كعب معاويه را براى خلافت نامزد كرد كعب
مهار خود را گشود، تا خرافات و اسرايليات دلخواه خود را كه موجب لكه دار شدن پاكى و درخشندگى دين می شد، اثبات نمايد، و در اين مقصود شاگردان بزرگش، همچون عبدالله بن عمروعاص و عبدالله بن عمر و ابوهريره به يارى او شتافتند.
و هنگامی كه آتش فتنه در زمان عثمان شعله ور شد و به شدت زبانه كشيد تا جائى كه عثمان را در خود فرو برد و او را در خانه اش به قتل رساند، اين كاهن فريبكار اين فرصت را بدون آنكه چيزى از آن بدست آورد، رها نكرد، بلكه شتابان در آتش آن دميد و با مكر و حيله ى يهودى مابانه ى خود تا ميتوانست در آن سهيم شد. و از حيله هاى او در اين فتنه آن بود كه با يهوديت خود، غيبگوئى كرد كه خلافت بعد از عثمان به معاويه خواهد رسيد.
وكيع از أعمش از ابوصالح روايت كرد كه: مردى با عثمان دشمنى می كرد و می گفت: امير بعد از او علىعليهالسلام
است و در زبير اخلاقى پسنديده وجود دارد.
اما كعب الاحبار گفت: بلكه او صاحب استر سفيد و سياه است (يعنى معاويه)، چون او را گاه سوار بر استر خود می ديد، وقتى اين سخن به معاويه رسيد، نزد او آمد و گفت: اى ابااسحاق، چرا چنين می گوئى؟ در حاليكه اينجا على و زبير و اصحاب محمد وجود دارند؟ گفت: تو صاحب آن هستى!
شايد هم كعب، اين سخن را با كلام خود همراه كرد كه: من اين خبر را در كتابِ نخستين يافتم
كعب، اين سخن را كه «پادشاهى محمّد در شام است» در زمانى گفت، كه تصريح كرد: محل هجرت او طيّبه و شاهى او در شام است
مسلماً كعب مطالبى را روايت كرد كه منافع يهود را تأمين كند، او گفت: اهل شام شمشيرى از شمشيرهاى خدا هستند كه خداوند با آن از كسانى كه نافرمانى او كنند انتقام می گيرد.
و با ستايش كعب از معاويه و سپاه و قلمرو حكمرانى او، و نامزد كردن او به خلافت قبل از آنكه معاويه خود را براى آن نامزد كند، در می يابيم، مغز متفكر و عقل مدبر و فقيه حزب قريش اموى، كعب بود.
و ظاهراً كعب، خود عمر را قانع كرد كه معاويه براى خلافت شايستگى دارد، لذا هنگامی كه عمر با كعب به شام مسافرت كرد، عمر، معاويه را به كسراى عرب توصيف نمود.
كعب و عبدالله بن سلام از تورات روايت كردند كه: در سطر اول چنين نوشته شده است: محمد رسول خدا و بنده ى برگزيده ى اوست، تندخو و سنگدل و فرياد زننده ى در بازارها نيست. در مقابلِ بدى به بدى مجازات نمی كند لكن می گذرد و می بخشد، محل تولد او مكّه و محل هجرت او طيبه و پادشاهى او در شام است
و اين چنين، كعب و ابن سلام حكومت معاويه را همان حكومت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
معرفى كردند.
و هنگامی كه مرجعيت دينى، بخاطر اين جمله ى كعب الاحبار كه «هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است» در دست كعب قرار گرفت و عمر به آن ايمان آورد، معاويه درست مانند عمر، در هر مسأله ى دينى و غيردينى كه به ذهنش می رسيد، به سؤال كردن از وى اقدام كرد.
از او درباره ى نيل سؤال كرد كه: آيا براى اين نيل در كتاب خدا خبرى می يابى؟
كعب گفت: آرى، سوگند به خدائى كه دريا را براى موسى شكافت
معاويه از مرجع دينى خود، كعب الاحبار سوال كرد كه: اى ابواسحاق، مرا از تخت سليمان بن داود و آنچه بر آن بود، و از محل پيدايش آن، با خبر كن. پس (كعب) او را با خرافات عجيبى پاسخ داد
كعب مقام شاگردان خود را بالا برد كتانى می گويد: بسيارى از بزرگان صحابه از كعب، دانشمند معروف، دانش آموختند
از صحابه و تابعين ميتوان ابوهريره و عمر بن الخطاب و فرزندش، عبدالله و ابى بردة بن ابى موسى الاشعرى و روح بن زنباع و عبدالله بن الزبير و عبدالله بن عمروبن العاص و عطاء بن يسار و عوف بن مالك و سعيد بن المسيب و انس بن مالك و ابى الدرداء را نام برد
كعب توانست فرصتِ وجود خود را در مدينه غنيمت بشمارد، پس مجموعهاى از شاگردان را تربيت نمود، كه از جمله ى آنها ابوهريره و عبدالله بن عمروعاص و عبدالله بن عمر هستند
پس كعب شروع به بالا بردن مقام شاگردان خود كرد و سعى می كرد آنان را در نشر احاديث خود، بين مسلمانان يارى كند. لذا درباره ى عبدالله بن عمروعاص گفت: تو فقيه ترين عربها هستى. و مردم را براى سؤال كردن از عبدالله بن عمرو، دعوت كرد و چون آخرين سؤال را پاسخ داد، كعب گفت: راست می گويد، بخدا قسم اين مرد عالم است !
كعب الاحبار، ابوهريره را ستود و گفت: از كسانى كه تورات را نمی خوانند، احدى را عالمتر به آن از ابوهريره نديدم
و اين اعتراف واضحِ كعب به دروغگو بودن شاگرد خود است. احاديث كعب در كتابهاى تاريخ و تفسير طبرى و تفسير الدرّالمنثور و كتابهاى بسيارِ ديگرى پراكنده شدند، و تدوين حديث در حد خطرناكى به پستى گرائيد تا جائى كه بصورت اخذ صحابه از تابعين نمايان شد، مثلا ابوهريره، احاديث را از كعب الاحبار می گرفت.
سيوطى در كتاب الفيّه ى خود، در باب روايت بزرگترها از كوچكترها و صحابه از تابعين می گويد
وَ قَدْ رَوَى الكِبارُ عَن صِغارِ
|
|
فِى السَّنِ أو فِى العِلمِ و المقدارِ
|
و مِنه أخْذُ الصُّحبِ مِنْ أتباعِ
|
|
وَ تابِع عَنْ تابِعِ الأتباعِ
|
كالْجَبْرِ عن كَعْب وَ كَالْزَهْرىِّ
|
|
عَنْ مالِك وَ يَحْيَى الانصارىِّ
|
بزرگان از كوچكترها از جهت سن يا علم و ارزش روايت كردند، گرفتن اصحاب از تابعين و گرفتن تابعين از تابعينِ تابعين، از اين قبيل است، مانند جبر كه از كعب و مانند زَهْرى كه از مالك و يحياى انصارى اخذ حديث می كرد.
و در يك اقدام فريبكارانه ى مهمی ، ابوهريره و ديگران سعى كردند احاديث كعب را به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نسبت دهند، ابن كثير در تفسير خود بعد از نقل حديثى از ابوهريره گفت: شايد ابوهريره حديث را از كعب الاحبار شنيده باشد، زيرا با او بسيار مجالست می كرد و حديث می گفت، پس ابوهريره حديث می گفت و عده اى از راويان خيال كردند، حديث پيامبر است كه واسطه ى آن حذف شده، لذا، آنرا بدون واسطه نقل كردند، و خدا عالمتر است
ذهبى ذكر كرد كه: از شعبة بن الحجاج شنيدم كه می گفت: ابوهريره تدليس می كرد
و آنچه را ذكر كرديم، مصداقى براى فرمايش امام علىعليهالسلام
است كه فرمود: ابوهريره دروغگوترين مردم، يا دروغگوترين زندگان بر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
است
و عبدالله بن عمر درباره ى او گفت: ابوهريره، دروغ گفت
و عايشه از او چنين ياد كرد: خدا ابوهريره را رحمت كند، او مردى بسيار بيهوده گو بود
در كتاب «البداية و النهاية» از مسلم بن حجاج نقل شده است كه گفت: از خدا پروا كنيد و در گفتن حديث، احتياط كنيد، بخدا سوگند، گاه ما را می ديدى كه با ابوهريره همنشين می شديم، پس او از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
حديث می گفت و از كعب الاحبار حديث می گفت، سپس بر می خواست و از بعضى افراد كه همراه ما بودند می شنيدم كه حديث كعب را به رسول خدا، و حديث رسول خدا را به كعب نسبت می دهند. پس تقواى خدا پيشه كنيد و در حديث گفتن احتياط كنيد
مردى از ابن عمر در حاليكه نزد او مردى از يهود به نام يوسف حاضر بود، دربارهى مسأله اى سؤال كرد، (عبدالله) گفت: از يوسف بپرس، زيرا خداوند ميفرمايد: «از اهل ذكر بپرسيد اگر نمی دانستيد».
ديدگاه كعب: پيروى از شيوه ى مصلحت انديشى و دورى از نص كعب به خليفه عمر گفت: مسلماً مردى كه به اجتهاد رأى خود عمل نمی كند (براى خلافت) صلاحيّت ندارد.
و در همان عبارت كعب گفت: «مردى كه از لغزش حلم نورزد، صلاحيت (براى خلافت) ندارد». مثلا رها كردن كسى كه مرتكب زنا يا قتل يا سرقت شده و بحال خود گذاشتن چنين فردى، درنظر كعب، بمعناى حلم است. و اين چنين كعب از مسلمانان می خواهد بيانات صريح الهى را همچون يهود كنار بگذارند. و عذر و بهانه ى او اين بود كه سياست و اداره ى رعيّت چنين اقتضا می كند.
و مطابق ديدگاه كعب، امام علىعليهالسلام
شايسته براى خلافت نبوده اما پسر هند و يزيد و مروان سزاوار آن هستند!
كعب با انجام كارهاى تأثيرگذار بر عمر و حيله گرى اين زاده ى احبار در آماده كردن ديدگاهى دينى براى خلفا، باعث شد عمر به سخنانى تصريح كند و به كارهائى دست بزند كه از ابوبكر سر نمی زد. براى نمونه مثال هائى می آوريم.
او گفت: دو متعه در زمان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
وجود داشتند و من آنها را حرام كرده و بر آنها مجازات می كنم، و درباره ى نماز تراويح گفت: چه خوب بدعتى است. و تكبيرات نماز ميّت را بجاى پنج تكبير، چهار تكبير قرار داد، و از زكات مولفه ى قلوب ممانعت كرد.
خلفا بر اعمال خود كه مخالفت صريح با بيانات خدا و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
داشت نام اجتهاد را بكار بردند.