ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 29823
دانلود: 3208

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29823 / دانلود: 3208
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اولين كسى كه اين سنتها را گذاشت عمر بود

١ - اولين كسى كه در مكه و بصورت انفرادى و قبل از اسلام آوردن قرار گذاشت محمد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بكشد.

٢ - اولين كسى كه در جاهاى متعدد با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت كرد: در حديبيه، در نماز خواندن بر ابن اُبى، خوددارى از رفتن در سپاه اسامه، بازداشتن از آوردن ورق و دوات براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز پنجشنبه.

اولين كسى كه گفت: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمرده است.

اولين كسى كه مخفيانه شخصى را بسوى ابوبكر فرستاد تا او را از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آگاه كند.

اولين كسى كه دعوت به رفتن به طرف سقيفه كرد و با ابوبكر تا آنجا همراهى كرد.

اولين كسى كه با ابوبكر در سقيفه بيعت كرد.

اولين رافضى، چون جانشينى علىعليه‌السلام را براى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نپذيرفت.

بنابراين، او اولين كسى است كه نوشتن وصيت نبوى را از جانب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منع كرد.

اولين كسى كه جماعتى را براى به آتش كشيدن خانه ى فاطمهعليها‌السلام رهبرى كرد و دعوت به سوزاندن خانهى او كرد.

اولين كسى كه امام على بن ابى طالبعليه‌السلام را بين بيعت با ابوبكر و كشته شدن مخيّر كرد.

اولين كسى كه خلافت ابوبكر را بصورت رسمی رد كرد و گفت: بيعت با او اشتباه بود.

اولين كسى كه دعوت به قتل خالد بن وليد و ابن عبادة كرد.

اولين كسى كه با وصيّت او با خليفه اى بيعت كردند.

اولين كسى كه معاويه را والى شام نمود.

اولين كسى كه ابوهريره را والى بحرين نمود، و اولين كسى كه او را به دروغ و سرقت متهم كرد.

اولين كسى كه خالد بن وليد را عزل كرد و به حيات سياسى او خاتمه داد.

اولين كسى كه حقوق مالى را طبقاتى نمود.

اولين كسى كه در خلافت خود ديوانها را تدوين كرد.

اولين كسى كه عراق و شام و مصر و ايران را فتح كرد.

اولين كسى كه نظريه ى عدالت اصحاب را رد كرد و واليان خود را به سرقت و دروغ و فسق و امورى ديگر متهم كرد.

و آمده است كه: او (عمر) اولين كسى بود كه قيام ماه رمضان را احداث كرد. و اولين كسى كه بر هجو كردن مجازات كرد، و اولين كسى كه بر خوردن شراب هشتاد ضربه شلاق زد، و اولين كسى كه متعه و... را تحريم نمود، و اولين كسى كه مردم را در نماز ميّت بر چهار تكبير جمع كرد... و اولين كسى كه در مقدار ارث نقص بوجود آورد و اولين كسى كه زكات اسب گرفت و مقام ابراهيم را به جاى فعلى آن آورد و از كعبه دور كرد...(٥٤٨)

و از نظريات اين دو (ابوبكر و عمر):

ابوبكر ارث دادن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را فقط به فاطمهعليها‌السلام منع كرد و فدك را از آنحضرت گرفت،(٥٤٩) و خليفه عمر دست به سينه ايستادن در نماز را واجب كرد. و بسم الله را از آن حذف كرد. و آمين را بر آن اضافه كرد. و در تشهد اول نماز يك سلام گفتن را واجب كرد.(٥٥٠) و اقدام به جمع كردن دو نماز مغرب و عشا نمود.(٥٥١) و مسح بر چكمه را جايز كرد.(٥٥٢)

عمر پوشيدن حرير را فقط براى رفيق مقرّب خود عبدالرحمن بن عوف جايز كرد.(٥٥٣)

و اولين كسى كه ماليات عُشر را در اسلام وضع كرد عمر بود. و اولين كسى كه اقدام به اضافه كردن «الصَّلوةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ» در اذان كرد.(٥٥٤)

و اولين كسى كه گريه بر مرده را حرام كرد.(٥٥٥)

و اولين كسى كه نظام كم آوردن (عول) ارث را احداث كرد.(٥٥٦)

و اولين كسى كه زكات اسب را واجب كرد.(٥٥٧)

و اولين كسى كه اقدام به تبديل اسمهائى كرد كه به نام پيامبران بودند.(٥٥٨)

و اولين كسى كه روزه گرفتن ماه رجب را منع كرد!(٥٥٩)

و اولين كسى كه اقدام به محدود كردن مهر زنان نمود.(٥٦٠)

و اولين كسى كه از متعه ى حج و متعه ى زنان منع كرد.

________________________________

كارگزاران ابوبكر (ديدگاه ابوبكر و عمر درباره ى تعيين واليان و اداره ى آنها )

كارگزاران ابوبكر هنگامی كه ابوبكر وفات يافت كارگزاران او از اين قرار بودند: عتاب بن اسيد بر مكّه و عثمان بن ابى العاص بر طائف و مردى از انصار بر يمامه و حذيفة بن محصن بر عمان و علاء بن الحضرمی بر بحرين و خالد بن وليد بر سپاه شام و المنثى بن حارثه ى شيبانى بر كوفه و سويد بن قطبه بر بصره.(٥٦١)

و وليد بن عقبه مأمور نصفى از صدقات قضاعه بود سپس او را امير بر اردن نمود.(٥٦٢) و عمرو بن العاص را بر فلسطين(٥٦٣) و ابوعبيده ى جراح را بر حمص(٥٦٤) و يزيد بن ابى سفيان را بر دمشق و شرحبيل بن حسنة را بر اردن امير نمود.(٥٦٥)

ابوبكر وصيّت كرد كه خالد بن وليد بعد از بازگشت از شام به حكومت عراق بازگردد.(٥٦٦)

و همانطورى كه عثمان در والى نمودن سعد و اشعرى با وصيّت عمر مخالفت كرد عمر با وصيّت ابوبكر در والى نمودن خالد بر عراق مخالفت كرد. و والى او بر صنعاء مهاجر بن اميّه و بر حضرموت زياد بن لبيد و بر خولان يعلى بناميّه و بر زبيد و رِمع، ابوموسى اشعرى بود. عبدالله بن ثور كه يكى از افراد بنى الغوث بود به ناحيه جُرَش و عياض بن غنم را به دومة الجندل فرستاد.(٥٦٧)

همچنين آمده است كه: ابوبكر انس بن مالك را به ولايت بحرين فرستاد.(٥٦٨)

خليفه می گويد:(٥٦٩) ابوبكر زياد بن لبيد را بر يمن و به قولى بر حضرموت گماشت.(٥٧٠) و عثمان بن ابى العاص را بر طائف مستقر كرد.

ابن العاص و اشعرى و وليد بن عقبه و ابن الجراح و يزيد بن ابى سفيان و زياد بن لبيد و عثمان بن ابى العاص در زمان ابوبكر و عمر والى بودند.

و عكرمة بن ابى جهل را بر عمان والى نمود.(٥٧١)

انس بن مالك او انس بن مالك بن النضر بن عدى النجار الخزرجى است كه ابوبكر او را به عنوان والى، بر بحرين تعيين كرد.(٥٧٢)

او از انصار ابوبكر بشمار می رفت، لذا عمر او را از بحرين عزل كرد و ابوهريره را به جاى او گماشت! همانطورى كه شرحبيل بن حسنه را عزل كرد و به جاى او عمرو بنالعاص را تعيين نمود.

و چنانچه خود روايت می كند از خانواده اى فقير بود، او می گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه آمد و من بيش از هشت سال نداشتم، مادرم دستم را گرفت و به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و عرض كرد: اى رسول خدا تمام مردان و زنان انصار هديه اى براى شما آوردند و من در توان ندارم هديه اى به شما بدهم مگر اين پسرم، او را بگيريد و تا هر وقت دلتان ميخواهد در خدمتِ شما باشد.(٥٧٣)

ابوبكر تنها دو سال حكومت كرد، لذا مدت والى بودن انس بن مالك بر بحرين اندك بود اما در همان مدت اندك يكى از ثروتمندان عرب گرديد! بصورتى كه زيد بن ثابت شهادت داد كه ثروت او از تمام خزرجيان بيشتر است.(٥٧٤)

و ثروت او بيشتر از ثروت خانواده ى عبدالله بن اُبى زعيم خزرجيان در زمان جاهليت گرديد، كه اهالى مدينه ميخواستند او را به پادشاهى بر خود منصوب نمايند! ابن اثير ذكر می كند كه او در قصر خود كه واقع در ساحل بصره بود از دنيا رفت.(٥٧٥)

انس بن مالك همواره بر دوستى با ابوبكر وفادار ماند و براى او فضائلى بسيار ذكر كرد كه مردم آنها را در زمان خلفا و زمان بنى اميّه حفظ می كردند.

و از جمله احاديث ساختگى او، حديث امامتِ نمازِ ابوبكر در روز دوشنبه است.(٥٧٦)

و اين حديث انس كه: «اين دو، سرور پيران اهل بهشت، از اولين و آخرين هستند، بجز پيامبران و صديقان، اى على آندو را خبر نده».(٥٧٧)

لكن در بهشت پيران وجود ندارند. و احاديث ديگرى نيز به دروغ بوجود آورد.(٥٧٨)

انس بن مالك حديث عموى خود يعنى انس بن النضر درباره ى فرار عمر بن الخطاب به بالاى كوه در جنگ احد را روايت كرد و بخاطر محبّت به ابوبكر از ذكر نام او خوددارى كرد.(٥٧٩)

و معلوم نيست چه افكار فاسدى منجر به منصوب كردن انس بن مالك و ابوهريره و مغيره و قدامة بن مظعون به ولايت بحرين گرديد. در حاليكه مؤمنانِ آماده به كار و خدمت در مدينه بسيار بودند!

انس بن مالك از اهداف امويان دفاع كرد و در مقابل، آنها نيز از او دفاع كردند و به او وصف خدمتكار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادند در حاليكه خدمتكار و غلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انس بود كه او غير از اين انس بن مالك است!!(٥٨٠)

و عامل محبت امويان به او احاديث بسيارش درباره ى چيزهائى بود كه دوست داشتند و براى رسيدن به آنها نقشه می كشيدند.

ابن اثير و ابن حجر درباره ى او می گويند: «او از كسانى است كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زياد روايت كرده اند»(٥٨١) و بين انس و ابوهريره رقابتى بوجود آمده بود، لذا ابوهريره فقط يك حديث از انس روايت كرد.(٥٨٢) و ابوهريره جاى انس را در بحرين گرفت.

انس روايت می كند كه بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى وحى نازل شد كه بر فراش و در خانه ى مادرم ام سليم بود!

و از اين نيز فراتر رفته ادعا كرد كه مادرش خميرِ معطرِ رامك را با عرق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تهيه می كرد.(٥٨٣)

انس بن مالك ادعا كرد در جنگ بدر شركت داشت (و عمر او هشت يا نه سال بود) اما صاحبان كتابهاى مغازى او را تكذيب كرده اند.(٥٨٤) و از آنجائى كه انس دوستدار افراد حزب قريش بود، دشمن على بن ابى طالبعليه‌السلام هم بشمار می رفت. او در كوفه براى مردم شهادت نداد كه حديث غدير را يعنى «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلّىٌ مَوْلاهُ» يعنى هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست» شنيده است. و علىعليه‌السلام بر او نفرين كرد و فرمود: اگر دروغ بگوئى خدا تو را گرفتار برصى كند كه عمامه آنرا نپوشاند.(٥٨٥)

و نفرين حضرت او را در چهره گرفتار برص نمود.(٥٨٦) عجلى می گويد: از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچكدام مبتلا نشدند مگر مُعيقب كه مبتلا به همين بيمارى جذام شد و انس بن مالك كه برص داشت.(٥٨٧)

و ابوجعفر محمد بن على می گويد: انس را ديدم كه پيس بود و برص شديد بر چهره داشت.(٥٨٨) و عجيب و دهشت انگيز آنست كه انس بن مالك پارچه سياه رنگى براى پوشاندن برص خود بر صورت می گذاشت، و آمده است كه: «انس چهره ى خود را باز كرد و بر چهره اش كهنه پارچه اى سياه بود و گفت: اين چيست؟ اين چيست؟ اين چنين نمی كردند. (راوى) گفت: هرگاه چيزى را می ديد كه انكار می كرد پارچه را از صورت بر می داشت».(٥٨٩)

و با آنكه عبدالملك بن مروان نيكان مؤمن را كشت و كعبه را به آتش كشيد، از انس بن مالك دفاع كرد و حجاج را بخاطر تعدّى بر او مورد اهانت قرار داد.(٥٩٠)

در حاليكه حجاج را بخاطر هيچكدام از كشتارها و افعال دهشت انگيزش مورد مواخذه و مجازات قرار نداده بود.

ابن شهاب زهرى می گويد: انس بن مالك بر من وارد شد و گريه كرد، گفتم: اى أباحمزه چه چيزى تو را گريان كرده است؟

گفت: چيزى كه براى آن به تأخير افتاده ام. گفتم: گريه نكن زيرا اميدوارم براى خير و نيكى به تأخير افتاده اى.(٥٩١)

بعضى از شرايط والى عمر درباره ى والى اعتقاد داشت ضرورتاً بايد دوستدار تجمل و ابهت نباشد. (به استثناى معاويه).

و ديگر آنكه شكايتهاى همگانى متوجه او نباشد تا ناچار به بركنارى او شود. او سعد بن ابى وقاص را بخاطر شكايات اهل كوفه عليه او عزل كرد. و مغيره را از بحرين بخاطر شكايت عليه او عزل نمود، اما او را والى بصره كرد كه بزرگتر از بحرين بود.

و بخاطر مصلحتى كه خود می دانست مغيرة بن شعبه را از اين شرط مستثنى نمود.

و عمر ترجيح می داد والى باهوش و حيله گر باشد، مثل مغيره و ابن العاص و عبدالله بن ابى ربيعه و معاويه و زياد.

و ترجيح می داد از افراد حزب قريش باشد. و شرائط ابوبكر و عمر نزديك بهم و متحد بودند.

عمر خاندان ابوسفيان را بر ديگر خاندانها در اين مسأله ترجيح داد، لذا هر سه پسر ابوسفيان را به ولايت شهرها معيّن نمود. و فرقى بين مسلمانان باسابقه و بدون سابقه و مردان مؤمن و مردان فاسق نمی ديد، بهمين جهت وليد و ابوهريره و مغيره را معيّن نمود.

و از شرائط ديگر عمر در والى، آن بود كه از بنى هاشم نباشد; او اين قبيله ى بزرگ را از هر مقام حكومتى منع نمود و با اين عنوان كه نبايد نبوت و خلافت در بنى هاشم جمع شود آنان را از خلافت دور كرد.

و هنگامی كه ابوبكر خالد بن سعيد اموى را به فرماندهى سپاه روم منصوب كرد عمر گفت: آيا خالد را فرمانده می كنى در حاليكه از بيعت با تو خوددارى كرد. و به بنى هاشم چيزهائى گفت كه بتو رسيده است بخدا قسم صلاح نمی بينم او را بفرستى، و پرچم او را باز كرد و يزيد بن ابى سفيان و ابوعبيده و شرحبيل بن حسنه و عمرو بن العاص را فرا خواند. و برايشان پرچم را گره زد.(٥٩٢)

عمر اموال اين واليان را با خود تقسيم می كرد، حتى از كفش آنها نمی گذشت پس يك لنگه را خود می گرفت و لنگه ى ديگر را رها می كرد. و كارش به آنجا كشيد كه درِ قصر سعد بن ابى وقاص را در كوفه به آتش كشيد.

عمر، محمد بن مسلمه را فرستاده ى خود بر واليان خويش قرار داد و او را به كوفه و مصر و شام فرستاد و اين شخص تا پايان عمر به عمر وفادار ماند.

عمر معتقد بود، لازم نيست خويشان خود را بر پستهاى حساس معين كند و به دو پسرش منصبى نداد، و در اينجا به دنبال ابوبكر حركت كرد. در حالى كه خط مشى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر پايه ى فرستادن افراد لايق به مناصب حكومتى بدون درنظر گرفتن خويشاوندى و جهت گيريهاى قومی و اقليمی ، استوار بود. اما عمر قدامة بن مظعون (برادر زن خود) را استثنا نمود و او را بر ولايت بحرين معين نمود. و بعد از آن ناچار شد در ماجراى شراب خوردن، او را حدّ بزند. و افرادى چون خالد و ابن عباده و حباب بن منذر كه عمر قبل از خلافت دوستشان نداشت، بعد از بدست گرفتن زمام خلافت نيز همچنان دوستشان نداشت.

و از واليان عمر كه مالى جمع نكردند تا مورد محاسبه ى او واقع شوند و كار نابجائى انجام ندادند تا مورد سرزنش و ملامت او قرار گيرند عمار بن ياسر و سلمان فارسى و حذيفه بن اليمان بودند. كه عمار مدت كوتاهى امامت جماعت مسجد كوفه بود و حذيفه و سلمان بر شهر مدائن كه اهميت خاصى نداشت حكومت كردند.

با آنكه عمر، سلمان و حذيفه را كه از شيعيان علىعليه‌السلام بودند، بر حكومت معين نمود اما ابوبكر و عثمان و معاويه حتى يك نفر از خويشان و ياران علىعليه‌السلام را روانه ى انجام وظائف حساس و مهم نكردند.

عمر، سبقت در اسلام را مايه ى برترى نمی ديد اما نسب قريشى را مايه ى رجحان می دانست.

عمر در شهرهاى مهم براى مدتهاى طولانى بجز مخالفين با بنى هاشم و تازه مسلمانان احدى را والى قرار نداد. آنها عبارت از: معاويه و عمروعاص و عبدالله بن ابى ربيعه و مغيره و ابوموسى اشعرى بودند. چون اينها بر شام و مصر و يمن و كوفه و بصره حكمرانى می كردند، و اين گروه از مردم بر دشمنى و بغض با اهلالبيتعليهم‌السلام پرورش يافتند.

اما درباره ى مديريت عمر نسبت به كارگزاران خود چنين آمده است كه:

عمر به كارگزاران خود نوشت كه بيايند و آنها آمدند. آنگاه چنين گفت: اى مردم من اين كارگزاران خود را به حق بر شما گماشتم. و آنها را بكار نگرفتم تا از پوست و خون و مال شما بهره مند شوند. پس هر كدام شما نزد يكى از اينها مظلمه اى دارد به پا خيزد.

راوى می گويد: از مردم كسى پيش نيامد مگر يك نفر كه گفت: اى اميرمؤمنان عامل شما مرا صد ضربه شلاق زد. از او تقاص بگير. پس عمروعاص نزد او آمد و گفت: اى اميرمؤمنان اگر باب اين كار را بر عمال خود بازكنى بر آنان گران خواهد آمد و سنتى خواهد بود كه بعد از تو بدان عمل خواهد شد.

عمر گفت: آيا تقاص او را از تو نگيرم در حالى كه ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خود تقاص می داد. برخيز و تقاص بگير. عمروعاص گفت: پس ما را واگذار تا او را راضى كنيم. راوى می گويد: (عمر) گفت: او را دريابيد. پس او را راضى كردند به اين صورت كه آن تقاص به دويست دينار از او خريدارى شد يعنى هر شلاق به دو دينار.(٥٩٣)

و اين كار بيان كننده سنّتى از سنّتهاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه قبل وفات از مسلمانان خواست تا حق خود را از وى بگيرند، چنانچه حقى بر عهده ى او داشته باشند، زيرا فرمود:

«اما بعد من به سوى شما خدائى را ستايش می كنم كه هيچ معبودى بجز او وجود ندارد. نزديك است از ميان شما رحلت كنم، پس هركس را تازيانهاى زده ام بيايد و تقاص بگيرد، و از هركس آبروئى ريختم بيايد و تقاص بگيرد آگاه باشيد دشمنى از طبع من نيست و نه از شأن من، آگاه باشيد محبوبترين شما نزد من كسى است كه حق خود را از من بگيرد يا حلالم كند، تا خدا را با آسودگى خاطر ملاقات نمايم. و می بينم اين كار مرا بى نياز نمی كند مگر آنكه چند بار قيام نمايم، آنگاه پائين آمد و نماز ظهر را به پا داشت سپس برگشت و بر منبر نشست و همان گفتار نخست خود را درباره ى دشمنى و غير آن تكرار نمود، پس مردى برخاست و گفت: اى رسول خدا سه درهم نزد شما دارم، حضرت فرمود: اى فضل به او بده و او را دستور دادم بنشيند، سپس فرمود: هركس چيزى نزد خود دارد ادا كند و نگويد رسوائى دنياست، آگاه باشيد رسوائى دنيا بهتر از رسوائى آخرت است. پس مردى برخواست و گفت: اى رسول خدا سه درهم نزد من است كه از سهم سبيل الله برداشته ام، حضرت فرمود: چرا برداشتى؟ گفت: به آن محتاج بودم. حضرت فرمود: اى فضل از او بگير. سپس فرمود: هركس در خود چيزى می بيند كه از آن می ترسد برخيزد تا برايش دعا كنم. پس مردى برخواست و گفت من دروغگو هستم من گنهكارم من پرخوابم. حضرت عرض كرد: خدايا به او صدق و ايمان روزى كن و چون اراده كرد خواب او را برطرف كن سپس مردى به پا خواست و گفت: بخدا سوگند اى رسول خدا، بسيار دروغ می گويم و منافق هستم و هر جنايتى را مرتكب شده ام. پس عمر برخواست و گفت: اى مرد خود را رسوا كردى. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى پسر خطاب رسوائى دنيا آسانتر از رسوائى آخرت است خدايا او را صدق و ايمان روزى كن و امر او را به خير گردان.(٥٩٤)

عمر و رسيدگى به حساب واليان

خود ابوبكر با واليان خود شدت عمل نداشت. اما عمر بن الخطاب با واليان خود به حزم و احتياط عمل می كرد تا آنان را از تخطّى از فرمانهاى خود باز دارد. و آنان از او ترس و پروا داشتند. و عثمان به همين مطلب در سخنى كه با عمروعاص داشت اعتراف كرده می گويد: بخدا سوگند اگر تو را به شيوه ى عمر مؤاخذه می كردم به راه می آمدى لكن بر تو نرمی. نمودم و تو بر من جرأت گرفتى.(٥٩٥)

تازيانه ى عمر، اين واليان را كه از خداى تعالى ترسى نداشتند می ترساند و عملا در تمام مدت سلطه ى عمر، واليان او استقامت داشتند. و چون عثمان، عمروعاص را عزل كرد بر او شوريد و مساعدت بر قتل او نمود، و تا جائى پيش رفت كه چنين گفت: من در وادى السباع بودم و او را كشتم!(٥٩٦)

واليان عمر همگى مخالف امام علىعليه‌السلام شدند، آنان عتبه و معاويه و مغيره و عمروعاص و ابوهريره و سعيد بن العاص و ابوموسى اشعرى و وليد بن عقبه بودند، يعنى آنان با نداشتن شرائطِ والىِ شايسته می خواستند در منصب خود كه عمر بدانها بخشيده بود جاويد بمانند... و چون عثمان و علىعليه‌السلام عده اى از آنان را عزل كردند، شورش كردند.

و اين همان فرق بين والى فاسق و والى مؤمن است. والى فاسق كارهاى محال را انجام می دهد تا حكومتش ادامه يابد و والى مؤمن حكومت را خدمتى اسلامی و مسؤليتى دينى می داند. و عملا عمروعاص و مغيره و ابوهريره و معاويه و عتبه و سعيدبن العاص تا آخر عمر در دستگاه قدرت حاكمه باقى ماندند و براى ادامه ى آن از تمام وسائل مشروع و نامشروع استفاده كردند. آنان بى گناهان را به قتل رساندند و احاديث دروغين را منتشر كردند و اموال خدا و مسلمانان را سرقت كردند و گناهان بسيارى را مرتكب شدند.

اين اعمال، نادرستى و بطلان نظريه ى استخدام فاسقان و زيركان حيله گر را ثابت می نمايد، همانطوريكه خداوند تعالى بدان اشاره كرده است:( وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذُ الْمُضِلّينَ عَضُدا ً) (٥٩٧) يعنى «هرگز گمراهان را به مددكارى نگرفتم» و اين گروهى را كه عمر با عصاى خود تحت ضابطه درآورد همچون آتش فشانى فعّال رها شدند، تا سلسله جنبان فتنه ها و شعله ور كننده ى درگيريها باشند. و به كمتر از خلافت يا وزارت و يا ولايتى بزرگ خشنود نمی شدند. جاه طلبى و بلندپروازى شديد آنها و امثال آنها براى بدست آوردن ثروت و قدرت باعث شد به طمعِ عطاياىِ معاويه، زياده روى در گفتن احادث دروغين نمايند و براى خشنود كردن امويان و رهبرى فتنه ها، گناهان سنگينى را مرتكب شوند.

نظريه ى فاجر قوى بهتر از مؤمن ضعيف است عمر بن الخطاب فسق و فجور مغيره را در زمانها و مكانهاى مختلف ذكر كرد. يك بار هنگامی بود كه در برابر وى بيان كردند مغيره سبب قتل مسلمانى در حصار طائف گرديده است و ديگر بار هنگام گفتگو درباره ى صفات والى بود.

ابن عبد ربّه در اوايل كتاب «العقد الفريد» تحت عنوان «اختيار السلطان لاهل عمله» روايت می كند: موقعى كه مردانى براى شكايت از سعد بن ابى وقاص نزد عمر آمدند گفت: چه كسى مرا از اهل كوفه نجات می دهد، اگر متقى را بر آنان حاكم كند او را تضعيف می كنند و اگر قوى را بر آنان حاكم كنم او را تفسيق می كنند، مغيره (همان كسى كه عمر او را از ولايت بصره بخاطر فجورش عزل كرده بود) گفت: تقواى انسان ضعيف از آنِ خويش است و ضعف او از آنِ تو، و قوى فاجر، قوه و قدرتش از آنِ تو و فجور او از آنِ خويش است.

گفت: راست می گوئى، تو همان قوى فاجر هستى، پس او را به طرف آنان فرستاد و در طول مدت زمامدارى عمر حكومت می كرد.

حذيفه بن اليمان به عمر گفت: «تو از مرد فاجر كمك می گيرى، (عمر) گفت: من او را به كار می گيرم تا از قدرت او كمك بگيرم و سپس در پى او می روم»(٥٩٨) و عمر می گفت: ما از قدرت منافق كمك می گيريم و گناه او بعهده ى خويش است.(٥٩٩)

و هنگامی كه شورشگران مصر و عراق نزديك مدينه ى منوره جمع شدند عثمان، مغيرة بن شعبه را به سوى آنان فرستاد.

بلاذرى می گويد: «مغيرة بن شعبه نزد عثمان آمد و گفت: اجازه بده نزد قوم بروم و ببينم چه می خواهند، پس به طرف آنان رفت و چون نزديكشان رسيد، بر او فرياد زدند كه: اى اعور (يك چشم) برگرد! اى فاجر برگرد! اى فاسق برگرد!

او بازگشت و عثمان، عمروعاص را فرستاد و به او گفت: نزد قوم برو و آنها را به كتاب خدا دعوت كن و بخاطر چيزهائى كه موجب نارضايتى آنها شده دلجوئى كن. و چون به نزديكشان رسيد، سلام كرد، آنها گفتند: سلام خدا بر تو نباشد! برگرد اى دشمن خدا! برگرد اى پسر نابغه! تو براى ما نه امين هستى نه مأمون».(٦٠٠)

حكومت مغيره بر شهر كوفه را هر كدام از ابن عبدالبر در كتاب الاستيعاب در شرح حال مغيره، و طبرى و ابن اثير ذكر كرده اند.(٦٠١)

عمر گفت: كسى كه فاجرى را به كار گيرد در حاليكه می داند فاجر است، خود همانند اوست.(٦٠٢)

در حاليكه عمر به مغيرة چنين گفت: تو همان قوى فاجر هستى و بطرف آنها برو!(٦٠٣)

خليفه عمر، معاويه را با اين سخن خود كه تو كسراى عربها هستى تأييد كرد. و توصيف او به كسرى اشاره به همان نظريه ى عمر در استخدام فاجر قوى می نمايد. و عملا معاويه در تمام دوره ى زمامدارى عمر، والى شام بود.

و برغم حديثى كه عمر از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره ى بنى اميّه روايت می كرد، كه: به خدا سوگند بنى اميّه يك چشم اسلام را كور می كنند و سپس چشم ديگر اسلام را كور خواهند كرد،(٦٠٤) عملا معاويه در تمام دوره زمامدارى عمر والى شام بود.

اما در مورد عمروعاص; عمر او را فرمانده سپاه آفريقا نمود كه براى فتح مصر رهسپار شده بود و بعد از آن او را والى مصر نمود. و عمر به فاجر بودن عمروعاص اعتراف می كرد، زيرا در نامه اى كه برايش فرستاد چنين آمده است: از بنده ى خدا، عمر، اميرمؤمنان، به گنهكار فرزند گنهكار.(٦٠٥)

و با استناد به همان نظريه، عمر بن الخطاب، وليد بن عقبة بن ابى معيط را كه به زبان قرآن فاسق قلمداد شد والى بر عربهاى جزيره نمود.(٦٠٦)

بنابراين نظريه ى خليفه عمر همان نظريه ى مغيره است كه می گويد تقوى ضعيف را سود می دهد و ضعف او حاكم را ضرر می رساند و قوى فاجر، فجور مال خود اوست و قدرتش حاكم را سود می رساند. و در اين حديث دم و نفسِ مغيره كه ميخواست ضعف را به مؤمن، و قدرت را به فاجر ربط دهد بخوبى آشكار و روشن است. و به استناد همين نظريه، مغيره والى معاويه در كوفه می شود و به استناد همين نظريه مغيره به معاويه پيشنهاد داد يزيد فاجر را بعنوان خليفه ى مسلمانان نصب نمايد! لكن يزيد علاوه بر فاجر بودن ضعيف هم بود!

و به استناد همين نظريه، عمار از امامت مسجد كوفه اخراج شد با آنكه مؤمن قوى بود و عمر گفت: چه كسى مرا از اهل كوفه نجات می دهد، اگر متقى را بر آنان بگمارم او را تضعيف می نمايند.(٦٠٧)

و براساس همين نظريه، عثمان مشى نمود و عبدالله بن ابى سرح را بر آفريقا و وليد بن عقبه را بر كوفه و معاويه را بر شام نصب كرد. در حاليكه ابن ابى سرح و ابن عقبه از اقويا نبودند، لذا وبال فجور و ضعف آندو بر عهده ى عثمان قرار گرفت.

و بسبب ضعف عثمان و قدرت عمر از نظر شخصيت، نقاط ضعف اين نظريه با سروصدائى بسيار زياد در زمان ابن عفان بروز كرد بنحوى كه منجر به قيام ملّى سهمگينى عليه او گرديد و او را از پاى درآورد.

با آنكه عمر مسلط بر واليان خويش بود و آنها را در اختيار داشت و مراقب آنها بود و خانه ى سعد بن ابى وقاص را به آتش كشيد و عمروعاص را تهديد به عزل كرد و گفت بنظرم نمی رسد مگر آنكه تو را عزل كنم و عزل تو رنجش آور است.(٦٠٨) و مغيره را عزل كرد و سپس او را بازگرداند و پيراهن ابريشمين معاويه را در مجلس خود پاره كرد. لكن عثمان چنين نبود زيرا مُهر خلافت او در دست مروان بود!

خداوند سبحان با اين نظريه ى قريشى مخالفت نموده می فرمايد:( اِنَّ خَيْرَ مَنْ اسْتَأجَرْتَ الْقَوِىِّ الأَمينُ ) (٦٠٩) يعنى «بهترين كسى را كه بكار می گيرى قوى امين است».

و مغيره، روزى كه امام علىعليه‌السلام را بر ابقاء معاويه در شام نصيحت كرد به اين نظريه ى خود تصريح كرد. اما امامعليه‌السلام آنرا رد كرد زيرا اين نظريه غيراسلامی. بود و غضب خداى سبحان را بر می انگيخت.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دلهاى تازه مسلمانها را با مال و بخشش بهم نزديك می كرد نه با دادن مناصب حكومتى.

اما در مورد شكايات مردم از والى: عمر شكايت جماعتى را از عمار پذيرفت و او را از كوفه عزل كرد. و شكايت مردم از مغيره را اجابت نمود پس او را عزل كرد، سپس او را از ولايت بحرين به ولايت بصره منتقل نمود و بعد از زناى مغيره در بصره او را به حكومت كوفه منتقل كرد!

.در حاليكه شكايت مردم از عمار بخاطر اين بود كه ميخواستند عمار از جهت ادارى بعضى از ولايات فتح شده را به كوفه ضميمه كند تا خودشان به بهره هاى مادى برسند و شكايت مردم از مغيرة ناشى از تصرفات مخالف با اخلاق او بود.

و در واقع نظريه ى «فاجر قوى بهتر از مؤمن ضعيف است» تمام مؤمنين را در رديف ضعفاء و تمام فاجران نا به كار را در رديف اقويا قرار داد.

در حاليكه بايد بين فاجر قوى و مؤمن قوى مقايسه نمود و شكى نيست دومی بهتر از اولى است. و در تمام دورانها فاجران، در مقايسه ى فريبكاران هاى كه تمام مؤمنين را در رديف ضعفا قرار می داد، سعى می كردند از اين نظريه بهره بردارى كنند.

و با نظرى گذرا بر واليان زمان عمر، وضع و حال آنان آشكار می شود، آنان عبارت بودند از: مغيره و عتبه و معاويه و عمروعاص و ابوهريره و قنفذ و زياد بن ابيه و سمرة بن جندب و يزيد بن ابى سفيان و قدامه بن مظعون و سعيد بن العاص و وليد بن عقبه.

بنابراين، نظريه ى خليفه عمر دقيقاً همان نظريه ى مغيره است كه مبتنى بر ترجيح دادن فاجر قوى بر مؤمن ضعيف است. البته با غفلت از مؤمن قوى.

عمر بسيارى از فاسقان را به حكومت منصوب كرد، اما برخورد شديد عمر با واليان خود، آنها را يارى نداد تا در زمان او و زمان ابوبكر كفر خود را ابراز كنند اما در زمان عثمان آنرا ابراز نمودند. در حاليكه ابواسحاق سبيعى گفته است كه: علىعليه‌السلام را ديدم كه بجز اهل ديانت و امانت احدى را به ولايت اختصاص نمی داد.(٦١٠)