محمد علي تبريزي
ميرزا محمدعلي يا ملا محمدعلي زنوزي پسر ميرزا عبدالوهاب از روحانيون اهل قريهي زنوز از توابع شهرستان مرند كه در تبريز ساكن بود و هم در آنجا درگذشت. ميرزا محمدعلي هنگام وفات پدر دو سال داشت و مادرش را سيد علي زنوزي كه از روحانيون بلند پايه و طراز اول آذربايجان بود به زني گرفت. سيد علي زنوزي در تربيت پسر خواندهي خود كوشيد، تا آنجا كه ملا محمدعلي علاوه بر علم و دانش، به زهد و تقوي نيز شهرت يافت. در سال 1263 ه ق، كه سيد عليمحمد باب از اصفهان به آذربايجان تبعيد شد، هنگام ورود به تبريز، ميرزا محمدعلي چند بار با او ملاقات كرد و به وي گرويد. چندي نگذشت كه از پيروان نزديك سيد باب و محرم اسرار او شد. او تا هنگام كشته شدن سيد باب با او بود و با او كشته شد و به همين سبب از سيد باب لقب انيس گرفت. در سال 1266 ه ق كه سيد باب از سوي علماي تبريز و دولت مركزي محكوم به اعدام شد، هنگامي كه ميخواستند باب را به قتل برسانند، ميرزا محمدعلي با التماس و اصرار زياد از مأمورين خواستار شد كه اول او را بكشند و بعد قصد كشتن باب را نمايند. هر چه به او گفتند كه از اين عقيدهي باطل خود دست بكش و توبه و انابه كن تا از كشتن معاف شوي، نپذيرفت. چون پسر زن سيد علي زنوزي از مجتهدين طراز اول آذربايجان بود كه به سبب زهد و صلاح و علمش مورد احترام دولت و ملت بود، از اين لحاظ ميل داشتند كه حتي الامكان او كشته نشود. سرانجام سيد علي زنوزي دستور داد كه زن و بچهي او را نزدش آورده، شايد ديدار آنان در وي اثر كند و از عقيدهي خود برگردد «زوجهي بيچاره تا محمدعلي شوي خود را ديد دست به شيون زد و با كلماتي جانسوز خواست در ارادهي چون سنگ او تأثير كند و گفت: «شوهر عزيزم، آيا به خواري و ذلت من رحم نميكني؟ آيا به بي شوهري من و يتيمي دخترت ترحم نمينمايي؟ عزيزم دستم به دامان تو، توبه كن تا زندگي ما به هم نخورد و مورد سرزنش و ننگ واقع نشويم. اگر به من رحم نميكني بدين طفل كوچك و بيگناه بينوا رحم كن!». زن اين را بگفت و طفل را به سوي او فرستاد. دخترك دامن پدر گرفت و به تركي به پدر گفت: «گل بابا اويمزه كيداق» يعني بابا بيا برويم به خانه. منظرهاي سخت وحشتناك و جانسوز بود. ولي ملا محمدعلي رو به زوجهي خود كرده گفت: «اي زن تو را به كار مردان چكار؟ بردار طفل را و به خوبي تربيتش كن. مثل آن كه به زبان حال ميگفت: كتب الحرب و القتال علينا و علي الغانيات جرالذيول سپس خم شد و صورت دختر خود را بوسيد و گفت: دختر عزيزم برو به خانه و من اكنون خواهم آمد. تمام مردم از اين استقامت در شگفت ماندند.» سرانجام سيد عليمحمد باب را به همراه ملا محمدعلي به ميدان مشق تبريز بردند و هر دو را تيرباران كردند. نوشتهاند كه هنگام تيرباران، اولين گلوله كه به ملا محمدعلي اصابت و او را مجروح كرد، رو به سوي باب كرد و به وي گفت: از من راضي شدي. بعضي هم نوشتهاند كه او اين عبارت عربي را گفت «ارضيت عني يا مولاي». منابع: 1. بامداد، مهدي. شرح حال رجال ايران، ج / 3. 2. اعتضادالسلطنه. فتنهي باب، به كوشش دكتر عبدالحسين نوايي.