كعب حديث دوازده خليفه را تحريف كرد
كعب حديث دوازده خليفه را تحريف كرد نعيم بن حماد می گويد: ضمرة از ابن شوذب از ابى منهال از زياد از كعب نقل می كند كه گفت: خداوند از صلب اسماعيلعليهالسلام
دوازده قيّم به او موهبت نمود كه افضل آنها ابوبكر و عمر و عثمان هستند
عبدالله بن عمر حديث كعب را به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
استناد داد و گفت:
«رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: بر اين امت دوازده خليفه خواهد بود. ابوبكر صديق كه نام او را يافتيد، عمر فاروق...»
بخارى و مسلم، حديث دوازده خليفه را بدون نام بردن اسمی نقل كرده اند.
بخارى اين حديث را در سننِ خود از سمرة بن جندب نقل می كند، سمره می گويد: از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم كه می فرمود: دوازده امير خواهند بود و پس از آن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
كلمه اى فرمود كه نشنيدم (جابر بن سمره می گويد) پدرم گفت: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
می گويد همگى آنان از قريش هستند
مسلم، همين حديث را در صحيح خود ذكر نمود، او می گويد: پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: اين امر به پايان نمی رسد مگر آنكه در بين آنها دوازده خليفه بيايند كه همگى آنان از قريش هستند
قندوزى در ينابيع الموده در باب هفتاد و هفتم از برخى علماى عامه نقل می كند كه: حديث (الخلفاء بعدى اثنى عشر) منقول از جابر بن سمره را روايت كرده است و در انتهاى آن چنين گفته است: همگى آنان از بنى هاشم هستند.
حافظ ابونعيم در كتاب حليه اش با سند خود از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: هركس دوست دارد چون من زنده شود و چون من بميرد و ساكنِ بهشتِ عدن شود كه پروردگارم آنرا احداث كرده، پس بايد بعد از من ولايت على را بپذيرد و ولايت ولى او را نيز بپذيرد و بايد به امامان بعد از من اقتدا نمايد، زيرا آنان عترت من هستند و از طينت من آفريده شده اند و فهم و علم، روزى آنان شده است، واى بر حال گروهى از امت من كه فضل و برترى آنان را تكذيب كنند و صله كردن با من را درباره ى آنان قطع نمايند، خداوند آنان را از نيل به شفاعت من محروم گرداند.
اما كعب و اصحاب وى بجاى عبارتِ «كلهم من بنى هاشم» يعنى همگى آنان از بنى هاشم هستند، اين عبارت را گذاشتند: افضلهم ابوبكر و عمر و عثمان، يعنى ابوبكر و عمر و عثمان از همه ى آنان بيشتر فضيلت دارند. در حاليكه على بن ابى طالب می فرمايد: «به حتم امامان (دوازده گانه) همه از قريش بوده كه درخت آن را در خاندان بنى هاشم كاشته اند، مقام ولايت و امامت در خور ديگران نيست و ديگر مدعيّانِ زمامدارى، شايستگى آنرا ندارند»
كعب خداوند سبحان را مجسم كرد و داودعليهالسلام
را به گناه نسبت داد كعبال احبار بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
افترا بست كه خداوند سبحان را رؤيت كرده است
در صحيفه ى ابن منبّه شاگرد ابى هريره آمده است كه گفت:
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: خداوند حضرت آدم را به صورت خود آفريد كه قد او شصت ذراع بود. چون او را آفريد فرمود: «برو بر آن گروه سلام كن» و آنجا گروهى از ملائكه نشسته بودند. «پس گوش فرا دار كه چگونه به تو تحيّت می گويند كه آن تحيّت تو و تحيّت فرزندان توست». آدمعليهالسلام
نزديك رفت و گفت: السلام عليكم، گفتند: و عليك و رحمةالله، آنان «رحمةالله» را زياد كردند.
حضرت فرمود: پس هركس داخل بهشت شود به صورت آدم قد او شصت ذراع است. و تا به حال همواره خلق در حال كم شدن است
ابوهريره از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل می كند كه: اما آتش، پر نمی شود، آنگاه خداوند پاى خود را بر آن می گذارد، پس می گويد: بس است، بس است پس اينجا آتش پر می شود، و قسمتى از آن بر قسمت ديگر جمع می شود
روايتِ در موضوع تجسم خداوند، در تفسير آيه ى(وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب
)
يعنى «او نزد ما، بسيار مقرب و نيكو منزلت است» درباره ى حضرت داود و به زبان عمر بن الخطاب است.
سدى بن يحيى می گويد: ابوالحفص از مردى كه عمر بن الخطاب را درك كرد نقل می كند، كه گفت: در روز قيامت مردم به تشنگى شديدى مبتلا می شوند، پس منادى، داود را صدا می زند و در مقابل تمام مردم او را آب می دهند، او همان است كه خداوند او را ياد كرد:(
إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب
)
سپس عمر بن الخطاب از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
روايت كرد كه آنحضرت روز قيامت را ياد كرد و شأن و شدت آن را عظيم شمرد و فرمود: خداوند رحمن به داودعليهالسلام
می گويد: در مقابل من عبور كن. پس داود می گويد: می ترسم خطايم مرا بلغزاند، پس می گويد: پاى مرا بگير! پس پاى او را می گيرد و عبور می كند.
گفت: اين همان زلفى است كه خداوندفرمود (
وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب
)
در احاديث كعب از جهات متعدد، كفر وجود دارد، او در اين حديث داودعليهالسلام
را به خطا نسبت داد و خداوند تعالى را مجسم كرد (يعنى قائل شد به اينكه خداوند جسم و اعضا دارد).
عمر دو جواب مختلف از علىعليهالسلام
و كعب می شنود در اين گفتار كلام مهمی را ذكر می كنيم كه طبرى آنرا ذكر كرد و گفت: آن كلام بين عمر و علىعليهالسلام
و عثمان و كعب اتفاق افتاد. سه نفر اول در مكّه اسلام آوردند و با پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
معاشرت كردند در حاليكه كعب مرد حيله گرى يهودى بود كه ادعا كرد در سال هفدهم هجرى اسلام آورده است، و اين گفتگو در همان سال اتفاق افتاد!
سه نفر اول بر اهميت مشرق توافق كردند، مشرقى كه شامل كوفه يعنى مركز سپاهِ مسلمانان كه متوجه مشرق زمين بودند، بنابراين آنان مجاهدينى بودند كه ايران و هند و كاشغر و بخارى و سمرقند را فتح كردند.
لكن كعب بخاطر خباثت يهودى خود با آنان مخالفت كرد و شهرهاى مشرق و آهل آنرا به شر متهم كرد و شام را بدون هيچ دليل شرعى يا عقلى بر آن ترجيح داد! و نتيجه آن شد كه عمر رأى كعب را پذيرفت و اعتقاد شخصى خود را به كنارى انداخت! و رأى عثمان را ترك كرد و نصيحت على بن ابى طالبعليهالسلام
را نيز ترك كرد كه درباره ى او پيامبرصلىاللهعليهوآله
فرمود: من شهر علم هستم و على دروازه آنست، پس هركس شهر را بخواهد بايد از دروازه ى آن وارد شود
و عملا عمر به همراه كعب به شام رفت و عراق را ترك نمود با آنكه سابقاً شام را چندين بار زيارت كرده بود و از عراق ديدن نكرده بود.
گفتگوى بين عمر و علىعليهالسلام
و عثمان و كعب بنابر نقل تاريخ طبرى از اين قرار بود:
در ماه جمادىالاول سال هفدهم، عمر مردم را جمع كرد و درباره ى شهرها از آنان نظر خواست و گفت: بنظرم رسيده است مسلمانان را در شهرهايشان ديدار كنم، تا در آثارشان تأمل كنم، پس مرا راهنمائى كنيد. كعب الاحبار كه در ميان مردم بود و در همان سالِ از حكومت عمر اسلام آورده بود گفت: «اى اميرمؤمنان با كداميك از شهرها ميخواهى شروع كنى؟
(عمر) گفت: با عراق.
كعب گفت: اين كار را نكن; زيرا شر ده جزء دارد و خير ده جزء، يك جزء از خير در مشرق است و ده جزء ديگر آن در مغرب، و يك جزء از شر در مغرب است و نه جزء ديگر آن در مشرق، و شاخ شيطان و هر بيمارى معضل در آن است.
علىعليهالسلام
فرمود: كوفه براى هجرت بعد از هجرت، و قبه ى اسلام است. و بر آن روزى خواهد آمد كه هيچ مؤمنى نمی ماند مگر آنكه به آنجا رود و مشتاق آن گردد، و خداوند با اهل آن نصرت می يابد همانطورى كه با سنگ بر قوم لوط نصرت يافت.
عثمان گفت: اى اميرمؤمنان، مغرب سرزمين شر است و شر به صد جزء تقسيم شد، يك جزء آن در ميان مردم و بقيه ى آن در آنجاست.
عمر گفت: كوفه نيزه ى خدا و قبه ى اسلام و جمجمه ى عربهاست، كه با آن مرزهاى خود را باز می دارند و شهرها را مدد ميرسانند، به حتم ميراث اهل عمواس (روستائى در نزديكى قدس، كه مشهور است حضرت مسيح از آن ظهور می كند) ناپديد گرديد، لذا از آن شروع می كنم
و برغم اتفاق نظرِ امام علىعليهالسلام
و عثمان و عمر، اين اتفاق نظر را عمر ترك كرد و به نقطه نظر كعب الاحبار عمل كرد، و از زيارت عراق خوددارى نمود.
مقصود كعب از بردن عمر به شام، تثبيت احاديث بى اساس يهودى در برترى شام بر ساير شهرهاى جهان و بازگرداندن اعتبار به اماكنِ مقدس يهوديان، همچون صخره ى مقدس بود! و از آن زمان تاكنون برخى مسلمانان به صخره ى كعبال احبار صخره ى مقدس می گويند، و بايد ملاحظه كرد كه مسأله چقدر خنده آور و مسخره آميز است، زيرا می گويند بدترين بلايا، بلائى است كه موجب خنديدن شود.
و مقصود ديگر او آماده سازى جو براى بازگرداندن يهوديان حجاز به موطن خود، فلسطين و فراهم كردن زمينه ى مناسب براى ملاقات عمر با معاويه در حضور خود او بود! تا بناى حكومت بنى اميه را استوار كرده به اوج برساند. كعب معاويه را براى خلافت پيشنهاد كرده بود، و عمر را از رسيدن علىعليهالسلام
به حكومت برحذر كرد
چرا يهوديان روميان و اهل عراق را دوست نداشتند؟ می گويند يهوديانى كه در جزيرةالعرب سكونت كردند، در سه قبيله ى بزرگِ قينقاع و قريظه و نضير، متشكّل شدند كه بعد از پيروزى روميان بر آنها، از فلسطين به حجاز فرار كرده بودند. اين يهوديان، از مسيحيانِ نجران، در قضيه ى اصحاب اخدود، به شدت انتقام گرفتند. لذا مسيحيان شام به ناچار با عربهاى يثرب متفق شدند تا از آن يهوديان انتقام گيرند.
از آنجائى كه يهوديان در قلعه هاى خود حمايت می شدند، توافق كردند آنها را بيرون از قلعه هايشان غافلگير كنند. و عملا چنين شد و مسيحيان از يهوديان به بدترين وجهى انتقام گرفتند. آنگاه غنائم بين عربهاى يثرب و عربهاى شام تقسيم شد.
پس يهوديان به سلاح كشنده ى خود يعنى همان سلاح فتنه روى آوردند، و بين اوس و خزرج اختلاف انداختند كه به صورت جنگ بغاث نمودار گرديد. آنگاه يهوديان از عربهاى يثرب به بدترين شكل انتقام گرفتند!
از طرفى چون، انصار، در كنار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر ضد بنى قينقاع و بنى قريظه و خيبر ايستادند و قدرت يهوديان جزيرة العرب را درهم كوبيدند، يهوديان بر اهالى مدينه ى منوره كينه گرفتند، و رابطه ى خود را با كفار قريش مستحكم كردند كه در رأس همه ى آنها ابوسفيان و معاويه بودند.
يهوديان در قريش گمشده ى خود را يافتند، لذا براى بدست آوردن دو هدف تلاش كردند كه اولين آنها حمايت از قريش و بنى اميه و دومين آنها درهم كوبيدن بنى هاشم و انصار بود. و در عمل، كعب با پيشنهاد كردن معاويه براى خلافت و حمايت از او با احاديث دروغين و منحصر كردن خلافت در قريش و دور كردن انصار و بنى هاشم از خلافت، به اين دو مطلب اشاره كرد.
همين زمينه سازى مناسب كمك كرد تا بنى هاشم و انصار در مواقع متعددى به قتل برسند، كه از جمله ى آنها كربلا و حرّه را نام می بريم.
ما در اين كتاب به اثبات رسانديم كه حديث دوازده خليفه را كه در شأن اهلبيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بيان شده است، كعب به نفع خلفا تحريف و معاويه را در آن داخل كرد.
بنابراين يهوديان، بنى هاشم و انصار را به قانون شرع از خلافت دور كردند، در همان حال كعب و ديگران احاديث دروغين را براى جلب عمر در مدح و ستايش از او وضع كردند، پس از آن معاويه را مدح و از علىعليهالسلام
كه بزرگِ يهوديان، حارث بن ابى زينب را كشت و مرحب را مغلوب و خيبر را فتح كرد، بدگوئى كردند!
زينب دختر حارث، همان زنى بود كه همچون كعب و ابن سلام به دروغ اسلام آورد، و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را با گوسفندى مسموم كرد، و بشر بن البراء را كه با پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود، به قتل رسانيد
سرّ دوست نداشتن اهل روم و اهل عراق از طرف كعب، كارهاى گذشته ى آنها با يهوديان در فلسطين و درهم كوبيدن دولت يهوديان، در دو زمان مختلف بود. و اين ضديت همواره مخصوصاً بر عليه اهل عراق وجود داشت.
در قرآن كريم چنين آمده است كه:(
وَ قَضَيْنا إِلى بَنى إِسْرائيلَ... وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولا
)
يعنى «و در كتاب خبر داديم كه شما بنى اسرائيل دو بار حتماً در زمين فساد و خونريزى می كنيد و تسلط و سركشى سخت ظالمانه می يابيد پس چون وقت انتقام اول فرا رسد، بندگانِ سخت جنگجو و نيرومندِ خود را بر شما برانگيزيم، تا آنجا كه در درونِ خانه هايتان نيز جستجو كنند، و اين وعده ى انتقام، حتمی خواهد بود».
بنابراين يهوديان گرفتار دو ضربه ى كوبنده، در دو زمانِ مختلف شدند، ضربه ى اوّل واردِ بر آنان، بدست بخت النصر پادشاه بابل محقق شد، كه مملكت يهوديان را هزار سال قبل از ظهور اسلام مورد تهاجم قرار داد پس كشورشان را نابود كرد و هيكل سليمان را به آتش كشيد و يهوديان را به قتل رسانيد و ديگران را به اسارت به بابل برد، و بخاطر اين ضربه ى سهمگين، كعب و امثال او بر عراق و اهل عراق كينه ورزى كردند.
و ضربه ى دوّم در سال هفتاد ميلادى، بدست تيطُس پادشاه روم، تحقق يافت، كه قدس را فتح كرد و يك ميليون نفر را بنابر برآورد يوسفيوس، شاهد عينى واقعه، به قتل رساند و عده اى را در بازار برده ها فروخت و عده اى به شهرهاى مختلف جهان و از جمله جزيرةالعرب فرار كردند.
لذا احبار يهود براى بازگرداندن يهوديان به فلسطين و اعاده ى تأسيس دولتِ عبرى زبان، مترصد فرصت بودند. بخاطر همين حمله ى روميان، يهوديان بر روم كينه گرفتند، و چون سپاه اسلام بر روم غلبه يافت و قدس را فتح كرد، كعب آن فتح را انتقام گرفتن يهوديان از روميان و فرصتى براى بازگشتن آنان به فلسطين به حساب آورد. و طبرى اشاره كردن كعب به اين انتقام گرفتن را، ذكر كرد
كعب شدت ناراحتى و ضديت خود را از اهل عراق با اين سخن بيان كرد: در عراق معصيتكاران جن بسر می برند، ابليس در آنجا تخم گذاشت و بچه دار شد. و كعب در اين ضديت با اهل عراق، بر عمر تأثير گذاشت. ابن سعد در «طبقات» خود به همين مطلب اشاره كرد
ابن عساكر نيز متوجه شد كعب عراق را دوست ندارد، پس چنين گفت: آنچه از كعب حفظ شده، بدگوئى او دربارهى عراق است
سپس شاگردان كعب و پيروان او به سواره نظام او پيوستند و اهل عراق را مورد تهاجم قرار دادند و عبدالله پسر عمروعاص نيز آنان را متهم نمود
ابن شهاب زهرى اموى و مالك بن انس نيز چنين كردند، لكن احاديث آندو مورد قبول واقع نمی شد
و عايشه بعد از جنگ جمل اعلام كرد آنها را (اهل عراق را) دوست ندارد
كعب می گويد: در عراق معصيتكاران جن بسر می برند، و ابليس در آنجا تخم گذاشت و بچه دار شد در كتاب «كنزالعمال» آمده است كه: عمر ميخواست هيچ شهرى را رها نكند مگر آنكه به آن سفر كرده باشد، پس كعب به او گفت: به عراق نرو، زيرا در آن نه دهم شر وجود دارد
همچنين گفت: «نه دهم جادوگرى آنجاست و فاسقان جن در آن بسر می برد. و در آن بيمارى عضال وجود دارد».
ابى ادريس می گويد: عمر بن الخطاب در شام بر ما وارد شد و گفت: ميخواهم به عراق بروم، كعب الاحبار به او گفت: اى اميرمؤمنان تو را از رفتن به آنجا به خدا پناه می دهم!
گفت: از اين رفتن چه چيز را نمی پسندى؟ گفت: نه دهم شر در آنجاست و هر بيمارىِ عضال و معصيتكاران جن و هاروت و ماروت آنجا هستند و در آنجا ابليس تخم گذاشت!
اما كعب نگفت چه مدت زمانى ابليس روى تخمهاى خود خوابيد!!
هيثم بن عمار می گويد: شنيدم جدم می گويد: «هنگامی كه عمر بن الخطاب به خلافت رسيد، اهل شام را زيارت كرد و در جابيه منزل گزيد... اهالى عراق چون خبردار شدند عمر اهل شام را زيارت كرده است، برايش نامه نوشتند و درخواست كردند، همانطوريكه اهل شام را زيارت كرد آنان را نيز زيارت كند، عمر قصد كرد چنين كند، كعب گفت: اى اميرمؤمنان تو را به خدا پناه می دهم از آنكه داخل آنجا شوى. گفت براى چه؟ گفت: در آنجا معصيتكاران جن و هاروت و ماروت كه مردم را جادوگرى ياد می دهند، بسر می برند و آنجا نه دهم شر و هر بيمارى معضل وجود دارد.
عمر گفت: تمام آنچه گفتى دانستم بجز (داء معضل) آن چيست؟ گفت: زيادى ثروت، همان بيماريى كه هيچ شفائى ندارد. لذا عمر به آنجا نرفت».
انسان به درستى از زندگى اين مرد و حيله گرى و توان تأثر او بر عمر و قانع كردن او در مناسبتهاى متعدد و شئون مختلف شگفت زده و حيران می گردد.