قسمت دوم
تفصیل این اجمال تا یک درجه این است که در اخبار معتبره وارد شده است که فرموده اند: نحن الاسماء الحسنی و مراد از این اسماء قطعا اسم لفضی که نیست ؛ اسم عینی خواهد بود. چنانکه از غخبار معلوم می شود خداوند اسماء عینیه غیر لفظیه دارد که با آنها در عالم کارها می کند و تاثیرات در عالم واقع می شود،بلکه وجود همه عالم از تجلیات اسماء الهیه است ؛ چنانکه در ادعیه ائمه معصومینعليهالسلام
خیلی وارد است : و باسمائک الذی تجلیت به علی فلان و علی فلان ! (و تو را سوگند می دهم به اسم تو ؛ آنان با آن آسمانها و زمین را آفریدی !)
ودر دعای کمیل است :
و با سمائک التی ملات ارکان کل شی ! (و من از تو می خواهم و مساءلت دارم به اسمائت که آنها ارکان و اساس هر چیزی را پر کرده است !)
و در کتب (اصول کافی و توحید صدوق که از جمله کتابهای معتبر شیعه است ،روایت کرده اند از حضرت صادقعليهالسلام.
قال : ان الله خلق اسماء بالحروف غیر مصوت ،و بالفظ غیر منطق ،و بالشخص غیر مسجد،و بالتشبیه غیر موصوف ،و باللون غیر مصبوغ ؛ منفی عنه الاقطار،معبد عنهالحدود،و محجوب عنه حس کل متوهم ،مستتر غیر مستور.
فجعله کلمة تامة علی اربعة اجزاء معا؛ لیس منها و احد قبل الاخر.
فاظهر منها ثلاثة اسما لفاقه الخلق الیها،و حجب منها واحدا،و هو الاسم المکنون المحزون بعذه الاسماء التی ظهرت ،فاظاهر منها هو الله تعالی
و سخر سبحانه لکل اسم من هذه الاسماء اربعه ارکان ؛ فذلک اثنا عشر ر کنا.ثم خلق لکل رکن ثلثین اسما،فعلا منسوبا الیها.
فهو الرحمن ،الرحیم ،الملک ،القدوس ،الخالق ،الباری ،المصور،الحی ،القیوم ،لاتاخذه سنة ولانوم ،العلیم ،الخیبر،السمیع ،البصیر،الحکیم ،العزیز،الجبار،المتکبر،العلی المقتدرالقادر،السلام ،المومن ،المهیمن ،المنشی ،البدیع ،الرفیع ،الجلیل ،الکریم ،الرزاق ،المحیی الممیت ،الباعث ،الوارث
فهذه الاسماء و ما کان من الاسماء الحسنی حتی یتم ثلاث ماه و ستین اسما؛ فهی نسبة لهذه الاسماء اثلاثة و هذه السماء الثلاثه ارکان و حجب الاسم الواحد المکنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة
و ذلک قوله تعالی : قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنی
(خداوند اسمی راآفرید که باحروف صدا نمی داد،و با لفظ گویا نبود،و با پیکر دارای جسد نبود،و با تشبیه در وصف نمی گنجد،و با رنگ ،رنگ آمیزی نشده بود. و قطار و اکناف جهان هستی از او طرد و نفی گردیده بود،حدود و ثغور آن از او دور شده بود. پنهان بود بدون آنکه پنهان شده باشد.
پس از آن اسماء سه اسم را به جهت نیازمندی خلائق بدان ظاهر کرد؛ و یکی از آن اسماء را پنهان و مستور نمود. و آن اسم پوشیده است و سر به مهر گرفته شده به واسطه این سه اسمی که ظاهر گردیده شده است ؛ بنابراین ظاهر،عبارت می باشد از الله تبارک و تعالی
پس خداوند سبحانه برای هر یک از این اسماءثلاثه ،چهار عدد پایه را مسخر و رام آنها نمود؛بناء علیهذا به دوازده پایه های دوازده گانه ،سی عدد اسم و بنابراین ،آن اسم به نحو تصاعدی بالارفت (تارسیدبه سیصد شصت اسم فرعی ) که منسوب هستند به آن سه اسم اصلی
لهذا آن اسماء فرعی عبارتند از: رحمن ،رحیم ،ملک ،قدوس ،خالق ،باری ،مصور،حی قیوم ،لاتاخذة سنة و لانوم ،علیم ،خبیر،سمیع ،بصیر،حکیم ،عزیز،جبار ،متکبر،علی ،عظیم ،مقتدر،قادر،سلام ،مومن ،مهیمن ،منشی ،بدیع ،رفیع ،جلیل کریم ،رزاق ،محیی ،ممیت ت باعث ،وارث
بنابراین ،این اسماء و بقیه اسماء حسنی تا برسد و تمام شود سیصدوشصت اسم ،منسوب می باشند به آن اسماء سه گانه و این اسما ثلاثه ارکان و حجابهای هستند برای آن اسم واحد که به واسطه این سه اسم ،محزون ومکنون گشته است و آن است گفتار خداوندئ عزوجل : بگو ای پیغمبر! بخوانید الله را،یابخوانید رحمان را،هر کدامیک را که بخوانید اسما حسنی را از مختصات اوست
از این روایت و روایات وادعیه متواتره معلوم می شود که : اسما که مخلوقند،و اسما عینیه هستند. و هم روایات معتبره هست که ائمه ماعليهالسلام
می فرماید که : ما اسماء حسنی هستیم
بلکه امام اسم اعظم است
و به اعتقاد طایفه شیعه ،اشرف تمام مخلوقات حضرت رسالتصلىاللهعليهوآله
است و به این قرار اسم اعظم هم باشد. و علاوه بر این ادعیه ماه مبارک هست که می گوید: آن حضرت حجاب اقرب است یعنی طرف ممکن و اقرب مخلوقات است ودر روایات است که ای ممسوس هست به ذات الله
و باید انسان تدبیر در این اخبار نماید ؛ اولا ملتفت باشد که این اخبار سندا معتبر،و در کتب معتبره ،و امضای علمای مذهب بر آنها واقع است و علاوه بر استحکام اسناد،علمای اعلام این اخبار را قبول کرده اند،و در کتب معتمدهسان که تصریح به صحت آنها کرده اند ضبط کرده اند. و از این اخبار عند التامل واضح است که مقام حضرت ختمی مرتبت مرتبه اسم اعظم و حجاب اقرب است و ازاین سیصد اسم که سی و پنج تای از آن بزرگوار می باشد. چرا که صریح روایت گذشته است که این سیصد اسم مخلوق از ارکان اسماء ثلاثه ؛ و همه اینها با اسماء ثلاثه از ارکان و حجب اسم واحد مکنون مخزون است که آن هم مخلوق است
و بعد از اینکه این مراتب مسموع سمع شریف باشد و مختصر تاءمل نمایند،خواهند دید که اگر این اسماء الله و صفات الله که در این اسماء است ،مثلا از مراتب حقیقت سید بشرصلىاللهعليهوآله
باشد، لابد قرب آن بزرگوار قرب معنوی ،و معرفت او معرفت حقیقی خواهد بود؛ اگر چه بعد از این همه تفاصیل باز به تخصیص خود آن بزرگوار و فرمایشات آل طیبین و خلفای مقدسین ایشان که علمشان با آن حضرت مساوی است ،به این معنی که وارث همه علوم آن حضرت هستند، خود آن بزرگواران هم از معرفت کنه حقیقت ذات عاجز باشند؛ و این معنی را منافاتی با دعوای حضرات نیست که معرفت حق جل جلاله اجمالا برای بزرگان دین و اولیای خداوند رحیم ، ممکن و مرغوب فیه است بلکه اهم مطالب دینیه همین است که بلکه کسی از این مطالب و مراتب چیزی تحصیل نماید. بلکه این مطالب غایت دین بلکه علت غائیه خلق سماوات و ارضین ، بلکه تمام عالمها است
و اگر کسی با همه این مراتب در مقام تنزیه صرف ذات اقدس ایستادگی داشته باشد و بگوید: به هیچ وجه راه به معرفت خدا نیست ؛ نه تفصیلا و نه اجمالا،و نه کنها و نه وجها، آن وقت اگر تامل صادق نماید خواهد دید که این تنزیه موجب تعطیل و موجب ابطلال و الحاق به عدم است من حیث لا یشعر؛ چنانکه ائمه صلوات الله علیهم در اخبار معتبره نهی از تنزیه صرف فرموده اند.
روایت کافی است که زندیق سؤ ال کرد که :
ولکن لابد من الخروج من جهة التعطیل و التشبیه لان من نفاه فقد انکره و رفع ربوبیته و ابطله ،و من شبهه بغیره فقد اتسبه بصفة المخلوقین المصنوعین الذین لا یستحقون الربوبیة ولکن لابد من اثبات ان له کیفیة لایستحقها غیره و لایشارک فیها و لایحاط بها و لایعلمها غیره
(آیا خداوند صاحب انیت و ماهیت است ؟!
امام صادقعليهالسلام
گفت : آری ! چیزی ثبوت پیدا نمی نماید مگر بانیت و ماهیت !
سائل گفت : آیا وی صاحب کیفیت است ؟!
امامعليهالسلام
گفت نه ! به جهت آنکه کیفیت جهت صفت و احاطه او می باشد (و صفت و احاطه او سمت و جهت نمی پذیرد) و لیکن چاره ای نیست مگر آنکه کیفیتی برای او اثبات گردد تا او را در دو جهت تعطیل و تشبیه بیرون برد. زیرا کسی که وی را نفی کند ( همه انواع کیفیتها را از او بزداید) او را انکار کرده است ،و ربوبیتش را رفع نموده است ،و اصل وجودش را ابطال کرده است و کسی که وی را به غیر او تشبیه نماید،او را به صفات مخلوقاتی که مصنوعات او هستند و استحقاق و لیاقت ربوبیت را ندارند منتسب کرده است و لیکن ناچار لازم می آید که برای وی اثبات کیفیتی نمود که غیر او مستحق آن نباشد،و در آن کیفیت مشارکت با او نباشد،و خداوند محاط بدان کیفیت نگردد،و غیر خدا از حقیقت آن کیفیت نتواند علم و اطلاع حاصل نماید!)
و در اول همین روایت رندیق عرض می کند:
فما هو؟! (پس او چیست ؟!)
(جواب ) می فرماید: هوالرب ؛ و هو المعبود؛ و هو الله ! (اوست پرورش دهنده ؛و اوست پرستش گردیده شده و اوست الله !) و می فرماید : من که می گویم ،مقصود این نیست که کتاب این حروف را نمایم ؛ و مرجعم به سوی معانی و چیزی است که خالق اشیاء است ؛ و مرجعم به صفت این حروف است و آن معنی است
الی ان قال : قال له السائل : فانا لم موهوما الا مخلوقا! قال تبو عبداللهعليهالسلام:
لو کان کذلک لکان التوحید عنا مرتفعا لانا لم نکلف غیر موهوم ! ولکنا نقول : کل موهوم بالواس مدارک به تحده الحواس و تمثله فهو مخلوق ،اذ کان النفی هو البطال و العدم - الخ
تا اینکه هشام ،راوی روایت گفت : سائل به حضرت گفت : ما چیزی راکه اندیشه ما بدان برسد نمی یابیم مگر آنکه آن مخلوق می باشد!
امام ابو عبدالله جفر صادقعليهالسلام
به وی گفتند: اگر این طور باشد تحقیقا دنبال کردن و طلب کردن توحید خداوند از ما برداشته شده است ؛ زیرا که ما مورد تکلیف و جستجوی امری که خارج از اندیشه ما باشد قرار نخواهیم گرفت !
و لیکن گفتار ما این است که می گوییم تمام آنچه را که به وسیله حواس ما به اندیشه ما وارد شوند،و با آنها ادراک گردند،و حواس ما آنها را حد می زند و به صورت مثال و شکل در می آورند،آنها مخلوق می باشند. به علت آنکه نفی کردن مطلق آنچه به اندیشه در آید (نه با خصوص حواس ) آن باطل کردن مبداء و معدوم داشتن اوست - تا آخر روایت ).
پس انسان نباید نفی هر معنی را تنزیه حق دانسته ،نفی بکند ؛ و حقیقت این نخواهد شد الا ابطال
باید از معانی غیر لایقه که موجب محدود بودن و نقص ذات اقدس تعالی است تنزیه نماید، و معرفتی که مثلا به حواس است همه قسم آن را نفی نماید؛ولیکن معرفت به چشم قلب و روح را آن هم نه معرفت بالکنه بالوجه اگر نفی نماید دیگر برای انبیاء و اولیا و عرفای حقه می ماند الا همین ها که اغلب عوام دارند.
باری اگر انسان یک ذره بصیرت داشته باشد، خواهد دید همین اشخاص هم که نفی معرفت بالوجه را می کنند، ناچار و اضطرارا خودشان هم تا یک درجه مبتلا به معرفت به وجه عقد قلبی شان منافی با آن تنزیه صرف است که در مقام دعوی می گویند. چرا که همین ها در مقام دعا، مثلا خداوند را عرض می کنند که : تو رحمانی ! تو رحیمی ! تو غفوری ! به من چنین و چنان بکن !
قطعا مجرد حروف که به هیچ وجه معنی آن را چیزی تصور ننمایند قصد نمی کنند. لابد ذاتی را قصد می کنند که واجد این صفت است ولو بر وجهی که مطابق توصیف ذوات امکانیه نباشد. و تصور می کنند که مرحمت خداوند منزه است از معنی ، مرحمتی است که مستلزم تاثر و رقت قلب است ؛ ولیکن همین معنی را هم اجمالا باز تصور می کنند که ایشان را ایمان و اطمینان به این معنی باعث می شود به تضرع و دعا.
و این مطلب و این معرفت جزیی عقد قلبی هم منافات با آن تنزیه صرف دارد که ادعا می کنند؟ و کسانی که دعوای معرفت و امکان معرفت و امکان معرفت می نمایند غیر این نمی گویند که ؟ این معانی اجمالیه از اسماء و صفات الهیه جل جلاله که شما در عقد قلبی به او اعتقاد دارید، ما به طریق کشف و شهود دیده ایم و حقایق آنها را به همین قیود تنزیهاتی رسیده ایم ، و همان حقایق که به ما منکشف شده مطابق همان است که محققین متکلمین امامیه در عالم تصور و عقد قلبی دارند؛ فرقش همان (فرق ) تصور - وجدان است
نظر فرق آنکه انسان معنی شیرینی را علما مطابق واقعش بداند که عبارت از کیفیت ملائمه ای است که از وصول کیفیت بعضی از اجسام به اغشیه منتشره به سطح دهان حاصل می شود ؛ و اینکه شیرینی را بخورد. این دو مطلب را یکی لحاظ می شود گفت که عین همند و یک لحاظ می شود گفت :ابدا ربط به همدیگر ندارند.
مثلا نور عظمت حق - جل جلاله - را هم متکلمین می گویند که به معنی ظاهر و مظهر است ، و لیکن از قبیل این انوار شمس و قمر، و فلان و بهمان نیست مثلا حضرت رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
معنی و حقیقت آن ظاهر و مظهر را به تجلی این اسم مبارک ، به حقیقت سر و روحش مشاهده می فرماید، لیکن مطابق همان تنزیه که : لایشبهه نور من الانوار بل اجل من هذا التنزیه ؛ هیچ نوری از انوار مشابهات با او ندارد. بلکه او از این تنزیه هم برتر است و این را معرفت می گوییم
و این مثال و تقریب هم از باب تمثیل است ، و لابد از یک جهت مقرب می شود ولو از جهاتی معبد باشد. پس معرفت اسم ظاهر خداوند تبارک و تعالی برای ولیی از اولیاء اگر به تجلی اسم ظاهر حاصل بشود و بگوید که : الغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک ؟! (آیا برای غیر تو ظهوری وجود دارد که برای تو وجود نداشته است ؛ تا آنکه آن غیر، ظاهر کننده تو بوده باشد؟! و امام صادقعليهالسلام
می فرماید: ما رایت شیئا الا و رایت اللّه قبله و معه و بعده (من چیزی را ندیدم مگر آنکه خدا را پیش از او با او پس از او دیدم ! نباید انسان انکار نماید و یا تاویل به همین معنی (که برای خودش در عقد قلبی حاصل است ) نماید و اسمش را هم بگذارد تنزیه خداوند از اینکه حقایق اسماء عظامش را کسی مشاهده نماید. بلی طبیعی است منافرت انسان با چیزی که او را جاهل است
به هر صورت مومن اگر بنایش را به این بگذارد که هر مطلبی که در بادی نظرش نفهمد نفی نماند، از ایمان خارج می شود؛ بلکه به مقتضای دستورالعمل امام صادقعليهالسلام
بعد از تاءمل و تحقیق هم اگر نفهمند، (هرگاه ) رد و انکار بنماید و این رد را برای خودش مذهب اخذ کند و به این تدین نماید، از ایمان خارج می شود.