طبیب دلها گفته‌ها و ناگفته‌ها درباره عارف کامل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمه‌الله

طبیب دلها   گفته‌ها و ناگفته‌ها درباره عارف کامل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمه‌الله0%

طبیب دلها   گفته‌ها و ناگفته‌ها درباره عارف کامل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمه‌الله نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

طبیب دلها   گفته‌ها و ناگفته‌ها درباره عارف کامل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمه‌الله

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: صادق حسن زاده
گروه: مشاهدات: 9687
دانلود: 2807

توضیحات:

طبیب دلها گفته‌ها و ناگفته‌ها درباره عارف کامل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمه‌الله
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 77 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9687 / دانلود: 2807
اندازه اندازه اندازه
طبیب دلها   گفته‌ها و ناگفته‌ها درباره عارف کامل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمه‌الله

طبیب دلها گفته‌ها و ناگفته‌ها درباره عارف کامل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمه‌الله

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بهترین کتاب در موضوع لقاءالله

قسمت اول

علامه طهرانی می نویسد: راجع به لقاءالله و امکان وقوع معرفت خداوندی گر چه بسیار گفته اند و نوشته اند،و حقا درهای مکنونه را سفته ،و پویندگان راه نموده اند ؛ اما حقیر تا به حال از جهت اتفاق مطلب و ایجاز،و شواهد روائیه و شهودیه و سوار کردن مطالب عرفانیه لقائیه را بر اساس برهان و استحکام دلیل ،همچون رساله لقاءالله مرحوم آیة الحق و سند العرفان ،فقیه ارجمند و آیت ربانی حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی - اءعلی الله مقامه القدسی و رزقنامن برکاته و رحماته ؛ جوده و منه - زیارت ننموده ام

فبناء علی هذا؛ بسیار به جا و مناسب است شطری ازابتدای آن را که در اصل لزوم معرفت غیبیة ،آن فقید علم و عمل و اندیشه و درایت ذکر فرموده است ،از روی نسخه خطیبه خودم که در بلده قم استنساخ نموده ام ،در اینجاحکایت نمایم او می فرماید:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله و الصلوة علی رسول الله و علی ءاله امناءالله

در قرآن مجید زیاده از بیست جا عبارت لقاءالله و نظر خداوند وارد شده و هکذادر تعبیرات انبیاء و ائمهعليه‌السلام . و از این طرف هم دراخبار،در تنزیه حق - جل و علا- کلماتی وارد شده که ظاهرش تنزیه صرف است از همه مراتب معرفت

علمای شیعه رضوان الله علیهم را هم در این باب مذاقهای مختلفه است ؛ عمده آن دو مذاق است ؛ تنزیه صرف حتی اینکه منتهای معرفت و همان فهمیدن این است که باید خداوند را تنزیه صرف نمود. و آیات و اخباری که در معرفت و لقاء الله وارد شده است ، آنها راتاءویل نمود.

مثلا تمام آیات و اخبار لقاءالله را معنی می کنند بر مرگ و لقاء ثواب و عقاب

و فرقه دیگر را مذاق این است که : اخباری که در تنزیه صرف وارد شده است باید جمع میان آنها و اخبار تشبیه واخباری که ظاهر در امکان معرفت و وصول است ،به این طور نمود که : اخبار تنزیه صرف را حمل کرد به معرفت به طریق روئیت به این چشم ظاهر،و به معرفت به کنه ذات اقدس الهی ؛ و اخبار تشبیه و لقاء و وصول و معرفت را حمل کرد به معرفت اجمالی و معرفت اسماء و صفات الهی و تجلی مراتب ذات و اسماء و صفات حق تعالی ،به آن میزان که برای ممکن ،ممکن است

و به عبارت اخری ،کشف حجب ظلمانیه و نورانیه که برای عبد شد؛ آن وقت معرفت از جنس معرفت قبل از آن کشف نیست

و به عبارت اخری ،انوار اجمال و جلالی الهی در قلب و عقل و سر خواص اولیای او تجلی می کند،به درجه ای که او را از خود فانی می نماید و به خود باقی می دارد؛ آن وقت محو جمال خود نموده و عقل او را مستغرق معرفت خود کرده ،و به جای عقل او خود تدبیر امور او،را می نماید. اگر چه بعد از این همه مراتب کشف سبحات جلال و تجلی انور جمال و فنای فی الله و بقای الله ،باز حاصل این معرفت ،این خواهد شد که از روی حقیقت از وصول به کنه معرفت ذات ،عجز خود را بالعیان و الکشف خواهد دید.

بلی این هم عجز از معرفت است و عجز از معرفت است ؛ لیکن این کجا و آن کجا؟ بلی جماد هم عاجز از معرفت است ،انسان هم ولی قطعا تفاوت مراتب عجز حضرت اعلم خلق الله محمد بن عبداللهعليه‌السلام با سایرین بلکه با علمای امت ،زیادتر از عجز جماد یا انسان است

اجمالا مذاق طایفه ای از متکلمین علمای اعلام مذاق اول است ؛ مستدلا به ظواهر بعضی از اخبار وتاءویلا للایات و الاخبار و الادعیه الواردة فی ذلک(5)

این حقیر بی بضاعت می خواهم بعضی از آیات و اخبار وارده در این معنی را با تاءویلات حضرات ذکر نمایم ،تا معلوم شود حق از باطل

از جمله آیات : آیات لقاء الله است

جواب داده اند طایفه اولی از این آیات به آن که : مراد،مرگ و لقای ثواب الهی است

این جواب را طایفه ثانیه رد کرده اند به اینکه : این مجاز است و مجاز بعیدی هم هست و اگر بنا بر حمل به معنای مجازی باشد،مجاز اقرب از او این است که به یک درجه از ملاقات را که در حق ممکن شرعا جایز است حمل نماییم ،اگر چه عرف عام آن را لقای حقیقی نگوید،و حال آنکه بنا بر آنکه الفاظ برای ارواح معنای موضوع باشد،و معنی روح ملاقات را تصور نماییم ،خواهیم دید که ملاقات اجسام هم حقیقت است و ملاقات ارواح هم حقیقت است ،و ملاقات معانی هم هم حقیقت است و ملاقات هر کدام به نحوی است که روح معنی ملاقات در او هست ؛ ولیکن در هر یک به نحوه لایق حال ملاقی وملاقی است

پس حالا که این طور شد،نی توان گفت که معنی ملاقات ممکن با خداوند جلیل هم روح ملاقات در او حقیقتا هست ؛ ولیکن نحوه آن هم لایق این ملاقی و ملاقی است و آن عبارت از همان معنی است که در ادعیه و در اخبار از او به تعبیرات مختلفه ،به لفظ وصول و زیارت و نظر بر وجه و تجلی و دیدن قلب و تعلق روح ،تعبی شده است واز ضد آن به فراق و حرمان تعبیر می شود.

و در تفسیر قد قامت الصلوة از امیرعليه‌السلام روایت : یعنی نزدیک شد وقت زیارت

و در دعاها،مکررا وارد است :

ولاتحرمنی النظر الی وجهک .(و مرا محروم مگردان از نظر به سوی وجه خودت !)

و در کلمات آن حضرت است :

و لکن تراه القلوب بحقائق الایمان (اولین او را می بینند دلهای آدمیان ،به واسطه حقیقتهای ایمان

و در مناجات شعبانیه است :

و الحفنی بنور عزک الابهج فاءکون لک عارفا (و مرا ملحق کن به نور عزتت که بهجت انگیزه ترین است ؛ تا اینکه عارف تو گردم !) و هم در آن مناجات است :

و اءنر اءنصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک ! ( و دیدگان بصیرت دلهای ما را به درخشش نظرشان به سویت نورانی نما؛ تا آنکه چشمان دلهایمان حجابهای نور را پاره کند،و به معدن عظمت و اصل گردد،و ارواح ما به مقام عجز قدست بسته و پیوسته شود!)

و در دعای کمیل علیه الرحمة عرض می کند:

وهبنی صبرت علی عذابک ،فکیف اصبر علی فراقک ؟! (و مرا چنان پندار که قدرت صبر و شکیبایی بر عذابت را داشته باشم ،پس چگونه می توانم بر فراقت شکیبا باشم ؟!) مرد با فهم صافی از شبهات خارجیه بعد از ملاحظه این تعبیرات مختلفه قطع خواهد کرد بر اینکه مراد از لقای خداوند،لقای ثواب او که مثلا بهشت رفتن ،و سیب خوردن و حورالعین دیدن باشد نیست

چه مناسبت دارد این معنی با این تعبیرات ؟!

مثلا اگر لقای مطلق را کسی تواند به یک معنی دور از معانی لقاء حمل نماید،آخر الفاظ دیگر را چه می کند؟ مثلا نظر بر وجه را چه باید کرد؟! الحفنی بنور عزک الابهج فاکون لک عارفا را چه بکنیم ؟! انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک را هم می شود که بگوید: گلابی خوردن است ؟! و اگر کسی بگویدکه : قبول دارم مراد از لقاءالله اینها نیست ؛ لیکن مراد از لقای او،لقای اولیای از انبیاء و ائمهعليه‌السلام است برای ما ها مثلا کسی به صدر اعظم عرض بکند،تجوزامی شود بگوید: به شاه عرض کردم چنانچه در اخبار اطلاق وجه الله بر ائمهعليه‌السلام و انبیا شده است ؛ مثلا پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وجه خداست نسبت به ائمهعليه‌السلام و ائمهعليه‌السلام وجه خدا هستند نسبت به ماها.

جواب می گوییم :

اولا اینکه این دعاها را انبیاء و اولیاء حتی نفس مقدس حضرت نبویصلى‌الله‌عليه‌وآله می خواندند. و خود وجود مبارک آن حضرت که اسم اعظم و وجه خداست پس او چه قصد می کرد؟!(6). وانگهی این معنی هم که بر بعضی از مقامات انبیاء و ائمهعليه‌السلام اطلاق می شود،بعد از این است که ایشان به درجه قرب رسیده باشند و فانی فی الله شده اند و به صفات الله متصف شده اند. آن وقت اطلاق وجه الله و جنب الله و اسم الله برای آنها جایز می شود. و قول به این معنی فی الحقیقه قبول مطلب خصم است نه رد.

قسمت دوم

تفصیل این اجمال تا یک درجه این است که در اخبار معتبره وارد شده است که فرموده اند: نحن الاسماء الحسنی و مراد از این اسماء قطعا اسم لفضی که نیست ؛ اسم عینی خواهد بود. چنانکه از غخبار معلوم می شود خداوند اسماء عینیه غیر لفظیه دارد که با آنها در عالم کارها می کند و تاثیرات در عالم واقع می شود،بلکه وجود همه عالم از تجلیات اسماء الهیه است ؛ چنانکه در ادعیه ائمه معصومینعليه‌السلام خیلی وارد است : و باسمائک الذی تجلیت به علی فلان و علی فلان ! (و تو را سوگند می دهم به اسم تو ؛ آنان با آن آسمانها و زمین را آفریدی !)

ودر دعای کمیل است :

و با سمائک التی ملات ارکان کل شی ! (و من از تو می خواهم و مساءلت دارم به اسمائت که آنها ارکان و اساس هر چیزی را پر کرده است !)

و در کتب (اصول کافی و توحید صدوق که از جمله کتابهای معتبر شیعه است ،روایت کرده اند از حضرت صادقعليه‌السلام. قال : ان الله خلق اسماء بالحروف غیر مصوت ،و بالفظ غیر منطق ،و بالشخص غیر مسجد،و بالتشبیه غیر موصوف ،و باللون غیر مصبوغ ؛ منفی عنه الاقطار،معبد عنهالحدود،و محجوب عنه حس کل متوهم ،مستتر غیر مستور.

فجعله کلمة تامة علی اربعة اجزاء معا؛ لیس منها و احد قبل الاخر.

فاظهر منها ثلاثة اسما لفاقه الخلق الیها،و حجب منها واحدا،و هو الاسم المکنون المحزون بعذه الاسماء التی ظهرت ،فاظاهر منها هو الله تعالی

و سخر سبحانه لکل اسم من هذه الاسماء اربعه ارکان ؛ فذلک اثنا عشر ر کنا.ثم خلق لکل رکن ثلثین اسما،فعلا منسوبا الیها.

فهو الرحمن ،الرحیم ،الملک ،القدوس ،الخالق ،الباری ،المصور،الحی ،القیوم ،لاتاخذه سنة ولانوم ،العلیم ،الخیبر،السمیع ،البصیر،الحکیم ،العزیز،الجبار،المتکبر،العلی المقتدرالقادر،السلام ،المومن ،المهیمن ،المنشی ،البدیع ،الرفیع ،الجلیل ،الکریم ،الرزاق ،المحیی الممیت ،الباعث ،الوارث

فهذه الاسماء و ما کان من الاسماء الحسنی حتی یتم ثلاث ماه و ستین اسما؛ فهی نسبة لهذه الاسماء اثلاثة و هذه السماء الثلاثه ارکان و حجب الاسم الواحد المکنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة

و ذلک قوله تعالی : قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنی(7)

(خداوند اسمی راآفرید که باحروف صدا نمی داد،و با لفظ گویا نبود،و با پیکر دارای جسد نبود،و با تشبیه در وصف نمی گنجد،و با رنگ ،رنگ آمیزی نشده بود. و قطار و اکناف جهان هستی از او طرد و نفی گردیده بود،حدود و ثغور آن از او دور شده بود. پنهان بود بدون آنکه پنهان شده باشد.

پس از آن اسماء سه اسم را به جهت نیازمندی خلائق بدان ظاهر کرد؛ و یکی از آن اسماء را پنهان و مستور نمود. و آن اسم پوشیده است و سر به مهر گرفته شده به واسطه این سه اسمی که ظاهر گردیده شده است ؛ بنابراین ظاهر،عبارت می باشد از الله تبارک و تعالی

پس خداوند سبحانه برای هر یک از این اسماءثلاثه ،چهار عدد پایه را مسخر و رام آنها نمود؛بناء علیهذا به دوازده پایه های دوازده گانه ،سی عدد اسم و بنابراین ،آن اسم به نحو تصاعدی بالارفت (تارسیدبه سیصد شصت اسم فرعی ) که منسوب هستند به آن سه اسم اصلی

لهذا آن اسماء فرعی عبارتند از: رحمن ،رحیم ،ملک ،قدوس ،خالق ،باری ،مصور،حی قیوم ،لاتاخذة سنة و لانوم ،علیم ،خبیر،سمیع ،بصیر،حکیم ،عزیز،جبار ،متکبر،علی ،عظیم ،مقتدر،قادر،سلام ،مومن ،مهیمن ،منشی ،بدیع ،رفیع ،جلیل کریم ،رزاق ،محیی ،ممیت ت باعث ،وارث

بنابراین ،این اسماء و بقیه اسماء حسنی تا برسد و تمام شود سیصدوشصت اسم ،منسوب می باشند به آن اسماء سه گانه و این اسما ثلاثه ارکان و حجابهای هستند برای آن اسم واحد که به واسطه این سه اسم ،محزون ومکنون گشته است و آن است گفتار خداوندئ عزوجل : بگو ای پیغمبر! بخوانید الله را،یابخوانید رحمان را،هر کدامیک را که بخوانید اسما حسنی را از مختصات اوست

از این روایت و روایات وادعیه متواتره معلوم می شود که : اسما که مخلوقند،و اسما عینیه هستند. و هم روایات معتبره هست که ائمه ماعليه‌السلام می فرماید که : ما اسماء حسنی هستیم

بلکه امام اسم اعظم است

و به اعتقاد طایفه شیعه ،اشرف تمام مخلوقات حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله است و به این قرار اسم اعظم هم باشد. و علاوه بر این ادعیه ماه مبارک هست که می گوید: آن حضرت حجاب اقرب است یعنی طرف ممکن و اقرب مخلوقات است ودر روایات است که ای ممسوس هست به ذات الله(8)

و باید انسان تدبیر در این اخبار نماید ؛ اولا ملتفت باشد که این اخبار سندا معتبر،و در کتب معتبره ،و امضای علمای مذهب بر آنها واقع است و علاوه بر استحکام اسناد،علمای اعلام این اخبار را قبول کرده اند،و در کتب معتمدهسان که تصریح به صحت آنها کرده اند ضبط کرده اند. و از این اخبار عند التامل واضح است که مقام حضرت ختمی مرتبت مرتبه اسم اعظم و حجاب اقرب است و ازاین سیصد اسم که سی و پنج تای از آن بزرگوار می باشد. چرا که صریح روایت گذشته است که این سیصد اسم مخلوق از ارکان اسماء ثلاثه ؛ و همه اینها با اسماء ثلاثه از ارکان و حجب اسم واحد مکنون مخزون است که آن هم مخلوق است

و بعد از اینکه این مراتب مسموع سمع شریف باشد و مختصر تاءمل نمایند،خواهند دید که اگر این اسماء الله و صفات الله که در این اسماء است ،مثلا از مراتب حقیقت سید بشرصلى‌الله‌عليه‌وآله باشد، لابد قرب آن بزرگوار قرب معنوی ،و معرفت او معرفت حقیقی خواهد بود؛ اگر چه بعد از این همه تفاصیل باز به تخصیص خود آن بزرگوار و فرمایشات آل طیبین و خلفای مقدسین ایشان که علمشان با آن حضرت مساوی است ،به این معنی که وارث همه علوم آن حضرت هستند، خود آن بزرگواران هم از معرفت کنه حقیقت ذات عاجز باشند؛ و این معنی را منافاتی با دعوای حضرات نیست که معرفت حق جل جلاله اجمالا برای بزرگان دین و اولیای خداوند رحیم ، ممکن و مرغوب فیه است بلکه اهم مطالب دینیه همین است که بلکه کسی از این مطالب و مراتب چیزی تحصیل نماید. بلکه این مطالب غایت دین بلکه علت غائیه خلق سماوات و ارضین ، بلکه تمام عالمها است

و اگر کسی با همه این مراتب در مقام تنزیه صرف ذات اقدس ایستادگی داشته باشد و بگوید: به هیچ وجه راه به معرفت خدا نیست ؛ نه تفصیلا و نه اجمالا،و نه کنها و نه وجها، آن وقت اگر تامل صادق نماید خواهد دید که این تنزیه موجب تعطیل و موجب ابطلال و الحاق به عدم است من حیث لا یشعر؛ چنانکه ائمه صلوات الله علیهم در اخبار معتبره نهی از تنزیه صرف فرموده اند.

روایت کافی است که زندیق سؤ ال کرد که :

ولکن لابد من الخروج من جهة التعطیل و التشبیه لان من نفاه فقد انکره و رفع ربوبیته و ابطله ،و من شبهه بغیره فقد اتسبه بصفة المخلوقین المصنوعین الذین لا یستحقون الربوبیة ولکن لابد من اثبات ان له کیفیة لایستحقها غیره و لایشارک فیها و لایحاط بها و لایعلمها غیره

(آیا خداوند صاحب انیت و ماهیت است ؟!

امام صادقعليه‌السلام گفت : آری ! چیزی ثبوت پیدا نمی نماید مگر بانیت و ماهیت !

سائل گفت : آیا وی صاحب کیفیت است ؟!

امامعليه‌السلام گفت نه ! به جهت آنکه کیفیت جهت صفت و احاطه او می باشد (و صفت و احاطه او سمت و جهت نمی پذیرد) و لیکن چاره ای نیست مگر آنکه کیفیتی برای او اثبات گردد تا او را در دو جهت تعطیل و تشبیه بیرون برد. زیرا کسی که وی را نفی کند ( همه انواع کیفیتها را از او بزداید) او را انکار کرده است ،و ربوبیتش را رفع نموده است ،و اصل وجودش را ابطال کرده است و کسی که وی را به غیر او تشبیه نماید،او را به صفات مخلوقاتی که مصنوعات او هستند و استحقاق و لیاقت ربوبیت را ندارند منتسب کرده است و لیکن ناچار لازم می آید که برای وی اثبات کیفیتی نمود که غیر او مستحق آن نباشد،و در آن کیفیت مشارکت با او نباشد،و خداوند محاط بدان کیفیت نگردد،و غیر خدا از حقیقت آن کیفیت نتواند علم و اطلاع حاصل نماید!)

و در اول همین روایت رندیق عرض می کند:

فما هو؟! (پس او چیست ؟!)

(جواب ) می فرماید: هوالرب ؛ و هو المعبود؛ و هو الله ! (اوست پرورش دهنده ؛و اوست پرستش گردیده شده و اوست الله !) و می فرماید : من که می گویم ،مقصود این نیست که کتاب این حروف را نمایم ؛ و مرجعم به سوی معانی و چیزی است که خالق اشیاء است ؛ و مرجعم به صفت این حروف است و آن معنی است

الی ان قال : قال له السائل : فانا لم موهوما الا مخلوقا! قال تبو عبداللهعليه‌السلام: لو کان کذلک لکان التوحید عنا مرتفعا لانا لم نکلف غیر موهوم ! ولکنا نقول : کل موهوم بالواس مدارک به تحده الحواس و تمثله فهو مخلوق ،اذ کان النفی هو البطال و العدم - الخ

تا اینکه هشام ،راوی روایت گفت : سائل به حضرت گفت : ما چیزی راکه اندیشه ما بدان برسد نمی یابیم مگر آنکه آن مخلوق می باشد!

امام ابو عبدالله جفر صادقعليه‌السلام به وی گفتند: اگر این طور باشد تحقیقا دنبال کردن و طلب کردن توحید خداوند از ما برداشته شده است ؛ زیرا که ما مورد تکلیف و جستجوی امری که خارج از اندیشه ما باشد قرار نخواهیم گرفت !

و لیکن گفتار ما این است که می گوییم تمام آنچه را که به وسیله حواس ما به اندیشه ما وارد شوند،و با آنها ادراک گردند،و حواس ما آنها را حد می زند و به صورت مثال و شکل در می آورند،آنها مخلوق می باشند. به علت آنکه نفی کردن مطلق آنچه به اندیشه در آید (نه با خصوص حواس ) آن باطل کردن مبداء و معدوم داشتن اوست - تا آخر روایت ).

پس انسان نباید نفی هر معنی را تنزیه حق دانسته ،نفی بکند ؛ و حقیقت این نخواهد شد الا ابطال

باید از معانی غیر لایقه که موجب محدود بودن و نقص ذات اقدس تعالی است تنزیه نماید، و معرفتی که مثلا به حواس است همه قسم آن را نفی نماید؛ولیکن معرفت به چشم قلب و روح را آن هم نه معرفت بالکنه بالوجه اگر نفی نماید دیگر برای انبیاء و اولیا و عرفای حقه می ماند الا همین ها که اغلب عوام دارند.

باری اگر انسان یک ذره بصیرت داشته باشد، خواهد دید همین اشخاص هم که نفی معرفت بالوجه را می کنند، ناچار و اضطرارا خودشان هم تا یک درجه مبتلا به معرفت به وجه عقد قلبی شان منافی با آن تنزیه صرف است که در مقام دعوی می گویند. چرا که همین ها در مقام دعا، مثلا خداوند را عرض می کنند که : تو رحمانی ! تو رحیمی ! تو غفوری ! به من چنین و چنان بکن !

قطعا مجرد حروف که به هیچ وجه معنی آن را چیزی تصور ننمایند قصد نمی کنند. لابد ذاتی را قصد می کنند که واجد این صفت است ولو بر وجهی که مطابق توصیف ذوات امکانیه نباشد. و تصور می کنند که مرحمت خداوند منزه است از معنی ، مرحمتی است که مستلزم تاثر و رقت قلب است ؛ ولیکن همین معنی را هم اجمالا باز تصور می کنند که ایشان را ایمان و اطمینان به این معنی باعث می شود به تضرع و دعا.

و این مطلب و این معرفت جزیی عقد قلبی هم منافات با آن تنزیه صرف دارد که ادعا می کنند؟ و کسانی که دعوای معرفت و امکان معرفت و امکان معرفت می نمایند غیر این نمی گویند که ؟ این معانی اجمالیه از اسماء و صفات الهیه جل جلاله که شما در عقد قلبی به او اعتقاد دارید، ما به طریق کشف و شهود دیده ایم و حقایق آنها را به همین قیود تنزیهاتی رسیده ایم ، و همان حقایق که به ما منکشف شده مطابق همان است که محققین متکلمین امامیه در عالم تصور و عقد قلبی دارند؛ فرقش همان (فرق ) تصور - وجدان است

نظر فرق آنکه انسان معنی شیرینی را علما مطابق واقعش بداند که عبارت از کیفیت ملائمه ای است که از وصول کیفیت بعضی از اجسام به اغشیه منتشره به سطح دهان حاصل می شود ؛ و اینکه شیرینی را بخورد. این دو مطلب را یکی لحاظ می شود گفت که عین همند و یک لحاظ می شود گفت :ابدا ربط به همدیگر ندارند.

مثلا نور عظمت حق - جل جلاله - را هم متکلمین می گویند که به معنی ظاهر و مظهر است ، و لیکن از قبیل این انوار شمس و قمر، و فلان و بهمان نیست مثلا حضرت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله معنی و حقیقت آن ظاهر و مظهر را به تجلی این اسم مبارک ، به حقیقت سر و روحش مشاهده می فرماید، لیکن مطابق همان تنزیه که : لایشبهه نور من الانوار بل اجل من هذا التنزیه ؛ هیچ نوری از انوار مشابهات با او ندارد. بلکه او از این تنزیه هم برتر است و این را معرفت می گوییم

و این مثال و تقریب هم از باب تمثیل است ، و لابد از یک جهت مقرب می شود ولو از جهاتی معبد باشد. پس معرفت اسم ظاهر خداوند تبارک و تعالی برای ولیی از اولیاء اگر به تجلی اسم ظاهر حاصل بشود و بگوید که : الغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک ؟! (آیا برای غیر تو ظهوری وجود دارد که برای تو وجود نداشته است ؛ تا آنکه آن غیر، ظاهر کننده تو بوده باشد؟! و امام صادقعليه‌السلام می فرماید: ما رایت شیئا الا و رایت اللّه قبله و معه و بعده (من چیزی را ندیدم مگر آنکه خدا را پیش از او با او پس از او دیدم ! نباید انسان انکار نماید و یا تاویل به همین معنی (که برای خودش در عقد قلبی حاصل است ) نماید و اسمش را هم بگذارد تنزیه خداوند از اینکه حقایق اسماء عظامش را کسی مشاهده نماید. بلی طبیعی است منافرت انسان با چیزی که او را جاهل است

به هر صورت مومن اگر بنایش را به این بگذارد که هر مطلبی که در بادی نظرش نفهمد نفی نماند، از ایمان خارج می شود؛ بلکه به مقتضای دستورالعمل امام صادقعليه‌السلام بعد از تاءمل و تحقیق هم اگر نفهمند، (هرگاه ) رد و انکار بنماید و این رد را برای خودش مذهب اخذ کند و به این تدین نماید، از ایمان خارج می شود.

راه فهمیدن معانی عالی

و خوب است که انسان در این جمله از مطالب ، اگر در کلمات انبیاء و اولیاء و علمای حقه برایش مشکل بشود و به کنهش نرسد، به خداوند واهب العلم و العقل تضرع نموده و قصدش را خالص نماید، و مکررا در کلمات ایشان فکر نماید. و اگر از اتقیای علماء دستش برسد سؤ ال نماید، حکما خداوند عالم یا همان مطلب را او می فهماند و یا راه فهمیدنش را یاد می دهد.

ودر اینکه این گونه مطالب عالیه و اسرار ربانیه در دین حق هست ، حرفی نیست ، حتی اجمال این را متوغلین در جمود هم تصدیق دارند و راه وصول به این مطالب را تزکیه نفس با تقوا و ریاضات شرعیه قرار داده اند، که با این جمله قوه حیوانیه را تضعیف نموده و قوه روحانیه و ایمانه را تقویت کرده ؛ آن وقت چشم بصیرتش باز شده به حقیقت این مطالب (با لکشف و الشهوده ) می رسد؛ چنانکه در آیه مبارکه می فرماید:( و الذین جهدوا فینا لنهدینهم سبلنا) (9)

(و کسانی که در ما مجاهده می نمایند، ما راههای خودمان را به آنان رهبری می کنیم .)

و از حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله روایت است که هر کسی را دو چشم سر هست که با آنها غیب را می بیند؛ خداوند عالم اگر به بنده ای اراده خیر داشته باشد، چشمهای سر او را باز می کند.

حالا برادر من ! اگر همت داری از اهل معرفت شوی ، و انسان بشوی ؟ بشر روحانی باشی ، سهیم و شریک ملائکه باشی ، و رفیق انبیاء و اولیاء بوده باشی ؛ کمر همت به میان زده از راه شریعت بیا یک مقدار صفات حیوانات را از خود دور کن ، و متخلق به اخلاق روحانیین باش ؛ راضی به مقام حیوانات وقانع به مرتبه جمادات نشو! حرکتی از این آب و گل به سوی وطن اصلی خود که از عالم علیین و محل مقربین است بکن تا بالکشف و العیان به حقیقت این امر بزرگ نائل باشی و راه وصول به این کرامت عظمی معرفت نفس است ، همت بکن بلکه نفس خود را بشناسی که شناختن او راه شناختن خداوند - جل جلاله - است که (من عرف نفسه فقد عرف ربه (10) ( کسی که خود را شناخت تحقیقتا پروردگارش را شناخته است

اگر چه بعضی ها معنی این روایت را حمل بر تعلیق به محال کرده اند، غافل از اینکه همین معنی در اخبار دیگر صریح است در معنی اول

چنانکه در مصباح الشریعة وارد است که سؤ ال کردند: مقصود از علمی که فرموده اند او را طلب نمایید اگر چه در چین باشد، کدام علم است ؟! فرمودند: مراد معرفت نفس است که در اوست معرفت رب

وهکذا در خبر است که سؤ ال کردند از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله کیف الطریق الی معرفة الرب ؟! فرمودند: معرفة النفس ! و بالجمله این را داشته باش که انسان انسانیتش به صورت نیست چراکه صورت در حمام هم می کشند. و به جسمانیت هم نیست ؛ چراکه حیوانات خبیثه هم جسم دارند. و با شره طعام و جماع هم نیست چراکه خرس و خنزیر هم قوه غضبیه شان خیلی است بلکه خاصه انسانیت که تو را انسان کند و در شرکاء دیگر یافت نشود، علم است و معرفت و اخلاق حسنه

علم و معرفت حاصل نشود مگر به تحسین اخلاق ، چنانچه می فرماید:

لیس العلم فی السماء لیزل الیکم ، و لا فی الارض لیصعد لکم ؛ بل مجبول فی قلوبکم تخلقوا باخلاق الروحانیین حتی یظهر لکم !(11)

نیست علم در آسمان تا به سوی شما فرود آید، و نیست در زمین تا برای شما بالا آید؛ بلکه علم در دلهای خودتان سرشته و خمیر شده است به اخلاق صاحبان روح و معنی متخلق گردید تا برای شما آشکار شود!)

و تفصیل این اجمال آنکه : این انسان کذایی طرفه معجونی است که در او از همه عوالم امکان نمونه ای هست ؛ بلکه از تمام صفات و اسماء الهی جل جلاله تاثیری در او موجود است کتابی است که اءحسن الخالقین او را با دست خود نوشته است و اوست اکبر حجة اللّه و اوست حامل امانت که سماوات و ارضین نتوانستند آن را حمل نمایند. و به عبارت اخری از عالم محسوسات و عالم مثال و عالم معقول هر سه عالم در انسان حظ وافری گذاشتند.

و اگر انسان ، عالمین حس و مثال خود را تابع عقلش نماید یعنی توجهش و همتش را به آن عالمش کند و قوه آن را به فعلیت بیاورد، سلطنت عالمی الشهادة و المثال بر او موهبت می شود. خلاصه به مقامی رسد که بر قلب احدی خطور نکرده از شرافت و لذت و بهجت و بها و معرفت حضرت حق تعالی بلی آنچه اندر وهم ناید آن شود.

و اگر عقلش را تابع عالم حس و شهاده اش که عالم طبیعت بشود و(اخلد الی الارض ) (12) باشد، خدا می داند که بعد از مفارقت روحش از این بدن چه ابتلایی ، و چه شقاوتی ، وچه شدتی ، به او خواهد رسید؛ لا سیما در قیامت کبری که( یوم تبلی السرار) است

و بالجمله ، اگر انسان اخلاق خود را تزکیه نماید و اعمال و حرکت و سکون خود را به میزان شرع و عقل مطابق نماید - چون شرع و عقل مطابق اند - در اینکه انسان را امر می کنند که متصف به صفات و اخلاق روحانیین بشود، و مراقبت باشد که حرکات و سکونش موجب ترقی به عوالم علیین و مقام والای روحانیین بشود، بالجمله تحصیل معرفت( باللّه و ملئکة و رسله و الیوم الاخر ) (13) نماید بالمعرفة الوجدانیه ؛ آن وقت موجودی می باشد انسانی روحانی ، نه انسانی جسمانی

به عبارت اخری :

صار موجودا بما هو انسان دون اءن یکون موجودا بما هو حیوان ( و به عبارت دگر، موجودی می شود از جهت انسانیتش ؛ نه آنکه موجودی شود از جهت حیوانیتش .)

چنانکه علم الهدی در غرر و درر از حضرت شاه ولایت پناهعليه‌السلام روایت فرموده ، در جواب سؤ ال از عالم علوی که در آن روایت فرمودند:

خلق الانسان ذا نفس ناطقه ، ان زکاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها، و اذا اعتدل مزاجها وفا رقت الاضداد فقد شارک بها السبع الشداد.(14)

(و انسان را با نفس ناطقه آفرید که اگر آن نفس را با دو بال علم و عمل پاک کند، پس از آن نفس ناطقه با گوهرهای علت های نخستینش مشابه خواهد گشت ، و اگر مزاجش را معتدل سازد و از صفات متضاده دوری جسته ، طریق وسط و عدل را بپوید، پس با هفت آسمان مستحکم مشارکت خواهد نمود.)

و هکذا در خبر دیگر دز بیان خلیفه می فرماید( بعد از بیان چند فقره :

فمن تخلق بالاخلاق فقد صار موجودا بما هو انسان دون اءن یکون موجودا بما هو حیوان ؛ فقد دخل فی الباب الملکی الصوری و لیس له من هذه الغایة مبر

(پس کسی که متخلق به اخلاق الهی شود، موجودی خواهد شد از جهت انسانیت خود، بدون آنکه موجود شود از جهت حیوانیت ؛ بنابراین چنین فردی داخل می شود در زمره فرشتگان که دارای صورتند، و از این مقام مقامی برتر وجود ندارد.)