محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 19301
دانلود: 4607

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19301 / دانلود: 4607
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مخالفت چهارم

خراب کاری های عثمان که اغلب دور یک محور دور می زد، احترام او را از بین برد. فشار و تحمیلات او از طرفی، حسن مخالفت و بدبینی مردم از طرف دیگر، کم و بیش آنها را جسور و رفته رفته شعله های کوتاه و زود

{صفحه139}

فرو نشین، شورش بعدی

خود را نمایان می ساخت. اغلب مجالس عمومی و خصوصی، مورد انتقاد و حمله مسلمین غیور واقع می شد. ولی تا می توانست در مقابل این انتقادات استقامت نموده طرف خود را به هر طوری که پیش می رفت ساکت می کرد. از کتک، تهدید، پول، استمداد می جست. سعی می کرد با تنبیه یک نفر راه را بر سایرین ببندد، شاید برای انجام همین نظریه که آن روز در مقابل انتقاد و عیبجویی عمار در آن مجلس عمومی، چون جواب قانع کننده ای نداشت، دست به دامن بهترین دلایل و براهین قانع کنند زده با خشمی فراوان و چهره های برافروخته از منبر فرود آمده، یک حد شرعی نوظهور، حد شرعی که فقط در شرع آقای عثمان جعل شده بود بر عمار حقگو(1) جاری ساخت. یعنی عمار را به پشت بر زمین انداخته، علاوه بر این که در این توبیخ دیگران را به یاری می طلبید، شخص خودش آن قدر پای مبارک را بر شکم عمار بیگناه کوبید، که عمار از هوش رفته سرانجام با

*******

1- علامه متقی هندی در کنزالعمال (ج7 ص75) طبع حیدرآباد، همین روایت را از ابن عساکر از مسند علیعليه‌السلام به اضافه این جمله که قاتل عمار در آتش است، نقل می نماید حاکم نیشابوری در مستدرک ج 2 ص 391 چاپ حیدرآباد از حبه العرفی نقل می کند که گفت: من با ابی مسعود انصاری بر حذیفه بن الیمان وارد شده از پیش آمده فتنه ها سؤال نمودیم. در جواب گفت: پیوسته با قرآن بوده باشید، و از آن دسته ای پیروی کنید که ابن سمیه در آن است، چه این که او هماره با کتاب خداست می گوید باز پرسیدم ابن سمیه کیست؟ گفت او همان عمار است چه من شنیدم که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به وی فرمود تو نخواهی مرد، تا وقتی که گروه سرکشان تو را بکشند و شیرگرم با آب آمیخته ای که آخرین روزی تو از دنیاست بیاشامی. سپس همین حاکم نیشابوری پس از تصدیق به صحت و اهمیت این خبر (تقریبا نقل نشدن این خبر را در صحیحه بخاری و مسلم و صحاح دیگر، به تعجب تلقی می نماید. همچنین ذهبی در تلخیص همین مستدرک که در ذیل آن به چاپ رسیده (ج3 ص391) به صحت این خبر اعتراف می نماید.

{صفحه140}

فحش و ناسزاهایی که هر مسلمانی شرافتمندانه تر از ادای آن است، به حد شرعی خود خاتمه داد.

درست دستگاه خلافت شروع کرد رنگ دستگاه های سلطنت را به خود بگیرد. (همین طور هم که گرفت و به دست بنی امیه تکمیل شد) آخر به فرض این که حق به جانب عثمان باشد و فرضا که عمار بدون جهت و به نا حق بر وی اعتراض می نمود، آخر لگد زدن چه معنی؟ این دستور از کجا؟ چطور باید خلیفه مسلمین این امر را روا بدارد که دیگران هم بلامانع از وی پیروی کنند؟ در صورتی که طبق فرمایش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و بنا به سفارشاتی که از ایشان نسبت به خصوص عمار رسیده، ما هرگز نمی توانیم عمار را تقصیر کار بدانیم، زیرا بنا به اجماع هر دو دسته حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده اند: عمار همواره با حق و حق پیوسته با عمار بوده، حق و عمار بر یک محور دور می زنند، بنابراین هرگاه مردم به دو دسته شدند طرفی را انتخاب کنید که عمار در آن است. با وجود این اگر حق را به عثمان داده عمار را بر باطل بدانیم به یقین فرمایش رسول خدا را تکذیب نموده ایم.(1) پس باید اطمینان داشته باشیم که حق با عمار، و عثمان

1- سید مرتضی رحمه الله علیه در کتاب شافی در مقام رد بر قاضی القضاة می گودی عوام بن حوشب از سلمه بن کهیل از علقمه از خالد بن ولید روایت می کند که رسول خدا فرمود: «کسی که با عمار دشمنی کند خدا با وی دشمنی خواهد نمود و کسی که بر او خشم گیرد به خشم خدا گرفتار آید» سپس می فرماید، کدام سخن درشتی بود که عثمان از عمار شنید که این طور سزاوار شکنجه، شکنجه ای که از اندازه حدود الهی بیرون بود شد؟ (بلی) همانا عمار و دیگران بدعت های او را به وی گوشزد نموده احیاناً او را در مقابل افعال ناستوده ای که داشت مورد عتاب قرار می دادند. در این صورت بر او بود که یا از رفتار خود درست بکشد یا عذر خود را در به جا آوردن آنها باز گفته دیگران را قانع و خود را تبرئه نماید. با این وصف اگر کسی باز از سرزنش نمودن او دست نمی کشید، تازه حق می داشت با پند و نصیحت او را از این عمل بازدارد، نه این که برخلاف دستور خدا چون جباران و پادشاهان ستمگر آتش خشم و کینه خود را بدین طریق فرو نشاند به شرح ابن ابی الحدید (ج10 ص240) مراجعه شود.

{صفحه141}

از روی خودخواهی و خودپرستی به فرمایشات خدا و پیغمبر پشت پا، و (مانند سلاطین جور به منظور خالی نمودن کینه های شخصی) به شکم عمار حق گو لگد و کف پا زده است.

مخالفت پنجم

این سوال و جواب مخصوص به عمار و عثمان نبوده، دیگران نیز همین اعتراضات را داشتند، و همین جواب ها را می شنیدند (و به اصطلاح بدعت گذاران) همین تقصیرها را می کردند و همین حدهای شرعی را می خوردند مگر نشنیده اید؟ ابوذر غفاری همان ابوذر غفاری که رسول خدا در مقام معرفی وی فرمود زمین بر پشت خود ندیده و آسمان سایه نیانداخته بر (گوینده ای) راستگوتر از ابوذر، همان ابوذری که باز رسول خدا در جای دیگر فرمود: خدای به من وحی فرستاد که 4 تن از اصحاب مرا که علیعليه‌السلام بزرگ آنها است دوست می دارد، و مرا نیز مامور به دوستی آنها نموده (و پس از سؤال از آن 4 نفر فرمود:) آنان علیعليه‌السلام بزرگ آنها و سلمان و مقداد و ابوذر غفاری می باشند(1) (مگر نشنیده اید این ابوذر)همین محبوب خدا و رسول، همین کسی که یقیناً دروغ نمی گفته، همین کسی که اعتراض وی به جا و بنا به شهادت رسول خدا حق با وی بوده، همین ابوذر

1- این حدیث را سیوطی در الجامع الصغیر و مناوی در شرح آن (الفیض القدیر) بدین عبارت نقل می نماید که «الله امرنی بحب اربعه و اخبرنی انه یحبهم قیل بینهم لنا یا رسول الله قال علی منهم و ابوذر و المقداد و سلمان» سپس هر دو بر صحت این خبر اعتراف می نمایند. نهایت این که سیوطی اضافه می کند که این حدیث را ترمذی و ابن ماجه و حاکم در مستدرک نقل می نمایند.

{صفحه142}

به چه روزی افتاد؟ و به چه وضع رقت آوری از مدینه خارج و به بدترین سرزمین های حجاز «ربذه» تبعید شد؟ و به چه طرز عجیبی در همان سرزمین خشک، تنها و بی کس جان سپرد و سرانجام چگونه به سزای حق گویی خود رسید؟ اگر نشنیده و جایی هم ندیده اید از اهلش بپرسید و یا از کتبی که در دست رس شماست استفاده کنید(1) تا بدانید خودسری تا چه

*******

1- ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (ج1 ص240) می گوید. جمیع تاریخ نویسان (هریک به طریق خود) روایت نموده اند که عثمان (بخشش پیش گفته خود را) به مروان نموده و به حرث بن الحکم بن ابی لعاس 300000 درهم و یزید ثابت 100000 درهم بخشید. ابوذر (روح این بخشش ها را به این لحن وانمود کرده) شروع به خواندن («و بشر الکافرین بعذاب الیم» به کافرین عذاب دردناکی را مژده گوی) نمود. سپس این آیه را تلاوت کرد که:«والذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم» (کسانی که طلا و نقره گردآورده، ذخیره می نمایند و در راه خدا انفاق نمی کنند، آنان را به عذاب دردناکی بشارت ده) مروان این سخنان را به گوش عثمان رسانید. وی نیز به وسیله بنده خویش به ابوذر پیغام داد که باید از آنچه به من رسیده خودداری نمایی. ابوذر، ابوذری که جز رضای خدا هدفی نداشت، در پاسخ گفت: آیا عثمان من را از خواندن کتاب خدا و سرزنش نمودن پشت پا زنان به دستور الهی، نهی می کند؟ به خدا سوگند که خوشنود نگه داشتن خدا با به خشم آوردن عثمان در نزد من محبوب تر و برای من نیکوتر است، از این که با راضی نمودن عثمان خدا را به خشم آورم. این جملات آتشین، خشم عثمان را بیش از پیش فزون نموده به وی گفت آزار تو به من و حرصت به اصحاب من افزون شده، اینک باید به شام بروی این بگفت و او را به شام تبعید نمود. ولی ابوذر حق پژوه که این تبعیدها ذره ای در روح بزرگ او مؤثر نمی افتاد در شام نیز بنای انتقاد و اعتراض به تجاوز کاری های معاویه را گذاشت تا به حدی که معاویه از دست او به ستوه آمده مراتب را به عثمان نوشت. عثمان نیز در پاسخ نوشت که جندب را (چون نام اصلی ابوذر جندب بوده) بر سخت ترین و ناهموارترین مرکب ها سوار نموده به سوی ما بفرست و ضمنا مأموری با وی روانه کن که شب و روز آن مرکب را از راه های کوهستانی که جز پای شتران و شاخه های خشک در آن چیزی یافت نمی شود براند، تا با ناراحتی تمام در حالی که گوشت ران او فرو ریخته به مدینه وارد شود معاویه نیز به دستور او عمل نمود، و ابوذر (با حال دلخراشی) به مدینه آمده عثمان به وی پیغام داد که اینک به هر سرزمینی می خواهی برو، ابوذر از مکه و بیت المقدس و مصر هر کجا را انتخاب کرد، مقبول نیفتاد تا سرانجام عثمان خیال او را راحت نموده گفت من تو را به ربذه خواهم فرستاد و فرستاد. وی نیز در آنجا بود و بود تا پیک عام قدس او را از این تنگنای به فراخنای عالم بالا خواند.

{صفحه143}

حد و در مقابل مظلومیت حق گویان تا چه پایه رسیده بود؟ تا بدانید چگونه اسلام در همان اوایل طفولیت و ترعرع خود طراوت خود را از دست داده بود. تا اینها را بدانید و بر حال اسلام و مسلمین زاری کنید آخر مگر ابوذر جز سخن حق چیز دیگری می گفت. مگر جز بر زیاده روی ها و تجاوزات و تعدیات عثمان بر چیز دیگری اعتراض داشت. مگر او راستگو نبود؟ مگر خدا نفرموده بود،«یا ایها الذین آمنوا اتقوالله و کونوا مع الصادقین» ای گروندگان از خدای بپرهیزید و با راستگویان باشید. مگر عثمان ایمان نیاورده بود و به اسلام نگرویده بود تا جزء نامبردگان در این آیه باشد؟ و حسب الوظیفه با راستگویان همراهی کند؟ اگر راستی مؤمن به دین اسلام بود، پس با چه قانون این طور ابوذر را در بدر بیابان ها نمود. از همه اینها گذشته، فرضاً که ابوذر بی جهت اعتراض می کرد، از ایشان باید پرسید این حد شرعی را از کجا آورده بودید؟ آیا این عمل را جز بر غرض رانی بر چیز دیگر می توان حمل نمود؟ و آیا چنین شخص مغرض و پیرو هوی را می توان لایق خلافت دانست؟

مخالفت ششم

خدا کند آدم کج سلیقه نشود. هر کجی مذموم است ولی از همه مذموم تر کج سلیقه گی است زیرا این عامل کج به همه کار انسان خوب و

{صفحه144}

بد تأثیر می کند. کار پسندیده انسان را نازیبا می نماید، تا چه رسد به کار ناپسند... به عکس سلیقه خوب هر نازیبایی را جامه زیبایی بر تن نموده، به مقاصد شوم، به نادرستی ها قیافه حق به جانبی می دهد. و لااقل عده ای را مجذوب می نماید اگر باور ندارید در روش عمر و رفتار عثمان دقیق شوید. ببینید هرچه عمر خوش سلیقه بود و بدعت های خود را با فکر و تدبیر تزیین و آرایش و توجیه و تاویل نموده، مطابق با مقتضای زمان و مکان انجام می داد، نقطه مقابل عثمان یک بدعت های بی مغز سست نازیبا که با همه چیز مخالف و با هیچ چیز (جز هدف پیش گفته او) وابستگی نداشت، به جای می گذاشت به طوری که هرکس به زودی پی می برد که او می خواسته به زور و زحمت از خود ابتکاری به خرج دهد.

چنانچه در مراسم عید قربان (10 ذی الحجه) که از مهمترین اعیاد مسلمین و عید بودن آن برای هیچ کس جای انکار نبوده و نیست و در تمام نقاط مسلم نشین تمام مراسم آن روز به همان طوری که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله انجام می دادند برگزار می شد و باید هم بشود، (جناب عثمان در این مراسم غیر قابل تردید نیز) یک تصرف خنده آور و در عین حال خیلی خنک نمود. دستور داد مکه خطبه ای را که بعد از نماز عید باید امیر حاج بخواند و مردم را به تقوی و پرهیزکاری و سایر دستورات دینی با بیانات مخصوصی دعوت نماید، (امر کرد این خطبه را) در روز عرفه (روز 9 ذی الحجه) وقت نماز ظهر بخوانند و به لطف خود نماز عید قربان (یعنی بزرگترین شعار مذهبی این روز) را هم از برنامه روز 10 و هم از پروگرام 9 حذف نمود و در مکه یعنی در شریف ترین مکان ها، سنت رسول خدا را تعطیل فرمود. حاجیان با خبر و بی خبر از همه جا نیز از وی پیروی نموده رفتار و گفتار او را بر عمل و فرمایش حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله ترجیح دادند. با

{صفحه145}

این که همین حاجیان در غیر از زمین مکه هرکجا باشد، همان روز دهم را عید دانسته و به مراسم آن عمل می نمایند بلی تنها کسی که از اول با این بدعت مخالفت نمود علیعليه‌السلام و پیروان آن حضرت بودند، مؤید این سخن روایتی است که عامه از آن حضرت نقل می نمایند که: در یکی از سنوات عثمان به علیعليه‌السلام امارت حاج را تفویض نموده می خواست مردم در این سال به سرکردگی مولی مراسم حج را برگزار نمایند و شاید مقصد اصلی وی این بود که حضرت نیز مطابق بدعتی که او گذاشته خطبه را روز نهم قرائت نموده، نماز عید را نیز ترک نماید تا بدین وسیله اختراع او پا برجا شود؛ ولی متاسفانه مولی که از مقصد وی آگاه بود در جواب فرمود اگر من با مردم به حج رفتم، هر آینه مثل رسول خدا خطبه خوانده و تمام مراسم را بدون هیچ کم و زیادی مثل آن حضرت به جا خواهم آورد. عثمان نیز که این عمل را مخالف سنت سنیه خود دید از علیعليه‌السلام صرف نظر نموده دیگری را برای این کار نامزد و مأمور ساخت

مخالفت هفتم

مثلی است معروف که: دایه اگر بیش از مادر به حال طفل بسوزد باید داغش نمود، این مثل داستان عبیدالله بن عمر و عثمان را به یاد می آورد که شرح آن از این قرار است زمانی که ابولؤلؤ عمر را خنجر زد، عده ای این طور حدس می زدند که این کار، کار علج امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام است (علج «مثل کتف» هم به معنی خر و هم به معنی شخص قوی هیکل عجم کافر آمده است. ابن عمر از روی این قرینه یقین کرد که ضارب پدر خود «هرمزان» بنده علیعليه‌السلام است. از این رو بدون تحقیق در وقتی که عمر هنوز حیات داشت هرمزان بی گناه را کشت. این خبر که به گوش عمر

{صفحه146}

رسید، گفت: اصلا هرمزان در این زدن انگشتی نداشته، ضارب تنها ابولؤلؤ بوده و بس بنابراین چون عبدالله «پسرم» او را بی تقصیر کشته، اگر زنده بمانم حکم به کشتن او خواهم نمود، (چرا) زیرا علیعليه‌السلام مولای هرمزان خونبهای او را نمی پذیرد راستی خوشا به انصافش که اگر هرچه بود باز راضی بود پسر خود را در مقابل یک بنده به قتل برساند و محبت پدر و فرزندی او را از اجرای این حکم شرعی باز نداشته بود، ولی متاسفانه موفق نشده و با همین عقیده مرد. نوبت به عثمان رسید بدیهی است همان طوری که عمر فهمیده بود مولی علیعليه‌السلام در مقابل خون غلام خود پول نپذیرفته باید اجرای حکم شرعی یعنی اعدام او را تقاضا نماید، و همین طور هم بود، به عثمان فرمود عبیدالله بن عمر، بنده من «هرمزان» را بدون هیچ حقی کشت. اکنون چون من ولی و صاحب خون او هستم، ابن عمر را به من تسلیم کن تا به قصاص و کیفر این عملش برسانم. اما عثمانی که بیش از خدا و رسول مراعات نظام اجتماع را می کرد! عثمانی که دایه مهربان تر از مادر شده بیش از عمر دلش به حال عبیدالله می سوخت در پاسخ مولی گفت: دیروز عمر کشته شده، اگر امروز من پسرش را بکشم مصیبتی بر آل عمر (و خانواده و بازماندگان وی) وارد آورده ام که ایشان هرگز تاب تحمل آن را ندارد.(1) با این عذر از تسلیم او امتناع ورزیده، اجرای قانون خدا را در

*******

1- زیاد بن عبدالله البکایی از محمد بن اسحق از ابان ابن صالح همین تقاضای علیعليه‌السلام و همین جواب را با اندکی اضافات نقل می نماید. «قتاد نیز از حسن بن عیسی بن زید از پدرش داستانی از عثمان و مسلمین که خلاصه آن به نظر شما می رسد نقل می نماید: عثمان پس از آن که عبیدالله را بخشیده از گناه وی چشم پوشی نموده سخت مورد حمله و انتقاد مسلمین قرار گرفت. در پاسخ این طور وانمود کرد چون من خلیفه و مهتر بر تمام مردم بوده بر آنان تسلط و ولایت دارم. شایستگی این بخشش در من بود. اما این پاسخ با فرمایش مولی علیعليه‌السلام که اولاً این قتل در زمان ریاست دیگری واقع شده و خود آن رئیس راضی به کشتن بوده و اصلا به تو هیچ مربوط نیست و ثانیا اگر در زمان ریاست تو هم می بود، باز حق بخشیدن نداشتی رد شد، عثمان که اوضاع را این طور دیده، دانست مسلمین غیر از اعدام قضاوت دیگری درباره عبیدالله نمی پذیرند، زود عبیدالله را به کوفه روانه نمود در همان جا ملک و خانه ای به وی تخصیص داد (این همان زمینی بود که بعداً به نام کویفه ابن عمر معروف گشت) تا از چشم مسلمین دور باشد. این داستان مفصلا در شرح نهج البلاغه ج 1 ص 242- 243 مذکور است.

قوشچی اشعری پس از اعتراف به مراتب فوق باز همان ماشین معصوم سازی خود را به کار انداخته می گوید، طبق اجتهاد و رأی آن جناب اعدام عبیدالله از حدود وظیفه ایشان خارج بوده زیرا کشته شدن هرمزان وقتی اتفاق افتاد که هنوز امامت ایشان ثابت نشده بود (نگارنده می گوید) تاسف من تنها از این است که چرا این جواب دندان شکن به فکر مبارک خود خلیفه نرسید؟

{صفحه147}

همه جا شایسته ندانست، ولی مولی در جواب او فرمود آگاه باش به خدا سوگند اگر به وی دست یابم او را خواهم کشت. این امر بود و بود تا وقتی زمام امور به دست مولی افتاد. عبیدالله بن عمر که کار را بدین سان دید از ترس به شام گریخته به معاویه ملحق شد. و همین طور نزد او بود تا جنگ صفین که جزء لشکریان معاویه به مبارزه با مولی علیعليه‌السلام آمد، اما بدبختانه در آن وقت چون دلسوزی مثل عثمان نداشت و علی هم مثل عثمان از روی بدعت قانون خدا را ترک نمی نمود، به سزای خویش (اعدام) رسید.(1)

*******

1- قاضی القضاه پس از اعتراف به این مراتب بنای عذرخواهی از طرف عثمان را گذاشته می گوید: منظور وی حفظ عظمت اسلام در نظر دشمنان دین بوده چه این که می ترسید این عمل انعکاس بدی در نزد آنها پیدا نموده و از آن راهی که از حقیقت مطلب آگاه نیستند اسلام و مسلمین را به باد ناسزاگویی گرفته بگویند، مسلمین دیروز امام خود و امروز پسر او را کشتند و این خود باعث سرشکست سختی می شد. سید مرتضی در شافی ص 280 چاپ ایران (در رد همین قاضی) (بدین مضمون) می گوید: چه شماتت و بدگویی در زمینه به پا داشتن حدی از حدود الهی تصور دارد. شماتت آنها در صورتی است که حکمی از احکام خدا تعطیل شود وانگهی چه گناه و خطا و گرفتاری در کشته شدن امام و پسر امام بوده تا گفته شود عثمان برای فاش نشدن آن از کشتن عبیدالله خودداری کرد؟ در صورتی که یکی از روی ظلم و دیگری طبق عدالت و یا یکی از آن دو بدون اذن خدا و دیگری به دستور وی کشته شده است.

{صفحه148}

مخالفت هشتم

تا بوده این قاعده بوده، و شاید تا آخر هم باشد که هر وقت یکی از زمامداران مجرم به دست از جان گذشته ای شربت ناگوار کیفر اعمال خویش را نوش جان می کردند، تا مدتی همکاران و جانشینان وی قدری به حساب خود رسیده، در حفظ خود می کوشیدند و هم و اره از آنچه سبب قتل همکار محترمشان بود اجتناب می کردند، تا بدان سرنوشت گرفتار نشوند. واقعا اگر لااقل این ترس هم نمی بود که هیچ دیگر حسابی با این رؤسای بی انصاف نداشتیم بگذریم اینها مقصود نیست. منظور ما این است که بر اثر قتل عمر عثمان دست و پای خود را جمع کرد. گرچه سرانجام کاراو خیلی بدتر از عمر شد، ولی ابتدا چون تصور می کرد که سحرخیزی نمودن و در آن تاریکی به مسجد رفتن عمر دخالتی در قتل وی داشته، از ترس این که دچار یک ابولؤلؤ دیگری نشود وقت نماز صبح را تغییر داد. یعنی نماز صبحی که اول وقت آن طبق آیه قرآن (و قرآن الفجر) مقارن با طلوع فجر است به بعد از فجر انداخته گفت: وقتی خوب هوا روشن شد تازه وقت گذاردن نماز صبح است. یعنی اول طلوع فجر هنوز وقت نماز صبح نشده در آن وقت جایز نیست و از آن طرف برای پابرجا نمودن این سخن آن قدر روایت از زبان همان راویان کذایی (بنو امیه ای ها) جعل کرد، تا امر را جداً مشتبه ساخته، کاری کرد که اکثر پیروان وی حاضر نشده و نمی شوند اول طلوع فجر نماز بخوانند. بلکه به اندازه ای در این عقیده پابرجا شده اند که یک چنین نمازی را که قرآن به آن گواه و سال ها عمل رسول خدا و دو خلیفه بر آن پایه نهاده شده بود، بدعت و شایسته عمل نمی دانند...

{صفحه149}

مخالفت نهم

در زمان عثمان شکوه و شکایت های مسلمین از دست عمال بنی امیه، از حد متجاوز شده، روزی نبود که بنا به تظلم و دادخواهی به دربار خلیفه ای که خود در تمام آن ستمگری ها شریک و در حقیقت مؤسس همه بیدادگری ها بود، نامه ها و پیک هایی با وعد و وعید، با تلطیف و تهدید نیاید، ولی او در مقابل شکایات را با وعده هایی پاسخ داده به هر طوری که بود مردم را سرگرم می کرد. تا این که این سرگرمی ها نیز از حد گذشت و نتیجه کاری که نباید بشود شد. آمد به سرش (هزار مرتبه شدیدتر از) آنچه او می ترسید...

اینک برای روشن شدن مطلب ناگزیر نمونه ای از پیش آمدهای مصر را به نظر شما رسانیده تا بیش از پیش به حقایق معترف گردید.

طبق شهادت تاریخ یکی از بلادی که بیش از حد عثمان را تحت فشار گذاشته، دایما بر خلاف میل او، و طبق قوانین اسلامی از او تقاضاهایی می نمودند، مصر بود. که سرانجام شکایتی مبنی بر تقاضای عزل «عامل» مصر، یا فرستادن شخص درست و امینی که بین آنها و عامل مصر نظارت داشته باشد به وی نمودند. ولی سیاست دربار که بیشتر جنبه دهن بندی و سرگرمی مسلمین را داشت، مقتضی شد که محمد بن ابوبکر همان محمد بن ابوبکری که توانسته بود از بین عده کثیری پشتیبان حق و حقیقت درآید، به عنوان نظارت به مصر اعزام گردد. این اعزام گرچه از نظر پاکدامنی محمد صد در صد بر وفق مراد مصری ها بود و مطمئناً آن بیچاره ها را از چنگال ستمگران نجات می داد، ولی متأسفانه به همین اندازه که برای ملت سودبخش بود برای خلیفه و یاران خلیفه زیان آور می نمود. زیرا محمد بن ابوبکر از نظر مخالفتی که با

{صفحه150}

بیدادگری داشت، هرگز زیر بار فرمایشات جابرانه نرفته، در مبارزه با نادرستی تا پای جان می ایستاد. از این رو عثمان که این مأموریت را فقط به منظور فرو نشاندن آتش درونی ستمدیدگان به محمد داده و مایل به عملی شدن آن نبود، صلاح بر این دید که پس از صدور حکم برای محمد و روانه نمودن او را با عده ای از مصری ها به طرف مصر، بلافاصله حکم قتل وی را نیز صادر نموده به وسیله ای آن را قبل از رسیدن محمد به مصر به دست عامل مصر برساند، تا وی پیش از نظارت نمودن محمد کار او را بسازد. بالاخره این نظریه را عملی نمود، یک چنین نامه ای به یکی از بندگان خود داده، سفارش نمود تا پوشیده از هرکس آن را به عامل مصر برساند. او نیز بر مرکبی از مرکب های عثمان سوار و به سرعت هرچه تمام تر برای انجام مأموریت خود به صوب مصر رهسپار شد. قضا را در بین راه همراهان محمد آن پیک را دیده، چگونگی را گزارش دادند. البته چون وضع حرکت او تا اندازه ای مشعر بر اسرارآمیز بودن قضیه داشت، محمد دستور داد او را تعقیب نموده از او بازجویی نمایند. به موجب این دستور قاصد دستگیر و پس از تفتیش نامه از عثمان یعنی حکم اعدام همین محمد به دست آمد معلوم است که یک چنین نامه در یک چنین موقع با آن سوابق عثمان چه تأثیر غریبی در روحیه محمد و همراهانش می بخشد. چگونه آنها را بیش از پیش به نیات فاسده و خائنانه عثمان مطلع می نماید. همین طور هم بود یعنی برای آنها یقین شد که غرض عثمان اصلاح نبوده فقط و فقط قصد فریبندگی دارد و بس، از این رو محمد با همراهان خود از همان جا به مدینه مراجعت نموده و با ندا و بانگی، ممتد و پی در پی مردم مدینه را جمع آوری کرده، داستان را از آغاز تا انجام توضیح داد و تشریح نمود، و برای اطمینان آنان، نامه و پیک و مرکبی که هر سه وابسته به عثمان بود، به

{صفحه151}

مردم نشان دادند... سر از نو آتش انقلاب شعله ور شد. سر و صدا بلند، پایان کار به شورش و طغیان ترس آوری کشیده شد. برای اولین مرتبه عثمان محاصره و از همانجا پایه عثمان کشی ریخته. سرانجام مسلمین از دست او و او از دست مسلمین آسوده شدند

از همه مضحک تر این که عثمان با این همه نشانه ها و دلایل، باز به امید این که شاید بتواند خود تبرئه کند، از این نامه اظهار بی اطلاعی نموده می گفت: این مرکب، و این مهر نامه، و این عبد، هر سه از من است. ولی (به جان شما!) از نویسنده این نامه اصلاً اطلاعی نداشته، نه خود نویسنده آن بودم، نه به دیگری یک چنین دستوری را داده ام(1) مسلمین نیز تا اندازه ای

*******

1- (به طور خلاصه) سید مرتضی در شافی (ص 270 پس از آن که می گوید هرکس این داستان را نقل نموده این اعترافات عثمان را نیز متذکر شده، نقل می کند که نامه به مدینه آورده در محضر مولی علی عليه‌السلامو طلحه و زبیر و سعد و گروهی از اصحاب گشوده شد. و داستان به طور تفصیل بیان شد. سپس همین جمعیت در حالی که نامه به دست مولی بود بر عثمان وارد شدند. در پاسخ پرسش های حضرت از غلام و مهرنامه و شتر و نویسنده نامه از او می نمود، به همه اعتراف کرده، با سوگند به خدا تنها از نویسنده آن اظهار بی اطلاعی نمود. حضرت فرمود چگونه غلام تو نامه ای که به مهر تو می باشد می برد و تو آگاه نمی شوی؟! و بنابر روایت دیگر حتی به این که این خط، خط نویسنده من است، نیز اقرار نمود تا این که مولی فرمود اینک که را در این عمل متهم می دانی؟ (وی با بی شرمی تمام) در جواب مولیعليه‌السلام همان مولایی که یک مرتبه دیگر او را از چنگال مرگ نجات داده بود، همان مولایی که بین او و بین شورشیان میانجی گری نموده، آنان را ساکت و عثمان را با اندرز، به عواقب وخیم کردارش آگاه ساخته بود. همان مولایی که دامن مقدسش از آلوده شدن به ننگ چنین اتهامی پاکتر بود (عثمان در پاسخ همین مولی) گفت من تو را متهم می دانم! و کاتب خودم را متهم می سازم... تفو بر تو ای چرخ بی اعتبار مولی و چنین اتهامی؟! این سخن بر علی عليه‌السلامسخت گران آمد. با خشمی فراوان در حالی که می فرمود: این دستور تو بوده، از آن جا بیرون و به منزل خویش رهسپار گشت. مردم نیز از کناره گیری مولی استفاده کرده آنچه می خواستند کردند...

این بود سپاسگزاری عثمان از زحمات مولی، و آن بود نتیجه آن سپاسگزاری که بلافاصله بدو رسید.

علاوه بر این ها اگر کسی غافل از این که کوچکترین دخالت مولا در شورش و آشوب، (لااقل از نظر این که از عظمت خلافت در چشم مردم کاسته، و طغیان بر خلیفه را بر آن ها کار آسانی می نموده)، صد در صد برای خود آن حضرت گران تمام می شد و چنین اقدامی خطر عظیمی برای خلافت ایشان داشته (چنانچه بدون یک چنین دخالتی سرانجام به همین خطرات برخورد نمودند) و به طور حتم بر خلاف سیاست می بود (اگر کسی پیدا شود که غافل از این جهات) مولا را در بعضی از قسمت ها (نعوذ بالله) متهم بداند، به طور قطع هیچ کس را آن توانایی نیست که آن حضرت را، در یک چنین نامه ای که به خط دشمن خدا و دشمن رسول خدا و دشمن خود آن حضرت «مروان» نوشته شده، و با مهر عثمان امضا گشته، از دست غلام عثمان سوار بر مرکب عثمان به چنگ آمده، متهم بداند ببخشید! مگر عثمان که این توانایی را داشت و روبروی آن حضرت این تهمت را زد. تفصیل این مقام را از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی مذهب (ج1 ص229) به دست آورید. ک.ن

{صفحه152}

این دفاع عثمان را پذیرفته چون نامه به خط مروان نوشته شده بود گفتند اگر راست می گویی و حتی تو به مروان چنین دستوری نداده و او از پیش خود به چنین امر ننگ آوری اقدام نموده است، پس او را تسلیم کن تا وی را محاکمه نماییم. ولی از نظر این که مسلماً انگشت خود خلیفه در کار بود این تقاضا را هم نپذیرفته و سرانجام به سزای خود رسید.

***

چون منظور ما از این کتاب تنها به دست دادن نمونه ای از بیماری هایی که اسلام در آغاز جوانی خود مبتلا شده می باشد، به همین اندازه اکتفا نموده این بخش را خاتمه می دهیم، ولی قبل از خداحافظی تذکر نکته ای را از تواریخ عامه لازم می بینیم.

{صفحه153}

اینک نکته

عموماً تواریخ برادران «سنی» ما اغلب پیش آمدهای تاریخی را که به وضع ناگواری پایان می یافته و صراحت لهجه در بیان آن وقایع به عقیده شخصی آنان زیان آور بوده است، یا اصلاً آنها را نشنیده انگاشته، یا اگر هم به اقتضای نویسندگی ناگزیر از بیان آن می شدند، به طوری به اجمال و سرپا شکسته آن داستان را نقل کرده اند که خصوصاً خواننده بی اطلاع را اغفال و یا لااقل سرگردان می کند چیزی که هست غالباً همان جملات از هم گسیخته به خوبی از لرزش دست نویسنده و لغزش قلم مبارک وی حکایت نموده، کمی دقت همان عبارت های ناقص را به سخن در آورده یک سلسله نوشتنی های فراموش شده را به یاد خواننده می آورد اگر فراموش نکرده باشید در چند صفحه پیش داستانی را از ابوذر و عثمان و معاویه متذکر شده، و در پاورقی همان صفحه شواهدی از نوشته های برادران سنی خود آوردیم. اکنون برای مجسم نمودن نکته مورد بحث، فرازهایی از یکی از مهم ترین تواریخ اسلامی یعنی «تاریخ طبری» که در پیرامون همین داستان نگاشته نقل نموده با اجازه شما و به مساعدت نیروی عقل قدری به تحلیل و تجزیه آن می پردازیم.