ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 29824
دانلود: 3208

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29824 / دانلود: 3208
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مرجعيّت دينى در زمان خلافت

مرجعيت دينى، منبع بيانِ قوانين الهى و احكام شرعى تكليفى و وضعى است، و حكم نهائى در امور قضائى و سياسى و اجتماعى است و مقصود ما از مرجعيت دينى، توان اجتهاد شخصى در برابر نص الهى نيست، بلكه توان استخراج نص الهى از قرآن و حديث شريف است، قرآن، بخاطر آنكه كتاب خداست و حديث بخاطر آنكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ناحيه ى هواى نفس سخن نمی گفت و تنها وحى بود كه بر او نازل می گرديد.

مرجعيّت اهل البيتعليهم‌السلام با سخن خداوند سبحان ثابت می شود خداوند فرمود:( إِنَّما وَلِيُّكُم اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ) (١٠٣٥) يعنى «همانا سرور شما خداوند است و پيامبر او و مؤمنانى كه نماز را برپا می دارند و در حال ركوع زكات می دهند».

و با سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: إِنِّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلينِ، كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَيْتى، وَ أَحَدُهُما أَكْبَرُ مِنْ الأَخَرِ، لَنْ تَضِّلُوا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما، وَ إِنَّهُما لَنْ يَتْفَرِقا إِلى أَنْ يِرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيامَةِ.(١٠٣٦)

يعنى «در ميان شما دو وزنه ى گرانبها به يادگار گذاشته ام يكى كتاب خدا و ديگرى عترتم كه اهل بيت من هستند و يكى از آن دو از ديگرى بزرگتر است، اگر به آن دو وزنه تمسك كنيد هرگز گمراه نمی شويد و آندو از همديگر جدا نمی شوند تا روز قيامت در حوض بر من بازگردند».

بنابراين ثقل اهل البيتعليهم‌السلام طبق اين نص صريح، مساوى با ثقل قرآن است، زيرا آنان مفسران واقعى قرآن و بيان كننده ى حديث صحيح هستند. و هدايت و قرار گرفتن در صراط مستقيم مشروط به تمسّك به آن دو، و گمراهى و انحراف، مقرون به دورى از آن دو است. عمر اين ولايت را در روزى كه با مردى اعرابى در بيان منزلت و مقام علىعليه‌السلام صحبت می كرد بيان نمود و گفت: او مولاى هر مرد و زن مؤمن است و كسى كه على مولاى او نباشد مؤمن نيست.(١٠٣٧)

در قرآن مجيد آمده است كه:( النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ اُمَّهاتُهُمْ ) (١٠٣٨) يعنى «پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به مؤمنين اولى به نفس است و همسران آن حضرت مادران آنها هستند».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خطبه ى غديرِ خم فرمود: آيا می دانيد من نسبت به مؤمنين اولى به نفس هستم؟

مسلمانان گفتند: آرى، حضرت فرمود: هركه من مولاى اويم اين على مولاى اوست.(١٠٣٩)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از على چه می خواهيد، على از من است و من از على هستم و او ولىِ هر مؤمن بعد از من است.(١٠٤٠)

در قرآن كريم آمده است كه:( وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ) (١٠٤١) ، تفسير آيه اينست كه آنها دربارهى ولايت على بن ابى طالبعليه‌السلام مورد سؤال واقع می شوند.(١٠٤٢)

آيه ى( النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) مطلق و بدون قيد است، يعنى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تمام شئون دينى و دنيائى بر ساير مؤمنين اولويت دارند و اين موقعيت را على بن ابى طالبعليه‌السلام نيز دارا است زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود، هركه من مولاى اويم اين على مولاى اوست.

از آيات و احاديث گذشته چنين فهميده می شود كه هيچ مرجعيّت دينى و دنيوى بالاتر از مرجعيّت اهل البيتعليهم‌السلام يافت نمی شود.

از نكته هاى خنده آور و مسخره آميز دنيا دخالت كردن كعب الاحبار در موضوع صلاحيّت امام علىعليه‌السلام براى خلافت است، كعب صلاحيت علىعليه‌السلام را رد و صلاحيّتِ معاويه فرزند هند را تأييد كرد!...(١٠٤٣) و تا زنده ايم، روزگار، عجائب زيادى به صحنه می آورد!

لكن چگونه عمر، اقدام به چنين سؤالى از كعب درباره ى صلاحيت علىعليه‌السلام براى خلافت می كند، در حاليكه خود درباره ى آنحضرت چنين گفته است: او مولاى تو و مولاى هر مؤمن است و هركس على مولاى او نباشد اصلا مؤمن نيست.(١٠٤٤)

تمام مسلمانان، اين مرجعيت دينى و الهى را در بيعت غدير تأييد كردند، يعنى در همان روزى كه هر مسلمانى به مولاى خود علىعليه‌السلام عرض كرد: به به، آفرين، احسنت، اى فرزند ابوطالب امروز مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى.

با آنكه مرجعيت اهلالبيتعليهم‌السلام متكى بر نصوص و تصريحات قرآن و احاديث شريف بود، مرجعيت كعب الاحبار و تميمدارى و امثال آنان بر تصريحات كتابهاى تحريف شده و احاديث ساختگى، كه خدا و رسول او، آنها را تكذيب كرده اند، تكيه و اعتماد می كرد.

كعب سخنى دروغ آميز گفت كه با آن عمر بن الخطاب و ديگران را فريب داد و در اين جمله خلاصه می شد (مامِنْ شَىء إِلا وَ هُوَ مَكْتُوبٌ فِى التورات)(١٠٤٥) يعنى هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است.

اما كمترين مراجعه به كتابهاى مقدس، دروغين بودن اين حديث را به اثبات می رساند. خداوند تعالى دروغين بودن كتابهاى اهل كتاب را با اين آيه اثبات كرده است:( مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه ) (١٠٤٦) يعنى «گروهى از يهوديان كلمات خدا را از جاى خود تغيير داده اند».

اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز دروغ بودن احاديث كعب و قصه هاى او را به اثبات رسانده اند و راويان و حافظان و علماء در اين روش از آنان پيروى كرده اند.

عمر بن الخطاب در روز پنجشنبه با جمله ى «حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ» يعنى كتاب خدا ما را بس است، مرجعيت اهل البيتعليهم‌السلام را نپذيرفت و باطل دانست.

و جمعى از اصحاب او را در اين مقصد تأييد كردند، برغم آنكه با علىعليه‌السلام در روز غدير براساس همين مرجعيّت دينى و سياسى بيعت كرده بودند.

كعبال احبار نيز مرجعيت علىعليه‌السلام را رد و بر ردّ آن تصريح كرد.

و برغم آنكه مرجعيت مسلمانان نزد جماعتِ حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ بر عهده ى خليفه قرار گرفت، لكن عمر، كعب را مرجعى دينى و سياسى قرار داد كه در قضاياى مهم و حساس به او مراجعه كنند.

در رأس تمام قضايائى كه كعب به آنها فتوى داد و عمر در آن به او رجوع كرد قضيه ى اجتهاد شخصى در مقابل نص الهى بود و مقصود ما از مرجع دينى بودن كعب در زمان عمر، مراجعه خليفه در قضاياى دينى مهم به او بود. و مسلماً عمر در اين كار مختار بود و هيچگونه اجبارى نداشت. (بلكه با كمال ميل و رغبت از او پيروى می كرد) و به رغم زرنگى و ذكاوت عمر، كعب الاحبار او را در اين مهم مغلوب كرد و به تزوير و حيله گرى به عمر القا كرد كه او عالمی مهّم بوده، كه بر امثال عمر واجب است به او مراجعه كنند. بعلاوه انس عربها به مسأله ى مراجعه ى به اهل كتاب در مشكلات و سؤالهاى خود قبل از اسلام و عادت آنها بر اين مطلب و عادتشان بر طلبِ شفا و عافيت از آنها، باعث شد عمر بر كعب و تميم همچون گذشته اعتماد نمايد. على الخصوص كه كعب و تميم، هر دو به دروغ اظهار اسلام كرده، و تسلط خود را بر علوم اهل كتاب اعلام نموده بودند و خود را در پناه كتابهاى مقدس حفظ می كردند.

حال برخى از ادله ى سخنان خود را بيان می كنيم:

ـ عمر به اين گروه در قضاياى دينى(١٠٤٧) مراجعه كرد.

ـ عايشه به يهوديان (بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى طلب شفا(١٠٤٨) مراجعه كرد. ابوهريره و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمروعاص در مسائل خود از اهل كتاب كه در رأس آنان كعب الاحبار بود، مراجعه كردند.(١٠٤٩)

ـ كعب الاحبار و تميم و عبدالله بن سلام در مركز قدرت بودند، با عمر به شام سفر كردند و در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درس دادند، و در پايتخت خلافت در هر جمعه اى سخنرانى كردند. و در زمان معاويه چون قدرت به دمشق منتقل شد، كعب و تميم به آنجا منتقل شدند و در مسجد بزرگ آن سخنرانى كردند. معاويه در اين جولانگاه به شيوه ى عمر پيش رفت، و در مسجد جامع پايتخت ميدان را برايشان بازگذاشت و آنها را در دارالحكومه به خود نزديك كرد و در قضاياى دينى و سياسى از آنها نظر خواست.

البته موارد فوق، رجوع صحابه را به علىعليه‌السلام (كه مرجع حقيقى مسلمانان بود) نفى نمی نمايد. زيرا مراجعه ابوبكر به علىعليه‌السلام به نحو مسلم ثابت شده است.(١٠٥٠)

همچنين رجوع عمر(١٠٥١) و رجوع عثمان(١٠٥٢) و رجوع معاويه(١٠٥٣) و رجوع عايشه و ابن عمر(١٠٥٤) به آن حضرت نيز ثابت شده است.

بنابراين مراجعه ى اصحاب به علىعليه‌السلام مرجعيت واقعى او را به اثبات می رساند. مگر آنكه علىعليه‌السلام از سخنرانى در مسجد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زمان ابوبكر و عمر و عثمان منع شده بود.

به رغم آنكه كعب، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مشاهده نكرده و تميم يك سال پيش از رحلتِ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شده بود، تميمدارى و كعب الاحبار تبديل به دو مرجع مهم براى مسلمانان مدينه شدند كه شريعت خدا را به اصحاب ياد می دادند.

و معلوم نيست كه چگونه اين دو نفر در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قصه می گفتند و موعظه می كردند، در حالى كه بزرگانِ صحابه، از مهاجر و انصار آنجا حضور داشتند!

تميم در زمان عمر هفته اى دوبار و در زمان عثمان هفته اى سه بار فرهنگ مسيحيت را در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى مسلمانان مطرح می كرد.

كعب الاحبار نيز مانند او در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در پايتخت مشهور آنحضرت فرهنگ يهوديت را مطرح می كرد، با آنكه امام علىعليه‌السلام و ابن مسعود و ابن اُبى در مدينه بسر می بردند!

مطرح كردن اين احاديث دروغين از طرف اين دو نفر بدسابقه و بدنام منجر به تحريف تفسير بسيارى از آيات قرآن و تحريف احكام فقهى و اصول اعتقادى گرديد!

اين دو نفر، فرصت وجود خود را در مدينه غنيمت شمردند تا چيزى را كه برايش اسلام آورده بودند بدست آورند. و چند امر آنان را در عرضه كردن فرهنگ و احاديثشان مساعدت كرد.

١ - احترام فوقالعاده ى عمر و ترجيح آن دو بر تمام صحابه از مهاجر و انصار در مسأله ى موعظه ى دينى و قصه گويى و همين احترام و ترجيح، به اقوال آنها وثاقت و صحّت می بخشيد.

٢ - اين دو نفر افكار خود را در مسجد نبوى شريف، مطرح می كردند و با اين كار هاله اى از صدق و روحانيّت بر احاديثِ دروغينشان اضافه می گرديد.

طرح اين افكار پليد قبل از نماز جمعه و در اجتماع مسلمانان، تميم را قادر ساخت، افكار و احاديث خود را به تمام مردم مدينه و زائران آن منتقل نمايد، و به احاديث خود روحانيت خاصى ببخشد. مهمتر آنكه برخى از مردم خارج مدينه، مثل شام و عراق و يمن و يا شهرهاى جزيره، به كارهائى كه از خلفا سر می زد و سخنانى كه در مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حضور خليفه و صحابه گفته می شد بعنوان حقايقى بدون شك و شبهه نظر می كردند. و از آن مهمتر، تميم و كعب در زمانى به گفتن حديث مشغول بودند كه گفتن و نوشتن حديث نبوى از طرف عمر منع شده بود.(١٠٥٥) و سؤال درباره ى تفسير قرآن و همچنين سؤال درباره ى مسائل اعتقادى و احاديث نبوى جايز نبود.

و در سايه ى همين ناتوانى اصحاب از گفتن حديث، تميم و كعب در شهر پيغمبر مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به گفتن حديث می پرداختند. با اين كار تميم و كعب تبديل به دو مرجع دينى شدند كه اصحاب براى پرسيدن مسائل دينى خود به آن دو رجوع می كردند. و حق درس دادن در مسجد هم فقط به آن دو تعلق داشت.

فقدان و از دست دادن مرجعيت دينى اهل البيتعليهم‌السلام عمر را بر آن داشت تا بر غير آنان اعتماد نمايد، زيرا نظر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در ثقلين يعنى كتاب خدا و اهل البيتعليهم‌السلام و نظر قريش در جمله ى: حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ يعنى «كتاب خدا ما را بس است» خلاصه می گرديد. پس از آن عمر دريافت كه، كتاب خدا احتياج به مفسر، و شريعت خدا احتياج به مرجع دينى دارد. و اين مطلب، مسأله ى اعتماد عمر، بر كعب و تميم براى پركردن آن خلاء در مرجعيت را به خوبى تفسير می نمايد.

البته عمر در برخى مناسبات بر امام علىعليه‌السلام براى حل بعضى از مشكلات فقهى و اعتقادى و قضائى اعتماد می كرد كه در همين كتاب آنها را ذكر كرده ايم.

در آنجا عمر می گفت: لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ يعنى «اگر على نبود عمر هلاك می شد».(١٠٥٦)

اعتماد حياتى دولت در مسائل حساس و مهم و نشر فرهنگ عمومی و احاديث دينى هر هفته با تكيه ى بر كعب و تميم صورت می گرفت.

اين اعتماد، اعتقاد دولت به برترى علىعليه‌السلام بر ديگران، همچون كعب و تميم را نفى نمی كند، لكن كعب و تميم در خط حزب قريش بودند و از اسرار آن بشمار می رفتند، در حاليكه علىعليه‌السلام در خط رقيب آنان قرار داشت. و ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و ديگران از اعضاى دولت بودند، در حاليكه علىعليه‌السلام و عباس و فرزند او و ابوذر و سلمان و عمار از جناح مخالفين بودند.

حكومتهاى سياسى عادتاً افراد خويش را بدون آنكه امور بسيارى را مراعات كنند و با چشمپوشى تمام از خطاهايشان با تمام قوا حمايت می نمايند. و همزمان با رقباى خود مبارزه كرده و آنان را از وسايل قدرتِ معنوى و اقتصادى و نظامی و سياسى و ديگر وسائل محروم می نمايند و براى درهم كوبيدن آنان خطاهايشان را جستجو می كنند و براى كنار گذاشتنشان، كوشش می نمايند. و حمايت كردن از كعب و تميم و واگذار كردن مناصب دولتى به بنى اميه و محروم كردن بنى هاشم از وظائف خود، دليلِ همين مدعاست.

سياست باعث شد كعب و تميم به جائى برسند كه حتى در خواب نمی ديدند، در امر سياست چيزى بالاتر از داشتن مصالح مشترك وجود ندارد. لذا عمر در زمان خود به كعب الاحبار و تميمدارى اجازه داد در مسجد داستانسرائى كنند، در حالى كه اين كار در زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر مرسوم و معروف نبود.(١٠٥٧)

و برغم آنكه عبدالرحمن بن عوف حديثِ «قصه نمی گويد مگر امير يا مأمور يا رياكار» را ذكر می كرد اما كعب به قصه گوئى ادامه می داد و عمر همواره او را بر اين كار اجازه می داد.

كثير بن مرّه می گويد: عوف بن مالك اشجعى در مسجد حمص جماعتى را ديد كه اطراف مردى جمع شده اند پرسيد: براى چه جمع شده اند؟

گفتند: كعب مشغول قصه گوئى براى مردم است، عوف گفت: واى بر او آيا سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نشنيده است كه می فرمايد: «قصه نمی گويد مگر امير يا مأمور يا رياكار يا حيله گر».(١٠٥٨)

و اين چنين كعب و تميمدارى بجاى بزرگان اصحابِ از شاگردان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دو منصب واعظ و قصه گو دست يافتند. و اين كار با نقشه و دستور عمر اجرا شد!

شرح حال تميم بدين قرار است:

او تميم بن اوس بن خارجه ى دارىِ مسيحى است. ابن عبدالبر ذكر كرده است كه تميمدارى در سال نهم هجرى اسلام آورد و در مدينه سكونت داشت، و بعد از قتل عثمان از مدينه به شام نقل مكان نمود.(١٠٥٩)

ابن حجر عسقلانى درباره ى وى چنين می گويد: او راهب اهل زمان خود و اولين قصه گو بود، و اين قصه گوئى در زمان عمر اتفاق افتاد.

او گوينده قصه جساسه است.(١٠٦٠) گفته شده است كه تميم دارى، هنگام بازگشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تبوك و هنگامی كه با ده تن از اهالى دار به نزد حضرت شرفياب شد، اسلام آورد.

مسيحيان شام روايتى از حضرت عيسىعليه‌السلام درباره ى ظهور پيامبرى در حجاز به نام احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشتند. و قبل از بعثت هنگامی كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با عموى خود ابوطالب به شام براى تجارت رفته بود، راهبى مسيحى به پيامبر خدا حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همين مطلب را خبر داد، همانطورى كه يكى از راهبان شام در اثناى سفر تجارى خديجهعليها‌السلام حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر اين مطلب مطلع نمود.(١٠٦١)

و اين خبر هنگامی مورد اطمينان واقع شد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر يهوديان و كفّار جزيرةالعرب پيروز شد، و بر كشورى پهناور كه شامل يمن و عمان و بحرين می شد مسلط گرديد، و بعد از آنكه تميم دارى بر اين مطلب يقين پيدا كرد و اسلام آوردن خود را علنى نمود، تازه معلوم شد اهداف مادّى و دنيوى او بر اسلام غلبه دارد، او بر اين مطلب چنين تصريح كرد: ابوهند دارى می گويد: «در مكّه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمديم، ما شش نفر بوديم، تميم بن اوس و برادرش و يزيد بن قيس و ابوهند بن عبدالله ـ گوينده ى همين حديث ـ و برادرش طيّب بن عبدالله كه او را رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عبدالرحمن ناميد، و فاكه بن النعمان، پس همگى اسلام آورديم و از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواستيم تا قطعه اى از زمين شام را به ما واگذار نمايد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هرچه ميخواهيد درخواست كنيد، پس تميم گفت: به نظرم می رسد بيت المقدس و روستاهاى آنرا درخواست كنيم.

ابوهند گفت: در جائى مانند بيت المقدس املاك عربها وجود دارد، می ترسم مورد قبول واقع نشود. تميم گفت: بيت جبرين و اطراف آنرا از حضرت درخواست كنيم. ابوهند گفت: اينكه خيلى بيشتر است خيلى بيشتر. تميم پرسيد: به نظرت كدام منطقه را درخواست كنيم؟

ابوهند گفت: منطقه اى را درخواست كنيم كه حصن تل و چاههاى ابراهيم در آن واقع شده است. تميم گفت: راست گفتى و موفق شدى. آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى تميم آيا دوست دارى درباره ى مطالبى كه به همديگر می گفتيد خبرم دهى؟ يا دوست دارى من به تو خبر دهم؟ تميم گفت: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر شما خبر دهيد ايمانمان اضافه می شود. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: شما چيزى خواستيد و او چيز ديگرى خواست و نظرى كه داد، چه خوب نظرى است...».(١٠٦٢)

در اين جا وجود هدف مشترك بين تميم دارى و كعب الاحبار، به خوبى نمايان می شود. تميم به ظاهر اسلام آورد تا بر بيت المقدس يا زمين بزرگى كه بين بيت المقدس واقع شده است دسترسى پيدا نمايد. او اين منطقه ى بزرگ از فلسطين را در ازاى تلفظ به شهادتين درخواست نمود. و كعب نيز در ازاى اعلان شهادتين می خواست بر مناطق مقدس فلسطين دست يابد.

پس به وضوح روشن شد كه تميم و اطرافيان او اسلام خود را به همراهِ درخواستشان براى دست يافتن بر مناطق وسيع و مهم علنى ساختند!

پس از آن تميم و اصحاب او تلاش كردند با اقسام دروغ و حيله گرى، هاله اى از تقدّس اطراف تميم قرار دهند، و در اين تلاش رجال قريش كمك شايانى به او نمودند. در خبر آمده است كه: تميم كلّ قرآن را در يك ركعت می خواند!(١٠٦٣)

و تميم دارى، يك شب خوابيد و براى تهجد برنخواست تا صبح شد، پس يك سال قيام كرد و نخوابيد تا مجازاتى باشد براى كارى كه كرده بود.(١٠٦٤) و مسلماً چنين كارى محال است مگر آنكه در مخيله ى حزب قريش باشد.

همچنين آمده است كه: روزى با هم بوديم كه ناگاه آتشى در حرّه زبانه كشيد، پس عمر نزد تميم آمد و گفت: بلند شو آتش را درياب. تميم گفت: من كه هستم و چه هستم؟ راوى می گويد: عمر پيوسته او را فرا می خواند تا به همراه عمر برخواست، من نيز به دنبال آن دو به راه افتادم، و آن دو نزد آتش رفتند، پس تميم با دست خود مشغول جمع آورى آتش شد تا آن آتش را به دره وارد نمود، و تميم به دنبال آتش به دره وارد شد، پس عمر مشغول گفتن اين كلام شد، كسى كه ديد مانند كسى كه نديد نيست (شنيدن كى بود مانند ديدن)، و اين كلام را سه بار تكرار كرد.(١٠٦٥)

و عمر، تميم را چنين توصيف كرد: تميم حبر (دانشمند) مؤمنان است.(١٠٦٦) و او بهترين مؤمنان است.(١٠٦٧)

تميم، حله اى به هزار درهم خريدارى نمود، و در آن شبها را به نماز مشغول می شد.(١٠٦٨) گويا خداوند نماز فقرا را بدون حلّه هاى گران قيمت دوست نمی دارد.

و خود عمر پاى درسهاى تميم در مسجد می نشست.(١٠٦٩)

و اين چنين مسجد نبوى شريف به مدرسه اى تبديل شد كه يك نفر مسيحى، دين و فرهنگ خود را در آن تدريس می كرد. و شاگردان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دانش آموزانى براى حبر اعظم نصارى تبديل گرديدند.

كارها و گفته هاى عمر با تميم، جايگاه اجتماعى و دينى بزرگى را به وى عطا كرد، و تميم دارى را تبديل به مرجع دينى مهمی نزد مسلمانان نمود.

حديث جسّاسه را او روايت كرد:

او با گروهى از اهالى فلسطين سوار كشتى شد، و باد آنان را به جزيره اى پرتاب نمود، چون خارج شدند، ناگاه با موجودى بزرگ با موهاى بلند برخورد كردند كه ندانستند زير آن موهاى بلند مرد است يا زن! به آن موجود گفتيم: آيا نمی خواهى بگوئى چه شده؟ آيا نمی خواهى بپرسى چه شده؟

گفت: نه خبرى به شما می دهم و نه چيزى از شما می پرسم، لكن به اين دير وارد شويد زيرا آنجا كسى وجود دارد كه احتياج دارد به شما خبر دهد و از شما خبر بشنود، گفتند: تو كه هستى؟ گفت: من جساسه هستم، ما وارد دير شديم، ناگاه در آنجا به مردى بيمار با چهره اى گشاده برخورديم، آن مرد ـ كه گمان می كنم مردى مورد اطمينان بود ـ گفت: شما كه هستيد؟ گفتيم: گروهى از عربها، گفت: آيا پيامبر شما خارج شده است؟

گفتند: آرى، گفت: شما چه كرديد؟ گفتيم: از او پيروى كردند. گفت: كار خوبى كردند، گفت: فارس و روم چه كردند؟

گفتيم: عربها با آنان جنگ می كنند، گفت: بحيره (درياچه) چه می كند؟

گفتيم: پر است و جوشش دارد، گفت: نخل بين اردن و فلسطين چه می كند؟ گفتيم: بار داده است، گفت: چشمه ى زغر (محلى در شام) چه می كند؟ گفتند: آب می دهد و از آن آب بر می دارند. گفت: من همان دجّال هستم، آگاه باشيد، من تمام زمين بجز شهر طيبه را زير پا می گذارم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: طيّبه همان مدينه است كه دجال داخل آن نمی شود.(١٠٧٠)

اين حديث، نمونه اى از احاديث دروغين و قصه هاى خيالى است كه تميم براى بدنام كردن اسلام، و رايج كردن خرافات ميان مسلمانان در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطرح می كرد.

اما چرا موقعى كه تميم درخواست كرد در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قصه گوئى كند عمر بر جان او ترسيد؟

مسلماً بخاطر اين بود كه عمر می دانست اصحاب بر شنيدن احاديث مسيحى دروغين موافقت نمی كنند. زيرا در تاريخ آمده است كه: تميم دارى از عمر بن الخطاب براى قصه گفتن اجازه گرفت، عمر گفت: آيا می دانى چه ميخواهى، تو ذبح شدن را می خواهى، از كجا اطمينان دارى كه اگر خود را آنقدر بالا ببرى تا به آسمان برسى، آنگاه خداوند تو را به زمين نزند؟(١٠٧١)

همچنين عمر گفت: می ترسم خداوند تو را زير پاى آنها قرار دهد، و بار ديگر گفت: اين همان ذبح شدن است و اشاره به گلوى خود نمود(١٠٧٢)، زيرا عمر می دانست تميم اساطير و علومِ بى ارزش اهل كتاب و روايات دروغين را خواهد گفت، كه همين باعث انتقام گرفتن مسلمانان از وى خواهد شد.

گفته شده است كه عمر به تميم گفت: قبل از آنكه به نماز جمعه خارج شوم موعظه كن. او اين كار را يك روز در هفته و فقط در روز جمعه انجام می داد و چون عثمان به خلافت رسيد، تميم از وى خواست تا وقت موعظه را بيشتر نمايد، و عثمان قبول كرد، و يك روز ديگر را در هفته اضافه نمود.(١٠٧٣)

و براى آنكه عمر خود از تميم دفاع كند و مانع از قتل وى شود و برنامه ى او را در نشر فرهنگ و علوم خود بين مسلمانان، آسان كند، اولا خود در مجلس درس او شركت كرد و ثانياً مجلس درس او را در مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد و ثالثاً خود شروع به سؤال كردن و احترام گذاشتن به وى نزد مسلمانان نمود.

اين زيركى و فراست عمر در تلاش مسلمانان براى ذبح تميم دارى به حقيقت پيوست، زيرا مسلمانان قبول نمی كردند احاديث ساختگى تميم را بشنوند و در اهداف و مقاصد او ترديد كردند، لذا به محض كشته شدن عثمان، تميم به شام فرار كرد، و در همان وقت كعب هم به آنجا فرار كرد، تا تحت حمايت سياسى و امنيتى معاويه قرار گيرد. و چنانچه در مدينه باقى می ماندند، مسلمانان آنان را به قتل می رساندند، و در مقبره ى يهوديان، حَشِّ كوكب، دفن می نمودند. ابن عبدالبر می گويد: «تميم در مدينه ساكن بود، لكن بعد از قتل عثمان منتقل شد».(١٠٧٤)

عمر به تميم اجازه داده بود تا روز جمعه قبل از خروج خود براى نماز جمعه، مردم را متذكر كند و هنگامی كه تميم از عثمان اجازه گرفت، عثمان اجازه داد تا روز جمعه مردم را دو روز تذكر و موعظه دهد، و تميم پيوسته مشغول همين كار بود.(١٠٧٥)

عمر به تميم اجازه داد تا روز شنبه نيز قصه گوئى كند. در آن هنگام عمر چنين گفت: مردم را دور قصه گوئى جمع می كنيم كه روز شنبه قصه گوئى كند تا شنبه هفته ديگر و تميم دارى بر اين كار مأمور شد.(١٠٧٦) و معلوم نيست چرا زمان موعظه را روز شنبه قرار داد؟ تميم در زمان عمر دو مرتبه قصه گوئى می كرد، يك بار قبل از خطبه نماز جمعه، و يك بار هم در روز شنبه، و در كنار تميم، كعب نيز در مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قصه گوئى می پرداخت، لذا مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبديل به محلى شد كه بجاى محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام (ثقل دوم بعد از قرآن)، كعب يهودى و تميم مسيحى در آن درس می دادند و سخنرانى می كردند.

و تغيير فرهنگ مردم به طرف بديها همان عاملى بود كه منجر به گرفتارى مسلمانان و نشر مفاسد سياسى و اجتماعى در آينده گرديد.

____________________________________