالیات برداشته شده است، با این وصف گفت: برای این که بتوانیم بیت المال بیشتری فراهم نماییم و به منظور این که راحتی زکات دهندگان و گیرندگان را فراهم نموده و از اشتباه کاری در حساب آسوده شویم، خوب است همان طوری که پادشاهان ایرانی از عراقی ها در مقابل هر جریب زمین مزروعی یک درهم و یک قفیز(2) از حبوبات (هرچه بود) از صاحبان زمین ها می گرفتند، ما هم از عراقی ها به همین ترتیب، و از مصری ها هم همان طوری که ملوک اسکندریه در مقابل هر جریب یک دینار و یک

1- وسق کیلی است که به حسب وزن 60 صاع و به عبادت ساده 57/5 من تبریز و 6 سیر و 4 مثقال، می باشد.

2- قفیز کیلی است که وزن آن 12 صاع یا، 11/5 من تبریز و 20 مثقال می باشد.

{صفحه95}

اردب(1) معین نموده بودند زکات بگریم، این فکر به مغز عمر رسید و به زودی جامعه عمل به خود پوشید ولی خوشبختی ما و بدبختی بدعت گذاران این جا است که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله اغلب اینها را پیش بینی فرموده و پیش از این که بدعت گذاران سر از تخم فهم و شعور درآوردند، راه را بر آنها بسته و لغو بودن این حکم را قبلاً به این عبارت «درهم و قفیز از عراقی ها و دینار و اردب از مصری ها برداشته شده» رسماً اعلام فرموده(2) ولی با این وصف گوش این ها بدهکار این صحبت ها نبوده، مهم تر از این ها را زیر پا گذاشته، خود را رسوا و مسلمین را بیچاره و به این تیره بختی امروز رسانیدند. بدتر از همه، این آتش هایی که به دست آنها روشن می شد با یک قوه غریبی همه جا می رسید و دود آن همه را مسموم می کرد، و گرچه صورتاً یک بدعت بود ولی اغلب نتیجه شوم آن در تمام شئون ظاهر می شد. مثل این که اینجا فقط یک کار کردند، یک بدعت

1- اردب (به کسر همزه، و سکون راء، و فتح دال و تشدید باء) کیلی است که وزناً درست دو برابر «قفیز» پیش گفته می باشد... توضیح آنکه تبدیل این کیل ها با وزن پیش گفته به حساب صاع عراقی، بنا بر قولی که 615 مثقال است می باشد.

2- زبیری در تاج العروس در ماه «ردب» پس از بیان چگونگی، تلفظ اردب و این که آن کیل بزرگی است مخصوص اهل مصر، می گوید در حدیث است که: «منعت العراق درهمها و قفیزها و منعت مصر اردب ها» عراق از دادن درهم و قفیز و مصر از اردب ممنوع شدند. جزری، نیز در نهایه قسمت آخر همین حدیث یعنی منعت مصر اردبها را نقل نموده می گویند اردب به گنجایش 24 صاع است. مقریزی در شذور العقود (ص14 طبع نجف) می گوید: از طریق مسلم و ابی داود از ابی هریره این روایت به ما رسیده که رسول خدا فرمود: منعت العراق درهمها و قفیزها، و منعت الشام مدیها و دینارها، و منعت مصر اردب ها و دینارها» عراق از دادن درهم و قفیز و شام ازمدی (که 21 من تبریز و 24 سیر و 135 مثقال می باشد) و دینار، و مصر از اردب و دینار، ممنوع شدند: ولی با وجود این روایات باز به فضل و کرم عمر از زکوه دادن ممنوع و بدادن اینها مامور گشتند.

{صفحه96}

گذاشتند، فقط به عوض زکات خراج گرفتند؛ ولی در معنی کاری کردند که مال و هستی مردم (یعنی همان کسانی که به عوض زکات این مالیات اختراعی را می دادند و هم کسانی که مثل فقهاء، علماء، مجاهدین و مدرسین این پول حرام را می گرفتند) ناپاک، و گوشت و پوست آنها از حرام روییده، مسکن و ملبوسشان غصبی، عبادات آنها باطل، رنج و زحمات آنها بی اجر گشت! چرا؟ چون مالیات رسمی و حق دیگران «زکات» همان طور به عهده آنها ماند، در دست آنها گردش می کرد. و با این که حق نداشتند، هرگونه تصرفی در آن می کردند. فقط در مقابل، یک مالیات هوایی و بی نتیجه می دادند که آن هم اگر نگوییم از نظر کمک به شخص گناهکار، گناهکار بودند، و اگر نگوییم کسانی که ندادن زکات را حلال دانستند، و گرفتن این حرام را نیز از روی علم و اختیار حلال به حساب آوردند، (بنا به گفته رسول خدا که: «من غیر دینه فقد کفر» کسی که دین خود را تغییر دهد به تحقیق کافر شده و هم از نظر این که تغییر هر حکمی از احکام مسلمه شرع تغییر دین محسوب می شود)، کافر شده اند، لااقل باید یقین داشت که اسقاط حق واجبی که بر گردن آنها بوده نمی شد. و از طرف دیگر خود این مالیات از کسانی که طبق حساب زکات بر آنها زکات واجب نبوده و با این حساب به اجبار از ایشان می گرفتند، بدون وجه، و حرام اندر حرام بوده است... سپس چنان که گفتیم از لحاظ نفوذ ملل غیر اسلامی در دستگاه خلیفه و احتیاج خلیفه به استحکام این بنا و مجهول بودن اغلب قوانین سیاسی اسلامی بر وی، و توجه او به قوانین سیاسی ملل (هم از ناچاری و هم از آزادی مطلق که پیشه خود کرده بود)، کم کم سر و کله قوانین سایر ملل را در بین احکام اسلامی ظاهر نموده و یک یک پیش آمد تا خود را به جهاد رسانید. یعنی کار به جایی رسید که

{صفحه97}

خلیفه پس از گرفتن خراج پیش گفته گفت: چه خوب است قسمتی از این مال را به عده معینی تخصیص داده، آنان را برای جهاد آماده نمود. تا دیگران یعنی سایر مسلمین بتوانند به راحتی به کسب و کار خویش اشتغال داشته باشند. مردم نیز که این کار را موافق با راحت طلبی و تنبلی خود دیدند، با این فکر موافقت نموده از آن استقبال شایانی نمودند. در نتیجه جهادی که مثل سایر امور تساوی در آن ملاحظه شده و شارع مایل نبود این زحمت و رنج و کشته شدن و جراحت دیدن و اختصاص به طبقه به خصوص داشته، دیگران از این جهت در راحتی زیست کنند، از آن صورت مقدس بیرون آمده، راحت طلبان یک مشت مستمند و بی چاره را به قربانی خود به میدان می فرستادند، و به نام این که خلیفه در مقابل، یک اجرت «حرامی» به آنها داده، و جهادی که یکی از عبادات اسلامی است به یک عمل پولی، آن هم پول حرام مبدل نموده، دل خوش بودند .

بیچاره این مجاهدین اگر غنیمتی هم به دستشان می افتاد، از نظر این که عمل آنها جهاد نبود، بر آنها حرام و حق تصرف نداشتند؛ ولی به سلامی بدون ترس متصرف و مالک می شدند. اینها که جای خود دارد از همین مال برای فقها، پیش امام جماعت ها، مدرسین و اذان گوها نیز مقدار معینی مقرر شد. آنها نیز به امام جماعت ها، مدرسین و اذان گوها نیز مقدار معینی مقرر شد. آنها نیز به امام کل جناب خلیفه اقتدا نموده. در مقابل این اجرت حرام نماز جماعت باطل، اذان بی ثواب، درس بی پاداش و بیان احکام شریعت خالی از رضای خدا را عهده دار شدند؛ و گفتار مسلم و بدون خلاف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را: (من ترک صلاة واحدة عامداً متعمداً فقد کفر) (کسی که یک نماز را از روی عمد و اختیار ترک نماید کافر شده) که از هر حیث با آنها مطابقت می کرد، پس پشت انداخته به آن اعتنایی نمی کردند.

{صفحه98}

و سرانجام همین مصادر امور و همین بزرگان قوم به متابعت با خلیفه، و به پذیرفتن این بدعت روح سلحشوری و شجاعت عمومی را که کشتند هیچ! کاری کردند که همه داد و ستدها کسب و اکتسابها همه حرام اندر حرام شده، بیچاره مسلمین که تازه می خواستند سیر روحانی کنند، و تازه رو به سوی خدا می رفتند، این دست خاینان، این زور ستمگران آنها را منحرف نموده به یک سیر قهقرایی سریع و شدیدی که هنوز و هنوز دنباله آن کشیده شده و خواهد شد دچار نمودند!

بدعت نهم

پدر اشرافیت بسوزد که هر آتشی در دنیا به پا می شود، اول از این جهنم کسب حرار می کند، آه به قربان آن نازنینی مغزی که تمام هم خود را مصروف خاموش کردن این آتشکده می کرد. ولی افسوس که نگذاشتند. و باز همان طور که گفتیم سر از نو همان دستگاه های کهنه را ترمیم نمودند، تعمیرش کردند، سر و صورتی به آنها دادند، هر کجا جا داشت و دستشان می رسید این عمل نازیبا را جا دادند، و همان طوری که گفتیم در تقسیم زکات امتیازاتی قایل شدند، تجاوزاتی نمودند. ولی به همین قانع نشده، در گرفتن جزیه (مالیاتی که شارع مقدس بر اهل کتاب واجب نموده) هم با این که شارع مقدس فرموده بود: در صورتی که ایمان نیاوردند و حاضر به جنگ هم نشدند، باید همه به طور تساوی هر نفری مقدار معینی پول به بیت المال بپردازند. با این وصف عمر اینها را به سه دسته تقسیم نموده، ثروتمندان را با متوسطین و متوسطین را با فقرا فرق گذاشته، از هر یک به تناسب حال و به حساب خودشان می گرفت.

گو این که شاید خیال می کرد از این راه کمک و مساعدتی به طبقه فقیر

{صفحه99}

و متوسط می نماید؛ ولی غافل از این که، این مالیات چون از ناحیه کفر ایشان بر آنها ثابت شده، باید همه همان طوری که در کفر تساوی دارند، در این جزیه ای که به کیفر کفر خود می دهند نیز برابر باشند. اما تقسیم طبقاتی (اگر در جایی هم صحیح باشد) فقط در موردی است که پایه حکم شرع بر ثروت گذاشته شده باشد. (مثل خمس و زکات) که در این صورت اصلاً فقرا معاف و کمتر مالیاتی بر آنها مقرر نشده. علاوه بر این که بر خلاف سیاست اسلام ابن ارفاق صد در صد به زیان آن مستمدان نادان تمام شده، با داد بهای کمی، برای همیشه به همان عادات و تقالید بی مغز خود باقی مانده، از پذیرفتن اسلام محروم و تا ابد در تاریکی کفر خود سرگردان می شدند. به عکس اگر جزیه دادن برای آنها امر مشکلی می شد، هر طوری شده، پوست کهنه میراثی را از تن بیرون نموده به شرف دین اسلام نایل می گشتند بالاخره (شاید) به واسطه همین فلسفه ناقص(1) (کمک به فقرا) بود که فرمایش کامل رسول خدا را زیر پا گذاشته نه تنها کمک به فقرا ننمود، بلکه آنها را بیچاره و اسلام را با این بدعت به بهای ناچیزی فروخت.

بدعت دهم

مطابق آیه قرآن، خمس حق ذی القربی است، باید به دست آنها برسد. ولی متاسفانه چون ذی القربی کسانی هستند که صلاح خلافت و مقتضای سیاست فقر و تهی دستی آنها را ایجاب می کند. از این نظر باید دست آنها از این مال کوتاه شود. باید (همان طوری که گفتیم) آنها این مقدر محتاج

1- اینها همه در صورتی است که بگوییم عمر به خاطر ارفاق به فقرا این بدعت را گذاشت والا که هیچ، باید اصلا با او در این موضوع سخن نگفت.

{صفحه100}

باشند که نه تنها فکر خلافت از مغزشان نگذرد، بلکه اگر هم به فکر افتادند هیچ کس قدمی به همراهی آنها برندارد، تا در نتیجه راه از هر جهت بر این تجاوز کاران باز و زمینه از هر حیث مساعد شده، بدون زحمت به هدف خود برسند.(1)

خوب! ابوبکر که خدمت خود را به مولی کرد و دست وی را به طور غیر مستقیم از فدک کوتاه نموده، حال نوبت عمر است وی نیز باید لااقل خدمت ابوبکر را تکمیل کند و بحمدالله کرد.

رسماً به امیرالمؤمنین گفت: اموال زیاد شده و روا نیست که تمام خمس آن را به شما بدهیم، بنا بر آن بعضی از آنها را به شما داده و مابقی را برای خریدن اسب و اسلحه و غیره به کار می بریم... معلوم است مثل امیرالمؤمنین کسی هرگز از حق خود بدون جهت نمی گذرد، و این رفتار جاهلانه عمر را تجویز نمی کند. از این رو در جواب او فرمود: اگر از مال خودت به ما می دهی مده، و اگر منظور تو رد نمودن حقوق ماست،

1- نسایی در کتاب «الفیئی» از قیس بن مسلم از محمد بن الحنفیه روایت می کند که، وی در ذیل آیه «واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه» گفته بعد از رسول خدا بین اصحاب اختلافی در مصرف سهم آن حضرت و سهم ذی القربی، به وجود آمد. بعضی سهم رسول خدا را مختص به خلیفه دانسته، پاره ای سهم «ذی القربی» را حق نزدیکان آن حضرت، وعده ای مخصوص نزدیکان خلیفه، می پنداشتند. ولی سرانجام بر این که: این اموال باید در راه خرید اسب و اسلحه و سر صورت دادن لشکر، برای مبارزه در راه اسلام، مصرف شود اتفاق کردند. سیوطی در تفسیر «الدر المنثور» (ج3 ص185) و طبری در تفسیر خود، و (بنا به اعتراف سیوطی) عده زیادی از خبرنگاران و علما و تاریخ نویسان نیز هر یک در کتب خود همین روایت را نقل نموده اند. قوشچی معروف هم پس از اعتراف به بدعت بودن این عمل و اقرار به بدعت گزاری و پیش قدم بودن عمر در این امر با همان اعتذار سابق (که چون اجتهاد عمر مخالف با اجتهاد پیغمبر بود، پس بر عمر ایرادی نیست) به ماست مالی می پردازد.

{صفحه101}

باید تمام آن را به ما رد نمایی. این بود که عمر از دادن تمام، و علیعليه‌السلام از گرفتن بعضی، صرفنظر نموده، بالاخره به وسیله خلیفه به مصارف نامشروع خود رسید.

بدیهی است وقتی خلیفه و پیشوا این قدر جسور و بی باک باشد از تابعین انتظار پاکی داشتن بی جاست. پس هرگز نباید انتظار داشته باشیم که ایشان از گرفتن یک چنین مال حرامی خودداری نموده یا با یک چنین بدعتی مخالفت کنند. زیرا بدعت گذاری امر عادی شده، دیگر آن دیوار محکمی (حرام نمودن بدعت و مجازات نمودن بدعت گذار) که به منظور جلوگیری از رخنه نمودن افکار زهرآلود و نارسا در دین، با زحمت و رنج فراوان، در اطراف احکام شرعیه کشیده شده بود ویران، و آن عظمت ذاتی قوانین دینی در نظر مردم، و در مقابل ترس ایشان از تجاوز کاری و خودسری نسبت به دستورات الهیه ناچیز، بلکه نابود شده، در این صورت هر چه از این پیش آمدها رخ می داد، همین مسلمین با چهره باز استقبال نموده، و هر مقدار از این پول های حرام و حقوق دیگران که به ایشان داده می شد (مثل امروز) با قلبی سراپا موج خرسندی می بلعیدند.

بدعت یازدهم

حضرت رسول به اجماع امت برای روزه داران در شبهای ماه رمضان نمازهای مستحب به خصوصی تعیین فرموده این نماز در نزد عامه به نماز تراویح(1) موسوم، و وضع آن از روز اول به طور فرادی بوده و با این که

1- تراویح در لغت جمع ترویحه و آن در اصطلاح فقها، همان نافله (نماز مستحب) شبهای رمضان است که به جماعت خوانده شود. و بنا به قول جزری در «نهایه» این نماز را از این نظر تراویح گفتند که بعد از هر چهار رکعت، نمازگذار استراحت می نماید.

این نماز بنا بر قول تمام روات در زمان رسول خدا و زمان خلافت ابوبکر و اوایل خلافت عمر معمول نبوده، تنها موسس آن عمر در سال 14 هجری می باشد. شرح تاسیس آن را بخاری در صحیحه خود از عبدالرحمن بن القاری بدین ترتیب نقل می کند: که وی گفته شبی با عمر به مسجد رفته، مردم را پراکنده، و در هر گوشه ای مشغول به نماز دیدیم. عمر که این منظره بدید، گفت برای من اگر مردم با یک قاری (یعنی با یک امام جماعت، چون تنها او قرائت را می خواند) نماز بگذارند، به اطاعت خدا نزدیکتر است، این بگفت و در همان جا ابی بن کعب را به امامت آن جماعت تعیین نمود. شب بعد که به مسجد رفتیم، عمر که این دفعه ثمره فکر خود را مشاهده نمود گفت: «نعمت البدعة هذه» (وه! چه) خوب بدعتی است، این بدعت... قسطلانی در شرحی که بر بخاری دارد وقتی به این حدیث می رسد می گوید: علت این که عمر این نماز را (به این کیفیت) بدعت نامید، این بود که به این عدد فعلی آن هم هر شب، در اول شب آن هم به جماعت، از رسول خدا نرسیده در زمان خلافت ابوبکر هم کسی از آن اطلاعی نداشت.

{صفحه102}

برای شارع مقدس ممکن بود این نماز را هم مثل سایر نمازها اجازه بدهد به جماعت خوانده شود، باز با اتفاق تمام فرق مسلمین اجازه نداد، ولی عمر از آن راهی که دوستدار اتحاد و اتفاق، و بدخواه تفرقه و جدایی، بود شبی از شب های ماه مبارک سال 14 هجرت که به مسجد آمد، منظره مردم که هر یک به تنهایی مشغول راز و نیاز بودند او را متاثر ساخته، فوراً فکر نقّاد و نظر تیزبین او وی را بر تخطئه شارع برانگیخت. و گفت برای من اگر همه یک جا یعنی به جماعت نماز بگذارند، از این پراکندگی، به اطاعت و رضای خدا نزدیک تر است. از این رو ابی ابن کعب را به امامت بر آن جماعت انتخاب نمود. شب بعد همین که به مسجد آمد و نماز جماعت را برپا دید شاید با یک خرسندی عجیبی گفت راستی این (بدعت) خوب بدعتی است.(1)

*******

1- از نظر این که اتفاق و هماهنگی بهترین وسیله پیشرفت بشر در گردنه های صعب العبور زندگی اجتماعی است شارع مقدس آن را در برنامه شبانه روزیی هر فرد مسلمانی ثبت نموده. با تاکیدات و نویدهای زیادی این درس عملی را ضمن اجرای بزرگترین وظایف دینی، و با عظمت ترین استوانه های شریعت، یعنی نماز پنج گانه، برای همیشه زنده و پا برجا نمود؛ ولی از نظر این که منظور اصلی از عبادت نزدیکی بنده به پروردگار خود بوده و این امر، یک خلوت مخصوص و یک فراغت بی شایبه ای لازم داشته محتاج به یک توجه عمیقی (که کمتر در حال اجتماع برای انسان میسر می شود) می باشد، از این نظر از اجتماع در نمازهای مستحب «مگر نماز عیدین در صورتی که واجب نباشد) جلوگیری نموده، جنبه معنوی و روح عبادی آن را بیشتر اهمیت داد؛ ولی عمر که شاید از این جنبه غافل و هنوز لذت تنهایی و مناجات خالصانه را نچشیده بود، دستور رسول خدا را ناقص تصور کرده، فرمایش خود را به منظور تکمیل شرع محمدیصلى‌الله‌عليه‌وآله مجری داشت.

{صفحه104}

کاری، ثبت شده دیده ها در مقابل آن کور می شود) واقعاً خوب فرمایشی است، و حقیقتاً خوب داروی مسکنی است، درجه تعجب ما را هرچه هم زیاد باشد، به سرعت پایین می آورد. اگر این دارو نمی بود و اگر نمی گفتیم تنها قاضی الهی موجب کوری باطن و نادانی و خریت اینها شده، شاید هیچ چیز دیگر نمی توانست ما را قانع کند که اینها با وجود این همه روایاتی که از رسول خدا نقل می کنند و با این که به اجماع می گویند رسول خدا فرموده: هر حکم تازه و مجعولی بدعت و هر بدعتی در آتش است، باز با یک تهور عامیانه و با یک بی شرمی شرم آور، با یک افتخار جاهلانه ای می گویند: خوب بدعتی است! ولی هیچ فکر نمی کنند، و یا فکر می کنند و نمی فهمند و یا نمی خواهند بفهمند آنجا که رسول خدا فرموده هر بدعتی در آتش است تمام بدعت ها را فرموده. و از نظر این که اساساً بر خلاف شرع و هرگز خوبی در آن متصور نیست اصلاً جا برای این امتیاز بی موردی که اینها قایل شده اند نگذاشته، تا چه رسد به این که بدعت خوب را تجویز نموده باشد.

بدعت دوازدهم

سپاس خدای را که فعلاً از نماز و روزه فارغ شدیم و تا اندازه ای به حک و اصلاح های لازمه ای که نموده بودند، برخوردیم. الان نوبت حج رسیده، حج هم که صورتاً از عبادات قدیمی است و چون سابقه ممتدی دارد، میدان وسیعی برای تغییر و تبدیل ارکان عبادی آن موجود است. علاوه بر این که در اصل ساختمان و بناهای خانه خدا هم ممکن است اظهارنظر نموده، معماری و مهندسی کرد. پس ابتدا باید در اصل ساختمان هایی که شده دخل و تصرف کرد. تا بعد نوبت عبادات برسد.

{صفحه105}

آن تصرف چیست؟

کسانی که به بیت الله مشرف شده اند و یا لااقل نقشه آن را دیده و مسایل آن را شنیده اند، می دانند که در نزدیکی خانه خدا یعنی نزدیک همان ساختمان مکعبی شکل، مکان مرتفعی به نام مقام ابراهیم دیده می شود که به حکم قرآن که فرموده:«اتخذوا من مقام ابراهیم مصلی» (مقام ابراهیم را نمازگاه خود قرار دهید) واجب است بعد از طواف حاجیان در آن موضع دو رکعت نماز بگذارند این مقام ابراهیم را که اصل آن یک سنگی بیش نبوده و الان قدری اطراف آن سنگ توسعه یافته و به صورت ساختمانی آمده، در زمان جاهلیت عرب های جاهلی از مکان اولیه خود یعنی مکانی که ابراهیم نصب فرموده بود، تغییر داده و به مکان کنونی آورده بودند. رسول خدا بعد از این که کاملاً بر مکه مسلط شد، یکی از تصرفاتی که در آن خانه فرمود این بود که مقام ابراهیم را به همان جای اولیه خود که واقعاً جای ایستادن حضرت ابراهیم بوده عودت داد، تا این که عبادات مردم صحیح و نمازی که باید در مقام ابراهیم خوانده شود و در جای دیگر واقع نشود. ولی باز همین که نوبت به کسی که گوشت و پوست او از عادات و افکار جاهلیت رشد و نمو پیدا کرده بود رسید، حس جاهلیت او را بر تغییر و تبدیل برانگیخته، ندا در داد که کیست جای اصل این سنگ را بداند؟ مردی گفت: من جای آن را به خوبی می دانم، و چون یک چنین روزی را پیش بینی می کردم به دقت حتی مسیر آن را ضبط نموده ام. سپس به راهنمایی او سنگ به مکانی که در جاهلیت بود برگردانید و تا امروز به همان حال باقی است و از همین راه نماز طوافی که باید طبق نص قرآن در موضع معینی خوانده شود، خوانده نشده، کسانی که مکان اصلی آن را ندانند و در آن مکان نماز طواف نگذارند حج آنها خالی از خلل نبوده باید

{صفحه106}

برای همیشه ثواب یک چنین حج هایی را به پیشگاه روح مسببین آن بفرستند.