احبارى يهودى در لباس اسلام
احبارى يهودى در لباس اسلام از علماى يهود بنى قينقاع و ديگر قبائل، كه خود را در لباس اسلام پنهان كردند، ميتوان سعد بن حنيف و زيد بن اللصيت و سلامة بن الحمام و نعمان بن ابى عامر و رافع بن حرمله و مالك بن ابى نوفل و داعس و سويد
و نعمان بن أوفى را نام برد.
زيد بن اللصيت همان كسى بود كه چون شتر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
گم شد، گفت: محمد می پندارد خبر آسمان نزد او می آيد در حالى كه نمی داند شترش كجاست.
پس رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: دشمن خدا در خانه ى اوست.
اين گروه با كعب الاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام و تميمِدارى براى انهدام اسلام همكارى كردند.
خواندن كتابهاى مقدس و استفاده از آنها پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
مخالفت با اهل كتاب را در اغلب امور دوست داشت
و يهوديان گفتند: اين مرد نمی خواهد كارى از كارهاى ما را رها كند مگر آنكه با ما در آن كار مخالفت كند
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از مطالعه ى كتابهاى اهل كتاب، بخاطر انحرافشان از حق، نهى كرد،
و فرمود: از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال نكنيد، آنان شما را هدايت نمی كنند، و خود را گمراه كردند
احمد از جابر بن عبدالله روايت می كند كه عمر بن الخطاب نوشته اى را كه از بعضى از اهل كتاب بدست آورده بود خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آورد و بر آن حضرت خواند، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
غضبناك شد و فرمود: اى فرزند خطاب: آيا در آن سرگردان شده ايد؟ قسم به آن خدائى كه جانم دست اوست، اگر موسى زنده بود حق نداشت از من پيروى نكند
و در حديث ديگر آمده است كه: حضرت به خشم آمده فرمود: به حتم آنرا برايتان سفيد و پاكيزه آوردم، از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال نكنيد، پس خبرى حق به شما می دهند و شما تكذيب می كنيد يا خبرى باطل به شما می دهند و شما تصديق می كنيد.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گوش دادن به اهل كتاب و خواندن كتابهايشان را به كلى قبول نمی كرد، چون ايمان داشت آنان دروغ می گويند و بر خداوند سبحان و پيامبران افترا می زنند و باطل را در شريعت آسمانى وارد می كنند. در همان حال عده اى از پياده نظام يهود در اسلام داخل شدند تا چهره ى آنرا زشت و بنيه ى آنرا خراب و معالم و نشانه هاى آنرا فاسد كنند. در رأس اين گروه، كعب الاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام بودند، اين گروه براى ارضاى خواسته هاى خلفا و نشر قصه هاى خيالى به عنوان قصه هاى تورات، كوشش بسيار نمودند. خليفه عمر بعد از اسلام آوردن، به يهوديان مدينه ى منوره سر می زد تا با آنان گفتگو كند و از امور مختلف سؤال كند، اما پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين كار را نمی پسنديد زيرا می دانست يهوديان اسلام و مسلمانان را دوست ندارند و دينشان فاسد است و بر مردم دروغ و افترا می بندند. لذا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اعتقاد داشت، استفاده از كتابها و علوم آنها، چون گرفتار تحريف شده و كاذب هستند، هيچ ثمره و حاصلى ندارد. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نمی پسنديد مسلمانى با يهوديان رفت و آمد كند و نزد آنان درس بخواند، در كنزالعمال به نقل از كعبى آمده است كه: عمر در روحاء منزل كرد، پس عده اى را ديد كه با شتاب به طرف سنگهائى می روند گفت: اين چيست؟ گفتند: می گويند پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بسوى اين سنگها نماز خواند.
گفت: سبحان الله، جز اين نبود كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سوار بود و به دره اى رسيد، پس (وقت) نماز حاضر شد و نماز خواند. بعد مشغول صحبت شد و گفت: در روز درس خواندن يهوديان به آنها سر می زدم، پس گفتند: هيچكدام از اصحابت براى ما گرامی تر از تو نيست. چون نزد ما می آيى. گفتم: اين نيست مگر بخاطر آنكه من از كتابهاى خدا تعجب می كنم كه چگونه همديگر را تصديق می كنند، چگونه تورات، فرقان را تصديق می كند و چگونه قرآن تورات را تصديق می كند. پس روزى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
عبور كرد در حاليكه با آنان گفتگو می كردم، پس به آنان گفتم: شما را به خدا و آنچه در كتاب او می خوانيد قسم می دهم، آيا می دانيد او رسول خداست؟ گفتند: آرى.
گفتم: به خدا قسم هلاك شديد، می دانيد او رسول خداست و از او پيروى نمی كنيد؟
گفتند: هلاك نمی شويم، ولى از او سؤال كرديم چه كسى نبوت او را می آورد؟ (و بعد از آنكه حضرت فرمود: جبرئيل)
پس گفتند: جبرئيل دشمن ماست، زيرا او با سنگدلى و خشونت و جنگ و هلاك و چيزهائى از اين قبيل نازل می شود.
گفتم: با كداميك از ملائكه در صلح هستند؟ گفتند ميكائيل، باران و رحمت و مثل آنرا نازل می كند، گفتم: منزلت و شأن اين دو نزد پروردگارشان چگونه است؟
گفتند: يكى از آن دو از جانب راست او و ديگرى در جانب ديگر.
گفتم: جبرئيل را روانيست كه با ميكائيل دشمنى كند و ميكائيل را روا نيست با دشمن جبرئيل دوستى كند، و من شهادت می دهم كه آن دو و پروردگارشان، دوست هستند با كسى كه با وى دوستى كند، و دشمن هستند با كسى كه با وى دشمنى كند.
بعد از آن نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمدم و ميخواستم او را خبر دهم، چون او را ديدم، فرمود: نمی خواهى تو را از آياتى كه بر من نازل شدند آگاه كنم؟
گفتم: آرى اى رسول خدا؟ پس حضرت چنين خواند:(
مَنْ كانَ عَدُوّاً...
)
تا به(
لِلْكافِرين
َ)
رسيد
يعنى «بگو اى پيغمبر هر كه با جبرئيل دشمن است با خدا دشمن است زيرا او به فرمان خدا قرآن را به قلب پاك تو رسانيد، در صورتيكه آن قرآن گواه راستى ساير كتب آسمانى است و هدايت و بشارت براى اهل ايمان است هر كه با خدا و فرشتگان و پيامبران او و جبرئيل و ميكائيل دشمن است (چنين كسى به حتم كافر است) و خداوند هم دشمن كافران است».
گفتم: اى رسول خدا، به خدا قسم، از كنار يهوديان به سوى شما برنخواستم مگر براى آنكه شما را به آنچه به من گفتند و آنچه به آنها گفتم، خبردار كنم. پس خدا را يافتم كه بر من سبقت گرفته است. عمر گفت: من خود را در آن حال چنان ديدم كه در دين خدا از سنگ هم سختترم
از اين نص واضح می شود كه خداوند سبحان، پيامبر خود را به گفتگوى عمر با يهوديان آگاه كرد، و عمر به تنهائى و بدون ساير مسلمانان به زيارت يهوديان می رفت كه باعث شد عمر در تنگنا واقع شود! پس به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
عرض كرد: قسم به كسى كه تو را به حق مبعوث كرد، نزد شما آمدم و جز آنكه شما را خبر دهم، چيزى نمی خواستم
و در «كنزالعمال» از عمر نقل كرده است كه گفت: از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره ى فراگيرى تورات سؤال كردم، حضرت فرمود: آنرا ياد نگير، و آنچه را كه بسوى شما نازل شد ياد گيريد و به آن ايمان آوريد
بيهقى از عمر بن الخطاب نقل كرد كه گفت: از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره ى ياد گرفتن تورات سؤال كردم، حضرت فرمود: آنرا ياد نگير و به آن ايمان بياور و آنچه را كه بسوى شما نازل شد ياد گيريد و به آن ايمان آوريد.
ابن ضريس از حسن نقل می كند كه عمر بن الخطاب گفت: اى رسول خدا، اهل كتاب احاديثى براى ما می گويند كه دلهاى ما را برده است و قصد كرديم آنها را بنويسيم، پس فرمود: اى پسر خطاب، آيا همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان هستيد، قسم به آن خدائى كه جان محمد در دست اوست، آنرا سفيد و پاكيزه آوردم، لكن جوامع كلمات را به من دادند... و حديث را برايم مختصر كردند.
عمر دوست داشت در مدارس يهودى كه ماسكه ناميده می شوند درس بخواند، او بيشتر از همه نزد آنان می رفت، لذا يهوديان پنداشتند او را براى همين كار دوست دارند
عمر در مقابل پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كتابهاى اهل كتاب را خواند، پس حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
غضبناك شدند، حفصه نيز چنين كرد
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، كتابهاى اهل كتاب را از بين برد و با آب دهان مبارك خود آنها را پاك كرد، و اين سخن حضرت بدست ما رسيده است كه فرمود: آنان را پيروى نكنيد، زيرا ديگران را سرگردان كردند و خود سرگردان شدند، و تمام حروف آنرا تا آخر پاك فرمود
اما دولت، در زمان عمر با يك حديث نبوى به دروغ چنين گفت: از طرف بنى اسرائيل حديث بگوئيد و هيچ حرجى بر شما نيست
و اضافه كردند كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به عبدالله بن سلام دستور داد قرآن را در يك شب و تورات را در شب ديگر بخواند
سيوطى ذكر كرد كه: عمر نزد يهوديان می رفت و تورات را از آنها می شنيد
ابودرداء می گويد: عمر، جوامعى از تورات را خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آورد و گفت: اى رسول خدا، اينها جوامعى از تورات هستند كه آنها را از برادرى كه در بنى زريق دارم، گرفته ام. پس چهره ى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دگرگون شد، پس عبدالله بن زيد گفت: خدا عقل تو را مسخ كند، آيا تغيير چهره ى رسول خدا را نمی بينى؟ عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و محمّد را به نبوت و قرآن را به امامت پسنديدم، پس غم و اندوه حضرت برطرف شد، سپس فرمود: قسم به آنكسى كه جان محمد در دست اوست، اگر موسىعليهالسلام
در بين شما بود، آنگاه از او پيروى كرده و مرا رها می نموديد، به حتم به گمراهى سختى گرفتار می شديد. شما بهره ى من از ميان امتها هستيد و من بهره ى شما از پيامبران هستم.
در كتاب «تذكرة الفقهاء» آمده است: جايز نيست بر كتابهاى تورات و انجيل واقف شويم زيرا اين دو كتاب گرفتار نسخ و تحريف شده اند و در اين حكم خلافى را نمی شناسيم، و عامه روايت كرده اند كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مسجد رفت، پس در دست عمر صحيفه اى ديد كه در آن مطالبى از تورات بود، و چون صحيفه را همراه عمر ديد غضبناك شد و فرمود: «آيا تو در شك هستى، اى فرزند خطاب؟ آيا آنرا سفيد و پاكيزه نياوردم؟ چنانچه برادرم موسى زنده بود راهى به جز پيروى از من نداشت». و چنانچه اين كار معصيت نبود پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از عمر به خشم نمی آمد. همچنين جايز نيست بر كتابهاى ضلالت و تمام آنچه را كه جايز نيست نوشته شود، واقف شد، چون از جهتى حرام هستند
كعب درباره ى تورات تحريف شده خود می گفت كه: «هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است».
در حاليكه لفظ تورات، عبرى بوده و معناى آن شريعت است و در نزد اهل كتاب بر پنج سفر، اطلاق می شود، سفر اول: سفر تكوين است كه در آن از پيدايش خلقت و از اخبار پيامبران سخن بميان آمده است، و دوّم، سفر خروج است كه در آن تاريخ بنى اسرائيل و قصه ى موسىعليهالسلام
است، و سوم، سفرِ تثنيه است كه در آن احكام شريعت يهود است و چهارم سفرِ اَوِيان است و اَوِيان فرزندان اوى هستند كه او يكى از فرزندان يعقوبعليهالسلام
بود. كه در اين سفر عبادات و پرندگان و حيوانات تحريم شده بيان شده اند. و پنجم، سفر عدد است كه در آن سرشمارى قبائل بنى اسرائيل و لشكريان آنها ذكر شده است. اين اسفار پنجگانه جزئى از مجموعه ى اسفارى است كه به سى و نه سفر می رسد.
خداوند تعالى درباره ى تورات فرموده است كه:(
وَ اَوْرَثْنا بَنى إسْرائيلَ الْكِتابَ هُدَىً وَ ذِكْرى لاُولِى الأَلْبابِ
)
يعنى «بنى اسرائيل را وارث كتاب گردانديم تا آن قوم هدايت يابند و خردمندان پند گيرند» و اسرائيل نام پيامبر خدا يعقوب است و كلمه ى اسرا بمعنى عبد و كلمه ى ايل بمعنى الله است، بنابراين اسرائيل به معنى عبدالله است. اما يهوديانى كه سخنان خدا و شريعت او را دچار تحريف كردند، درباره ى معنى اسرائيل گفتند: كسى كه با خدا كشتى می گيرد يا با خدا مبارزه و جهاد می كند
لذا خداوند سبحان درباره ى عاقبت يهوديان چنين فرمود:(
مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه
)
يعنى «و از يهوديان كسانى هستند كه كلام خدا را از جاى خود تغيير می دهند».
و چون تورات فعلى را می خوانيم می بينيم در آن چنين آمده است: يعقوب با خدا كشتى می گرفت تا آنكه فجر طلوع كرد، و لوط پيامبر با دو دختر خود همبستر شد و هر دو آنها از او حامله شدند. و داود پيامبر زنانى را بعد از كشتن شوهرانشان به همسرى گرفت، تا جائى كه به داود از جانب خداوند تعالى خطاب رسيد كه: اوريا را با شمشير كشتى و همسرش را گرفتى و اكنون شمشير تا ابد از خانه ات جدا نمی شود، چون مرا كوچك شمردى.
آگاه باش، اكنون عليه تو شر را در خانه ات برپا می كنم، و در مقابل چشمت همسرانت را می گيرم و به يكى از خويشانت می دهم، پس با همسرانت در معرض ديد خورشيد (و آشكار) همبستر خواهد شد، زيرا تو در نهان انجام دادى و من اين كار ـ يعنى زنا ـ را در مقابل تمام بنى اسرائيل و در مقابل خورشيد، انجام خواهم داد
ما در اين تورات براى پيامبران گناه و معصيّت را به صورت نهان و براى پروردگار عالميان و با فرمان او به صورت آشكار می بينيم. از شر چنين تهمت و دروغى به خدا پناه می بريم. خداوند تعالى درباره ى آنها فرمود:(
مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه
)
تمام محققان اتفاق دارند كه اين تورات دچار تحريف و تزوير شده و غيرواقعى است و مدت زيادى بعد از زمان موسىعليهالسلام
نوشته شده است.
يهوديان بنى زريق می گويند: عمر جوامعى از تورات را خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آورد و گفت: اى رسول خدا، اينها جوامعى از تورات هستند كه آنها را از برادرى كه در بنى زريق دارم، گرفته ام. پس چهره ى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دگرگون شد، پس عبدالله بن زيد گفت: خدا عقل تو را مسخ كند، آيا تغيير چهره ى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نمی بينى؟ عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و محمد را به نبوت و قرآن را به امامت پسنديدم
عايشه می گويد: يك نفر از يهوديان بنى زريق كه به او لبيد بن الاعصم می گفتند، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را جادو كرد
در كتاب الدر المنثور آمده است كه: «نزد عمر نشسته بودم كه ناگاه مردى از قبيله ى عبدالقيس آمد، عمر به او گفت: تو فلانِ عبدى هستى؟ گفت: آرى، پس او را با عصائى كه همراه داشت زد!
آن مرد گفت: چه كرده ام اى اميرمؤمنان؟ گفت: بنشين، پس نشست، آنگاه اين آيات را بر او خواند:(
بِسْمِاللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر، تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ... لَمِنَ الْغافِلينَ
)
يعنى «الر، اين است آيات كتاب الهى كه حقايق را آشكار می سازد، اين قرآنِ مجيد را ما به عربى (فصيح) فرستاديم، باشد كه شما به تعليمات او عقل و هوش يابيد، ما بهترين حكايتها را به وحى اين قرآن بر تو می گوئيم هرچند پيش از اين وحى از آن آگاه نبودى» و آنرا سه بار بر او خواند و سه بار او را زد!
مرد گفت: چه كرده ام اى اميرمؤمنان؟
گفت: تو همان كسى هستى كه از روى كتاب دانيال نوشتى؟
گفت: دستور بده تا دستور تو را اطاعت كنم. گفت: برو آنرا با آب گرم و پشم پاك كن، پس از آن خود نخوان و آنرا بر ديگران هم نخوان. پس اگر درباره ات خبردار شوم آنرا براى خود يا براى يكى از مردم خوانده اى، عقوبت سختى به تو می رسانم.
سپس گفت: بنشين، پس در مقابل او نشست، آنگاه چنين گفت: من رفتم و يكى از كتابهاى اهل كتاب را در چرمی نوشتم و آوردم، پس رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من فرمود: اين چيست كه در دست توست؟ اى عمر. گفتم: كتابى است كه استنساخ كرده ام تا بر علم ما چيزى اضافه شود. پس رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بحدى غضبناك شد كه گونه هاى او سرخ شدند، سپس فرياد زده شد كه «الصلوة جامعه» يعنى «براى نماز جمع شويد» پس انصار گفتند: پيامبرتان غضبناك شده است، سلاح...، آنگاه نزديك شدند تا جائيكه يكى چنين گفت: نزد منبر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
قيام كنيد: پس حضرت فرمود:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كلمات جامع و خاتم را به من عطا كرده اند، و حديث برايم به بهترين صورت مختصر گرديد و آنرا بصورتى سفيد و پاك آوردم، پس سرگردان نشويد و افراد سرگردان شما را فريب ندهند.
عمر گفت: پس برخواستم و گفتم: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و شما را به رسالت پسنديدم، بعد از آن، رسول خدا (از منبر) پائين آمد
عبدالرزاق و بيهقى از ابوقلابه نقل كرده اند كه عمربن الخطاب از كنار مردى عبور كرد كه كتابى می خواند، پس ساعتى به او گوش داد و آنرا نيك شمرد. پس به مرد گفت: اين كتاب را برايم بنويس. گفت: باشد. پس از آن چرمی خريد و آنرا آماده كرد و آنرا براى آن مرد آورد، پس بر پشت و روى آن چرم نوشت. بعد از آن نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد و مشغول خواندن بر آن حضرت شد. و در آن حال، چهره ى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
پيوسته دگرگون می شد، پس مردى از انصار كتاب را با دست خود زد و گفت: مادرت به عزايت بنشيند، اى پسر خطاب، آيا چهره ى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را هم اكنون نمی بينى؟ باز هم اين كتاب را براى او می خوانى؟
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در اين هنگام فرمود: صرفاً به عنوان آغازكننده و پايان دهنده مبعوث شدم و گزيده هاى كلام و سرآغاز آنرا به من دادند و به تحقيق، سخن برايم خلاصه گرديد، مبادا افراد حيرت زده و سرگردان شما را هلاك كنند.
يهود بنى قريظه می گويند: عمر بن الخطاب نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد و گفت: اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به يكى از برادرانم در قريظه سر زدم و او جوامعى از تورات را برايم نوشت، آيا بر شما عرضه بدارم؟ راوى گفت: چهره رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دگرگون شد. عبدالله می گويد: به او گفتم: آيا دگرگونى چهره ى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نمی بينى؟
عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و محمد را به رسالت پسنديديم. راوى گفت: پس غم و اندوه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
برطرف شد، سپس فرمود: قسم به آنكسى كه جانم در دست اوست، اگر موسى در ميان شما باشد، آنگاه او را پيروى كرده و مرا رها كنيد، به حتم گمراه می شديد، شما بهره ى من از ميان امتها هستيد و من بهره ى شما از ميان پيامبران هستم.
يهوديان خيبر می گويند: (عمر) گفت: در زمان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خيبر رفتم، پس مردى يهودى را ديدم كه سخنانى می گفت كه مورد پسند من واقع شد، به او گفتم آيا سخنان خود را برايم می نويسى؟ گفت: آرى، پس چرمی برايش آوردم و او مشغول املا كردن بر من شد.
چون بازگشتم، گفتم: اى رسول خدا، به يك نفر يهودى برخوردم، كه سخنى می گفت كه بعد از شما، مانند آنرا نشنيده بودم.
فرمود: اميد است چيزى از آن را نوشته باشى؟
گفتم: آرى، فرمود: آنرا بياور، پس رفتم و چون نزد او آمدم فرمود: بنشين، آنرا بخوان، پس ساعتى خواندم و به چهره ى او نگاه كردم ناگاه ديدم چهره او رنگ برنگ می شود، پس بخاطر ترس شديد حتّى از گفتن يك حرف آن هم ناتوان گرديدم، سپس آنرا برداشت و مشغول نگاه كردن به آن شد.
و در روايتى، حضرت فرمود: همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان می شويد، من برايتان آنرا سفيد و پاكيزه آوردم، اگر موسى زنده بود، راهى نداشت به جز آنكه از من پيروى كند.