روح چيست
روح از نظر لغت به معني «نفس» است، بعضي معتقدند روح و ريح (باد) هر دو از يك معني مشتق شده است و اگر روح انسان (كه گوهر مستقل و مجردي است) به اين نام ناميده شده به خاطر آنست كه از نظر تحرك و حيات آفريني و ناپيدا بودن همچون نفس و باد است.
از آنجا كه روح، ساختماني مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكي و شيميائي آنست قرآن كريم ميفرمايد: «علم شناخت واقعي روح تنها در نزد خداست و بهره شما از علم و دانش بسيار كم و ناچيز است» بنابراين تعجبي ندارد كه بشر رازهاي روح را نشناسد با اينكه از همه چيز به او نزديكتر است.
مكتبهاي ماده گرا، روح را مادي و از خواص ماده مغزي و سلولهاي عصبي ميدانند و ماوراي آن هيچ، اما دانشمندان الهي معتقدند غير از موادي كه جسم انسان را تشكيل ميدهد، حقيقت و گوهر ديگري در او نهفته است كه از جنس ماده نيست اما بدن آدمي تحت تأثير مستقيم آن قرار دارد.
به عبارت ديگر روح يك حقيقت ماوراي طبيعي است كه ساختمان و فعاليت آن غير از ساختمان و فعاليت جهان ماده است، با اينكه دائما با جهان ماده ارتباط دارد اما ماده نيست و خاصيت ماده هم ندارد.
روح همان شخصيت واقعي افراد بشر است كه براي ادامه حيات محتاج است كه هميشه همراه جسم او باشد بعلاوه روح بستر اعتقادات، اخلاقيات، احساسات و خصوصيات شخصي است كه هر فرد داراست.
با مثالي ميتوان اين موضوع را دقيقتر توضيح داد، فرض كنيد تكنيك اعمال جراحي آنقدر پيشرفت نمايد كه بتواند تمامي اعضاي فرسوده يا آسيب ديده افراد را با عمل پيوند تعويض نمايد و شخصي كه شما با او آشنائي داريد اين عمل را انجام دهد مسلما پس از عمل، ظاهر اين شخص تغيير يافته ولي هرگز شما در اينكه او «خودش» است ترديد نميكنيد، اين «خود» كيست؟ آيا بدن اوست؟ بدن او كه كاملا تغيير كرده پس «خود» او حقيقتي ماوراي جسم اوست كه غير قابل ديدن و غير قابل لمس نمودن ميباشد.
از حساسترين اعضاي بدن قلب و مغز است وقتي كه ما جسم انسان را شبيه يك مملكت بدانيم اين قلب و مغز به منزله پادشاه براي مملكت هستند، پس قلب، يك عضو تلاشگر و حاكمي است كه عملش را تعطيل نميكند و خسته نميشود.
قلب نيرومندترين عضوي است كه حركت خود را از ابتداي پيدايش حيات در جنين شروع ميكند و اين حركت را تا زمان مرگ ادامه ميدهد.
قلب، خون تصفيه شده كه عنصر تغذيه كننده بافت تمامي اعضاي بدن ميباشد را به وسيله شريانها به تمام بدن ميرساند و خون مانده و سنگين و آلوده به فضولات را هم به وسيله وريد ها از اعضاي بدن خارج ميسازد.
وريد ها و شريانها و كمك كنندگان آنها (رگهاي بسيار ريز لنفاوي) را عروق مينامند پس رگها به منزله ارتش براي قلب هستند كه رهبري دو مأموريت گفته شده بالا را به عهده دارند.
البته مأموريت قلب تنها با انجام دو عمل مذكور انتقال خون سالم و پاكيزه به همه اعضاي بدن و برگردان و خونهاي آلوده به فضولات از دستگاهها پايان نمييابد بلكه قلب مسئوليت دارد كه خونهاي فاسد را به دستگاه تنفسي كه (از دو ريه و لولههاي هوا كش و مجاري عليائي دخول هوا) تركيب يافته برساند تا گازهاي سنگين و مواد مرگآور را كه در داخل آن خون فاسد هستند به گاز شفاف (اكسيژن) تبديل كند بعد هم آن مواد اضافي و فضولات خوني را به دستگاهي كه مسئوليت بيرون راندن آنها را به خارج دارد برساند تا دستگاه بول و جهاز تناسلي آن مواد مسموم كننده و زايد را از طريق ادرار به خارج بدن هدايت كند اما ساير دستگاهها، هر كدامشان تركيب خاص و وظائف و اعمال مخصوصي دارند كه بايد انجام دهند.
مثلا كالبد يا هيكل بزرگ انسان در واقع رشد دهنده موجوديت بدن و
قالب اندازهگيري ميباشد و مجموع عضلات و مجموع مفاصل، كارشان تقسيم حركت در بدن ميباشد و جهاز هاضمه با تركيبات پيچيدهاي كه دارد، از دهان شروع شده تا به معده ميرسد و وظيفه اين دستگاه، گرفتن طعام هاي خورده شده و كوبيدن آنها و هضم كردن و گرفتن شيرهي آنها و جدا ساختن فضولات طعام از مواد اصلي لازم بدن ميباشد و اما دستگاه تناسل كه در زن و مرد از حيث تركيب با هم اختلاف دارند كارخانهي توليد و زياد كردن نسل ميباشد.
اين كشور كوچك با اين قلب و سربازانش و اين پادشاه و اوامر و نواهيش، سرور همهي اين اعضاء دستگاه عصبي ميباشد.
دستگاه عصبي (دستگاه احساس و درك) از هر جهت با ساير دستگاههاي بدن فرق دارد مثلا بافت اين دستگاه از لطيف ترين بافتها است و سلولهاي آن از نيرومندترين و دقيق ترين سلولها است، تركيب اين عصب ها و جوش خوردن آنها با يكديگر از بهترين و زيباترين تركيبها محسوب ميشود.
بهترين نوع اين اعصاب بافتهاي دماغي مخ و حفرههاي آن و مراكز عقلي قسمت بالاي مخ ميباشد پس از مخ نخاع مستطيل و نخاع شوكي هستند كه رابط احساس و درك ميباشد و اين اعصاب به دو نوع اعصاب حسي و اعصاب حركتي تقسيم ميشوند كه اعصاب حركتي خود دو نوع است ارادي و غير ارادي.
مركز اعصاب عليا (مخ) و مخچه و قنطره قارول و دماغ مياني و قسمت مركزي از مجموع عصب هاي نخاع مستطيل و نخاع شوكي همهي اينها تسلط كامل بر جميع اميال و حركات (ارادي و غير ارادي) بدن و بر جميع حواس از نظر تفكر و عقل و حواس پنجگانه (بينائي، شنوائي، بويائي، چشائي و بساوائي) و همچنين بر حركات اعضاي داخلي بدن حكومت دارند.
همهي اين مراكز خارجي با مراكز قسمت علياي بدن با بافتهاي نخ مانند مربوط ميشوند به عبارت ديگر ميتوانيم دستگاه عصبي بدن آدمي را مجموعا شبيه يك دستگاه كامل مخابراتي بدانيم.
فيزيولوژي يعني علم وظايف الاعضاء كه در اين علم از همهي فعاليتهاي اعضاي داخلي و خارجي جسم در حالت طبيعي و سلامت بحث ميكند پس دانستن فلسفه تسلط كلي دستگاه عصبي به همه اجزاي بدن و آگاهي از اهميت دوران خود در ادامه حيات، به واسطه تغذيه كردن همه بافتهاي زنده و تأمين احتياجات آنها از اين خون و همچنين دانستن عمل پاك كردن خون فاسد از آلودگيها به وسيله ريتين و همچنان بحث درباره عمل پيچيده دستگاه هاضمه و آگاهي از عمل دو كليه يعني خالي ساختن جسم از مواد مسموم و فضولات و آگاهي از فائده غدههاي صماء در ضبط درجه فعاليت اعضاي بدن همه اينها روش مسائل علم وسيع فيزيولوژي را تشكيل ميدهند كه بعد از علم تشريح دومين علم
مقدماتي براي پزشكي محسوب ميشود.
امام رضاعليهالسلام
در ابتداي رساله خود، با تشبيه جسد به يك مملكت و معرفي قلب و مغز به منزلهي پادشاه و بقيه اعضاي بدن انسان (مانند رگهاي خون و رگهاي عصبي) را رعيت و سربازان اين مملكت دانستهاند و آنها ملزم به اطاعت از پادشاه خود (مغز و قلب) معرفي كرده كه بايد اوامر او را اجرا كنند.
بعد هم توضيح ميدهند كه اين رعايا و سربازان بايد پادشاه مملكت خود را از همه سوانح و اثرات خارجي حفظ كنند.
امامعليهالسلام
اشاره به صدور دستورات از مغز و برگشت آنها به خود مغز به واسطه عصب هاي مخصوص حركتي و حسي مينمايد و به تفضيل اثر حواس پنجگانه بخصوص حس بينائي، شنوائي و بويائي را توضيح ميدهد، باز هم توضيح ميدهند كه هر كدام از اين حواس كار خود را به وسيله حاقر مغز تكميل ميكنند پس انسان ميبيند، ميشنود، ميچشد و بو ميكند در اين صورت ابزار حواسي جز وسيله وجود اتصال حاقر مخصوص براي مغز و صدور شعور از مغز به واسطه وجود اتصال حاقر چيز ديگري نيستند و همچنين توضيح ميدهند كه اعمال اين حواس از نوع اراده است يعني آدمي هر وقت بخواهد ميبيند، ميشنود، بو ميكشد و ميچشد و به محض اراده ميتواند جلو هر كدام از اين حسها را بگيرد.
بعد هم حضرت وظيفه ديگر مغز را كه عبارت از تسلط آن به همه اعضا حركتي ميباشد، مانند دو دست و دو پا كه به واسطه اعصاب حركت به حركت در ميآيند را توضيح ميدهند.
و باز هم حضرت كيفيت انتقال حركت را، از مركز بالا و مخ، نخاع شوكي، نخاع مستطيل به پائين و بالعكس بعد از آن هم ياري دستها و پاها را در اجراي اوامر پادشاه جسد در انتقال جسد (جا به جا شدن آن) و قضاي حوايج روزانه جسد و دفاع از نفس بيان ميكنند و هنگام شرح اعمال حواس پنجگانه امامعليهالسلام
به فايده دماغ (بيني) در تصفيه هواي تنفس شده اشاره ميكنند و ضمنا ساير فوايد دماغ را كه با زبان، دندانها و لبها وظيفه مشترك را انجام ميدهد تشريح مينمايند و كمك همه اينها را در بيرون آوردن كلام روشن و قاطع به زبان توضيح ميدهند و حضرت با اين توضيحات آخر، جديدترين نظريات كشف شده صوتي را دربارهي كيسههاي دماغي هوايي كه در زينت دادن صدا و تجسم بخشيدن به آن و دادن ارتشاعات خاص به صدا اثر دارد توضيح ميدهند.
در پايان اين قسمت از مطالب امامعليهالسلام
به مراكز مخصوص و نوعي از اعصاب اشاره ميكنند كه ذاتاً آن عصب ها به خود دستور ميدهند به نام اعصاب خودكار و تشريح ميكنند كه اين اعصاب تسلط كامل با مفاد داخلي بدن مانند رگهاي خون و عمل گردش خون به طور خاص دارند و به تعبيه دستگاهها به طور عموم تسلط دارند و باز هم توضيح ميدهند
كه بعضي از آثار خارجي مانند غم و شادي كه در چهرهي آدمي به وجود ميآيد مثل سرخ شدن رو يا نشستن عرق بر جبين و صورت علتش همان باز و بسته شدن رگهاي موئي خون ميباشد كه به وسيله همان عصب هاي سمپاتي اين آثار ظاهر ميشود و اين عصب ها در نقاط مختلف بدن پراكنده هستند كه بعضي از آنها در پشت قلوهها و ديگري در قسمت جلوي پرده امعاء قرار گرفتهاند.
حضرت پس از بيان و توضيح قسمت مربوط به اعصاب ميفرمايند منشاء غم در كبد و منشاء شادي در كليهها ميباشد.
مبحث فيزيولوژي اين رساله، با جواب هائي كه حضرت رضاعليهالسلام
به ضباع بن نصر هندي و عمران صائبي در محضر مأمون ميدهند خاتمه پيدا ميكند.
هنگامي كه عمران از حضرت سؤال ميكند آيا خود چشم تركيب دهنده اشياء است يا اينكه روح خصوصيات اشياء ديده شده را درك ميكند؟ حضرت جواب ميدهند چشم چربي مخلوطي از سفيد و سياهي است، رؤيت يعني تشخيص اشياء ديده شده كه توسط روح درك ميشود باز هم وقتي ضباع از حضرت سؤال ميكند هنگامي كه چشم كور ميشود با اينكه روح هست پس چرا نميبيند؟
حضرت ميفرمايند: در اين هنگام روح مانند خورشيدي است كه جلويش را ابري تاريك گرفته باشد هر دو ميپرسند: روح كجا ميرود؟
حضرت جواب ميدهند: وقتي كه پنجرهها بسته شود، نوري كه از آنها داخل ميشد كجا ميرود؟
صائبي ميگويد: اين مسئله را بيشتر برايم توضيح بدهيد: حضرت ميفرمايند: محل استقرار روح مغز است و شعاع آن به همه جسد ميتابد مانند خورشيدي كه در آسمان حركت ميكند و شعاعش به زمين ميافتد و اثر ميبخشد وقتي كه خورشيد غروب كند ديگر نور نيست، وقتي كه سر شخصي بريده شد، ديگر روح در آن جسد نيست. قسمت دوم رساله امامعليهالسلام،
چنين شروع ميشود طعامي را بخور كه موافق بدن تست بدان اي خليفه، جسد مانند زميني پاك است، وقتي آن زمين را آباد كردي و تخم كاشتي و آب دادي البته آب به ميزاني كه نياز دارد نه زياد كه آن را تباه كند و نه كم كه زمين تشنه بماند مسلما آن زمين آباد ميماند، زراعتش خوب و محصولش زيادتر ميشود اما اگر از عمران و آبادي آن زمين غفلت شود آن زمين فاسد ميگردد و گياه در آن نميرويد، پس جسد هم مانند آن زمين است كه بايد در غذا دادن و آب دادن به آن تدبير به كار رود.
وقتي كه بدن را با غذا و مشروبات گوارا تغذيه و مراقبت كردي سالم ميماند و همه اعضاي آن وظايف خود را به خوبي انجام ميدهند پس اي خليفه، نگاه كن ببين چه چيزي موافق معده تست و بدنت را تقويت مينمايد همان را بخور.
بدان اي خليفه هر كس غذا را بيش از حد لزوم بخورد، جسدش را صحيح تغذيه نكرده است پس بايد غذا را به اندازه نياز خورد نه كم نه زياد، آب هم به همين اندازه بايد خورده شود پس بهترين طريق براي غذا خوردن اينست كه به مقداري كه براي روزت كفايت ميكند شوي و كاملا سير نشده از غذا دست بكشي.
البته در وجود تو نسبت به غذا شهوت و ميل هست، ولي نبايد در پيروي از اين ميل كاذب افراط كني، بلكه ميانهروي در غذايت، معده و بدن تو را سالم نگه ميدارد، عقلت را پاك ميكند و جسمت را نيرومند ميسازد.