كارگزاران ابوبكر (ديدگاه ابوبكر و عمر درباره ى تعيين واليان و اداره ى آنها )
كارگزاران ابوبكر هنگامی كه ابوبكر وفات يافت كارگزاران او از اين قرار بودند: عتاب بن اسيد بر مكّه و عثمان بن ابى العاص بر طائف و مردى از انصار بر يمامه و حذيفة بن محصن بر عمان و علاء بن الحضرمی بر بحرين و خالد بن وليد بر سپاه شام و المنثى بن حارثه ى شيبانى بر كوفه و سويد بن قطبه بر بصره.
و وليد بن عقبه مأمور نصفى از صدقات قضاعه بود سپس او را امير بر اردن نمود.
و عمرو بن العاص را بر فلسطين
و ابوعبيده ى جراح را بر حمص
و يزيد بن ابى سفيان را بر دمشق و شرحبيل بن حسنة را بر اردن امير نمود.
ابوبكر وصيّت كرد كه خالد بن وليد بعد از بازگشت از شام به حكومت عراق بازگردد.
و همانطورى كه عثمان در والى نمودن سعد و اشعرى با وصيّت عمر مخالفت كرد عمر با وصيّت ابوبكر در والى نمودن خالد بر عراق مخالفت كرد. و والى او بر صنعاء مهاجر بن اميّه و بر حضرموت زياد بن لبيد و بر خولان يعلى بناميّه و بر زبيد و رِمع، ابوموسى اشعرى بود. عبدالله بن ثور كه يكى از افراد بنى الغوث بود به ناحيه جُرَش و عياض بن غنم را به دومة الجندل فرستاد
همچنين آمده است كه: ابوبكر انس بن مالك را به ولايت بحرين فرستاد.
خليفه می گويد:
ابوبكر زياد بن لبيد را بر يمن و به قولى بر حضرموت گماشت.
و عثمان بن ابى العاص را بر طائف مستقر كرد.
ابن العاص و اشعرى و وليد بن عقبه و ابن الجراح و يزيد بن ابى سفيان و زياد بن لبيد و عثمان بن ابى العاص در زمان ابوبكر و عمر والى بودند.
و عكرمة بن ابى جهل را بر عمان والى نمود.
انس بن مالك او انس بن مالك بن النضر بن عدى النجار الخزرجى است كه ابوبكر او را به عنوان والى، بر بحرين تعيين كرد.
او از انصار ابوبكر بشمار می رفت، لذا عمر او را از بحرين عزل كرد و ابوهريره را به جاى او گماشت! همانطورى كه شرحبيل بن حسنه را عزل كرد و به جاى او عمرو بنالعاص را تعيين نمود.
و چنانچه خود روايت می كند از خانواده اى فقير بود، او می گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مدينه آمد و من بيش از هشت سال نداشتم، مادرم دستم را گرفت و به خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آورد و عرض كرد: اى رسول خدا تمام مردان و زنان انصار هديه اى براى شما آوردند و من در توان ندارم هديه اى به شما بدهم مگر اين پسرم، او را بگيريد و تا هر وقت دلتان ميخواهد در خدمتِ شما باشد.
ابوبكر تنها دو سال حكومت كرد، لذا مدت والى بودن انس بن مالك بر بحرين اندك بود اما در همان مدت اندك يكى از ثروتمندان عرب گرديد! بصورتى كه زيد بن ثابت شهادت داد كه ثروت او از تمام خزرجيان بيشتر است.
و ثروت او بيشتر از ثروت خانواده ى عبدالله بن اُبى زعيم خزرجيان در زمان جاهليت گرديد، كه اهالى مدينه ميخواستند او را به پادشاهى بر خود منصوب نمايند! ابن اثير ذكر می كند كه او در قصر خود كه واقع در ساحل بصره بود از دنيا رفت
انس بن مالك همواره بر دوستى با ابوبكر وفادار ماند و براى او فضائلى بسيار ذكر كرد كه مردم آنها را در زمان خلفا و زمان بنى اميّه حفظ می كردند.
و از جمله احاديث ساختگى او، حديث امامتِ نمازِ ابوبكر در روز دوشنبه است
و اين حديث انس كه: «اين دو، سرور پيران اهل بهشت، از اولين و آخرين هستند، بجز پيامبران و صديقان، اى على آندو را خبر نده».
لكن در بهشت پيران وجود ندارند. و احاديث ديگرى نيز به دروغ بوجود آورد.
انس بن مالك حديث عموى خود يعنى انس بن النضر درباره ى فرار عمر بن الخطاب به بالاى كوه در جنگ احد را روايت كرد و بخاطر محبّت به ابوبكر از ذكر نام او خوددارى كرد
و معلوم نيست چه افكار فاسدى منجر به منصوب كردن انس بن مالك و ابوهريره و مغيره و قدامة بن مظعون به ولايت بحرين گرديد. در حاليكه مؤمنانِ آماده به كار و خدمت در مدينه بسيار بودند!
انس بن مالك از اهداف امويان دفاع كرد و در مقابل، آنها نيز از او دفاع كردند و به او وصف خدمتكار رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دادند در حاليكه خدمتكار و غلام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
انس بود كه او غير از اين انس بن مالك است!!
و عامل محبت امويان به او احاديث بسيارش درباره ى چيزهائى بود كه دوست داشتند و براى رسيدن به آنها نقشه می كشيدند.
ابن اثير و ابن حجر درباره ى او می گويند: «او از كسانى است كه از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
زياد روايت كرده اند»
و بين انس و ابوهريره رقابتى بوجود آمده بود، لذا ابوهريره فقط يك حديث از انس روايت كرد.
و ابوهريره جاى انس را در بحرين گرفت.
انس روايت می كند كه بر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حالى وحى نازل شد كه بر فراش و در خانه ى مادرم ام سليم بود!
و از اين نيز فراتر رفته ادعا كرد كه مادرش خميرِ معطرِ رامك را با عرق رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تهيه می كرد
انس بن مالك ادعا كرد در جنگ بدر شركت داشت (و عمر او هشت يا نه سال بود) اما صاحبان كتابهاى مغازى او را تكذيب كرده اند.
و از آنجائى كه انس دوستدار افراد حزب قريش بود، دشمن على بن ابى طالبعليهالسلام
هم بشمار می رفت. او در كوفه براى مردم شهادت نداد كه حديث غدير را يعنى «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلّىٌ مَوْلاهُ» يعنى هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست» شنيده است. و علىعليهالسلام
بر او نفرين كرد و فرمود: اگر دروغ بگوئى خدا تو را گرفتار برصى كند كه عمامه آنرا نپوشاند
و نفرين حضرت او را در چهره گرفتار برص نمود
عجلى می گويد: از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هيچكدام مبتلا نشدند مگر مُعيقب كه مبتلا به همين بيمارى جذام شد و انس بن مالك كه برص داشت.
و ابوجعفر محمد بن على می گويد: انس را ديدم كه پيس بود و برص شديد بر چهره داشت
و عجيب و دهشت انگيز آنست كه انس بن مالك پارچه سياه رنگى براى پوشاندن برص خود بر صورت می گذاشت، و آمده است كه: «انس چهره ى خود را باز كرد و بر چهره اش كهنه پارچه اى سياه بود و گفت: اين چيست؟ اين چيست؟ اين چنين نمی كردند. (راوى) گفت: هرگاه چيزى را می ديد كه انكار می كرد پارچه را از صورت بر می داشت».
و با آنكه عبدالملك بن مروان نيكان مؤمن را كشت و كعبه را به آتش كشيد، از انس بن مالك دفاع كرد و حجاج را بخاطر تعدّى بر او مورد اهانت قرار داد
در حاليكه حجاج را بخاطر هيچكدام از كشتارها و افعال دهشت انگيزش مورد مواخذه و مجازات قرار نداده بود.
ابن شهاب زهرى می گويد: انس بن مالك بر من وارد شد و گريه كرد، گفتم: اى أباحمزه چه چيزى تو را گريان كرده است؟
گفت: چيزى كه براى آن به تأخير افتاده ام. گفتم: گريه نكن زيرا اميدوارم براى خير و نيكى به تأخير افتاده اى.
بعضى از شرايط والى عمر درباره ى والى اعتقاد داشت ضرورتاً بايد دوستدار تجمل و ابهت نباشد. (به استثناى معاويه).
و ديگر آنكه شكايتهاى همگانى متوجه او نباشد تا ناچار به بركنارى او شود. او سعد بن ابى وقاص را بخاطر شكايات اهل كوفه عليه او عزل كرد. و مغيره را از بحرين بخاطر شكايت عليه او عزل نمود، اما او را والى بصره كرد كه بزرگتر از بحرين بود.
و بخاطر مصلحتى كه خود می دانست مغيرة بن شعبه را از اين شرط مستثنى نمود.
و عمر ترجيح می داد والى باهوش و حيله گر باشد، مثل مغيره و ابن العاص و عبدالله بن ابى ربيعه و معاويه و زياد.
و ترجيح می داد از افراد حزب قريش باشد. و شرائط ابوبكر و عمر نزديك بهم و متحد بودند.
عمر خاندان ابوسفيان را بر ديگر خاندانها در اين مسأله ترجيح داد، لذا هر سه پسر ابوسفيان را به ولايت شهرها معيّن نمود. و فرقى بين مسلمانان باسابقه و بدون سابقه و مردان مؤمن و مردان فاسق نمی ديد، بهمين جهت وليد و ابوهريره و مغيره را معيّن نمود.
و از شرائط ديگر عمر در والى، آن بود كه از بنى هاشم نباشد; او اين قبيله ى بزرگ را از هر مقام حكومتى منع نمود و با اين عنوان كه نبايد نبوت و خلافت در بنى هاشم جمع شود آنان را از خلافت دور كرد.
و هنگامی كه ابوبكر خالد بن سعيد اموى را به فرماندهى سپاه روم منصوب كرد عمر گفت: آيا خالد را فرمانده می كنى در حاليكه از بيعت با تو خوددارى كرد. و به بنى هاشم چيزهائى گفت كه بتو رسيده است بخدا قسم صلاح نمی بينم او را بفرستى، و پرچم او را باز كرد و يزيد بن ابى سفيان و ابوعبيده و شرحبيل بن حسنه و عمرو بن العاص را فرا خواند. و برايشان پرچم را گره زد.
عمر اموال اين واليان را با خود تقسيم می كرد، حتى از كفش آنها نمی گذشت پس يك لنگه را خود می گرفت و لنگه ى ديگر را رها می كرد. و كارش به آنجا كشيد كه درِ قصر سعد بن ابى وقاص را در كوفه به آتش كشيد.
عمر، محمد بن مسلمه را فرستاده ى خود بر واليان خويش قرار داد و او را به كوفه و مصر و شام فرستاد و اين شخص تا پايان عمر به عمر وفادار ماند.
عمر معتقد بود، لازم نيست خويشان خود را بر پستهاى حساس معين كند و به دو پسرش منصبى نداد، و در اينجا به دنبال ابوبكر حركت كرد. در حالى كه خط مشى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر پايه ى فرستادن افراد لايق به مناصب حكومتى بدون درنظر گرفتن خويشاوندى و جهت گيريهاى قومی و اقليمی ، استوار بود. اما عمر قدامة بن مظعون (برادر زن خود) را استثنا نمود و او را بر ولايت بحرين معين نمود. و بعد از آن ناچار شد در ماجراى شراب خوردن، او را حدّ بزند. و افرادى چون خالد و ابن عباده و حباب بن منذر كه عمر قبل از خلافت دوستشان نداشت، بعد از بدست گرفتن زمام خلافت نيز همچنان دوستشان نداشت.
و از واليان عمر كه مالى جمع نكردند تا مورد محاسبه ى او واقع شوند و كار نابجائى انجام ندادند تا مورد سرزنش و ملامت او قرار گيرند عمار بن ياسر و سلمان فارسى و حذيفه بن اليمان بودند. كه عمار مدت كوتاهى امامت جماعت مسجد كوفه بود و حذيفه و سلمان بر شهر مدائن كه اهميت خاصى نداشت حكومت كردند.
با آنكه عمر، سلمان و حذيفه را كه از شيعيان علىعليهالسلام
بودند، بر حكومت معين نمود اما ابوبكر و عثمان و معاويه حتى يك نفر از خويشان و ياران علىعليهالسلام
را روانه ى انجام وظائف حساس و مهم نكردند.
عمر، سبقت در اسلام را مايه ى برترى نمی ديد اما نسب قريشى را مايه ى رجحان می دانست.
عمر در شهرهاى مهم براى مدتهاى طولانى بجز مخالفين با بنى هاشم و تازه مسلمانان احدى را والى قرار نداد. آنها عبارت از: معاويه و عمروعاص و عبدالله بن ابى ربيعه و مغيره و ابوموسى اشعرى بودند. چون اينها بر شام و مصر و يمن و كوفه و بصره حكمرانى می كردند، و اين گروه از مردم بر دشمنى و بغض با اهلالبيتعليهمالسلام
پرورش يافتند.
اما درباره ى مديريت عمر نسبت به كارگزاران خود چنين آمده است كه:
عمر به كارگزاران خود نوشت كه بيايند و آنها آمدند. آنگاه چنين گفت: اى مردم من اين كارگزاران خود را به حق بر شما گماشتم. و آنها را بكار نگرفتم تا از پوست و خون و مال شما بهره مند شوند. پس هر كدام شما نزد يكى از اينها مظلمه اى دارد به پا خيزد.
راوى می گويد: از مردم كسى پيش نيامد مگر يك نفر كه گفت: اى اميرمؤمنان عامل شما مرا صد ضربه شلاق زد. از او تقاص بگير. پس عمروعاص نزد او آمد و گفت: اى اميرمؤمنان اگر باب اين كار را بر عمال خود بازكنى بر آنان گران خواهد آمد و سنتى خواهد بود كه بعد از تو بدان عمل خواهد شد.
عمر گفت: آيا تقاص او را از تو نگيرم در حالى كه ديدم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از خود تقاص می داد. برخيز و تقاص بگير. عمروعاص گفت: پس ما را واگذار تا او را راضى كنيم. راوى می گويد: (عمر) گفت: او را دريابيد. پس او را راضى كردند به اين صورت كه آن تقاص به دويست دينار از او خريدارى شد يعنى هر شلاق به دو دينار.
و اين كار بيان كننده سنّتى از سنّتهاى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود كه قبل وفات از مسلمانان خواست تا حق خود را از وى بگيرند، چنانچه حقى بر عهده ى او داشته باشند، زيرا فرمود:
«اما بعد من به سوى شما خدائى را ستايش می كنم كه هيچ معبودى بجز او وجود ندارد. نزديك است از ميان شما رحلت كنم، پس هركس را تازيانهاى زده ام بيايد و تقاص بگيرد، و از هركس آبروئى ريختم بيايد و تقاص بگيرد آگاه باشيد دشمنى از طبع من نيست و نه از شأن من، آگاه باشيد محبوبترين شما نزد من كسى است كه حق خود را از من بگيرد يا حلالم كند، تا خدا را با آسودگى خاطر ملاقات نمايم. و می بينم اين كار مرا بى نياز نمی كند مگر آنكه چند بار قيام نمايم، آنگاه پائين آمد و نماز ظهر را به پا داشت سپس برگشت و بر منبر نشست و همان گفتار نخست خود را درباره ى دشمنى و غير آن تكرار نمود، پس مردى برخاست و گفت: اى رسول خدا سه درهم نزد شما دارم، حضرت فرمود: اى فضل به او بده و او را دستور دادم بنشيند، سپس فرمود: هركس چيزى نزد خود دارد ادا كند و نگويد رسوائى دنياست، آگاه باشيد رسوائى دنيا بهتر از رسوائى آخرت است. پس مردى برخواست و گفت: اى رسول خدا سه درهم نزد من است كه از سهم سبيل الله برداشته ام، حضرت فرمود: چرا برداشتى؟ گفت: به آن محتاج بودم. حضرت فرمود: اى فضل از او بگير. سپس فرمود: هركس در خود چيزى می بيند كه از آن می ترسد برخيزد تا برايش دعا كنم. پس مردى برخواست و گفت من دروغگو هستم من گنهكارم من پرخوابم. حضرت عرض كرد: خدايا به او صدق و ايمان روزى كن و چون اراده كرد خواب او را برطرف كن سپس مردى به پا خواست و گفت: بخدا سوگند اى رسول خدا، بسيار دروغ می گويم و منافق هستم و هر جنايتى را مرتكب شده ام. پس عمر برخواست و گفت: اى مرد خود را رسوا كردى. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: اى پسر خطاب رسوائى دنيا آسانتر از رسوائى آخرت است خدايا او را صدق و ايمان روزى كن و امر او را به خير گردان.