قرآن مطابق ميل بعضى نازل شد، نه مطابق حكمت خداوند تعالى!!!
جرأت و وقاحت، امويان و همدستانشان را به آن جا كشانيد كه بر ساخت مقدس الهى نيز تعدّى نمايند، در نتيجه چنين تصويرى به وجود آوردند كه جزئى از قرآن مطابق نظريات و اميال عمر نازل شده است. و از جمله ى اين احاديث دروغين، ميتوان به احاديث ذيل اشاره كرد:
عمر رأى و نظر می داد آنگاه قرآن نازل می شد
و ابن عساكر از علىعليهالسلام
نقل می كند كه گفت: در قرآن يك رأى از آراى عمر وجود دارد!
و از ابن عمر به صورت حديث مرفوع نقل كرده است كه: مردم درباره ى چيزى سخن نگفتند و عمر درآن باره سخنى نگفت، مگر آنكه قرآن مطابق سخن عمر نازل شد.
و با عمر پروردگار او بيست و يك جا موافقت نمود
و ذكر كردند خداوند پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را تخطئه نمود و جانب عمر را گرفت: هنگامی كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى گروهى طلب آمرزش و استغفار را بسيار نمود، عمر گفت: سودى برايشان ندارد، پس خداوند چنين نازل كرد:(
سَواءٌ عَلَيْهِمْ اَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ
)
يعنى «مساوى است چه برايشان استغفار كنى يا نكنى».
و هنگامی كه حضرت درباره ى خروج به بدر با اصحاب مشورت نمود عمر به خارج شدن اشاره كرد و رأى داد. پس آيه نازل شد كه:(
كَما اَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ
)
يعنى «چنانچه خدا تو را از خانه ى خود به حق بيرون آورد و گروهى از مؤمنان به شدت رأى خلاف دادند و اظهار كراهت كردند». و قول خداوند تعالى كه فرمود:(
مَنْ كانَ عَدُّواً لِجِبْريلَ...
)
يعنى «هر كه با خدا و فرشتگان و پيغمبران او و جبرئيل و ميكائيل دشمن است، پس حقيقتاً كه خداوند دشمن كافران است».
مؤلف می گويد: ابن جرير و ديگران از طرق مختلف حديث را نقل كرده اند و موافقترين آنها خبرى است كه ابن ابى حاتم از عبدالرحمن بن ابى ليلى نقل كرده است كه: يك نفر يهودى با عمر برخورد كرد و گفت: جبرئيلى كه صاحب (و پيامبر) شما می گويد دشمن ماست.
عمر گفت: كسى كه با خدا و ملائكه و پيامبران او و جبرئيل و ميكائيل دشمن است، پس حقيقتاً خداوند دشمن كافران است. بنابراين آيه بر زبان عمر نازل شده است!
يعنى عمر می گويد و خداوند بر زبان او سخن می گويد، و از مستى و غفلت و كفر بنى اميّه و آزادشدگان مكّه و يهوديانى كه عده اى را بيش از حد تصور (نه بخاطر محبت به آنها، بلكه بخاطر كينه، به دشمنان خود) بالا بردند، به خدا پناه می بريم.
و از جمله ى احاديثِ ساختگىِ كهنه و فرسوده اى كه در بالا بردن شأن عمر بر تمام بشريت حتى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وضع كردند، اين حديث است: آنها موضوع اذن و اجازه گرفتن در هنگام داخل شدن را به اين صورت ذكر كردند:
عمر خوابيده بود، ناگاه غلام او داخل شد، پس عمر گفت: خداوندا داخل شدن (بدون اجازه) را حرام كن. بلافاصله آيه ى اذن گرفتن نازل شد!
بنابراين اگر رغبت عمر نبود اين امر، مباح باقى می ماند و در اين حالت امر، به اين شكل در می آيد: عمر می گويد و نظر می دهد و خداوند تعالى تدوين می كند و می نويسد و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تبليغ می كند!
و از امور عجيب، اين حديث دروغين است كه:
دو مرد براى شكايت نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمدند. و پيامبر بين آنان قضاوت نمود. پس آن مردى كه عليه او قضاوت شد گفت: ما را نزد عمربن الخطاب برگردان، و ما نزد او آمديم.
مرد گفت: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به نفع من قضاوت نمود و بر عليه اين مرد، پس گفت: ما را نزد عمر برگردان، پس (عمر) گفت: آيا همين طور است؟
گفت: آرى، عمر گفت: همين جا باشيد تا نزد شما بيايم. پس با شمشير به سوى آنها خارج شد و مردى را كه گفته بود ما را نزد عمر برگردان با شمشير زد و به قتل رسانيد و ديگرى بازگشت و گفت: اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
: بخدا سوگند عمر طرف نزاع مرا كشت. پس حضرت فرمود: گمان نمی كردم عمر جرأت بر قتل مؤمنى نمايد. پس خداوند اين آيه را نازل كرد(
فَلا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ...
)
يعنى «چنين نيست، قسم به خداى تو، كه اينان بحقيقت اهل ايمان نمی شوند مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آنگاه به هر حكمی كه كنى هيچگونه اعتراضى در دل نداشته باشند و كاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند». در نتيجه خون آن مرد را هَدَر نمود و عمر بخاطر كشتن او تبرئه شد.
در اين روايت، سازنده آن خواسته است عمر را همان قاضى مشهور به عدالت بين مردم به تصوير بكشد، بنحوى كه بعضى از مسلمانان در شكايات، قضاوت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را قبول نكرده و قضاوت عمر را طلب می نمايند. در حاليكه عمر از قضاوت آگاهى و شناختى نداشت. و تنها چيزى كه از او شناخته شده، آنست كه در بازارها دست می زد و مشغول خريد و فروش بود و جعل كننده اين روايت اين تصوير را بوجود آورد كه عمر به كفر و حلال بودن خون آن مرد حكم كرد و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مؤمن بودن و حرمت ريختن خون او فتوى داد... پس خداوند تعالى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را تخطئه نمود و فعل عمر را به خاطر ايمان نداشتن آن مرد صحيح دانست و اين آيه را هم نازل كرد.(
فَلا وَ رَبِّكَ لايُوْمِنُونَ...
)
!
در حاليكه درباره ى اين آيه در تفسير كشاف چنين آمده است: آيه در شأن منافق يهودى نازل شد و گفته شده است كه به اين صورت در شأن زبير و حاطب بن ابى تلعه نازل شد: كه آندو در مورد جوى آبى كه از زمين سنگلاخ می گذشت و درختان خرماى خود را با آن آبيارى می كردند نزاع داشتند و نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى قضاوت آمدند، پس رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: اى زبير آبيارى كن سپس آب را بطرف همسايه جارى كن، پس حاطب غضبناك شد و گفت: چون پسر عمه ات بود چنين قضاوت كردى؟
پس چهره مبارك رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تغيير كرد، سپس فرمود: اى زبير آبيارى كن سپس آب را نگهدار تا به ديوارها برگردد و حق خود را كاملا بگير، بعد آن را بطرف همسايه ات رها كن، و آن حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حكمی اشاره كرد كه براى زبير و خصم او استفاده و توسعه داشت، و هنگامی كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به خشم آورد بصراحت حكم نمود تا زبير تمام حق خود را استيفا نمايد. سپس خارج شدند و از كنار مقداد گذشتند، مقداد گفت: قضاوت به نفع چه كسى بود؟
انصارى گفت: به نفع پسر عمه خود قضاوت كرد و با گوشه لب استهزاء نمود. پس مردى يهودى كه همراه مقداد بود مطلب را دريافت و گفت: خدا آنها را بكشد، شهادت می دهند او رسول خداست سپس در قضاوتى كه بينشان انجام می دهد او را متهم می كنند بخدا قسم در زمان حيات موسى يك بار مرتكب گناهى شديم پس ما را به توبه ى از آن گناه دعوت كرد و گفت: خود را بُكشيد، و ما همديگر را كشتيم تا حدّى كه كشته هاى ما در راه اطاعت پروردگارمان به هفتاد هزار رسيد آنگاه از ما راضى شد...
«نووى» از كسانى است كه تأييد كردند قرآن مطابق تمايلات عمر نازل شده. او در كتاب «التهذيب» ذكر می كند كه: قرآن مطابق نظر او (عمر) درباره ى اسراى بدر و درباره ى حجاب و درباره ى مقام ابراهيم و درباره ى تحريم شراب نازل شد. و احاديث آن در سنن و مستدرك حاكم بدين صورت است كه گفت: خداوندا، درباره ى شراب چنان بيانى بياور كه در آن هيچ شبهه و ترديدى نباشد. پس خداوند حرمت آنرا نازل كرد.
در حاليكه حقيقت به اين صورت بود: «محمد أبشيهى محلى» متوفاى سال ٨٥٠ هجرى می گويد: خداوند مسأله شراب را در سه آيه نازل كرد. آيه اوّل(
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلْنّاسِ
)
يعنى: «اى پيغمبر از تو از حكم شراب و قمار می پرسند بگو در اين دو كار گناه بزرگى است و سودهائى...» پس در مسلمانان كسانى بودند كه می خوردند و كسانى كه ترك كردند، تا آنكه مردى شراب خورد و به نماز ايستاد و هذيان گفت، پس اين آيه نازل شد:(
يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ
)
يعنى «اى اهل ايمان هرگز در حال مستى به نماز نزديك نشويد تا بدانيد چه می گوئيد»، پس عده اى از مسلمانان شراب خوردند و عده اى ترك كردند و چون عمر شراب خورد استخوان فك شترى را برداشت و سر عبدالرحمن بن عوف را با آن شكست، سپس بر كشته شدگان بدر با شعر اسود بن يعفر به نوحه گرى نشست. و چنين می گفت: در چاه بدر جوانمردان و عربهاى بزرگوار بسر می برند. آيا ابن كبشه (كه مقصود او پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
است) وعده ام می دهد كه زنده می شويم؟ زنده شدن مردگان و اجساد چگونه است؟
آيا خدا عاجز است مردن را از من بازگرداند؟ و چون استخوانهايم پوسيد مرا زنده كند؟
آيا كسى هست از طرف من، خداوند رحمان را خبر دهد كه ماه روزه دارى را ترك كرده ام، پس بخدا بگو كه مرا از نوشيدنم باز دارد و به او بگو مرا از خوردن باز دارد.
چون مطلب، به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيد غضبناك بيرون آمد در حاليكه عباى خويش را می كشيد، پس چيزى كه در دست داشت بالا برد و بر سر او زد، پس (عمر) گفت پناه به خدا می برم از غضب او و غضب رسول او، پس خداوند تعالى اين آيه را نازل كرد.(
إِنَّما يُريدُ الشّيطانُ اَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِى الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِاللّهِ وَ عَنِ الصَّلوةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ
)
يعنى «شيطان ميخواهد با شراب و قمار بين شما دشمنى و كينه بوجود آورد و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد آيا دست بر نمی داريد؟». پس عمر گفت: دست برداشتيم، دست برداشتيم
محمد بن جرير طبرى ذكر می كند كه: «خداوند عزوجل آيه ى(
يا أَيُهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَقْرَبُوا الصَّلوةَ وَ اَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ
)
را نازل كرد، پس بعضى از آنان شراب خوردند، لكن در هنگام نماز از آن خوددارى می كردند تا آنكه مردى (يعنى عمر كه نام او را حذف كرده اند) شراب خورد و مشغول نوحه گرى بر كشته هاى بدر شد و اين اشعار را در رثاى آنها خواند:
بنى مغيره دوست داشتند او را به هزار مرد يا هزار شتر فديه دهند، گوئى در چاه بدر هستم كه از آبنوس است و تا قلّه مرّصع، و گوئى در چاه بدر هستم، كه از جوانمردان و حُلّه هاى قيمتى پر شده است
بنابراين نووى منزلت عمر را از شارب الخمر به سؤال كننده از حكم شراب تغيير داد.
رواياتى به اسم علىعليهالسلام
اعوان و انصارِ بنى اُميّه، براى حمايت از آرا و پشتيبانى از تمايلات و هوسها و زيرپا گذاشتن حجّتهاى مخالفين خود، دريافتند كه بهترين وسيله، جعل احاديث دروغين بر زبان دشمنان خويش است، تا مهم آسان گردد، پس مجموعه ى عظيمی از احاديث را از زبان امام علىعليهالسلام
نقل كردند كه با حقوق و افكار و احكام و اعتقادات و منزلت اهل البيت معارض و در تضاد بود. مثلا: علىرضياللهعنه
فرمود: چون صالحان ذكر شوند عمر را بخوانيد، ما بعيد نمی دانستيم كه سكينه و آرامش بر زبان عمر سخن بگويد.
و جابررضياللهعنه
می گويد: على بر عمر داخل شد در حاليكه بر او پارچه اى انداخته بودند ـ و گفت: رحمت خدا بر تو باد، بعد از صحيفه ى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هيچ صحيفه ى اعمالى برايم محبوبتر از صحيفه ى اعمال اين پوشانده شده نيست كه با آن خدا را ملاقات كنم.
اين حديث ترديد و شك كردن در منزلت على و صحيفه اوست، زيرا در حديث آمده است كه عنوان نامه ى اعمال مؤمن دوستى على بن ابى طالبعليهالسلام
است.
و از آنجائى كه اثبات شجاعت علىعليهالسلام
احتياج به سخنى ندارد و او قهرمان جنگها و حمل كننده ى پرچم حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
در جنگهاى اوست، احاديث ساختگى بى اساسى را كه بر زبان حضرت وضع كردند ملاحظه كنيد:
بزار در مسند خود از على نقل می كند كه گفت: مرا از شجاعترين مردم خبر دهيد؟ گفتند: شما هستيد. گفت: اما من، با هيچكس مبارزه نكردم مگر آنكه از او انتقام گرفتم. لكن مرا از شجاعترين مردم خبر دهيد. گفتند: نمی دانيم، او كيست؟ گفت: ابوبكر، در روز بدر براى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سايه بانى درست كرديم و گفتيم: چه كسى همراه رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
می ماند؟
تا احدى از مشركين بطرف او نيايد، بخدا قسم احدى بجز ابوبكر نزديك نشد، در حاليكه شمشير را بالاى سر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به دست گرفته بود و كسى بطرف او نمی آمد مگر آنكه به طرفش می رفت بنابراين او شجاعترين مردم است...
و كذب اين حديث آشكار است زيرا در باب «غزوات عمر» فرار ابوبكر و عمر و عثمان را در جنگهاى احد و خيبر و خندق و حنين، نوشتيم، لكن داستان سرايان خواستند ابوبكر را شجاع اول اسلام قرار دهند تا علىعليهالسلام
را از اين منصب كه در طى جنگهاى خود در بدر و احد و خيبر و حنين با شايستگى و لياقتِ خود بدست آورده بود دور نمايند. ابوبكر و عمر از مبارزه با عمروبن عبدود عامرى در جنگ خندق بخاطر ترس از شمشير او خوددارى كردند و علىعليهالسلام
براى مبارزه با او خارج شد و او را كشت.
و يادآورى شد كه معاويه به سمرة بن جندب چهارصد هزار درهم از بيت المال داد تا در ميان اهل شام سخنرانى كند و بگويد: آيهى(
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبْكَ قَوْلُه..
.)
يعنى «بعضى از مردم از گفتار دلفريب خود تو را به شگفت آورند كه از چرب زبانى و به دروغ به متاع دنيا برسند و از نادرستى و نفاق، خدا را به راستى خود گواه گيرند و اين كس بدترين دشمن اسلام است و آنگاه كه پشت كند در روزى زمين تلاش می كند تا فساد كند و نسل بشر را هلاك كند و خداوند فساد را دوست ندارد» در شأن على بن ابى طالب نازل شده است و آيه ى(
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى...
)
يعنى «بعضى از مردان كه از جان خود در راه رضاى خدا می گذرند و خداوند دوستدار چنين بندگانست» در شأن ابن ملجم نازل شده است.
ابو جعفر اسكافى می گويد: معاويه گروهى از صحابه و گروهى از تابعين را بر آن داشت تا اخبارِ ناروا، درباره ى علىعليهالسلام
روايت كنند كه منجر به بدنامی و بيزارى از او شود، و براى اين كار پاداشى قرار داد كه در مانند آن رغبت می كردند. لذا احاديثى بوجود آوردند كه موجب رضايت او شد و از آن افراد می توان ابوهريره و عمرو بن العاص و مغيرة بن شعبه و عروة بن الزبير را نام برد.
و اين حديث را به نقل از علىعليهالسلام
وضع كردند كه فرمود: آيا می خواهيد شما را خبر دهم بهترين اين امت بعد از پيامبرش چه كسى است؟ ابوبكر است. سپس فرمود آيا ميخواهيد شما را خبر دهم به بهترين اين امّت بعد از ابوبكر؟ عمر است.
بنابراين اگر عكرمة بن ابى جهل، خليفه ى بعد از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
می شد و بعد از او معاذ بن جبل و بعد از او عمرو بن العاص، راوى اموى چنين می گفت: بهترين مردم بعد از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
عكرمه سپس معاذ سپس عمرو هستند!
و اين حديث وضع شده مخالف با اعتقاد ابوبكر است كه دربارهى خود می گويد:
امر بر شما را بعهده گرفتم در حاليكه بهترين شما نيستم و امر عظيمی را بعهده گرفتم كه نه طاقت آنرا دارم و نه بر آن مسلط هستم.
و اى كاش پشكلى بودم.
و بهتر بود، راوى حتى بدون سؤال كردن از كسى، به جاى به زحمت انداختن خود با ذكرِ بهترين مسلمانانِ بعد از محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
، بر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اصحاب محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
طلب رحمت می كرد.
امويان اين حديث را در مقابل اين دو حديث صحيح وضع كردند: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌ مَوْلاهُ
يعنى «آنكس كه من مولاى او هستم، اين على مولاى اوست» و حديث: عَلىٌ إمامُ الْمُتَّقينَ وَ قائِدُ الغُرِّ الْمُحَجَّلينَ يَوْمَ الْقِيامَةِ
يعنى «على امام متقيان و رهبر غرّ محجلين (پيشانى سفيدان) در روز قيامت است».
امويان همچنين روايت كردند كه: از غضب عمر بپرهيزيد زيرا هنگامی كه عمر غضبناك می شود خداوند غضبناك می گردد. و در مختصر تاريخ ابن عساكر آمده است كه: از راويان اين حديث ابولقمان است كه احاديث ناروا را به اسم افراد موثق نقل می كند
و اين حديث را در مقابل حديث پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وضع كرده اند كه فرمود: فاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنّى، فَمَنْ أَغْضَبَها فَقَدْ أَغْضَبَنى وَ مَنْ أَغْضَبَنى فَقَدْ أَغْضَبَ اللّهَ
يعنى «فاطمه پاره تن من است هركس او را غضبناك كند مرا غضبناك كرده و هركس مرا غضبناك كند خداوند را غضبناك كرده است».
و در صحيح مسلم آمده است كه: عمر بن الخطاب را (بعد از هلاك شدن) بر روى تخت گذاشتند، و مردم اطراف او را گرفتند و برايش دعا و ثنا می كردند و بر او نماز می خواندند، و قبل از آنكه او را بردارند، من هم در بين مردم بودم و متوجه چيزى نشدم مگر آنكه از پشت، مردى شانه ام را گرفت، رو به سوى او كردم، او علىعليهالسلام
بود، پس براى عمر طلب رحمت نمود و خطاب به او گفت: بجز تو احدى را پشت سر نگذاشتم و از دست ندادم كه برايم محبوبتر باشد با اعمالش خداوند را ملاقات كنم. بخدا قسم از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بسيار می شنيدم كه می فرمود: من با ابوبكر و عمر آمدم و من با ابوبكر و عمر داخل شدم و من با ابوبكر و عمر خارج شدم.
در اين حديث، قصه گوى اموى ذكر كرد كه علىعليهالسلام
آرزو كرد خدا را با اعمال عمر ملاقات نمايد. در حاليكه خود عمر ذكر كرده است كه: على مولاى هر مرد و زن مؤمن است، پس چگونه مولائى كه به او اقتدا می كنند و از او پيروى می نمايند آرزو می كند كه اعمال تابع و پيرو خود را داشته باشد؟ و اين مطلب ممكن نيست مگر آنكه تابع بهتر از متبوع باشد.
يكى از امور بديهى و مسلّمِ اديانِ آسمانى آنست كه رهبرِ تعبيّت شده از تابعين خود بهتر و برتر باشد. لكن بنى اميه خواستار وارانه كردن اين نصوص و مفاهيم شدند، لذا احاديث ساختگى بسيارى را منتشر كردند كه بيانگر برترى صحابه بر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و علىعليهالسلام
بودند.
زيرا اين گروه و رهبران يهودى خود به خوبى دريافتند كه سقوطِ منزلتِ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و وصى او بمعنى سقوط اسلام است.
اين جيره خواران، هزاران حديث ساختگى را از زبان على بن ابى طالبعليهالسلام
و صحابه، در مدح خلفا و اثبات برترى ابوبكر و عمر و عثمان و ديگران بر علىعليهالسلام
، روايت نمودند.
و در زمانى كه معاويه اين احاديث را در كتابهاى مسلمانان پخش كرد، در نامه خود به محمد بن ابوبكر حقيقت قضيه را نوشت و از موضوعات زياد و بسيار حساسى پرده برداشت. زيرا در آن نامه ثابت كرد كه بيعت علىعليهالسلام
با خلفاء از روى اختيار نبود بلكه با اكراه و زور صورت گرفت و ثابت كرد ابوبكر و عمر خلافت را از علىعليهالسلام
غصب نمودند.
و روشن و آشكار كرد كه علىعليهالسلام
از هر جهتى بر ساير صحابه افضليّت و برترى دارد.
همچنين امويان خواستند بيان كنند اين اصحاب از نظر منزلت و فضيلت از پيامبران و اوصيا بالاتر هستند درنتيجه، اديان هيچ منّتى بر مردم نمی توانند داشته باشند! بلكه مردم تمام ارزشهاى معنوى را از ابوسفيان و ابوجهل و عقبة بن ابى معيط فرا گرفته اند! و در قسمتِ آخرِ اين حديثِ وضع شده ى جعلى آمده است كه: بيشترين سخنى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
می فرمود، اين جملات بود: من با ابوبكر و عمر آمدم و من با ابوبكر و عمر داخل شدم.
اما واقع مطلب آنست كه معاويه خود به راويان جيره خوار خود به ذكر چنين مطالبى دستور داده بود و آنها حديث و سيره را به رشته تحرير درآورند. و هدف از آن بالا بردن منزلت و مقام ابوبكر و عمر بر مقام و منزلت علىعليهالسلام
وصى پيامبرِ مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود، تا آندو وزير پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گردند، نه علىعليهالسلام
. آيا پيامبر خدا محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
على را كه درباره اش فرمود: أَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى، يعنى، «منزلت تو نسبت به من همچون منزلت هارون به موسى است»، رها می كند؟ و آيا مردان انصار و مهاجرين و چهره هاى سرشناس عرب را رها می كند و فقط با دو نفر همراه می گردد؟
رسم و عادت پادشاهان بر اين بود كه همراهان و نديمان خود را در عده اى محدودى منحصر كنند، با آنها شراب بخورند و با آنها سرگرم شوند و با آنها خوشگذرانى نمايند، لذا يهوديان و طغيانگران قريش خواستند پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به آنها تشبيه كنند، تا در پيامبرى او شك و ترديد شود، در حاليكه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با ساير مردم بسر می برد و همچون آنها زندگى می كرد.
در كتاب اُسدالغابة آمده است كه: ابو البركات حسن بن محمد بنالحسن شافعى خبر داد كه ابوالعشائر محمد بن خليل خبر داد كه ابوالقاسم على بن محمد بن على خبر داد كه ابو محمد عبدالرحمن بن عثمان خبر داد كه ابوالحسن خيثمة بن سليمان خبر داد كه عبدالله بن الحسن هاشمی خبر داد كه عبدالاعلى بن حماد خبر داد كه يزيد بن زريع خبر داد كه سعد بن ابى عروبة خبر داد كه قتادة از انس روايت كرد كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر كوه احد بالا رفت و همراه او ابوبكر و عمر و عثمان بودند، پس كوه لرزيد، پس او را با پا زد و گفت: اى اُحد نه جنب و ثابت باش كه بر تو كسى بجز يك پيامبر و يك صديق و دو شهيد قرار نگرفته اند
و ابن حجر درباره ى محمد بن خليل گفته است: او وضع حديث می كرد.
و يزيد بن زريع را ابن معين و دارقطنى ضعيف می دانند، و ذهبى و ابن حجر گفته اند: ناشناس است
اما در مورد قتادة، اگر او پسر دعامة باشد، ذهبى درباره ى او گفته است كه: فريبكار و مدلس است، و اگر فرزند رستم طائى باشد، ذهبى و ابن حجر درباره ى او گفته اند: او مجهول است.
و از حديث به وضوح بدست می آيد كه بعد از قتل عمر و قتل عثمان بن عفان وضع شده است. و اين حديث با منطق مخالف است، زيرا براى چه كوه به لرزه افتاد؟ آيا كوه بالا آمدن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نمی پذيرفت كه آنحضرت ناچار شد كوه را با پا بزند؟
از طرفى عثمان از منطقه جنگ احد فرار كرد و تا سه روز بازنگشت، بنابراين در چه زمانى همراه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر روى كوه بود؟
و اين حديث وضع شده، ساده لوحى راوى خود را كه دشمن اسلام است بخوبى آشكار می كند، بعلاوه حديث، معارض با قرآن كريم است و آنچه با قرآن معارضه كند باطل است، زيرا در قرآن كريم آمده است كه:(
وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ...
)
يعنى «و كوهها و مرغان را با داود مسخر ساختيم كه تسبيح گفتند و ما اين معجزات را از او پديد آورديم» بنابراين كوهها خاشع و مطيع خداوند تعالى هستند و خداوند تعالى آنها را مسخر داودعليهالسلام
نمود، آيا معقول است اين كوهها، خاتم الانبياءصلىاللهعليهوآلهوسلم
را وادار نمايند كه آنها را با پا بزند؟ و اين چنين امويان احاديث مخالف با اهل البيتعليهالسلام
را بخاطر مصالح و منافع ديگران وضع كردند.
مالك در «الموطأ» از يحيى بن سعيد و ابن دريد در «الاخبار المنثوره» و ابن كلبى در «الجامع» و ديگران نقل كرده اند، و ابوالشيخ در كتاب «العظمة» می گويد ابوالطيب خبر داد كه على بن داود خبر داد كه عبدالله بن صالح خبر داد كه ابن لهيعة از قيس بن الحجاج از ناقل اصلى حديث روايت كرد كه: هنگامی كه مصر فتح شد، در يكى از روزهاى يكى از ماههاى عجم، اهل آنجا نزد عمروبن العاص آمدند و گفتند: اى امير اين رود نيل ما رسمی دارد كه فقط با آن جريان پيدا می كند.
گفت: آن رسم چيست؟ گفتند: چون يازده شب از اين ماه بگذرد دختر باكره اى را كه پيش پدر و مادر خود بسر می برد قصد می كنيم و پدر و مادر او را راضى می كنيم و از لباس و زيورآلات بهترين لباس و زيورآلات موجود را بر او می پوشانيم، سپس او را در اين دريا می اندازيم.
عمرو گفت: در اسلام اصلا چنين چيزى وجود ندارد. و اسلام ماقبل خود را باطل می كند، پس ادامه دادند، و نيل جارى نشد نه كم و نه زياد تا جائيكه قصد كوچ نمودند، چون عمرو مطلب را چنين ديد براى عمربن الخطاب دراينباره نامه نوشت، عمر در جواب چنين نوشت: در آنچه گفتى بر حق بودى، اسلام، ماقبل خود را باطل می كند و برگه اى را به همراه نامه فرستاد و به عمرو نوشت: من براى تو به همراه نامه ام برگه اى را فرستادم پس آنرا در نيل بينداز.
چون نامه ى عمر به عمرو بن العاص رسيد برگه را برداشت و باز نمود، كه در آن اين جمله به چشم می خورد: از عبدالله عمر بن الخطاب اميرمؤمنان به نيل مصر، اما بعد، اگر به اختيار خودت جارى بودى ديگر جارى نباش و اگر خداوند تو را جارى می كرد، از خداىِ واحدِ قهار درخواست می كنم تو را جارى نمايد. پس آن برگه را قبل از صليب به يك روز در نيل انداخت و در حالى شب را بسر آوردند كه خداوند تعالى در يك شب آنرا شانزده ذراع جارى كرده بود و خداوند تا به امروز آن سنت و رسم را از اهل مصر برداشت
رودخانه ى نيل و نر بودن او چقدر عجيب است، چگونه دختران را می گيرد و به غير باكره راضى نمی شود؟
اين قصه گوى اموى رود نيل را مردى شيفته ى زنان و شهوتران تصور كرده كه با مردم بدرفتارى می كند و اگر به او زن ندهند جارى نمی شود، حال كه رود نيل راضى نمی شود مگر با زنان باكره، چرا رود دجله و فرات و سند و صدها رود عالم آنچه را كه رود نيل ميخواهد، مطالبه نمی كنند؟ آيا آن رودخانه ها ماده هستند و فقط رود نيل نر است؟
من مدتى طولانى بين دو نهرِ دجله و فراتِ آبى و زرد بسر بردم و افسانه اى چون افسانه نيل نشنيدم!
و از ديگر دروغها، اين حديث است كه: خداوند جبرئيل را به سوى ابوبكر فرستاد تا بپرسد آيا در اين فقرى كه دارى از من راضى هستى يا نه؟
ابوبكر گفت: آيا از پروردگارم راضى نباشم؟ من از پروردگارم راضى هستم، من از پروردگارم راضى هستم، من از پروردگارم راضى هستم.
سيوطى می گويد: اين حديث، غريب و سندش بسيار ضعيف است.
خطيب حديثى را ذكر كرد كه در آن چنين آمده است: خداوند ملائكه را دستور داد تا در آسمان فرو روند همانطورى كه ابوبكر در زمين فرو می رود.
ابن كثير می گويد:
اين حديث جداً منكر است و (بكلى قابل قبول نيست).
و اين گروه تلاش كردند به ابوبكر مقام اوّل را نه فقط در اسلام آوردن و شجاعت بلكه در ثروت و دارائى نيز بدهند.
زيرا در حديث عايشه آمده است: «روزى كه ابوبكر اسلام آورد چهل هزار دينار داشت»
و از احاديث ساختگى حديثى است كه درباره ى فرمان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به قطع درختان خرماى خيبر بود كه عمر از اجراى آن ممانعت كرد، پس عمر نزد حضرت آمد و گفت: آيا شما دستور قطع درختان خرما را داديد؟
فرمود: آرى، گفت: آيا خداوند وعده نداده است كه خيبر را بتو دهد؟
فرمود: آرى
عمر گفت: بنابراين شما درختان خرماى خود و اصحابت را قطع می كنى، پس حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
به منادى دستور داد كه به نهى از قطع درختان خرما ندا دهد.
و از احاديث دروغين ديگر براى بدنام كردن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اسلام اين حديث است كه ابوهريره شاگرد كعب الاحبار ذكر كرده است:
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: چون مگس در ظرف يكى از شما افتاد، بايد آنرا كاملا در آن ظرف فرو ببرد و سپس بيرون اندازد، زيرا در يكى از دو بال او شفا و در ديگرى بيمارى وجود دارد.
و از عايشه نقل شده است كه گفت: مردى از بنى زريق كه به او لبيد بن الاعصم می گفتند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را جادو كرد تا جائيكه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
خيال می كرد كارى انجام داده است در حاليكه انجام نداده بود.
و اگر موساى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر جادوگران غلبه كرد، در اين ميدان محمد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بايد سزاوارتر به غلبه كردن باشد زيرا او خاتم پيامبران و رسالت او رسالت برتر است، بنابراين معقول نيست خداوند تعالى كارهاى يهودىِ آميختهِ به جادوگرى را براى مسلمانان به عنوان اعمال رسول خودصلىاللهعليهوآلهوسلم
معرفى نمايد!!! و اين مطلب به ترديد و شك در كارهاى ديگر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
می انجامد، زيرا احتمال تأثير جادو و سحر در آنها نيز ممكن می گردد درنتيجه دين خدا به تباهى كشيده می شود.
و اگر عايشه به دشمنى يهوديان با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ايمان داشت، چرا بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآله
به دعا نوشته هاى آنها براى طلب شفا پناه برد؟
و از جمله اباطيل آنست كه معاوية بن ابى سفيان به اهل شام به دروغ گفت: «علىعليهالسلام
نماز نمی خواند» و آنها را فريب داد.
__________________________________