محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 19314
دانلود: 4607

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19314 / دانلود: 4607
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بدعت پانزدهم

تمام راویان بالاتفاق می گویند حضرت امیرعليه‌السلام در تفسیر آیه «السارق و السارقه» فرمود از دست فقط 4 انگشت را باید برید و کف دست و شصت را برای وضو و نماز باید بگذارند، و در صورت لزوم پا را طوری قطع کنند که در نماز بتواند درست بایستد و یا این که فرمود رسول خدا این طور حکم نموده (و علیعليه‌السلام هم به حکم قرآن راستگو است) با این وصف خلیفه ثانی دست دزد را از مچ و پا را از قوزک قطع می کرد و به عقیده خود با این بدعت از مفاسد بیشتر جلوگیری می نمود.

اما انصافاً این جا نیز باید قدری از خلیفه ممنون بود که اقلاً یک آسایشگاه برای این دزدها درست نکرد، بدین وسیله بر تعداد آنها نیفزود، دزدی را رواج نداد، و مثل امروز این قدر برای آنها احترام قایل نشد، که زیر دست ترین آنها را برای اداره امور انتخاب کند. او این قدر فهمید که نباید بگوید دست بریدن موجب افزایش سرباری بر بار ملت است. او می دانست که اولا یک دست نداشتن موجب سر بار بودن نیست، ثانیاً به فرض این که سربار هم باشد، ملت هزار مرتبه راضی ترند که بار چندین نفر از اینها را به دوش کشیده از آن طرف هستی آنها به تاراج نرود. او لابد فهمیده بود که اگر دست بریدن رواج شد در ظرف 30- 40 سال در هر شهری شاید سه چهار دست بریده بیشتر نباشد، ولی اگر دست بریدن را هم به کرم خود ببخشد در ظرف مدت کوتاهی همه ملت را از هستی ساقط

{صفحه124}

خواهد کرد.

گمان نمی کنم برای کسی جای ایرادی در این سخنان ما باقی مانده باشد؛ ولی باز می گویم اگر احیاناً این سخنان به نظرتان عجیب آمد، قدری عمیقانه به سیه روزی این ملت فلک زده بنگرید. دزدی های کلی و جزئی، دزدهای بزرگ و کوچک را از نزدیک بررسی کنید، در مقابل، مجازاتها نه! ببخشید، احترامات آنها را نیز در نظر آورید و در خاتمه نتیجه آن را با وقتی که دست بریدن معمول باشد، مقایسه کنید، تا تعجب شما زایل و اطمینانتان افزون گردد.

بدعت شانزدهم

این بدعت مربوط به طلاق بوده، قبل از بیان آن نیازمند به توضیحاتی در اطراف شرایط، ارکان و اقسام طلاق (به طوری که همه بر صحت آن اتفاق داشته باشند) می باشیم.

مولی الموحدین علیعليه‌السلام می فرماید: طلاق طلاق نیست، مگر پس از آن که 4 چیز در آن مراعات شود 1- زن باید در حال پاکی یک چنان پاکیی که در آن نزدیکی انجام نگرفته است باشد. پس در حال حیض یا در آن پاکیی که مرد به او نزدیکی کرده طلاق صحیح نیست. 2- باید مرد صیغه طلاق را به اراده و اختیار خود بخواند. پس اگر بدون این که اراده طلاق داشته باشد صیغه طلاق را بر زبان جاری ساخت، یا به زور و اجبار این جمله را گفت، طلاق وی صحیح نیست. 3- باید در موقع اجرای صیغه حتماً دو نفر شاهد عادل بر شنیدن صیغه طلاق حاضر باشد. وگرنه در این صورت هم طلاق باطل است. 4- خصوص لفظ طلاق یعنی جمله انت طالق (که همه بر صحت آن اتفاق داشته و غیر از این جمله مورد اختلاف

{صفحه125}

است) باید گفته شود، پس اگر بدون این لفظ به هر لفظ و به هر کیفیت دیگری واقع شد صحیح نیست صحت این شرایط و حقانیت آنها مورد اتفاق و امضای شیعه(1) و سنی بوده همه تصدیق دارند که اگر کسی با این

1- مسلم در کتاب طلاق از صحیح خود، از ابن عباس به طریق مختلفه نقل می کند که وی گفته: در عهد رسول خدا و ابوبکر و دو سال از خلافت عمر طلاق ثلاث (یعنی این که در یک مجلس و با یک صیغه بگوید تو مطلقه هستی سه مرتبه) یک طلاق محسوب می شد. لیکن، پس از سپری شدن دو سال از مدت خلافت عمر، وی گفت مردم به سوی چیزی که برای آنها فرصتی مقرر شده شتاب می کنند. پس چه خوب است به این سخن آنان (به جرم شتابزدگی) ترتیب اثر دهیم. این به گفت و به موجب گفته خود عمل نمود. یعنی چنین مقرر داشت که: هرکس به زن خود بگوید «تو مطلقه هستی سه مرتبه» واقعاً سه طلاق واقع می گردد. قاسم بک در ص 173 از کتاب تحریر المراه از صحیح بخاری، و محمد رضا الرشید در ص 210 از جلد 4 مجله المنار از ابی داود، و نسایی، و حاکم و بیهقی، همین سخن را نقل نموده اند. ولی محمد رضا اضافه می کند که یکی از قضاوت های پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله و سلّم برخلاف این حکم عمر قضایی است که بیهقی از ابن عباس نقل می نماید، که گفت: رکانه، زن خود را در یک جلسه سه طلاق نموده؛ ولی از این کار سخت پشیمان شد. ماجرا را به نزد رسول خدا برد حضرت فرمود چگونه طلاق داری؟ عرض کرد سه طلاق فرمود: در یک جلسه؟ گفت: بلی. فرمود این یک طلاق بیشتر محسوب نشده اکنون اگر مایل باشی می توانی به او رجوع نمایی. همین مطلب را نیز ابن اسحق در سیره خودش ص 191 جزء دوم متذر شده است قاسم بک امین ص 172 از تحریر المراه پیش گفته: از نسایی و قرطبی، و زیلعی (با اسناد) از ابن عباس روایت می کند که گفت: وقتی رسول خدا از مردی که زن خود را سه طلاق در یک جلسه داده خبر شده، با حالت خشم به پای ایستاده، سپس فرمود، آیا با کتاب خدا بازی می کنید؟ و حال آنکه من در بین شمایم. (کاتب می گوید این حدیث را از نظر این که سه طلاق در یک مجلس را به بازی تعبیر نموده، دلیل بر بطلان چنین طلاقی بدانند. چنان چه سعید بن مسیب و جماعتی از تابعین نیز به همین اعتقادند؛ ولی حق این است که باتوجه به اخبار دیگر می توان یقین کرد که مقصود از بازی در جمله «تو مطلقه ای سه مرتبه» همان کلمه سه مرتبه است. این مراتب همه در کتاب «فصول المهمه» ص 52 مذکور است.

{صفحه126}

شرایط زن خود را طلاق داد، بین او و زن او جدایی حاصل شده، نهایت این که تا وقتی زمان عده، او برگزار نشده مرد حق دارد بدون عقد تازه ای، با زن خود آشتی و به عبارت شرعی به همان نکاح اولیه خود رجوع نماید، ولی چیزی که هست این حق برای مرد در هر طلاقی ثابت نبوده، فقط در اولین و دومین طلاق می تواند قبل از سپری شدن زمان عده، به ؟؟؟؟ رجوع کند. بنابراین در طلاق سوم این حق ساقط شده، به طوری بین آنها جدایی می افتد که حتی به وسیله عقد جدیدی نیز این جدایی و طلاق، به نزدیکی و نکاح مبدل نمی شود، مگر پس از این که زن، شوهر دیگری اختیار نموده. و به کلی با شوهر اولی خود بیگانه شده، سوابق قبلی، قهر و آشتی های گذشته را بدین وسیله از بین ببرد که در این صورت اگر شوهر دومی او را طلاق داد و مدت عده او سپری شد، می تواند به وسیله عقد جدیدی با شوهر اولی خود ازدواج نماید اما این نکته را نیز باید در نظر داشت که جدایی و محرومیت زن و مرد از یکدیگر در صورتی سبب سه طلاق است، که این سه طلاق در سه مجلس و با تکرار سه صیغه طلاق واقع شود، به طوری که اگر کسی بخواهد سه طلاق را با یک صیغه بدون تکرار اجرا کند، از وی پذیرفته نیست خواه در همان یک صیغه به سه طلاق بودن تصریح نموده «انت طالق ثلثا» تو سه طلاقی بگوید و خواه فقط «انت طالق» را به قصد سه طلاق اجرا کند، در هر صورت سه طلاق واقع نمی شود. چنانچه اگر بخواهد با سه صیغه در یک مجلس زن خود را سه طلاق نماید عملی نخواهد بود.

تا اینجا اجمالاً معلوم شد که به اتفاق همه، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله طلاق را جز با لفظ طلاق و سه طلاق را جز در سه مجلس و به غیر از 3 مرتبه تکرار نمودن صیغه طلاق، صحیح نمی دانسته اند. اکنون باید بدانیم که این حکم تا

{صفحه127}

دو سال از خلافت عمر به همین حال باقی، و مردم طبق آن عمل نموده یک طلاق را با «انت طالق» و سه طلاق را با همین جمله در سه مجلس مجری می داشتند.

در همین اوقات یک مرتبه عمر به این نکته متوجه شد که: رفته رفته برای مردم این یک امر عادی شده، که در اثر پیش آمد نزاع های خانوادگی یا به منظور تهدید زن های خود، یا به واسطه برخورد به جهات دیگر، و اجمالاً در مورد خشم و غضب (مردها) گاهی از روی عصبانیت سوگند یاد می کنند که «ترا طلاق می دهم» و پاره ای اوقات که آتش غضب فروزان تر می شود در همان جلسه با یک صیغه «انت طالق ثلثا» (تو سه طلاقی) زن خود را مطلقه می سازد. چون این دو امر در نظر عمر ناپسند آمد، با این که می دانست تنها قسم به این که تو را طلاق می دهم برای طلاق کافی نبوده، و (طبق فرمایش رسول خدا) صیغه طلاق لازم است. و با این که اعتراف داشت «انت طالق ثلثا» را رسول خدا سه طلاق حساب ننموده با این وصف حکم نمود که: هرکس در یک مجلس زن خود را سه طلاق نمود، عمل او صحیح خواهد بود، و نیز مقرر داشت که: اشخاصی که سوگند به طلاق دادن زن های خویش یاد می کند (به جرم این که غالباً بر خلاف قسم خود رفتار نموده، و زن خود را طلاق نمی دهند) زنان آنها مطلقه می شوند.

بالاخره ایشان با کمال رشادت این دو بدعت را گذاشته و با رشادت بیشتری خصوص طلاق به قسم (یعنی مطلقه شدن زن به قسم تنها بدون صیغه طلاق) را طلاق البدعه نام نهادند.

تابعین ایشان نیز با اعتراف به بدعت بودن این طلاق، و با این اقرار به این که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده هر امر تازه ای در دین بدعت و هر

{صفحه128}

بدعتی گمراهی و هر گمراهی در آتش است، باز با کمال رضایت از دستور وی پیروی نموده، و هیچ فکر نکرده و نمی کند که به حکم خدا و پیغمبر این زنان با یک چنین طلاق های نادرستی، هنوز در عقد شوهران اولیه خود باقی، و ازدواجشان با دیگران مسلماً زنا بود، فرزندان حرامی تحویل جامعه داده، با یک چنین زنازادگان ناپاکی، عالمی را فاسد و ناپاک خواهند کرد

بدعت هفدهم

از آن راهی که تمام ترقیات و پیشرفتهای جامعه و رسیدن به سعادات و نیک بختی ها همه و همه مرهون اتحاد و برادری و برابری است، دین اسلام، در این زمینه، پیش از هر دین و زیادتر از هر چیز تاکید و سفارشاتی داشته، یک یک مواردی را که ممکن بود، عفریت بد سرشت دوئیت و اختلاف طبقاتی، سر و کله منحوس خود را ظاهر سازد با روشی جذاب فرشته برادری و برابری را همان جا مجسم و منصوب نمود، قولاً و عملاً با وعد و وعید، سخت کوشیده که چهار دیوار سعادتمندی را استوار نموده، جامعه را از گزند این عامل بدبختی محفوظ دارد.

از این رو شارع مقدس در مورد ازدواج که به خصوص موقعیت خوبی به دست این بلای اجتماع داده، و میدان وسیعی در جلو امتیاز طبقاتی باز نموده، بهترین وسیله از برای تفاخرات و چشم و هم چشمی ها است، و کمتر پدر و مادر، دختر و پسری حاضر هستند، با کسانی که در مزایای مادی با آنها برابر نیستند ازدواج نمایند. با بیانات شیوایی قانون معتدلی وضع نموده و بدون استثنا عمل بر طبق آن را بر همه لازم فرمود. و به اجماع تمام مسلمین باصدای بلندی به همه گوشزد نمود که «من جاءکم

{صفحه129}

خاطبا ترضون دینه و امانته فزوجوه، ان لا تفعلوا تکن فتنه فی الارض و فساد کبیر»(1) یعنی کسی که به خواستگاری نزد شما آمد و دین داری و امانت داری وی مورد پسند شما بود، به او دختر بدهید، وگرنه فساد و فتنه بزرگی در زمین ایجاد می گردد از این گذشته در آخرین حج خود یعنی حجة الوداع نیز در تشریح آیه قرآن«انما المؤمنون اخوه فاصلحو بین اخویکم» مراتب برادری را به این عبارت که مؤمنین با یکدیگر برادر و خون های آنان با هم برابر، و جمله مانند یک دست بر سر دشمنان خود می باشند. بیان فرموده، و تا ممکن بود راه را بر ماجراجویان بست.

اکنون خوب دقت نموده ببینید: رسول خدا با این جملات کوتاه، شالوده چه قانون بزرگی را ریخت! و با این سخنرانی مختصر از چه مفسده دامنه داری جلوگیری نمود! امتیازات مادی، امتیازات نژادی و قبیله ای را از بین برداشته، فقط میزان، تناسب و کفو، و برابری را ایمان و ورع قرار داد و کاری کرد که اگر هم خواستند (لااقل برای هم چشمی هم شده) درجه و مقام خود را برتر از دیگران بنمایند، راهی را طی کنند (ورع و تقوی) که به سعادتمندی برسند. طوری پایه را ریخت که بشر جاه طلب ولو به تحریک حس رقابت هم که شده، هدف خود را پرهیزکاری و ایمان قرار دهد؛ بلی گرچه اگر درجه ای از تقوی را حایز شده و در این راه به جایی رسید دیگر تقوی را برای خود تقوی، طالب خواهد بود نه از نظر رقابت؛ ولی هرچه باشد در ابتدای کار ممکن است همین امتیاز ناشی از تقوی خود تشویق

*******

1- این حدیث در تیسیر الوصول، مختصر جامع الاصول ابن اثیر جزری (ج4 ص264) از ابی هریره از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده، ولی به جای «ترضون دینه و امانته» «ترضون دینه و خلقه» نقل نموده، و نقل آن را به تمرمذی هم نسبت می دهد.

{صفحه130}

بزرگ و محرک توانایی باشد، و هست خدایا عجب اساس نیکویی و عجب پایه استواری! چه می شد! اگر این دستورها عملی می گشت! بشر تا چه پایه از ترقی می رسید.

خدا انتقام ما را از آن کس بگیرد که این اساس را بر هم زده، این دستگاه را برچید. باز امتیازات نژادی، امتیازات طبقاتی را به میدان آورد، گفته خدا را که:«ان اکرمکم عندالله اتقیکم» گرامی ترین شما در نزد پروردگار پرهیزکارترین شما است، پس پشت انداخت. قریش را بر سایر قبایل عرب و تمام عرب را بر عجم برتری داد. زن گرفتن از قریش را بر غیر قریش ناروا، عرب و عجم را لایق ازدواج با آنان ندانست، و در مقابل قریش را مختار و انتخاب همسر را از عرب و عجم به اختیار آنها گذاشت، و همچنین عجم ها را پست تر از آن دانست که با عرب ازدواج نمایند. ولی عرب را در این قسمت آزاد گذاشت درست، سمتی را که مسلمین بر کفار و اهل کتاب دارند، همان سمت را به قریش با سایر افراد بشر و به عرب با غیر عرب داد با این که رسول خدا که از این خوی نازیبای عرب به خوبی اطلاع داشت، علاوه بر آن فرمایشات پیش گفته رسماً برای جلوگیری از این اهریمن فساد، ضباعه دختر زبیر بن عبدالمطلب را به مقداد بن الاسود (که بنده بنی کنده بود) تزویج نموده، و فرمود می دانید چرا دختر عموی خود را به مقداد دادم؟ گفتند نه! فرمود به منظور این که: امر نکاح رواج ورونقی به خود گرفته، مسلمین بتوانند به آن برسند. و اضافه نمود که: همه بدانید، بزرگوارترین شما در نزد خدا پرهیزکارترین شماها است، با همه

اینها و با وجود این که حضرت فرمود کسی که از قانون من سرپیچی نمود از من نیست. باز عمر از سنت رسول خدا رو گردانده، بعد از رسول

{صفحه131}

خدا همان ریشه نیمه جان خوی زشت خود را آبیاری کرده، سر از نو به آن جان داده و در مقابل، جان ملت اسلام یعنی برادری و برابری را از آنان گرفت.

بدبختانه از آن راهی که ماده مستعد و زمینه مساعد بود، این قانون به سرعت برق آسایی به همه جا رسیده، به سختی در دل ها ریشه نمود، به طوری که اغلب، حلال بودن عرب را بر عجم امر غریبی پنداشته نمی توانستند خود را تسلیم یک چنین قانونی بنمایند، چنان چه در همان ازمنه شخصی به نزد مولی آمده، شاید با تعجب می پرسد، آیا ازدواج زنان عرب با موالی (یعنی عجم هایی که به عنوان بندگی در نزد عرب بودند) صحیح است؟ حضرت با تعجب بیشتری این سؤال را پاسخ داده می فرماید: خون های شما با یکدیگر برابری بکند! ولی فرج های شما، نه!!(1) ... متاسفانه هنوز این قانون نازیبا در بین عرب معمول و به ندرت اتفاق می افتد که دختران خود را به عجم ها بدهند.

این بود آخرین بدعت خلیفه دوم از نظر این کتاب(2) گرچه مؤلف در

1- بدیهی است جایی که خون مسلمین با این همه اهمیت فوق العاده که نسبت به سایر امور دارد، برابر باشد. دیگر جا از برای امتیاز در فروج نمی ماند.

2- چنانچه مشاهده شد، ابوبکر تا می توانست نمی خواست بر خلاف دستور خدا از خود اظهار نظری بنماید، مگر در جایی که برای حفظ خلافت ناگزیر از تجاوز کاری می شد. وگرنه در سایر امور خیلی با احتیاط پیش رفته حتی مثل جمع نمودن قرآن را در ابتدا تن نداده می گفت چگونه به امری که رسول خدا ما را موظف ننموده اقدام کنم و از آن طرف هم کراراً از وی شنیده می شد که من اگر به خطا رفتم از ناحیه خود و اگر سخن به صواب گفتم قول خدا و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله و سلّم بود؛ ولی عمر دیگر تا این حد رعایت ننموده و همانطوری که قانون تکامل ایجاب می کند، نسبت به ابوبکر در اینمرحله کاملتر شده اظهارنظر و به قول او اجتهادات وی در مواضع مختلفه از احکام الهی بیشتر شد. و حتی در جایی که فرمایش رسول خدا صریحاً حکم را بیان نموده بود، ایشان از ترجیح دادن رأی خود باکی نداشته، در احکامی هم که به سیاست خلافت ربطی نداشت فتوا می داد، این روش روز به روز به سوی کمال رفت تا به زمان عثمان رسید، عثمان دست همه را از پشت بست، و چنانچه خواهد آمد گنده کاری های غریبی نمود.

{صفحه132}

این بین بدعت های دیگری را نیز بر خلیفه شمرده، ولی ما پاره ای از آنها را به ملاحظه برخورد با اصطلاحات دور از ذهن عموم و بعضی دیگر را به ملاحظه خالی از مناقشه نبودن متذکر نشده به همین قدر اکتفا و اینجا مطلب را خاتمه می دهیم.

اما خیلی مناسب است که به شما بشارت داده عرض کنم جناب خلیفه دوم نیز مثل مقتدا و پیشوای خود تا آخر عمر به مرض سختی مبتلا و برای همیشه آن را با خود برد. یعنی ایشان نیز علاوه بر اشتباهات زیادی که روی ندانستن معانی آیات قرآن در باب ارث نمودند، (علاوه بر این) تا به آخر عمر نیز در مرض ندانستن معنی کلاله می سوخت و سخت از این جهل خود رنج می برد، به طوری که (شاید با یک حسرت سوزانی) می گفت من از دنیا می روم و معنی کلاله را نمی دانم باری گرچه ایشان نیز در ندانستن معنای این لغت با خلیفه اول برابر بودند؛ ولی باز باید به دانایی ابوبکر صلوات فرستاده، اهمیت دانش او را از نظر دور نداشت چه این که او ندانستن معنی کلاله را ناشی از نپرسیدن از حضرت رسول دانسته، حسرت وی در این بود که چرا این سؤال را از آن حضرت ننمودم؟ ولی این آقا «عمر» خودشان اعتراف نمودند که: با این که مکرر از رسول خدا پرسیده و با وجود این که آن حضرت در هر دفعه جواب مرا گفته باز نفهمیده ام. بلکه بنا به گفته خود ایشان کار به جایی می رسد، که دختر خود «حفصه» را واسطه در این سؤال نموده به وی می گوید هر وقت رسول خدا را خوشحال یافتی، از معنی کلاله

{صفحه133}

پرسش کن. او نیز به موجب گفته پدر خود عمل می نماید؛ ولی متاسفانه رسول خدا در پاسخ می فرماید: پدرت این دستور را به تو داد؟ (خاطر جمع دار که) من می دانم وی معنی کلاله را هرگز نخواهد دانست.

این بود میزان دانش کسی که می خواست به نام جانشینی رسول خدا، زمام امور مسلمین را در دست گرفته، رهبر سعادت دنیا و آخرت آنان و مرجع مشکلات ایشان باشد! اما دیگر حساب پیروان و هواخواهان ایشان و میزان دانش و بینش آنان با خداست.

گرچه مؤلف این کتاب کجروی های عثمان را نیز به بدعت تعبیر نموده است؛ ولی ما از نظر این که خرابی و فساد عملیات وی به اندازه ای رسیده که به کلی آن را از صورت قانون درآورده و طبق معنای بدعت که عبارت از اضافه نمودن چیزی (قانونی) به قوانین یا برداشتن قانونی از قوانین می باشد، حتی از صورت بدعت هم افتاده، (از این نظر) آنها رابه نام مخالفت می خوانیم، بدیهی است شما نیز پس از خواندن ما را تصدیق نموده معترف خواهید بود که اسمی آبرومندانه تر از این برای این کثافت کاری ها متصور نیست.

بدعت ها یا مخالفت های عثمان

مخالفت اول

به طور قطع اگر عثمان بر سر کار نمی آمد، مقام ابوبکر و عمر در انظار محفوظ تر، و کارهای زیر پرده ای آنها کمتر آشکار شده، بیش از این مردم به دیده تقدیس به آنان می نگریستند. ولی خوشبختانه همین که عثمان بر اریکه خلافت نشست از آن راهی که اصلاً زرنگی نداشت، و معنای

{صفحه134}

سیاست را نمی دانست، یا اگر هم می دانست، (لااقل باید گفت) زیاد تحت تأثیر قومیت و عادات جاهلیت واقع شده بود، به سادگی بنایی را که برای تشدید آن خون ها ریخته، خانواده هایی از هم پاشیده، کودکانی یتیم، مادرانی داغدیده، زنانی بیوه و بی سرپرست شده بودند، در هم ریخت. حتی همان نظمی هم که به مجاهدت ابوبکر و عمر برقرار شده بود بر هم زد. بلی فقط این خدمت را نمود، که باعث شد مردم به تحقیق پرداخته اسرار و رموزی را که اساس و پایه این خلافت ها را تشکیل می داد به دست آورده، آشکار و بر ملا نمایند. یعنی (اجمالا) مردم آن زمان را به سر و صدا و اهل زمان های بعدی را به بحث و تحقیق بیشتری وا داشت، و در نتیجه آن خوش بینی و علاقه ای را که سزاوار است مردم نسبت به خلیفه داشته باشند از بین برد، آن را چنان جسور نمود که بدون ترس به خود اجازه دادند، بر خلیفه عصر خویش شوریده، کسی را که به جانشینی پیغمبر شناخته اند از بین ببرند. کاری کرد که پس از وی دیگر مردم حتی به مثل علیعليه‌السلام هم کاملاً دلبند نشدند، آتش اختلافات دامنه داری را دامن زد که تاکنون خاموش نشده و شاید خاموش شدنی هم نباشد. تخم نفاق جاودانی را آبیاری کرد که برای همیشه میوه های تلخ آن خواه و ناخواه به حلق مسلمین فرو رفته و می رود باور کنید اگر این نمی بود، اگر موجب آن پیش آمدها، که، کم و بیش شنیده اید نمی گشت، و خلافت به طوری طبیعی به دست مولی می افتاد، خرابکاری های دو خلیفه به خوبی اصلاح می شد، کارها بلامانع براساس اولیه خود یعنی شالوده ای که پیغمبر ریخته بود استوار می گشت. ولی بدبختانه گردش زمانه با وی یاری نموده به جایی که نباید بنشیند نشست، و کارهایی که نباید بکند کرد، اگر بدعت می گذاشت، طوری می گذاشت که فساد آن عالم گیر و حتی صد در صد به

{صفحه135}

مقام خلافت خود وی زیان آور باشد، اینها همه در اثر این بود که فقط یک هدف داشت و در راه آن به کلی مآل اندیشی را از دست داده بود. او فقط یک مقصود داشت که در مقابل آن حتی از حفظ حیثیت و آبروی شخصی خود غفلت می نمود. او می خواست بنی امیه رقیب قدیمی بنی هاشم را که مدتها زیر بار بنی هاشم رفته و از آنها تمکین می کردند، از این خفت نجات بخشد. او در نظر داشت باز میکرب آن امراض کشنده ای را که در جسم و جان عرب ریشه کرده بود و با تزریقات نبوی تا اندازه ای رو به بهبودی بود، تقویت نموده، تهییج کند...(1)

1- ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (ج1 ص66) می گوید: پیش بینی عمر نسبت به عثمان درست بود، چه این که او بنی امیه را بر گردن مردم سوار نموده استانداری استان ها را به ایشان واگذار کرده، املاک فراوانی به آنان بخشود. و پس از فتح ارمنیه خمس تمام آن بلاد را به مروان عطا نمود. سپس از عبدالرحمن بن الحنبل جنید الجمحی، شعری خطاب به عثمان، بدین مضمون نقل می نماید که: سوگند به خدای، پروردگار عالمیان که هیچ چیزی را خداوند بلاتکلیف رها ننموده؛ ولی تو را به منظور امتحان آفریده که یا ما را امتحان نماید یا تو را، چه این که دو نفر درستکاری (ابوبکر، عمر) که پیش از تو گذشتند راه هدایت را بیان نمودند، و از هیچ کس به ظلم و ستم چزی نگرفته درهمی بدون جهت به کسی نبخشودند، ولی اینک تو به مروان بدون جهت خمس شهرها را بخشیدی. وه! چه اندازه رفتار تو با رفتار آنان تفاوت دارد؟

(نگارنده می گوید) ضمن این اعترافات که دوستان و پیروان ایشان نموده اند دو چیز بیش از همه مورد توجه است: 1- این که عمر با این پیش بینی خود نسبت به عثمان و آشنا بودن او به سوابق و به اخلاق و افکار زهرآلود وی دیگر به چه رو او را نامزد خلافت نمود؟ چگونه از خدا در این کار نیندیشید؟ 2- این که رفتار عثمان تا چه پایه از خرابی رسیده بود، که به کلی تجاوزات دو نفر امین و درستکار پیشین فراموش شده، این طور شهادت به پاکی آنها روا گردیده؟

ابن ابی الحدید به خصوص در (ج1 ص 66 و 67) مراتب دیگری از بذل و بخشش های تجاوزکارانه این جناب نقل نموده مراجعه نمایند.

{صفحه136}

روی این اصل برای اولین بار بدعت بسیار جاهلانه ای که سرانجام موجب هلاکتش شد گذاشت. یعنی در اول کار خود، زمام امور را به دست اموی ها داده به آن گرگان خون خوار درنده نیمه جان، جان و رمق بخشید. بیت المال را اغلب به آنها داده(1) سایرین را از حقوق مسلمه خود محروم نمود، و در این راه آنقدر بی سیاستی به خرج داد که حتی بچه ها را به سر و صدا درآورد و سرانجام چون با این نظریات شخصی و خصوصی (مثل ما) دیگر لیاقت رؤسا و زمامداران منظور نمی شد، به زودی اریکه خلافت بر باد و خود مقتول، و برای همیشه مطعون تمام روشن فکران گشت.

مخالفت دوم

تا زمان خلافت عثمان کلیه چراگاه ها (کوهستانی و بیابانی) حق تمام مسلمین بوده، کسی در این حق بر دیگری برتری نداشت. ولی نوبت که به این جناب رسید، شاید از نظر این که مخارجاتشان با مالیات های اسلامی تکافو نمی نمود، مسلمین

1- ابن ابی الحدید (ج1 ص 66 و 67) می گوید عثمان، حکم بن ابی العاص را پس از رانده شدن از دربار رسالت و راه نیافتن به دربار خلافت ابی ابکر و عمر برگرداند و 100000 درهم به وی بخشید، و نیز فدک، همان فدکی را که فاطمه علیها السلام به عنوان ارث و هم از راه بخشش پدر بزرگوارش مطالبه می نمودند، به اضافه 100000 درهم از بیت المال مسلمین، به مروان داد (سپس می گوید در همین موقع) زید بن ارقم متصدی بین المال کلیدهای بین المال را به نزد عثمان آورده در جلو او نهاده شروع به گریه نمود. (عثمان که تا اندازه ای جهت گریه او را فهمیده بود) گفت آیا گریه می کنی اگر صله رحم نمایم؟ گفت نه گریه من از آن است که گمان می کردم که این مال را به عوض آنچه در زمان رسول خدا بخشیده بودی بر می داری به خدا سوگند که اگر تنها 100 درهم به مروان بدهی زیاد داده ای، عثمان که این سخن حق «زید» را جسارت پنداشت گفت: ای ابن ارقم کلیدها را اینجا بگذار. که ما غیر از تو را جسته (بدین کار خواهیم گمارد)

{صفحه137}

را از استفاده عمومی ممنوع ساخته و رسما آن چراگاه ها را فروخت(1) و با همین مال حرام، بیت المالی را که مصارف تازه و به خصوصی در زمان او پیدا کرده بود، تقویت نموده کاری کرد که هیچ مسلمانی جرأت اقدام به آن را نداشت زیرا فرضا که خلیفه هم باشد باز حق فروش از کجا؟ اگر مدعی بود این زمین ها مال شخصی خود اوست، به چه دلیل؟ و اگر قبول داشت مسلمین در آن مساوی هستند و از حقوق همگانی است پس از چه رو (جز از روی بی اعتنایی به دستورات رسول خدا) فروخت و این قانون یعنی این بدعت را سرمشق برای آیندگان خود گذاشت؟

مخالفت سوم

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله حکم بن ابی العاص عموی عثمان را در زمان حیات خویش از مدینه خارج نموده، بر وی لعنت فرستاده، جدا مطرود درگاه خویشتن و در نتیجه مطرود درگاه حضرت احدیتش نمود. وی نیز همان طور از مدینه فراری و با پسر خود مروان زندگی می نمود، روی این اصل به نام «طرید رسول الله، رانده رسول الله» معروف گشت، تا وقتی که عثمان بر سر کار آمد. در این موقع او را به مدینه بازگردانیده از وی پذیرایی نمود، و پسرش مروان را کاتب و مدبر امور و پیشکار خویش قرار داد. با این که عثمان آن قدر نافهم نبود که عموی خود حکم اگر متدین به دین اسلام، و یا لااقل قابل اصلاح بود هرگز ممکن نبود رسول خدا او را از نزد خود براند، بلکه او را نیز مثل سایرین با آغوش باز پذیرفته اگر تنها کافر هم

1*- ابن ابی الحدید (ج1 ص67) می گوید تمام مسلمین به استثنای بنی امیه از چراگاه های اطراف مدینه ممنوع شده بودند. قوشچی نیز در (408) از شرح تجرید این مراتب را معترف است.

{صفحه138}

می بود باز او را این طور از پیش خود نمی راند. پس باید حتما بسیار مرد نادرست، شریر، بد ذات و غیر قابل اصلاح باشد، تا به این کیفیت رانده درگاه واقع شود. (با وصف این که عثمان همه این مراتب را می دانست) و با این که خدا فرموده بود«ولا تجد قوما یومنون بالله و الیوم الاخر آدون من جاد الله و رسوله ولو کانوا ابائهم و ابناءهم او اخوانهم او عشیرتهم» یعنی: نمی یابی گروهی را که به خدای و روز باز پسین گرویده باشند (و با این وصف) با دشمنان خدا و رسول دوستی ورزند. اگرچه آن دشمنان پدران یا پسران یا برادران یا کسان آن باشند» (با وجود همه این مراتب) باز به قدری تعصب قومیت و افکار بی سر و ته جاهلیت او را مغلوب ساخته بود که در مقابل ترقی دادن بنی امیه، از این که با مغوض حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله ملاطفت و مهربانی نماید و از این که رانده شده پیشگاه اسلامی را در آغوش پر مهر خود جای دهد و از این که دشمن خدا را دوست بدارد، و از این که طبق همین آیه، خود را بی ایمان معرفی کند باکی نداشت و اندیشه ای نمی نمود. حقا عجب خلیفه خوبی بود! ابتکارات خیلی ساده و خالی از هر شایبه ای داشت. اگر هم اداره امور را به دست اشخاص نالایق می داد از این عمل، یک هدف «جانبداری و رعایت قومیت، پیشرفت و جلو افتادن بنی امیه» بیشتر در نظر نداشت مثل نبود که دواعی بر تجاوزات ظالمانه ایشان یکی و دوتا نباشد.