مرجعيّت دينى در زمان خلافت
مرجعيت دينى، منبع بيانِ قوانين الهى و احكام شرعى تكليفى و وضعى است، و حكم نهائى در امور قضائى و سياسى و اجتماعى است و مقصود ما از مرجعيت دينى، توان اجتهاد شخصى در برابر نص الهى نيست، بلكه توان استخراج نص الهى از قرآن و حديث شريف است، قرآن، بخاطر آنكه كتاب خداست و حديث بخاطر آنكه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از ناحيه ى هواى نفس سخن نمی گفت و تنها وحى بود كه بر او نازل می گرديد.
مرجعيّت اهل البيتعليهمالسلام
با سخن خداوند سبحان ثابت می شود خداوند فرمود:(
إِنَّما وَلِيُّكُم اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ
)
يعنى «همانا سرور شما خداوند است و پيامبر او و مؤمنانى كه نماز را برپا می دارند و در حال ركوع زكات می دهند».
و با سخن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه فرمود: إِنِّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلينِ، كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَيْتى، وَ أَحَدُهُما أَكْبَرُ مِنْ الأَخَرِ، لَنْ تَضِّلُوا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما، وَ إِنَّهُما لَنْ يَتْفَرِقا إِلى أَنْ يِرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيامَةِ
يعنى «در ميان شما دو وزنه ى گرانبها به يادگار گذاشته ام يكى كتاب خدا و ديگرى عترتم كه اهل بيت من هستند و يكى از آن دو از ديگرى بزرگتر است، اگر به آن دو وزنه تمسك كنيد هرگز گمراه نمی شويد و آندو از همديگر جدا نمی شوند تا روز قيامت در حوض بر من بازگردند».
بنابراين ثقل اهل البيتعليهمالسلام
طبق اين نص صريح، مساوى با ثقل قرآن است، زيرا آنان مفسران واقعى قرآن و بيان كننده ى حديث صحيح هستند. و هدايت و قرار گرفتن در صراط مستقيم مشروط به تمسّك به آن دو، و گمراهى و انحراف، مقرون به دورى از آن دو است. عمر اين ولايت را در روزى كه با مردى اعرابى در بيان منزلت و مقام علىعليهالسلام
صحبت می كرد بيان نمود و گفت: او مولاى هر مرد و زن مؤمن است و كسى كه على مولاى او نباشد مؤمن نيست
در قرآن مجيد آمده است كه:(
النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ اُمَّهاتُهُمْ
)
يعنى «پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نسبت به مؤمنين اولى به نفس است و همسران آن حضرت مادران آنها هستند».
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در خطبه ى غديرِ خم فرمود: آيا می دانيد من نسبت به مؤمنين اولى به نفس هستم؟
مسلمانان گفتند: آرى، حضرت فرمود: هركه من مولاى اويم اين على مولاى اوست
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: از على چه می خواهيد، على از من است و من از على هستم و او ولىِ هر مؤمن بعد از من است
در قرآن كريم آمده است كه:(
وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ
)
، تفسير آيه اينست كه آنها دربارهى ولايت على بن ابى طالبعليهالسلام
مورد سؤال واقع می شوند.
آيه ى(
النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ
)
مطلق و بدون قيد است، يعنى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در تمام شئون دينى و دنيائى بر ساير مؤمنين اولويت دارند و اين موقعيت را على بن ابى طالبعليهالسلام
نيز دارا است زيرا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود، هركه من مولاى اويم اين على مولاى اوست.
از آيات و احاديث گذشته چنين فهميده می شود كه هيچ مرجعيّت دينى و دنيوى بالاتر از مرجعيّت اهل البيتعليهمالسلام
يافت نمی شود.
از نكته هاى خنده آور و مسخره آميز دنيا دخالت كردن كعب الاحبار در موضوع صلاحيّت امام علىعليهالسلام
براى خلافت است، كعب صلاحيت علىعليهالسلام
را رد و صلاحيّتِ معاويه فرزند هند را تأييد كرد!..
و تا زنده ايم، روزگار، عجائب زيادى به صحنه می آورد!
لكن چگونه عمر، اقدام به چنين سؤالى از كعب درباره ى صلاحيت علىعليهالسلام
براى خلافت می كند، در حاليكه خود درباره ى آنحضرت چنين گفته است: او مولاى تو و مولاى هر مؤمن است و هركس على مولاى او نباشد اصلا مؤمن نيست
تمام مسلمانان، اين مرجعيت دينى و الهى را در بيعت غدير تأييد كردند، يعنى در همان روزى كه هر مسلمانى به مولاى خود علىعليهالسلام
عرض كرد: به به، آفرين، احسنت، اى فرزند ابوطالب امروز مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى.
با آنكه مرجعيت اهلالبيتعليهمالسلام
متكى بر نصوص و تصريحات قرآن و احاديث شريف بود، مرجعيت كعب الاحبار و تميمدارى و امثال آنان بر تصريحات كتابهاى تحريف شده و احاديث ساختگى، كه خدا و رسول او، آنها را تكذيب كرده اند، تكيه و اعتماد می كرد.
كعب سخنى دروغ آميز گفت كه با آن عمر بن الخطاب و ديگران را فريب داد و در اين جمله خلاصه می شد (مامِنْ شَىء إِلا وَ هُوَ مَكْتُوبٌ فِى التورات)
يعنى هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است.
اما كمترين مراجعه به كتابهاى مقدس، دروغين بودن اين حديث را به اثبات می رساند. خداوند تعالى دروغين بودن كتابهاى اهل كتاب را با اين آيه اثبات كرده است:(
مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه
)
يعنى «گروهى از يهوديان كلمات خدا را از جاى خود تغيير داده اند».
اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نيز دروغ بودن احاديث كعب و قصه هاى او را به اثبات رسانده اند و راويان و حافظان و علماء در اين روش از آنان پيروى كرده اند.
عمر بن الخطاب در روز پنجشنبه با جمله ى «حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ» يعنى كتاب خدا ما را بس است، مرجعيت اهل البيتعليهمالسلام
را نپذيرفت و باطل دانست.
و جمعى از اصحاب او را در اين مقصد تأييد كردند، برغم آنكه با علىعليهالسلام
در روز غدير براساس همين مرجعيّت دينى و سياسى بيعت كرده بودند.
كعبال احبار نيز مرجعيت علىعليهالسلام
را رد و بر ردّ آن تصريح كرد.
و برغم آنكه مرجعيت مسلمانان نزد جماعتِ حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ بر عهده ى خليفه قرار گرفت، لكن عمر، كعب را مرجعى دينى و سياسى قرار داد كه در قضاياى مهم و حساس به او مراجعه كنند.
در رأس تمام قضايائى كه كعب به آنها فتوى داد و عمر در آن به او رجوع كرد قضيه ى اجتهاد شخصى در مقابل نص الهى بود و مقصود ما از مرجع دينى بودن كعب در زمان عمر، مراجعه خليفه در قضاياى دينى مهم به او بود. و مسلماً عمر در اين كار مختار بود و هيچگونه اجبارى نداشت. (بلكه با كمال ميل و رغبت از او پيروى می كرد) و به رغم زرنگى و ذكاوت عمر، كعب الاحبار او را در اين مهم مغلوب كرد و به تزوير و حيله گرى به عمر القا كرد كه او عالمی مهّم بوده، كه بر امثال عمر واجب است به او مراجعه كنند. بعلاوه انس عربها به مسأله ى مراجعه ى به اهل كتاب در مشكلات و سؤالهاى خود قبل از اسلام و عادت آنها بر اين مطلب و عادتشان بر طلبِ شفا و عافيت از آنها، باعث شد عمر بر كعب و تميم همچون گذشته اعتماد نمايد. على الخصوص كه كعب و تميم، هر دو به دروغ اظهار اسلام كرده، و تسلط خود را بر علوم اهل كتاب اعلام نموده بودند و خود را در پناه كتابهاى مقدس حفظ می كردند.
حال برخى از ادله ى سخنان خود را بيان می كنيم:
ـ عمر به اين گروه در قضاياى دينى
مراجعه كرد.
ـ عايشه به يهوديان (بعد از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
) براى طلب شفا
مراجعه كرد. ابوهريره و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمروعاص در مسائل خود از اهل كتاب كه در رأس آنان كعب الاحبار بود، مراجعه كردند
ـ كعب الاحبار و تميم و عبدالله بن سلام در مركز قدرت بودند، با عمر به شام سفر كردند و در مسجد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
درس دادند، و در پايتخت خلافت در هر جمعه اى سخنرانى كردند. و در زمان معاويه چون قدرت به دمشق منتقل شد، كعب و تميم به آنجا منتقل شدند و در مسجد بزرگ آن سخنرانى كردند. معاويه در اين جولانگاه به شيوه ى عمر پيش رفت، و در مسجد جامع پايتخت ميدان را برايشان بازگذاشت و آنها را در دارالحكومه به خود نزديك كرد و در قضاياى دينى و سياسى از آنها نظر خواست.
البته موارد فوق، رجوع صحابه را به علىعليهالسلام
(كه مرجع حقيقى مسلمانان بود) نفى نمی نمايد. زيرا مراجعه ابوبكر به علىعليهالسلام
به نحو مسلم ثابت شده است
همچنين رجوع عمر
و رجوع عثمان
و رجوع معاويه
و رجوع عايشه و ابن عمر
به آن حضرت نيز ثابت شده است.
بنابراين مراجعه ى اصحاب به علىعليهالسلام
مرجعيت واقعى او را به اثبات می رساند. مگر آنكه علىعليهالسلام
از سخنرانى در مسجد پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در زمان ابوبكر و عمر و عثمان منع شده بود.
به رغم آنكه كعب، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را مشاهده نكرده و تميم يك سال پيش از رحلتِ رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مسلمان شده بود، تميمدارى و كعب الاحبار تبديل به دو مرجع مهم براى مسلمانان مدينه شدند كه شريعت خدا را به اصحاب ياد می دادند.
و معلوم نيست كه چگونه اين دو نفر در مسجدالنبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
قصه می گفتند و موعظه می كردند، در حالى كه بزرگانِ صحابه، از مهاجر و انصار آنجا حضور داشتند!
تميم در زمان عمر هفته اى دوبار و در زمان عثمان هفته اى سه بار فرهنگ مسيحيت را در مسجدالنبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى مسلمانان مطرح می كرد.
كعب الاحبار نيز مانند او در مسجد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و در پايتخت مشهور آنحضرت فرهنگ يهوديت را مطرح می كرد، با آنكه امام علىعليهالسلام
و ابن مسعود و ابن اُبى در مدينه بسر می بردند!
مطرح كردن اين احاديث دروغين از طرف اين دو نفر بدسابقه و بدنام منجر به تحريف تفسير بسيارى از آيات قرآن و تحريف احكام فقهى و اصول اعتقادى گرديد!
اين دو نفر، فرصت وجود خود را در مدينه غنيمت شمردند تا چيزى را كه برايش اسلام آورده بودند بدست آورند. و چند امر آنان را در عرضه كردن فرهنگ و احاديثشان مساعدت كرد.
١ - احترام فوقالعاده ى عمر و ترجيح آن دو بر تمام صحابه از مهاجر و انصار در مسأله ى موعظه ى دينى و قصه گويى و همين احترام و ترجيح، به اقوال آنها وثاقت و صحّت می بخشيد.
٢ - اين دو نفر افكار خود را در مسجد نبوى شريف، مطرح می كردند و با اين كار هاله اى از صدق و روحانيّت بر احاديثِ دروغينشان اضافه می گرديد.
طرح اين افكار پليد قبل از نماز جمعه و در اجتماع مسلمانان، تميم را قادر ساخت، افكار و احاديث خود را به تمام مردم مدينه و زائران آن منتقل نمايد، و به احاديث خود روحانيت خاصى ببخشد. مهمتر آنكه برخى از مردم خارج مدينه، مثل شام و عراق و يمن و يا شهرهاى جزيره، به كارهائى كه از خلفا سر می زد و سخنانى كه در مسجد النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حضور خليفه و صحابه گفته می شد بعنوان حقايقى بدون شك و شبهه نظر می كردند. و از آن مهمتر، تميم و كعب در زمانى به گفتن حديث مشغول بودند كه گفتن و نوشتن حديث نبوى از طرف عمر منع شده بود
و سؤال درباره ى تفسير قرآن و همچنين سؤال درباره ى مسائل اعتقادى و احاديث نبوى جايز نبود.
و در سايه ى همين ناتوانى اصحاب از گفتن حديث، تميم و كعب در شهر پيغمبر مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
، به گفتن حديث می پرداختند. با اين كار تميم و كعب تبديل به دو مرجع دينى شدند كه اصحاب براى پرسيدن مسائل دينى خود به آن دو رجوع می كردند. و حق درس دادن در مسجد هم فقط به آن دو تعلق داشت.
فقدان و از دست دادن مرجعيت دينى اهل البيتعليهمالسلام
عمر را بر آن داشت تا بر غير آنان اعتماد نمايد، زيرا نظر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، در ثقلين يعنى كتاب خدا و اهل البيتعليهمالسلام
و نظر قريش در جمله ى: حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ يعنى «كتاب خدا ما را بس است» خلاصه می گرديد. پس از آن عمر دريافت كه، كتاب خدا احتياج به مفسر، و شريعت خدا احتياج به مرجع دينى دارد. و اين مطلب، مسأله ى اعتماد عمر، بر كعب و تميم براى پركردن آن خلاء در مرجعيت را به خوبى تفسير می نمايد.
البته عمر در برخى مناسبات بر امام علىعليهالسلام
براى حل بعضى از مشكلات فقهى و اعتقادى و قضائى اعتماد می كرد كه در همين كتاب آنها را ذكر كرده ايم.
در آنجا عمر می گفت: لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ يعنى «اگر على نبود عمر هلاك می شد».
اعتماد حياتى دولت در مسائل حساس و مهم و نشر فرهنگ عمومی و احاديث دينى هر هفته با تكيه ى بر كعب و تميم صورت می گرفت.
اين اعتماد، اعتقاد دولت به برترى علىعليهالسلام
بر ديگران، همچون كعب و تميم را نفى نمی كند، لكن كعب و تميم در خط حزب قريش بودند و از اسرار آن بشمار می رفتند، در حاليكه علىعليهالسلام
در خط رقيب آنان قرار داشت. و ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و ديگران از اعضاى دولت بودند، در حاليكه علىعليهالسلام
و عباس و فرزند او و ابوذر و سلمان و عمار از جناح مخالفين بودند.
حكومتهاى سياسى عادتاً افراد خويش را بدون آنكه امور بسيارى را مراعات كنند و با چشمپوشى تمام از خطاهايشان با تمام قوا حمايت می نمايند. و همزمان با رقباى خود مبارزه كرده و آنان را از وسايل قدرتِ معنوى و اقتصادى و نظامی و سياسى و ديگر وسائل محروم می نمايند و براى درهم كوبيدن آنان خطاهايشان را جستجو می كنند و براى كنار گذاشتنشان، كوشش می نمايند. و حمايت كردن از كعب و تميم و واگذار كردن مناصب دولتى به بنى اميه و محروم كردن بنى هاشم از وظائف خود، دليلِ همين مدعاست.
سياست باعث شد كعب و تميم به جائى برسند كه حتى در خواب نمی ديدند، در امر سياست چيزى بالاتر از داشتن مصالح مشترك وجود ندارد. لذا عمر در زمان خود به كعب الاحبار و تميمدارى اجازه داد در مسجد داستانسرائى كنند، در حالى كه اين كار در زمان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و ابوبكر مرسوم و معروف نبود
و برغم آنكه عبدالرحمن بن عوف حديثِ «قصه نمی گويد مگر امير يا مأمور يا رياكار» را ذكر می كرد اما كعب به قصه گوئى ادامه می داد و عمر همواره او را بر اين كار اجازه می داد.
كثير بن مرّه می گويد: عوف بن مالك اشجعى در مسجد حمص جماعتى را ديد كه اطراف مردى جمع شده اند پرسيد: براى چه جمع شده اند؟
گفتند: كعب مشغول قصه گوئى براى مردم است، عوف گفت: واى بر او آيا سخن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نشنيده است كه می فرمايد: «قصه نمی گويد مگر امير يا مأمور يا رياكار يا حيله گر».
و اين چنين كعب و تميمدارى بجاى بزرگان اصحابِ از شاگردان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به دو منصب واعظ و قصه گو دست يافتند. و اين كار با نقشه و دستور عمر اجرا شد!