• شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8007 / دانلود: 4511
اندازه اندازه اندازه
گفت و شنود سيد‌علي محمد باب با روحانيون تبریز

گفت و شنود سيد‌علي محمد باب با روحانيون تبریز

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نام نامه

اشاره

حسن مرسلوند

آقاسي

حاج ميرزا آقاسي فرزند ميرزا سليم ايرواني از طايفه‌ي پات. وي چون به نام جدش موسوم بود، او را به جهت احترام ميرزا آقاسي ناميدند. در سال 1190 ه ق براي تحصيل علوم ديني به عتبات رفت و در خدمت ملا عبدالصمد همداني به تحصيل پرداخت، و بعد از شهادت آن استاد به سال 1214 به ايروان برگشت و پس از چندي به تبريز مهاجرت كرد و مورد تفقد نايب‌السلطنه عباس ميرزا قرار گرفت و به سمت ملاباشي اولاد وي منصوب شد. در زمان پادشاهي محمدشاه، وي به صدارت عظمي رسيد و هم در دوره‌ي صدارت او بود كه سيد علي‌محمد باب دعوي خود را به ظهور رساند. در ابتداي امر، حاج ميرزا آقاسي دعوت سيد علي‌محمد باب را چندان جدي نگرفت و از آنجايي كه خود نيز شربي خاص داشت با سيد به مماشات گذراند.. تا اين كه سيد به اصفهان رفت و تحت حمايت منوچهرخان معتمدالدوله حاكم اصفهان رسما دست به تبليغ زد. اين امر موجب اعتراض روحانيون اصفهان قرار گرفت و ناچار علماي اصفهان طي نامه‌اي به صدراعظم از او خواستند كه به اين وضعيت خاتمه دهد «اين گفتگوها متدرجا به طهران رسيد و علما به حاجي ميرزا آقاسي كه صدراعظم شاه بود اين وقايع را اخبار نمودند.» اما حاج ميرزا آقاسي سخنان سيد باب را جدي نگرفت و آن را ناشي از استعمال حشيش و ديوانگي سيد دانست. او طي نامه‌اي به علماي اصفهان نوشت: «خدمت علماي اعلام و فضلاي ذوي‌العز و الاحترام، مصدع مي‌شود كه: در باب شخص شيرازي كه خود را باب و نايب امام ناميده، نوشته بودند كه چون ضال مضل است، بر حسب مقتضيات دين و دولت لازم است مورد سياست اعلي حضرت قدر قدرت قضا شوكت شاهنشاه اسلام پناه روح‌العالمين فداه شود، تا آينده را عبرتي باشد. آن ديوانه‌ي جاهل جاهل، دعوي نيابت نكرده بلكه دعوي نبوت كرده زيرا كه از روي كمال ناداني و سخافت رأي در مقابل با اين كه آيه‌ي شريفهفأتوا سورة من مثله دلالت دارد كه مقابله يك سوره اقصر محال است، كتابي از مزخرفات جمع كرده و قرآن ناميده، و حال آن كهلئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتو به مثل هذا القرآن لا يأتون به مثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا چه رسد به قرآن. آن نادان كه به جاي كهيعص مثلا كاف، ها، جيم، دال، نوشته و بدين نمط مزخرفات و ترهات و اباطيل ترتيب داده؛ بلي حقيقت اصول او را من بهتر مي‌دانم كه چون اكثر اين طايفه‌ي شيخي را مداومت به چرس و بنگ است، جميع گفته‌ها و كرده‌هاي او از روي نشأه‌ي حشيش است كه آن بد كيش به اين خيالات باطل افتاده. و من فكري كه براي سياست او كرده‌ام اين است كه او را به ماكو بفرستم كه در قلعه‌ي ماكو حبس مؤبد باشد. اما كساني كه به او گرويده‌اند و متابعت كرده‌اند مقصرند. شما چند نفر از تابعين او را پيدا كرده به من نشان بدهيد تا آنها مورد تنبيه و سياست شوند. باقي ايام فضل و افاضت مستدام باد.» پس از مرگ منوچهرخان معتمدالدوله (ربيع‌الاول 1263(، به دستور حاج ميرزا آقاسي، سيد علي‌محمد باب از اصفهان به ماكو تبعيد شد. سياست حاج ميرزا آقاسي بعدها مورد انتقاد ناصرالدين شاه قاجار قرار گرفت «شاهنشاه جهان فرمود: اين خطا از حاجي ميرزا آقاسي افتاد كه حكم داد او را بي‌آنكه به دارالخلافه آورند، بدون تحقيق به چهريق فرستاده محبوس بداشت. مردم عامه گمان كردند كه او را علمي و كرامتي بوده. اگر ميرزا علي‌محمد باب را رها ساخته بود تا به دارالخلافه آمده با مردم محاورت و مجالست نمايد، بر همه كس مكشوف مي‌گشت كه او را هيچ كرامتي نيست.» و اين سخن سنجيده‌اي است، اگر در همان ابتداي كار صدراعظم دستور مي‌داد كه سيد باب را به تهران آورده و در مجالسي كه به منظور بحث و مناظره تشكيل مي‌شد، با علماي شيعه به گفتگو وامي‌داشت، شايد تاريخ به گونه‌اي ديگر رقم مي‌خورد. صدراعظم ساده‌لوح و بي‌تدبير، با تبعيد سيد باب به ماكو از او چهره‌اي افسانه‌اي و قهرمان ساخت كه قابل دسترسي هم نبود. سيد باب هم در قلعه‌ي ماكو به كار سازمان‌دهي و دين‌سازي با خيال آسوده مشغول شد. اين بي‌سياستي حاج ميرزا آقاسي از طرفي هم بهانه به دست گمراهان بابيه داد، به طوري كه بعدها در كتب تاريخي خود، عدم احضار سيد باب به تهران را دليل حقانيت ادعاي او قلمداد كردند: «ميرزا آقاسي ترسيد كه مبادا محمدشاه چون اين سخنان را بشنود درصدد تحقيق برآيد و باب را به طهران بخواهد و محبت او را در دل بگيرد و كار منجر به سقوط وي از رتبه‌ي صدارت شود. بنابراين در فكر چاره افتاد و بيشتر از اين مي‌ترسيد كه ممكن است معتمدالدوله مجلسي فراهم كند و علما را دعوت نمايد و با سيد باب آنها را به مذاكرات وادار كند و چون محمدشاه نسبت به معتمدالدوله خوش‌بين است، سيد باب را به شاه معرفي كند و باب مورد توجه شاه قرار گيرد. اين خيالات ميرزا آقاسي را بي‌اندازه خائف ساخت و بيشتر ترسش از اين بود كه اگر معتمدالدوله واسطه بشود، امر جديد باب قوت خواهد گرفت و در شاه و رعايا مؤثر واقع خواهد شد، زيرا محمدشاه قلب رقيقي داشت و امر باب هم عظمت و جذابيتي شديد دارا بود. نتيجه‌ي اين مطالب اين مي‌شد كه صدارت از دست ميرزا آقاسي بيرون مي‌رفت و شاه ديگر به او توجهي نخواهد داشت.» ياوه بودن اين سخنان بسيار روشن است، واقعيت اين بود كه صدراعظم ادعاي سيد باب را تا اين حد جدي نمي‌پنداشت كه او را به تهران آورده و مورد تحقيق قرار دهد، نه اين كه بيم اين داشت كه سيد باب او را از صدارت معزول كند! به هر جهت بي‌كفايتي حاج ميرزا آقاسي در برخورد با پديده‌ي نوظهور بابيه، سبب شد تا حكومتهاي بعد از او مدتها با اين مشكل سياسي - مذهبي دست به گريبان باشند و كاري را كه در ابتدا با گفت و شنود و بحث و مذاكره مي‌شد جلوگيري كرد، بعدها به زد و خورد و كشتار و قتل و غارت انجاميد. حاج ميرزا آقاسي پس از فوت محمدشاه قاجار، به سبب مخالفان بسياري كه داشت ناگزير به حضرت عبدالعظيم پناه برد و سپس به عتبات رفت و در 1265 ه ق در كربلا درگذشت. منابع: 1. دكتر معين، محمد. فرهنگ فارسي ج / 5 اعلام. 2. اعتضادالسلطنه. فتنه‌ي باب به كوشش دكتر عبدالحسين نوايي. 3. نبيل زرندي. مطالع الانوار (تلخيص تاريخ نبيل زرندي). ترجمه و تلخيص عبدالحميد اشراق خاوري. 4. دكتر آدميت، فريدون. امير كبير و ايران.

احمد احسايي

شيخ احمد احسايي فرزند زين‌الدين در سال 1166 ه ق در احسا به دنيا آمد. پس از مدتي تحصيل علم در جواني به عتبات عاليات رفت و در كربلا و نجف در مجالس درس علما حاضر شد. در سال 1221 ه ق به يزد رفت و در آنجا شهرت بسيار پيدا كرد. فتحعلي شاه از او درخواست كرد كه به تهران بيايد، شيخ عازم تهران شد و فتحعلي شاه او را گرامي داشت، دو سال بعد به يزد بازگشت و از آنجا سفرهايي به مشهد و اصفهان و كرمانشاه كرد بعد عازم بيت‌الله شد. مردي پارسا و پرهيزكار بود و اغلب علوم متداوله‌ي آن عصر را مي‌دانست، با اين حال عده‌اي او را تكفير كردند زيرا كه او مذهب شيخيه را تأسيس كرده و شيخيه نيابت خاصه‌ي امام عصر را براي خود قائل بودند و مي‌گفتند در غيبت امام زمان بايد يك نفر باشد كه واسطه‌ي ميان امام غايب و مؤمنين باشد و چنين شخصي را شيعه‌ي كامل مي‌دانستند و در نظر شيخيه شيخ احمد احسايي شيعه‌ي كامل بود. از همين نظريه‌ي اعتقادي شيخيه بود كه بعدها سيد علي‌محمد شيرازي مشهور به باب سوءاستفاده كرده و خود را باب بين مردم و امام عصر ناميد. در حقيقت بابيه انشعابي انحرافي از اعتقادات شيخيه بود. طرفداران سيد علي‌محمد باب احترام خاصي براي شيخ احمد احسايي و شاگرد و جانشين او سيد كاظم رشتي قائل هستند و معتقدند كه شيخ و سيد مبشر ظهور باب بودند. شيخ احمد احسايي در سفر دومي كه به بيت‌الله رفت در ميان راه بيمار شد و در نزديكي مدينه در سال 1241 ه ق درگذشت و جسد او را به مدينه حمل كرده در بقيع به خاك سپردند. در فهرست كتب مشايخ عظام تأليف ابوالقاسم‌خان كه فهرست كتب شيخيه كرمان است، آثار شيخ احسايي را چنين معرفي كرده‌اند: 115 رساله و پنج خطبه و 35 فايده و يك مراسله و ابيات به عدد 165937 كه يازده جلد از آنها موجود نيست. منابع: 1. عميد، حسن. فرهنگ عميد. 2. چهاردهي، نورالدين. از احساء تا كرمان.

امير اصلان خان مجدالدوله

اميراصلان خان عميدالملك، مجدالدوله پسر اميرقاسم خان قاجار قويونلو و دايي ناصرالدين شاه و برادر صلبي مهد عليا كه در ابتدا از پيش‌خدمتان مقرب محمدشاه بود، در سال 1263 ه ق كه ناصرالدين ميرزا با سمت ولي‌عهدي به حكمراني آذربايجان به جاي بهمن ميرزا تعيين شد، اميراصلان خان سمت ايشيك آقاسي باشي‌گري (رياست تشريفات) وليعهد را داشت. در همان سال به دستور محمدشاه قاجار، سيد علي‌محمد باب را از قلعه‌ي چهريق كه در آن زنداني بود، به تبريز آوردند و در مجلسي با حضور وليعهد و عده‌اي از رجال دولتي، او را توسط تني چند از علماي روحاني تبريز به گفتگو و مباحثه‌ي اعتقادي واداشتند. يكي از حاضرين مجلس اميراصلان خان مجدالدوله بود كه او هم گاهي با سيد باب به مباحثه مي‌پرداخت. ناصرالدين ميرزاي وليعهد در بخشي از گزارش خود براي پدرش محمدشاه مي‌نويسد: «... بعد از آن [از سيد علي‌محمد باب] پرسيدند كه از معجزات و كرامات چه داري؟ گفت: اعجاز من اين است كه از براي عصاي خود آيه نازل مي‌كنم و شروع كرد به خواندن اين فقره: بسم الله الرحمن الرحيم. سبحان الله القدوس السبوح الذي خلق السموات و الارض كما خلق هذه العصا آية من آياته. اعراب كلمات را به قاعده‌ي نحو غلط خواند. تاء سموات را به فتح خواند. گفتند مكسور بخوان. آنگاه الارض را مكسور خواند. اميراصلان خان عرض كرد: اگر اين قبيل فقرات از جمله‌ي آيات باشد من هم توانم تلفيق كرد و عرض كرد: الحمد الله الذي خلق العصا كما خلق الصباح و المسا. باب بسيار خجل شد.» در سال 1264 قمري كه مردم فارس بر نظام‌الدوله حاكم فارس شوريدند و كار به زد و خورد شديد بين شورشيان و قواي دولتي كشيد، ميرزا تقي‌خان امير كبير بنابر تمايل شاه اميراصلان خان را براي فرونشاندن شورش به شيراز فرستاد و او كاري از پيش نبرد و به تهران بازگشت. در فتنه‌ي بابيه‌ي زنجان به سركردگي ملا محمدعلي زنجاني كه از سوي باب به حجت ملقب شده بود و در ماه رجب 1266 ه ق شروع شد كه تا مدت شش ماه به طول انجاميد، امير كبير تصميم گرفت كه در آغاز كار عزيزخان مكري آجودان‌باشي كل عساكر را مأمور دفع غائله كند، ليكن به اصرار شاه و بعضي از متنفذين درباري و مهدعليا، اميراصلان خان مجدالدوله را به اين سمت مأمور و حاكم زنجان كرد و بعد مراقبت كلي را در عهده‌ي محمدخان بيگلربيگي و عزيزخان و برادر خود ميرزا حسن‌خان وزير نظام گذاشت. اميراصلان خان پس از ورود به زنجان و مشاهده‌ي اوضاع و احوال آن سامان و اطلاع پيدا كردن از اهميت و نفوذ معنوي ملا محمدعلي در ميان قاطبه‌ي مردم، مركز را از اوضاع جاريه باخبر كرد. بعد كه دولت از جريانات آنجا مطلع شد به وي دستور داده شد كه فورا ملا محمدعلي را به تهران روانه نمايد، لكن اميراصلان خان سستي كرد و به واسطه‌ي اهميت و نفوذ زيادي كه ملا محمدعلي در زنجان براي خود كسب كرده بود جرأت آن را نكرد كه متعرض او بشود. بعد به خاطر مسامحه‌ي او شورش عجيبي در آنجا برپا شد كه دولت را چندين ماه به زحمت زياد انداخت. مجدالدوله به قدري با ملا محمدعلي نرمش نشان داد كه حتي منابع بابيه نيز اين امر را تأييد كرده‌اند «مجدالدوله اگر چه در باطن نسبت به حجت عداوت شديدي داشت و پيوسته مراقب بود كه فرصتي پيدا كند و حجت را از بين ببرد و لكن در ظاهر نسبت به جناب حجت اظهار محبت مي‌كرد و به ديدنشان مي‌رفت و از ايشان احترام مي‌نمود.» سرانجام به اراده‌ي ميرزا تقي‌خان اميركبير و چند ماه جنگ كردن قواي دولتي، شورش بابيه سركوب و در جريان آن ملا محمدعلي زنجاني نيز كشته شد. اميراصلان خان در سال 1288 ه ق به عضويت مجلس دارالشوراي كبري درآمد و در همين سال به حكومت خوزستان و بروجرد منصوب شد و پيش از رفتن به مقر حكمراني خود چون به مرض جذام مبتلا بود در اين سال در ماه صفر به همان ناخوشي درگذشت. منابع: 1. بامداد، مهدي. شرح حال رجال ايران، ج / 1. 2. نبيل زرندي. مطالع الانوار «تلخيص تاريخ نبيل زرندي». به ترجمه و تلخيص عبدالحميد اشراق خاوري. 3. اعتضادالسلطنه. فتنه‌ي باب. به كوشش آقاي دكتر عبدالحسين نوايي. [ صفحه 92]

ملا تقي برغاني

حاجي ملاتقي يا ملا محمدتقي برغاني متولد 1183 ه ق از مشاهير مجتهدين ايران مقيم قزوين بود كه با برادرش حاج ملا محمدصالح و برادر كوچكشان حاج ملا محمدعلي همگي در برغان تولد يافته به مقام رشد رسيدند. تحصيلات اوليه‌شان در برغان و قزوين صورت گرفت و در شهر قم نزد ميرزا ابوالقاسم مجتهد شهير و معروف به ميرزاي قمي مؤلف كتاب قوانين الاصول، چندي تحصيل فقه و اصول نمودند. آن گاه به اصفهان رفته چند سالي به تحصيل علوم نقليه و عقليه پرداختند، سپس به عتبات رفته در كربلا نزد آقا سيد علي مؤلف كتاب «رياض» فقه و اصول خواندند و در تحصيل علوم ديني رنج فراوان برده و با مقامات عاليه رسيدند. حاج ملا محمدعلي برادر كوچك نزد شيخ احمد احسايي تلمذ كرده از علماي مشهور شيخيه شد و به كثرت عبادات شاقه و تلاوت آيات و اوراد و ادعيه و تفرعات دايمه شهرت يافت. هر سه برادر پس از اقامت ساليان دراز به ايران مراجعت نموده در تهران اقامت گزيدند: چون ما بين حاجي ملا محمدتقي و ميرزاي قمي در برخي از مسايل فقهي مناظره‌ي علمي برخاست و رد و ايرادات ضد يكديگر مبادله گشت، خود را مجبور به بازگشت به كربلا ديده بدان سو شتافت و از استاد خود آقا سيد علي اجازه‌ي اجتهاد گرفته به تهران برگشت و بساط رياست ديني و اجتهاد بگسترد. هر سه برادر به غايت جسور و مغرور بودند و نوبتي در محضر فتحعلي شاه ضمن مباحثه با ملا محمدعلي مجتهد جدلي مازندراني كه مقرب درگاه شاه بود، اعمالي از ايشان سر زد كه مورد غضب شاه واقع شده و در نتيجه به قزوين رفته و در آن شهر ساكن شدند. حاج ميرزا عبدالوهاب مجتهد متنفذ قزوين آنان را با احترام و تجليل بسيار به شهر وارد كرد و به تدريج شهرتي به سزا حاصل كرده، رياست و ثروت معتنابهي فراهم آوردند. در فقه و اصول و تفسير و جمع و اخبار و غيره‌ها تأليفات بسيار نمودند. چندي بعد حاج ميرزا عبدالوهاب به جاي حاجي سيد محمدتقي امام جمعه، امام جمعه‌ي قزوين شد و چون شيخ احمد احسايي به قزوين وارد شد، حاجي ميرزا عبدالوهاب تبعيت و عقيدت و احترام و اكرام نمود و حاجي ملا محمدتقي به معارضت و مقاومت و تكفير شيخ احسايي پرداخت. اولين مكفر شيخ احمد احسايي و نخستين باعث اختلاف و نفرت بين شيخيه و اصوليه همانا حاجي ملا محمدتقي بود. حاجي ملا محمدتقي با حاجي ميرزا عبدالوهاب نيز به ضديت و دشمني پرداخت و پس از شيخ احمد احسايي، سيد كاظم رشتي جانشين او را نيز تكفير كرده، در مجامع و بر منبر به طعن و لعن پرداخت. چون نسبت به متصوفه نيز تعرضات شديده داشته و در منبر و درس به تكفير و تحقيرشان سخن همي گفت، در ايام سلطنت محمدشاه مورد تنفر و تحقيرشان سخن همي گفت، در ايام سلطنت محمدشاه مورد تنفر شاه و حاجي ميرزا آقاسي كه تمايلات صوفيانه داشتند قرار گرفت. هنگام ظهور سيد علي‌محمد شيرازي و ادعاي بابيت وي به سال 1260 ه ق، حاجي ملا محمدتقي يكي از مخالفين سرسخت بابيه بود و از رد و سب و تكفير و هرگونه سخت‌گيري نسبت به بابيان فروگذار نكرد. شايد مهمترين انگيزه‌ي او در ضديت با بابيه بعد از مسايل عقيدتي و ديني، پيوستن عروس و برادرزاده‌ي او طاهره قرةالعين به اين فرقه‌ي گمراه بود. قرةالعين با پيوستن به اين فرقه، شوي و فرزندان خويش را رها كرد و كانون گرم خانواده را به هم پاشيد. در ضمن بي‌پرده ظاهر شدن او در ملأ عام آن هم در آن شرايط زماني، براي آن روحاني عالي‌رتبه غير قابل تحمل بود. سرانجام بابي‌هاي قزوين احتمالا به تحريك قرةالعين، او را در سال 1263 ه ق در سن 80 سالگي با فجيع‌ترين وضعي به قتل رساندند. بد نيست شرح واقعه‌ي قتل او را از زبان قاتل و از منابع بابيه بشنويم تا ببينيم كه ترور و كشتن هشتاد ساله مردي چه قدر براي گمراهان لذت‌بخش بوده است. تاريخ نبيل زرندي از قول ملا عبدالله شيرازي قاتل ملا محمدتقي مي‌نويسد: «... چون به قزوين رسيدم ديدم شهر در نهايت اضطراب است. از هر طرف هياهو بلند است. همان طوري كه توي كوچه مي‌رفتم، ديدم مردم شخصي را گرفته‌اند عمامه‌اش را به گردنش انداخته‌اند، كفش هم به پايش نبود، در وسط كوچه و بازار او را مي‌كشيدند. اذيتش مي‌كردند. كتكش مي‌زدند. لعنتش مي‌كردند. تهديدش مي‌نمودند. پرسيدم چه خبر است، اين شخص چه كرده است كه اين طور او را مجازات مي‌كنيد. گفتند گناه اين شخص از كباير است. قابل عفو و غفران نيست. گفتم گناه او چيست؟ جواب دادند كه اين شخص علني پيش مردم از شيخ احمد احسايي و سيد كاظم رشتي تعريف و تمجيد كرده است و به شرح فضايل آن دو لب گشوده، از اين جهت ملاتقي حجت‌الاسلام قزوين حكم به كفر او فرموده و امر كرده است او را از شهر بيرون كنيم. من اين قضيه را شنيدم خيلي تعجب كردم. با خود گفتم چطور مي‌شود كسي كه پيرو شيخ و سيد باشد جزو كفار شود. و مستحق اين همه اذيت و آزار باشد. براي اين كه درست تحقيق كنم ببينم آنچه شنيده‌ام راست است يا دروغ و آيا ملاتقي حقيقة اين فتوي را داده يا نه به مجلس درس ملاتقي رفتم و از او پرسيدم آيا شما درباره‌ي اين شخص فتوي كفر و ضرب و نفي داده‌ايد؟ ملاتقي گفت: آري خدايي را كه شيخ احمد بحريني [احسايي] مي‌پرستد، خدايي است كه من ابدا معتقد نيستم. خود او و اتباعش همه در نظر من گمراه و خدانشناسند. وقتي كه اين سخن را از ملاتقي شنيدم، خواستم همان جا در حضور شاگردان سيلي سختي به صورت او بزنم، ليكن هر طور بود خودداري كردم و با خداي خود عهد نمودم كه با خنجر لبهاي او را قطع نمايم، تا پس از اين نتواند به چنين گفتاري لب باز كند. از محضر درسش بيرون آمدم، فورا به بازار رفتم و خنجر و نيزه‌ي كوچكي كه از بهترين فولاد ساخته شده بود نهايت درجه‌ي حدت و شدت را داشت خريداري كردم و آنها را در بغل خود پنهان ساختم و مترصد فرصتي بودم تا مقصود خود را انجام دهم و آتش دروني خويش را به واسطه‌ي اخذ انتقام از ملاتقي خاموشي بخشم. ملاتقي معمولا در مسجدش مرتب به اقامه‌ي صلوة يوميه مي‌پرداخت و امام جماعت بود. يك شب رفتم در ميان مسجد ملاتقي بيتوته كرده، نزديك فجر ديدم پيرزني به مسجد وارد شد و سجاده‌اي كه همراه داشت در ميان محراب بگسترد. پس از آن ملاتقي تنها وارد مسجد شد و در محراب به اداي نماز مشغول گشت. هيچ كس هنوز در آنجا نبود. من آهسته از پشت سرش رفتم تا نزديك او رسيدم. و ايستادم وقتي كه سر به سجده گذاشت، نيزه‌ي كوچكي را كه همراه داشتم بيرون كشيدم و با نهايت قوت به پشت سرش فروكردم. ملاتقي فريادي هولناك كشيد، من هم او را به پشت انداختم، خنجرم را بيرون آوردم و با قوت هر چه تمامتر به اعماق حلق او فروبردم و به پشت و پهلويش نيز چند زخم زدم و همان طور او را در ميان محراب انداختم.» ملاتقي برغاني پس از كشته شدن، نزد شيعيان به شهيد ثالث مشهور شد. قتل او موجب خشم اعضاي خانواده، شاگردان و همشهريانش واقع شد و پس از آن به انتقام قتل او، تعدادي از بابي‌ها در قزوين و ساير شهرها كشته شدند. منابع: 1. بامداد، مهدي. شرح حال رجال ايران، ج / 1. 2.نبيل زرندي. مطالع الانوار «تلخيص تاريخ نبيل زرندي» ترجمه و تلخيص عبدالحميد اشراق خاوري.

ملا حسن گوهر

ميرزا حسن ملقب به گوهر از شاگردان ارشد سيد كاظم رشتي پيشواي دوم شيخيه بود كه پس از وفات سيد رشتي، حوزه‌ي درس او را اداره كرد به جاي وي تدريس نمود. از آن جايي كه او به سيد علي‌محمد باب اعتنايي نكرد، مورد انتقاد بابي‌ها واقع شد [رجوع كنيد به تاريخ نبيل زرندي ص 37 و 44]. علي‌قلي ميرزا اعتضادالسلطنه در حاشيه‌ي كتاب المتنبئين كه بخشي از آن به همت آقاي دكتر عبدالحسين نوايي تحت عنوان فتنه‌ي باب به چاپ رسيده مي‌نويسد: «نيابت آن سيد (سيد كاظم رشتي) را در كربلا ملاحسن گوهر مدعي و مسلم نزد قوم بود». و در صفحه‌ي 152 جلد سوم كتاب طرائق الحقايق تأليف حاج ميرزا معصوم نايب‌الصدر شيرازي راجع به وي چنين مي‌نويسد: «و علي‌الجمله پس از فوت مرحوم شيخ (شيخ احمد احسايي) و سيد (سيد كاظم رشتي) قدس سرهما، جمعي كه پيروان دو بزرگوار بودند متفرق به دو فرقه شدند و هر دو طرفي نقيض، يكي به نام ركنيه خوانده شود و ديگري بابيه. اما مرحوم ميرزا حسن گوهر كه از خواص مرحوم سيد بود انكار هر دو فرقه مي‌نمود». ميرزا حسن گوهر با وجود اين كه خود را نايب و جانشين سيد كاظم رشتي پيشواي شيخيه مي‌دانست و به جاي وي تدريس مي‌كرد، چون فاقد اسباب و وسايل لازمه‌ي پيشوايي بود كارش رونقي نگرفت و مدعيان ديگر از وي جلو افتادند و او از قافله‌ي پيشوايي به كلي عقب ماند ميرزا گوهر طبع شعر داشت و گاهي شعر نيز مي‌سرود. منابع: 1. بامداد، مهدي. شرح حال رجال ايران ج / 1. 2. اشاره به تاريخ نبيل زرندي.

حسين خان نظام الدوله

حسين‌خان يا محمدحسين خان مقدم مراغه‌اي ملقب به آجودان‌باشي، نظام‌الدوله و صاحب اختيار، از رجال معروف دوره‌ي قاجاري است كه خواهرزاده‌ي ميرزا جعفرخان مشيرالدوله بوده و زمان فتحعلي شاه، محمدشاه و ناصرالدين شاه قاجار را درك كرده و در سلطنت دو پادشاه اولي در كارهاي دولتي خدمت مي‌كرد و مشاغل مهمي را عهده‌دار بود. وي از اعقاب آقاخان مقدم كه از امراي معروف صفويه و از طايفه‌ي اوتوزايكي بوده است، بود. در سال 1260 ه ق به جاي ميرزا نبي‌خان قزويني امير ديوان، به حكومت فارس رفت و لقب صاحب اختيار گرفت و تا فوت محمدشاه قاجار 1264 ه ق در اين سمت باقي بود. سالي كه ميرزا حسين‌خان نظام‌الدوله به حكمراني فارس مي‌رفت، مصادف بود با ادعاي ظهور سيد علي‌محمد باب در شيراز. ميرزا حسين‌خان در ابتداي امر با اين فرقه قدري مماشات كرد، ولي وقتي كار ادعاي آنان بالا گرفت به دستور حكومت مركزي تعدادي از طرفداران سيد علي‌محمد باب را دستگير كرد، تازيانه زد و از شهر اخراج كرد. پس از چندي خود سيد علي‌محمد باب را با همكاري شيخ ابوتراب امام جمعه‌ي شيراز به بازپرسي فراخواند. سيد علي‌محمد باب در آن بازپرسي ادعاي خود را پس گرفت و اظهار توبه كرد. بهتر است اين مطلب از منابع بابيه نقل شود: «... آنگاه شيخ ابوتراب درباره‌ي ادعاي امر جديد از حضرت باب جويا شد. حضرت فرمودند: «من نه وكيل قائم موعود هستم و نه واسطه‌ي بين امام غايب و مردم هستم.» امام جمعه گفت كافي است از شما خواهش مي‌كنيم روز جمعه در مسجد وكيل تشريف بياوريد و در مقابل عموم مردم همين بياني را كه فرموديد مكرر بفرماييد... روز جمعه رسيد، وقتي كه شيخ ابوتراب بالاي منبر رفت حضرت باب با جناب خال وارد شدند. چون امام جمعه آن حضرت را ديد با كمال خوشرويي و احترام از حضرت درخواست نمود كه بالاي منبر تشريف آورده و بياناتي بفرمايند. حضرت باب به درخواست امام جمعه به پله‌ي اول منبر قدم گذاشتند و شروع به بياني فرمودند. امام جمعه درخواست كرد كه بالاتر برويد تا مردم همه آن حضرت را ببينند. دو پله‌ي ديگر هم بالا رفتند و ايستادند، به طوري كه در نظر مردمان پاي منبر، سر حضرت باب مطابق سينه‌ي شيخ ابوتراب قرار گرفته بود. حضرت باب شروع به خطبه كرده و فرمودند: «الحمد لله الذي خلق السموات و الارض بالحق» ناگهان سيد شش پري كه عصادار امام جمعه بود فرياد برآورد اين كلمات بي‌معني را كنار بگذار و آنچه را بايد بگويي بگو. امام جمعه از جسارت سيد شش پري خشمناك گرديد و از بي‌شرمي او غضبناك شد و به او فرمود سيد ساكت باش، حيا كن، بي‌شرمي بس است. آنگاه از حضرت باب درخواست كرد كه براي تسكين هيجان عمومي مردم بيان خود را مختصر بفرمايند. حضرت باب روي به جمعيت كرده فرمودند: «لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غايب بداند. لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند. لعنت خدا بر كسي كه بگويد من منكر وحدانيت خدا هستم. لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر نبوت حضرت رسول بداند. لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر انبياي الهي بداند. لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر امامت اميرالمؤمنين و ساير ائمه اطهار بداند.» پس از اين گفتار تا پله‌ي اول كه شيخ ابوتراب نشسته بود بالا تشريف بردند و با امام جمعه معانقه فرمودند...». شرح فوق از تاريخ نبيل زرندي صفحات 140 و 141 نقل شد كه از منابع مهم و مورد قبول بابيه به شمار مي‌آيد. آنان در توجيه توبه‌ي سيد علي‌محمد باب نوشته‌اند: «... جمعي از نفوس كه در مسجد وكيل حاضر بودند و بيانات حضرتش را شنيدند، از طرز حكمتي كه در بيانات خود رعايت فرمودند بي‌اندازه متعجب شدند...» جالب است كه پيروان دين‌سازي، سخنان به اين روشني و صراحت را نيز مي‌توانند توجيه و تفسير نمايند و آن را داراي طرز حكمتي خاص بخوانند. تا بوده همين بوده، در دين‌سازي خردگرايي جايي ندارد و هر چه هست تعصب و جهل و ناداني است. ميرزا حسين‌خان نظام‌الدوله در سال 1264 ه ق به دنبال شورش و جنگ داخلي در فارس، معزول شد و به تهران آمد. او به دلايل نامعلومي طرف بي‌مهري ميرزا تقي‌خان اميركبير صدراعظم وقت بود. روي هم رفته او از رجال كاردان و مدير و مدبر دوره‌ي قاجاري به حساب مي‌آيد و علي‌رغم بدگوييهاي بابيان نسبت به او، او را مي‌توان از رجال دنيا ديده، باسواد و روشنفكر زمان خود به حساب آورد. ميرزا حسين‌خان احتمالا در حدود سال 1282 ه ق درگذشته است. منابع: 1. بامداد، مهدي. شرح حال رجال ايران، ج / 1. [ صفحه 102] 2. نبيل زرندي. مطالع الانوار «تلخيص تاريخ نبيل زرندي» ترجمه و تلخيص عبدالحميد اشراق خاوري. [ صفحه 103]

حسين بشرويه‌اي

ملاحسين بشرويه‌اي فرزند حاج ملا عبدالله صباغ در سال 1229 ه ق در بشرويه از توابع شهرستان فردوس واقع در استان خراسان به دنيا آمد. مدتي در مدرسه‌ي ميرزا جعفر مشهد مشغول تحصيل شد. در ضمن تحصيل به عقايد و نظريات شيخ احمد احسايي مؤسس فرقه‌ي شيخيه پي برد و شيفته آن شد و بدين سبب در سن 18 سالگي از مشهد به كربلا رفت و از شاگردان حوزه‌ي درس سيد كاظم رشتي جانشين شيخ احسايي شد. مدت 9 سال در نزد سيد رشتي كاظم رشتي جانشين شيخ احسايي شد. مدت 9 سال در نزد سيد رشتي علوم و معارف ديني را تكميل كرد و در اين مدت به قدري با زهد و تقوي بود كه در غالب ايام سال روزه‌دار بود و از اين لحاظ در نزد سيد بسيار گرامي و مقرب بود. اگر در شهرهاي ايران نسبت به شيخي‌ها اتفاقي روي مي‌داد و يا اين كه لازم مي‌شد كه مناظرات و مباحثاتي با فقهاي متشرع صورت گيرد، سيد رشتي را به جاي خود و به عنوان نماينده‌ي خويش مي‌فرستاد و براي اين كار يك سفر او را به قزوين و نيز به اصفهان نزد حاج سيد محمدباقر حجت‌الاسلام رشتي و بعد او را به مشهد نزد ميرزا عسكري مجتهد متنفذ خراسان فرستاد. اين انتخاب بدان سبب بود كه او اولا از سواد و معلومات ديني خوبي برخوردار بود و درثاني قوه‌ي استدلال و منطق عجيبي داشت. پس از درگذشت سيد رشتي پيشواي شيخيه در كربلا، عده‌ي زيادي از شاگردانش مدعي جانشيني او شدند. ملاحسين بشرويه‌اي ابتدا به سراغ جمعي از آنان از جمله ميرزا حسن گوهر و حاج محمدكريم خان و غيره رفت و نظرش اين بود كه جانشين حقيقي سيد را بداند و خود و ساير شيخي‌ها تابع او شوند. از راه فارس خواست براي ملاقات حاج محمدكريم خان قاجار به كرمان برود، در مسير خود به شيراز رفت و سيد علي‌محمد شيرازي را كه بعدها مشهور به باب شد ملاقات كرد و به او سر سپرد. سيد علي‌محمد شيرازي در اولين شب ملاقاتش با ملاحسين بشرويه‌اي، در شب شصت و پنجم نوروز مطابق با شب ششم خرداد از سال نهنگ و پنجم جمادي 1260 هجري كه در واقع شب ظهور او نيز بود، دعوت خود را آشكار كرد و گفت: «... امروز جميع طوايف و ملل مشرق و مغرب عالم بايد به درگاه سامي من توجه كنند و فضل الهي را به وسيله‌ي من دريافت نمايند. هر كس در اين عمل شك و شبهه نمايد به خسران مبين مبتلا گردد...». بدين ترتيب ملاحسين بشرويه‌اي اولين كسي بود كه به سيد علي‌محمد باب ايمان آورد و از او لقب اول من آمن گرفت و نخستين حرف حي شد. در ضمن از سوي باب به باب‌الباب و سيد علي نيز ملقب شد و اين لقب دادنها در دستگاه دين‌سازي سيد شيرازي بسيار ديده مي‌شود؛ چنانچه پس از اين كه سيد علي‌محمد ادعاي قائميت كرد، لقب سابق خود يعني باب را به ملاحسين بخشيد. ملاحسين بشرويه‌اي سپس براي امر تبليغ راهي خراسان شد و در آن ديار عده‌اي را به گرد خود فراهم آورد. اين زمان كه مصادف بود با فتنه‌ي سالار در خراسان و اردوكشي نواب حمزه ميرزا حشمت‌الدوله به آن نواحي، براي كار تبليغي ملاحسين زمان بسيار خوبي بود. اما به زودي بر اثر علني شدن دعوت ملاحسين و افراط در آن او دستگير شده و به اردوي حشمت‌الدوله منتقل و زنداني شد. بعد از چندي، هنگام حركت اردو، از اردو گريخته و به مازندران رفت و سيصد چهارصد نفر از فريب‌خوردگان به او پيوسته تا به آذربايجان به ياري سيد علي‌محمد روند. پس از چندي به قلعه‌ي طبرسي كه از سوي نيروهاي دولتي محاصره شده بود رفت و به نيروهاي شورشي بابي پيوست و سردار و فرمانده‌ي نظامي آنان شد. دانسته نيست كه او فنون رزمي و نظامي‌گري را كي و چگونه آموخته بود، ولي به طوري كه تقريبا در تمامي منابع بابيه و مسلمين متفقا نوشته‌اند او به خوبي از عهده‌ي فرماندهي نظامي برمي‌آمد. شجاعت ذاتي او غيرقابل انكار است و در وصف آن سخنهاي بسياري گفته‌اند. او و جماعت بابيه در قلعه‌ي طبرسي شش ماه تمام در محاصره بودند تا اين كه گرسنگي و قطع نان و آب به حد اعلي رسيد. ملاحسين يكصد نفر جنگ‌جوي بابي انتخاب كرد و همراه آنان به نيروهاي دولتي حمله برد، شمار زيادي از طرفين كشته شدند و سرانجام جنگ به نفع نيروهاي دولتي و شكست شورشيان بابي خاتمه يافت. ملاحسين و تقريبا همه‌ي بابي‌هاي قلعه‌ي طبرسي در اين جنگ كشته شدند، (ربيع‌الثاني 1265 ه ق) ملاحسين به هنگام مرگ 36 سال داشت. جنازه‌ي او را با شمشير و لباس در بن ديوار مقبره‌ي شيخ طبرسي به خاك سپردند. بسياري را عقيده بر اين است كه ملاحسين بشرويه‌اي، سيد شيرازي را علم كرده و او را وادار نموده تا ادعاي بابيت نمايد. حتي برخي نيز معتقدند كه آيات ساختگي سيد را ملاحسين تحرير و به او القا كرده است، البته اين فرض به اين دليل ملاحسين آدم باسواد و به علم صرف و نحو آشنا بوده و با توجه به اين كه آثار باب سراسر انباشته از اغلاط دستوري است، محال به نظر مي‌آيدمنابع: 1. بامداد، مهدي. شرح حال رجال ايران، ج / 1. 2. نبيل زرندي «تلخيص نبيل زرندي»، ترجمه و تلخيص عبدالحميد اشراق خاوري. [ صفحه 107]

سيد حسين كاتب يزدي

سيد حسين پسر سيد احمد يزدي از پيروان سيد علي‌محمد باب و يكي از حواريون هجده‌گانه‌ي سيد كه به حروف حي مشهورند بود. او و برادرش سيد حسن از اولين گروندگان سيد باب بودند و در تمامي مراحل تبعيد با سيد همراه، و سيد حسين در واقع كاتب وحي باب بود. هنگامي كه در سال 1266 ه ق علماي تبريز حكم قتل سيد علي‌محمد باب و دو نفر همراه او سيد حسين كاتب يزدي و ملامحمد زنوزي را صادر كردند، كاتب يزدي از مولاي خود روي برتافت و اظهار توبه و ندامت كرد و به دستور محاكمه‌كنندگان، آب دهان بر روي سيد باب انداخت و از كشته شدن رهايي يافت. چندي در تبريز در حبس ماند و پس از رهايي به تهران آمد و مجددا به طرفداران باب پيوست «او نقل مي‌كرد كه باب خودش به او دستور داده بود او را دشنام دهد تا از مرگ رهايي پيدا كند و داستان كشته شدندش را به ديگران بازگويد. ضمنا اضافه مي‌كرد كه چون الواح به دست او سپرده شده بود اگر زودتر از اين مي‌مرد، آنها به دست دشمن مي‌افتادند.» سيد حسين كاتب يزدي كه پس از آمدن به تهران با سليمان‌خان پسر يحيي‌خان متحد و همكار شده بود، در سال 1268 پس از تيراندازي بابي‌ها به سوي ناصرالدين شاه قاجار، به همراه تعداد زيادي از سران بابيه دستگير و در تهران مقتول شد. [ صفحه 108] منابع: 1. بامداد، مهدي. شرح حال رجال ايران، ج / 1. 2. آدمها و آيين‌ها در ايران، سفرنامه‌ي مادام كارلاسرنا. ترجمه‌ي علي‌اصغر سعيدي.