ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 29852
دانلود: 3214

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29852 / دانلود: 3214
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

كعب معاويه را براى خلافت نامزد كرد كعب

مهار خود را گشود، تا خرافات و اسرايليات دلخواه خود را كه موجب لكه دار شدن پاكى و درخشندگى دين می شد، اثبات نمايد، و در اين مقصود شاگردان بزرگش، همچون عبدالله بن عمروعاص و عبدالله بن عمر و ابوهريره به يارى او شتافتند.

و هنگامی كه آتش فتنه در زمان عثمان شعله ور شد و به شدت زبانه كشيد تا جائى كه عثمان را در خود فرو برد و او را در خانه اش به قتل رساند، اين كاهن فريبكار اين فرصت را بدون آنكه چيزى از آن بدست آورد، رها نكرد، بلكه شتابان در آتش آن دميد و با مكر و حيله ى يهودى مابانه ى خود تا ميتوانست در آن سهيم شد. و از حيله هاى او در اين فتنه آن بود كه با يهوديت خود، غيبگوئى كرد كه خلافت بعد از عثمان به معاويه خواهد رسيد.

وكيع از أعمش از ابوصالح روايت كرد كه: مردى با عثمان دشمنى می كرد و می گفت: امير بعد از او علىعليه‌السلام است و در زبير اخلاقى پسنديده وجود دارد.

اما كعب الاحبار گفت: بلكه او صاحب استر سفيد و سياه است (يعنى معاويه)، چون او را گاه سوار بر استر خود می ديد، وقتى اين سخن به معاويه رسيد، نزد او آمد و گفت: اى ابااسحاق، چرا چنين می گوئى؟ در حاليكه اينجا على و زبير و اصحاب محمد وجود دارند؟ گفت: تو صاحب آن هستى!

شايد هم كعب، اين سخن را با كلام خود همراه كرد كه: من اين خبر را در كتابِ نخستين يافتم.(١٢١٣)

كعب، اين سخن را كه «پادشاهى محمّد در شام است» در زمانى گفت، كه تصريح كرد: محل هجرت او طيّبه و شاهى او در شام است.(١٢١٤)

مسلماً كعب مطالبى را روايت كرد كه منافع يهود را تأمين كند، او گفت: اهل شام شمشيرى از شمشيرهاى خدا هستند كه خداوند با آن از كسانى كه نافرمانى او كنند انتقام می گيرد.

و با ستايش كعب از معاويه و سپاه و قلمرو حكمرانى او، و نامزد كردن او به خلافت قبل از آنكه معاويه خود را براى آن نامزد كند، در می يابيم، مغز متفكر و عقل مدبر و فقيه حزب قريش اموى، كعب بود.

و ظاهراً كعب، خود عمر را قانع كرد كه معاويه براى خلافت شايستگى دارد، لذا هنگامی كه عمر با كعب به شام مسافرت كرد، عمر، معاويه را به كسراى عرب توصيف نمود.

كعب و عبدالله بن سلام از تورات روايت كردند كه: در سطر اول چنين نوشته شده است: محمد رسول خدا و بنده ى برگزيده ى اوست، تندخو و سنگدل و فرياد زننده ى در بازارها نيست. در مقابلِ بدى به بدى مجازات نمی كند لكن می گذرد و می بخشد، محل تولد او مكّه و محل هجرت او طيبه و پادشاهى او در شام است.(١٢١٥) و اين چنين، كعب و ابن سلام حكومت معاويه را همان حكومت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معرفى كردند.

و هنگامی كه مرجعيت دينى، بخاطر اين جمله ى كعب الاحبار كه «هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است» در دست كعب قرار گرفت و عمر به آن ايمان آورد، معاويه درست مانند عمر، در هر مسأله ى دينى و غيردينى كه به ذهنش می رسيد، به سؤال كردن از وى اقدام كرد.

از او درباره ى نيل سؤال كرد كه: آيا براى اين نيل در كتاب خدا خبرى می يابى؟

كعب گفت: آرى، سوگند به خدائى كه دريا را براى موسى شكافت.(١٢١٦)

معاويه از مرجع دينى خود، كعب الاحبار سوال كرد كه: اى ابواسحاق، مرا از تخت سليمان بن داود و آنچه بر آن بود، و از محل پيدايش آن، با خبر كن. پس (كعب) او را با خرافات عجيبى پاسخ داد.(١٢١٧)

كعب مقام شاگردان خود را بالا برد كتانى می گويد: بسيارى از بزرگان صحابه از كعب، دانشمند معروف، دانش آموختند.(١٢١٨)

از صحابه و تابعين ميتوان ابوهريره و عمر بن الخطاب و فرزندش، عبدالله و ابى بردة بن ابى موسى الاشعرى و روح بن زنباع و عبدالله بن الزبير و عبدالله بن عمروبن العاص و عطاء بن يسار و عوف بن مالك و سعيد بن المسيب و انس بن مالك و ابى الدرداء را نام برد.(١٢١٩)

كعب توانست فرصتِ وجود خود را در مدينه غنيمت بشمارد، پس مجموعهاى از شاگردان را تربيت نمود، كه از جمله ى آنها ابوهريره و عبدالله بن عمروعاص و عبدالله بن عمر هستند.(١٢٢٠)

پس كعب شروع به بالا بردن مقام شاگردان خود كرد و سعى می كرد آنان را در نشر احاديث خود، بين مسلمانان يارى كند. لذا درباره ى عبدالله بن عمروعاص گفت: تو فقيه ترين عربها هستى. و مردم را براى سؤال كردن از عبدالله بن عمرو، دعوت كرد و چون آخرين سؤال را پاسخ داد، كعب گفت: راست می گويد، بخدا قسم اين مرد عالم است !(١٢٢١)

كعب الاحبار، ابوهريره را ستود و گفت: از كسانى كه تورات را نمی خوانند، احدى را عالمتر به آن از ابوهريره نديدم.(١٢٢٢) و اين اعتراف واضحِ كعب به دروغگو بودن شاگرد خود است. احاديث كعب در كتابهاى تاريخ و تفسير طبرى و تفسير الدرّالمنثور و كتابهاى بسيارِ ديگرى پراكنده شدند، و تدوين حديث در حد خطرناكى به پستى گرائيد تا جائى كه بصورت اخذ صحابه از تابعين نمايان شد، مثلا ابوهريره، احاديث را از كعب الاحبار می گرفت.

سيوطى در كتاب الفيّه ى خود، در باب روايت بزرگترها از كوچكترها و صحابه از تابعين می گويد:(١٢٢٣)

وَ قَدْ رَوَى الكِبارُ عَن صِغارِ

فِى السَّنِ أو فِى العِلمِ و المقدارِ

و مِنه أخْذُ الصُّحبِ مِنْ أتباعِ

وَ تابِع عَنْ تابِعِ الأتباعِ

كالْجَبْرِ عن كَعْب وَ كَالْزَهْرىِّ

عَنْ مالِك وَ يَحْيَى الانصارىِّ

بزرگان از كوچكترها از جهت سن يا علم و ارزش روايت كردند، گرفتن اصحاب از تابعين و گرفتن تابعين از تابعينِ تابعين، از اين قبيل است، مانند جبر كه از كعب و مانند زَهْرى كه از مالك و يحياى انصارى اخذ حديث می كرد.

و در يك اقدام فريبكارانه ى مهمی ، ابوهريره و ديگران سعى كردند احاديث كعب را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت دهند، ابن كثير در تفسير خود بعد از نقل حديثى از ابوهريره گفت: شايد ابوهريره حديث را از كعب الاحبار شنيده باشد، زيرا با او بسيار مجالست می كرد و حديث می گفت، پس ابوهريره حديث می گفت و عده اى از راويان خيال كردند، حديث پيامبر است كه واسطه ى آن حذف شده، لذا، آنرا بدون واسطه نقل كردند، و خدا عالمتر است.(١٢٢٤)

ذهبى ذكر كرد كه: از شعبة بن الحجاج شنيدم كه می گفت: ابوهريره تدليس می كرد.(١٢٢٥) و آنچه را ذكر كرديم، مصداقى براى فرمايش امام علىعليه‌السلام است كه فرمود: ابوهريره دروغگوترين مردم، يا دروغگوترين زندگان بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.(١٢٢٦) و عبدالله بن عمر درباره ى او گفت: ابوهريره، دروغ گفت.(١٢٢٧)

و عايشه از او چنين ياد كرد: خدا ابوهريره را رحمت كند، او مردى بسيار بيهوده گو بود.(١٢٢٨)

در كتاب «البداية و النهاية» از مسلم بن حجاج نقل شده است كه گفت: از خدا پروا كنيد و در گفتن حديث، احتياط كنيد، بخدا سوگند، گاه ما را می ديدى كه با ابوهريره همنشين می شديم، پس او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حديث می گفت و از كعب الاحبار حديث می گفت، سپس بر می خواست و از بعضى افراد كه همراه ما بودند می شنيدم كه حديث كعب را به رسول خدا، و حديث رسول خدا را به كعب نسبت می دهند. پس تقواى خدا پيشه كنيد و در حديث گفتن احتياط كنيد.(١٢٢٩)

مردى از ابن عمر در حاليكه نزد او مردى از يهود به نام يوسف حاضر بود، دربارهى مسأله اى سؤال كرد، (عبدالله) گفت: از يوسف بپرس، زيرا خداوند ميفرمايد: «از اهل ذكر بپرسيد اگر نمی دانستيد».(١٢٣٠)

ديدگاه كعب: پيروى از شيوه ى مصلحت انديشى و دورى از نص كعب به خليفه عمر گفت: مسلماً مردى كه به اجتهاد رأى خود عمل نمی كند (براى خلافت) صلاحيّت ندارد.(١٢٣١)

و در همان عبارت كعب گفت: «مردى كه از لغزش حلم نورزد، صلاحيت (براى خلافت) ندارد». مثلا رها كردن كسى كه مرتكب زنا يا قتل يا سرقت شده و بحال خود گذاشتن چنين فردى، درنظر كعب، بمعناى حلم است. و اين چنين كعب از مسلمانان می خواهد بيانات صريح الهى را همچون يهود كنار بگذارند. و عذر و بهانه ى او اين بود كه سياست و اداره ى رعيّت چنين اقتضا می كند.

و مطابق ديدگاه كعب، امام علىعليه‌السلام شايسته براى خلافت نبوده اما پسر هند و يزيد و مروان سزاوار آن هستند!

كعب با انجام كارهاى تأثيرگذار بر عمر و حيله گرى اين زاده ى احبار در آماده كردن ديدگاهى دينى براى خلفا، باعث شد عمر به سخنانى تصريح كند و به كارهائى دست بزند كه از ابوبكر سر نمی زد. براى نمونه مثال هائى می آوريم.

او گفت: دو متعه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود داشتند و من آنها را حرام كرده و بر آنها مجازات می كنم، و درباره ى نماز تراويح گفت: چه خوب بدعتى است. و تكبيرات نماز ميّت را بجاى پنج تكبير، چهار تكبير قرار داد، و از زكات مولفه ى قلوب ممانعت كرد.

خلفا بر اعمال خود كه مخالفت صريح با بيانات خدا و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشت نام اجتهاد را بكار بردند.

ديدگاه مصلحت و اعتماد به رأى خداوند سبحان

ديدگاه تعبّد (و تسليم) به نصِّ شرعى را واجب كرد، و آنرا بر تمام مسلمانان لازم نمود حتّى پيامبر خود محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را استثنا نكرد. آنگاه او را توصيف كرد و فرمود:( إِنْ هُوَ إلا وَحْىٌ يُوحى ) (١٢٣٢) يعنى «سخن او هيچ غير وحى خدا نيست»، و فرمود( لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا... الْوَتينَ ) (١٢٣٣) يعنى «اگر او به دروغ سخنانى بر ما می بست به حتم او را (به قهر و انتقام) می گرفتيم و رگِ وتين او را قطع می كرديم» و فرمود:( قُلْ إِنَّما أتَّبِعُ ما يُوحى إِلىَّ مِنْ رَبّى ) (١٢٣٤) يعنى «بگو، من پيروىِ غيرِ آنچه از خدايم به وحى می رسد، نخواهم كرد».

استاد خالد محمد مصرى در كتاب (الديم قراطيه) خود گفت: عمر بن الخطاب نصوص دينى مقدسِ قرآن و سنّت را هنگامی كه مصالح ايجاب می كرد، ترك می نمود، با آنكه قرآن بهره اى از زكات را براى مؤلفه ى قلوب قرار می داد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر آنرا می پرداختند، عمر می آيد و می گويد: بخاطر مسلمان شدن چيزى نمی دهيم، و با آنكه حضرت رسول و ابوبكر فروختن كنيزان ام ولد را اجازه می دهند، عمر می آيد و فروختن آنها را حرام می كند، و با آنكه سه مرتبه طلاق دادن در يك مجلس، به حكم سنّت و اجماع يك طلاق شمرده می شود، عمر، آمد و سنت را ترك نمود و اجماع را فرو پاشيد.(١٢٣٥)

اين تصريح، درباره ى مخالفت عمر با نصوص الهى، در زمانها و مكانهاى مختلف، وضوح كامل داشته و هرگونه ترديدى را برطرف می كند.

حفص بن عمر می گويد: هنگامی كه شكايات نزد عمر بن الخطاب زياد می شد متخاصمين را نزد زيد می فرستاد، روزى عمر با يكى از كسانى كه نزد زيد فرستاده بود برخورد كرد، و به او گفت: چه كردى؟

گفت: اى اميرمؤمنان، بر ضرر من قضاوت كرد.

(عمر) گفت: اگر من بودم به نفع تو قضاوت می كردم.

گفت: چه مانعى داشتى، با آنكه ولى امر هستى؟

(عمر) گفت: اگر ميخواستم تو را به كتاب و سنّت پيامبر او رجوع دهم، چنين می كردم، لكن تو را به رأى خود رجوع می دهم و رأى، راهنماست.

براى همين عمر با مبادى صلح حديبيّه مخالفت كرد. و راضى به نماز خواندنِ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه ى ابن أُبَى نشد. و ابوبكر و عمر با فرمانهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبنى بر پيوستن به اردوى سپاه اسامة بن زيد نافرمانى كردند. و ابوبكر و عمر با خواست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آوردنِ كاغذ و دوات براى نوشتن وصيّت در روز پنجشنبه مخالفت كردند و گفتند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هذيان می گويد!!

و در روز پنجشنبه كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: إِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلينِ، كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى أهْلَ بَيْتى يعنى «من در ميان شما دو وزنه ى گرانبها را به يادگار گذاشتم، كتاب خدا و عترت خود كه اهل بيت من هستند»، آن دو گفتند: كتاب خدا ما را بس است.(١٢٣٦)

يعنى خداوند سبحان و رسول او كتاب خدا و اهل البيتعليهم‌السلام را می خواهند، اما گروه قريش، فقط كتاب خدا را می خواهد!!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مَنْ كُنْتُ مُوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللّهُمَّ والِ مَنْ وَالاْهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ، يعنى «هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست، خداوندا دوست او را دوست دار و دشمن او را دشمن دار»، اما عمر براى ابوبكر بيعت گرفت.

خليفه عمر بر اين مطلب، يعنى مخالفت با نصوص صريحِ الهى، در بيشتر از يك جا اذعان كرد و گفت: اى ابوالحسن، حق تو را خواست اما قوم تو راضى نشدند.(١٢٣٧) و معلوم است كه مقصود عمر از «قوم تو» رجال قريش بودند كه خودش يكى از آنها بود.

البته عمر در اين سخن راست می گفت، چون آزادشدگان قريش طرفدار على بن ابى طالبعليه‌السلام نبودند، و همانطورى كه عمر براى ابوبكر بيعت گرفت، براساس توافق قبائل قريش مبنى بر دوره اى بودن قدرت و دست بدست شدن آن، به نفع عثمان وصيّت كرد.

عمر می ديد كه عقد موقت مطابق ذوق او نيست، پس آنرا محو كرد، و می ديد كه تكبيرات نماز ميّت اگر چهار تا باشد بهتر از پنج تاست پس آنرا امضا كرد.

خليفه می ديد كه نماز تراويح به صورت جماعت خوشايند اوست، پس آنرا برقرار كرد!!

عمر كاروان معاويه را مجلل و باشكوه، و صاحب و مالك آنرا زيرك و حيله گر مشاهده كرد، و او را پسر ابوسفيان يافت، پس او را از فرمان خويش در ممانعت از كاروانهاى مجلل، استثنا كرد.

عمر می ديد فقط قريش لايق خلافت است نه غير قريش، پس آن امرا را اجرا كرد و باقى مسلمانان را از خلافت بازداشت.

عمر، گفتنِ حىَّ عَلى خَيْرِالْعَمَلِ، يعنى «براى بهترين كارها به پا خيزيد» را منع كرد، چون معتقد بود از جهاد باز می دارد، لذا چنين گفت: سه چيز در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود داشتند و من از آنها نهى كرده و آنها را حرام و بر آنها مجازات می كنم: متعه ى زنان و متعهى حج و حىَّ على خيرالعمل.(١٢٣٨)

عمر از نماز با تيمم، ممانعت كرد، بنابراين اگر آب در دست نبود، نبايد نماز خواند، و مصلحت اين كار در نظر او آن بود كه اگر به فاقدِ آب اجازه تيمم بدهد، مردم براى سرد بودن هوا هم وضو را ترك كرده تيمم خواهند كرد.(١٢٣٩)

كعب الاحبار هم به دورى جستن از نصوص دينى و رو آوردن به اجتهاد شخصى دعوت كرد. زيرا چنين گفت: «مردى كه به اجتهاد و رأى خود عمل نكند براى آن (خلافت) صلاحيت ندارد».(١٢٤٠)

در حاليكه امام علىعليه‌السلام فرمود: رأى، در دين وجود ندارد، دين صرفاً امر پروردگار و نهى اوست.(١٢٤١)

بنابراين كعب و عمر در جائى كه مصلحت يا امرى ديگر باشد، در اعتماد بر رأى شخصى توافق داشتند. مخالفت عمر با نصوص دينى واضح و آشكار است، زيرا ابوبكر خواست اسامه را از وظيفه خود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را بر آن وظيفه نصب كرده بود، عزل نمايد، اما ابوبكر به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند اى پسر خطاب، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به كار گماشت و دستور می دهى او را عزل كنم.(١٢٤٢)

مخالفت ابوبكر هم با نصوص بسيار است، زيرا مسلمانان بعد از كشته شدن مالك بن نويره و ياران او بدست خالد بن وليد و زناى او با همسر مالك، دعوت به قتل او كردند، اما ابوبكر گفت: اجتهاد كرد و خطا نمود.

ابوبكر و عمر، حضرت فاطمهعليها‌السلام را در قضيّه ى فدك تكذيب كردند و او را به خشم آوردند، در حاليكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمود: فاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنّى فَمَنْ أَغْضَبَها فَقَدْ أَغْضَبَنى وَ مَنْ أَغْضَبَنى فَقَدْ أَغْضَبَ اللّهَ.(١٢٤٣) يعنى «فاطمه پاره تن من است، هركس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده و هركس مرا به خشم آورد خدا را به خشم آورده است».

اما پيامبر خدا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كه رسول خدا و خاتم پيامبران است، از اين نظريه پيروى نكرد، بلكه براساس نصوص الهى و أوامر ربّانى حركت كرد، همانطوريكه خداوند عزوجل فرمود:( إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحى ) (١٢٤٤) يعنى «سخن او هيچ غير وحى خدا نيست» و فرمود( لَوْ تَقَوَّل... بِالْوَتينِ ) (١٢٤٥) َيعنى «اگر به دروغ سخنانى بر ما می بست، به حتم او را به (قهر و انتقام) می گرفتيم و رگِ وتينِ او را قطع می كرديم» و فرمود:( إِتَّبِعْ ما اُوحِىَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ) (١٢٤٦) يعنى «آنچه را از جانب پروردگارت به تو وحى می شود، پيروى كن».

بدين گونه فرق بين صاحبان ديدگاه تسليم در برابر نصّ الهى و صاحبان ديدگاه مصلحت انديشى، آشكار می گردد.

احاديث كعب

احاديث كعب بين مسلمانان رواج يافت اما نه به اسم احاديث يهودى، بلكه به اسم احاديث نبوى! و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پيروى برخى مسلمانان از يهوديان تصريح كرد و فرمود: مسلماً همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان می شويد.(١٢٤٧)

از اين احاديث دروغين حديثى است كه بزار از ابوهريره نقل كرد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خورشيد و ماه در روز قيامت دو گاو نر، در آتش هستند!

حسن گفت: گناه آن دو چيست؟ گفت: من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برايت حديث می گويم و تو می گوئى گناه آن دو چيست؟(١٢٤٨)

عين همين كلام را كعب الاحبار نيز گفته است، ابويعلى موصلى روايت كرد كه: در روز قيامت خورشيد و ماه را می آورند در حاليكه همچون دو گاو نر باشند كه پاى آنها را پى كرده اند، پس آن دو را در جهنم می افكنند، بگونه اى كه هركس آن دو را عبادت كرد ببيند.(١٢٤٩)

زمانى كه كعب، معلم مسلمانان باشد تا حديث را در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يادشان دهد، تعجبى ندارد كه چنين بگويد.

حاكم در مستدرك و طبرانى از ابوهريره روايت كردند (رجال حديث، رجال صحيح است) كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند به من اجازه داد، درباره ى خروسى سخن بگويم كه دو پاى او بر زمين و گردن او زير عرش قرار گرفته است و می گويد: «سُبْحانَكَ ما أعْظَمَ شَأنَكَ»! پس خدا پاسخ می دهد، كسى كه بر من به دروغ قسم خورده باشد اين سخن را نمی فهمد.

مسلم از ابوهريره روايت كرد كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست مرا گرفت و فرمود: خدا خاك را روز شنبه آفريد و كوهها را در آن، روز يكشنبه آفريد و درختان را روز دوشنبه آفريد، و مكروه را روز سه شنبه آفريد و نور را روز چهارشنبه آفريد، و جنبندگان را روز پنجشنبه در آن پراكنده نمود، و آدمعليه‌السلام را بعد از عصرِ روز جمعه، در آخر همه ى خلقت، از آخرين ساعت از ساعتهاى جمعه، بين عصر تا شب، آفريد.

احمد ونسائى، اين حديث را از ابوهريره روايت كردند. بخارى و ابن كثير و ديگران گفته اند كه: ابوهريره، مسلماً اين حديث را از كعب الاحبار اخذ كرده است چون با نص صريح قرآن كه می گويد، خداوند آسمانها و زمين را در شش روز آفريد مخالفت دارد. و عجيب آنكه، ابوهريره در اين حديث تصريح به شنيدن آن از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرد و اينكه آنحضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بيان آن دست او را گرفت. ما در اينجا، كسانى را كه می پندارند كه بهره اى از علم حديث دارند چه از بلاد ما باشند چه از ديگر بلاد، به بحث و گفتگو دعوت می كنيم تا اين مشكل را براى ما حل كنند.(١٢٥٠)

در برخى احاديث كعب كه شاگردش ابوهريره روايت كرد، اهانت به ساحت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ستايش از موسىعليه‌السلام ، وجود دارد، و اين همان هدفى بود كه كعب براى ابوهريره ترسيم كرد. زيرا در صحيح بخارى آمده است كه: مردى از مسلمانان و مردى از يهوديان همديگر را دشنام دادند، مسلمان گفت: قسم به خدائى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر جهانيان برگزيد، بلافاصله يهودى گفت: قسم بخدائى كه موسىعليه‌السلام را بر جهانيان برگزيد، اينجا مرد مسلمان دست خود را بالا برد و به صورت يهودى زد، يهودى نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و آن حضرت را به ماوقع امر خود و امر مسلمان خبر داد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان را صدا زد و از او درخصوص واقعه سؤال فرمود، او هم حضرت را از ماجرا مطلع ساخت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مرا برتر از موسىعليه‌السلام نشماريد. زيرا مردم در روز قيامت مدهوش می شوند، من نيز مدهوش می شوم، و اولين كسى كه بهوش می آيد من هستم، ناگاه موسى را در كنار عرش می بينم آرام ايستاده است. و نمی دانم آيا او در ضمن كسانى بوده است كه مدهوش شدند، اما قبل از من بهوش آمده است يا اصلا مدهوش نشد و خدا او را استثنا كرد.(١٢٥١)

كعب مؤسس و مجرى برنامه ى احاديثِ ساختگىِ مخالف با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ساير پيامبران و قرآن بود. و بخارى حديث ساختگى ديگرى از كعب منتشر كرد كه در آن اسائه ى ادب به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شده بود. زيرا روايت كرد كه حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مرا از ميان پيامبران برنگزيند، زيرا مردم روز قيامت مدهوش می شوند و من اولين كسى خواهم بود كه بهوش می آيم كه ناگاه موسى را می بينم كه دستم را گرفته است.(١٢٥٢)

يهوديان شايع كردند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تورات و انجيل را در كوهِ حرا فرا می گرفت. و در كتابى كه آنرا كتاب مقدس ناميدند، چنين منتشر كردند كه بعضى از پيامبران مرتكب زنا شدند.(١٢٥٣)

يكى از احاديث دروغين كعب، اين حديث است كه: هيچ وجبى روى زمين وجود ندارد، مگر آنكه در توراتى كه خدا بر پيامبر خود موسىعليه‌السلام نازل كرد، نوشته شده است كه تا روز قيامت، چه چيزى روى آن قرار می گيرد و چه چيزى از آن خارج می شود.(١٢٥٤) و طى اين حديث و امثال آن، كعب برخى مردم را فريب داد تا جائى كه، شروع كردند از او درباره ى هر امر معضل و قضيه ى غيبى و پنهانى سؤال كنند!

از ديگر احاديث كعب، حديثى است كه آنرا عبدالله بن عمر روايت كرد او می گويد: امت محمد سه ثلث هستند. يك ثلث بدون هيچ حسابى وارد بهشت می شوند و يك ثلث حساب آسانى دارند، سپس به بهشت وارد می شوند و يك ثلث با شفاعت احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد بهشت می شوند.(١٢٥٥)

كعب ميخواهد امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به فسق و فجور دعوت كند، مادامی كه بدون هيچ حساب و عتابى وارد بهشت می شوند، و شأن آنها را در اين امر شأن يهوديانى دانست كه حواله هاى بهشت را از اساتيد كعب بدست آورده بودند!

دكتر احمد امين می گويد: بعضى از اصحاب با وهب بن منبّه و كعب الاحبار و عبدالله بن سلام، ارتباط برقرار كردند و برخى از تابعين با ابن جريح، اين عده، معلوماتى داشتند كه آنرا از تورات و انجيل شرحها و حواشى آنها، روايت می كردند و مسلمانان، باكى نداشتند آنها را در كنار آيات قرآن بيان كنند، لذا يكى از منابع حجيم شدن (كتابها)، بشمار آمدند.(١٢٥٦)

كعب در توصيف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بسيارى از افتراهاى خود را از تورات روايت كرد و در سطر اول گفت: محمد رسول خدا و بنده ى برگزيده اوست، محل تولد او مكّه و محلّ هجرت او طيّبه و پادشاهى او در شام است.(١٢٥٧)

رفيق كعب، عبدالله بن سلام نيز حديثى مشابه با اين حديث روايت كرد.(١٢٥٨)

بدين گونه، كعب و ابن سلام زمينه را براى حكومت اُموى شام فراهم كردند تا مقدمه اى براى بازگرداندن حكومت يهوديان در فلسطين باشد!

كعب گفت: نامهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در كتابهاى گذشته، محمد، احمد و حمياط (حامی حرم) است.(١٢٥٩)

ابن كثير ذكر كرد كه: هنگامی كه كعب در دولت عمرى اسلام آورد، مشغول حديث گفتن با عمر شد و بسا عمر به او گوش می داد، پس مردم در شنيدن چيزهائى كه نزد او بود رخصت يافتند و سخنان نادرست و درست او را نقل كردند.(١٢٦٠)

محمود ابوريّه نوشته است كه: ديرى نپائيد كه عمر متوجه نقشه و نيرنگ او شد و سوء نيت او برايش آشكار گرديد، لذا او را از گفتن حديث منع كرد و به او وعده داد، اگر بكلّى حديث را ترك نكند او را در زمين ميمونها زندانى كند.(١٢٦١)

اما در حقيقت عمر، كعب را از گفتن حديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منع كرد و او را از گفتن مطالب كتابهاى گذشته منع نكرد، بنابراين ممنوع نزد عمر گفتن و نوشتن حديث نبوى بود. و اين قرار گذاشتن بر ممانعت از حديث را ابوبكر و عمر، در زمان خلافت ابوبكر بنا نهادند و براساس آن پيش رفتند و عثمان از آنان پيروى نمود. معاويه از احاديث خيالى كعب تعجب كرد و گفت: تو می گوئى ذوالقرنين اسب خود را به ثرّيا می بست؟ كعب گفت: اگر من اينرا بگويم، خداوند، آنرا فرموده است:( و آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىء سَبَباً ) يعنى «و از هر چيزى رشته اى به او داديم، سوره ى كهف آيه ى ٨٤».

ابن كثير در تفسير خود می گويد:(١٢٦٢) آنچه را كه معاويه بر كعب انكار كرد به جا و درست بوده و در آن انكار، حق با معاويه است، زيرا معاويه درباره ى كعب می گفت: ما گاه به دروغ گفتن او پى می برديم.

قرطبى ذكر می كند كه خالد بن معدان از كعب نقل كرد كه گفت: هنگامی كه خداوند تعالى عرش را آفريد، عرش گفت: خداوند تعالى مخلوقى عظيمتر از من نيافريده است و از روى سرفرازى به اهتزاز درآمد، پس خداوند او را به اژدهائى گرفتار كرد كه هفتاد هزار بال داشت و هر بالى هفتاد هزار پر داشت و هر پرى هفتاد هزار چهره داشت و هر چهرهاى هفتاد هزار دهان و هر دهانى هفتاد هزار زبان، كه از دهانشان هر روز به اندازه ى قطرات باران و برگ درختان و ريگ بيابان و تعداد روزهاى دنيا و تعداد تمام ملائكه، سبحان الله خارج می شود و آن اژدها بر عرش پيچيد، و ارتفاع عرش به اندازه نصف آن اژدهائى بود كه بر آن پيچيده است، لذا عرش تواضع كرد.(١٢٦٣)

كعب بدين گونه اين ترهّات را به تصوير كشيد، تا مردم به آنها مشغول شوند و توجه به خلقت بديع خداوند و نظم جهان نكنند.

ابوالشيخ در «العظمه» از كعب نقل كرد كه گفت: زمينهاى هفتگانه بر روى صخره است، و صخره، در دست فرشته و فرشته بر باله ى ماهى و ماهى در آب و آب بر باد و باد بر هواست. تندبادى عقيم كه هيچ لقاحى ندارد، و شاخه اى آن به عرش آويزان است.(١٢٦٤)

اين چنين اكاذيبى مشابهت با اكاذيب يهوديان در تورات دارد. از ديگر خرافات و اساطير كعب، اين سخن اوست: در بهشت فرشته اى وجود دارد كه اگر بخواهم او را نام می برم، او براى اهل بهشت، از همان روزى كه خداوند تعالى او را آفريد، مشغول ساختن زيورآلات است تا روز قيامت، و چنانچه يك النگوى آنرا ظاهر كند، نور خورشيد را باز می گرداند همانطورى كه خورشيد شعاع ماه را باز می گرداند. (و نور خورشيد در برابرش جلوه اى ندارد)(١٢٦٥)

و در طى همين خرافات كعب و گذشتگان او، اكاذيب را در اديان سه گانه يهوديت و مسيحيت و اسلام، رواج دادند،( وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُاللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ ) (١٢٦٦) يعنى «اگر آنها با تو مكر كنند، خدا هم با آنها مكر می كند و خدا بهتر از هركس مكر تواند كرد».

__________________________________