درس‌هایی از طبیعت

درس‌هایی از طبیعت0%

درس‌هایی از طبیعت نویسنده:
گروه: سایر کتابها

درس‌هایی از طبیعت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد رضا اكبرى
گروه: مشاهدات: 4322
دانلود: 1897

توضیحات:

درس‌هایی از طبیعت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 102 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4322 / دانلود: 1897
اندازه اندازه اندازه
درس‌هایی از طبیعت

درس‌هایی از طبیعت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

شتر امام سجادعلیه السلام‌

هنگامی که لحظات پایانی عمر مبارک امام سجادعليه‌السلام فرا رسید، به فرزندش امام باقرعليه‌السلام وصیت فرمود: من با این شتری که دارم بیست مرتبه به زیارت خانه خدا رفتم و مراسم حج به جا آوردم اما در طول این بیست مسافرتی که داشتم حتی برای یک بار به آن تازیانه نزدم. هر گاه این شتر بمیرد آن را در زمین دفن کن تا درندگان بدن او را ندرند و گوشتش را نخورند.

وقتی شتر مُرد، امام باقرعليه‌السلام گودالی را به وصیت پدر بزرگوارش حفر کرد و شتر او را در آن دفن نمود.(28)

شتر صالح‌علیه السلام‌

حضرت صالح‌عليه‌السلام یکی از پیامبران الهی بود که برای هدایت قوم ثمود از سوی خداوند برانگیخته شد. اما آن‌ها از گرایش به او و پذیرش دعوت توحیدی آن حضرت سرباز زدند و همچنان به پرستش بت‌های سنگی ادامه دادند، تا این که خردمندان آن‌ها جمع شدند و از حضرت صالح‌عليه‌السلام درخواست معجزه کردند تا شتری را از میان همان سنگ‌هایی که می‌پرستیدند بیرون آورد. با اذن خداوند و شفاعت آن حضرت این معجزه تحقق یافت و شتر صالح‌عليه‌السلام به آن گونه که خواسته بودند به وجود آمد.

در آن شهر نهری (چاهی) بود. خداوند به صالح‌عليه‌السلام خطاب کرد که یک روز آب آن برای مردم باشد و یک روز به شتر اختصاص یابد. و در آن روز مردم از شیر آن استفاده کنند.

یک روز که شتر از آب نهر می‌نوشید او را دنبال کردند تا از آن محل گریخت و خداوند به خاطر این عمل زشت، آن‌ها را عذاب کرد و جملگی تباه و نابود گشتند.(29)

شتر ابوجهل‌

در جنگ بدر که از جمله جنگ‌های با شکوه و پیروز مندانه اسلام بود، شتر ابوجهل که سر کرده کفار بود به غنیمت لشکر اسلام درآمد. این شتر در تقسیم غنایم نصیب رسول گرامی اسلام گردید و حضرت آن را برای قربانی خانه خدا قرار داد. وقتی شتر را برای انجام قربانی به سر کوچه بردند گریخت و به خانه ابوجهل رفت.

فرستاده پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به سراغ آن رفت تا شتر را باز ستاند اما خویشان ابوجهل گفتند: ما شتر را نخواهیم داد که آن را ذبح کنید. اختلاف بین فرستاده پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و طرفداران ابوجهل آن‌قدر بالا گرفت که نزدیک بود سبب فتنه و جدال گردد.

سهیل ابن عمرو گفت: هنوز خط صلح نامه ما با مسلمانان نخشکیده است و به خاطر یک شتر، صلحی که برقرار شده است را به هم نزنید. شتر را تحویل دهید و به نزد محمد بروید شاید آن را به شما ببخشد. تنی چند از آن‌ها نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رفتند و عرض کردند ما صد شتر می‌دهیم و شما در برابر آن‌ها شتر ابوجهل را به ما بدهید.

حضرت فرمود: اگر آن را برای قربانی خانه کعبه قرار نداده بودم به شما می‌بخشیدم، بدون آن‌که چیزی از شما دریافت کنم.

اما در حال حاضر این شتر از مالکیت من بیرون است و نمی‌توانم آن را به شما واگذارم و امر فرمود شتر را کشتند.(30)

مسابقه شتر پیامبرصلی الله علیه وآله‌

پیامبر اکرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله شتری داشت که به دَوندگی و سرعت مشهور بود، و با هر شتری که مسابقه داده بود، پیروزی را از آنِ خود کرده بود. پیروزی و موفقیت این شتر سبب گردیده بود که گروهی معتقد شوند پیروزی‌های این شتر به خاطر آن است که صاحب آن پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است تا این که روزی یک عرب بیابان‌نشین با شتر خود (به مدینه) آمد و در یک هماوردی که با شتر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله داشت بر آن پیشی گرفت.

سبقت بر شتر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلمانان را ناراحت کرد.

پیامبر اکرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: سزاوار است که خداوند چیزی را بالا نبرد مگر این که مقام آن را پایین آورد.(31)

با عقب افتادن شتر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اعتقاد مردم اصلاح شد و با سخن او دلتنگی آن‌ها بر طرف گردید و آموختند که هر لحظه ممکن است پیروزمندی مغلوب حریف خود گردد.

شترهای مرد زاهد

قتیبة بن سعید گوید: به صحرایی رسیدم و دیدم شترهای زیادی مرده و بر روی زمین افتاده‌اند. چشمم به پیرزنی افتاد به سوی او رفتم تا از این حادثه آگاهی پیدا کنم. از او سؤال کردم این شترهای مرده از آن کیست؟

جواب داد از آن پیرمردی که بر بالای آن تپه نشسته است و پشم می‌تابد. به نزد او رفتم و سؤال کردم این شترهای مرده از آن تو است؟

- آری.

- چه شد که این شترها مردند؟

- خدایی که عطا کرده بود باز گرفت.

- در برابر این پیشامد سخنی گفتی؟

- دو شعر گفتم (که مضمون آن این است) به خدایی که من یکی از بندگان او هستم، انسان در دنیا هدف گرفتاری‌ها و سختی‌ها می‌شود. از این که شترهایم در خوابگاه خود باشند و قضای الهی جاری نمی‌شد خوشحال نبودم.(32) (بود و نبود آن‌ها در غم و شادی من تأثیر ندارد)

حمایت اسلام از حیوانات‌

شترهای به هم پیوسته‌ای از جلوی چشم امام صادق‌عليه‌السلام عبور می‌کردند. شتری در میان این قطار شتر نظر آن حضرت را به خود جلب کرد؛ زیرا بار سنگینی را بر پشت خود داشت و به سختی حرکت می‌کرد.

امام‌عليه‌السلام که از مشاهده این حمل توانفرسای شتر ناخشنود گشته بود به صاحب شتر فرمود: عدالت را در حق این شتر مراعات کن که خداوند رعایت عدالت را دوست دارد.(33)

به این شتر نگاه کن

بزرگی، نگاهش به یکی از دوست داران و شاگردان خود افتاد که به جمال رقاصی چشم دوخته بود. نزدیک او رفت و سؤال کرد به کجا می‌نگری؟

شاگرد در جواب گفت: به خلقت پروردگار نگاه می‌کنم که چه زیبا آفریده است. استاد دست او را گرفت و به نزد شتری برد و گفت: اگر می‌خواهی در خلقت پروردگار و ظرافت‌های خلقت بنگری به این حیوان نگاه کن که خدای تعالی فرموده است:

«اَفَلا ینْظُرُونَ إِلَی الْاِبِلِ کَیفَ خُلِقَتْ»؛ آیا به شتر نمی‌نگرند که چگونه آفریده شد؟»(34)

به این ترتیب استاد به شاگردش آموخت که نگاه‌های عبرت‌آمیز باید همراه با تقوای الهی باشد.

شتر پرستی‌

مجدالاسلام کرمانی گوید: در سال 1319 قمری (زمان قاجاریه) به قصد تهران از اصفهان حرکت کردم. پیش از ظهر بود که وارد کاشان شدم و بر خلاف انتظار، شهر را خلوت و از سکنه خالی دیدم؛ زیرا آن روز یک روز تعطیلی نبود. علّت را از مسئول کاروان‌سرا جویا شدم.

او در جواب گفت: در امامزاده نزدیک شهر معجزه‌ای روی داده است و مردم برای زیارت به آنجا رفته‌اند.

سؤال کردم چه معجزه‌ای روی داده است؟

جواب داد: شتری به امامزاده پناهنده شده است.

در آن هنگام حس کنجکاوی مرا بر آن داشت تا با دو نفر از همراهان به امامزاده رفته و از آن واقعه شگفت‌آور اطلاع پیدا کنیم. وقتی به آنجا رسیدیم مشاهده کردیم که هزارها نفر شهری و روستایی در محوطه و اطراف امامزاده اجتماع کرده بودند و عده‌ای نوحه‌سرایی می‌کردند و سینه می‌زدند.

مدتی نگذشت که گوینده‌ای در سخنان خود برای مردم اظهار داشت: شتر مظلومی به خاطر بی‌رحمی ساربان فرار کرده و به این امامزاده پناهنده شده است. مردم بر مظلومیت شتر متأثر شدند. پس از آن که سخنان گوینده به پایان رسید ظرف‌های بزرگ شربت قند را به میان آوردند و به هر یک از حاضرین شربت دادند.

من در حیرت بودم که شربت به این فراوانی از کجا تهیه شده است. اما به زودی معلوم گردید که بار شتر پناهنده قند بوده است و شربت‌ها از آن قندها تهیه شده است. بعد از آن که هر یک از مردم مبلغی پول نقد به متولی امامزاده هدیه کردند و در برابر، قدری از پشم شتر را برای تَبرّک به دست آوردند متفرق شدند.

ما برای تماشا وارد صحن امامزاده شدیم و در آنجا شتر کوه پیکری را دیدیم که به زانو درآمده بود و به خوردن نقل و نبات که زائرین به او داده بودند مشغول است.

آن‌چه در آنجا بیش از هر چیز دیگر جلب توجه می‌کرد این بود که ساربانِ شتر دامان متولی امامزاده را گرفته بود و به او التماس می‌کرد و با سوگند دادن به او می‌گفت این شتر مال من نیست و از آن مشیرالملک وزیر اصفهان است و اگر بفهمد که یکی از بهترین شترهایش از دست رفته است حتماً مرا مجازات خواهد کرد. برای رضای خداوند به من رحم کن و حال که بار شتر را تصاحب کردی، شتر را به من بازگردان. اما متولی با کمال تکّبر و بی‌اعتنایی فریاد می‌زد: ای بی‌رحم! این شتر از ظلم تو به این جا پناهنده شده است و کسی نمی‌تواند او را از این دژ محکم بیرون کند.

ساربان مدتی دیگر التماس کرد و حتی حاضر شد مبلغی به متولی بدهد و شتر را بگیرد اما موفق نشد و گریان به محلی که کاروان در آنجا اقامت کرده بود رفت.

ما هم برای آن که اطلاع بیشتری از این حادثه پیدا کنیم ساربان را دنبال کردیم و چون از چشم متولی و هم‌دستانش دور شدیم واقعه را از ساربان سؤال کردیم. او در جواب گفت: شب گذشته در موقعی که شترها مشغول چَرا بودند و شتربانان در خواب فرو رفته بودند، این متولی با چند نفر روستایی شتر مرا گرفتند و به امامزاده بردند و می‌گویند شتر در امامزاده «بست» نشسته است.(35)

این واقعه و نظیر آن نشان می‌دهد که همواره عده‌ای برای به دست آوردن دنیا حتی از مقدساتی نظیر امامزاده‌ها که مورد احترام و تعظیم همه مؤمنین هستند سوء استفاده می‌کنند و مردم باید حقایق را از لابلای خرافات و سوء استفاده‌ها جدا کنند تا ضمن برخورداری از ارزش‌ها و امور معنوی در دام دنیاطلبان قرار نگیرند.

بچه شتر چموش‌

مرد عربی بر بچه شتر چموشی سوار شد و به حضور پیامبر اکرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و سلام کرد. اما همین که خواست سؤال کند، شتر فرار کرد و او را از حضرت دور ساخت.

اصحاب از این واقعه به خنده افتادند. بار دیگر مرد عرب به نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله برگشت و چون خواست سؤال کند دوباره شتر، او را از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دور کرد و برای سومین بار این کار تکرار شد و اصحاب به او خندیدند.

در این هنگام مرد عرب ناراحت شد و با ضربتی که به شتر وارد کرد آن را کشت.

اصحاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به آن حضرت عرض کردند: این مرد عرب شتر خود را به قتل رسانید.

حضرت فرمود: آری و دهان‌های شما مملو از خون آن شتر است.(36)

گاهی انسان توجه ندارد که سخن یا حرکت او سبب بسیاری از گناهان و فتنه‌های دیگران است.

فصل چهارم قصّه‌های گربه‌ها

قصّه‌های گربه‌ها

سماجت حزن‌انگیز به درگاه خدا را از گربه‌ها بیاموزیم.

اخراج گربه‌

مردی روزانه مقداری گوشت از قصّابی خریداری می‌کرد و در ضمن قدری گوشت زاید و بدون مصرف را برای گربه‌ای که در منزل داشت می‌گرفت. روزی متوجه شد که آن قصاب مرتکب گناهی می‌گردد. تصمیم گرفت او را از گناهی که می‌کند نهی کند اما نهی از منکر او سبب می‌گردید سهمیه مجانی گربه وی قطع گردد و این خود می‌توانست او را از نهی از منکر مرد قصاب باز دارد.

قطع وابستگی به قصاب قدم اوّل نهی از منکر او بود. برای قطع این وابستگی ابتدا به منزل رفت و گربه را بیرون کرد و سپس به نزد قصاب رفت و او را نهی از منکر کرد.

قصاب به جای تشکر از تذکر آن مرد، دست به عمل تلافی جویانه و جاهلانه‌ای زد و اظهار داشت: از این پس گربه شما غذایی نخواهد داشت. مرد صالح در جواب او گفت: اوّل گربه را از خانه بیرون راندم و سپس تو را نهی از منکر کردم.(37)

گربه طمعکار

محمدبن احمد بغدادی گربه‌ای داشت که روزانه مقداری گوشت به او می‌داد. یک روز که گربه به قصد کبوترهای همسایه به خانه او رفته بود دستگیر شد و بلافاصله او را کشتند و پوست آن را پر از کاه کردند و بر در خانه کبوتران آویختند.

روزی گذر صاحب گربه به آن سو افتاد و مشاهده کرد گربه او به‌دار آویخته شده است. در پیش خود گفت: اگر این گربه به اندازه‌ای که به او گوشت می‌دادم قناعت کرده بود، به این بلا گرفتار نمی‌شد، اما وقتی در دام طمع افتاد و با سوء نیت به کبوتران منزل همسایه به آنجا وارد شد جان خود را از دست داد.(38)

مادر گربه‌ها

آنانلسون می‌گوید: گربه سرگردانی کنار خانه ما ایستاده بود و پی‌درپی میو میو می‌کرد. کوشیدم او را راضی کنم تا به درون خانه بیاید اما نیامد. ظرف شیری برایش حاضر کردم اما از آن نیاشامید و همچنان صدا می‌کرد و با نگاهی التماس‌آمیز مرا به تعقیب خود دعوت می‌کرد. به دنبالش حرکت کردم، مرا به انباری کهنه برد که در آن قدری کاه بود و در میان کاه‌ها چهار بچه گربه مشاهده می‌شد. در این هنگام گربه ساکت شد و سکوت او شگفت‌انگیز بود.

روز دیگری که به دیدار آن‌ها رفتم دیدم بچه گربه‌ها از شدت گرسنگی به خود می‌پیچند و پستان‌های مادر آن‌ها شیر ندارد؛ زیرا مادر گربه‌ها به خواب مرگ فرو رفته بود و پیکر بی‌جان و سرد او در کنار بچه‌ها قرار دارد.

فهمیدم که مادر گربه‌ها مرگ خود را پیش‌بینی کرده بود و در آخرین ساعت‌های حیات کوشید تا حامی و نگهبانی برای فرزندان خود بیابد.(39)

گربه مروان‌

وقتی سفاح در کوفه به تخت خلافت نشست، مروان آخرین خلیفه بنی‌امیه در منطقه «ابی صیر» با لشکریان عباسیان در جنگ شد و به قتل رسید و سر از بدنش جدا کردند.

مروان گربه‌ای داشت که همواره آن را همراه خود داشت. چندی قبل زبان یکی از پیشخدمت‌های خود را به جرم سخن‌چینی بریده بود و جلوی گربه‌اش انداخته بود و گربه مروان آن زبان را خورده بود. وقتی سر مروان را از بدنش جدا کردند زبان او را بریدند و به دور افکندند. اتفاقاً همان گربه آمد و زبان مروان را خورد.(40)

این است نتیجه ظلم به مردم که با این ظرافت انتقام‌گیری می‌شود. این انتقامی است که در دنیا صورت می‌پذیرد تا خداوند در آخرت انتقام بندگانش را باز ستاند.

دفاع اسلام از حیوانات‌

زنی گربه‌ای را بست و از دادن آب و غذا به او خودداری کرد. گربه که به شدّت گرسنه شده بود به خوردن حشرات زمین روی آورد اما حشرات اطراف برای سیر کردن او کافی نبود و از طرفی با خوردن آن‌ها زمین اطراف او از هر گونه حشرات تهی گردید.

گربه در گرسنگی و تشنگی شدید فرو رفت و پس از مدتی جان سپرد و این زن که سبب مرگ گربه گردیده بود به فرموده پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مستوجب عذاب الهی گردید.(41)

ترحّم بر گربه‌ها

یکی از نوه‌های امام خمینی گوید: حضرت امام به حیوانات بسیار عنایت داشت و این ناشی از روح لطیف ایشان بود. در منزل امام تعدادی گربه بود. وقتی آقا به اتاق می‌رفتند که ناهار بخورند، گربه‌ها پشت درب اتاق جمع می‌شدند و امام آن‌ها را از خوردنی‌های سفره برخوردار می‌کرد و بعضی وقت‌ها گوشت غذای خود را به گربه‌ها می‌داد.

یک روز که ما در خدمت امام بودیم گوشت غذای خود را به گربه‌ها دادند. مادرم گفت: آقا در این وضع گرانی چرا گوشت را به گربه می‌دهید؟

امام فرمودند: این گربه‌ها هم حیات دارند و نفس می‌کشند. اگر ما به آن‌ها غذا ندهیم چه کسی باید به آن‌ها غذا بدهد؟(42)

فصل پنجم قصّه‌های الاغ‌ها

قصّه‌های الاغ‌ها

امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام به چهره حیوانات نزنید که آن‌ها حمد خدا می‌گویند.(43)

الاغ شادمان‌

عبداللَّه بن عطا گوید: روزی امام باقرعليه‌السلام مرا خواست. وقتی به خدمت او رسیدم دیدم یک قاطر و یک الاغ برای امام‌عليه‌السلام زین کرده‌اند. حضرت فرمود: آماده‌ای سوار مرکب شوی و با ما همراه گردی؟

عرض کردم: آری.

فرمود: بر قاطر سوار می‌شوی یا الاغ؟

عرض کردم: سوار الاغ می‌شوم.

فرمود: الاغ برای من مناسب‌تر است. من هم سوار قاطر شدم. در حال حرکت بودیم و امام در بین راه با من سخن می‌گفت که دیدم خود را به جلوی زین چسبانید و سر خود را بالا گرفت. عرض کردم: این الاغ برای شما کوچک است و آزار دهنده است. اگر سوار قاطر شوید راحت خواهید شد.

فرمود: هرگز. این الاغ به خود می‌بالد و به شادمانی گراییده است و من هم کاری را انجام دادم که رسول اللَّه‌صلى‌الله‌عليه‌وآله انجام داده بود.

یک بار که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر الاغ خود که «عفیر» نام داشت سوار شده بود در هنگام حرکت به تکبّر و شادمانی گرایید به گونه‌ای که دوش‌های آن حضرت را به حرکت می‌آورد. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مدتی سر خود را بر زین گذارد و سپس سر خود را بلند کرد و گفت:

«اللّهّم لیس منی ولکن ذامن عفیر؛ خداوندا این حرکت شانه‌ها از من نیست و لکن این تکبّر و به خود بالیدن از عفیر است.»

و من هم مانند پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله عمل کردم.(44)

ای عزیز بنگر که چگونه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و امام باقرعليه‌السلام از حرکت شانه‌های خود در هنگام حرکت چهارپا اندیشه می‌کردند و از خداوند عذر می‌خواستند. پس مبادا در هنگام سوار شدن و یا حرکت ماشین در جاده‌ها به خود ببالی و به حرکت‌های متکبّرانه گرایی که از سیره پیامبر و ائمه‌عليه‌السلام فاصله گرفته‌ای.

فهم الاغ‌

دکتر فاندیک یکی از پزشکان اهل فرنگ و مورد احترام بود که او را به یک مجلس مهمانی دعوت کردند. از آنجا که او مورد احترام و علاقه میزبان بود از او پذیرایی گرم و صمیمانه‌ای به عمل آورد و دکتر به درخواست میزبان غذاهای متنوع و زیادی میل کرد.

ساعتی نگذشت که احساس درد شدیدی کرد و بد حال گردید. دستور داد مرکب او را که الاغی بود حاضر کردند. سوار مرکب شد و به طرف منزل حرکت کرد. در بین راه به نهر آبی رسید. از الاغ پیاده شد تا او را آب دهد. وقتی سیراب شد دکتر فاندیک عین جمله‌های محبت‌آمیزی را که میزبان در سر سفره به او گفته بود به الاغ می‌گفت که: «باز هم بخور، جان من بخور، از این بخور، از آن بخور» وقتی دید که الاغ بیش از آن چه خورده است نمی‌خورد و به گفته‌های او هیچ ترتیب اثری نمی‌دهد خطاب به الاغ گفت: ای الاغ! فاندیک تو هستی و من الاغم! تو که الاغ هستی می‌فهمی که زیادی، زیادی است و من که دکتر هستم نفهمیدم و این گونه گرفتار درد و بیماری شدم.(45)

حرکت تاریخی الاغ‌

مروان حمار که آخرین خلیفه بنی‌امیه است به جنگ با بنی‌عباس پرداخت، دامنه جنگ گسترده شده بود و دو لشکر با یکدیگر می‌جنگیدند که مروان از الاغ خود پیاده شد تا ادرار کند. اما وقتی خواست دوباره سوار آن شود الاغ از نزد او گریخت و به میان لشکرگاه مروان آمد. لشکریان او که الاغ خلیفه را بدون صاحب دیدند گمان بردند او را کشته‌اند و پا به فرار گذاردند. لشکر بنی‌عباس آن‌ها را دنبال می‌کردند که مشاهده کردند مروان بدون مرکب است. او را گرفتند و به قتل رسانیدند و دولت بنی‌امیه با مرگ او به پایان رسید.(46)

زنی که از روی الاغی بر زمین افتاد

امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام می‌فرماید: در یکی از روزهای ابری و بارانی با پیامبرعليه‌السلام در بقیع نشسته بودیم و عده دیگری هم در آنجا حضور داشتند. در این هنگام زنی بر الاغ خود سوار بود و از آنجا می‌گذشت که ناگاه دست الاغ در گودالی فرو رفت و آن زن از الاغ بر روی زمین افتاد. در این هنگام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله صورت خود را از آن زن برگرداند تا چشمش به پای او نیفتد؛ زیرا عده‌ای از زنان در زیر پیراهن بلند خود شلوار نمی‌پوشیدند. عده‌ای از کسانی که نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند گفتند: یا رسول‌اللَّه! این زن شلوار پوشیده است و بنابراین پاهای او پوشیده است.

پیامبر اکرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله که از شلوار پوشیدن آن زن خشنود شده بود سه مرتبه فرمود: پروردگارا! زنانی که شلوار می‌پوشند را مورد مغفرت خود قرار بده! و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود: از شلوار استفاده کنید که بهترین پوشاننده شماست و زنان خود را هنگام خروج از منزل با شلوار بپوشانید.(47)

این داستان درس خوبی است برای هرکس که گفتار پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سرمشق زندگی اوست.

حمایت از حیوانات‌

شخصی گوید: روزی در ربذه دیدم که‌ابوذر الاغ‌خود را آب می‌دهد. به نزد او رفتم و سؤال کردم مگر کسی نیست که این الاغ را آب دهد.

ابوذر در جواب گفت: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنیدم، حیوانی نیست که هر صبح از خداوند درخواست نکند که صاحبی نیکوکار به من عطا فرما که مرا از آب و علف سیراب کند و زیاده از تواناییم بر من تحمیل نکند. برای همین است که می‌خواهم خود به آب دادن الاغم اقدام نمایم.(48)

ترحّم بر حیوانات‌

بعضی از صاحبان حیوانات که نمی‌خواستند حیوان آن‌ها با حیوان دیگری به اشتباه گرفته شود او را نشان می‌کردند.

یکی از راه‌های نشانه‌گذاری این بود که بر بدن یا چهره آن‌ها داغ می‌گذاردند. با گذاردن یک آهن تفتیده که بر بدن آن‌ها می‌گذاردند اثر آن همواره باقی می‌ماند. اما حیوان بسیار آزرده می‌شد.

روزی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از الاغی گذر کرد که بر چهره او داغ گذارده شده بود. حضرت با دیدن این حیوان اظهار فرمود: مگر نشنیده‌ای که من داغ گذارنده بر صورت حیوانات را لعنت کرده‌ام و کسی که به صورت آن‌ها بزند مورد لعنت من است.(49)

گورخر اهلی‌

گورخری را برای امین الدوله اصفهانی آوردند. اگر چه این گورخر حیوانی وحشی بود اما امین الدوله او را زنده نگه داشت و مدتی در طویله حیوانات از آن نگهداری کرد تا بعد از مدتی اهلی گردید. گورخر امین الدوله همواره در کوچه و خیابان می‌گذشت و دوباره به طویله خود باز می‌گشت و به اندازه‌ای اهلی شده بود که به هنگام عبور از درب مغازه‌ها از خوردنی‌های آن‌ها استفاده می‌کرد.(50)

وقتی گورخر وحشی بیابانی در اثر مراقبت اهلی شود نَفْس انسانی که در اثر دوری از خداوند و انجام تکالیف الهی در بیابان‌های معصیت وحشی شده است را هم می‌توان با مراقبت اهلی کرد.

فصل ششم قصّه‌های گاوها و آهوها

قصّه‌های گاوها و آهوها

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گاو سرور چهار پایان است.(51)

گاو بنی‌اسرائیل‌

یک نفر از قوم بنی‌اسرائیل با توطئه‌ای از پیش تعیین شده به طور پنهانی فردی را به قتل می‌رساند و آن را از دیگران مخفی می‌دارد. به دنبال این کار هر یک از قبایل، قبیله دیگری را به انجام این قتل متهم می‌ساخت و در نتیجه خود را از ریختن این خون که امر مهمی به حساب می‌آمد مبرّا می‌دانست. نزاع بالا گرفت و برای حل آن به حضرت موسی‌عليه‌السلام مراجعه کردند اما حل مشکل به بن‌بست رسیده بود. موسی‌عليه‌السلام که این کشمکش را سبب فتنه در قوم بنی‌اسرائیل می‌بیند از خداوند درخواست می‌کند که به وسیله معجزه به آن پایان بخشد.

خداوند دستور می‌دهد که موسی‌عليه‌السلام به طرف‌های درگیر فرمان دهد گاوی را ذبح کنند و یکی از اعضای بدن آن را به جسد مقتول زنند تا به قدرت الهی زنده گردد و قاتل را معرفی کند.

بنی‌اسرائیل این فرمان الهی را که در سوره بقره به آن اشاره شده است به شوخی و استهزاء گرفتند، اما وقتی فهمیدند که شوخی در کار نیست و این یک دستور الهی است از موسی‌عليه‌السلام درخواست کردند از خداوند بخواهد ویژگی‌های این گاو را بیان فرماید تا به ذبح آن اقدام نمایند.

موسی‌عليه‌السلام در جواب آن‌ها اظهار داشت خداوند می‌فرماید گاوی میانْ سال باشد نه پیر و از کار افتاده باشد و نه به اندازه‌ای جوان باشد که تا به حال نزائیده باشد.

بنی‌اسرائیلِ بهانه‌جو از موسی‌عليه‌السلام درخواست کردند تا رنگ گاو را مشخص نماید. موسی‌عليه‌السلام به دستور خداوند اظهار داشت گاوی زرد رنگ باشد به گونه‌ای که رنگ آن چشم‌های بینندگان را به شگفتی وادارد. بنی‌اسرائیل در پی بهانه جویی دیگری گفتند: ویژگی‌های این گاو برای ما مشتبه شده است و از خداوند بخواه تا به طور کامل برای ما روشن فرماید و ما را هدایت کند تا گاو مورد نظر را ذبح کنیم.

موسی‌عليه‌السلام از جانب خداوند فرمود: گاوی باشد که برای شخم زدن رام نشده باشد و کار آن کشیدن آب برای کشتزار نباشد. از رنگی یکدست برخوردار باشد و حتی یک نقطه از رنگ‌های دیگر در بدن او وجود نداشته باشد. در اینجا که دیگر بهانه‌ای باقی نمانده بود پذیرفتند و گاو مورد نظر را ذبح کردند اگر چه نزدیک بود از انجام آن سرباز زنند؛ زیرا ذبح گاو با افشای قاتل همراه بود.(52)

فروش گاو بنی‌اسرائیل‌

در زمان حضرت موسی‌عليه‌السلام مرد نیکوکاری بود که نسبت به پدر خود احترام فراوانی قائل بود. در یکی از روزها که پدرش به خواب رفته بود معامله سودمندی برای او پیش آمد و جنسی را خریداری کرد اما باید با مراجعه به پدر و گرفتن کلید صندوق که در زیر سر او گذارده شده بود پولی را تهیه و به فروشنده پرداخت می‌کرد.

وقتی سراغ پدر رفت او را در حال خواب مشاهده نمود، و برای آن که سبب آزار وی نگردد او را از خواب بیدار نکرد و از آن معامله سودمند خود صرف‌نظر نمود.

وقتی پدر بیدار شد و از ماجرا آگاه گردید یک گاو به او بخشید. این گاو دارای رنگی زرد و یک‌دست بود و از تمام ویژگی‌هایی که برای گاو بنی‌اسرائیل ذکر شده بود برخوردار بود و شاید تنها گاوی بود که با شرایط اعلام شده از سوی خداوند انطباق کامل داشت.

بنی‌اسرائیل در جستجوی گاو مورد نظر خود به او مراجعه کردند و با توجه به منحصر به فرد بودن گاو او، آن را با قیمتی بسیار زیاد خریداری کردند.(53)

به این ترتیب مرد نیکوکار به خاطر نیکی به والدین از نتیجه‌ای شیرین و سرشار از لطف خداوندی بهره‌مند گردید.

گاو مؤدب‌

متوکل عباسی از سلاطین بسیار ظالمی بود که از مخالفت با ائمه معصومین‌عليه‌السلام و شیعیان آن‌ها فرو گذار نمی‌کرد. وقتی شنید مردم به کربلا می‌روند و قبر امام حسین‌عليه‌السلام را زیارت می‌کنند، سپاهی را به سرپرستی یکی از فرماندهان خود فرستاد تا قبر امام‌عليه‌السلام را محو کنند. آن‌ها قبر حضرت را به آب بستند و گاوهایی را همراه با شخم آماده کردند و در اطراف قبر شریف امام‌عليه‌السلام به حرکت درآوردند تا قبر و اطراف آن را شخم زنند و کمترین اثری نماند.

عبداللَّه طوری گوید: وقتی از مکه برگشتم به زیارت قبر امام حسین‌عليه‌السلام رفتم و در آنجا به چشم خود دیدم که گاوها زمین را شخم می‌زنند اما به قبر که می‌رسیدند به طرف چپ و راست حرکت می‌کردند و از شخم قبر پرهیز می‌کردند و هر چه با چوب به آن‌ها زدند تا از روی قبر گذر کنند زدن آن‌ها سودی نداشت.(54)

آهوی اهدایی‌

سلطان علاءالدین با عالم پرهیزکار شیخ رکن الدین در یک عصر زندگی می‌کردند. سلطان به تقوای شیخ رکن الدین آگاه بود که از خوردن حرام و مشتبه پرهیز دارد و از پذیرش هدایای سلطان اجتناب می‌کند. روزی آهویی را به او اهدا کرد و گفت: اشکالی در حلال بودن این آهو نیست زیرا با تیری که خود ساخته‌ام و اسبی که از پدرم به ارث رسیده است این آهو را شکار کرده‌ام.

شیخ در جواب گفت: یکی از پادشاهان برای استادم دو پرنده فرستاد و گفت: از این پرنده‌ها تناول کن حلال است زیرا با «بازی» شکار شده‌اند که از مال شخصی من می‌باشد.

استادم اظهار داشت: بحثی در این دو پرنده نیست بلکه سخن در غذای باز شکاری تو است که جوجه و مرغ کدام پیرزنی را خورده است و با قوتی که از آن‌ها به دست آورده است به شکار رفته است. بنابراین اگر چه آهو را با اسبی شکار کرده‌ای که از مال حلال به ارث رسیده است اما غذای اسب از مال کدام مظلومی به دست آمده است.(55)

بیان چنین تذکرات ظریفی به پادشاهان که بی‌پروا به مال مردم تجاوز می‌کردند قابل توجه بوده است.

دفاع آهوان‌

شخصی که برای راه‌پیمایی به بلندی‌های اطراف کالیفرنیا رفته بود می‌گوید: در حال راه‌پیمایی بودم که به دشت پهناوری رسیدم. در آنجا آهوهای بسیاری بودند. ناگهان دیدم گله آهو پراکنده شد و همه از وحشت می‌لرزیدند. به سویی که آهوها نگاه می‌کردند نگریستم دو گربه وحشی بزرگی را مشاهده کردم که در حوالی آن‌ها موضع گرفتند. گمان کردم که به سرعت گله آهو پا به فرار گذارد و اگر آهوهای کوچک نتوانند بگریزند نرهای بزرگ می‌توانند فرار کنند اما فرار آن‌ها به نابودی آهوهای دیگر به دست گربه‌های وحشی تمام خواهد شد.

اما هیچ یک از آهوهای نر نگریختند بلکه در جلوی گله به یک مانور دفاعی شگفت‌انگیزی دست زدند. آهوهای بزرگ به شکل عدد «7» خط دفاعی تشکیل دادند. سپس نرهای کوچک به سوی آهوهای کوچک‌تر رفتند و آن‌ها را به میان شکل «7» جای دادند. گله آهوها به توده متراکمی تبدیل شد که دورش را نرهای بزرگ احاطه کرده بودند.

یک باره این جبهه دفاعی تبدیل به حمله گردید و آهوها به سوی گربه‌های وحشی تاختند، برخورد پاهای آهوها بر زمین سر و صدای وحشتناکی ایجاد کرد. حمله دسته جمعی آن‌ها به راستی وحشت‌آور بود. گربه‌ها که وضع را چنین دیدند فرار را بر قرار ترجیح دادند.

سپاه آهوها دست از تعقیب برنداشت و گربه‌ها را تا نقطه دوری دنبال کرد و پس از آن، بسیج همگانی آهوها منحل شد و دوباره با خاطری آسوده به چرا پرداختند.

اگر گربه‌ها فرار نمی‌کردند چه می‌شد؟ آهوها که امکان حمله به گربه‌های وحشی و قدرت مبارزه با آن‌ها را نداشتند اما این حرکت آن‌ها یک جنگ اعصاب بر علیه گربه‌های وحشی بود که آن‌ها را به فرار واداشت.(56) در پس این حرکت دفاعی آهوها تدبیر ظریف وحکیمانه خداوند مشاهده می‌شود.