مخالفت هشتم
تا بوده این قاعده بوده، و شاید تا آخر هم باشد که هر وقت یکی از زمامداران مجرم به دست از جان گذشته ای شربت ناگوار کیفر اعمال خویش را نوش جان می کردند، تا مدتی همکاران و جانشینان وی قدری به حساب خود رسیده، در حفظ خود می کوشیدند و هم و اره از آنچه سبب قتل همکار محترمشان بود اجتناب می کردند، تا بدان سرنوشت گرفتار نشوند. واقعا اگر لااقل این ترس هم نمی بود که هیچ دیگر حسابی با این رؤسای بی انصاف نداشتیم بگذریم اینها مقصود نیست. منظور ما این است که بر اثر قتل عمر عثمان دست و پای خود را جمع کرد. گرچه سرانجام کاراو خیلی بدتر از عمر شد، ولی ابتدا چون تصور می کرد که سحرخیزی نمودن و در آن تاریکی به مسجد رفتن عمر دخالتی در قتل وی داشته، از ترس این که دچار یک ابولؤلؤ دیگری نشود وقت نماز صبح را تغییر داد. یعنی نماز صبحی که اول وقت آن طبق آیه قرآن (و قرآن الفجر) مقارن با طلوع فجر است به بعد از فجر انداخته گفت: وقتی خوب هوا روشن شد تازه وقت گذاردن نماز صبح است. یعنی اول طلوع فجر هنوز وقت نماز صبح نشده در آن وقت جایز نیست و از آن طرف برای پابرجا نمودن این سخن آن قدر روایت از زبان همان راویان کذایی (بنو امیه ای ها) جعل کرد، تا امر را جداً مشتبه ساخته، کاری کرد که اکثر پیروان وی حاضر نشده و نمی شوند اول طلوع فجر نماز بخوانند. بلکه به اندازه ای در این عقیده پابرجا شده اند که یک چنین نمازی را که قرآن به آن گواه و سال ها عمل رسول خدا و دو خلیفه بر آن پایه نهاده شده بود، بدعت و شایسته عمل نمی دانند...
{صفحه149}
مخالفت نهم
در زمان عثمان شکوه و شکایت های مسلمین از دست عمال بنی امیه، از حد متجاوز شده، روزی نبود که بنا به تظلم و دادخواهی به دربار خلیفه ای که خود در تمام آن ستمگری ها شریک و در حقیقت مؤسس همه بیدادگری ها بود، نامه ها و پیک هایی با وعد و وعید، با تلطیف و تهدید نیاید، ولی او در مقابل شکایات را با وعده هایی پاسخ داده به هر طوری که بود مردم را سرگرم می کرد. تا این که این سرگرمی ها نیز از حد گذشت و نتیجه کاری که نباید بشود شد. آمد به سرش (هزار مرتبه شدیدتر از) آنچه او می ترسید...
اینک برای روشن شدن مطلب ناگزیر نمونه ای از پیش آمدهای مصر را به نظر شما رسانیده تا بیش از پیش به حقایق معترف گردید.
طبق شهادت تاریخ یکی از بلادی که بیش از حد عثمان را تحت فشار گذاشته، دایما بر خلاف میل او، و طبق قوانین اسلامی از او تقاضاهایی می نمودند، مصر بود. که سرانجام شکایتی مبنی بر تقاضای عزل «عامل» مصر، یا فرستادن شخص درست و امینی که بین آنها و عامل مصر نظارت داشته باشد به وی نمودند. ولی سیاست دربار که بیشتر جنبه دهن بندی و سرگرمی مسلمین را داشت، مقتضی شد که محمد بن ابوبکر همان محمد بن ابوبکری که توانسته بود از بین عده کثیری پشتیبان حق و حقیقت درآید، به عنوان نظارت به مصر اعزام گردد. این اعزام گرچه از نظر پاکدامنی محمد صد در صد بر وفق مراد مصری ها بود و مطمئناً آن بیچاره ها را از چنگال ستمگران نجات می داد، ولی متأسفانه به همین اندازه که برای ملت سودبخش بود برای خلیفه و یاران خلیفه زیان آور می نمود. زیرا محمد بن ابوبکر از نظر مخالفتی که با
{صفحه150}
بیدادگری داشت، هرگز زیر بار فرمایشات جابرانه نرفته، در مبارزه با نادرستی تا پای جان می ایستاد. از این رو عثمان که این مأموریت را فقط به منظور فرو نشاندن آتش درونی ستمدیدگان به محمد داده و مایل به عملی شدن آن نبود، صلاح بر این دید که پس از صدور حکم برای محمد و روانه نمودن او را با عده ای از مصری ها به طرف مصر، بلافاصله حکم قتل وی را نیز صادر نموده به وسیله ای آن را قبل از رسیدن محمد به مصر به دست عامل مصر برساند، تا وی پیش از نظارت نمودن محمد کار او را بسازد. بالاخره این نظریه را عملی نمود، یک چنین نامه ای به یکی از بندگان خود داده، سفارش نمود تا پوشیده از هرکس آن را به عامل مصر برساند. او نیز بر مرکبی از مرکب های عثمان سوار و به سرعت هرچه تمام تر برای انجام مأموریت خود به صوب مصر رهسپار شد. قضا را در بین راه همراهان محمد آن پیک را دیده، چگونگی را گزارش دادند. البته چون وضع حرکت او تا اندازه ای مشعر بر اسرارآمیز بودن قضیه داشت، محمد دستور داد او را تعقیب نموده از او بازجویی نمایند. به موجب این دستور قاصد دستگیر و پس از تفتیش نامه از عثمان یعنی حکم اعدام همین محمد به دست آمد معلوم است که یک چنین نامه در یک چنین موقع با آن سوابق عثمان چه تأثیر غریبی در روحیه محمد و همراهانش می بخشد. چگونه آنها را بیش از پیش به نیات فاسده و خائنانه عثمان مطلع می نماید. همین طور هم بود یعنی برای آنها یقین شد که غرض عثمان اصلاح نبوده فقط و فقط قصد فریبندگی دارد و بس، از این رو محمد با همراهان خود از همان جا به مدینه مراجعت نموده و با ندا و بانگی، ممتد و پی در پی مردم مدینه را جمع آوری کرده، داستان را از آغاز تا انجام توضیح داد و تشریح نمود، و برای اطمینان آنان، نامه و پیک و مرکبی که هر سه وابسته به عثمان بود، به
{صفحه151}
مردم نشان دادند... سر از نو آتش انقلاب شعله ور شد. سر و صدا بلند، پایان کار به شورش و طغیان ترس آوری کشیده شد. برای اولین مرتبه عثمان محاصره و از همانجا پایه عثمان کشی ریخته. سرانجام مسلمین از دست او و او از دست مسلمین آسوده شدند
از همه مضحک تر این که عثمان با این همه نشانه ها و دلایل، باز به امید این که شاید بتواند خود تبرئه کند، از این نامه اظهار بی اطلاعی نموده می گفت: این مرکب، و این مهر نامه، و این عبد، هر سه از من است. ولی (به جان شما!) از نویسنده این نامه اصلاً اطلاعی نداشته، نه خود نویسنده آن بودم، نه به دیگری یک چنین دستوری را داده ام
مسلمین نیز تا اندازه ای
*******
{صفحه152}
این دفاع عثمان را پذیرفته چون نامه به خط مروان نوشته شده بود گفتند اگر راست می گویی و حتی تو به مروان چنین دستوری نداده و او از پیش خود به چنین امر ننگ آوری اقدام نموده است، پس او را تسلیم کن تا وی را محاکمه نماییم. ولی از نظر این که مسلماً انگشت خود خلیفه در کار بود این تقاضا را هم نپذیرفته و سرانجام به سزای خود رسید.
***
{صفحه153}
اینک نکته
عموماً تواریخ برادران «سنی» ما اغلب پیش آمدهای تاریخی را که به وضع ناگواری پایان می یافته و صراحت لهجه در بیان آن وقایع به عقیده شخصی آنان زیان آور بوده است، یا اصلاً آنها را نشنیده انگاشته، یا اگر هم به اقتضای نویسندگی ناگزیر از بیان آن می شدند، به طوری به اجمال و سرپا شکسته آن داستان را نقل کرده اند که خصوصاً خواننده بی اطلاع را اغفال و یا لااقل سرگردان می کند چیزی که هست غالباً همان جملات از هم گسیخته به خوبی از لرزش دست نویسنده و لغزش قلم مبارک وی حکایت نموده، کمی دقت همان عبارت های ناقص را به سخن در آورده یک سلسله نوشتنی های فراموش شده را به یاد خواننده می آورد اگر فراموش نکرده باشید در چند صفحه پیش داستانی را از ابوذر و عثمان و معاویه متذکر شده، و در پاورقی همان صفحه شواهدی از نوشته های برادران سنی خود آوردیم. اکنون برای مجسم نمودن نکته مورد بحث، فرازهایی از یکی از مهم ترین تواریخ اسلامی یعنی «تاریخ طبری» که در پیرامون همین داستان نگاشته نقل نموده با اجازه شما و به مساعدت نیروی عقل قدری به تحلیل و تجزیه آن می پردازیم.