عذر و خيانت و فتنه پراكنى و ثروت اندوزى سلاح يهوديان است
فهرست آيا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وصيّت به راندن يهود به شام نمود، يا كعب؟ حافظان و علما و مفسرين و سيره نويسان درباره ى علت بيرون راندن مشركين از جزيرةالعرب بدست عمر اختلاف كرده اند. و اين مشاهير به سه دسته تقسيم شدند:
دسته ى اوّل قائل به وصيّت روز پنجشنبه ى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به راندن مشركين از جزيرةالعرب شدند
دسته ى دوّم به تمايل پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در اين كار، نظر دادند زيرا آن حضرت چنين فرمود: « به حتم يهوديان و مسيحيان را از جزيرةالعرب بيرون خواهم راند، تا آنكه احدى را رها نكنم كه غير مسلمان باشد».
اين حديث را امويان به دروغ از زبان عمر نقل كردند، در حاليكه بقيهى صحابه آنرا روايت نكرده بلكه فقط اصل حديث را بدون اين زياده نقل كرده اند.
و دسته ى سوم علت راندن يهود را كشتن مظهر بن رافع حارثى دانستند.
در اينجا ملاحظه می كنيم كه از مطرح كردن سبب واقعى خارج شدن مشركان از جزيرةالعرب ترس و واهمه اى وجود داشته است، كه گاه سبب آنرا به وصيّت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و گاه به تمايل آنحضرت نسبت می دهند كه خود موجب ازدياد شك و ترديد است، و گاه دستها به سببى دور از دو سببِ سابق اشاره می كنند كه همان كشته شدن مظهر بن رافع حارثى، در زمان عمر است.
مؤلف می گويد: ما در اين موضوع، بيان كرديم كه اسباب سه گانه ى ذكر شده هيچ پايه و اساسى از صحت ندارند و سبب اصلى كوچ يهود، رغبت و تمايل كعب الاحبار و وهب بن منبّه و يهوديان به سكونت در فلسطين بود. همانطورى كه اين مطلب از ترجيح اهل شام بر اهل جهان، به قول آنها، ظاهر می گردد
و مسلماً وجود كعب در اين موضوع باعث شد بسيارى از ذكر سبب واقعى راندن مشركين، گرفتار ترس و وحشت شوند و دور گردند!
در اينجا حديث پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را در روز پنجشنبه و زياده اى كه بر آن اضافه شد، ذكر می نمائيم:
ابوكريب می گويد: يحيى بن آدم گفت: ابن عيينه از سليمان احول از سعيد بن جبير نقل كرد كه ابن عباس گفت: روز پنجشنبه...
بعد از آن حديث احمد بن حماد را نقل كرد و اضافه كرد كه سزاوار نيست نزد پيامبرى جدال كنند
طبرى، روايت ديگرى را نيز در وصيت نكردن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در روز پنجشنبه ذكر كرد و گفت: كريب بن صالح بن سمال گفت: وكيع از مالك بن مغول از طلحة بن مصرف از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرد كه گفت: روز پنجشنبه و چه می دانى روز پنجشنبه چيست؟ راوى می گويد: چون به او نگاه كردم، ديدم اشكهايش همچون دانه هاى مرواريد بر گونه هايش سرازير می شوند و ادامه داد كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: تخته و دوات يا كتف و دوات را برايم بياوريد تا نوشته اى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، پس گفتند: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هذيان می گويد
مسلم در صحيح خود حديث صحيح را از عبيدالله بن عبدالله بن عتبه نقل كرد كه ابن عباس گفت: چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حال احتضار درآمد و در خانه مردانى بودند كه عمر بن الخطاب در ميان آنان بود، پس پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «بيائيد تا كتابى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.
عمر گفت: درد بيمارى بر حضرت غلبه كرده است، و قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را بس است. آنگاه كسانى كه در حجره ى پيامبر بودند با هم اختلاف كردند و به نزاع برخواستند، عده اى می گفتند: نزديك بياوريد تا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نوشته اى بنويسد كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. و عده اى گفته هاى عمر را می گفتند، و چون سخنان لغو و اختلاف را نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم.
زياد كردند، فرمود: برخيزيد». عبيدالله گفت: ابن عباس می گفت: مصيبت، بزرگ اختلاف و هياهوى آنها بود كه بين رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و نوشتن آن نوشته براى آنان، مانع شد
مسلم همين روايت را با سند ديگر از سعيد بن جبير نقل كرد كه ابن عباس گفت: «روز پنجشنبه، و چه ميدانى روز پنجشنبه چيست؟ سپس اشكهايش سرازير شدند تا جائيكه ديدم همچون دانه هاى مرواريد بر گونهاش قرار گرفته ند. و ادامه داد كه: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: كتف و دوات را بياوريد (يا تخته و دواة را) تا نوشتهاى براى شما بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.
گفتند: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هذيان می گويد
بخارى نيز حديث صحيح را بدون زياده ذكر كرد:
يحيى بن سليمان می گويد: ابن وهب گفت: يونس از ابن شهاب از عبيدالله بن عبدالله خبر داد كه ابن عباس گفت: چون درد بيمارى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شدّت يافت فرمود: برايم صفحه اى بياوريد تا براى شما نوشته اى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. عمر گفت: درد بيمارى بر حضرت غلبه كرده و نزد ما كتاب خداست، همان ما را بس است.
چون هياهو زياد گرديد، حضرت فرمود: از پيش من برخيزيد، نزاع كردن پيش من سزاوار نيست. پس ابن عباس درحال خارج شدن می گفت: مصيبت كامل و تمام، چيزى بود كه بين رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و بين آنكه آن نوشته را برايشان بنويسد مانع شد
بخارى با سندى ديگر می گويد: عبدالله بن محمد گفت: عبدالرزاق گفت معمّر از زهرى از عبيد بن عبدالله نقل كرد كه: ابن عباسرحمهالله
. گفت: چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حال احتضار درآمد، و در حجره مردانى بودند كه عمر بن الخطاب در ميان آنان به چشم می خورد، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: بيائيد تا كتابى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. عمر گفت: درد بر حضرت غلبه كرده است، و قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را بس است. آنگاه كسانى كه در حجره ى پيامبر بودند با يكديگر به اختلاف و نزاع برخواستند، عده اى گفتند: نزديك بياوريد تا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نوشته اى بنويسد كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، و عده اى گفته هاى عمر را می گفتند. چون سخنان لغو اختلاف را نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بسيار نمودند، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: برخيزيد. عبيدالله گفت: ابن عباس می گفت: مصيبت واقعى اختلاف و هياهوئى بود كه بين رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و بين آنكه برايشان آن نوشته را بنويسد، مانع شد
اما دستِ اُموى بخاطر انگيزه هاى سياسى جمله اى را بر اين حديث اضافه كرد، كه هدف آن انگيزه هاى سياسى، نفى وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به نفعِ اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليهالسلام
، و موجه جلوه دادن عملياتِ خروجِ مشركان از جزيرةالعرب، و منحصر كردن وصيّت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در همان چيزهائى كه كعب الاحبار به آنها رغبت و تمايل داشت و بالاخره دور كردن قضيه ى خشم و غضب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر جماعتِ حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ از اذهان مردم بود، (كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به عيب هذيان گوئى متصف كردند).
مسلماً خشم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر آن گروه و طرد كردنشان از حجره ى خويش و گريه ابن عباس از آن حادثه و هجوم بى ادبانه ى آن گروه بر شخص پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و جريحه دار كردن احساساتِ آنحضرت و زيرپا گذاشتن نظر او، احتمال و امكان وصيت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حاضران، مبنى بر راندن يهوديان به فلسطين را بسيار بعيد می نمايد!
چگونه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وصيتى كند كه به نفع مسلمانان نباشد و فقط به نفع يهوديان باشد؟
در واقع رجال قريش و يهوديان عادت كردند گفته هاى خود را به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نسبت دهند تا عمل به آنها آسان گردد. پس مدح شام و معاويه را به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نسبت دادند!
اينك حديث را به همراه جمله ى اضافه شده ى آن نقل می كنيم: «ابن عباس گفت: روز پنجشنبه و چه می دانى روز پنجشنبه چيست؟ آنگاه گريه كرد تا آنكه اشك او سنگريزه ها را خيس كرد، پس گفتم: اى ابن عباس، روز پنجشنبه چيست؟
گفت: درد بيمارى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شدت يافت، پس فرمود: بيائيد كتابى (نوشته اى) برايتان بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. پس با هم به نزاع پرداختند و سزاوار نيست پيش پيامبرى به نزاع پرداخت.
و گفتند: چه می خواهد؟ آيا هذيان گفت؟ از او بپرسيد. حضرت فرمود: مرا رها كنيد، چيزى كه در آن هستم بهتر است، شما را به سه چيز وصيت می كنم: مشركان را از جزيرةالعرب خارج كنيد و ميهمان را توشه ى راه دهيد به همان صورتى كه من توشه ى راه می دادم، گفت: و از گفتن سومی خوددارى كرد يا گفت: آنرا فراموش كردم».
بخارى نيز حديثِ داراى اضافه را در كنار حديث صحيح ذكر كرد، در آن آمده است كه: ابن عباسرحمهالله
.گفت: روز پنجشنبه و چه می دانى روز پنجشنبه چيست؟ سپس گريه كرد تا جائى كه اشك او سنگريزه ها را رنگين كرد، پس گفت: درد بيمارى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در روز پنجشنبه شدت يافت، فرمود: كتابى برايم بياوريد تا در آن نوشته اى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، پس به نزاع پرداختند و سزاوار نيست نزد پيامبرى به نزاع پرداخت. پس گفتند: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هذيان گفت. حضرت فرمود رهايم كنيد، آنچه در آن هستم بهتر از چيزيست كه مرا بسوى آن می خوانيد. و در هنگام مردنش به سه چيز وصيت كرد، مشركان را از جزيرةالعرب خارج كنيد و ميهمان را توشه ى راه دهيد به همان صورتى كه من توشه ى راه می دادم و سومی را فراموش كردم».
البته اضافات در اين احاديث واضح و آشكار و از باب الصاق حديث دروغين به حديث صحيح است. و اين اضافات با دلائل مختلف رد می شوند:
١ ـ اصل، عدم زياده در حديث است.
٢ ـ ملاحظه كرديم كه اصل حديث در سنن مسلم و بخارى و تاريخ طبرى بدون زياده است.
٣ ـ در حديث موجود در صحيح بخارى و صحيح مسلم و ديگر كتب حديث ثابت شد كه، حديث پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با جماعت ابوبكر و عمر به نزاع و اختلاف منتهى شد و در اثر همين، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آنان را به خوارى از حجره ى خود بيرون راند، زيرا آن جماعت، حضرت را به هذيان گفتن متهم كردند، و پيامبر آنان را با طرد كردن پاسخ داد، و بديهى است كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بعد از چنين اختلافى به مطرودين از جانب خويش وصيّت نكند. آن جماعت می خواستند از نظر شرعى باطل بودن تمام وصاياى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در روز پنجشنبه را، بخاطر جنون عارض بر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، به اثبات برسانند! پناه بر خدا، و بر كسى پوشيده نيست كه جنون از مبطلات وصيّت است!!
تمام راويان، طرد آن مجموعه را بدست پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ذكر كرده اند و از جمله بخارى كه گفت، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به آنان فرمود: برخيزيد
ـ از نزد من برخيزيد، منازعه در نزد من سزاوار نيست
ـ رهايم كنيد، آنچه در آن هستم بهتر از چيزى است كه مرا بسويش می خوانيد
او ذكر می كند كه، چون هياهو و اختلاف در حجره ى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، بعد از آنكه كاغذ و دوات خواست، بالا گرفت، حاضران دو دسته شدند، دسته اى موافق خواستهاى او شدند و گفتند: كاغذ و دواتى به او بدهيد تا نوشته اى بنويسد كه بعد از او هرگز گمراه نشويد و دسته اى، تحت شعارِ هذيان می گويد، كتاب خدا ما را بس است، مخالفت كردند.
و ظاهر امر آنست كه فاطمه دختر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و امسلمه و ساير زنان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بجز عايشه و حفصه، ضمن دسته ى اول بودند كه در مطالبه ى نوشتن وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، با آن حضرت موافق بودند. زيرا زنان از پشت پرده گفتند: آيا نمی شنويد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
چه می فرمايد؟
عمر گفت: شما همنشينان يوسف هستيد، چون بيمار شود چشمان خود را فشار می دهيد و چون بهبود يابد برگردنش سوار می شويد.
پس رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: رهايشان كنيد، آنان از شما بهترند
بدينگونه، با طرد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
جماعتِ حسبنا كتاب اللّه و توصيف رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
زنان را به اينكه بهتر از آن مردان هستند، حديث روز پنجشنبه خاتمه يافت.
بنابراين، آيا معقول است كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به كسانى كه او را به هذيان گفتن متهم كردند، وصيت كند؟ آنهم بعد از آن اختلاف و طرد و اهانت؟
بنابراين، پيامبر در روز پنجشنبه وصيت به راندن مشركين از جزيرةالعرب نكرد. اما روايت عمر، مبنى بر تمايل پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به بيرون راندن مشركان از جزيرةالعرب، به اين صورت آمده است:
زهير بن حرب از ضحاك بن مخلد از ابن جريح. و محمد بن رافع از عبدالرزاق از ابن جريح از ابوالزبير نقل می كند كه از جابر بن عبدالله شنيد كه می گفت: عمر بن الخطاب خبر داد كه از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيد كه ميفرمود: «به حتم يهود و نصارا را از جزيرةالعرب خواهم راند تا آنكه احدى را كه غيرمسلمان باشد رها نكنم».
اما هنگامی كه روابط پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با يهوديان و توافقهاى آن حضرت با آنان را مورد تحقيق قرار دهيم، هيچ دليلى نمی يابيم كه حضرت تمايلى به اخراج آنان از جزيرةالعرب داشته است.
بنابراين پيامبر بزرگوارصلىاللهعليهوآلهوسلم
يهوديان مدينه را از آن شهر اخراج نكرد، بلكه توافقات صلح با آنان منعقد كرد و به عنوان دارندگان دين آسمانى با آنان در صلح بسر برد. لذا يهود بنى نضير و بنى قينقاع و بنى قريظه در مدينه زندگى آسوده اى داشتند، و آنان را از مدينه اخراج نكرد مگر بعد از آنكه شرائط توافق را زيرپا گذاشتند. و دسته جمعى بر ضد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سلاح برداشتند.
حىّ بن اخطب به رهبر يهوديان بنى قريظه، كعب بن اسد گفت: برايت عزت روزگار را آوردم، قريش و غطفان را آوردم، آنان را در كنار اُحد جاى دادم، با من عهد و عقد بستند كه از جا حركت نكنند تا محمّد و همراهان او را ريشه كن كنند. كعب گفت: بخدا سوگند، ذلّت روزگار و هر چه بايد از آن ترسيد را برايم آوردى، من در محمّد، چيزى جز صداقت و وفا نمی بينم
بخارى توافق پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را با آنان، در صحيح خود ذكر كرد و گفت: پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خيبر را به يهوديان داد تا در آن كار و زراعت كنند و نصف محصول آنرا بردارند
سعد بن حزام بن محيصه از پدرش نقل می كند كه: پس خارج شدم تا به خيبر رسيديم، پس پيش گروهى رفتيم كه زمين و نخل را در اختيار داشتند اما نه بصورتى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آنرا در مقابل نصف تحويل آنها داده بود
چنانچه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تمايلى به اخراج يهود از جزيرةالعرب داشت، مسلماً آنان را در همان وقت اخراج می كرد و برخلاف مقصود خويش صبر نمی كرد، و آنان را به چيزى از آن مطالب آگاه نمی كرد.
طبرى ذكر كرد كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در ماه محرم سال هفتم هجرى به خيبر رفت و بر شهر مدينه، سباع بن عرفطه ى غفارى را جانشين خود نمود
بنابراين، آيا معقول است كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
يهوديان حجاز را در سالهاى ٧ و ٨ و ٩ و ١٠ و ١١ هجرى به حال خود بگذارد و تصميم خود را عملى نكند؟
چرا ساير مسلمانان را از اين هدف آگاه نكرد؟ چرا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سال كوچ دادن آنان را معين نكرد؟ آيا معقول است، ابوبكر موضع گيرى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را درباره ى اخراج يهوديان در سالهاى ١١ و ١٢ و ١٣ هجرى، ترك كند و هيچ ذكرى از آن بميان نياورد؟
آيا می توان باور كرد كه عمر نيز خواسته هاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را در طول سالهاى ١٣ و ١٤ و ١٥ و ١٦ و ١٧ و ١٨ و ١٩ هجرى، عمل نكرده و آنرا بدون اجرا گذاشته باشد؟
بنابراين حديثى را كه اصحاب نشنيده بودند و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و ابوبكر و عمر نيز در طول سالهاى ٧ و ٨ و ٩ و ١٠ و ١١ و ١٢ و ١٣ و ١٤ و ١٥ و ١٦ و ١٧ و ١٨ و ١٩ هجرى آنرا اجرا نكرده بودند، نمی توان تصديق كرد.
در اينجا دلائل بسيارى وجود دارند كه به رغبت و تمايل كعب در كوچاندن يهود به شام اشاره می كنند، طرح هجرت دادن در سال ٢٠ هجرى محقق شد، در حاليكه كعب در سال ١٧ هجرى اسلام آورد!
و چنانچه طرح كوچاندن، قبل از اسلام آوردن كعب، يعنى در زمان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
يا در زمان ابوبكر يا در زمان عمر اجرا می شد، مطلب باطل می شد، لكن اين طرح، بعد از اسلام آوردن كعب و در زمان نفوذ او در دولت تحقق يافت. بنابراين، هجرت دادن يهوديان به شام، بعد از اسلام آوردن كعب و بعد از سال قحط (عامالمجاعه، سال ١٨ هجرى) در جزيرةالعرب و بعد از استقرار معاويه بر حكومت شام (كه يهوديان آرزوى آنرا داشتند) و بعد از زيارت عمر و كعب از شام در سال ١٨ هجرى و تميز كردن صخرهى يهود، صورت گرفت.
همانطورى كه طرح هجرت دادن، بعد از آن اجرا شد كه كعب دسته اى از احاديث دروغين را در برترى شام بر ساير شهرها و اهالى آن بر ساير امتهاى زمين و قدس بر كعبه و تورات بر قرآن، وضع كرد. و قانون هجرت دادن يهوديان در سال ٢٠ هجرى يعنى دو سال بعد از اسلام آوردن كعبالاحبار صادر گرديد!
ابن عساكر، اسلام آوردن كعب را در سال ١٧ هجرى ذكر كرد و گفت: كعبالاحبار در ميان آن قوم بود و در همان سال، در حكومت عمر، اسلام آورد
طبرى در تاريخ خود می گويد: پس، عمر، در جمادىالاول همان سال مردم را جمع كرد و درباره شهرها از آنان نظر خواست...، كعب الاحبار در ميان قوم بود و در همان سال از حكومت عمر اسلام آورد
امر مهم و جالب توجه آنست كه كعب الاحبار در سال هفدهم هجرى يعنى بعد از فتح شام و منصوب كردن معاويه بر حكومت آن، اسلام آورد! زيرا ابوعبيده ى جراح از حكومت شام، به نفع معاويه عزل شده بود.
بنابراين اسلام ظاهرى كعب بخاطر شام بود كه اخيراً فتح گرديد و از طرف معاوية بن ابى سفيان حكومت می شد، كه كعب قبل از فتح مكّه او را به خوبى می شناخت و پدر و مادر و دائى و جد او را هم خوب می شناخت!
پس، فرصت طلائى براى كعب الاحبار و يهوديان، با پايان يافتن حكومت روميان مسيحى بر شام و عزل ابوعبيده ى جراح از شام و رسيدن معاويه به حكومت آن سرزمين و دستيابى يهوديان بر آزادى انجام شعائر مذهبى در فلسطين، بوجود آمد و نمايان گرديد.
و در نظر كعب، تمام اين امور و امور ديگر، براى اسلام آوردن ظاهرى كافى بودند تا بتواند اولا به فلسطين برسد و ثانياً اسلام را تحريف كند. سيوطى كوچاندن يهود را ذكر كرد و گفت: او (عمر) بود كه يهوديان را از حجاز به شام اخراج كرد و اهل نجران را به كوفه فرستاد
و درباره ى قتل مظهر بن رافع حارثى و تأثير آن در رفتن يهوديان به فلسطين می گوئيم كه: هنگامی كه عبدالله بن سهل در خيبر كشته شد، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
يهوديان را وادار به كوچ نكرد، زيرا در روايت آمده است كه: «زهرى از سعيد بن مسيّب نقل كرد كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به انصار فرمود:
آيا پنجاه مرد از يهوديان براى شما پنجاه قَسَم به خدا بخورند كه ما او را نكشتيم؟
گفتند: اى رسول خدا، چگونه قسم گروهى كافر را می پذيرى؟
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: پس آيا پنجاه مرد از شما، پنجاه قسم به خدا می خوريد كه آنان صاحب شما را كشته اند تا مستحق خون گرديد؟
گفتند: اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ما حاضر و شاهد نبوديم.
راوى گفت: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ديه ى او را به عهده ى يهوديان گذاشت چون عبدالله بن سهل در بين آنها كشته شده بود
و در روايت ديگر آمده است كه: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حويصه و محيصه و عبدالرحمن و كسانى كه همراه آنان بودند فرمود: آيا پنجاه قسم می خوريد تا مستحق خون صاحب خود شويد؟
گفتند: اى رسول خدا ما حاضر و شاهد نبوديم.
فرمود: پس يهوديان براى شما قسم بخورند؟
گفتند: اى رسول خدا، آنان مسلمان نيستند، پس رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ديه او را كه صد شتر بود از جانب خود پرداخت
بنابراين در ذهن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نيت اخراج مشركين از جزيرةالعرب نبود. والا آنان را بعد از جنگ خيبر يا بعد از قتل عبدالله بن سهل بدست يهوديان اخراج می كرد!
واقدى ذكر كرد كه: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
چون خيبر را فتح كرد، يهوديان از آنحضرت مسألت كرده گفتند: اى محمد، ما نخل دار بوده و در كار آن خبره هستيم. لذا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
با آنان قرار مساقات خيبر را در مقابل نصف محصول خرما و زراعت آن منعقد فرمود. و از آن جائى كه زير نخلهاى خرما زراعت می شد، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: شما را بر همان چيزى كه خدا مقرّر كرده، قرار دادم، پس آنان در زمان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تا هنگام ارتحال آن حضرت و در زمان ابوبكر و اوائل خلافت عمر بر همان قرار بودند... و مسلمانان چيزى از سبزيجات آنان را بدون پرداخت قيمت نمی گرفتند
از علامتهاى سؤال بسيارى كه در كنار قضيه ى اخراج مشركان از جزيرةالعرب در برابر خود می بينيم، برنامه ى اخراج مسيحيان نجران به كوفه است.
مسيحيان نجران چه گناهى كرده بودند كه دولت آنان را به عراق فرستاد؟ آيا شرعاً رواست، طائفه اى از مسيحيان را كه مالك آن زمين بوده و با مسلمانان معاهده بسته بودند، بدون هيچ اخلالى در شرايط صلح، از زمين خود اخراج كرد؟
همانطورى كه ماجراى قتل مظهر حارثى در زمان عمر با ماجراى قتل عبدالله بن سهل در زمان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مشابهت داشت، و در آن ماجرا، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خون بهاى او را از آنان گرفت و بنابر قولى خود آن حضرت آنرا پرداخت كرد، لازم بود در ماجراى قتل مظهر حارثى نيز خونبها بگيرند، (نه آنكه يهوديان يا مسيحيان را اجباراً كوچ دهند).
مطلبى كه اركان اين موضوع را بهتر ثابت می كند آنست كه مسلمانان در زمان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، يهوديان را متهم به قتل عبدالله بن سهل كرده بودند زيرا عبدالله بن سهل در خيبر كشته شده بود، در حالى كه قاتل مظهرِ حارثى گروهى از اسراى روم بودند كه بعد از حادثه به شام فرار كردند.
حال كه قاتل اسير فرارى است و قربانى هم، كشته شده، چرا بايد يهوديان را اخراج كرد؟
و از ادله ى تمايل يهوديان به هجرت به شام، ميتوان به موارد زير هم اشاره نمود:
ـ خشكسالى سال ١٨ هجرى در جزيره العرب (در عام المجاعه)
ـ افزون شدن قدرت معاويه در سال ١٨ هجرى در شام، كعب و يهوديان را تشويق كرد در سال ٢٠ هجرى شام را بعنوان سرزمينى براى هجرت انتخاب كنند.
ـ كعب با اختيار خود به شام هجرت كرد و به ساير يهوديانى كه به آنجا كوچانده شده بودند ملحق شد، و در ابتداى حكومت عثمان، شام را موطن خود قرار داد و به وطن اصلى خود، يمن، مراجعت نكرد!
ـ كعب و يهوديان از اين كوچاندن هيچ ناراحت نشدند.
ـ فلسطين، سرزمين آمال و آرزوهاى يهوديان است، زيرا قبله و ميراثشان در آن قرار دارد، و با درنظر گرفتن آنكه مسيحيان روم، آنان را به زور از آن سرزمين رانده بودند، بديهى است كه به بازگشت به فلسطين، مخصوصاً زير پرچم كعب و معاويه، رغبت داشته باشند.
ـ آبها و زمينهاى زراعى در فلسطين، بهتر از آبها و زمينهاى زراعى حجاز بود.
هنگامی كه عراق فتح شد و عربها به ثروت آن واقف شدند براى سكونت در آن رغبت پيدا كردند، زيرا در تاريخ طبرى آمده است كه: عتبه، انس بن حجّيه را در منطقهى «مرزبان دست ميسان» نزد عمرد فرستاد، عمر به او گفت: مسلمانان چگونهاند؟ گفت: دنيا بر آنان سرازير شد و مشغول جمعآورى طلا و نقره هستند، و او را ترغيب كرد. عمر نيز زمين را در دست صاحبان آن باقى گذاشت و بر آن خراج گذاشت، پس بر جريب نخل ده درهم و بر جريب نى شش درهم و بر جريب گندم چهار درهم و بر جريب جو دو درهم قرار داد كه خراج به صد ميليون درهم بالغ شد. و بر اهل آن منطقه جزيه قرار داد پس افرادى كه جزيه بر آنان واجب می شد پانصد و پنجاه هزار نفر بودند
دربارهى وسعت كاميابى كعب در نقشه ها و برنامه هاى راهبردى او می گوئيم:
ـ كعب در ضربه زدن به مركز و باطن خلافت اسلامی ، با پيشنهاد كردن معاويه براى آن و تبديل خلافت به قضيهاى مورثى و امپراطورى موفقيت كامل بدست آورد.
ـ موفقيت ديگر وى، ايجاد احاديث و قصه هاى دروغينى بود كه تمام كتابهاى حديث و سيره را پر كرد.
ـ كعب در زير سايه ى قدرت معاويه موفق شد يهوديان را به فلسطين منتقل كند.
ـ كعب و اصحاب و شاگردان و سلطان او معاويه توانستند در دولتى سكونت كنند كه آنرا بدون هيچ دليلى بر ساير كشورهاى خداوند تعالى ترجيح داده بودند.
ـ حديث دوازده خليفه را براى عدهاى از مسلمانان از بنىهاشم به بنىاميه تحريف كرد.
ـ نظريه ى مصلحت انديشى را در مقابل پيروى از نص، چنان جلوه داد كه عدهى بسيارى از مسلمانان بدان ايمان آوردند.
ـ در تربيت برخى طلّاب مانند عبدالله بن عمروعاص و ابوهريره و عبدالله بن عمر و ديگران كه معتقد به شيوه و روش او بودند و در نشر ميراث يهوديش به نام ميراث رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، تلاش و سعى می كردند، موفق شد!
ـ در همكارى خود با قريش براى تثبيت نظريه ى انحصارِ خلافت در نسب قريشى تا به امروز، موفق شد.
ـ موفق شد نظريه ى عدالت صحابه را بوجود آورد كه از احاديث او استمداد می گرفت، احاديثى كه به نفى تعبّد و تسليم در برابر نصوص شرعى دعوت می كردند.
ـ برخى از مردم را قانع كرد كه اهل شام داخل بهشت می شوند.
ـ در قانع كردن برخى در اعتقاد به تجسيم باريتعالى موفق شد.
ـ او به همراهِ ابن سلام و تميمدارى و ديگران موفق شد، بسيارى از افكار و برنامه هاى فاسد و اشتباه را بوجود آورد كه تاكنون در فضاى آنها زندگى و از سنگينى و سختىهاى آنها شكايت می كنيم.
ـ على بن ابى طالبعليهالسلام
فرمود: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: قاتل من شبيه يهوديان است، او يهودى است
عذر و خيانت و فتنه پراكنى و ثروت اندوزى سلاح يهوديان است يهوديان از ديرباز بر حربه هائى چون عذر و خيانت، فتنه انگيزى بين ملتها و سلاح ثروت، اعتماد می كردند.
اسلام آوردن كعب و عبدالله بن سلام و وهب بن منبه و زينب دختر حارث (زعيم خيبر) و عذر خيانت آنها به اسلام و مسلمانان در نظر يهوديان از امور طبيعى و بديه ى بود. زيرا هنگامی كه يهوديان بنى النضير و بنى قريظه و بنى قينقاع با پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پيمان بستند، پيمان شكستند و به مسلمانان عذر و خيانت كردند. بنى قينقاع به مسلمانان خيانت كردند و عهد خود را با آنان شكستند.
بنى النضير نيز بعد از جنگ احد به مسلمانان خيانت كردند و توطئه ى به قتل رساندن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را طراحى كردند. و در اين توطئه رئيس آنان كعب بن الاشرف با ابوسفيان پيمان بست.
رهبران يهود نيز به مسلمانان خيانت كردند و در جنگ احزاب ثروتهاى خود را براى مجهّز كردن سپاهى عظيم بر ضد آنان مهيّا كردند، و در اثناى اجتماع آن سپاه و محاصره ى مدينه، يهوديان بنى قريظه بعهد خود با مسلمانان خيانت كردند و به احزاب ملحق شدند!
يهوديان همان شيوه ى نيرنگ و خيانت را در حق مسيحيان نيز پيروى كردند، پس برخى از علماى آنان در اين دين جديد وارد شدند، لذا قادر به تحريف انجيل و حديث شدند.
بنابراين يهوديان، اكاذيب را هم در ميان مسيحيان و هم در ميان مسلمانان پراكنده و منتشر كردند. آنان با وسائل مختلف چپاول و ربا و حيله گرى، سعى در ثروت اندوزى و احتكار اموال نموده و آن اموال را در راستاى فتنه انگيزى و اختلاف انداختن، در صفوف مسلمانان و صفوف مسلمانان با ديگران و صفوف مسيحيان بكار بردند.
گامهاى يهوديان واقدى در كتاب «المغازى» خود ذكر كرد كه
ابو واقد ليثى گفت: بهمراه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حنين رفتيم، و براى كفار قريش و ديگر كفار عرب درخت سرسبز بزرگى بود كه به آن ذاتِ انواط می گفتند، كه همه ساله نزد آن می آمدند و سلاح خود را بر آن می آويختند و نزد آن قربانى می كردند و روزى را در آنجا به عبادت می پرداختند.
راوى می گويد: روزى، در حاليكه با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
راه می رفتيم، در كنار راه درخت سرسبز بزرگى را ديديم، پس گفتيم: اى رسول خدا، براى ما ذاتانواط قرار ده همانطورى كه آنان ذات انواط دارند.
راوى می گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: الله اكبر،... الله اكبر! قسم به آن كسى كه جانم در دست اوست، چون قوم موسى سخن گفتيد، كه گفتند: (اجْعَلْ لَنا ألهاً كَما لَهُمْ اِلهَةٌ قالَ أنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)
يعنى «براى ما خدائى قرار ده همانطورى كه اينها خدايانى دارند، (موسى) فرمود: شما مردم بسيار نادانى هستيد».
در پايان آرزوى ما پيروزى مسلمانان و هدايت و رستگارى آنهاست. آمين رب العالمين.