ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 29840
دانلود: 3208

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29840 / دانلود: 3208
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

كسانى كه كعب الاحبار را تكذيب كردند

اصحاب، كعب الاحبار را (كه در سال هفدهم هجرى اسلام آورد) در دين خود متهم می كردند. و اين اتهام نشان می دهد كه از دروغين بودن اسلام آوردن و خباثت نيت او آگاه بودند.

عبدالرحمن بن عوف او را به حيله گرى متهم كرد، زيرا آمده است كه:

«كعب الاحبار مشغول قصه گوئى بود، عبدالرحمن بن عوف گفت: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه ميفرمود: قصه نمی گويد مگر امير يا مأمور يا حيله گر. آنگاه نزد كعب آمدند و به او گفته شد: مادرت بعزايت بنشيند، اين عبدالرحمن چنين و چنان می گويد، پس قصه گوئى را ترك كرد، سپس معاويه او را دستور داد قصه بگويد، بعد از آن قصه گوئى را بر خود حلال دانست.(١١٧٨) و اين عبارت صريح، قصه گوئى كعب را در زمان عمر و در زمان معاويه، به خوبى آشكار می كند. عبدالله بن مسعود نيز او را متهم نمود، زيرا مردى نزد عبدالله بن مسعود آمد و گفت: كعب به شما سلام می رساند و شما را بشارت می دهد كه اين آيه درباره ى اهل كتاب نازل شده است:( إِذْ أَخَذَاللّهُ ميثاقَ الَّذينَ اُتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ ) (١١٧٩) يعنى «و چون خدا پيمان گرفت از آنان كه كتاب به آنها داده شد كه حقايق كتاب آسمانى را براى مردم بيان كنيد».

ابن مسعود بعد از پاسخ سلام گفت: وقتى نزد او رفتى خبرش بده كه اين آيه درحالى نازل شد كه او يهودى بود.(١١٨٠) اين جواب ابن مسعود نشان داد كعب از تفسير بى اطلاع بوده و در جواب دادن دروغ می گويد.

از قتاده نقل شده است كه كعب گفت: آسمان بر محورى همچون محور آسيا، می گردد. چون اين سخن به گوش حذيفه رسيد گفت: كعب دروغ گفت!( إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ أَنْ تَزُول ا) (١١٨١)

يعنى «محققاً خدا، آسمانها و زمين را از اينكه نابود شوند نگاه می دارد».

از ديگر كسانى كه كعب الاحبار را تكذيب كردند، عبدالله بن عباس بود، ابن عباس به مردى كه از شام می آمد گفت: با چه كسى ملاقات كردى؟ گفت: با كعب. گفت: از او چه شنيدى؟ گفت: شنيدم می گفت: آسمانها بر شانه ى فرشته اى هستند. (ابن عباس) گفت: كعب دروغ گفت، تا بحال يهودى گرى خود را ترك نكرده است؟ سپس اين آيه را خواند:( إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ أَنْ تَزُولا ) (١١٨٢)

ابن عساكر نويسنده ى «تاريخ دمشق» نيز كعب الاحبار را،(١١٨٣) با ضعيف شمردن احاديثى كه درباره ى عراق بيان كرده بود، تكذيب كرد! حتى معاويه هم كعب را تكذيب كرد، بخارى در صحيح خود بابى تحت عنوان «بابى در سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال نكنيد» باز كرده است و در آن در صدق كلام كعب الاحبار ترديد نمود و گفت: شعيب، ابويمان از زهرى نقل می كند كه حميد بن عبدالرحمن، از معاويه شنيد كه با گروهى از قريش در مدينه گفتگو می كرد و كعب الاحبار را ذكر كرد و گفت: اگر از راستگوترين كسانى باشد كه از اهل كتاب سخن می گويند، با وجود همه اينها او را به دروغ گفتن متهم می دانيم!(١١٨٤)

ابوهريره می گويد: اهل كتاب تورات را به زبان عبرى می خواندند و براى مسلمانان به زبان عربى تفسير می كردند، پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اهل كتاب را تصديق نكنيد، تكذيب هم نكنيد. و بگوئيد: (آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أنْزِلَ إلَيْنا وَ ما أنْزِلَ إِلَيْكُمْ...)(١١٨٥) يعنى «بگوئيد كه ما مسلمانان، ايمان به خدا آورده ايم و به آن كتابى كه بر پيغمبر ما فرستاده شد و به آنچه بر پيغمبران گذشته، چون ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و موسى و عيسى نازل شد و به همه ى آنچه پيغمبران از جانب خدا آوردند، به همه عقيده داريم و ميان هيچ يك از پيامبران فرقى نمی گذاريم و به هر چه از جانب خداست، ايمان آورده و تسليم فرمان او هستيم».

سپس فرياد ابن عباس را در ميان مسلمانان كه ميخواست از گرفتن تمدن و فرهنگ خود از اهل كتاب دست بردارند روايت كرد! و گفت: «موسى بن اسماعيل می گويد: ابراهيم گفت: ابن شهاب از عبيدالله بن عبدالله نقل كرد كه ابن عباس گفت: چگونه از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال می كنيد، در حاليكه كتاب شما كه بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، جديدتر و جوان تر است و هنوز كهنسال نشده است، و به شما گفته است كه اهل كتاب، كتاب خدا را تبديل كردند و تغيير دادند و با دستان خود كتاب را نوشتند و گفتند: اين كتاب از طرف خداست، تا آنرا به بهاى اندك بفروشند! آيا همين مقدار علم كه نزد شماست، شما را باز نمی دارد...».(١١٨٦)

عمروعاص نيز كعب را تكذيب كرد، زيرا هنگامی كه از كنار كعب الاحبار عبور كرد و اسب، او را به زمين زد، گفت: اى كعب، آيا در تورات يافته اى كه اسبم مرا به زمين بزند؟(١١٨٧)

ابن كثير، كعب را تكذيب كرد و گفت: در اين موارد دور نيست كه از اهل كتاب گرفته شده باشند، از همان مطالبى كه در كتابهايشان يافت می شود، مانند روايات كعب و وهب، و بخاطر نقلِ اخبار محنتهاى بنى اسرائيل و غرائب و عجائبِ واقع شده و واقع نشده اى كه گرفتار تحريف و تبديل و نسخ شده اند، خدا از سر تقصير آن دو نفر بگذرد، و بحمد خدا و منت او، خداوند ما را با صحيحتر و سودمندتر و واضحتر و بليغتر از آن بى نياز كرد. و ابوذر او را به يهودى بودن متهم كرد.(١١٨٨)

ابن خلدون هم كعب و وهب بن منبّه را تكذيب كرد.(١١٨٩)

همچنين محمد رشيد رضا، كعب الاحبار را تكذيب كرد و گفت: «ثابت شدن علم فراوان براى كسى موجب منتفى شدن دروغ گفتن وى نمی شود، و عمده ى علم او نزد آنان، مطالبى بود كه از تورات نقل می كرد و مطالب غير تورات كتابهاى قوم خود را نيز به تورات نسبت می داد، تا در هر دو صورت مورد قبول واقع شود، او قبل از اسلام آوردن بى شك يكى از زيركترين علماى يهود بود و بعد از اسلام آوردن يكى از تواناترين آنان در فريب دادنِ مسلمانان به شمار می رفت.

محمد رشيد رضا افزود: او از زناديق يهود بود كه به اسلام تظاهر كرد تا گفته هايش در امور دين پذيرفته شود و دسيسه گرى او بنحوى رواج يافت كه برخى اصحاب، ناخواسته فريب خوردند و از او روايت كردند و مشغول نقل اقوال او به همديگر، بدون مستند كردن به وى شدند. و همانطورى كه حافظ، ابن كثير، در جاهائى از تفسير خود ذكر كرد، برخى تابعين و كسانى كه بعد از آنها آمدند، گمان كردند، اين روايات سخنانى است كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده شده اند، و بعضى از مؤلفين آنها را در زمره ى احاديث موقوف به شمار آوردند كه حكم احاديث مرفوع را دارند.(١١٩٠)

محمد رشيد رضا می گويد: «او آتشفشان خرافات بود، و به دروغگوئى او يقين دارم، بلكه به ايمان او اطمينان ندارم».(١١٩١)

و درباره ى كعب و وهب می گويد: «بدترين راويان اين اسرائيليات، يا سختترين آنان در فتنه انگيزى و فريب مسلمانان، اين دو مرد بودند، هيچ خرافه اى را كه وارد در تفسير و تاريخ اسلام در امور خلق و تكوين و پيامبران و اقوام آنان و فتنه و قيامت و آخرت، شده است نمی يابيد مگر آنكه بدست آنها ساخته شده كه بصورت ضرب المثل است.

فريب خوردن بعضى از صحابه و تابعين بخاطر اخبارى كه ايندو و ديگران منتشر كردند، نبايد كسى را به هراس اندازد، زيرا بجز پيامبران معصوم انسانى از تصديق دروغگويان در امان نمی ماند».(١١٩٢)

مقصود او از اصحاب فريب خورده، عمر و اصحاب او هستند. محمدرشيد رضا می گويد: بسيارى از روايات اين دو نفر را از مطالبى يافته ايم كه يقين به دروغ بودن آنها داريم، چون با روايات آنها و با مطالبى كه به تورات و ساير كتب پيامبران نسبت می دادند، مخالف بودند. لذا جزم به دروغگو بودن آن دو پيدا كرديم...

و درباره ى روايات آن دو می گويد: اكثر آن روايات، خرافات اسرائيلى بودند كه چهره ى كتابهاى تفسير و كتابهاى ديگر را زشت كردند، و شبهاتى بر عليه اسلام بودند كه دشمنان ملحد اسلام، با آن شبهات بر اسلام، همچون ديگر اديان، احتجاج كردند، رواياتشان دين خرافات و توهّمات بود و بجز خرافات چيزى نداشت و گاهى شبهات، مانند مطالبى كه كعب، از تورات در توصيف پيامبر نقل كرد، بسيار بزرگ هستند.

به اين ترتيب، تصريحات اصحاب و علما، اتهام كعب به كفر و دروغ و خيانت را آشكار می نمايد.

شيخ محمود ابوريه می گويد: «...قوى ترين اين كاهنان در زيركى و سختترين آنها در حيله گرى، كعب الاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام بودند، هنگامی كه ديدند با ورع و تقواى دروغينى كه از خود نشان می دادند، نيرنگشان به ثمر رسيده است و مسلمانان، بر آنان اعتماد كرده و فريب خورده اند، اولين همّ خود را نابود كردن دين مسلمانان قرار دادند، بنحوى كه افسانه ها و خرافات و اوهام و ترّهات را در اصولى كه دين بر آنها قيام دارد، وارد نمودند تا اين اصول به ضعف و انحطاط بگرايند.

و چون از دست بردنِ در قرآن عاجز و ناتوان شدند، بخاطر آنكه قرآن با نوشتن محافظت می شد و هزاران مسلمان آنرا حفظ كرده بودند تا جائىكه اضافه كردن حتى يك كلمه و راه يافتن حتى يك حرف به آن ممكن نمی شد، به طرف حديث گفتن از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو آوردند، و هر حديثى را كه ميخواستند، گرچه از آن حضرت هم صادر نشده بود، به افترا به آن حضرت نسبت دادند.

چيزى كه آنان را در رسيدن به اين مقصود كمك كرد، اين بود كه سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه در طول دوران حيات خود فرموده بودند، نشانه هاى معيّنى نداشت و مانند قرآن نوشته نشد و بعد از آن حضرت، اصحاب هم اهتمام به نوشتن آنها نكردند، لذا هر انسان هواپرست يا ناپاك سرشتى می توانست با افترا چيزى بر آنها اضافه كند و با دروغ بر آنها شبيخون بزند.

اين نكته نيز نيرنگ آنها را آسان كرد، كه می ديدند اصحاب براى آگاهى از مجهولات جهان گذشته به آنان مراجعه می كنند.

ابن جوزى می گويد: چون كسى نمی توانست در قرآن، مطالبى از غير آن اضافه كند، دسته هائى مشغول اضافه كردن مطالبى بر احاديث شدند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نفرموده بود».(١١٩٣)

و بدست كعب و ابن منبّه و ديگر يهوديان به ظاهر مسلمان، به مجموعه ى احاديث، مجموعهاى از قصه هاى تلمود (اسرائيليات) راه يافت و طولى نكشيد كه اين قصه ها، جزئى از اخبار دينى و تاريخى شدند.

محمود ابوريّه دانشمند الازهر، می گويد: به حتم اولين صهيونيست كعب الاحبار است.(١١٩٤)

بنابراين حاصل بحث آن شد كه: رشيد رضا و عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود و عمروعاص و حذيفة بن اليمان و عبدالله بن عباس(١١٩٥) و ابن عساكر و معاويه و ابن كثير و ابن خلدون، او را تكذيب كردند و على ابن ابى طالبعليه‌السلام هم، موقعى كه كعب بر كوفه و اهل آن افترا بست او را تكذيب نمود. و عثمان در قضيه ى افتراى كعب بر اهل مشرق و عمر در قضيه ى نشستن خدا بر قبّه ى صخره در هوا او را تكذيب كردند.(١١٩٦)

و بعد از آنكه عثمان، كعب را مشاور نزديك خود قرار داد، كعب مشغول دخالت در شئون مردم و دولت گرديد، پس ابوذر در مجلس عثمان به او چنين گفت: اى پسر زن يهودى، تو را با اينجا چه كار؟ و به عثمان گفت: بخدا سوگند يا سخن مرا گوش كن، والا نزد تو نخواهم آمد: بخدا قسم احدى به يهوديان گوش فرا نمی دهد مگر آنكه او را در فتنه اندازند.(١١٩٧)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دربارهى ابوذر، فرمود: زمين كسى را برنداشته و آسمان بر كسى سايه نينداخته است كه از ابوذر راستگوتر و باوفاتر باشد.(١١٩٨)

و هنگامی كه كعب، ابن عوف را بخاطر اموال فراوانى كه برجاى گذاشت مدح كرد، ابوذر گفت: اى پسر زن يهودى، از كجا ميدانى؟ به حتم صاحب اين اموال در روز قيامت، آرزو می كند، اى كاش اينها عقربهائى بودند كه باطن قلب او را نيش می زدند.(١١٩٩)

امام محمد باقرعليه‌السلام كعب را تكذيب كرد.(١٢٠٠) و امام صادقعليه‌السلام .اسرائيليات را تكذيب كرد.(١٢٠١) اهل مدينه درباره ى عبدالله بن سلام گفتند: همچون يهوديان، اين مردِ يهودى دروغ گفت.(١٢٠٢)

اسرار مهم

كعب در انتخاب خلفاى مسلمانان دخالت می كرد كعب در شئون سياسى و دينىِ خليفه عمر دخالت كرد و احاديث دروغين فراوانى در شأن او وضع كرد تا او را به طرف خود جذب كند و شأن او را براى اجراى برنامه هاى حساس و مهم خود بالا ببرد.

از احاديث او اين است كه:

خداوند سبحان اولين نفرى است كه با عمر در روز قيامت مصافحه می كند. و او (عمر) با فرشتگان سخن می گفت... و سخنانِ باطلِ ديگرى كه درباره ى او گفته است.

برغم تمام ادله و براهين، كعب، در زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام خود را اعلان نكرد. و اسلام خود را نه بخاطر محبت به اسلام بلكه بخاطر غنيمت شمردن فرصت بدست آمده، در زمان عمر اعلان نمود. زيرا كعب كه خداوند سبحان را مجسّم نمود و بر انبيا افترا بست و آنان را به خطا توصيف كرد، بعيد است دوستدار مؤمنان باشد.

و كعب الاحبار كه با تمام قوايش در جاودان كردن افكار يهوديت و نابود كردن شريعت اسلامی سعى و تلاش كرد، طبيعى است كه دشمن مسلمانان باشد. و اين دشمنى او با خداوند سبحان و رسول اوصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مؤمنان بخوبى آشكار است. و مشهورترين دليل بر اين مطلب دوستى او با معاويه و دشمنى او با علىعليه‌السلام و دروغگوئى او در حديث نبوى است.

دخالت كعب در شئون خليفه عمر واضح و معروف است، او مستشار عمر در شئون دينى و سياسى بود كه خليفه درباره ى بهشت و جهنم و آينده و شرائط خليفه و تعيين خليفه ى آينده و نظرخواهى و مشاوره درباره ى علىعليه‌السلام و ساير امور، از او سؤال می كرد. لذا عمر بخاطر نصيحت كعب به شام رفت و با راهنمائى او از زيارت عراق خوددارى كرد.

بعلاوه كعب در شئون خلفا رهبرى ها در جهت اثبات و نفى دخالت كرد. او بصورتِ نفىِ صِرف، بر ضد امام علىعليه‌السلام دخالت كرد، زيرا می ترسيد به قدرت برسد و بصورتِ اثبات صِرف، به نفع معاويه دخالت كرد، كه بزودى عبارات صريح آنرا ذكر خواهيم كرد. و در اداره ى دولت در زمان عثمان دخالت كرد.

_________________________________

كعب بر وصيت عمر به نفع عثمان آگاه بود

كعب بر وصيت عمر به نفع عثمان آگاه بود از امور مهمی كه بعد از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تحقق يافت، رسيدنِ مردانى همچون كعب الاحبار به قلبِ قدرتِ اسلامی بود. كعب با زيركى و عمل بى وقفه اش توانست بر اسرار دولت آگاه شود و از آنها در راه حمايت از مصالح و اهداف يهوديان استفاده كند.

بعد از تحقيق در اوضاع حاكم در آن زمان، به تأكيد متوجه می شويم كعب به برنامه هاى دولت اسلامی و نقاط ضعف و قوت آن آگاه بوده است.

كعب به تمام مسائل مربوط به بنى هاشم و بنى اميّه و رجال آن دو قبيله و افكار مسئولان دولتى و به موضع گيريها و برنامه ها و اميال و اسرار عمر آگاه بود.

بويژه آنكه در مدتى نه چندان كوتاه و نسبتاً بلندى با او معاشرت كرد و با او در يك سفر طولانى به شام مسافرت كرد و بر علوم غيبى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره ى كشته شدن خلفا و حكومت بنى اميه اطلاع پيدا كرد.

اينك حديث كعب و بعد از آن حديث عمر را ملاحظه كنيد، كه هر دو حديث در معنى متفق هستند، عمر بن الخطاب به كعب گفت: وصف مرا چگونه می يابى؟ گفت: وصف تو را دژى فولادين می بينم.

گفت: دژ فولادين چيست؟

گفت: اميرِ محكمی كه در راه خدا ملامت هيچ ملامت كننده اى او را نگران نمی كند.

گفت: پس از آن، چه؟ گفت: بعد از تو خليفه اى كه او را گروه ستمكار می كشند. گفت: پس از آن، چه؟ گفت: پس از آن بلا خواهد بود.(١٢٠٣)

يكى از دلائل آگاهى كعب بر جانشين شدن عثمان، بعد از عمر، اين سخن اوست: آنرا (يعنى امر خلافت را) می يابيم كه بعد از صاحب شريعت و آن دو نفر از اصحاب، به دشمنان او منتقل می شود،(١٢٠٤) در اينجا كعب اذعان می كند كه بنى اميه كلا دشمن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند ولى با آن حال، از آنها حمايت می كرد.

خليفه عمر قبل از مردن به عثمان گفت: خلافت از آن توست، گويا می بينم قريش بخاطر محبت به تو اين امر را بعهده ى تو گذاشته است، پس بنى اميه و بنى ابى معيط را بر گردن مردم سوار كرده اى و در غنائم ترجيحشان داده اى، پس از آن گروهى از راهزنان عرب بسوى تو راه می افتند و در رختخواب تو را سر می برند، بخدا سوگند، اگر چنان كردند تو چنان خواهى كرد و اگر چنان كنى، چنان خواهند كرد، سپس موى پيشانى او را گرفت و گفت: هرگاه چنان شد، سخن مرا بياد بياور، زيرا به حتم چنان خواهد شد.(١٢٠٥)

بنابراين، كعب، پيشبينى انقلاب مردم عليه عثمان را از عمر بدست آورد كه مدتى طولانى با عثمان معاصر بود و رفتار او را در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر با همچون حكم بن ابى العاص و عبدالله بن ابى سرح و ديگر افراد بنى اميّه دانسته بود.

و طبيعى است كه تمايل عثمان به بنى اميّه بعد از بدست گرفتن خلافت بيشتر گردد، زيرا با آنان در زمان حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كارهاى عجيبى انجام داد، حال بعد از رحلت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر چگونه خواهد بود؟

اطلاع كعب، از تصدى خلافت بدست عثمان بعد از عمر، و فراست و پيشبينى عمر درباره ى او از اسرار مهم دولت بشمار می رفت.

و از طرفى اطلاع كعب بر چنين اسرارى بيانگر وجود روابط مستحكم بين عمر و كعب و به تعبير ديگر، بيانگر انضمام كعب به جماعت حكومت و حزب قريش بود.

مسأله دوستى و جانبدارى عثمان نسبت به بنى اميه براى اصحاب معروف، و اهميت اين قبيل اعمال واضح بود. چون مسلمانان در صدر اول اسلام و در دورهاى نزديك به دوران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسر می بردند، و اين، به معناى آنست كه آنان بر هر روشى كه مخالف با روشِ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، شورش خواهند كرد، لذا عمر و عباس و ديگران بر اين مطلب واقف شدند.

عباس، عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بعد از آنكه اطلاع پيدا كرد، از خلال شوراى شش نفره ى عمر، عثمان به خلافت رسيده است، گفت: بخدا سوگند به آن (حكومت) نمی رسد مگر با شرى كه هيچ خيرى با وجود آن، سودى نخواهد داد.(١٢٠٦)

كعب الاحبار به خطر بنى اميّه از خلال آيات و احاديث نازل شده ى در شأن آنان واقف شد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «بنى اميه را بر منبرهاى زمين ديدم، آنان بر شما پادشاه ى خواهند كرد، پس آنان را اربابان بدى خواهيد يافت».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون بنى اميه به چهل نفر برسند، بندگان خود را به برده گى و اموال خدا را به غنيمت و كتاب خدا را به تبهكارى و فريب خواهند گرفت.

خداوند سبحان اين آيه را نازل كرد( وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتى أَرَيْناكَ... كَبيراً ) (١٢٠٧) يعنى «ما رؤيائى كه به تو ارائه داديم، نبود جز براى آزمايش و امتحان مردم و درختى كه به لعن در قرآن ياد شد، و ما بذكر اين آيات عظيم آنها را (از خدا) ميترسانيم لكن بر آنها جز طغيان و كفر و انكار شديد نيفزايد».

طبرى و قرطبى نقل كرده اند كه: چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنى اميّه را ديد كه چون بوزينگان بر منبر خويش می جهند، بسيار ناراحت شد و تا هنگام وفات خندان ديده نشد. و به همين سبب، كعب از كفر اُموى حمايت و معاويه را براى خلافت نامزد كرد.

و در موضوع آينده ى اين كتاب، گفتار كعب را درباره ى امام علىعليه‌السلام و معاويه خواهيم ديد و مطالبى را در می يابيم كه بيانگر آگاهىِ كعب به مطامع و افكار و سوابق و مقاصد صحابه است.

يكى از ادلهى اصرار عمر، كه موجب تعجيل در جانشين كردن عثمان، بعد از خود شد مطلبى است كه عمر بن شبّه ذكر كرد، او (عمر) از اسقفى سؤال كرد: كسى را كه بعد از من است چگونه می يابى؟ گفت: خليفه ى صالحى است، مگر آنكه خويشان خود را ترجيح خواهد داد. (عمر) سه مرتبه چنين گفت: خدا عثمان را رحمت كند. پس مردم رغبت او را در عثمان دانستند.(١٢٠٨)

كعب عمر را نصيحت می كند

ابن عباس می گويد: عمر در روزهاى آخر خود از خلافت به ستوه آمد و از ناتوانى در هراس شد و از سياست رعايا ملول گرديد و پيوسته دعا می كرد، خدا او را از دنيا ببرد، در يكى از روزهائى كه نزد او بودم به كعب گفت: دوست دارم به كسى كه بر اين امر قيام می كند وصيّت نمايم، گمان می كنم وفاتم نزديك شده است، درباره ى على چه می گوئى؟ رأى خود را برايم بيان كن و برايم ذكر كن، نزد خودتان چه می يابيد؟ زيرا شما اعتقاد داريد، اين امر (خلافت) ما، در كتابهايتان نوشته شده است. (كعب) گفت: اما از طريق رأى (بنظرم می رسد كه) مردى با دين محكم كه از عيب و نقص چشمپوشى نكند، و از لغزش بردبارى نورزد، و به اجتهاد و رأى عمل نكند شايسته نيست، او از سياست رعايا دور است. اما چيزى كه در كتابهاى خود می يابيم: نه او و نه فرزندانش عهده دار امر (خلافت) نخواهند شد. و اگر عهده دار شود هرج و مرج شديد خواهد بود.

(عمر) گفت: چرا؟ گفت: بخاطر آنكه خونها ريخت و كسى كه خون بريزد عهده دار حكومت نمی شود. داود چون ميخواست ديوارهاى بيت المقدس را بنا كند خداوند به او وحى نمود كه تو آنرا بنا نخواهى كرد، چون تو خونها ريختى و سليمان آنرا بنا خواهد كرد.

عمر گفت: آيا آن خونها را به حق نريخت؟

كعب گفت: اى اميرمؤمنان داود آن خونها را به حق ريخت.

(عمر) گفت: در كتابهايتان چگونه می يابيد، امر به دست چه كسى می رسد؟

گفت: می يابيم كه بعد از صاحب شريعت و آن دو نفر از اصحاب او به دست دشمنانش می رسد كه براساس دين، آنها با او جنگ كردند و او با آنها جنگ كرد.(١٢٠٩)

در اين عبارت صريح كعب به خلافت و جانشينى عثمان و معاويه بعد از عمر اشاره می كند، و آنها را به وصف دشمنان دين توصيف می كند. و فريبكارى يهودى به حدّى رسيد كه با استناد به تورات، تصريح كرد بهره اى از خلافت، براى علىعليه‌السلام وجود ندارد. و شايستگى آنرا ندارد، زيرا، در دين استوار و محكم است! پس از آن از خون كفّار قريش دفاع كرد و به حقانيت علىعليه‌السلام در قتل آن كفار تصريح نكرد. كه خود بيانگر دفاع او از آنهاست. كعب از آگاهى خود به نقشه ى حزب قريش در ممانعت از استقرار حكومت على بن ابى طالبعليه‌السلام پرده برداشت و گفت: اگر عهده دار آن شود هرج و مرج شديدى خواهد بود.

و بالفعل دو جنگ جمل و نهروان را به راه انداختند و اسباب جنگ نهروان را خودشان فراهم كردند!

كعب بر علىعليه‌السلام بخاطر ريختن خون يهوديان در خيبر كينه ورزيد، براى همين در نظر كعب سزاوار مقام خلافت نگرديد! در همان حال، معاويه و آزادشدگان مكه هم بر علىعليه‌السلام كينه ورزيدند، چون، خون گردنكشان قريش را بر زمين ريخته بود. لذا خون بهاى يهوديان و كفّار قريش در وجود علىعليه‌السلام نمايان گرديد. سپس كعب به سهيم بودن معاويه در خلافت اشاره كرد، وكيع از اعمش روايت كرد كه ابوصالح گفت: دشمنى كننده از عثمان بدگوئى می كرد و می گفت: امير بعد از او علىعليه‌السلام است و در زبير، اخلاق مورد پسندى وجود دارد.

كعب الاحبار گفت: بلكه صاحب قاطر أبلق (سياه و سفيد) است، يعنى معاويه، و چون اين سخن به معاويه رسيد، نزد او آمد و گفت: اى ابا اسحاق، آيا تو اين سخن را می گوئى در حالى كه اينجا، على و زبير و اصحاب محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود دارند؟ گفت: تو صاحب آن هستى.(١٢١٠) و شايد اين جمله را با اين سخن خود همراه كرده باشد كه: به حتم اين مطلب را در كتاب اول يافتم!!

در اين دو حديث چند امر مهم وجود دارد، كه از جمله ى آنها، اعتمادِ عمر بر مشورت با كعب در مسائل مهم مثل خلافت بود.

و از سؤال عمر بخوبى پيداست كه او جوابى از كتابهاى يهودى ميخواست زيرا به آنها اعتقاد داشت. و به رغم فرمايش حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دروغ بودن اين كتابها و تحريفشان بدست يهود، و فرمايش آنحضرت به عمر كه: اى فرزند خطاب، آيا چون يهوديان و مسيحيان سرگردان شده ايد؟ كه اين سخن در ردّ قول عمر به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه گفت: اهل كتاب گاهى احاديثى برايمان نقل می كنند كه دلهاى ما را می ربايد، (سؤال عمر از كعب) ثابت می كرد، عمر دائماً بر صحت اين كتابها چه قبل از اسلام آوردن و چه بعد از آن اعتماد می كرد.(١٢١١)

و نكته ى مهم ديگر آنست كه كعب از پيش خود جواب می داد و چنان تصوير می كرد كه از كتابهاى مقدس جواب می دهد! و عجيب آنست كه عمر به وجود اخبار آينده و غيب در آن كتابهاى مقدس بصورتى جامع و كامل، اعتقاد داشت.

اعتقاد بى نظير و فوق العاده ى عمر به كتابها و اخبار يهوديان

براى ما ثابت می كند كه عمر قبل از بعثت و بعد از آن به نزديك بودن ظهور حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جزيرةالعرب و پيروز شدن او در آنجا، آگاه بود.

و همين اعتقاد عمر به كتابهاى مقدس و خبرهاى آن، كعب را موظف كرد قدرت را از علىعليه‌السلام دور نمايد و به سوى معاويه گسيل دارد. و بر مرجعيت سياسى و دينى مسلمانان مسلط شود.

تشبيه علىعليه‌السلام به داود توسط كعب

اثبات می كند كه به مقام و منزلت الهى علىعليه‌السلام اعتقاد داشته است همانطورى كه خداوند تعالى می فرمايد( وَجَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُواً ) (١٢١٢) يعنى «و با آنكه پيش نفس خود، آنرا به يقين دانستند، باز از كبر و نخوت و ستمگرى آنرا انكار كردند».

كعب در چند محور كار می كرد: محور اوّل، آماده كردن خلافت براى معاويه و ترجيح شام بر ساير شهرها، محور دوّم، منتقل كردن يهوديان به فلسطين محور سوم: ترجيح دادن بيت المقدس و صخره ى آن بر جاهاى ديگر. محور چهارم: نابود كردن ميراث مسلمانان و نشر ميراث يهوديان.