ديدگاه حزب قريش درباره ى يهود
انگيزه هاى كعب در اسلام آوردن چه بود؟ بر هر كسى آشكار است كه اسلام آوردن كعب الاحبار امرى مشكوك و حركت منافقانه ى بزرگى بود:
ابن جرير از عيسى بن مغيره نقل می كند كه گفت: نزد ابراهيم درباره ى اسلام كعب گفتگو كرديم، گفت: كعب در زمان عمر اسلام آورد پس عمر گفت: اى كعب مسلمان شو.
گفت: آيا شما در كتاب خود نمی خوانيد كه:(
مَثَلُ الَّذينَ يَحْمِلُونَ التورات ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارا
ً)
يعنى «وصف حال آنان كه تحمّل (علم) تورات كرده و خلاف آن عمل نمودند در مثل به الاغى ماند كه بار كتابها بر پشت كشد».
و من تورات را حمل كردم و آنرا ترك نمودم، سپس بيرون رفت تا به حمص رسيد
ظاهراً كعب در شام با معاويه ديدار كرد و آنجا بين آن دو توافق حاصل شد كه شخصِ كعب اسلام خود را اظهار نمايد تا راحت تر بتواند اهداف يهودى خود را تطبيق و اجرا نمايد.
و ذكر كرده اند كه قبل از فتح مكّه معاويه در يمن (همانجائى كه كعب سكونت داشت) به سر می برد. و از همانجا نامه اى براى پدرش ابوسفيان فرستاد كه در آن از ننگ و بدنامی اسلام آوردن، او را بر حذر نمود، و در نامه آمده بود كه: اى صخر مبادا روزى اسلام بياورى و بعد از كسانى كه در بدر قطعه قطعه شدند، رسوايمان كنى
پس كعب به مدينه بازگشت و بعد از رد كردن دعوت سابق عمر بن الخطاب براى اسلام آوردن، اين بار اسلام خود را اعلان نمود.
از آن روز بصورتى آشكار همكارى بين معاوية بن ابى سفيان و كعب الاحبار براى تسلط بر حكومت مسلمانان و نابود كردن ميراثشان شروع شد
در زمان عمر بن الخطاب چهار نفر يهودى بودند كه ادّعاى اسلام می كردند، آنها كعب الاحبار، عبدالله بن سلام، وليد بن عقبه بن ابى معيط
و زيد بن ثابت بودند.
كعب تلاش می كرد به عمر نزديك شود، پس گفت: اى اميرمؤمنان: آيا در خواب خود چيزى می بينى؟
راوى گفت: عمر بشدت او را از اين سخن بازداشت.
پس (كعب) گفت: ما مردى را می شناسيم كه امر امت را در خواب می بيند.
كعب مثال بارزى براى اين دو آيه ى قرآن بود:
(
وَدَّ كَثيرٌ مِْن أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ...
)
يعنى «بسيارى از اهل كتاب آرزو دارند شما را به كفر برگردانند ـ بعد از آنكه ايمان آورديد ـ به سبب رشك و حسدى كه در طبيعت خود بر ايمان شما می برند، پس از آنكه حق بر آنها آشكار شد».
و آيه ى(
يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُلْبِسوُنَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
)
يعنى «اى اهل كتاب چرا حق را به باطل مشتبه می سازيد و حق را كتمان می كنيد در صورتيكه به حقانيت آن آگاهيد»
كعب در سال هفتدهم هجرى بعد از فتح شام و نصب معاويه بر حكومت آن اسلام آورد.
و ظاهراً در شام كعب با معاويه ملاقات كرد و با او توافق كرد به مدينه برگردد و اسلام خود را آشكار نمايد. و عملا به مدينه بازگشت و اسلام خود را علنى نمود.
كعب الاحبار داراى شخصيّتى با ذكاوت و تمايلات شيطانى بود، و در ابتدا اين حبر اعظم، دين محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نپذيرفت و با آن معارضه و مبارزه نمود، و چون اسلام در جبهه ى شام پيروز شد و مسلمانان فلسطين را فتح نموده و از تسلط روم آزاد كردند، كعب از غفلت خود بيدار شد، يا به عبارت بهتر اين فرصت بدست آمده را غنيمت شمرد، زيرا مسلمانان، ساده و بى آلايش بوده و بخاطر ديندار بودن، سختگيرى نمی كردند. لذا بازگشت يهوديان به فلسطين كه به امر روميان از آن رانده شده بودند، آسان و ممكن می گرديد! و از طرفى مسيحيان بر شام سلطه اى نداشته و بر آزار و شكنجه يا بازداشتن يهوديان از داخل شدن به بيت المقدس چون گذشته قادر نبودند.
سبب ديگر، در اين فرصت طلائى رسيدن معاوية بن ابى سفيان به منصب والى اسلامی در شام بود.
معاويه و ابوسفيان هر دو نزد يهوديان مشهور به كفر بوده و رابطه ى پايدار و محكمی با آنان داشته اند.
سبب ديگر آن بود كه يهوديان رغبتى بر ماندن در حجاز نداشتند، زيرا در نظرشان حجاز تقدّس خاصى نداشت و خيرات زيادى هم نداشته و در آنجا حركاتشان هم مدنظر قرار می گرفت.
و بعد از پيروزى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر آنان در جنگهاى مختلف منابع مالى آنان اندك و زمينهايشان نيز محدود و كوچك گرديد، از طرفى عمربن الخطاب برخلاف پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به تورات و يهوديان احترام می گذاشت، و در شنيدن اخبار كتابهاى يهوديان درباره ى گذشته و حال و آينده رغبت داشت.
علما و محققان، اسلام آوردن كعب الاحبار را در زمان عمر تأييد كرده اند
با وجود آن دنيا را از اخبار خود كه از هيچ پايه اى از صحت برخوردار نبود پر كرد. چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نديده بود و بعدها اسلام آورده بود.
ذهبى در تذكرة الحفاظ می گويد: در زمان دولت اميرالمؤمنين عمر، كعب الاحبار از يمن آمد و صحابه و ديگران از او اخذ حديث می كردند، و جماعتى از تابعين از وى روايت می كردند. و در حِمص در سال ٣٢ يا ٣٣ و يا ٣٨ از دنيا رفت، بعد از آنكه شام و ساير بلاد اسلامی را با روايات و قصه هاى خود كه از اخبار يهوديت استمداد می گرفت، پركرد، همانطورى كه تميمدارى بوسيله ى اخبار نصرانيت چنين كرد.
و از ديگر يهوديانى كه اسلام خود را اعلان كردند عبدالله بن سلام بود
انگيزه هاى عمر در استخدام كعب و تميم و امثال آنها عمر بن الخطاب به خاطر اسباب متعددى ناگزير به استفاده از كعب الاحبار و تميمدارى و عبداللّه بن سلام گرديد، كه ميتوان به اسباب زير اشاره نمود:
١ - ادعا و تصريح آنان بر دارا بودن تمام علوم اهل كتاب.
٢ - گفتار فريبنده ى كعب كه می گفت: هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است
٣ - بعضى از احبار و راهبان داراى هوش و ذكاوتى بالاتر از هوش و ذكاوت حيله گران قريش بودند، و همين باعث شد عمر و ديگران با نهايت تقدير و احترام به آنان نگاه كنند.
٤ - سؤالهاى بسيارى كه از طرف مردم متوجه عمر می شد، او را در تنگنا قرار می داد، لذا ناگريز شد براى پاسخ به اين سؤالهاى بسيار و مشكل اين گروه را روانه كند. و همين مطلب، علت اقدام تميم به گفتن قصه ها در مسجدالنبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
و سخنرانى در هر جمعه ى او را (قبل از خطبه ى نماز جمعه) توجيه و تفسير می نمايد
و ناگريز شدن عمر در پرسيدن از امام علىعليهالسلام
براى حل كردن برخى معضلات و مشكلات دينى و علمی و قضائى گوياى حقيقت اين موضوع است. و به خوبى خلاء بزرگى را كه در اثر دور نمودن اهل البيتعليهمالسلام
يا ثقلِ دوم بوجود آمده بود، آشكار می نمايد.
٥ - آمد و شد هاى عمر با اهل كتاب قبل از اسلام و در زمان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، براى بدست آوردن برخى پاسخها، استخدام اين گروه را كه بعداً مدعى اسلام شدند، آسان نمود.
٦- به دنبال نظريه ى «فاسق قوى بهتر از مؤمن ضعيف است» عمر تمايل شديدى به استخدام مردم حيله گر و باهوش پيدا كرده بود.
چه كسى از كعب خواست ساكن مدينه شود؟ اولين كسى كه از كعب الاحبار خواست در مدينه ى منوره ساكن شود خليفه ى دوم عمربن الخطاب بود. از او خواست در مدينه باقى بماند، و دائماً در مجلس، كعب را بخود نزديك می كرد، و به عنوان عالم دينى معرفى می كرد
و بعد از آنكه عمر اهل البيتعليهمالسلام
را بعنوان مرجع دينى و فقهى كنار گذاشت، خواست، از كعب الاحبار و ديگران استفاده كند تا جاى آنها را بگيرند. زيرا دوران عمر، بخاطر از دست دادن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و بركنار كردن اهل بيت او، شاهد اختلال بزرگى در مرجعيت بود و همين مسأله عمر را به نگهداشتن كعب در مدينه، و بهمراه بردن او به شام و برپائى مجالس موعظه براى استفاده از وى ناگزير نمود.
عمر مدتى به خواندن تورات مأنوس شد و سعى كرد در مقابل پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آنرا بخواند، اما پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
غضبناك شد و چون عمر متوجه غضب آن حضرت نشد، ابوبكر ناچار شد به عمر چنين بگويد: مادرت به عزايت بنشيند، آيا به چهره ى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نگاه نمی كنى؟
عمر گفت: از غضب خدا و رسول او به خدا پناه می برم.
آنگاه حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: من تورات را براى شما به صورتى سفيد و پاكيزه و بى آلايش آوردم، از آنان درباره ى چيزى سؤال نكنيد، آنان شما را هدايت نمی كنند، و خود گمراه گرديدند. و به حتم اگر موسىعليهالسلام
در ميان شما بود، برايش روا نبود مگر آنكه از من پيروى كند
و به رغم غضب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر عمر و خواستن حضرت از مسلمانان كه از يهوديان درباره ى چيزى سؤال نكنند، عمر در زمان خلافت خود دو لنگه ى درهاى سؤال از يهوديان را باز نمود. لذا كعب مرجع مهمی براى مسلمانان گرديد، كه درباره ى هر مسأله اى از توحيد گرفته تا معاد و آخرت از او سؤال می كردند! و در اين فصل به سؤالهاى فراوان عمر از كعب پى خواهيم برد.
و با وجود آنكه ابن عوف حديثى از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ذكر نمود كه در آن امثال كعب را به فريبكارى و حيله گرى توصيف می كرد
لكن عمر به كعب اجازه داد در مسجدالنبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
مشغول قصه گوئى شود.
از آن پس چنان احاديث كعب و تميمدارى انتشار يافتند كه اين دو بجاى اهل البيتعليهمالسلام
به ثقل دومی در كنار قرآن كريم تبديل شدند. در حالى كه اين مطلب مخالف سخن عمر بود كه می گفت: «حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ» يعنى كتاب خدا ما را بس است.
عمر بواسطه كعب و تميم موفق شد از سؤالات بسيارى كه مسلمانان از وى پرسيده بودند نجات يابد.
راه ديگر فرار عمر از اينگونه سؤالات منع كردن از آنها بود، خواه دربارهى تفسير قرآن باشند يا از عقايد. و همانطورى كه در جاى خود ذكر كرديم عمر مردى را كه درباره ى تفسير قرآن سؤال كرد، كتك زد
در حالى كه علىعليهالسلام
به مردم می فرمود: از من سؤال كنيد، به خدا سوگند از من سؤال نمی كنيد از چيزى كه تا روز قيامت باشد، مگر آنكه پاسخ آنرا بگويم، درباره ى كتاب خدا سؤال كنيد، به خدا سوگند آيه اى نيست...
چون صبيغ بخاطر سؤال خود درباره ى آيه ى(
وَالذَّارِياتِ ذَرْواً
)
روزهاى متعددى از خليفه به شدت كتك خورده بود، ابن كوّاء (كه بعداً در زمره خوارج قرار گرفت) از امام علىعليهالسلام
درباره ى آيه ى(
وَالذَّارِياتِ ذَرْواً
)
سؤال كرد، و تصور می كرد علىعليهالسلام
نيز همچون عمر كه سؤال كننده را به شدت كتك زد و از سؤال او منع نمود، جواب خواهد داد. اما علىعليهالسلام
فرمود: ذاريات بادهائى هستند كه گندم و جو را وقتى می رسند به حركت در می آورند.
ابن كوّاء گفت: معنى(
وَالْجارِياتِ يُسْراً
)
چيست؟
حضرت فرمود: كشتى ها.
ابن كوّاء پرسيد: معنى(
الْمُقَسِّماتِ أَمْراً
)
چيست؟
علىعليهالسلام
فرمود: ملائكه
و از جمله اسبابى كه موجب توجه خليفه و اهتمام وى به كعب و تميمدارى و عبدالله بن سلام شد، آن است كه: عربها قبل از اسلام به يهوديان و مسيحيان چون داراى فرهنگ و دين بودند توجّه خاصى می كردند و همين توجه در برخى مسلمانان ادامه پيدا كرد.
همانطورى كه عمر، حيله گران زيرك را به خود نزديك كرد و با آنها مشورت نمود و از افكارشان استفاده كرد.
كعبال احبار يكى از همين حيله گران بود كه در كنار عمروعاص و مغيره و معاويه و عبدالله بن ابى ربيعه قرار می گرفت. و وجود همگى آنان عارى از هرگونه ورع و تقوى و ايمان بود.
اين حيله گران فريبكار شريعت را تحريف كرده و فتنه ها را رواج داده و فساد را منتشر كرده و شهرها را ويران نمودند. چون اساس انهدام و نابودى اسلام را از نظر سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى پى ريزى كرده بودند.
محمد بن مسلمه و زيد بن ثابت و وليد بن عقبه از نژادى يهودى بودند روايات صحيحى از طريق ابن اُبى و عبدالله بن مسعود در دست است كه تأكيد می كند زيد بن ثابت يهودى بود.
ابن اسحاق از ابى الاسود نقل می كند كه به عبدالله (ابن مسعود) گفته شد: چرا به قرائت زيد قرآن نمی خوانى؟ گفت: مرا با زيد و قرائت زيد چه كار، من از دهان مبارك رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هفتاد سوره فرا گرفتم و زيد بن ثابت يهودىِ دو دسته ى گيسوى بافته شده داشت
و حمير بن مالك می گويد: عبدالله گفت: هفتاد سوره از دهان مبارك رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
خواندم در حاليكه زيد بن ثابت، در مكتب دو گيسوى بافته شده داشت
ابن اُبى، صحابى جليل القدر می گويد: قرآن را خواندم در حاليكه اين زيد پسر بچه اى بود با دو دسته گيسوى بافته شده كه در ميان بچه هاى يهودى در مكتب بازى می كرد
زيد بن ثابت در زمان حكومت ابوبكر و عمر و عثمان وظائف مهمی را بعهده گرفت. او قضاوت عمر بن الخطاب را بعهده گرفت و در سفرها نائب وى بر مدينه بود.
عشق عمر به او بحدّى رسيد كه از شام برايش نامه اى نوشت كه در آن اسم او را بر اسم خود مقدّم نمود و گفت: به زيد بن ثابت از عمر
عمر با اين تقديم اسم زيد بر اسم خود با تمام عرفهاى سياسى مخالفت كرد. و براى دور كردن اذهان از اصل يهودى او گفتند: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به زيد دستور داد زبان عبرى را فرا گيرد! تا بلد بودن عبرى او را در گذشته انكار كنند.
عبيد می گويد: زيد بن ثابت گفت: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من فرمود: زبانِ سريانى بلدى؟ نامه هائى برايم می آيد. گفتم: نه
فرمود: آنرا ياد بگير، زيد گفت: پس آن زبان (سريانى) را در هفده روز فرا گرفتم
اما حضور عبدالله بن سلام و ديگران كه در زمان حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
اسلام آوردند، در مدينه، اين ادعا را رد می كند، در حاليكه آنان به هر دو زبان عبرى و عربى آشنا بودند، لذا نيازى نبود حضرت رسول به شخصى دستور دهد زبان عبرى را فرا گيرد. بعلاوه محال است زيد بن ثابت زبان عبرى را در هفده روز فرا گرفته باشد.
زيد بن ثابت از انصار نبود و نسبتى با آنان نداشت، و همين، اصل يهودى او را اثبات می كند، زيرا در نسب او اختلاف كردند و دروغ بودن نَسَبهائى كه براى او ادعا كردند ظاهر گرديد
عبدالله بن مسعود و ابن اُبى، نسبت يهودى زيد را به گونه اى اثبات كرده اند كه مجال هيچ شكى را باقى نگذاشته اند.
و با وجود آنكه زيد بن ثابت يهودىالاصل بود، عهده دار قضاوت گرديد، و عقبة بن ابى معيطِ يهودىالاصل والى اعراب جزيره
و كعب الاحبار وزيرى مقرّب براى عمر بن الخطاب بود، و اين گروه به همراه عبدالله بن سلام، يهودى چهارم تا اواخر زندگىِ خود دوستدارِ عثمان و دشمنِ اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليهالسلام
و توطئه كننده ى عليه او باقى ماندند!