قتلهاى مرموز در صدر اول اسلام (تلاش براى قتل پيامبر(
صلىاللهعليهوآلهوسلم
)
غزوه ى تبوك در سال نهم هجرى اتفاق افتاد، واقدى در كتاب مغازى خود آنرا ذكر كرده می گويد:
اخبار شام هر روز در اختيار مسلمانان قرار می گرفت زيرا نبطى هائى كه از آنجا می آمدند بسيار بودند و روزى يك گروه آمدند و گفتند: كه دولت روم جمعيت فراوانى را در شام گرد هم آورده و هرقل خرجىِ اصحاب خود را به مدت يك سال پرداخته و افراد لُخَم و جُذام و غَسان و عامِلة به همراهش فرا خوانده شده و حركت كرده اند و مقدمه ى خود را به بلقاء فرستاده در همانجا اردو زده اند و هرقل در حِمص باقى مانده است.
البته واقع چنين نبود و فقط به آنها گفته شده بود چنين بگويند و آنها گفتند و براى مسلمانان دشمنى ترسناكتر از آنان وجود نداشت. بخاطر آنكه (در برخورد با آنها در سفرهاى تجارى) تعداد و تجهيزات و اسبهاى آنها را ديده بودند. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هيچ غزوه اى را انجام نمی داد مگر آنكه آنرا با چيزهائى مخفى می نمود تا اخبار پراكنده نشوند و معلوم نشود كه چه قصدى دارد. تا آنكه غزوه تبوك پيش آمد و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آنرا در گرماى شديد انجام داد.
جلاس بن سويد گفت: بخدا سوگند اگر محمد راست بگويد ما از خران بدتريم! به خدا سوگند آرزو می كنم از من بخواهند هر كدام ما صد ضربه شلاق بخوريم و از اينكه قرآنى دراينباره بخاطر حرفهاى شما نازل شود، معاف شويم.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به عمار ياسر فرمود: اين گروه را درياب كه در آتش سوختند، از آنها درباره ى مطالبى كه گفتند سؤال كن و اگر انكار كردند، بگو، آرى چنين و چنان گفتيد.
عمار به طرفشان رفت و به آنان گفت و آنها نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمدند تا معذرت خواهى كنند... پس خداوند اين دو آيه را نازل كرد(
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ... كانُوا مُجرِمينَ
)
يعنى «اگر از آنها بپرسند كه چرا سخريه و استهزا می كنند پاسخ دهند كه ما به مزاح و شوخى سخن رانديم، اى رسول بگو به آنها، آيا با خدا و آيات خدا و رسول خدا تمسخر می كنيد، عذر نياوريد كه عذرتان به كلّى پذيرفته نيست كه شما بعد از ايمان كافر شده ايد، اگر از برخى ساده لوحان شما درگذريم گروهى را نيز عذاب خواهيم كرد كه مردمی بسيار زشتكارند».
و چون مسلمانان در گرماى تابستان آن صحرا احتياج به آب پيدا كردند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دعا كرد و باران باريد. و اوس بن قيظى منافق گفت: ابرى گذرا بود.
غزوه تبوك در سال نهم هجرى يعنى بعد از پيروزى مسلمانان بر مشركين و تسلط شان بر جزيرةالعرب اتفاق افتاد. منافقان دريافتند كه پادشاهى مسلمانان عظمت پيدا كرده و كشورشان پهناور شده است لذا براى قتل پيامبر و تسلط بر خلافت تلاش بسيار نمودند.
در جنگ تبوك آيات بسيارى درباره ى منافقين و كردارشان نازل شد. كه ميتوان به اين آيات اشاره كرد.(
وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا...
)
يعنى «و آنها می گفتند در اين هواى سوزان از وطن خود بيرون نرويد، آنانرا بگو آتش دوزخ بسيار سوزانتر از اين هواست اگر می فهميدند، اكنون بايد آنها خنده كم و گريه بسيار كنند كه به مجازات سخت اعمال خود خواهند رسيد».
و آيهى(
وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً...
)
يعنى «آن مردم منافقى كه مسجدى براى زيان به اسلام برپا كردند و مقصودشان كفر و عناد و تفرقه ى بين مسلمين و مساعدت با دشمنان ديرينه ى خدا و رسول بود و با اين همه، قَسَمهاى مؤكد ياد می كنند كه ما جز قصد خير و توسعه ى اسلام نداريم خدا گواهى می دهد كه محققاً دروغ می گويند».
منزلت علىعليهالسلام
نسبت به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
همچون منزلت هارون به موسى است چون پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
علىعليهالسلام
را جانشين خود بر مدينه نمود علىعليهالسلام
به حضرت عرض كرد: آيا مرا بر زنان و كودكان خليفه نمودى؟
حضرت فرمود: آيا راضى نمی شوى نسبت به من بمنزله هارون نسبت به موسى باشى، مگر آنكه پيامبرى بعد از من وجود ندارد
بعضى از منافقين بيشترين ترس را از رسيدن امام علىعليهالسلام
به خلافت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
داشتند، زيرا خلافت علىعليهالسلام
بمعناى تسلط بنى هاشم بر حكومت و محروم شدن قريش از خلافت بود.
و خلافتِ الهى علىعليهالسلام
آنجا بيشتر نمايان شد كه او را در مدينه ى منوره باقى گذاشت تا آنرا حفظ كند و او را همانند هارونعليهالسلام
نسبت به موسىعليهالسلام
توصيف نمود.
دقت كننده ى در حركت منافقان در می يابد كه بعضى از مسلمانان مشغول جنب و جوش جديدى شدند كه با روشهاى سابقشان متفاوت بود، زيرا با احداث مسجدى اسلامی نمايان می شد، تا پايگاهى براى هدف گرفتن اسلام محمدى باشد. و براى اولين بار در تاريخ اسلام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مسجدى را ويران نمود زيرا براى ضرر رساندن ساخته شده بود. و گروهى ديگر براى به قتل رساندن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
قبل از منتقل شدن حكومت به علىعليهالسلام
تحرّكاتى انجام دادند.
كسى كه تاريخ سيره را به خوبى درك می كند در می يابد كه معارض اصلى بنى هاشم بر سر قدرت فقط قريش بودند، نه انصار. لذا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مكّه قريش را نفرين كرد و بر انصار نفرين نكرد بلكه بر ايشان دعا نمود. امام علىعليهالسلام
نيز بر قريش نفرين نمود و براى انصار دعا كرد.
و در اينجا به اين نتيجه می رسيم كه حيلهگران باهوش قريش كارهائى را انجام دادند كه تا به امروز براى بسيارى از علما و محققين پوشيده مانده است و بيان كننده ى حرص و آز آنان براى كسب قدرت بود.
و از جملهى آن كارها اينكه:
حديثِ «الْخُلَفاءُ مِنْ بَعْدى إثناعَشَر أوَّلُهُمْ عَلىُّعليهالسلام
يعنى: خلفاى بعد از من دوازده نفر هستند كه اولين آنان علىعليهالسلام
است...» را به نفع خود تحريف كردند و حكومت را تا روز قيامت در قبائل قريش قرار دادند. و بدون هيچ سند الهى و عقلى انصار و ديگران را از خلافت دور نمودند.
تلاشى براى كشتن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از نافع بن جُبير بن مَطعَم نقل شده است كه «رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
منافقينى را كه شبِ عقبه، در تبوك شترش را رم دادند نام نبرد، و آنان دوازده نفر بودند». اما آنها در حديث اين جمله ى خود را اضافه كردند: يك نفر از قريش در آنان نبود و تمامی آنان از انصار يا از هم پيمانانشان بودند!
در قضيه ى سقيفه نيز رجال قريش همان كار را انجام دادند. آنان مراسم دفن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را رها كردند و در سقيفه با ابوبكر بيعت نمودند و به اين هم اكتفا نكرده بلكه تلاش كردند مخالفين خود (انصار) را به كلّى نابود سازند. كه به صورت متهم ساختن انصار به بيعت گرفتن براى سعد بن عبادة در سقيفه و به غصب حكومت از قريش نمايان گرديد.
در حالى كه انصار براى بيعت با سعد در آنجا جمع نشدند و با او بيعت نكردند و اصلا نقشهاى براى اين كار نداشتند، و آن اخبار دروغين فقط هجومی براى از پا درآوردن انصار بود.
آمده است كه: هنگامی كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از تبوك به مدينه باز می گشت در قسمتى از راه تعدادى از اصحاب او حيله و توطئه كردند تا حضرت را از پرتگاه گردنه پرتاب نمايند. و خواستند راه را براى همين منظور با او طى كنند. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از راز آنان خبردار شد و به اصحاب خود فرمود: هر كدام شما بخواهد، از ميان درّه عبور كند زيرا براى شما وسعت بيشترى دارد. و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
راه عقبه را در پيش گرفت و مردم از ميان درّه عبور كردند بجز عده اى كه قصد حيله داشتند، آنها آماده شدند و صورتهاى خود را پوشاندند، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حذيفة بن يمان و عمار بن ياسر دستور داد، پس به همراه او با پاى پياده حركت كردند، و به عمار دستور داد مهار شتر را بگيرد و به حذيفه دستور داد از پشت سر، شتر را براند، در بين راه ناگاه صداى دويدن قوم را از پشت سر شنيدند كه بر آنان حمله كردند. پس رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
خشمگين شد و حذيفه را دستور داد آنان را ببيند و شناسائى نمايد، حضرت با عصاى خود بازگشت و روبروى صورت اسبهاى آنها ايستاد و با عصا آنها را زد و قوم را ديد كه صورتها را بسته اند، آنها چون حذيفه را ديدند وحشت كردند و گمان كردند حيله و نيرنگشان فاش شده است، لذا شتاب گرفتند، و در ميان مردم پراكنده شدند.
و حذيفه برگشت تا به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيد، چون به او رسيد، حضرت فرمود: حذيفه ناقه را بزن و تو اى عمار حركت كن. پس سرعت گرفتند و از گردنه بيرون رفتند و منتظر رسيدن مردم شدند. آنگاه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: اى حذيفه كسى از آنان را شناختى؟
گفت: مركبِ فلان و فلان را شناختم و تاريكى شب آنها را فرا گرفته بود و چهره هاى خود را پوشانده بودند.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: آيا دانستى چه می كردند و چه می خواستند؟
گفت: نه اى رسول خدا.
فرمود: آنها فكر كردند همراه من حركت كنند و چون به گردنه رسيدم مرا در آن پرتاب نمايند.
گفت: خوب است موقعى كه مردم آمدند آنها را به هلاكت برسانى.
فرمود: دوست ندارم مردم گفتگو كنند و بگويند محمد اصحاب خود را كشت، سپس همگى آنان را نام برد.
در كتاب ابان بن عثمان بن عفّان، اعمش گفت: آنها دوازده نفر بودند كه هفت نفر آنان از قريش بودند.
و ابوالبخترى گفت: حذيفه گفت:
اگر حديثى را برايتان بگويم سه ثلث شما مرا تكذيب خواهيد كرد.
(ابوالبخترى) گفت: جوانى متوجه شد و گفت: اگر سه ثلث مردم تو را تكذيب كنند چه كسى تو را تصديق می كند؟
گفت: اصحاب محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره ى خير سؤال می كردند و من از ايشان دربارهى شر می پرسيدم.
ابوالبخترى گفت: گفته شد: چرا چنين می كردى؟
گفت: كسى كه شر را شناسائى كند در خير واقع می شود.
و حسن بن علىعليهالسلام
فرمود: «روزى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را در عقبه متوقف كردند تا شتر او را رم دهند، دوازده نفر بودند و ابوسفيان از آنها بود.»
ابن عبدالبر اندلسى در كتاب «الاستيعاب» خود می نويسد: ابوسفيان از زمانى كه اسلام آورد براى منافقان كهف و پناهگاه بود.
همچنين آمده است كه: «در هنگام بازگشت، بين راه و قبل از رسيدن به مدينه دوازده نفر منافق كه هشت نفر آنان از قريش و بقيه از اهل مدينه بودند براى كشتن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
توطئه نمودند، بدين ترتيب كه شتر حضرت را در گردنه ى ميان مدينه و شام رم بدهند و حضرت را به درهاى كه آنجا بود پرتاب نمايند.
و چون لشكر اسلام به ابتداى آن منطقه (گردنه) رسيدند، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: هر كدام بخواهد، دره را در پيش بگيرد، زيرا برايتان وسيعتر است پس مردم راه درّه را در پيش گرفتند، لكن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
راه گردنه را در پيش گرفت حذيفة بن اليمان مهار شتر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را در دست گرفت و عمار ياسر شتر را می راند، در حال حركت، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به پشت سر نگاه كرد، در روشنائى ماه سوارانى را با چهره هاى بسته مشاهده نمود كه نزديك او رسيده اند و ميخواهند شتر او را رم دهند و آهسته با هم صحبت می كردند، پس رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
غضبناك شد و بر آنان فرياد زد و حذيفه را دستور داد صورت شترانشان را بزند. و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
با فرياد خود بشدت آنان را وحشت زده كرد و دانستند كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حيله و توطئه ى آنان واقف شده است، لذا با شتاب عقبه را ترك كردند و بين مردم متوارى شدند.
حذيفه می گويد: من آنان را از شترانشان شناختم و براى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نام بردم و عرض كردم: خوب است بفرستى آنها را بكشند؟
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در جواب با لحنى مملو از مهر و عاطفه فرمود: خداوند مرا امر كرده است از آنان صرفنظر كنم و دوست ندارم مردم بگويند: او مردمی را از قوم و اصحابش به سوى دينش دعوت نمود و آنان او را اجابت كردند و به همراه آنان جنگ كرد تا بر دشمن چيره شد، سپس آنان را كشت، لكن اى حذيفه آنان را رها كن كه خداوند در كمين است».
و مطابق روايتِ حذيفة بن اليمان در ميان آن گروهِ مردان، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن ابىوقاص هم به چشم می خوردند
روايت حذيفه درباره ى توطئه كشتن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
حذيفة بن يمان عبسى (صاحب سرِّ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به توصيف عمر)
تلاش تعدادى از صحابه را براى قتل پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در غزوه ى تبوك ذكر كرد كه می خواستند او را از گردنه به درّه پرتاب نمايند.
و ابن حزم اندلسى متوفاى سال ١٣٥ هجرى حادثه را در كتاب المحلى ذكر كرد و گفت: اما حديث حذيفه بى ارزش است زيرا از طريق وليد بن جميع نقل شده و او فاسد است و به نظر می رسد از وضع حديث اطلاعى ندارد، زيرا اخبارى روايت كرده است كه در آنها آمده است: ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه سعد بن ابى وقاص قصد كشتن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و پرتاب كردن او را از گردنه اى در تبوك داشتند. و اگر اين اخبار صحيح باشد براساس مطالبى كه بيان كرديم بى شك اين گروه از كسانى هستند كه نفاق آنها صحيح و مسلم است. و بعد به توبه پناه بردند و چون حذيفه و ديگران يقين به باطن امر آنها نداشتند، از نماز بر جنازه آنها خوددارى می كردند.
لكن وليد بن جميع همان وليد بن عبدالله بن جميع است.
در كتاب «ميزان الاعتدال» ذهبى آمده است كه:
ابن معين و عجلى، وليد بن جميع را توثيق كرده و احمد و ابوزعه گفته اند: اشكالى ندارد و ابوحاتم گفته است: صالح الحديث است.
در كتاب «الجرح و التعديل» رازى آمده است كه: اسحاق بن منصور از يحيى بن معين نقل می كند كه گفت: وليد بن جميع موثق است.
ابن حجر عسقلانى در كتاب «الاصابة» او را در ضمن راويان خود ذكر كرده است.
ابن كثير او را در ضمن راويان موثق و مورد اطمينان خود ذكر كرده است.
مسلم او را در صحيح خود در ضمن راويان خود ذكر كرده است.
و چون «حاكم» بر حديث حذيفه كه به واسطه وليد بن عبدالله بن جُميع ذكر شده اطلاع پيدا كرد، گفت: «اگر مسلم آنرا در صحيح خود نقل نمی كرد بهتر بود».
بنابرين مطابق نظر مسلم و ذهبى و ابن معين و عجلى و ابى زرعة و ابى حاتم و رازى و ابن حجر، سند اين حديث صحيح است و اين گروه حذيفه يمان و وليد بن جُميع را توثيق می كنند.
ابن حزم اندلسى قطع و يقين نمود كه حذيفه بر ابوبكر و عمر و عثمان نماز نخواند، زيرا چنين گفت: نه حذيفه و نه غير او بر باطن امر آنان آگاه نبودند، پس، از نماز خواندن بر او خوددارى كرد. و همانطورى كه ذكر كرديم حذيفه صاحب سرِّ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود، و هنگامی كه يك نفر می مرد، عمر درباره ى حذيفه سؤال می كرد. اگر در نماز او حاضر می شد عمر بر او نماز می خواند و اگر حذيفه در نماز حاضر نمی شد عمر نيز حاضر نمی گرديد
ابوهريره می گويد: «مردى ابوبكر را دشنام داد در حاليكه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نشسته بودند، و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با تعجب و تبسّم نگاه می كردند».
و ذكر شده است آن كسى كه در زمان عمر و حذيفه مُرد ابوبكر بود. و ابن حزم اندلسى قطع و يقين نمود كه حذيفه بر او نماز نخواند.
سپس ابن عساكر نويسنده ى «تاريخ دمشق» ذكر كرد كه: حذيفه بر فلانى يعنى ابوبكر نماز نخواند.
و عادت مشهور همين بود كه به شيخين يعنى ابوبكر و عمر فلان می گفتند، ولى با همين حال ابن حزم نام هر دو را به صراحت برد و گفت عمر خود پيش آمد و نماز خواندن بر او را از حذيفه طلب نمود، و چون حذيفه نماز نخواند، پريشان شد و دو چشم او بيرون زد، سپس از حذيفه سؤال كرد: آيا من از همان گروه (يعنى منافقان) هستم؟
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و علىعليهالسلام
و عمر تصريح كرده اند كه حذيفه بن اليمان نام منافقان را می داند، علىعليهالسلام
فرمود: او مردى است كه معضلات و مفصّلات را دانست و به نام منافقين علم دارد. اگر از او درباره ى آنها سؤال كنيد در می يابيد كه به آنها عالم است.
حذيفه كسى را به نام منافقين خبر نداد لكن بر آنان نماز نخواند و مقصود از منافقين در اينجا مجموعه افرادى هستند كه در گردنه به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هجوم آوردند.
حذيفه می گويد: عمربن الخطاب از كنارم عبور كرد و من در مسجد نشسته بودم، پس گفت: اى حذيفه فلانى يعنى ابوبكر مُرد بيا بر او نماز بخوان.
حذيفه می گويد: سپس عبور كرد و چون نزديك در مسجد رسيد به من رو كرد و ديد من همچنان نشسته ام، پس دانست. آنگاه به سويم برگشت و گفت: اى حذيفه تو را به خدا آيا من از همان گروه هستم؟
حذيفه می گويد گفتم: خداوندا نه، و من أحدى را بعد از تو تبرئه نمی كنم.
حذيفه می گويد: ديدم دو چشم عمر برگشتند.
يعنى دانست حذيفه رغبت ندارد بر جنازه ى ابوبكر نماز بخواند.
ابن عساكر روايت كرده است كه: «عبدالرحمن بر ام سلمه داخل شد و ام سلمه گفت: از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم كه می فرمود: از اصحاب من كسانى هستند كه بعد از مردنم هرگز مرا نمی بينند، پس عبدالرحمن از نزد او خارج شد در حاليكه بسيار ناراحت بود، تا بر عمر وارد شد و گفت: چيزى را كه مادرت می گويد بشنو، پس عمر به پا خاست و بر او داخل شد و از او سؤال كرد، سپس گفت: تو را به خدا آيا من از آنها هستم؟
(ام سلمه) گفت: نه ولى بعد از تو احدى را تبرئه نمی كنم. و ظاهراً عمر بشدت از اين موضوع هراسان بود لذا درباره ى آن از حذيفه و ام سلمه سؤال كرد! و ام سلمه و حذيفه در تنگناى شديدى بخاطر سؤال حساس و خطير عمر گرفتار شدند و اين تنگنا و حرج از اين كلام آنها ظاهر شد كه گفتند: هرگز احدى را بعد از تو تبرئه نمی كنيم.
نافع بن جبير بن مطعم می گويد:
«رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از نام منافقينى كه در شب عقبه ى تبوك شترش را رم دادند به احدى جز حذيفه خبر نداد و آنان دوازده نفر بودند»
و به حديث ابن عساكر جمله اى اضافه كردند كه در اصل كتاب موجود نيست و آن جمله اينست: از قريش كسى در آنها وجود نداشت و همگى از انصار و همپيمانان آنها بودند! تا هرگونه شك و ترديد را از قريش دور كنند و بر عهده ى انصار قرار دهند. همانطوريكه در حوادث بسيارى چنين كردند. كه ماجراى سقيفه يكى از همان هاست.
حذيفه گفت: اگر بر ساحل رودى باشم و دست خود را دراز كرده باشم تا مشتى آب بردارم آنگاه به تمام آنچه می دانم خبرتان می دادم، هنوز دستم به دهانم نرسيده كشته می شدم.
يعنى اگر حذيفه خبر از نام منافقين زنده يا مرده می داد به سرعت كشته می شد. براى همين نام آنها را نبرد. و براى اشاره به منافق بودن آنها بر جنازه هايشان نماز نخواند.
سپس در اواخر حكومت عثمان و در زمان حكومت علىعليهالسلام
خبر از نام آنها برد، پس او را كشتند.
از حذيفه نقل شده است كه گفت: (علم) را از ما بگيريد كه براى شما مورد اطمينان هستيم، سپس از كسانى بگيريد كه از ما می گيرند. و از كسانى كه بعد از آنها هستند نگيريد. گفتند: چرا؟ گفت: چون آنها حديث شيرين را می گيرند و تلخ آنرا رها می كنند، در حاليكه شيرين آن صلاحيت پيدا نمی كند مگر با تلخ آن.
حذيفه می گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مرا به آنچه واقع می شود تا روز قيامت خبر داد. مگر آنكه من از آن حضرت نپرسيدم چه چيزى موجب خارج شدن اهل مدينه از آنجا می شود.
از حذيفه نقل شده است كه گفت: چند فرسخ بين شما و بين آنكه شر بر شما نازل شود وجود دارد مگر آنكه سوارى از اينجا سر برآورد و خبر هلاكت عمر را بگويد.
از نزال بن سبره هلالى نقل شده است كه گفت: روزى على بن ابى طالبعليهالسلام
را شاد و مسرور يافتيم، پس گفتيم اى اميرمؤمنان، درباره ى اصحاب خود سخن بگوئيد... (و حديث را ذكر كرد و در ضمن حديث آمده است) گفتيم: درباره ى حذيفه سخن بگوئيد.
فرمود: او مردى است كه معضلات و مفصلات را دانست... و نام منافقين را دانست، اگر از او در اينباره سؤال كنيد در می يابيد عالم به آن است.
علل بوجود آمدن حادثه ى تبوك سبب اساسى حادثه ى تبوك سخن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در سال هشتم هجرى در هنگام حج بود كه فرمود: «يا أَيُّهَا النّاس قَدْ تَرَكْتُ فيكُمْ ما إِنْ أَخَذْتُمْ بِه لَنْ تَضِّلُوا: كِتابَاللّهِ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَيْتى وَ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَولاهُ» يعنى اى مردم بين شما چيزى را به يادگار گذاشتم كه اگر بدان تمسك كنيد هرگز گمراه نمی شويد: كتاب خدا و عترت من يعنى اهلبيت من و هركس من مولاى او هستم اين على مولاى اوست
ترمذى اين حديث را يك بار از جابربن عبدالله انصارى و بار ديگر از زيد بن ارقم نقل كرده است. همانطوريكه حديث را ابن سعد و احمد بن حنبل هم ذكر كردهاند.
و حادثه ى دومی كه منجر به حادثه ى تبوك شد اين سخن رسول خدا محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
به علىعليهالسلام
در هنگام جانشين نمودن او بر مدينه بود كه فرمود: آيا راضى نمی شوى، اى على كه نسبت تو به من، مانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، مگر آنكه پيامبرى بعد از من وجود ندارد.
و اين حديث، نص آشكار بر خلافت است كه هيچ شبهه و شكى در آن نيست. و ما در همين كتاب دلائلى از زبان عمر آورده ايم كه ولايت على بن ابى طالبعليهالسلام
را اثبات می نمايد.
و با وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى خلافت علىعليهالسلام
، معظم رجال قريش كه تلاش براى قبضه نمودن قدرت و تقسيم آن بين قبايل قريش را داشتند، مخالفت كردند.
آيا ابوموسى اشعرى از منافقين بود؟ حذيفة بن اليمان ذكر كرد كه ابوموسى اشعرى از منافقان بود، و عالم اندلسى، ابن عبدالبر در كتاب استيعاب نوشت: «در آن كلامی درباره ى او از حذيفه روايت شده است كه نپسنديدم آنرا ذكر كنم، و خدا او را می آمرزد.»
روايت شده است كه از عمار درباره ى ابوموسى اشعرى سؤال شد، گفت: از حذيفه درباره ى او سخنى عظيم شنيدم، شنيدم می گويد: او دارنده بُرنس سياه است، سپس روى درهم كشيد كه از او دانستم كه در شب عقبه در ميان آن گروه بوده است.
ابن عُدى در «الكامل» و ابن عساكر در التاريخ براساس نقل منتخب كنزالعمال به نحو مستند از ابن نجاء حكيم نقل كرده است كه گفت: به همراه عمار نشسته بودم، پس ابوموسى اشعرى آمد و گفت: مرا با تو چه كار است؟ آيا برادر تو نيستم؟
عمار گفت: نمی دانم، اما در شب حادثه ى كوه (عقبه ى تبوك) شنيدم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تو را لعنت می كند. گفت: او برايم استغفار كرد، عمار گفت: من شاهد لعن بودم و شاهد استغفار نبودم.
عبدالله بن عمر به ابى بردة فرزند ابوموسى اشعرى گفت: پدر تو از پدر من بهتر بود.
در حالى كه حذيفه و اشتر درباره ى ابوموسى اشعرى گفته اند: «او از منافقان است.»
«و او از شركتكنندگان در توطئه كشتن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در عقبه بود.»
شقيق می گويد: با حذيفه نشسته بوديم، پس عبدالله (بن عباس) و ابوموسى اشعرى وارد مسجد شدند، (حذيفه) گفت: يكى از اين دو منافق است، سپس گفت: شبيه ترين مردم از نظر راه رفتن و حركات و سكنات به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
عبدالله (بن عباس) است.
عقيل بن ابى طالب درباره ى او گفت: او ابن المراقه يعنى ولد زنا است.
در همين حال جرير بن عبدالحميد ضبى از اعمش از شقيق ابى وائل نقل می كند كه گفت: حذيفه بن يمان گفت: بخدا قسم در اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
احدى داناتر از من به منافقين نيست.. و من شهادت می دهم ابوموسى اشعرى منافق است
بنابراين از جمله ى مهاجمان به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در عقبه، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن ابى وقاص و ابوسفيان و ابوموسى اشعرى هستند.
و نويسنده ى كتابِ منتخب التواريخ به اين گروه، ابن عوف و ابن الجراح و معاويه و ابن العاص و مغيره و اوس بن حدثان و ابوهريره و ابوطلحه انصارى را اضافه كرد