بدعت هفدهم
از آن راهی که تمام ترقیات و پیشرفتهای جامعه و رسیدن به سعادات و نیک بختی ها همه و همه مرهون اتحاد و برادری و برابری است، دین اسلام، در این زمینه، پیش از هر دین و زیادتر از هر چیز تاکید و سفارشاتی داشته، یک یک مواردی را که ممکن بود، عفریت بد سرشت دوئیت و اختلاف طبقاتی، سر و کله منحوس خود را ظاهر سازد با روشی جذاب فرشته برادری و برابری را همان جا مجسم و منصوب نمود، قولاً و عملاً با وعد و وعید، سخت کوشیده که چهار دیوار سعادتمندی را استوار نموده، جامعه را از گزند این عامل بدبختی محفوظ دارد.
از این رو شارع مقدس در مورد ازدواج که به خصوص موقعیت خوبی به دست این بلای اجتماع داده، و میدان وسیعی در جلو امتیاز طبقاتی باز نموده، بهترین وسیله از برای تفاخرات و چشم و هم چشمی ها است، و کمتر پدر و مادر، دختر و پسری حاضر هستند، با کسانی که در مزایای مادی با آنها برابر نیستند ازدواج نمایند. با بیانات شیوایی قانون معتدلی وضع نموده و بدون استثنا عمل بر طبق آن را بر همه لازم فرمود. و به اجماع تمام مسلمین باصدای بلندی به همه گوشزد نمود که «من جاءکم
{صفحه129}
خاطبا ترضون دینه و امانته فزوجوه، ان لا تفعلوا تکن فتنه فی الارض و فساد کبیر»
یعنی کسی که به خواستگاری نزد شما آمد و دین داری و امانت داری وی مورد پسند شما بود، به او دختر بدهید، وگرنه فساد و فتنه بزرگی در زمین ایجاد می گردد از این گذشته در آخرین حج خود یعنی حجة الوداع نیز در تشریح آیه قرآن«انما المؤمنون اخوه فاصلحو بین اخویکم»
مراتب برادری را به این عبارت که مؤمنین با یکدیگر برادر و خون های آنان با هم برابر، و جمله مانند یک دست بر سر دشمنان خود می باشند. بیان فرموده، و تا ممکن بود راه را بر ماجراجویان بست.
اکنون خوب دقت نموده ببینید: رسول خدا با این جملات کوتاه، شالوده چه قانون بزرگی را ریخت! و با این سخنرانی مختصر از چه مفسده دامنه داری جلوگیری نمود! امتیازات مادی، امتیازات نژادی و قبیله ای را از بین برداشته، فقط میزان، تناسب و کفو، و برابری را ایمان و ورع قرار داد و کاری کرد که اگر هم خواستند (لااقل برای هم چشمی هم شده) درجه و مقام خود را برتر از دیگران بنمایند، راهی را طی کنند (ورع و تقوی) که به سعادتمندی برسند. طوری پایه را ریخت که بشر جاه طلب ولو به تحریک حس رقابت هم که شده، هدف خود را پرهیزکاری و ایمان قرار دهد؛ بلی گرچه اگر درجه ای از تقوی را حایز شده و در این راه به جایی رسید دیگر تقوی را برای خود تقوی، طالب خواهد بود نه از نظر رقابت؛ ولی هرچه باشد در ابتدای کار ممکن است همین امتیاز ناشی از تقوی خود تشویق
*******
{صفحه130}
بزرگ و محرک توانایی باشد، و هست خدایا عجب اساس نیکویی و عجب پایه استواری! چه می شد! اگر این دستورها عملی می گشت! بشر تا چه پایه از ترقی می رسید.
خدا انتقام ما را از آن کس بگیرد که این اساس را بر هم زده، این دستگاه را برچید. باز امتیازات نژادی، امتیازات طبقاتی را به میدان آورد، گفته خدا را که:«ان اکرمکم عندالله اتقیکم»
گرامی ترین شما در نزد پروردگار پرهیزکارترین شما است، پس پشت انداخت. قریش را بر سایر قبایل عرب و تمام عرب را بر عجم برتری داد. زن گرفتن از قریش را بر غیر قریش ناروا، عرب و عجم را لایق ازدواج با آنان ندانست، و در مقابل قریش را مختار و انتخاب همسر را از عرب و عجم به اختیار آنها گذاشت، و همچنین عجم ها را پست تر از آن دانست که با عرب ازدواج نمایند. ولی عرب را در این قسمت آزاد گذاشت درست، سمتی را که مسلمین بر کفار و اهل کتاب دارند، همان سمت را به قریش با سایر افراد بشر و به عرب با غیر عرب داد با این که رسول خدا که از این خوی نازیبای عرب به خوبی اطلاع داشت، علاوه بر آن فرمایشات پیش گفته رسماً برای جلوگیری از این اهریمن فساد، ضباعه دختر زبیر بن عبدالمطلب را به مقداد بن الاسود (که بنده بنی کنده بود) تزویج نموده، و فرمود می دانید چرا دختر عموی خود را به مقداد دادم؟ گفتند نه! فرمود به منظور این که: امر نکاح رواج ورونقی به خود گرفته، مسلمین بتوانند به آن برسند. و اضافه نمود که: همه بدانید، بزرگوارترین شما در نزد خدا پرهیزکارترین شماها است، با همه
اینها و با وجود این که حضرت فرمود کسی که از قانون من سرپیچی نمود از من نیست. باز عمر از سنت رسول خدا رو گردانده، بعد از رسول
{صفحه131}
خدا همان ریشه نیمه جان خوی زشت خود را آبیاری کرده، سر از نو به آن جان داده و در مقابل، جان ملت اسلام یعنی برادری و برابری را از آنان گرفت.
بدبختانه از آن راهی که ماده مستعد و زمینه مساعد بود، این قانون به سرعت برق آسایی به همه جا رسیده، به سختی در دل ها ریشه نمود، به طوری که اغلب، حلال بودن عرب را بر عجم امر غریبی پنداشته نمی توانستند خود را تسلیم یک چنین قانونی بنمایند، چنان چه در همان ازمنه شخصی به نزد مولی آمده، شاید با تعجب می پرسد، آیا ازدواج زنان عرب با موالی (یعنی عجم هایی که به عنوان بندگی در نزد عرب بودند) صحیح است؟ حضرت با تعجب بیشتری این سؤال را پاسخ داده می فرماید: خون های شما با یکدیگر برابری بکند! ولی فرج های شما، نه!!
... متاسفانه هنوز این قانون نازیبا در بین عرب معمول و به ندرت اتفاق می افتد که دختران خود را به عجم ها بدهند.
این بود آخرین بدعت خلیفه دوم از نظر این کتاب
گرچه مؤلف در
{صفحه132}
این بین بدعت های دیگری را نیز بر خلیفه شمرده، ولی ما پاره ای از آنها را به ملاحظه برخورد با اصطلاحات دور از ذهن عموم و بعضی دیگر را به ملاحظه خالی از مناقشه نبودن متذکر نشده به همین قدر اکتفا و اینجا مطلب را خاتمه می دهیم.
اما خیلی مناسب است که به شما بشارت داده عرض کنم جناب خلیفه دوم نیز مثل مقتدا و پیشوای خود تا آخر عمر به مرض سختی مبتلا و برای همیشه آن را با خود برد. یعنی ایشان نیز علاوه بر اشتباهات زیادی که روی ندانستن معانی آیات قرآن در باب ارث نمودند، (علاوه بر این) تا به آخر عمر نیز در مرض ندانستن معنی کلاله می سوخت و سخت از این جهل خود رنج می برد، به طوری که (شاید با یک حسرت سوزانی) می گفت من از دنیا می روم و معنی کلاله را نمی دانم باری گرچه ایشان نیز در ندانستن معنای این لغت با خلیفه اول برابر بودند؛ ولی باز باید به دانایی ابوبکر صلوات فرستاده، اهمیت دانش او را از نظر دور نداشت چه این که او ندانستن معنی کلاله را ناشی از نپرسیدن از حضرت رسول دانسته، حسرت وی در این بود که چرا این سؤال را از آن حضرت ننمودم؟ ولی این آقا «عمر» خودشان اعتراف نمودند که: با این که مکرر از رسول خدا پرسیده و با وجود این که آن حضرت در هر دفعه جواب مرا گفته باز نفهمیده ام. بلکه بنا به گفته خود ایشان کار به جایی می رسد، که دختر خود «حفصه» را واسطه در این سؤال نموده به وی می گوید هر وقت رسول خدا را خوشحال یافتی، از معنی کلاله
{صفحه133}
پرسش کن. او نیز به موجب گفته پدر خود عمل می نماید؛ ولی متاسفانه رسول خدا در پاسخ می فرماید: پدرت این دستور را به تو داد؟ (خاطر جمع دار که) من می دانم وی معنی کلاله را هرگز نخواهد دانست.
این بود میزان دانش کسی که می خواست به نام جانشینی رسول خدا، زمام امور مسلمین را در دست گرفته، رهبر سعادت دنیا و آخرت آنان و مرجع مشکلات ایشان باشد! اما دیگر حساب پیروان و هواخواهان ایشان و میزان دانش و بینش آنان با خداست.
گرچه مؤلف این کتاب کجروی های عثمان را نیز به بدعت تعبیر نموده است؛ ولی ما از نظر این که خرابی و فساد عملیات وی به اندازه ای رسیده که به کلی آن را از صورت قانون درآورده و طبق معنای بدعت که عبارت از اضافه نمودن چیزی (قانونی) به قوانین یا برداشتن قانونی از قوانین می باشد، حتی از صورت بدعت هم افتاده، (از این نظر) آنها رابه نام مخالفت می خوانیم، بدیهی است شما نیز پس از خواندن ما را تصدیق نموده معترف خواهید بود که اسمی آبرومندانه تر از این برای این کثافت کاری ها متصور نیست.