نام نامه
اشاره
حسن مرسلوند
آقاسي
حاج ميرزا آقاسي فرزند ميرزا سليم ايرواني از طايفهي پات. وي چون به نام جدش موسوم بود، او را به جهت احترام ميرزا آقاسي ناميدند. در سال 1190 ه ق براي تحصيل علوم ديني به عتبات رفت و در خدمت ملا عبدالصمد همداني به تحصيل پرداخت، و بعد از شهادت آن استاد به سال 1214 به ايروان برگشت و پس از چندي به تبريز مهاجرت كرد و مورد تفقد نايبالسلطنه عباس ميرزا قرار گرفت و به سمت ملاباشي اولاد وي منصوب شد. در زمان پادشاهي محمدشاه، وي به صدارت عظمي رسيد و هم در دورهي صدارت او بود كه سيد عليمحمد باب دعوي خود را به ظهور رساند. در ابتداي امر، حاج ميرزا آقاسي دعوت سيد عليمحمد باب را چندان جدي نگرفت و از آنجايي كه خود نيز شربي خاص داشت با سيد به مماشات گذراند.. تا اين كه سيد به اصفهان رفت و تحت حمايت منوچهرخان معتمدالدوله حاكم اصفهان رسما دست به تبليغ زد. اين امر موجب اعتراض روحانيون اصفهان قرار گرفت و ناچار علماي اصفهان طي نامهاي به صدراعظم از او خواستند كه به اين وضعيت خاتمه دهد «اين گفتگوها متدرجا به طهران رسيد و علما به حاجي ميرزا آقاسي كه صدراعظم شاه بود اين وقايع را اخبار نمودند.» اما حاج ميرزا آقاسي سخنان سيد باب را جدي نگرفت و آن را ناشي از استعمال حشيش و ديوانگي سيد دانست. او طي نامهاي به علماي اصفهان نوشت: «خدمت علماي اعلام و فضلاي ذويالعز و الاحترام، مصدع ميشود كه: در باب شخص شيرازي كه خود را باب و نايب امام ناميده، نوشته بودند كه چون ضال مضل است، بر حسب مقتضيات دين و دولت لازم است مورد سياست اعلي حضرت قدر قدرت قضا شوكت شاهنشاه اسلام پناه روحالعالمين فداه شود، تا آينده را عبرتي باشد. آن ديوانهي جاهل جاهل، دعوي نيابت نكرده بلكه دعوي نبوت كرده زيرا كه از روي كمال ناداني و سخافت رأي در مقابل با اين كه آيهي شريفهفأتوا سورة من مثله
دلالت دارد كه مقابله يك سوره اقصر محال است، كتابي از مزخرفات جمع كرده و قرآن ناميده، و حال آن كهلئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتو به مثل هذا القرآن لا يأتون به مثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا
چه رسد به قرآن. آن نادان كه به جاي كهيعص مثلا كاف، ها، جيم، دال، نوشته و بدين نمط مزخرفات و ترهات و اباطيل ترتيب داده؛ بلي حقيقت اصول او را من بهتر ميدانم كه چون اكثر اين طايفهي شيخي را مداومت به چرس و بنگ است، جميع گفتهها و كردههاي او از روي نشأهي حشيش است كه آن بد كيش به اين خيالات باطل افتاده. و من فكري كه براي سياست او كردهام اين است كه او را به ماكو بفرستم كه در قلعهي ماكو حبس مؤبد باشد. اما كساني كه به او گرويدهاند و متابعت كردهاند مقصرند. شما چند نفر از تابعين او را پيدا كرده به من نشان بدهيد تا آنها مورد تنبيه و سياست شوند. باقي ايام فضل و افاضت مستدام باد.» پس از مرگ منوچهرخان معتمدالدوله (ربيعالاول 1263(، به دستور حاج ميرزا آقاسي، سيد عليمحمد باب از اصفهان به ماكو تبعيد شد. سياست حاج ميرزا آقاسي بعدها مورد انتقاد ناصرالدين شاه قاجار قرار گرفت «شاهنشاه جهان فرمود: اين خطا از حاجي ميرزا آقاسي افتاد كه حكم داد او را بيآنكه به دارالخلافه آورند، بدون تحقيق به چهريق فرستاده محبوس بداشت. مردم عامه گمان كردند كه او را علمي و كرامتي بوده. اگر ميرزا عليمحمد باب را رها ساخته بود تا به دارالخلافه آمده با مردم محاورت و مجالست نمايد، بر همه كس مكشوف ميگشت كه او را هيچ كرامتي نيست.» و اين سخن سنجيدهاي است، اگر در همان ابتداي كار صدراعظم دستور ميداد كه سيد باب را به تهران آورده و در مجالسي كه به منظور بحث و مناظره تشكيل ميشد، با علماي شيعه به گفتگو واميداشت، شايد تاريخ به گونهاي ديگر رقم ميخورد. صدراعظم سادهلوح و بيتدبير، با تبعيد سيد باب به ماكو از او چهرهاي افسانهاي و قهرمان ساخت كه قابل دسترسي هم نبود. سيد باب هم در قلعهي ماكو به كار سازماندهي و دينسازي با خيال آسوده مشغول شد. اين بيسياستي حاج ميرزا آقاسي از طرفي هم بهانه به دست گمراهان بابيه داد، به طوري كه بعدها در كتب تاريخي خود، عدم احضار سيد باب به تهران را دليل حقانيت ادعاي او قلمداد كردند: «ميرزا آقاسي ترسيد كه مبادا محمدشاه چون اين سخنان را بشنود درصدد تحقيق برآيد و باب را به طهران بخواهد و محبت او را در دل بگيرد و كار منجر به سقوط وي از رتبهي صدارت شود. بنابراين در فكر چاره افتاد و بيشتر از اين ميترسيد كه ممكن است معتمدالدوله مجلسي فراهم كند و علما را دعوت نمايد و با سيد باب آنها را به مذاكرات وادار كند و چون محمدشاه نسبت به معتمدالدوله خوشبين است، سيد باب را به شاه معرفي كند و باب مورد توجه شاه قرار گيرد. اين خيالات ميرزا آقاسي را بياندازه خائف ساخت و بيشتر ترسش از اين بود كه اگر معتمدالدوله واسطه بشود، امر جديد باب قوت خواهد گرفت و در شاه و رعايا مؤثر واقع خواهد شد، زيرا محمدشاه قلب رقيقي داشت و امر باب هم عظمت و جذابيتي شديد دارا بود. نتيجهي اين مطالب اين ميشد كه صدارت از دست ميرزا آقاسي بيرون ميرفت و شاه ديگر به او توجهي نخواهد داشت.» ياوه بودن اين سخنان بسيار روشن است، واقعيت اين بود كه صدراعظم ادعاي سيد باب را تا اين حد جدي نميپنداشت كه او را به تهران آورده و مورد تحقيق قرار دهد، نه اين كه بيم اين داشت كه سيد باب او را از صدارت معزول كند! به هر جهت بيكفايتي حاج ميرزا آقاسي در برخورد با پديدهي نوظهور بابيه، سبب شد تا حكومتهاي بعد از او مدتها با اين مشكل سياسي - مذهبي دست به گريبان باشند و كاري را كه در ابتدا با گفت و شنود و بحث و مذاكره ميشد جلوگيري كرد، بعدها به زد و خورد و كشتار و قتل و غارت انجاميد. حاج ميرزا آقاسي پس از فوت محمدشاه قاجار، به سبب مخالفان بسياري كه داشت ناگزير به حضرت عبدالعظيم پناه برد و سپس به عتبات رفت و در 1265 ه ق در كربلا درگذشت. منابع: 1. دكتر معين، محمد. فرهنگ فارسي ج / 5 اعلام. 2. اعتضادالسلطنه. فتنهي باب به كوشش دكتر عبدالحسين نوايي. 3. نبيل زرندي. مطالع الانوار (تلخيص تاريخ نبيل زرندي). ترجمه و تلخيص عبدالحميد اشراق خاوري. 4. دكتر آدميت، فريدون. امير كبير و ايران.